رفتن به مطلب

داستان سکسی دختر لزبین حاج آقا


dozens

ارسال‌های توصیه شده


دختر حاجی 1
 

قسمت اول: ملاقات در رستوران

توضیح: قسمت اول سکسی نیست.
داشتم برای خودم تو اینستاگرام چرخ میزدم که چند تا پیام پشت سر هم رو واتساپ برام اومد. نگاهی به پیامها کردم. از یه ناشناس بود.
«ببین من همسر دکتر حیدری هستم، مهران حیدری. یکی از مردهایی که باهاشون رابطه داری. میدونم تو هفته گذشته یکشنبه و چهارشنبه باهاش رفتی خونش. میخوام ببینمت. دنبال دعوا و آبروریزی نیستم. میدونم هم که با مردهای دیگه هم رابطه داری. این هم عکسیه که ازت گرفتن که با شوهرم داری میری تو آپارتمانش تو بلوار فردوس. عکس بعدی هم سر در آپارتمانته، برای اینکه بفهمی من آدرس دقیقت رو دارم. پس اگه میخواستم بهت آسیب بزنم یا آبرو ریزی کنم میومدم دم در خونت. من فقط چند تا سوال یا بهتر بگم راهنمایی ازت میخوام.» و زیر پیام یک عکس جلوی خونه دکتر و یه عکس هم از سر در آپارتمانم فرستاده بود.
کمی فکر کردم، اگه طرف آدرس من رو داره حاشا کردن فایده ای نداره. هرچند که میترسیدم از این وضعیت، اما چاره ای هم نبود. پیام دادم:«ببین من دنبال خراب کردن زندگی کسی نیستم، هرکی پول بده باهاشم. حالا ازم چی میخوای؟» بلافاصله جواب داد:«میدونم تو با سه تا مرد دیگه هم در رابطه ای، ولی خب از اینهایی هم نیستی که هر شب با یکی باشی. نفر من الان دو هفته هست تعقیبت میکنه.» واقعا جا خورده بودم. به هر حال اینکه آدمش دو هفته منو تعقیب کرده بود بدون اینکه من بفهمم ترسناک بود. پیام دادم: «باید چی کار کنم.» تو پیامش یه آدرس فرستاد. آخرهای پاسداران نزدیک میدون نوبنیاد. آدرس یه رستوران بود، برای ساعت پنج عصر فردا.
سر ساعت به رستوران رسیدم. رستوران تعطیل بود، البته عجیب نبود، ساعت پنج ساعت شام خوردن نیست. یه بار دیگه پیام رو چک کردم، ننوشته بود جلوی رستوران، فقط نوشته بود رستوران. بهش پیام دادم که من رسیدم و کجایی. ناگهان مردی از داخل رستوران در رو باز کرد و گفت :«بفرمایید منتظرتون هستند.» و چند تا از چراغهای رستوران رو روشن کرد. رستوران فنسی و با کلاسی بود در دو طبقه. میز اردر رو چیده بودند. صندلیها و میزهای گرون و تابلوهای نفیس روی دیوارها و گچبریهای زیبا. مرد منو راهنمایی کرد به طبقه بالا، راستش میترسیدم که ناگهان زنی با مقنعه و مانتو بلند در طبقه بالا ظاهر شد و گفت:«بفرمایید بالا»
رفتم بالا دستش رو آورد جلو و دست داد با من و اشاره کرد که بشینم. همون مردی که در رو باز کرده بود اومد جلو و اون خانم گفت: «من یه چایی با کیک شکلاتی» وقتی مرد از من پرسید:«و شما؟» منوی جلوم رو برداشتم و شروع کردم به چک کردن که خانمه گفت:« اینجا فقط رستورانه و کافی شاپ نیست.» با تعجب نگاه کردم و گفتم:«ببخشید من یه کم گیج شدم، اینجا فقط رستورانه و نه کافی شاپ، فقط این ساعت من و شما مشتری رستوران هستیم و نه کس دیگه ظاهرا چیزی هم جز چایی و کیک هم ندارن. میشه بپرسم جریان چیه؟» که زن به مرد گارسون گفت:«برای خانم هم همون چایی و کیک بیارین، همون کیکی که با خودم آوردم امروز گذاشتم تو یخچال.» با اشتیاق پرسیدم ازش«آهان شما اینجا کار میکنید؟» خوشحال بودم که معما رو حل کردم که با لبخندی جواب داد:«نخیر، من مالک رستوران هستم.»
خیلی جا خورده بودم، رستوران شاید چند صد میلیاردی تو بالا شهر تهران متعلق به این زن جوان محجبه بود؟؟!! اصلا این کیه؟ یعنی زن دکتر اینه؟؟!! که خودش کمک کرد و گفت:«من راضیه هستم، همسر دکتر مهران حیدری، فکر کردم این ساعت که ما رستوران رو باز نکردیم برای مردم جای دنجیه برای صحبت. ببخشید رستورانهای دیگه که به خونه شما نزدیکترن از ساعت دوازده ظهر که باز میکنن دیگه نمیبندن، البته من پول اسنپ شما رو میدم.» گفتم: «نه برای اسنپ مشکلی نیست، یعنی شما رستورانهای دیگه هم دارین؟ ببخشین آخه شما خیلی جوان هستید؟» گفت:«بله پنج تا رستوران هست، در نوبنیاد و فلکه اول تهرانپارس، و جنت آباد نزدیک سمرقند و میدون انقلاب و بازار. چهار تاش از پدر مرحومم به ارث رسیده، جنت آبادی رو خودم ساختم که طبقات بالاش هم ساختمون پزشکانه که مطب شوهرم هم همون جاست و شما میرفتی تو پارکینگ سوار ماشینش میشدی و کف ماشین قایم میشدی تا کسی نبیندت.»
مرد گارسون با سینی چایی و کیک شکلاتی داشت نزدیک میشد، دوست نداشتم جلوی اون وارد بحث اصلی بشم، برای همین گفتم:«ماشاالله پدر مرحومتون وضعشون توپ بوده.» لبخندی زد و گفت: «پدر بزرگم رستوران داشت تو بازار، با موتلفه حشر و نشر داشت و پدرم هم تو انقلاب بود هم تو جنگ، بعد هم کارش رو گسترش داد و رستورانهای بیشتری باز کرد و شرکت پیمانکاری تاسیس کرد و بساز و بفروش و واردات و صادرات. بعد از مرگ مادرم، پدر هم معلوم شد سرطان ریه داره، در زمان حیاتش شرکت رتبه یک پیمانکاری و شرکت صادرات واردات رو فروخت و پولشو داد به من و خواهرم که استرالیاست. بعد از فوتش من که چند سال در زمان حیات پدرم رستورانها رو اداره می کردم رستورانها رو برداشتم و با پولی که بابا داد رستوران پنجم و ساختمون پزشکان رو ساختم، خواهرم هم برج هفت طبقه بیست و هشت واحدی آجودانیه رو برداشت و فروخت و‌ نمیدونم تو استرالیا چه غلطی باهاش کرد. هیچوقت با هم خوب نبودیم، حالا هم قهریم، اون گستاخ و پررو و قرتی بود. پدر از ارث‌ محرومش می خواست بکنه، ولی آخرش سر من که خواهر بزرگش بودم رو کلاه گذاشت و پول بیشتری برداشت.»
پیش خودم گفتم عجب مهران اعجوبه ایه که موقع زن گرفتن، زن میلیارد گرفته ولی بعد اونو پیچونده و با دخترهای خوشگل حال و هول میکنه که خود راضیه توضیح داد:«رامین پسر خاله بابام بود. خوشگل بود و دانشجو دندانپزشکی، پدرم گفت خوبه، من هم راضی بودم از شوهر خوش قیافم. هر چی داره تو زندگیش به جز همون خونه بلوار فردوس که تو میرفتی باهاش مال منه، ولی آخرش اینجوری حقم رو داد.»
دختر حاجی بیصدا گریه میکرد.

نوشته: همشهری کین

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


دختر حاجی 2

دستهاش رو گرفتم و فشردم و سعی کردم بهش دلداری بدم. وضعیت خنده داری بود، سعی میکردم به کسی دلداری بدم که خودم عامل ناراحتی اش بودم. یه کم که آروم تر شد بهش گفتم:«من چه کاری میتونم بکنم؟ میخواین رابطه ام رو با دکتر بهم بزنم؟» سرش رو بالا آورد و با هیجان گفت:«نه، میخوام یادم بدی چطور زندگی ام رو نجات بدم و دل مهران رو دوباره بدست بیارم.» خندیدم و گفتم:«کوری عصا کش کور دگر شود، من اگه بیل زن بودم باغچه خودم رو بیل میزدم.» پرسید:«چی شد که این کاره شدی؟» گفتم:«پدرم معتاد بود، مادرم تن فروشی میکرد پول تریاک بابا رو در بیاره، خودش هم معتاد شد و یواش یواش منو تو خط آورد، ولی من روشم فرق میکنه. تنها شانسی که در زندگی ام داشتم بر و رو بوده. مردهای پولدار رو تور میکنم و پول درمیارم.» لبخندی زد و گفت:« آره، تو خیلی خوشگلی. نمیتونم از خوشگلی باهات رقابت کنم، اما من هیچکی در زندگیم ندارم. پدرو مادرم فوت کردن و تنها خواهرم استرالیاست و با هم هم قهریم. مهران مرد خوبیه، ولی خیانتکاره، راستش حس میکنم یه کم هم تقصیر خودمه. من در تمام سالهای زندگیم فقط حواسم به نماز و روزه و ماه محرم صفر و ماه رمضون بوده. راستش مامانم هم یادم نداد. گفتم شاید بشه بهت یه پولی بدم یه کم راه و چاه رو یادم بدی. من پنجاه میلیون بهت میدم.»
پیشنهاد اغوا کننده ای بود. بیدرنگ یه چک بیست و پنج میلیونی بهم داد و قرار شد فردا ساعت چهار تو آپارتمانش تو زعفرانیه ببینمش.
یه آپارتمان بزرگ و لوکس تو زعفرانیه. بدون روسری و مانتو اومده بود. میشد دید که انصافا بدون چادر و چاقچور زیباست. اولین سوالش این بود که چی کار کنم که رابطه مون بیشتر بشه؟ بهش گفتم:«خودت پیش قدم شو، البته نرو به شوهرت بگو بیا منو بکن، ولی خودتو لوس کن، لوس لوسی حرف بزن، با معامله شوهرت حرف بزن، تا حالا این کارا رو کردی؟» سری به علامت نفی تکون داد. بعد آروم پرسید:«چه پوزیشنی خوبه که خوشش میاد؟ کجای بدنت بیشتر جذبش میکنه؟ آخه میدونی من سینه هام خیلی کوچیکه؟» گفتم:«نگران نباش، شوهرت مثل هشتاد نود درصد مردای ایرانی عاشق کونه. خیلی با پستون کار نداره.» با کنجکاوی پرسید:« تا حالا سکس از پشت هم داشتید یا فقط از جلو سکس داشتید؟» گفتم:«ببین تا زمانی که میگی پشت و جلو و سینه اون جذبت نمیشه، باید درتی حرف بزنی.» با دست زدم روی لمبر کونم و گفتم:«ببین این کونه، کون. این یکی هم کص، کص. اینا هم پستون هستن.» سرش رو برگردوند و گفت:«نه، صد سال من نمیتونم اینجوری حرف بزنم» با دستم چونه اش رو برگردوندم و گفتم:««راضیه، بگو کون، کس، کیر» باز امتناع کرد. ناگهان فکری به سرم زد. یواش دکمه های شلوارم رو باز کردم و بلند شدم و ناگهان در یه حرکت سریع پشت به اون شلوار و شورتم رو دادم پایین و کونم لخت جلوی صورتش قرار گرفت.
چند لحظه مات و مبهوت نگاه میکرد و بعد پکی زد زیر خنده و گفت:«دختر چقدر تو بیحیایی؟؟!!» کصم رو هم بهش نشون دادم و گفتم:«معرفی میکنم، راضی جون کص، کص جون راضیه» و بعد گفتم:«راضیه اسم این چیه؟» آروم و زیر لب در حالیکه از خجالت سرخ شده بود گفت:«کص» گفتم:«چی؟؟بلندتر بگو، کون رو هم بگو» با صدایی اندکی بلند تر گفت:«باشه بابا کس، کون، پستون» گفتم:«حالا جواب سوالت رو میدم، آره من به شوهرت کون دادم، بیشتر وقتها کون میخواد و میدونه که اگه هدیه خوبی برام نگرفته باشه از کون خبری نیست» پرسید:«ولی میگن خیلی درد داره؟» گفتم:« میگن؟؟!! یعنی تا حالا هیچوقت تجربه نکردی؟»جواب داد «-نه، هیچوقت، مکروهه. خدا و رسولش هم گفتن از جلو، ببخشید کص»
گفتم:«ولی شوهرت که عشق کونه. راستش اگه بگم درد نداره که دروغ گفتم، به خصوص اگه پارتنرت ناشی باشه. البته شوهرت استاده. همیشه اول سوراخ کونمو خوب میلیسه. بعد انگشت میکنه. بعضی از زنا خیلی حال میکنن حتی ممکنه ارضا هم بشن، اما من ارضا نمیشم اما اگه خوب گشاد شده باشه کیف میده»

نوشته: همشهری ک

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18