arshad ارسال شده در 9 تیر اشتراک گذاری ارسال شده در 9 تیر بازی لذت گناه 1 پرده اول: نخستین طعمه قسمت یک هشدار : ژانر داستان فانتزی تخیلی و سکس با محارم خواهد بود هیچ ذوق و شوقی واسه سال جدید و برنامه ای برای تعطیلات عید نداشتم یکماه بود کات کرده بودم و تازه داشتم میفهمیدم چقدر سخته… تو فکر بودم خوابم گرفته بود که مامان الهام صدام زد : اهوی چرا خمیازه میکشی از الان؟ سال تحویل ساعت ۳ نصف شبه نخوابی ها من : چه اهمیتی داره حالا صبح بیدار میشیم به عدد سال یکی اضافه شده دیگه مامان الهام : وا تنبل بیدار بمون سال تحویل رو دیگه سال به این رندی تا حالا دیدی؟ مگه چند بار میشه سال ۱۴۱۴؟ یه نگاه به پرنیا کردم گفتم اگر تو بیدار بمونی منم بیدار میمونم پرنیا : داداش تو که همینطوریش روزای معمولی بیداری تا سه و چهار صبح الان خوابت میاد؟ توی دلم گفتم نه واقعا خوابم نمیاد ولی بعد سه سال این اولین عیدیه که بعد کاتم با سارا اون دیگ نیست و دلتنگیش بدجور بد فاز و بی حوصلم کرده ، ذوق و شوق هیچیو ندارم ،متاسفانه بهش خیلی وابسته شده بودم . ببخشید کم کم داشت یادم میرفت خانوادمو معرفی کنم من اسمم پوریاس ۲۴ سالمه خواهرم پرنیا دو سال ازم بزرگتره مامانم الهام ۴۶ و بابام هم جواد ۴۹ سالشه ما تهران زندگی میکنیم من تو ی خانواده معمولی نسبتا پولدار، زندگی آرومی رو تجربه میکردم تقریبا مشکلی نداشتیم تو خانواده و اطراف … تا تعطیلات عید امسال ، سیاه ترین سال زندگی من ۱۴۱۴ لعنتی. اون شب هر طوری بود سال رو تحویل رو کنار خواهر و مامان بابام گذروندم اصلا حال و حوصله نداشتم و فقط مامانم قضیه رو میدونست که چه مرگمه صبح روز بعد سر صبحونه مامان پیشنهاد دادش که بریم مسافرت اولش پیشنهادش رو جدی نگرفتیم آخه تو این سه سال ک رژیم عوض شده بود خیلی مملکت هرج و مرج بود مردم زیاد جایی نمیرفتن خودمونم چهار سال بود جایی نرفته بودیم ولی نمیدونم چه صحبتی با بابام کردن ک ظهر بابامم میگفت بریم پوسیدیم تو این چند سال هیچ جا نرفتیم منم درسته حوصله نداشتم ولی دوست نداشتم خونه بمونم و میخواستم حواسم پرت بشه راضی شدم و گفتم شاید چند روز بهش فکر نکنم. خلاصه برنامه سفر رو چیدیم و وسایل هامونو جمع کردیم که همون شب راه بیفتیم قرار شد بریم گرگان خونه یکی از دوستای مامانم بعد هم یزد تا وسایل جمع شد و خودمون حاضر شدیم ساعت ۸ شب شد و سوار ماشین شدیم و بابام مقصد رو انتخاب کرد و ماشین رو گذاشت رو حالت رانندگی خودکار . از جاده هراز میرفتیم بعد چهار ساعت بارون شدیدی گرفته بود و ماشین همینطوری برا خودش میرفت مامانم فیلم نگاه میکرد و بابام خواب بود پشت فرمون منم ک سرم تو گوشی بود یهو به خودم اومدم ی لحظه شک کردم به مسیری که میریم برای همون رفتم داخل مپ گوشیم ماشین تو بارون مسیریابش قاطی کرده بود و از جاده اصلی منحرف شده بود اولش فکر کردم شاید میانبر میخواد بزنه ولی دیدم کلا این مسیر به ی سمت دیگه میرسه منم سریع بابا رو بیدار کردم و بهش گفتم بابام هم تا حواسش اومد سرجاش سریع ماشینو از حالت خودکار خارج کرد و یه جایی نگه داشت شانس ما هم تو همین زمان بارون انقد شدید شد ک واقعا ریده بودیم به خودمون و جاده تاریکی ک هیچ جانداری هم رد نمیشد مامان الهام: من گفتم این به این ماشینای جدید اعتماد نمیشه کرد انقد بدم میاد از این مسخره بازیا خب جواد جان خودت رانندگی میکردی معلوم نیست مارو اورده کجا الان جواد: این ماشین تا حالا اشتباه نرفته بود… ولی الان چه غلطی بکنیم حداقل یک ساعت از مسیر اشتباهی آورده مارو پرنیا : وای پوریا بارون به این شدیدی تو عمرم ندیدم حس میکنم الان ی سیل بیاد مارو ببره من همون موقع تو نقشه یه چیزی دیدم بابا … یکم جلو تر چند تا خونه میبینم میخوای بریم اونجا ی سرپناهی پیدا کنیم تا صبح بشه یا بارون کم بشه دیگه نمیشد تو اون هوا و تاریکی موند پس بابامم راه افتاد واقعا انقدر بارون شدید بود فقط تا سه متر جلومونو میدیدم یک ربع رفتیم تا رسیدیم به یک خونه ای که تابلو زده بود اقامتگاه جنگلی قاسمیان ولی من تو نقشه همچین چیزی ثبت نشده بود… رفتیم جلوی درش شماره تلفنشو گرفتیم اصلا بوق نمیخوره و تو این بارون بابا طفلک رفت از ماشین پیاده شد رفت آنقدر در زد تا بالاخره ی پیرمرد اومد در باز کرد دیدم بابام دو کلمه هم حرف نزد و سریع برگشت تو ماشین الهام: چی شد مرد چرا برگشتی جواد : مرده کر و لال بود نمیفهمیدم چی میگه اصن مثل زامبی ها بود پرنیا : ههه بابا ترسیدی جواد: مرگ خودت برو صحبت کن میفهمی چی میگم من برداشتم گفتم بابا چیه مگه ادمخوار ک نیست … اصن خودم میرم پیاده شدم رفتم پیشش پیر مرده گفتم آقا نمیدونم حرفمو متوجه میشین یا نه ما رد میشدیم از اینجا دیدیم تابلو زدین اقامتگاه ما ی جا میخواستیم امشبو بخوابیم مرده با ی سری حرفای نا مفهوم و دست به ماشین اشاره کرد بعد به سمت در حیاط اشاره کرد و ریموت در رو زد فهمیدم میگه ماشین بیارید داخل به بابا گفتم و ماشیم اورد داخل پارک کرد وسایل مهمو برداشتیم و پیرمرد اشاره کرد دنبالم بیاین رفتیم بالا برخلاف تصورم ی جای ساده ولی مرتب و خوب داشت و بهمون داد بعد پیرمرد یک کاغذ داد ادرس کیف پول و مبلغی بود ک باید براش پول میزدیم بعدشم رفت ماهم شام نخورده بودیم مامانم پاشد ی چیزی درست کنه منم مشغول گشتن و فضولی تو اون خونه بودم الهام: پوریا برو ببین این خانومه کجاست بپرس چرا آب قطعه رفتم پایین دنبال پیر مرده هرچی میگشتم و صدا میزدم نبود همه جا دنبالش گشتم رفتم تو انبار همونجا ی جعبه ای توجهم رو جلب کرد روش نوشته بود بازی فکری منم برداشتمش با خودم بردمش بالا پوریا : مامان این پیر مرده نبود یه جوری نیست انگار اصلا از اول نبوده نمیدونم کجا رفته پرنیا: داداش اون چیه دستت پوریا: نمیدونم دیدم روش نوشته بازی آوردمش بیکار نباشیم حالا ک اینجا گیر افتادیم پرنیا: چقدر جعبش قدیمیه بابا ک رو کاناپه لم داده بود گفت : یه ده سالی هست از این جعبه ها ندیدم برو بزار سر جاش وسایل مردمو بدون اجازه برمیداری ؟ پوریا : بذار بازش کنم ببینم چیه . اقامتگاهه دیگه برای ماها گذاشتنش سرگرم بشیم پرنیا: بازش کن منم جعبه رو باز کردم تو جعبه ی برد گیم مستطیلی بود با دو تا تاس و چندتا مهره و کارت و… از منم اوردمش بیرون وسطش ی نمایشگر بیضی سیاه بود تا بهش دست زدم یهویی این متن روش ظاهر شد : به بازی لذت گناه خوش آمدید هماکنون ۴ بازیکن در بازی حضور دارند بازیکنان به این ترتیب بازی میکنند رنگ آبی جواد رنگ سبز الهام رنگ زرد پرنیا رنگ قرمز پوریا همه از نقطه استارت بازیو شروع میکنن این بازی تا رسیدن یکی از بازیکنان به خط پایان ادامه داره و کسی نمیتونه بازی رو نیمه کاره رها کنه. امیدواریم با بازی ما حسابی سرگرم بشید من و پرنیا از تعجب زبونمون گرفته بود اول پرنیا دهن باز کرد : یعنی چی مگه فیلمه آخه ، این چه شوخیه ای دیگه داداش پوریا : چی میگی شوخیه چی حتماً از این بازی سرکاریاس ولش کن بزار ببرمش سر جاش مامانم از آشپزخونه اومد : بچه ها بیاین شام گرم کردم بخوریم پوریا: من اینو بزارم سر جاش الان میام تا اومدم درو با دستم باز کنم برم بیرون چنان برقی منو گرفت ک یک متر پرت شدم و خودم و بازی افتادیم روی زمین مامان و بابام اومدن بالا سرم ترسیده بودن جواد : پوریا به چی خوردی الهام : یا خدا پسرم چیزیت نشد ؟ به چی دست زدی؟ خشکم زده بود یهو چشم به پرنیا افتاد که به صفحه بازی خیره شده پرنیا: بابا… اینجا رو ببین بابام و مامانم رفتن پیش پرنیا منم بلند شدم به زور رفتم کنار بقیه دیدم رو صفحه نمایش بازی نوشته فکر کنم باید بیشتر با قوانین بازی آشنا بشید تاکید کردم بازی لغو نمیشه ، پس تا آخر بازی کسی نمیتونه خونه رو ترک کنه هرکس تو نوبت خودش تا ماموریت خودشو انجام نده نوبتش رد نمیشه پس بازی هم تموم نمیشه اکنون نوبت بازیکن آبی هست لطفاً تاس بریزید ادامه دارد … دوستان واقعیتش اولین بارمه داستان مینویسم امیدوارم خوشتون بیاد داستان از قسمت بعد بهتر میشه با لایک و کامنت انگیزه بدین ممنون نوشته: Joel Miller واکنش ها : migmig و Mohamadparsa 2 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
migmig ارسال شده در 13 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 13 ساعت قبل بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی میکنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند میزد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمیدونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک میخواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده