رفتن به مطلب

داستان سکسی خواهر چشم آبی من


minimoz

ارسال‌های توصیه شده


برای خواهرم مونا
 

این اتفاق برمیگرده به چند سال پیش. خواهرم اسم مستعار مونا بود یه دختری چشم آبی اهویی موهایی فر ولی خوش حالت با باسن وسینه که تو باشگاه حسابی رو فرم اومده بود اون زمان خواهرم عاشقش بودم یه دختر مهربون دوست داشتنی هروقت بچه ها کتکم میزدن مثل دادشیا با معرفت میومد از دفاع میکرد خواهرم خاطر خواه زیا داشت ناسلامتی حسابی به خودش میرسید باشگاه میره ازاون طرفم ارایشگری میکرد از عطاری داروهایی طبیعی برای خوش فرم کردن خودش میگرفت یه دختر مهربون زیبا چشم ابی همه تو خونه دوسش داشتن همه زنایی فامیل انگار برای بدست اوردن کاپ جام جهانی سراغ خواهر م میومدن خواهر یبار اتفاقی دختر خالم رو خواهر مونا گفت عجب بدنی داره منکه دخترم گرایشی به پسرا دارم وقتی میبنمش عنان ازدست میدم سینه باسن شکم تو این باشگاه با بدن طرف انگار دوبار افریده میشه ولی خوشی های خواهر کوتاه بود یه روز وقتی منو بابام درحال اوردن نون بودیم یهو یه ماشینی شاسی بلند تصادف کردیم یه پسر تازه به دوران رسیده آشغال پررو عوضی اینکه بیاد ازمون معذرت خواهی کنه یه فحش بهم داد چرا چون ماشینو از باباش گاپیده بود پسر دست رو روصورت بابام بلند کرد گفت میمون منم بغض تو گلوم جمع شد نمیدونید چه اتفاقی افتاد بابام داد زد منو جلو پسرم میزنی زنجیر موتور از قفل جدا کرد افتاد به جون پسر از شانس بد ما پسر خیلی پولدار کله گنده تو نیروی انتظامی باباش کلی رفیق داشت بابام زد راهی تخت بیمارستانش کرد مونا خواهر مهربونم وقتی قضیه رو شنید با اعصاب خوردی اومد بیمارستان به بابام گفت اخ بابا پسر بیشعور الاغ بود تو چرا مثه اون رفتار کردی خلاصه پسر رضایت بده نبود وقتی خواهرم برای التماس اومد نگاهش روی سینه وباسن خوش فرم خواهرم افتاد با نگاه که ازصدتا جون ازش میبارید گفت پدرتو صدا کن بابام اومد بهش گفت من اینقدر پول دارم واینقدر نفوذ دارم که بالای دارمیفرستمت تو وزارت اطلاعاتم کلی رفیق دارم رضایت میدم ولی یه شرط داره بابام گفت چی پسر با خشم نگاهم کردوگفت پسرک الاغ بروگمشو بیرون منم با ناراحتی زدم به چاک ولی از پشت دراتاق صدا واضح افتاد گفت دخترت همه اندامش طبیعی خوشگله یه شب زیبایی شو بامن باید تقسیم کنه پدرم با تمام توان شروع به زدن خودش کرد رفت بیرون گفت یا دخترت یا سیاه بدبختت میکنم پدرم با تمام توان اشک میریخت خواهرمو صدازد خواهرم پدرم مثه ابر بهار شروع به گریه کردن خواهرم گفت بابا جونم گریه نکن خواهش میکنم منم خودمو لایی پشت در قایم کردم زار زار گریه میکردم رفتیم خونه خواهرم دست صورتمو بوسید بهم گفت داداشی این بدون خیلی دوست دارم. ناگهان صدای در با تمام توان به صدا دراومد چندتا زن پیر ولی انگار بالاشهری اومدن خونه به خواهر با تحقیر نگاه کردن گفتن مارو شاکی بابات فرستاده تاخواست حرفی بزنه یه سیلی محکم زد تو گوشش بهش گفتن در جایگاهی نیستی که بخوای حرف بزنی شما بدبختا مثه موش زاد ولد میکندسریع به پاره کردن لباس پرداختن گفتن نگاه توروخدا مارو باش باید یه گدا گشنه رو خوشگل کنیم که به رئیسمون حال بده سینه های مرمر خواهر مثه ژله میلرزید انداختنش پایین خواهر باضجه گفت لاعقل داداشم بزارید بره جلو اون نه همشون زدن زیر خنده گفتن اخه بدبخت یکی از فانتزیا رئیسمون گاییدن تو جلو داداشته یکی از زنا سمتم اومد دست پامو بست رو صندلی دهنم بست خواهرمو لخت مادرزاد کردن حتی لباس زیرشم رحم نکرد با بی رحمی تمام به سرصورتش سیلی لگد میزد یکیشون دادزد الاغا برا ریس میخوایم امادش کنیم یکیشون یه اسپری زد تو صورت خواهرم تو اون حالت بی هوشی شروع به ارایشش کردن از گرون ترین لباسا وگرون ترین لوازم ارایشی براش استفاده کرو یکیشون یه نیگشون ازسینه های تپلش گرفت گفت چه حالی کنه امشب منم فقط زیر دست دهنه بسته شروع به گریه کردن کرده بودم هروقت خواستم چشمامو ببندم یکیشون یه لگد محکم به شکمم میزد گفتن پسرک الاغ یه بار دیگه چشاتو ببندی نمک تو چشات میرزیم با روغن زیتون باسن الت خواهرمو برق انداختن موهاش به حالت صافه صاف دراوردن لباس قرمز کوتاه که باعث شد زیبایی باسن وزیبایی سینه اندام پوست خوش فرمشو نمایان میکرد یه زنگی به گوشی زنگ زده شد صدای نحس اشغال حرومزاد بچه کثافت اومدبود که میگفت یلا کارتون تموم نشد دارم از فشار داغی میمیرم زنه خندید گفت ارباب جان صبر کنید بزاریم خوشگل ترش کنیم یه روژ بهش زدیم شده حوری صبر کنید الان براتون خوشگل ترش میکنیم انصاف تابحال دختر به زیبایی حتی تو بازیگرایی خارجی ندیده بودم اخه حیف شما نیست دارین خودتونو اذیت میکنید پسر با فریاد پشت تلفن دارم از فشار میمیرم یالا برام امادش کنید تمام لحظات به صورت خواهرم نگاه کرده بودم اخه ببینی خواهری که مثه مادر پشتت بود خواهری که به مهربونی فرشته اینطوری برای نجات پدرش داره تلف میشه حدود بعد ۳۰ دقیقه حدودا صدا در اومد اون حیون بود گفت چه کارتون تموم شده باشه چه نه من حالیم نیست پسر با مشتی لگد محکم گفت بلندشو هرجایی خواب خوراک برام نذاشتی به وحشیانه ترین شکل ممکن به خواهرم تجاوز کرد دراون لحظه با تحقیر نگاهم میکرد میگفت میخوام با نقطه به نقطه ماجرارو ببینه چشمام از اشک ورم کرده بود خواهرم حالش دسته کمی ازم نداشتبه پهنایی صورت درحال گریه بود تواون حال گفت به من رحم نمیکنی لاعقل به برادرم رحم کنید منو شکنجه داری میکنی تو داری منو میکنی چرا دادشم زجر مید پسرتو تا دستش دورگردن خواهرم حلقه کرد گفت خفه شو هرجایی من پول دارم قدرت دارم تو جنده باید فقط بدی تو که نمیخوای بابات به خاک سیا بشونم میدونی تابحال چندتا ادم سربه نیست کردم پسر با نگاه گرگ زخمی به من انداخت دندوناش وفکشو بازکرد یه گازی از سینه های خواهرم گرفت که خون ازازشون سرازیر شد با بی رحمی تمام جوری خودشو عقب جلو میکرد که انگار یه اره برقی رو واسه قطع درخت بردن زنایی اشغال صورتمو محکم سمت خواهرم میگرفتنو میگفتن انگارخواهرتو خیلی دوست داری دیگه اشکی تو کیسه اشک چشمام نمونده بود تودلم خدارو صدازدم ولی انگاررفته بود مرخصی مارو بحال خودمون رها کرده بود خواهر به مدت چندین ساعت مثه قصابی برای تیکه تیکه کردن گوشت با ادن بی رحمی تمام به خواهر تجاوز کرد اونو بارها زنا خواهرم میبوردن حموم با زور کتک که توان راه رفتن نداشت زیر بغلشو میگرفت میبوردن حموم بعد تجاوز تجاوز بعدتموم شدن کارش گفت چقدر بهم حال داد قبل رفتنش ادار مدفوع تو سر صورت خواهرم کردو رفت خواهرم از درد نایی بلند شدن نداشت منم که انگار روح از کالبدم جداشده بوذ انگار مرده بودیم فقط نفس میکشیدیم پدرم بعداز چندروز با پارتی بازی اون اشغال ازادش کرد ولی خواهرم ریزش موش بیشتر شده بود وقتی پدرم خواهرمو دید انگار کمرش شکست افتاد رو زمین شروع به بوسیدن پای خواهرم کرد عزیزم منو ببخش تو بخاطر من اینطوری شده خواهر هیچی واکنشی نشون نمیداد مثه دیونه ها به سقف دیوار اتاق نگاه میکردو گریه میکرد شبا مثه دیونه هذ میخندید همه یه زمانی به زیبایی اون حسادت میکردن ولی حسادت جاشو به ترحم داد بود یکی از زنایی همسایه که درحال خرید سیزی برای خونه بودم گفت خدا این مونارو بکشه راحتش کنه دلم بحالش میسوزه یکی اززنا گفت خفه خون بگیر داداشش اینجاست نمیبنی زنه گفت خاک توسرم ساکت شد رفتم خونه هرچقدر درزدم کسی در وانکرد به بابا زنگ زدم یه دلشور تو دلم بود از اون اتفاق شوم حدودا ۳ سالی میگذشت پدرم حتی سمت رانندگی نمیرفت هروقت ماشین پولدار. یا خود پولدار رو میدید فرار میکرد تا اینکه رسید خونه در وا کرد اون لحظه انگار زمان ایستاده بود خواهرم خودکشی کرده بود اونم نه خودکشی ساده یه دیگ پر آب جوش داغ داغ خودشو انداخته بود تنه بدنش مثه مومیای ها و پوستش مثل سیب زمینی سرخ کردنی شده بود بعد اون پدرم هر روز برای خواهر خیرات می کرد شبا عکس خواهرمو بغل میکرد گریه میکرد با صدای خفیف گفت خدایا مگر گناه دخترم چی بود چرا ظالما رو ول کردی به بدبختا ظلم میکنی نمیدونم توی که این داستانو میخونی نگاه چی فقط میخوام ازت خواهش کنم برای خواهرم مونا دعا کنی اون دختر زیبا نجیب دوست داشتنی پاک بود که پسرا اونو به چشم گنج میدیدن فقط ازتون میخوام قدر عزیزانتون بدونید همش حواستون باشه وقتی یه عزیز زجر شکنجه میشه یا میمیره انگار قسمتی از ما میمیره برای خواهرم مونا

نوشته: برادر مونا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18