رفتن به مطلب

داستان سکس با زن شوهردار خوشگل و دوستش


chochol

ارسال‌های توصیه شده


شیلا و ملینا 1
 

بر اساس واقعیت…
اول یه بیو میدم از خودم:
من امیر هستم ۲۶ سالمه از مشهد
قدم ۱۸۵ وزنم ۸۰
همیشه به تیپ و استایلم میرسیدم
حتی زمانی که ته کارتم پول زیادی نبود فقط‌در حال خرید لباس بودم بگذریم…

نمیدونم بگم بهترین یا بدترین اتفاق زندگیم بود، ولی مینویسم براتون تا شاید کمی آروم شم…
ممنون که وقت میزارید…

خرداد سال ۱۴۰۰ بود بیرون دفتر املاک وایساده بودم مشاوره املاک بودم سیگارمو روشن کردم و داشتم فکر میکردم چطور این خونه داغون رو به مشتری ردش کنم همون لحظه گوشیم زنگ خورد با بی حوصلگی به صفحه گوشیم نگاه کردم
شیلا بود باورم نمیشد که این دختر داره با من تماس گرفته

(شیلا یکی از دخترای داف دانشگاه بود که سال ۹۸ ازدواج کرد و ۱ سال بعدشم بچه دار شد و دیگه درسو رها کرد خبری ازش نداشتم و فقط گاهی تو اینستا استوری میذاشت لایک میکردم اون زمان خیلی با همه لاس میزد و تلاش کردم تا بتونم باهاش سکس کنم اما نشد خیلی زرنگ بود)

هنگ کرده بودم تا به خودم اومدم جواب دادم تا اوکی کردم اولین چیزی که گفت: امیر بیشعور نباید یه خبر از رفیق قدیمیت بگیری…؟
موندم چی بگم دیدم بعد ۲ سال اینقدر راحت داره حرف میزنه گفتم: خیلی بی معرفتی از وقتی ازدواج کردیو بچه دار شدی خبری ازت نیست همش تو عشقو حالی
اونم گفت من یا تو کثافت استوریاتو چک میکنم توله سگ خیلی بدی یه پی ام نمیدی وظیفه توعه
بهش گفتم وظیفه که چه عرض کنم کم سعادت بودی حتما😂
یهو صدای جیغ جیغ کردناش پای گوشی بلند شد همزمانم داشت فحشم میداد از بس حرصش گرفته بود😂
منم سکوت کرده بودم وقتی جیغ جیغاش تموم شد خسته که شد گفت حالا یبار کارت داشتما ببین
بهش گفتم چی شده که کارت پیش من افتاده
گفت دنبال خونه میگردم برای رهن کامل همسرم تایم نداره دنبال خونه باشه یاد تو افتادم املاک کار میکردی گفتم برام اوکی کنی
بهش گفتم‌ من تو قسمت رهن و اجاره کار نمیکنم ولی به بچه ها میسپرم برات تا اوکی کنن
گفت نه دیگه ببین فقط خودت اگه پسر‌خوبی باشی برام اوکی کنی بهت جایزه میدم
پشمام ریخت از این حجم لاس زدنای این دختر خیلی کارشو خوب بلد بود تا چطور یه مردو رام خودش کنه

در کسری از ثانیه محو حرفش شدم گفتم تا چی باشه جایزم…؟
گفت نگران نباش گل پسر ارزششو داره برات…
گفتم تا ببینم دیگه…
خندید و قهقهه پیروزمندانه ای زد گفت فعلا دیدنی در کار نیست خوبیت نداره برای یه پسر سینگل
گفتم سینگل؟ تو از کجا میدونی من سینگلم ؟
گفت اول اینکه گفتم استوریاتو چک میکنم دوم اینکه اگه رل بودی الان در حال لاس زدن با من نبودی
گفتم عجب وحشی تو شیلا شیطانی تو شیطان
بازم خندید گفت اوکی کن تا عصر بیام ببینم چیکار کردی برام
گفتم اوکیه میبینمت
خدافظی کردیم ولی ذهنم خیلی درگیرش شده بود

رفتم‌ تو دفتر به‌ همکارای رهنو اجاره کارم گفتم مورد رهن کامل دارین اوکی کنین تایم بازدید بگیرین برای عصر یکی از دوستان نزدیکم عصر میاد تا شاید پسندش بشه…

نفهمیدم اون‌چند ساعت چطور برام گذشت حتی تو باشگاهم ذهنم تو‌ تمرین نبود جوری که بعد ۲۰ دقیقه اومدم بیرون…
اومدم‌خونه لباسامو عوض کردم‌برگشتم دفتر

عصر شده بود و من هر‌چند دقیقه به گوشیم نگاه میکردم تا شیلا تماس بگیره
بالاخره بعد ۱ ساعت تماس گرفت گفت لوکیشن دفتر تونو برام بفرست راه افتادم
منم براش فرستادم ولی یه هیجان ریزی داشتم برای دیدنش…

۱۰‌دقیقه بعد تماس گرفت دوباره گفت بیا دم در گفتم‌ماشین چیه گفت‌رانا سفید
پیداش کردم شیشه های ماشین دودی بود رفتم نزدیک ماشین در ماشینو باز کردم تا اومدم بگم سلام وحشی خانوم دیدم همسرش پشت فرمون نشسته خودش و دخترش رفته بودن عقب نشسته بودن…
خیلی خورد تو ذوقم‌چون گفته بود همسرش تایم نداره فکر میکردم‌تنها میاد برای همین یکم سنگین تر شد رفتارم…

نشستم تو ماشین سلام کردم و احوال پرسی از مکالمه های صبحمون به روی هم نیاوردیم…

همسرش خیلی با وقار و مودب بنظر میرسید و اختلاف سنیش با شیلا نسبتا زیاد بود…
دونه دونه موردارو بهشون نشون دادم و توضیحات کاملو بهشون میدادم
تا اینکه شیلا گفت ما یه مورد تو دیوار دیدیم بذار نشونت بدم ببینی اینو نداری
گوشی همسرشو گرفت گفت صبر کن
یهو رفت تو خودش
گفت حمید بیا گوشیتو بگیر مثل اینکه همکارت با تو کار داره
شوهرش یهو گوشیو دید جا خورد رو کرد به من گفت عذر میخوام الان برمیگردم باید یه تماس بگیرم
حدس میزدم یه چیزی شد این وسط
گفتم شیلا چی شد مشکلی پیش اومد؟
با حالت‌تندی گفت نه اگرم مشکلی باشه به خودم مربوطه
سکوت کردم و اونم سکوت کرد تا شوهرش اومد گفت واسه امشب کافیه فردا باز با شما هماهنگ میکنیم
منم گفتم اوکی و منو جلوی دفتر گذاشت
کلی شوهرش تشکر کرد و شیلا که خیلی گرفته بود گفت مرسی ازت خدافظی کردم و رفتم…
دیگه به شیلا فکر‌خاصی نکردم چون میدونستم خیلی زرنگه و به همین سادگی اوکی نمیشه مخصوصا با حرکت امشبش…

ساعت ۱ شب بود که تو اینستا داشتم میچرخیدم عادت داشتم بیدار بمونم
دیدم‌ نوتیف پیام اومد تو اینستا از شیلا که بیداری؟
اول میخواستم‌جواب‌ندم
ولی براش نوشتم اره چطور مگه؟
برام نوشت کمتر لاس بزن
گفتم لاس؟‌ خوابم نمیبره فقط
نوشت تو یه شکارچی‌ماهری بی دلیل نیست که خوابت نمیبره
ایموجی‌خنده براش گذاشتم گفتم من خودم عامل شکارم دختر
برام نوشت ولی فکر نمیکنم اینطور باشه
گفتم الان نصفه شبی پیام دادی که من دارم شکار میکنم یا لاس میزنم؟
گفت نه خواستم ازت عذرخواهی کنم بابت رفتار امشبم اگه دلخور شدی خیلی زحمت کشیدی
گفتم نه دلخوری نیست
ایموجی خنده گذاشت گفت اگرم هست مهم نیست ولی
گفتم اینقدر حاضر جوابی برات خوب نیستا
گفت تهدیدم میکنی؟ خیلی ترسیدم ازت
گفتم خوبه باز حداقل از من میترسی
گفت باز پرو شدیا،صبح ساعت چند بیدار میشی باهات کار دارم
با خودم گفتم باز‌ چی میگه این حتما میخواد باز منو تشنه خودش کنه
گفتم ۹ بیدارم تا برم دفتر
گفت‌باشه فردا تماس میگیرم باهات شب بخیر

صبح از خواب بیدار شدم همش تو فکر شیلا بودم که چیکارم داره
ساعتای ۱۱ بود که بهم زنگ زد با حالت خنده و خوشرویی گفت سلام پسر شکارچیمون حالت چطوره
خندیدم گفتم سلام بلبل زبون اوکیم چطوری
گفت ببینم دیشب خوب شکار کردی یا نه؟
دیگه کفری و حرصی شده بودم از دستش با این کلمش گفتم اره چجورم ۳تا ۳تا شکار کردم الانم دارم میرم برای عملیات
خودمم یهو نفهمیدم واقعا چرا اینو گفتم
یهو فقط صدای قهقهش میومد میگفت امیر بیشعور خیلی کثافتی
دیدم نه تنها بدش نیومد داره خوششم میاد
پرروتر شدم با این حرفش گفتم اره دیگه دیدم از تو بخاری بلند نمیشه برای رفیقت یه استینی بالا بزنی خودم دست به کار شدم
گفت باید ببینم در چه حدی هستی حالا
منم با حرفاش واقعا حرصم میگرفت گفتم در حد اینکه سیر نمیشم ازش مثل یه ببر گرسنه ۲روز فقط میخورمش
بیشتر قهقهه داشت میزد
خودم گیج‌شده بودم از این حجم هرزه بودنش
یهو صدای یه خانوم دیگه از پشت گوشی اومد گفت شیلا این دوستت چرا اینقدر بی ادبه
یهو سکوت کردم ۵ ثانیه درجا میخکوب شدم
هم از صدای قشنگش هم از اینکه اون کی بود
شیلا همچنان داشت میخندید گفت شنیدی
گفتم این کی بود شیلا رو اسپیکر بود صدای من؟
خندید گفت اره از همون اولش شنید این دوستم ملیناس
گفتم خب عوضی چرا نمیگی صدام رو اسپیکره شاید من میخواستم بعد از شنیدن این صدای قشنگ مخ این خانوم قشنگو بزنم😂
گفت خیلی بیشعوری تو امیر خیلی اشغالی خفه شو فقط
ملینا شوهر داره گفتم ایرادی نداره که کنار میایم با هم حالا
شما گوشیو بده به ملینا جون ببینم چی میگه خودش
هرچی‌ قدرت لاس زنی بلد بودمو میخواستم بزارم همون لحظه چون محو صداش شده بودم
یهو صدای خود ملینا اومد گفت من با ادمای بی ادب اصلا صحبتی نمی کنم مخصوصا ببر های گرسنه😂
منم گفتم میتونم واسه شما ببر باشم ولی از نوع مظلومو حرف گوش کنش
دیگه از ملینا حرفی در نیومد ولی شیلا همچنان داشت میخندید گفت حالا من عصر میام ببینم برام چیکار میکنی پسر خوبی باشی ملینا میشه جایزت ولی باید خونه خوب برام پیدا کنی باز خندید
ملینا هم از اون طرف گفت شیلا خیلی بیشعوری خاک تو سرت کنن😂
دیگه‌ منم خندیدم و خدافظی کردیم تا عصر

عصر شد دیدم باز شیلا با شوهرش و بچش اومد نشستم تو ماشین رفتیم سمت چندتا موردی که مونده بود برای بازدید تو مورد آخر که خونه هم تخلیه بود شوهر شیلا ازم پرسید کمیسیون های شما چجوریه داشت سوال میکرد منم بهش توضیح میدادم
تا گوشیش‌ زنگ خورد جواب داد گفت ببخشید من میرم پایین رو کرد به شیلا گفت تو نگاه کن بعد بیاین پایین
شیلا هم کل خونه رو داشت بالا پایین میکرد بچشم که همش بدو بدو میکردو سرو صدا میکرد واسه خودش داشتم خسته میشدم
که شیلا اومد گفت اینجا خوبه اوکیه بنظرم
منم گفتم خوب شد باز حداقل از اینجا خوشت اومد از من که خوشت نمیاد باز جای شکرش هست
خندید گفت خیلی اشغالی
رو کرد بهم گفت گفت اینجا رهنش چقدره
گفتم ۴۵۰
یه نگاه کرد گفت خوبه ولی تو به حمید میگی ۵۰۰
یه لحظه موندم چی بگم نگاش کردم گفتم چی؟ چجوری بهش بگم ۵۰۰؟ اصلا چرا باید بهش بگم ۵۰۰؟
گفت میگی ۵۰۰ چون من دارم بهت میگم و من اون ۵۰‌تومنشو‌ لازم دارم
بهش گفتم اصلا من بگم پای قرارداد چجوری اوکیش کنم برات؟ میفهمه
گفت میگی قرارداد صبح انجام میشه اونم صبح نمیتونه بیاد خودم میام و قراردام خودم میبندم اونم بهش میگم‌پولو بزنه به حساب خودم تو کاری نداشته باش به این چیزا
اصلا مونده بودم از زرنگی این دختر به همه‌جاش فکر کرده بود
منم از موقعیت استفاده کردم گفتم خب چقدر کمیسیون به من میرسه همراه جایزه ای که قولشو داده بودی
خندید گفت حرف کمیسیونو که نزن اصلا ،جایزتو کمیسیونتو میتونم قول بدم ملینا دوستم باهات اوکی کنم
اولش حال کردم با این پیشنهادش ولی با خودم گفت بزار یه حرکت دیگه بزنم شاید اوکی شد
گفتم نه ملینا که حق کمیسیونمه جایزمو باید خودت باهام کنار بیای(با حالت خنده)
خندید گفت خیلی زرنگی حقا که هم امیری هم املاکی حالا شاید یه بوسی بهت دادم
گفتم با بوس کار جمع نمیشه برو بالا
باز خندید گفت حالا تو اوکی کن کاری که بهت گفتمو
خلاصه تو ۲ روز اوکی شد قرارداد و پول خودشم برداشت قرارشد عصر بیاد بریم برای تحویل خونه
عصر شد زنگ زد رفتم دم در دیدم تو یه ۲۰۶ سفید نشسته رفتم جلو دیدم شوهرش پشت فرمون نیست بچشم نبود یه خانوم پشت فرمون بود
خندید گفت اینم ملینا‌جونت اصلا نفهمیدم چی میگه
فقط بهش گفتم خب عوضی قبلش هماهنگ کن تا آماده باشم
خندید گفت بشین بریم
نشستم تا ملینارو دیدم چشم ازش برنداشتم بقدری که این دختر خوشگل بود تا زمانی که رسیدیم و از ماشین پیاده شد من استایلشو دیدم گفتم خودشه لعنتی خودشه میخوامش
(فیس تپلی و عملی و استایلی که محوش شدم البته بعدا فهمیدم بخاطر زایمان پیکر تراشی کرده کمر باریکش با لپ باسن برجستش بی نظیر بود)
داخل خونه شدیم ملینا یکمی خجالتی بود و کم حرف هرجا شیلا میرفت اونم باهاش نمیرفت نمیذاشت اصلا من باهاش یکم لاس بزنم شیلام که همش داشت میگفت اینجاشو یادداشت کن مشکل داره اینو نداره منم از هر موقعیتی استفاده میکردم یه چیزی میگفتم برای خندیدن ملینا
تا اینکه شیلا گفت باشه بابا خستم کردی اینقدر حرف زدی ملینا وایسا کنارش ببین چی میگه این
منم خندیدم گفتم حالا شدی دختر خوب
شیلا رفت پشت بوم تا هم انباریو ببینه کدومه چک کنه هم کولرو
منم با ملینا تنها شدم گفتم خب حالا با اقا ببر مظلومه تنها شدی همیشه اینقدر مظلومو کم حرفی یا داری ادای مظلومارو درمیاری شما؟
اونم خندید رفت سمت پنجره که مثلا بیرونو ببینه
منم رفتم کنارش گفتم این طرف منظره خوبی نداره منو نگاه کنی بیشتر لذت میبریا
باز خندید ولی حرفی نزد
تا اینکه‌شیلا اومد و باز چند تا ایراد گرفتو منم کلیدارو بهش تحویل دادم تا برای تمیزکاری
شب خودم به شیلا پیام دادم گفتم شماره ملینارو بفرست برام جوابی نداد تا صبح دیدم یه خط ناشناس زنگ زد بهم فکر کردم مشتریه
جواب دادم تا گفتم جانم دیدم پشت تلفن یه خانومه گفت همیشه به همه غریبه ها میگی جانم؟
منم فهمیدم که ملیناس گفتم بستگی داره اون غریبه بخواد غریبه بمونه یا بشه ماه من
خندید گفت خیلی زبون بازی
شروع کردیم به صحبت کردن ۳ روز تلفنی و پیام گفته بود فقط خودم زنگ میزنم و پیام میدم تو حرکتی نزنی تا شوهرش نفهمه
تو اون ۳ روزم بهم گفت ۳۲ سالشه و بچه داره مچ شوهرشو ۲ بار با کارمنداش گرفته و هیچ حسی به شوهرش دیگه نداره شوهرش شرکت داشت و خیلی پولدار بود نسبت به شوهر شیلا…
خلاصه با پیگیریهای من که بیا ببینمت روز سوم گفت شیلا میخواد خدمتکار بگیره برای تمیز کردن خونه نمیرسه بره میخواد بره خرید لوازم خونه گفته من برم بالا سر خدمتکار میای که بیا
منم از خدا خواسته اوکی دادم گفت پس صبح میام دنبالت
صبح رفتم دوش گرفتم ادرس خونمونو گرفت اومد دنبالم سوار شدم یکمی یخش باز شده بود ولی نه اونقدر دست دادم خندید بهم راه افتاد
رسیدیم به خونه شیلا صندوقو زد سطل و طی و شوینده اورده بود با ۲ تا پتو و زیر انداز و یه ساک ورزشی
گفتم زیرانداز و پتو اخه واسه چی؟
گفت توقع نداری که خدمتکار ۵ ساعت میخواد کار کنه ما ایستاده تماشا کنیم؟ باید بشینیم دیگه
خندیدم گفتم مرسی که به همه چی فکر کردی
وسایل رو گذاشتم تو اسانسور گفت تا تو بری بالا وسایلم ببری من الان میام
چیزی نگفتم وسایلو بردم زیر اندازو پتوهارم رو هم پهن کردم بعد ۱۰ دقیقه اومد با کلی خوراکی
رفته بود کلی خوراکی خریده بود ساک ورزشیشم خودش آورده بود
گفتم میگفتی من میرفتم چیزی میخریدم
خندید گفت منکه گفته بودم تیغت نمیزنم
گفتم این چه حرفیه اخه دختر خوب
نشستیم به صحبت کردن و چیزی خوردن گفت تو پسر‌خوبی هستی ولی با شرایط من اوکیی؟
گفتم ما صحبت هامونو کردیم الان اوکییم پس فقط بیا باهم خوش باشیمو لذت ببریم
چیزی دیگه ای نگفت تا خدمتکاره زنگ زد بهش گفت من رسیدم درو زد اومد بالا دیدم یه زن حدود ۵۰ سالش که خیلی شکسته شده بود منو داداش خودش معرفی کرد به زنه
زنه ۳ ساعتی داشت کار میکرد تایم ناهارم شده بود دیگه زنگ زدم پیتزا بیارن
تو همین فاصله زنه گوشیش زنگ خورد با حالت نگران اومد گفت خانوم ببخشید من پسرم با موتور تصادف کرده پدرش زنگ زده باید برم بیمارستان خواهش میکنم منو برسونید
ملینام گفت باشه اشکالی نداره حاضر شوید سریع
منم تا زنه حاضر میشد رو کردم با صدای بلند گفتم ببخشید الان براتون اسنپ میزنم چون سریع تر برسید
اسنپ زدم زنه رفت پایین وایسادم تا پیتزاهارو هم آوردن رفتم بالا
ملینام مانتوشو در آورده بود با یه تیشرت ورزشی مشکی نشسته بود
رو کردم بهش گفتم خب شروع کنیم تمرینو مربی
خندید گفت خیلی گرم بود بعد از اینجام باید میرفتم باشگاه
گفتم اوکیه بابا راحت باش کنارم
گفتم حالا چرا باشگاه تو که پیکرتراشی کردی
گفتی آره ولی دکتر گفته امکان برگشت چربیا هست باید ورزش کنی
دیگه پیتزارو خوردیم کمو بیش منم داشتم فقط به بازوهای سفیدش نگاه میکردم
نشسته بودیم کنار هم سیگارمو روشن کردم دستمو بی مقدمه دور گردنش حلقه کردم کشوندمش تو بغل خودم خیلی ریلکس داشتم کام میگرفتم
فهمیدم یکمی استرسی شد منم شروع کردم به نوازش کردن موهاش
چند دقیقه که اینکارو کردم دیدم چشماشو بسته
سیگارمم تموم شده بود
خودشو از بغلم جدا کرد به چشمام خیره شد گفت امیر قول میدی نخوای اسیبی بهم برسونی
فهمیدم منظورش آسیب روحی روانی بود
چون گفته بود هیچ محبتی تو زندگی از شوهرش ندیده
نگاش کردم گفتم خودم مراقبتم صورتمو نزدیک صورتش کردم چشمامو بستم لبامو فقط رو لباش گذاشتم خیلی اروم شروع کردم به میک زدن
چند‌ دقیقه خیلی اروم داشته میخوردم لبای گوشتیشو و تو‌ اوج بودم تا اینکه گوشیش زنگ خورد و سرویس بچش بود پای تلفن گفت خانوم بچه رو گذاشتم دم منزل ملینام تشکر کرد و قطع کرد
با چشمای خمارش بهم نگاه کرد و خندید
منم لپشو کشیدم گفتم محوت شدم شیطون
ساک ورزشیشو برداشتم گفتم سرم گیج شد یکم بیا دراز بکشیم
اونم مقاومتی نکرد اومد کنارم دراز کشید
نگاش کردم گفتم بیا تو بغلم اینجوری فایده نداره
سرشو گذاشت رو بازوم دوباره شروع کردم به نوازش کردنش اینبار جرئتم بیشتر شده بود
از چونش گرفتم سرشو اوردم بالا شروع کردم به خوردن لباش اینبار یکمی وحشی تر میخوردم
رفتم سمت گردنش
اروم دم گوشم گفت فقط میک نزنی امیر
داشتم با زبونم لیس میزدم گردنشو
دستمو بردم لباسشو دادم بالا برم سراغ سینه هاش که دستمو گرفت
گفت نه نه امیر تا همینجا کافیه لطفا
به چشماش خیره شدم خودمو کشیدم روش گفتم لنتی نمیتونم دست بردارم چون اسیر این چشمات شدم لبشو بوسیدم گفتم خودتو بسپر دست من قول میدم آسیب نرسونم بهت
یکمی شل شد تیشرتشو دادم بالا سوتینشم مشکی بود اونم دادم بالا دستاشو برد بالا سرش از تنش دراوردم شروع کردم به خودش سینه هاش
عالی بود گرد و سر بالا سفت خیلی حجم داشت
جفت سینه هاش تو دستم بود فشار میدادم آه میکشید ولی حرفی نمیزد
اومدم دستمو بکنم تو شلوارش خیلی سفت جلو گرفت
فقط میگفت امیر نه لطفا نه خواهش میکنم
اون لحظه واقعا نمیدونستم منظورش چیه فکر میکردم داره ناز میکنه
اینقدر هات بودم دستشو پس زدم دستمو کردم تو شلوارش شورتش خیس اب بود جوری که کصشو از روی شورت با انگشتام داشتم حس میکردم
داشتم میمالیدم بالای کصشو چشماشو بسته بود خیلی اروم ناله می کشید
میدونستم نمیزاره دست کنم تو شورتش
همچنان که داشتم بالای کصشو میمالیدم ملینا هم داشت اروم اه میکشید دستمو دراوردم بردم سمت لبه شورتش خیلی آروم دستمو بردم تو که چشماشو باز کرد نذاشتم حرف بزنه رفتم لباشو شروع کردم به خوردن انگشت کردم تو کصش داشتم ارضاش میکردم کصش خیسه خیس بود نذاشتم ارضاشه میدونستم نباید ارضاشه
دستمو در اوردم لبامم جدا کردم چشماشو باز کرد داشت نگام میکرد
ازم خجالت کشید صورتشو اونطرف کرد
میخواست بزاره ادامه بدم رو به سینه هاش خوابید پشتشو کرد تا بفهمونه دلخور شده
رفتم دم گوشش گفتم من میخوامت کنارم حسو حالت فقط خوب باشه
از دو طرف شلوار گرفتم همزمان با شرتش کشیدم پایین کون گندش افتاد جلوم از بس سفید بود دوست داشتم فقط لیسش بزنم ولی ته تایمی بود نه جاش بود
دیگه مقاومتی نداشت
سریع کمربندمو باز کردم خودمم شلوارمو تا نصفه دادم پایین
تف زدم به کیرم کصش خیس بود کیرم گذاشتم دم کصش تا ته دادم تو کس خیسش اینبار با صدای بلند آه کشید
شروع کردم به گاییدنش
انقدر کونش بزرگ و خوش فرم بود وحشی ترم میکرد هر ثانیه داشتم وحشی تر میشم
صداش داشت بلند تر میشد که سرشو به ساک ورزشیش فشار دادم تا صدامونو نشونن
دوست نداشتم آبم بیاد فقط داشتم میگاییدم کس خیسشو
کیرمو کشیدم بیرون از پهلوهاش گرفتم بیاد بالا تا داگی بکنمش به زور اوردمش بالا
حجم کونش تو پوزیشن داگی بی نظیر بود
جوری که کیرمو کردم تو کصش شروع کردم گاییدنش داشت ابم میومد
کشیدم بیرون با ناله ابمو ریختم رو کونش
داشتم نفس نفس میزدم که وقتی به خودم اومدم دیدم چیکار کردم
شلوارمو کشیدم بالا ملینا فقط گفت گمشو زود ابتو پاک کن میخوام برم
ولی دستمالی نبود با دستمالی که برای خدمتکاره برده بودیم پاک کردم
پاشد خودشو درست کنه چشماش بغضی بود اومدم بغلش کنم نذاشت گفت نه نه امیر باید برم
مانتوشو پوشید و رفت
من موندم تو خونه شیلا تنها

و این شد شروع رابطه من با ملینا
و شایدم رسیدن به شیلا…

ادامه دارد…

نوشته: خاطرات یک امیر

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18