dozens ارسال شده در 13 تیر اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر تاکسی فرصت طلب سلام دوستان من محمد هستم و این داستانی که میخوام بگم براتون برای وقتی هست که ۶ سالم بود ولی دقیقا اون روز رو خاطرم هست. من تکبچه خانواده هستم و اون زمان مامانم ۲۵ سال داشت. ما هر روز که بابام میرفت سر کارش که تراشکاریه تا شب برنمیگشت و معمولا من و مامانم صبحا میرفتیم خونه مامان بزرگم و عصرا برمیگشتیم. یادمه اون زمان تاکسی ها پیکان نارنجی بودن که اکثرا ابوقراضه بودن و جلوی داشبورد شون یه جایی بود که سکه هارو میذاشتن.اونزمان کرایه ها حداکثر ۵ تومن. ازون ۵ تومنی های مسی نارنجی. من دیگه عادت کرده بودم هر روز صبح با مامانم میرفتیم خونه مادر بزرگ. از مامانم بگم که اون زمان برای یه زن ۲۵ ساله خیلی خوشگل و خوش هیکل بود و البته همیشه چادر میپوشید مثل خیلی از زنای اون زمان. یه صبح زمستون که هوا حسابی سرد بود رفتیم سر کوچه تا تاکسی عبوری که میاد سوار شیم و بریم خونه مادر بزرگ. تازگیا تاکسی های پژوی ۴۰۵ اومده بود که سفید بودن یا یه خط نارنجیوسطش. اون روز از شانسمون یه پژو ترمز کرد و تا در عقب ماشین رو مامان باز کرد چهاردست و پا و با ذوق پریدم توی ماشین. وقتی مامان نشست آقای تاکسی دار که یه آقای کچل سیبیلو بود گفت خانم چه ملقب زد بچت و خندید. مامانم هم خندش گرفت و تا چند دقیقه میخندید. من غرق ماشین و کمصدا بودنش و البته گرمای خوب توی ماشین توی زمستون داشتم و مامان و آقای راننده صحبت میکردند. من اصلا متوجه نمیشدم چی میگن یا یادم نمیاد ولی بعد از یه مدت دیدم بیرون شهریمتوی یه جاده خاکی و ماشین وایساد. به مامانم گفتم خونه مامانی که اینجا نیست. مامان گفت الان میریم پسرم بزار ماشینو درست کنه عمو. یکم آروم وپچ دو طور حرف زدن و بعدش عمو راننده گفت پسرم میخوای بیای جلو بشینی رانندگی کنی؟ منم به مامانم نگاه کردم و تایید رو گرفتم. منو نشوند پشت فرمون و من با توجه به قدم اصلا چیزی جز فرمون نمیدیدم و فاز رانندگی داشتم وقان قان رانندگی میکردم.یه آن برگشتم به مامانم بگم ببین رانندگی منو دیدم مامانم چهاردست و پا شده و مانتوش رو دادهروی کمرش چادرش رو هم گذاشته زیر دستش و شلوارش رو داده پایین ولی کونش دیده نمیشد. بهش گفتم مامان چی شده؟گفت هیچی پسرم حوصلم سر رفته تا آقا ماشین رو درست کنه دراز کشیدم تو رانندگی کن.منمشغول شدم به رانندگی. بعدش از صدای تلمبه زدن تویکس مامانم برگشتم و دیدم مامانم سرش رو کرده زیر چادرش و ناله های خیلی خفیفی می کنه و عمو تاکسی سیبیلو با قدرت داره عقبجلو می کنه. برگشتم گفتم عمو چیکار می کنی با مامانم؟؟گفت هیچی عمو مامان خوابیده من دارم ماشین رو درست می کنم. هرچند ثانیه با صدای محمود تلمبه برمیگشتم عقب نگاه میکردم و همه چی مثل قبل بود. بعد از چند دقیقه عمو تاکسی یه فریاد بلند کشید و کیرش رو درآورد و رفت پشت ماشین. من یه لحظه کیرش رو دیدم که سفید شده بود. مامانم ناله میکرد و دیگه دراز کشید.گفتم مامان مامان خوبی؟سرش رو از زیر چادر درآورد گفت آره پسرم خوبم. مرده که برگشت لباسش رو پوشیده بود و مامانم بهش گفت چرا ریختی توش؟ بدبخت میشم. مرده هم گفت خب قرص بخور. منم فکر کردم مامان مریضه و باید قرص بخوره. آقاهه اومد منو بغل کرد و برد صندوق عقب ماشین رو نشونم بده. وقتی برگشتیم منو بیاره عقبمامان لباسش رو پوشیده بود و رفتیم مارو رسوند خونه خودمون. به مامان گفتم چرا خونه مامانی نرفتیم گفت مریضم پسرم فردا میریم. وقتی عصر شد قبل از اومدن بابا به مامان گفتم مامان من امروز دودول عمو تاکسی رو دیدم.مامانم سرخ شد و گفت نه مگه میشه پسرم این حرفارو جایی نزنی ها. ولی وقتی به بابا گفتم با ماشین جدید رفتیم و خراب شد مامان مریض شد بابا پرسید این چی میگه ؟ مامان خیلی حرفه ای گفت آره پژو سوار شدیم محمد کلی ذوق کرد ولی وسط راه بنزین تموم کرد دیر رفتیم خونه مامان. فکر می کنم تا کلاس چهارم یا پنجم طول کشید که فهمیدم داستان چی بوده و فهمیدم مامانم میخاره. بعدش سعی کردم بیشتر دقت کنم روی رفت و آمد و کاراش که اگه این قسمت رو دوسداشتین از بقیه شیطونی های مامان براتون میگم. نوشته: محمد واکنش ها : Ban331 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده