mohsen ارسال شده در 14 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 14 ساعت قبل شوگر قشنگ سلام دوستان.اسم اصلیم رحیم بود بابای کسخلم مثلا اسم پدر کسکشش رو روی من یادگار گذاشته بود…بگو کونی از خودت چی رسید که از اسم پدرت برسه…از وقتی یادم میاد مث خر براش کار میکردم… یک لقمه نون میداد و صد تا منت میذاشت…من خیلی درس خوندم و نمیگم کدوم دانشگاه فقط بگم مشهد قبول شدم و خوشحال و شنگول اومدم مشهد…کار میکنم و خرج خودمو در میارم…البته الان به لطف سینا جان و مژگان جان مامان خوشگل سینا فقط خوش میپوشم و میگردم و میخورم و میکنم…حالا جریان چیه…اول بگم الان ۲۷سالمه…لیسانسمو هنوز نگرفته بودم.برای ۱آقایی کار میکردم مرد نازنینی بود و هست…مغازه فیلم و آهنگ یعنی کلوپ صوت و تصویر داشت کامل سپرده بود به من…خودش کم میومد مغازه…خدا میدونه من ریالی بهش خیانت نکردم و نمیکنم…این یارو۱مشتری داشت خانومی بود هر روز با سانتافه مشکی میومد هارد میداد تا بازی جدید یا فیلم و کارتون جدید براش بریزم…ساکت و خوشتیپ بود از سر و وضعش معلوم بود از خر پول۱چیز هم اون طرف،فقط میدیدم همیشه جلوی ماشینش۱پسره گنده نشسته ساکت…ولی این که میومد داخل از بیرون قفل ماشین رو میزد…خلاصه یک روز بهش گفتم ببخشید خانوم فتحی…اسم و فامیلش مستعاره…البته نگفتم بهتون من اسمم رو عوض کردم و عرشیا گذاشتم…البته قانونی و با تمام مدارک…کلی هزینه کردم…از بخت خوشم فقط بگم خدا پول که بهم نداده بود…فقط قد و بالا و خوشگلی بهم داده…البته دوست دختر خیلی دارم.و رابطه کامل نداشتم ولی آنال و ساک زیاد…بماند حالا به اونجاش هم میرسیم… پرسیدم خانوم فتحی هر روز چرا این همه فیلم و کارتون میبرید.خیلی با ادب بود…سن دقیقش۴۲سالشه…الان میدونم که میگم…گفت عزیزم کنترل کردن این کینگ کنگ…ابزار میخاد دیگه…نگاه کردم گفتم پسرتونه…گفت نه راستش رو بخای برادرمه…پدرم موقع مرگش قسمم داد باید تا آخر عمرم مواظبش باشم…کلی هم مال و منال به نام همین گودزیلا کرده…تا الان هم بخاطر این وحشی دوتا شوهر ازم طلاق گرفتن.و دخترای خوشگلم بخاطر این پیشم نمیان…گفتم چشه مگه الان که آرومه.گفت اوتیسم داره وگریه کرد گفت عقب مونده است…گفتم ای بابا خدا شفاش بده…گفت گنده شده خطرناک شده…پر خور شده…فقط به حرف من گوش میده.یکبار چنان همسر دومم رو کتک زد به جای اینکه بهم مهریه بده ازم دیه هم گرفت جدا شد…ولی من قبول نکردم مگه میشه…برادر رو بسپاری به خواهر رو بری که بری،،،گفتم خب دستگاه پلی استیشن براش بخرید…گفت از شمارهشماره۱داره تاالان۵…ولی این جدیدها رو یاد نداره بازی بگیره و کار ازشون بکشه…گفتم سیستم چی گفت…ماهواره داره…سیستم داره…لب تاپ داره…کوفت داره مرگ داره…خدا مرگ منو بده راحتم کنه…گفتم خدا نکنه هم شما گناه دارید هم اون…گفتم چرا نمیزاریدش مرکز…نگهداری…ماشالله معلوم وضع مالیتون خوبه…نگاهم کرد و گریه کرد…گفت من دروغگوی خوبی نیستم…زود خودمو لو میدم این پسرمه،،دختری هم ندارم…شوهر اولم بابای این فوت کرد…بعدش من دوبار ازدواج کردم…هر دوبار هم بخاطر این هردو ازم جداشدن…الان تنهای تنهام با این بچه غول…نمیدونم چرا اینقدر گنده شده…گفتم شما سیستمش رو بیارید من براش بازی نصب میکنم…یا هارد پلی استیشن رو بیارید براش بازی بریزم بهتره…گفت آخه این نباید زیاد هیجان زده بشه…گفتم حواسم هست چی نصب میکنم.رفت زودی برگشت گفت هر چی هست بریزین توی این هارد.اون اولی فیلم و کارتون داره پاکش نکنید دوست داره نگاه میکنه…خلاصه کلی بازی ریختم براش…پول خوبی هم داد بهم…فرداش دوباره اومد…درست اول صبح بود.گفت نمیتونه راهشون بندازه بیشتر عصبی میشه…میشه بیایید خونه یادش بدین…گفتم راستش بخدا من اینجا کار میکنم مال خودم نیستش،بیاد ببینه نیستم…ممکنه اخراجم کنه…من اینکار رو برای هزینه تحصیلم انجام میدم…گفت اصلا نگران چیزی نباش فقط بیا.خلاصه رفتم باهاش…اوه چه اتاقی داشت…چقدر گنده بود.۱۹۰قد داشت چقدر عضلانی بود…واقعا خطری بود…گفتم چقدر قلدره ماشالله…گفت آره بادیگارد مامانیشه.گفت شما باهاش کار کنید تا من۱صبحونه براتون بیارم…عجب پذیرایی کرد…گفتم کارم تمومه…با اون کوسخولیش چقدر خوب فوتبال بازی میکرد… گفت فقط توی فوتبال استاده…این زبونش بیرون بود.اندازه کیر خر بود…تازه دیدم اوه مامانش با تاپ و دامن توی خونه است…چشام۴تاشد…چقدر خوشگل بود انگار۲۵سالشه…کارم تموم شد پول خوبی زد توی کارتم…اومدم برگردم.زبون باز کرد.طور خاصی هم حرف میزد صداش هم کلفت بود.فقط متوجه شدم.گفت نرو بمون بازی کنیم…مادرش گفت وای خدا از تو خوشش اومده.با کسی حرف نمیزنه…ولی داره بهت میگه بمون…تو رو خدا بمونید نرید…گفتم نه نمیشه هزار تا کار دارم. مسئولیت مغازه مردم با منه…برگشتم…ظهر بود…میخواستم ببندم.نگه داشت دم مغازه…گفت خواهش میکنم امروز به من کمک کن…بخدا غروب وقت آرایشگاه و دکتر برای ترمیم نمیدونم گفت چی چی دارم کسی نیست ازش نگهداری کنه.گفتم خانوم من که له له و پرستار بچه نیستم که…گفت مگه چقدر حقوق میگیری،راستش درصدی کار میکردم… الکی گفتم۱۵میلیون.گفت خب برای۱ماه۱۵تومن میگیری۵تومن میدم تا شب نگهش دار.خیلی رقم خوبی بود.گفتم باشه…رفتم خونه اینها باور کنید این طفلی تا منو دید.مث خر که بهش تی تاپ بدی خوشحال شد…زنه شماره اش رو داد و رفت.گفت نهایت تا۸به نه نرسیده برگشتم…آقا برای من هم فال بود هم تماشا…متوجه دوربینها توی خونه شدم…بهم گفت این پر خوره…ولی طفلی چیزی نمیخورد… فقط فوتبال بازی میکرد من هم توی سیستمش بود…گاه گداری یکدست باهاش بازی میکردم یانه، بلند شد خودش رفت توالت برگشت…باز نشست سر بازیش.گفتم سینا چیزی میخوری واسه تو بیارم…گفت نه…آروم بود…ساعت۸ونیم زنگ زدم برنداشت.۹نیومد.شد۱۰…نیومد…اعصابم خورد شد.سینا دقیق ساعت۱۰خوابید.من تنها توی خونه به اون بزرگی بودم خونه نبود که قصر پادشاه بود…خواستم زنگ بزنم۱۱۰جریان رو بگم آخه ساعت۱رد بود ترسیدم…زنه طوریش شده باشه…بهش پیامک دادم.اگه جواب منو ندی،من نیمساعت دیگه زنگ میزنم ۱۱۰…بلافاصله بهم زنگ زد.نه تو رو خدا…اقاعرشیا…جایی مهمونی خصوصی دعوتم…تا۲میام…بیرون شهره…بخدا جبران میکنم…۵تومن قبلی منو برام زده بود…شماره کارتمو داشت…بلافاصله دیدم۵دیگه زد…کیفم کوک شد…درست ساعت۲و۴۰دقیقه بود در خونه باز شد اومد داخل…مست بود ولی سرحال…بوی مشروب میداد.گفت بمون نرو.اینوقت شب کجا میری…گفتم خودمم نمیدونم کجا.چون صاحبخونه من همینجوری هم دنبال بهونه است منو بندازه بیرون…تازه الان اینجا بالاشهر کجا…تا برم اون سر شهر کجا…گفت اذیتت که نکرد.گفتم نه چکارم داره…فقط بازی کرد.هیچچی هم نخورد.گفت نه نمیشه…این همه غذا و میوه و شیرینی براش گذاشته بودم.فقط همینقدر خورده.گفتم اونم من خوردم اون نخورده که،،خیلی خودمونی گفت عرشیا داری بهم دروغ میگی…چرا نزاشتی چیزی بخوره…ترسیدی خودشو کثیف کنه،گفتم مستی چرت میگی مژگان خانوم…این خودش دوباره رفت توالت به من هم نگفتم تمیز برگشت اومد نشست سر جاش.ولی طفلی چیزی نخورد گناه داره…گفتم در ضمن منو فیلمم نکن…خونه ات دوربین داره صددرصد بارها از توی دوربینها ما رو چک کردی، پس خر فرضم نکن…گفت بخدا فقط همون اولش توی آرایشگاه دیدم بعدشم همین آخرش.که زنگ زدی، بخدا نمیشد ببرمش…خیلی کاری شخصی بود.گفتم از کبودی گردنت مشخصه…خندید گفت پررو…اینقدر زنگ زدی که کوفتم کردی، گفتم عه بابا رو رو باش…اگه هر کاری هم میخواست بکنه از۹تاالان کرده بود دیگه…خندید…گفت دیوونه از ۹که خونه نبودیم…رستوران بودیم وبعدش مهمونی بودیم…بنده خدا رک بود…شایدم مست بود…خیلی خودمونی بهم گفت…نیمساعت شایدم یکساعت تنها خونه طرف پیشش بوده…طرف هم نتونسته همچین کاری انجام بده..خلاصه شب موندم خونه اش.اتاق زیاد داشت اما با پتو توی حال روی مبل خوابیدم.صبح دیدم تکونم میده…بلند شدم سینا بود…گفتم ها چته.یکجوری حرف میزد.گفت گشنمه.گفتم باشه رفتیم آشپزخانه…براش از توی یخچال صبحونه آوردم… مث اسب خورد…واقعا پرخور بود…رفتم سراغ مادرش.در اتاقش باز بود.مث اینکه قبل من رفته بود سراغ مامانش.در رو هم نبسته بود…اوف خدا با لباس خواب گیپور بود…لامصب شورتش رفته بود لای درز کون ناز و قشنگش…چه بدنی داشت…چه سینه های گرد و قلمبه ای، بدن سفید.لباس خواب توری…لباس زیر مشکی و سکسی…چند بار در زدم بیدار نشد…مجبور شدم رفتم…چند بار محکم تکونش دادم…به زور بلند شد.گفت وای چیه چی شده…گفتم هیچی مژگان خانوم ساعت نزدیک۱۰شده…سینا بیدار شده بهش صبحونه دادم خورد…هر چی صداتون زدم در زدم بیدار نشدید…مجبور شدم اومدم داخل…هنوز گیج بود.گفت خب برو به سلامت…رفتم تازه دست و رو شستم…دیدم…اون هم بعد خوردن صبحانه تازه یادش اومده.مث من داره صورت میشوره…خندیدم گفتم کوسخول…باید قبل صبحونه دست بشوری که تازه از خواب بیدار شدی…طفلی خندید…خیلی گنده بود…کنار آینه توی اتاق خوابش…برس مو بود.موهای خودمو مرتب کردم…موهای اونم مرتب کردم…گفتم ریشاشو…چی زرد هم هست.مث بچه شیرهاست…من اول متوجه نبودم.هر جا میرفتم دنبالم میومد…رفتم توی حیاط دیدم پشت سرمه…گفتم سینا برگرد پیش مامانت…اصلا حرف نمیزد.گفتم سینا جان عمویی برگرد پیش مامانت…فقط میومد حرف نمی زد.توی حیاط بودم دیدم مامانش داره میدویید… توی حیاط…خونه ویلایی درندشت بود.داد زدم نترسید پیش منه…نگران نشین…نشست لبه جدولهای گل کاری باغچه اش…زد زیر گریه…گفت بخدا فک کردم زده بیرون…اولش حواسم نبود بهم گفتی داری میری…یک آن یادم اومد سینا بیداره…گفتم اگه امری نیست من دیگه برم…در ضمن از لطف دیشبتون ممنونم…دست سینا رو گرفت..من که رفتم بیرون…صدا محکمی از بهم خوردن در اومد…بعدشم جیغ بلندی…اومد دوباره در زدم…در رو باز نکردم…چند بار در زدم سینا رو صداش زدم کوسخوله در رو باز کرد…ای بدبختی…نمیدونم چکار شده بود…مژگان افتاده بود زمین…سرش کمی خونی بود…بغلش کردم.یک تاب بزرگ توی حیاط خونه بود تشک بزرگی روش داشت رفتم گذاشتمش روی اون.چند بار زدم صورتش…شیلنگ آب توی باغچه بود باز کردم پاشیدم صورتش به حال اومد…منو دید زد زیر گریه…گفتم چی شد.گفت هیچچی میخواست از دستم در بره محکم دستشو گرفتم…چنان دستمو کشید.سرم خورد به کنار این در گفتم داره پیشونیتون خون میاد.گفت چطوری اومدم تااینجا…گفتم ببخشید من اوردمتون…گفت نرو عرشیا نمیدونم این چرا به تو وابسته شده…بخدا بیا مواظب این باش…گفتم نه نمیشه…من درس دارم کلاس دارم…بخدا…زندگی دارم…مغازه یارو دستمه…الان باید از اینجا برم ته شهر کتابامو بردارم…برم کلاس.بعدشم مغازه اون بنده خدا…گفت بخدا برای من کار کن…مگه چقدر ازش میگیری…خورد و خوراکت با من…جا خوابت با من…گفتم مردم چی میگن…کلاسم چی میشه…نمیتونم اینو ببرمش که،گفتم نگهداریش سخته…گفت ببین چکارم کرد…گفتم خب به من چه، گریه کرد گفت پاشو برو…گفتم ممنونم.بلندشدم برم.گفت نرو…گناه دارم.گفتم ببرش مرکز نگهداری…گفت تو مادر نیستی بفهمی من چی میگم…بچه امه،،یکشب نبینمش دیوونه میشم…گفت بیا کارت دارم…منو برد ته خونه یک انباری بود.گفت این موتور مال شوهر خدا بیامرزمه…فقط دوساله روشن نشده…بلدی سوار بشی…آخ خدا منو این همه خوشبختی محاله…اون هم آپاچی مشکی…شیک و خوشگل چند سال بود آرزوم بود…گفتم آره بلدم…گفت ببرش درستش کن به کارهات برس…همه چیت رو بیار بیا پیش من…روزها شبها پیش خودم باش قرونی لازم نیست خرج کنی،،فقط باهات قرار داد میبندم.دوسال مواظبش باش…هر چی پول بخوای بهت میدم…دارم دوره تخصصی…میبینم…نمیشه بگم شغلش چیه…لو میره،،اگه مواظبش باشی بعدش میزارمش جایی ازش نگهداری کنند…گفتم خب الان بزار…گفت میخام برم ایتالیا…مواظبش باش…پولتو بگیر…گفتم نگهداری این آینده تو رو درست میکنه ولی میشاشه به آینده من…گفت لامصب مگه چقدر پول در میاری…اون موقع مبلغی بهم گفت…کله ام سوت کشید…گفت موتور هم مال خودت…رفت مدارکش رو هم آورد… جان…قسم میخورد دوساله روشن نشده…استارت اول روشن شد…گفتم سر کارم گذاشتی…نه پنچره نه خراب…گفت شانسته دیگه…آقا تا نشستم پشت موتور…اون هم نشست محکم منو گرفت.مادرش گفت ببرش…بلده پشت پدرش زیاد نشسته…گفتم میفته بدبختم میکنه…گفت نه…رفت کلاه کاسکت آورد… بردمش دیگه…خونه رو کنسل نکردم…ولی کتابامو ریختم توی یک کوله…انداختم پشت سینا میخندید.گفت گشنمه…بردمش بهش فلافل دادم چقدر جالب میخورد… تا حالا نخورده بود…خلاصه شده بودم پدرش پرستارش رفیقش…با بدبختی و کلک میرفتم دانشگاه…ولی بهم گوش میداد.خداییش مادرش، هوای منو داشت…دوماهی بود علافش بودم…ولی نمیتونستم جایی برم…شب رفتم دم اتاقش…گفتم مژگان خانوم…من عذر میخام…از فردا دیگه نیستم…این هم سوییچ موتورتون.گفت چرا…بخدا نه برای من بخدا…سینا گناه داره…دوماهه اصلا حمله عصبی نداشته…گفتم اگه تموم دنیا رو هم بهم بدی نمیتونم بمونم…پیشتون.گفت چرا؟عرشیا مگه چیزی کسی بهت گفته؟گفتم نه ولی من هم جوونم دیگه زندگی میخام…نمیتونم که جوونیم رو وقف یک نوجوون…حرفمو خوردم…گفتم بخدا دوماه بیشتر تموم دوستام…دختر و پسر هر جشنی قراری هرچی مهمونی چیزی دارند نتونستم برم…از داخل مردم جمع شدم…گفت من۱۸ساله جمع شدم…گفتم شما بچه اتون اما من چی، گفت عرشیا جان.گفتم نگو مژگان خانوم…بخدا دوست دخترم باهام قهر کرده…داره کات میکنه…گفت بگو بیاد اینجا…گفتم مژگان خانوم منو سر کارم گذاشتی…آخه بالفرض هم بیاد.من میتونم با وجود سینا حتی لحظه ای با اون تنها باشم…چی برسه بخام…بازهم حرفمو خوردم نگفتم…گفت الان فهمیدم منظورت چیه؟ببخشید راست میگی، جوونی دیگه…گفتم جوون و بدبختی خیلی هات.هستم…دیگه هورمونها جوابمو نمیدن…و زورشون از من بیشتر شده…خندید.گفت باشه…ساعت۱نصف شب.بود…در اتاقمو زد…البته من پیش سینا بودم.اون خواب بود…در رو باز کرد.با یک لباس خواب سکسی دیگه بود…گفتم بله…گفت بیا…رفتم پیشش…دو تا جام خوشگل دستش بود.گفت میخوری شراب شاتوت از ترکیه برام آوردن… گفتم دمتگرم عالیه…خودش دمشگرم مشدی میخورد.گفت من معمولا باید حتما قبل سکس بخورم…اگه نه اون حالی که باید رو پیدا نمیکنم…دکترها بهم گفتم چون مشروب خوردم بچه ام اینجوری شده…گفتم خب الان چرا میخوری،،؟،گفت پخمه مگه من خیلی از دوست دخترت…پیر تر و زشت ترم…منه مشنگ تازه دو زاریم جا افتاد…گفتم نه فدات شم.تو عشقی طلایی…کله من هم داغ شده بود.گفتم تو عمری، کی بهتر از تو…گفت پس برای چی میخای تنهامون بزاری،گفتم هر چیزی رو که نمیشه گفت…آروم شنل لباسشو در آورد.گفت برای اینها…گفتم آره شک نکن…خندید.چقدر خوشگل بود.دوتا سیگار روشن کرداومد جلو.داد بهم لبشون جلو اورددودش اومد تو دهنم.بوی،رژ قشنگش دود سیگارش که طعم دار بود…با بوی شراب و نفس خوبش قاطی هم شده بود رفت توی ریه هام منو مستم کرد…کیرم در جا قدعلم کرد.توی بغلم گرفتمش…دستام زیر لپهای کونش بود.سیگار لای انگشتام کم مونده بود کونشو بسوزونه…از سیگار خودش گذاشت لبم…من مال خودمو گذاشتم کنار…بلندش کردم انداختمش روی تختش…از بالا لبهاشو خوشگل بوسیدم.گفتم چقدر تو خوشگلی لامصب…گفت پس چرا تا الان اصلا بهم توجه نمیکردی،گفتم آخه تو بهم اعتماد داشتی نمیشد نمک بخورم نمکدون بشکنم که،،بعدشم عشق و عشقبازی دو طرفه اش قشنگه…حیوون که نیستیم بچسبیم به هم و دو دقیقه کارمون تموم شه و بریم دنبال کارمون…از سر شانه هاش بند کرستش رو کشیدم پایین سینه های سر گنده و خوشگلش که کمی جزئی آویزون بودن نمایان شدن…دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم…چنان سینه هایی ازش خوردم که نگو…من تا این شب کوس اصلا نکرده بودم…لیسیده بودم…کون کرده بودم اما کوس نگاییده بود…رفتم پایین چنان کوسش و لیسیدم که نگو…کوسشو مث جارو برقی مکیدم توی دهنم و توی دهنم مث لواشک میمکیدم…ناله میکرد و سرمو محکم گرفته بود.چندتا ناله محکم زد.و چند بار کمرش و بالا پایین کرد.و کامل آب کوس شیرینش ریخت توی دهنم…تا ته ابشو خوردم…و چندتا لیسش زدم…خندید گفت نکن قلقلکم میاد…رفتم بالا بغلش کردم…گفتم برو پایین نوبت توست…خودش شورتمو کشید پایین تا نگاهش افتاد به کیرم گفت خدا ازت نگذره که چند وقته منو ازین نعمت محروم کردی،،نامرد همچین چیزی رو این لا قایمش کردی…آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم…یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم…فداش بشم چه کلفتم هست…اوف کیر پسر ایرانی و سفید و کلفت…گفتم بخورش نوش جونت…گفت پس چی خیال کردی، اصل ساک مجلسی رو این زد برام…میگن قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری…همین اینکه میلف کاربلد و خوشگلی بود هم اینکه تن و بدنش میارزید به صدتا دختر…از تمام کیر استفاده میکرد… سرش خایه هاش…بدنه اش…اصلا اوستا کار بود…بلند شدم رفتم پایین تخت سر پا وایستادم…خوشگل خانوم روی تخت نشسته بود.قدمون اندازه شد…کیرم درست جلوی صورتش بود.سینه هاشو با دستاش گرفت کیرمو گذاشتم لای سینه هاش…تلمبه میزدم از لای سینه هاش میرفت توی دهنش…گفتم میزاری بکنمت…گفت آره عشقم تموم اینها برای اینه که آماده کردن بشی…گفت چطوری دوست داری؟گفتم میخام وقتی برای اولین بار کیرم میره توی کوست چشاتو ببینم…گفت باشه عزیزم…خودش پاهاشو داد بالا.و تف زد دم کوسش من هم کیرمو خیس کردم.سرشو گذاشتم روی کوسش چند بار زدم روش.و یهو کردم توش.گفت وای آرومتر عزیزم مال تو بزرگه…عجله نکن بزار هر دومون لذت ببریم…آخ چقدر خوبه مرسی بکن نه تندتند نه،،آروم بکن سرعت پایین ولی بیشترش رو بده داخلش…آهان خوبه آفرین…سینه هاشو که به دندون گرفتم تازه ناله های قشنگش شروع شد.انگاری توی مجلس روضه خوانی داره موعظه میکنه،،خیلی خیلی کوس زیبایی داشت برای اینکه آبم نیاد…دوباره کوسشو خوردم…گفت وای چقدر دوستش داری…گفتم در اصل دوستت دارم…گفت مرسی عشقم…داگی کردمش…وقت کون کردن بود.گفتم با کون دادن چطوری.گفت نه بخدا نمیتونم من از اول هم با کون دادن مشکل داشتم…گفتم حالا امتحان کنیم اذیت شدی نمیکنم…گفتم کرم داری، گفت توی کشوی اولی هست…زدم سوراخش کیرمو خوب کرم مالی کردم…برعکس انتظارم و حرفهاش…آقا کیره بدون معطلی با اولین فشار تا نصفه رفت داخلش…آخ بلندی گفت…گفتم مژگان جون کون تپلت همچین هم با کیر غریبه نیست،،گفت خودم میدونم هر کی کرده نتونسته قید کونمو بزنه،،گفتم حق داشتن…چندتا تلمبه سنگین زدم همین که صدای جیغش بلند شد…آبم اومد ریختم توی کونش…گفتم وای مرسی،،گفت خوب بود…گفتم عالی بود…گفت هنوزم میخای از پیش ما بری، ؟؟گفتم مگه خر کله منو گاز گرفته…مشکل بزرگمو حل کردی،،گفتم من چی ازم خوشت اومد یانه،،؟الکی نگو واقعی بگو…پیش تو میمونم ولی راستشو بگو…گفت خوب نه عالی بودی،،توی سکس هوای طرف مقابلت رو داری،.سایزت خوبه…همه کاری بلدی،گفتم مژگان یک چیز بگم باور میکنی،؟گفت چی،؟گفتم بخدا اولین باری بود کوس میکردم…همه جور رابطه داشتم ها.بجز همین خوشگله…کوسشو با دست گرفتم چلوندم…گفت نه،،دروغ میگی؟گفتم به جون خودم و خودت…گفت وای پس امشب دوماد شدی، گفتم اره…مرسی خانوم خوشگل خودم…تاصبح لخت کامل بغل هم خوابیدیم…صبح با تکون تکون بیدار شدم…ای وای سینا بود…منو مامانش لخت بغل هم بودیم ولی به کیرشم نبود…گفتم سینا من باید دوش بگیرم.بیا بریم صورتتو آب بزن.پشت سرم اومد.ولی من کون لخت بودم.مامانش بیدار شده بود دویید توی حموم.گفتم ها کجا آهو خانوم تنها.گفت عرشیا اگه ببینه من توی حمومم،زود اونم میپره داخل…گفتم بزار بیاد دیروز خیلی بازی کرد…صددرصد کثیفه خودم میشورمش…گفت نه بزرگ شده کمکم داره پررو میشه…گفتم به هر حال نمیشه تنهاش گذاشت…گفت نمیدونم خودت،میدونی…من که رفتم حموم یک دقیقه نشد پشت سرم اومد…همیشه از وقتی که من اومدم با من میاد.ولی هیچوقت پیشش با مادرش حموم نکرده بودم و هیچوقت لخت کامل نبودم تا امروز…ولی اون اومد داخل…کیرش خیلی مو داشت… گفتم مژگان این گناه داره…موهاش بلند شده ها…گفت خب چکار کنم…گفتم بپر دوتا ژیلت تیز و تازه بیار من واسش میزنم…کیر سینا سفید تپل و کوتاه بود.ولی مدل خاصی بود.سر کوچیک ته کلفت…فقط میخندید.من پشماشو براش تراشیدم تمیز شد…مژگان میخواست بره بیرون.گفتم نه نرو.میرم توی وان بیا بشین روی این…ببین شق شده…گفت نه جلوی پسرم بده،.گفتم نمیفهمه روی چی نشستی که…گفت خودمم دلم میخاد…اومد دستشو برد پایین گرفت کرد داخل خودش.گفت وای چقدر کلفته…گفت وای داره نگاهمون میکنه،،طفلکی نشست کف حموم…پیش ما…با سینه های مامانش بازی میکرد.اونم همش میگفت نکن سینا…گفتم کاریش نداشته باش…گفت چی چی رو کاریش نداشته باش…کیرش بلند شده…گفتم وای یعنی دلش میخاد…دستمو بردم…کیرشو مالیدم.چشماش خمار میشد…خایه های تپلی داشت…دو دقیقه نشد یکجوری آبش اومد باور کنید من توی عمرم اینقدر آب کیر ندیده بودم…نعره میکشید مامانش اول ترسید.گفتم نگران نباش عین شیر داره برات نعره میزنه…دلش کوس میخواسته بچه روش نمیشده بگه…گفت عه ببین چقدر بچه ام آب داشته،،تموم نمیشه،،ولو شده بود کف حموم…از بغل مامانش بلند شدم…خیلی تمیز و مرتب تموم بدنش رو اب کشیدم.گفتم برو اتاقت بشین الان میام…چنان رام شده بود که نگو ونپرس…گفتم معجزه کوس رو ببین…گفت طوریش نشه…گفتم شرط میبندی الان خوابه…گفت نه الان رفته آشپزخونه یخچال رو لاش کنه، گفتم بیا بریم ببینیم…آروم در رو باز کردیم…۳دقیقه نبود رفته بود اتاقش لخت فقط با حوله خشک نکرده روی تختش خواب بود…گفت وای راست گفتی ها، گفتم اندازه۵تا اسب ازش آب اومد…نشست برام ساک زد.بغلم میکرد بوسم میکرد.ازم تشکر کرد.گفت وقتی بدنش رو شستی فهمیدم از ته دل کار میکنی، برای خودشیرینی نیست…گفتم مژگان من هم خودت هم پسرت رو دوست دارم…اولا برای مشکلات مالیم بود.ولی الان بهتون عادت کردم…تا دیشب غم کوس داشتم…ولی الان غم هیچچی ندارم…خلاصه زندگیم به راه بود.با یک مرده۵۰سالش بود رفیق بود…باهاش بهم زد…الان شوگر مامی خودمه…البته من هم کم سن نیستم…ولی اون ازم بزرگتره…از صدتا دختر هم خوشگلتره هم ناز تره…پولدار هم هست…همه چی واسم میخره حقوق خوبی هم بهم میده…مدرکم رو گرفتم…گفت چرا چیزهای بزرگ ازم نمیخای ماشین خونه…گفتم ببین.من الان پیش تو هستم خونه دارم…ماشینت هم که۲۴ساعته دست منه…یکبار پسرش رو برداشتم چند روزی بردمش خونه بابام اینها…با بچه ها توی کوچه بازی میکرد عشق میکرد… اون موقع مژگان رفت ترکیه…برگشت شبش چنان حالی بهم داد که نگو…فرداش منو برد برآم ۱ دنا صفر خرید.بنام خودم زد.به خیال خودش داشت میخ رو محکم میکرد.نمیدونست من واقعا دوستش دارم…دیگه منو کامل وابسته خودش کرد…گفت عرشیا ولی اگه زن بگیری من چکار کنم.هم دوستت دارم.هم پسرم تنها میمونه…گفتم خب بیا باهام ازدواج کن برام بچه بیار تا نرم ازدواج کنم.گفتم فقط به شرطی که دیگه هر جا بری با خودم باشی،چون بی غیرت نیستم…تا الان چیزی نمیگفتم چون به من مربوط نمیشد…گفت داری سر کارم میزاری،گفتم چرا باید سر کارت بزارم…خوشگلی خانومی باسوادی،پولداری پولدار میفهمی، خندید.گفت فقط برای پولمه،گفتم احمق جون خودم حرف آخر رو اول زدم تا فردا هرکی دید گفت برای پوله تو هم بگو آره برای پوله…ولی خدا که میدونه من دوستتون دارم…بغلم کرد…گفت ممنونم که هستی،،حالا قراره تا چندوقت دیگه باهم ازدواج کنیم…مرسی که وقت گذاشتین خوندید… نوشته: عرشی خان لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده