behrooz ارسال شده در 5 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 5 ساعت قبل سمانه و برادرش سعید سلام عشقا من سمانه 22 سالمه دانشجوام و یه خواهر 27 ساله دارم ازدواج کرده و رفته شهر دور از شهر خودمون برادرم بخاطر تحصیل دیر رفت سربازی الان 25 سالشه چند ماه پیش که تابستون بود مردادماه خواهرم بچه ش بدنیا اومد ومادرم وپدرم رفتن تا بهش برسن من بخاطر درسام وکلاسام موندم تا اونا که برگشتن من برم بمونم فردای روزی که مادرم اینا رفتن داداشم اومد مرخصی بدون اطلاع اون روز من خونه تنها و راحت با سوتین و شلوارک رو کاناپه دراز کشیده بودم جلوی کولر یهو صدای داداشم اومد سلام پریدم از جام شیرجه زدم تو اتاق گفت مگه جن دیدی گفتم الان میام یه تاپ بندی صورتی دم دست بود پوشیدم و اومدم رفتم روبوسی و بغل کردم که سینه های 85 تو بغلش خوب جا گرفت و فشارم داد مثلا دلتنگی گفت چه بی خبر گفت خب دایی میشما مثلا چرا نیستن گفتم دایی میشی مثلا خب رفتن اونجا دیگه گفت مگه نمیارن خونمون گفتم نه بعد بدنیا اومدن یا 10 یا 20 روز اونجاست تا بتونه راه طولانی بیاد منم شاید 10 یا 15 روز برم اونجا بهش برسم حین صحبت هی نگاهش می افتاد به ممه هام که چاکشون معلوم بود اما زود صورتمو درو دیوارو نگاه میکرد گفت فکر کردم میارن اینجا بچه ش بدنیا بیاد گفتم عجله نکن میبینیش رفتم آبمیوه و بیسکویت آوردم نشستم تا برم بیام قشنگ براندازم میکرد نگاهش روم سنگینی میکرد از اتفاقهای پادگان و دوستانش اینا گفت و منم از درس و دانشگاه و دوستام وسط حرفام هی به بهونه خنده وبرداشتن وسیله ازرومیز دستمالیم میکرد شب شد و بعد شام رفتیم خوابیدیم صبح بیدار شدم و رفتم کلاس زبان هنوز خواب بود نزدیک ظهر اومدم دیدم آبگوشت بار گذاشته گفتم خوب تربیتت کردن اونجا خندید و لپمو کشید منم زدمش رفتم دوش گرفتم بدجور عرق کرده بودم داداشمم معلوم بود صبحی دوش گرفته شاید شبش جق زده بوده از حموم اومد یه تاپ بندی آبی و شلوارک سفید تنگ پوشیدم رفتم آشپزخونه زیر گاز خاموش بود و غذا آماده صداش کردم غذا رو کشیدم اومد سر تا پامو دید میزد خوردیم و چای و دم کردم رفتیم تو حال نشستیم یکم فیلم دیدیم سریال ترکیه رفتم چایی آوردم کولرو روشن کردم گفت فقط یه ایرانی تو چله تابستون زیر کولر چایی میخوره خندیدیم و زد روی رونم و منم یجوری میخندیدم که ممه هام تکون میخوردن و اون چه میخواست و نمیخواست چشاش قفلی میزد رو ممه هام من گفتم چرتی بزنم و شام درست کنم گفت شام میریم بیرون که پریدم بغلش که چون من سرپا بودم و اون رو مبل خوب تنظیم نکردم انگار ممه هام خورد تو صورتش زود جمع وجور کردم لپشو ماچ آبدار کردم رفتم اتاقم کم کم می خواست خوابم ببره که داداشم اومد تو اتاق منم دراز کشیده بودم بدون پتو و چیزی بالا سرم کنارم نشست احساساتش گل کرده بود میخواست منم احساساتی کنه گفت سمانه دلتنگم نبودی گفتم چرا دیوونه ندیدی ذوق کردم اومدی دست میکشید رو موهامو نوازشم میکرد ومیگفت منکه دلتنگ همه بودم مخصوصا تو سمانه گفت نگرانتم مزاحمی چیزی نداری کسی اذیتت نمیکنه گفتم نه بابا مراقبم حواسم هست داداشی خوشگلم گفت دوست دارم سمانه خواهر گل منی همزمان داشت دست میکشید بازوی لختم ممه هام نصفشون بیرون زده بودن و به صورتش نگاه کردم با چشاش میخوردشون خوشم اومد بهم توجه داره حس کردم کوسم آبکی شده گفت سمانه چقد دوسم داری گفتم زیاااااد گفت با دستات بگو دستامو کلا باز کردم گفتم انقدر اومد از روبرو روی بالاتنه م بغلم کرد گفت قربونت برم که انقدر نازی هدفش ممه هام بود قشنگ معلوم بود پاهاشو ازتختم انداخته بود پایین نشسته بود پیشم گفتم میذاری بخوابم گفت بله حتما میخوای ریلکس شی گفتم چی گفت ماساژ بدم بهتر بخوابی گفتم اصرار داری باشه خودمم دلم میخواست باهاش عشقبازی کنم برگشتم روی شکم از شونه شروع کرد مالیدن خیلی حرفه ای داشت تشنه م میکرد فقط بالا تنه اصلا سمت کمر نمیرفت کنار ممه هام مکث کوتاه میکرد میمالید برگشتم گفتم داداش شکم درددارم کمی شکممو بمال گفت چشم چشاش برق میزد فهمید موافق شدم یه لحظه چشمم افتاد به شلوار کردی که تنش بود واسم بدجور سیخ کرده بود کنجکاو بودم ببینم زیر شلوارش چی داره شکممو میمالید ومن تابمو زدم بالا جوری که سوتینم کمی معلوم بود گفت چه خوش رنگه گفتم چی گفت لباس زیرت سوتینم آبی فیروزه ای توری بود گفتم قابل نداره لازم داری برش دار گفت آره الان بردارم گفتم زهرمار پررونشو تو دلم میگفتم تقلا کن درش بیار دیگه کم کم دستاشو آورد بالا تر دستای مردونه ش بدجوری حشریم کرد سابقه سکس نداشتم اما داداشمو میخواستم اصلا از فانتزیام بود چشمامو بستم راحت باشه کم کم اومد بالا گفت ببینم مدلش مثل رنگش خوشگله دید مانع نشدم تابمو زد بالا گفت به به چه خوشگله فقط به تو میاد خیلی قشنگه و همینجور میگفت همزمان دست میزد و میمالید گفت سمانه نوکشون چه رنگیه گفتم نمیدونم گفت بذار ببینم سوتینمو داد بالا ممه هامو دودستی چنگ زد گفت چه خوشگلن می می هات عزیزم منم یه نفس بلند کشیدن قلبم اومد دهنم گفت سمانه مزه شون چجوریه شیرینه گفتم نخوردم تا حالا گفت بذار ببینم وای نفسش که خورد نوک سینم کم مونده بود بیهوش بشم بوس کرد لیس زد و چشامو نگاه کرد گفت قربون چشمای خمارت بشه داداشی دو دستی هم میمالید بهم میخورد منم به خودم میپیچیدم فهمید هرکاری بکنه هیچی نمیگم گردنمو لیس زدن لاله ی گوشمو خورد و تو گوشم گفت چقدخوشمزه ای عزیزم لبامو بوس کرد و منم لباشو خوردم ولب رفتیم آروم رفت سمت کوسم شکمم ولیس زد دوتا دستامو گرفت بلندم کرد کمک کرد لخت شم خودشم لخت شد کیرش خیلی قشنگ بود قرمز و تپل و بلند کوسمو با عشق نگا میکرد ذوق ازچشاش میبارید گفت سمانه این چیه تو داری کلوچه س یا کیک خانوادگی خنده ی سکسی کردم و گفت عجب کوسی داری دختر آدمو دیوونه میکنه گفتم حالا نخوردی ببینی چیه دوتامون حشرمون زده بود بالا حیا رو کنار گذاشته بودیم پاهامو باز کرد شروع کرد لیس زدن و میک زدن چوچولمو و با ولع تمام داشت کوسمو بااشتها از جا میکند یه ربعی خوردش دردم میومد از بس محکم میخوره اما دوست داشتم فقط بخوره بلند شد کیرشو مالید اشاره کردمیخوری گفتم نه که کسمو مالیدوچندضربه با کیرش زد به کوسمو گفت پاهاتو جمع کن پاهامو چسبوندم به هم اومد روم دراز کشید ممه هامو میچلوند و لیس میزد و کیرشو تفی کرد و لاپایی زد وای خیلی حال داشت منم خودمو عقب جلو میکردم که ارضا شدم و گفت کوست بدجور لیزشد گفتم ریختم که اونم انقدر حشری شد بعدیه دیقه ریخت روی شکم و کوسم خیلی حال کردیم زیاااااد بلند شدیم دوش گرفتیم هرکدوم تنهایی بعد حموم هیچ حرفی نزدیم شام رفتیم بیرون و کلی خوش گذروندیم مثل قبلنا انگار هیچی نشده شب هرکدوم رفتیم اتاق جدا اما تازه خوابیده بودم که ساعت 2 شب اومد اتاق با بوسه و نوازش بیدارم کرد گفت خوابم نمیبره میای بغلم فهمیدم دلش عشقبازی میخواد با شورت وسوتین کرمی رنگ خوابیده بودم گفتم چراغ و روشن کن بیا روشن کرد کلی تعریف از لباس زیرام و اندامم و دوباره همون مدلی اما این دفعه لاپایی از پشت بود که باسنم و میمالید منم عقب جلو کردم و ارضا شدم و اونم بعد نفسای تندم ارضا شد رفتیم شستیم اومدیم تا صبح بریم حموم اما این دفعه من بازم میخواستم گفتم بیا پیشم تا صبح بخوابیم اومد هر دو لخت دراز کشیدیم حدودا ده دقیقه بعدش دستمو بردم رو کیرش گفت سمانه سیر شدی گلم گفتم نه بابا میخوام بازی کنم گفت خجالت نکشیا گفتم نه راحتم گفت من میخوام بازم،منم گفتم من هم تا سه نشه بازی نشه باهم خندیدیم و لب تولب بازم شروع کردیم گفتم ممه هامو خوردنی با کوسم و چوچولم بازی کن که کرد و تو دستش ارضا شدم و نبض رو حس کرد خوشش اومده بود میگفت بیشتر از ارضای من لذت میبره تا ارضای خودش یه وری روبروی هم لب تولب لاپایی زد و ریخت تو دستش و رفتیم شستیم و گفتیم جدا بخوابیم بسه فردا ش اتفاقی نیفتاد و عصری مرخصیش تموم شد رفت و تا حالا شانس تنها شدن نداشتیم کاش بازم تکرار بشه نوشته: سمانه . آموزش تماشای فیلم ها - آموزش دانلود فیلم ها - آموزش تماشای تصاویر . لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده