arshad ارسال شده در 3 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 3 ساعت قبل سکس با داداشم که باعث شد هیچوقت ازدواج نکنم سلام دوستان من شیوا هستم ۲۳سالمه و مجردم از شهرهای جنوبی کشور یه داداش دارم که از من ۲-۳سال بزرگتره و خیلی مغروره همین هم باعث میشه همیشه حرصم دربیاد داستان از اونجایی شروع میشه که سال ۴۰۲/۴۰۳ سال بسیار بد و پراز مشکل باشه برامون اون سال خانواده من ک توی کار ماشین سنگین و کمپرسی و اتوبوس بودن،ورشکسته بشن و عقبگرد مالی بسیار سنگینی رو تحمل کنیم مهران داداشم اون زمان بنگاه معامله ماشین داشته و مشغول به کار بود ک مجبور میشه بخاطر بدهی و طلبکارها امتیاز بنگاه و ماشینایی ک داخلش هست یکجا بفروشه بدهی ها رو تصفیه کنه از داستان دور نشیم بابام توی اخرین سرویسی که به ترکیه داشت ماشینش اف ۵۰۰ نیوفیس بود مصادره میشه و خودش بخاطر شکایت و حمل بار غیر مجاز ۶ ماه زندان میره همین باعث شد مهران خرج مارو بده و از پس زندگیمون بربیایم داداشم یه پژو۴۰۵ داشت که با همون ماشین بعد از ظهر ها مسافرکشی میکرد و صبح ها هم سرویس کارمندان بود وسطای هفته بود تقریبا که یکی از فامیلا زنگ زد و دعوتمون کرد برای جشن عروسی پسرش و ما جزو خانواده های آبرومند بودیم یعنی نمیشد نریم و همین موضوع به داداشم گفتم گفت باشه میریم شب نزدیکا ساعت ۵-۶بود هوا تاریکی مهران زنگ زد گفت من اومدم اماده باشین ببرمتون من یه ست زرد گیپور توری تنم کرده بودم و یه شورتک تا بالای زانو و دامن کوتاه تقریبا تا ساق پا و جوراب مجلسی از بالا تنه هم یه گراپ مجلسی کوتاه تا زیر سینه هام یه شال توری انداختم روش و رفتیم(از اندامم بگم من بدنم سفیده و سینه هام ۸۰/۸۵ و قدم ۱۶۰/۱۶۵ میرسه) وقتی رفتم پایین مهران منو با این وضع دید متوجه نگاه های سنگین داداشم نسبت به خودم و اندامم شدم سعی کردم در معرض دیدش قرار نگیرم خلاصه تا اون تالار تقریبا ۳۰/۴۰ دقیقه مسیر بود از حق نگذریم هم من نتونستم از داداشم چشم بردارم یه کت و شلوار نوک مدادی تن کرده بود و یه پیرهن ابی اسمونی مدل مو دامادی ک همیشه میزد و عطرش که ادمو دیوووونه میکنه هیکلش ک ورزشکار بود همه چیزش تمام بود بعد از کلی رقصیدن تو ماشین و اهنگ خوندن رسیدیم تالار و پیاده شدم رفتم قسمت زنونه چند دقیقه ای که داشتم سلام و احوال پرسی میکردم شنیدم گوشیم پیام اومد اهمیت ندادم تا اینکه رفتم سر میز نشستم و همه مهمونا دونه دونه اومدن و سلام احوالپرسی اینا تموم شد گوشیمو نگاه کردم دیدم مهران پیام داده +م+خیلی خوشگل شدیا حواست به زیبایی هات باشه بچه جون -ش-حالا هرکی ندونه داداشمی فکر میکنه شوهرمی😂 +م+به موقع هم میری خونه شوهرت عجله نکن شام خوردیم و اومدیم بریم خونه که عمم گفت بیا با عروسم برقص که مثلا آشنا بشین(عروسش هم سن من بود) منم توی رودرواسی گیر کردم و چند دقیقه رقصیدم همه داشتن فیلم میگرفتن و اهنگ میخوندن و دست میزدن و نوبتی میومدن جلو میرقصیدن منم که خسته شده بودم رفتم نشستم روی صندلی که شنیدم دوباره گوشیم پیام اومد باز کردم دیدم مهران پیام داد +م+حالم خوب نیست تحمل ندارم دیگ بیا بریم خونه تا بدتر نشدم گفتم باشه از همه خداحافظی کردم رفتم توی ماشین نشستم دیدم که بللللههه اقا حالت تهوع داره و نمیتونه رانندگی کنه گفتم من میشینم پشت فرمون گفت باشه منم نشستم و داداشم سرش گذاشت روی پام تا خونه خوابید که حالش مثلا بهتر بشه چند دقیقه بعد رسیدیم خونه و با هر مکافاتی که شده کت و پیراهن و شلوار مهران از تنش در اوردم انداختم رو تختش که بخوابه منم اونقد خسته بودم کنارش گرفتم خوابیدم صبح ک بیدار شدم فهمیدم چه افتضاحی به بار آوردم دامنم تنم نبود افتاده بود پایین و مهران با شورت و زیرپیرهنی منم با سوتین سرم چرخوندم دیدم مهران هنوز خواب بوده یه نفس عمیقی کشیدم انگار از یه فاجعه بزرگی رد شدم دوباره گرفتم خوابیدم بین خواب و بیداری بودم حس کردم یکی داره رو نام نوازش میکنه فهمیدم داداشمه ولی ترس داشتم چیزی بگم و از طرف دیگه ای لذت میبردم از کارش کم کم پیشروی میکرد سمت شورتم و نوازش میکرد با دست نوازش میداد منم نفسم بالا نمیومد ب زور که شده نفسم قورت دادم اروم بهش گفتم حالت بهتره؟ گفت مگه چیزیم شده بود؟ گفتم دیشب مریض بودی گفت من سالمم تو مریضم کردی گفتم چییییی؟ منظورت چیه؟؟؟ گفت من دیشب همه رقصیدنتو دیدم لباس پوشیدنت دیدم قر دادنت دیدم همه چیزتو دیدم باخودم گفتم شیوا فاتحه رو بخون دختر با صدای ترسیده گفتم خب؟؟! گفت باورم نمیشه تو همچین فرشته زیبایی باشی همینجوری ک حرف میزد دستاش هم اطراف شورتم و رونام حرکت میداد حشری شده بودم دستام گذاشته بودم توی موهاش و بازی میکردم باورم نمیشد این همون پسریه ک ۳ تا از رفیقام باهاش رابطه دارن و محل سگشون نمیذاشت حالا عین گربه کوچولو داره برای من ناز میکنه جرعتم بیشتر شده بود دستم بردم سمت لباش و گلوش و گردنش دست میکشیدم اونم همچنان سرش روی پام خوابیده بود گفتم خب حالا تو چی دوس داری؟ نوشته: شیوا لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده