رفتن به مطلب

داستان سکسی تریسام زوج باحال


behrooz

ارسال‌های توصیه شده


تریسام امسال ما
 

فروردین بعد از دقیقا یک سال با نفس برای تعطیلات برگشتم به شهرستان.بس حس دلتنگی داشتیم دوست نداشتیم به هیچ وجه خونه بمونیم و با دوست و آشنا هماهنگ میکردیم که باهم باشیم.قبل از اینکه بیایم به مهدی قول داده بودم که یک شب حتما بریم بیرون.روزای اول رسیدنمون بود که مهدی تماس گرفت که برای شام بریم منزلشون.مهدی و فریبا مثل همیشه خوشرو و خوش برخورد بودن،فریبا برعکس آخرین باری که دیده بودمش متفاوت شده بود.پوشش،حرفاش و مخصوصا هیکلش متفاوت شده بود.پوششی که داشت از اون حجاب اومده بود بیرون و یه لباس آستین کوتاه که داخل دامنش بود و ساق پاهاشو نشون میداد پوشیده بود،جوری که گردی و بزرگی کونش رو نشون میداد،اندامش هم بعد از یک سالی که همو ندیده بودیم پرتر و قشنگتر شده بود.وقتی نشستیم برعکس انتظاری که داشتیم فریبا پیشنهاد داد که آبجو بخوریم،من و نفس ناخودآگاه با تعجب بهم نگاه کردیم.من رو به مهدی کردم و گفتم کد آزاد شد؟مهدی هم با خنده گفت به لطف شما بله.
گرم صحبت شدیم،فریبا میگفت ما که خیلی دلمون براتون تنگ شده بود،مهدی از کار و تغییرات شرایط کاری میگفت،من از مهاجرت و خوبی ها و سختی هاش،نفس هم از تنهایی تو یه شهر دیگه و نبود دوست و آشنا.مثل همه جمع های دوستانمون صحبت ها دلچسب و دلنشین بود.مهدی گفت اگر که موافقین شام بخوریم.نفس و فریبا یه لیوان خورده بودن،من و مهدی دو لیوان،همگی خوب بودیم و سرامون گرم شده بود.وقتی داشتیم وسایل شام میچیدیم نگاهم به حرکت و لرزش کون فریبا بود.جوری بود که نمیشد بهش نگاه نکرد.قبل از اینکه شام رو شروع کنیم مهدی گفت شدیدا طلبه عرق شدم،یکی دو تا پیک بخوریم؟که منم نه نگفتم و قبل از اینکه خانوم ها شروع کنن دوتا پیک عرق هم به فاصله زمانی کم خوردیم.حالمون،شام،صحبت ها،همه چی عالی بود،من و مهدی هم سرامون بالا
موقع شام ناخودآگاه تمرکزم به سمت فریبا میرفت،به کون خوش فرمش فکر میکردم،به سینه های درشتش،به این فکر میکردم که کاش امشبم به سکس چهارنفری ختم شه.
وقتی شام تموم شد هیچکی حس و حال بلند شدن از سر میز رو نداشت.مهدی و فریبا گفتن بریم روی مبل بشینیم بعدا و کم کم وسایل رو برمیداریم.مشغول دیدن تی وی بودیم که به مهدی گفتم آب خنک کجاست گفت برو تو یخچال بردار.آشپزخونه منزلشون پشت به نشیمن بود فقط یه درب ورودی داشت و از جایی دید نداشت.همزمانی که رفتم از یخچال آب بردارم دیدم فریبا هم داره چایی میریزه.نمیدونم چرا و با چه جراتی اون لحظه به خودم اجازه دادم که کونش رو تو دستم بگیرم.
همون حس قبل رو داشت،نرم و لطیف،لحظه ای به خودم اومدم که دیدم با تعجب من و اطراف رو داره نگاه میکنه.بهم گفت نادر خوبی؟منم با خجالت و شرم از این رفتارم گفتم ببخش،نفهمیدم دارم چیکار میکنم،معذرت میخوام.بدون اینکه آب بخورم فورا اومدم بیرون.واقعا از این کاری که کرده بودم پشیمون و ناراحت بودم و تا آخرین لحظه ای که خونه مهدی بودیم از لاک خودم بیرون نیومدم.دیگه نزدیک ۱۲ بود که به نفس گفتم بریم چون واقعا خوابم میاد.اونام خیلی تعارف کردن که بمونیم اما گفتیم دیگه باید بریم و یشب دیگه میایم.
فرداش با مهدی تماس‌گرفتم و بابت شب قبل ازش تشکر کردم،نفس هم با فریبا تماس گرفته بود و تشکر کرده بود.با نفس که حرف میزدیم گفتم فریبا نسبت به یک سال پیش که دیدیمش چقدر تغییر کرده،ظاهری،رفتاری،فکری
گفت اره باهم که حرف زدیم گفت از اون شبی که با هم مشروب خوردیم به خودم گفتم مهدی فقط جلو من فیلم بازی میکنه که مشروب و چیزای دیگه رو دوست نداره درصورتی که دوست داره و خودش رو محدود میکنه،منم تصمیم گرفتم بیشتر باهاش دوست باشم که هرکاری که هست جلو خودم و باهم انجام بدیم تا اینکه بفهمم از ترس من و دور از چشم من یه کاری رو کرده و از زمانی که اینجورم خیلی حس بهتری بهم داریم
دو روز بعد فریبا باهام تماس گرفت و گفت میخوام ببینمت،تمام وجودم رو استرس گرفته بود،گفتم بابت چی؟گفت چیز خاصی نیست و نگران نباش
قرار شد ظهر برم بیمارستان که هم برسونمش هم صحبت کنیم(فریبا پرستار هست)
ظهر رفتم جلو در بیمارستان و اومد تو ماشین.خیلی خوش رو پر انرژی سلام کرد و گفت بریم؟گفتم کجا؟گفت خونه دیگه،گفتم چرا خونه؟گفت منو برسونی خونه دیگه
من همش منتظر حرف یا تهدیدی از طرف فریبا بودم اما بالاخره شروع به حرف زدن کرد
گفت ببین نادر ما زیاد همو ندیدیم و همو نمیشناسیم اما من اون فریبای یک سال پیش نیستم.نه خیلی مذهبیم نه خیلی آزاد.من واقعا مهدی و زندگیمو دوست دارم اما از تو هم بدم نمیاد،بدم نمیاد که در کنار و رضایت مهدی باهم رابطه داشته باشیم.اخرین باری که باهم بودیم واقعا لذت بردم و بارها راجبش با مهدی صحبت کردم.من تمام مدت ساکت بودم و به حرفاش گوش میکردم.
فریبا گفت منو مهدی رابطه خیلی گرمتری نسبت به قبل داریم اما دلمون میخواد یه زوج دیگم پیشمون باشه،اما من چیز دیگه ای ازت میخوام،منم با تعجب گفتم چی؟
گفت میخوام که فقط خودت بیای،نه اینکه مشکلی با نفس داشته باشم،اینجوری داغ تر میشیم،سری بعدی چهارتایی،منم با همون چهره جا خورده و متعجب گفتم مهدی چی؟گفت مهدی بامن
اگر که اوکی هستی برای فردا شب برنامه بچینیم،خودمون سه تا
منم با تردید گفتم باشه
فریبا رو رسوندم خونه با ذهنی پر از فکر حرکت کردم،همش به خودم میگفتم قضیه اون شبو به نفس گفته و میخواد ازم آتو بگیره.
ذهنم از فکر خالی نمیشد.
فردا صبح خونه بودم که مهدی تماس گرفت و گفت بیا بریم بیرون یه چرخی بزنیم،مطمئن بودم خبری هست.وقتی سوار ماشین شدم مهدی گفت کجا بریم؟گفتم تو اومدی،هر گفتی میریم.
مهدی شروع کرد به صحبت که کی برمیگردی بندرعباس و این حرفا.گفتم تا اخر هفته اینده هستم
مهدی گفت ببین من و فریبا خیلی از رابطه با شما لذت بردیم،دلمون میخواد باز باهم تجربش کنیم،حقیقتش فریبا با نفس هم صحبت کرده اما نفس گفته فعلا نه و قبول نکرده،منم گفتم منم دوست دارم اما وقتی نخواد نمیتونم مجبورش کنم،وقتی هم که بخواد نیاز به صحبت نیست،خودت که دیگه میدونی.گفت آره میدونم اما الان که اینجوره ازت میخوام خودت تنها بیای.با تعجب گفتم یعنی خودمون ۳تا؟گفت اره
گفتم فریبا چی در جریانه؟گفت اره کاملا در جریانه
صحبتامون رو کردیم و قرار شد ساعت ۸ شب اونجا باشم.
مهدی یکم از علایق فریبا تو سکس گفت و گفت که مثل مابقی سکس هامون فقط و فقط برای یه لذت دوطرفست و تاکید کرد که بدون مشروب باشه
مهدی منو رسوند خونه و گفت شب منتظرت هستم
قبل از اینکه برم یه دوش گرفتم و سر ساعت رفتم منزل مهدی.
مهدی در رو باز کرد و وقتی وارد شدم خونه تو سکوت مطلق بود.گفتم تنهایی؟گفت نه فریبا تو اتاق هست،بیا بریم.وقتی وارد شدم فضای اتاق لایت بود،نه تاریک بود نه روشن،فریبا رو دیدم که با یه لباس خواب قرمز لبه تخت نشسته،یه لباس خواب توری قرمز که اندام زیباشو به رخ میکشید.رون و ساق سفید پاهاش بدجوری خودنمایی میکرد،دوست داشتم اون نوک بزرگ سینه هاش رو که از زیر تور هم مشخص بود بمکم.از اون همه زیبایی میخکوب شده بودم و چیزی که بیشتر از چیزی سکسیش کرده چشم بندی بود که روی چشماش زده بود.
من و مهدی لباسامون رو بیرون آوردیم،فقط شورت تنمون بود و رفتیم سمت فریبا،مهدی دستاشو گرفت و از فریبا لب گرفت،منم از پشت به فریبا چسبیدم و گردن و پشت شونش رو میبوسیدم و میلیسیدم.مهدی بند لباس خواب فریبارو از روی شونه هاش انداخت تا سینه های درشت و لطیفش خود نمایی کنن.مهدی یک طرف منم یک از سینه هاش رو داشتیم.با زبونم نوک درشت و قهوه ایش رو میلیسیدم.اطرافش رو میخوردم اما دیگه طاقت نداشتم و نوکش رو کامل تو دهنم گذاشتم و خوردم و مکیدم.مهدی هم مثل من مشغول خوردن سینه های فریبا بود،فریبا هم که دستش روی سر مادوتا بود و آه و ناله ریزی میکرد.
من دستمو یکم بردم پایین که کون خوش تراشش رو لمس کنم،ریز لباس خواب فریبا فقط یه شورت لامبادا بود و مستقیم کونش رو تو دستام گرفتم،موهای ریز روی کون فریبا سیخ شده بود و مشخص بود داره لذت میبره.
بعد از مدتی فریبا نشست،جوری که صورتش جلو کیر من و مهدی بود.روی شورت و بدنمون آروم دست میکشید.مهدی شورتشو کشید پایین تا کیر سیخ شدش مشخص شه که فریبا همون لحظه با دستش لمسش کرد و محکم تو دستش گرفت.با اون یکی دستش هم دست انداخت روی شورت من که پایین بکشه که من بهش کمک دادم و اومد پایین.وقتی کیرمو با دستش گرفت از حالت صورتش مشخص بود که کدوم من یا مهدی هست.همینجوری که نشسته بود سرش رو برد سمت کیر مهدی و تمامش رو کرد تو دهنش.با ولع میخورد و کیر‌منو تکون میداد،مهدی هم که آه و ناله میکرد.بعد اومد سمت کیر من.یه لیس کوچک از سر کیرم زد و سرش رو کرد تو دهنش.بعد اروم اروم شروع کرد به خوردن.خیییلی خوب میخورد.حرکت های سرش با لذتی که با لب و زبونش بهم میداد،در کنار تکون خوردن سینه های خوشگلش خیلی لذت بخش بود.من طاقتم تموم شده بود و بهش گفتم دیگه ادامه نده که نزدیک.دیدم برعکس سرعتش رو بیشتر کرد من دیدم اینجوری خودمو راحت گذاشتم.با لذت تمام و فشار زیاد آبم زد بیرون.تا صدای آهمو شنید کیرمو از دهنش بیرون کشید و با دستش سریع حرکتش داد و آبم همه جای سینه هاش رو پر کرده بود.مهدی هم حشری تر شده بود و به فریبا میگفت بخور که نزدیکم.من بیحال افتاده بودم و داشتم ساک زدن فریبا رو میدیدم که مهدی هم آه و نالش رفت بالا و آبش رو روی سینه های خوشکل‌ فریبا خالی کرد.خودش چشم بندش رو باز کرد و به مهدی گفت دوست داشتی؟مهدی هم گفت عالی بود،منم ازش تشکر کردم و گفتم برای منم عالی بود.بعد سه تایی رفتیم داخل حمام،من و مهدی کیرمون رو شستیم،مهدی هم داشت به فریبا کمک میکرد که بدنش رو بشوره اما هنوز کیرامون جون داشت و قرار بود تازه شروع کنیم
فریبا دیگه لباسی تنش بود.وقت راه میرفت و از پشت نگاش میکردم کیرم بزرگتر میشد.کون گرد و خوش تراشش،خط زیرش،دوتا لوپ کونش که بس بزرگ بود فقط یه چاک کوچک بالای کمرش مشخص بود.همه اینا ترکیبی بود که دلت میخواست ساعت ها نگاش کنی
مهدی و فریبا تا وارد اتاق شدن روی هم افتادن و شروع کردن به لب گرفتن.بعد از مدتی که کیر مهدی سیخ شده بود فریبا نسیت رو کیر مهدی.منم داشتم صحنه فوق العاده حرکت کیر مهدی تو کس فریبا رو میدیدم اما نمیشد از این کون بگذری،خودمو بهشون نزدیک کردم و کون فوق العادش رو تو دستم گرفتم.مهدی و فریبا اروم اه و ناله میکرد.لای پای فریبا خیس خیس بود.با آب کسش انگشتمو خیس کردم و کشیدم روی سوراخ کونش و میمالیدم.یکم که گذشت انگشتمو آروم کردم داخل،فریبا رو کرد به من و گفت فقط اروم منم گفتم چشم.یکم که گذشت مهدی گفت عزیزم من کمرم درد گرفت بیا حالتمون رو عوض کنیم.فریبا رو به بغل خوابید و مهدی کیر قلمی بلندش رو گذاشت رو سوراخ کونش.مشخص بود تو این یک سالی که ندیده بودمشون زیاد از کون داده چون مهدی خیلی حرفه ای تر و راحت تر کیرشو تو کون فریبا جا داد .منم رفتم جلوش تا کیرمو بخوره.کس تپلش بیشتر از قبل ورم کرده بود و لبریز از آب بود.کیرم تو دهن فریبا بود و کسش رو میمالیدم.هرسه تامون غرق لذت بودم.آه و ناله های مهدی و فریبا بالا رفته بود.همینجوری که مهدی فریبارو میکرد کیرمو گذاشتم رو کسش و بهشون گفتم اجازه هست؟مهدی گفت بکن که من نزدیکم.منم یه کاندوم کشیدم روی کیرم و فرستادم توی کسش.آتیش و لیز بود.فوق العاده لذت بخش بود اما حرکتمون کنار هم خیلی بد بود.بدون اینکه چیزی بگم فریبا خودش رو کشید کنار و بهم گفت بخواب.کیرمو تو دستش گرفت و نشست روش.به مهدی هم گفت بیا ادامه بده.
انگاری تو بهشت بودم.کیرم توی کس خیس و تنگ فریبا بود،کونش تو دستم بود و با هر ضربه ای که مهدی میزد یا فریبا تکون میخورد لرزش سینه های درشتش رو میدیدم یا به صورتم میخورد.مهدی بعد از چند لحظه گفت من نزدیکم و دارم میشم.فریبا هم با آه و ناله گفت بریز تو کونم عزیزم.بریز که منم نزدیکم،تند بکن.اینو که گفت منم حرکتم رو تندتر کردم.لذت میبردم اما هنوز نزدیک نبودم.چند لحظه بعد مهدی تا آخر چسبوند به فریبا و با آه بلند تو کونش ارضا شد.فریبا هم با ناله میگفتبکن بازم که نزدیکم که یهو خودش رو چسبوند به من با صدایی شبیه جیغ و ناله ارضا شد.فریبا خودش رو روی من ول داده بود و آروم میگفت اووووووف آتیشم زدی.آبت خیلی زیاد و داغه.مهدی هم که کیرشو از تو کون فریبا بیرون آورده بود و رفته بود که خودش رو بشوره.آروم در گوش گفتم میتونم از پشت بکنم گفت اگه زود تمومش میکنی اره چون جر خوردم دیگه دارم اذیت میشم.کاندومت رو هم بیرون بیار.کاندومم رو بیرون آوردم و همینجوری که خوابیده بودم کیرمو گرفتم که بکنم تو کونش،فریبا هم لپ های کونش رو باز کرد تا راحت تر بره داخل.به لطف مهدی کونش باز شده بود اما برای من هنوز خوب و تنگ بود.وقتی کیرمو کردم داخل کیرم داغ شد.داغی و لیز بودنش یه حس خاصی داشت،داشتم واقعا لذت میبردم که حس کردم دارم ارضا میشم.بهش گفتم بلند شو که دارم میشم.گفت بکن و بریز داخل.خودش هم حرکتش رو بیشتر کرد و حس کردم تمام آب بدنم از کیرم داره خارج میشه.انگار که داشت کیرمو میمکید.فریبا از روی کیرم بلند شد و روی تخت افتاد،منم جونی برای تکون خوردن نداشتم و افتادم.مهدی اومد و گفت بیاین بریم حمام که کل تخت خیس شده.هم آب کیر من هم از کون فریبا داشت آب میریخت.سه تایی رفتیم حمام و بدن هامون رو شستیم.سکس فوق العاده لذتبخشی بود اما باز دوست داشتن بشینم ساعت ها حمام کردن فریبا زمانی که سینه هاش رو لمس میکنه یا زمانی که مهدی دستش رو لای چاک کونش میبره رو ببینم.از حمام اومدم و مهدی بهم حوله داد و لباسم رو پوشیدم.مهدی گفت به ما خیلی حال داد.منم گفتم منم ازتون ممنونم و به منم خیلی حال داد.فریبا هم گفت با نفس صحبت کن آخر هفته بیاین خونه ما و شب بمونین.با خنده هم گفت امروز بین خودمون میمونه.مهدی تا دم درب ورودی اومد.با خنده گفتم فریبا خبر نداره دوماه پیش اومدی خونه ما؟گفت میدونه اومدم اما نمیدونه چه اتفاقایی افتاده

نوشته: نادر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس مخفی سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر مخفی در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس مخفی سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر مخفی در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      فاطمه ویزیتور نیوشا 1   **من سعید هستم و صاحب یه شرکت کوچیک وارد کننده قطعات کامپیوتر چند وقتی بود که از همسرم جدا شده بودم فاطمه زنم چشمش به دهن مادرش بود و شاید اشتباه من این بود که نزدیک خونه پدری فاطمه خونه گرفتیم فاطمه مربی مهد بود و هر روز ساعت ۶ صبح میرفت مهد و ساعت ۱۳ برمیگشت ، اول می رفت خونه مادرش و یه گزارش میداد و نزدیکای عصر برمیگشت خونه و سعی میکرد راهکارهای ننشو رو من پیاده کنه و یواش یواش این کارها باعث شد تا اون زنیکه بین من و فاطمه اختلاف بندازه فاطمه خودش دختر بدی نبود ولی تحت تاثیر مادرش بود ول کنیم چون این داستان در مورد فاطمه نیست بلکه در مورد یه فاطمه دیگه هست بعد جدایی از فاطمه دیگه حوصله کار نداشتم و حتی بعد اینکه از زندان مهریه آزاد شدم از تمام زنها بدم اومده بود ، حتی خواهرم!! بعد هفته اولی که از زندان آزاد شدم وقتی به شرکت مراجعه کردم همه خانمهایی که تو شرکت کار میکردند و حدود یازده نفر میشدند رو اخراج کردم انگار اون داستان مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید هم میترسه داشتم چند تا از زنها میخواستن با لوندی یا نشان دادن زیبایی هاشون ( حتی بعضی ها رسماً چاک پستوناشونم نشونم می دادند اما تصمیممو گرفته بودم چند ماهی گذشت اما شهوتم دوباره داشت آزارم میداد ، دوباره داشتم متمایل میشدم سمت زن مخصوصاً وقتی برای قرارداد و خرید باید میرفتم سمت چین و ترکیه زنهایی رو میدیدم که انگار دارم حور و پری میبینم صد برابر آزادتر و زیباتر از زنهای ایرانی البته با آرایش چون معتقدم زنهای ایرانی حتی بدون آرایش از همه زنهای دنیا خوشگل تر و سکسی تر هستند بهرحال دیگه داشتم قسم اینکه با زنی نخوابم رو میشکستم با هزار ترفند و جق زدن تحمل کردم و به ایران برگشتم از لحاظ روحی حسابی بهم ریخته بودم ، کیرم همیشه خدا راست بود یه جورایی رژیم خاصی گرفتم گوشت و پیاز و تنقلاتی که میدونستم تبدیل به منی میشه رو خیلی کم کردم ولی انگار بدتر شده بودم تا اینکه به پیشنهاد یکی از دوستان به صرف دمنوش رو آوردم از برندهای مختلف خرید میکردم تا اینکه اتفاقی متوجه شدم توی تلگرام توی گروه دمنوشهای نیوشا عضو شده ام پکهای جالبی داشتن و قیمتها هم منصفانه بود با مسئول گروه که فاطمه نام داشت و یه شماره ایرانسل ثبت کرده بود زنگ زدم و درخواست چندتا پک دادم و از همین جا دوستیم با فاطمه شروع شد منی که نمیخواستم با زنی در ارتباط باشم حالا داشتم دوباره با یه زن دیگه ارتباط میگرفتم فاطمه ۳۵ سالش بود و از من ۲ سالی کوچیکتر ، بعضی مواقع باهم چت میکردیم تا اینکه فاطمه یه شماره همراه اول ثابت بهم داد و گفت این خط اصلیمه ، به اون خط پیام بده عکسهای تلگرام فاطمه پر بود از عکسهای خودش و کمی تپلی که دختری سرزنده ، شاداب و چادری بود و تو قم زندگی میکرد ، با اینکه چادری بود ولی از دست آخوندها و مسئولین مملکت شاکی بود پدرش خادم حرم معصومه بود و شوهرش هم توی یکی از معاونتهای حوزه علمیه کار میکرد به اجبار اونها چادری بود و گرنه از چادر متنفر بود یواش یواش با فاطمه صمیمی شدم ولی بهش حرف یا پیامهای سکسی نمیزدم ، من چندتا خط ایرانسل و همراه اول دارم که برای اونها اکانت تلگرام درست کردم و غیر دوتا خط اصلیم الباقی با اکانت فیک دخترونه و زنانه هست از طریق لینک گروه چندتا از اکانتهامو وارد گروه کردم و با یکی از اکانتها با فاطمه شروع کردم به صحبت که شوهرم سرد هست و زود انزالی داره و… بعد چند وقت با اکانت فیکم به فاطمه گفتم که لزبینم و چندتا از عکسهای فاطمه ( زن سابق رو ) رو براش فرستادم و فاطمه هم چندتا عکس بدون حجاب برام فرستاد وااااای عجب بدنی داشت ، موهای مجعد و بلند پوست سفید و پستانهایی تقریباً درشت با دیدنش کیرم براش راست شد یواش یواش تونستم اعتمادشو جلب کنم و غیر لز چت که میکردم باهاش فاطمه عکسهای لختیشو برام فرستاد فاطمه ، پستوناش دیدن داشت بدن سفید و نوک پستانهای تقریباً نارنجی رنگ عکسهای بعدی که از کص برام فرستاد ، کصش تقریباً یه کص پف کرده فاطمه میگفت قبل ازدواجش باشگاه میرفته و کمی بدن سازی میکنه ولی بعد ازدواجش شوهرش راضی به این کار نبوده و اونم دیگه باشگاهو کنار گذاشته تو لز چتها فهمیدم که فاطمه تشنه سکس هست و ظاهراً شوهرش نمیتونه زیاد باهاش سکس کنه و بعد دوتا دختر که اونم با هزارتا سلام و صلوات و نذر و نیاز و اینجورها پس انداخت و بدون اینکه به شوهرش بگه لوله هاشو بست با اکانت فاطمه هزار جور از فاطمه پرسیدم و فهمیدم غیر شوهرش هیچ کسی تو زندگیش نیست و اینکه میگفت چند وقتیه با یه آقایی آشنا شدم -پس بسلامتی بکن پیدا کردی ؟ -واااااااا نگو تورو خدا اینجوری یارو خیلی باکلاسه ( منو میگفت ) -چیکاره هست حالا ؟ -شرکت کامپیوتری داره ، ولی باورت نمیشه ولی یه خریدی ازم کرد که هنوز کسی ازم خرید اونجوری نداشته… و شروع کرد به ور ور های اضافه خندم گرفته بود که وسط لز چت داشت از فروشش برام حرف میزد -باشه بابا فهمیدم ، حالا یارو متاهله ؟ -نه بابا ، چند وقتیه جدا شده -مواظب این آدما باش ، بگیرتت خشک خشک میکنتت -اتفاقاً یارو اصلاً تو این فازها نیست -چطور ؟ -نه ازم عکس خواسته ، نه حرف سکسی میزنه ، خیلی حجب و حیا داره ( یاد فیلم ممل آمریکایی افتادم اون سکانسی که بهروز وثوقی گوگوش رو تو قایق میکنه و گوگوش میگه از خدامه و… حالا طرف از خداشه و من کاری نمیکنم ) از فردا با فاطمه بیشتر صمیمی شدم و از تنهاییام براش میگفتم ، فاطمه انگار منتظر همین حرفا بود و شروع کرد برام درد دل کردن گاهی برام ویس میفرستاد ، انگار دل خونی از شوهرش داشت ، منم چیزی نمیگفتم و سعی میکردم فقط شنونده باشم و گاهی هم چندتا حرف بهش میزدم درد دلاش تموم برا اون شب تموم شد ، ساعت نزدیکای ۳ صبح بود آخرشم ازم تشکر کرد که به حرفاش گوش دادم و آفلاین شد یه نیم ساعتی تو شُک حرفاش بودم براش پیام دادم -فاطمه جان ، از اینکه بهم اعتماد کردی ممنونم ، ولی نمیدونم چی باید بگم ، میدونم تو زنی نیستی که بخواهی جدا بشی و از طرفی هرکی تورو بخواد باید لیاقتتو داشته باشه ولی متاسفانه شوهرت… نمیدونم رابطمون قراره چه سرانجامی داشته باشیم ، از خدامه که تو توی زندگی داغونی که دارم باشی ولی این مربوط به اینه که تو هم منو بخوای چون اگر اینطور نباشه دوست ندارم رابطه یک طرفه داشته باشیم و… براش فرستادم نزدیکهای صبح یه لحظه از خواب پریدم طبق معمول اول تلگراممو چک کردم فاطمه پیاممو سین کرده بود ولی جواب نداده بود رفتم تو اون یکی اکانتم دیدم برام پیام گذاشته که به نظرت چیکار کنم و این یارو عاشقم شده و… حتی پیامی که براش فرستاده بودمو برام فرستاد یه لحظه آچمز شده بودم نمیدونستم چی باید بهش بگم براش نوشتم حالا میخوای چیکار کنی ؟ بعد چند دقیقه آنلاین شد : -نمیدونم -خب یه حال بهش بده -نمیتونم -چرا ؟ -آخه تا الان هیچ کسی غیر از محارمم منو ندیده و فقط تو زندگیم شوهرم منو لخت دیده حالا برم خودمو در اختیار یه غریبه بذارم ؟ واااای نمیدونستم فاطمه اینقدر متعصب و مذهبی باشه زنی که از حجاب چادر بدش میومد حالا داره برام سجاده آب میکشه -نمیدونم ولی اگر خودت نمیخواستی به یارو شمارتو نمیدادی یا جوابش ترشی میکردی ولی بنظرم اول چندتا عکس بدون حجاب براش بفرست ببین واکنشش چیه -آخه… -آخه نداره ، همونو که گفتم انجام بده ببین واکنشش چیه -باشه ، حالا ببینم چی میشه -پس منو بی خبر نذاریا … بوس بوس -باشه مراقب خودت باش فاطمه تا اون شب جوابی نداد منم نه با اکانت خودم و نه با اکانت فیک بهش پیام ندادم تقریباً آخرهای سال بود و چون برای چند تا شرکت تقویم رومیزی و خودکار و سالنامه هدیه میدادم تصمیم گرفتم این سری بجای این خزعبلات دمنوش بدم ، اتفاقاً فاطمه یه پک جالب برای اینطور چیزها داشت به خط کاریش زنگ زدم و خیلی خشک و رسمی بهش سفارش دادم و چون پولشو میخواستم اینترنتی بدم چند تومنی بیشتر براش زدم نیم ساعت بعد با خط کاریش بهم پیام داد : -جناب مهندس پولو بیشتر واریز کردید -میدونم ، بزارید به حساب عیدی از طرف شرکت ما ، سال نو مبارک -ممنونم و سال نوی شما هم مبارک سریع رفتم تو تلگرام فاطمه به هیچکدوم از خطها پیام نداده بود البته مهم هم نبود ، چیزی از دست نداده بودم و خوشحال بودم که تونسته بودم از شر یه زن دیگه خودمو حفظ کنم اما نمیدونم چرا ته دلم به فاطمه علاقه پیدا کرده بودم به همین خاطر چند ساعت بعد با اکانت فیک بهش پیام دادم : -خانم خانمها معلومه کجایی ؟ تقریباً ۳ ساعت بعد جواب داد : -ببخشید روزهای آخر ساله و منم درگیر ارسال بسته های مردم هستم -ارسال بسته یا زیر کیر آقای مهندس ؟ -وااا این چه حرفیه میزنی ؟ -مگه اون روز بهش پیام ندادی ؟ -ن بابا ، اینقدر کار برام پیش اومد که یادم رفت -ههه منو بگو که میخواستم ازت یه شیرینی زیر کیر رفتن ازت بگیرم -بگو ببینم چی شد ؟ و فاطمه شروع کرد به گفتن همه اونها و در آخر هم ماجرای عیدی رو گفت و اینکه چقدر خشک و رسمی باهاش صحبت کردم -واااا تو دیوانه ای دختر -چرا ؟ -اینقدر یارو رو تحویل نگرفتی که بدبخت دیده انگار قرار نیست آبی ازت گرم بشه -آخه برام سخته -اگر سختت بود به یارو از همون اول راه نمیدادی ، اصلاً به من چه ، کوص خودته و اختیارشو داری ولی من جای تو بودم کاری میکردم کیرش منو جر بده -وااااااا تو خیلی بی تربیتیا -خفه بابا ، بدو بیا تو بغلم کصم خیس شده و شروع کردیم باهم لز چت کردن فاطمه وسط های لز گفت ولی نمیدونی چقدر دلم برا یه کیر بزرگ و کلفت له له میزنه ، آخخخخخخ که چقدر دلم میخواد به سعید کس بدم آخخخخخخخخخخخخخخ با حرفای فاطمه یه کور سوی امید تو دلم روشن شد این دفعه با لز چت فاطمه بدجور حال کردم فکر کردم آبم بیشتر اومد شب ساعت ۱۱ فاطمه با خط خودش برام مسیج تلگرام فرستاد : -آقا سعید من حقیقتاً خیلی به شما علاقه مند شده ام من یه عمری تو سری خور بابا و شوهرم بودم ، خودتون میدونید ن یه روز خوش نداشته ام ولی بهم حق بدید که نتونم به شوهرم خیانت کنم ، من برای شما احترام زیادی قائل هستم ازتون میخوام بهم فرصت بدید تا بتونم با این قضیه کنار بیام در ضمن شرکت نیوشا بعد تعطیلات نوروز قراره یه جشن برای ما برگزار کنه اگر دوست داشتید شاید بتونیم همو ببینیم فاطمه با اینکه نمی خواست زیاد بهم راه بده اما تو آخر پیامش چراغ سبزو داده بود یواش یواش برای فاطمه ایموجی بوس و قلب و عاشقتم و… و بعدش لب و پیامهای سکسیمون شروع شد نمیدانم چرا تعطیلات عید تموم نمیشد با هزار تا نذر و نیاز بالاخره تعطیلات عید تمام شد و فاطمه بهم زنگ زد ، قرار شد من برم ترمینال قم دنبالش ادامه دارد… ** نوشته: سعید
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18