رفتن به مطلب

داستان سکسی رام کردن زن عمو خوشگل و خوش هیکل


arshad

ارسال‌های توصیه شده


رام شدن زن عمو

 

(داستان واقعی و اسمها مستعار)
سلام من سیروانم ۲۸ سالمه قدم ۱۸۰ یه هیکل و قیافه معمولی هم دارم، این خاطره برمیگرده به ۷ سال پیش، من در یکی از شهرای مرزی غرب کشور زندگی میکنم، اکثر ازدواجها فامیلی اینجا.
زن عموی من اسمش مهوشه اون موقع ۳۴ سالش بود و خیلیم خوشگل و خوش هیکله، قد بلند با سینه های ۷۵ و بدنی جذاب من از ۱۵ سالی کم کم روش نظر داشتم، یادمه اوایل این حس بعدش عذاب وجدان داشتم و فکر میکردم زشته که به زن عموی خودم نظر بدی داشته باشم
هرچه زمان گذشت این موضوع برام حل شد و بدون عذاب وجدان بهش فکر میکردم و میدیدمش لذت می‌میبردم سوژه اصلی جق زدنام بود…
بارها به دلایل مختلف لمسش کردم و بعدش میرفتم جق میزدم، اینم بگم همون موقع دخترعموم دبستانی بود و محبوب خانواده ما بود، عموم خیلی پیش میومد که شبا خونه نباشه و منو برادر زن عموم که فامیلم هست و هم سن خودمه هر شبی که عموم خونه نبود میرفتیم اونجا که تنها نباشن…
چند بارم که مسافرت رفتن من تنهایی شبا اونجا میخوابیدم برنامه هر شبم این بود که میرفتم سر کمد لباساش و حسابی حال میکردم با لباس زیراش، لباسایی که تو تنش می دیدم و می‌میمالیدم به کیرم و لذت میبردم
هر روز که می‌گذشت جرات و شهوتم نسبت به مهوش بیشتر میشد، به بهونه های مختلف خودمو میمالیدم بهش و لذت میبردم.
اصل داستان از اینجا شروع شد که یه شب خونه پدرش بود و من تنها خونشون خوابیدم طبق معمول با شورت و سوتین زرشکیش حال کردم و صبح،رخت خواب و تا کردم و رفتم ولی یادم رفته بود شورت و سوتینو بزارم سر جاش.
اینو بعد از اینکه اخلاقش باهام عوض شد فهمیدم، روزای بعدش کاملا ناراحت بود از دستم و اخم میکرد و دیگه مثل قبل تحویل نمی‌گرفت اصلا، من که یادم اومد چه سوتی دادم صد بار خودمو تف و لعنت کردم چند روزی گذشت و خودمو ازش قایم میکردم تا اینکه یه روز عموم زنگ زد گفت سریع بیا اینجا کارت دارم، من که تخم چسبوندم و فکر کردم به عموم گفته با ترس و لرز رفتم خونشون ک نزدیک خونمون بود گفت من کار دارم زن عمو تو شادی رو ببر خرید دارن، اونجور که بوش میومد معلوم بود یه دعوای حسابی کرده بودن، رفتیم خرید و برگشتیم، اخلاقش همونجوری بود و دیگه مثل سابق مهربون نبود و همش اخم کرد تا برگشتیم
همون شب عموم با دوستش باید میرفتن کردستان عراق و بهم گفت که شب بیا اینجا، منم فقط میگفتم چشم و این که میدونستم زن عموم ناراحته ولی قبول کردم
زن عموم گفت دیر بیای شب ما میرم خونه بابام، منم فک کردم که با داداشش میاد خونه، آخر شب رسید و دیدم پیام داد که هروقت دوست داشتی بیا برگشتم، منم رفتم دیدم نه از شادی خبری بود نه از داداشش و سراغ گرفتم گفت که شادی موند پیش خالش سامانم رفته روستا نیست امشب اینارو که گفت حس عجیبی بهم دست داد که امشب با زن عموم تنها توی خونه می خوابیم و اینم بگم که جرات نداشتم حرکتی بکنم رختخواب انداخت و وقتی خواست بره اتاق خوابش کپ کردم اصلا مثل سابق نبود یه شلوار نخی تنگ و گلدار پوشیده بود با یه تیشرت ، هیچوقت اینجوری لباس نپوشیده بود قلبم داشت میومد تو دهنم نمیدونستم چیکار کنم…
رفت اتاقش ولی چک میکردم که آنلاین بود، عمدا صدای گوشیمو بیشتر کردم و یه صدای آه و ناله پخش کردم و قطعش کردم طوری که فک کنه از دستم در رفته،،، خودمم نمیدونستم دارم چیکار میکنم و ترس و هیجان و شهوت باهم داشتم، تلگرام پیام داد…
-بخواب ساعت یکه
-خوابم نمیبره زنعمو
یکم حرفای معمولی زدیم و برام عجیبم بود که چرا رودررو حرف نمیزنه
یکم رفتارش عوض شده بود نسبت به اون مدت یهو دیدم پیام داد که چیزی میخوای که ببری تو رخت خوابت تا خوابت ببره، کپ کردم نمیدونستم چی بگم فقط گفتم ببخشید
-خجالت نکش جوونی ولی من تورو مثل سامان میدیدم
منم دلو زدم به دریا گفتم خیلی وقته به فکرتم و نمیتونم از فکرت بیام بیرون و…
سر شوخی باز شد و گفت خوب شد اون رخت خوابو برا عموت باز نکردم وگرنه الان قبرستون بودی
ترسم ریخت و گفتم میشه بیام پیشت اول کلی مقاومت کرد و منم میترسیدم که برم تو اتاق ساعت دو شد ک در اتاق باز شد و اومد بیرون منم با کیر شق شده توی تاریکی بودم وقتی اومد جا خوردم چراغ روی سکو یکم نور میداد داخل خونه من فقط سکوت کرده بودم و با خنده گفت
-همیشه همینقدر کم رویی؟ یا وقتی هم می رفتی سر کمد لباسمم کم رو بودی؟
بلند شدم بدون هیچ حرفی رفتم تو بغلش و محکم بغلش کردم ضربان قلبم رو هزار بود و هیجان زده بودم
یادمه تهدید کرد که ولم کن و از این حرفا
بعدش که رام شد گفت سیروان اگه حتی یک نفر خبردار بشه به جون شادی من خودمو میکشم
منم فقط میبوسیدمش و قول میدادم بهش
افتاده بودم روش و میبوسیدمش هیچ حرکتی نمی کرد
سینه هاشو مالیدم و کیرمو میمالیدم به پاهاش، یه جا اونم بغلم کرد و لب میخوردیم، نفس نفس میزدیم
تی شرتشو در آوردیم با هم و از روی سوتینش سینه هاشو میخوردم و بعد درشون آوردم و مثل وحشیا میخوردم ممه هاشو،، باورم نمیشد داشتم سینه های زن عموم میخوردم
صدای آه و نفسش بلند شد و من توی اون نور کم خونه فقط میمالیدم و میخوردم
همش میگفت اخخخخ یواش حیووون
یه دستمو بردم رو کوسشو مالیدم شورت پاش نبود و از روی شلوار نخی کوسشو میمالیدم
داشتم میمردم از شهوت انگار تو فضا بودم همه خیالپردازی هام به واقعیت پیوست، سینه های زن عموم توی دهنم بود و دستم رو کوسش داشتم میمالیدم براش
جفتمون حشری شدیم من تازه شروع کردم به حرف زدن و همش قربون صدقش میرفتم و ازش تعریف میکردم
_آخ زن عمو چه سینه هایی دارییییییی
-بخوررررر همشووووو
-جوووون چه کسی دارییییی
_بخور سیروووو امشب تو جای عموت باش
لخت شدیم دوتایی کیرمو دید گرفت تو دستش و می‌مالید برام منم داشتم سینه و کوسشو میمالیدم اینم بگم یه کیر ۱۸ سانتی و نسبتا کلفت دارم
رو تشک بودیم دراز کشیدم، کیرم داشت پوستشو پاره میکرد…
انگار داشتم خواب میدیدم یکم کیرمو مالید و پاهاشو انداخت دو طرف بدنم و کیرمو گذاشت زیر کوسش و آروم می‌آورد پایین بدنشو کیرمو میکرد تو کوسش، خیسی کوسش بعد چندبار بازی کردن سر کیرم کامل احساس کردم.
سینه هاشو چنگ زده بود
-آاااااه کثافت دیگه خودمو بکن چرا لباس زیرمو میمالی به کیرتتتتت
-آخ زن عمو چقدر خوبی توووو
زانو زد خم شد روم و کیرم رفت توی کوسش
-اوووووف چه تنگههههه
-آااااااه بکن زن عمو تو توله سگگگگ
پهلواشو گرفتم و از زیر کمر میزدم توی کوسش
-واااااااااای زن عمو چه کوسی داریییییییی اووووف
_بزن توله سگگگگ بکن کوسمووووو
چند دقیقه همون پوزیشن کردمش و اونم عقب جلو میکرد رو کیرم
سینه هاشو میخوردم و باسنشو چنگ میزدم یه جا جفتمون بدون حرکت وایسادیم و فقط بوس و لب میخوردیم
به شدت داشتم حال میکردم و هر لحظه ممکن بود ارضا بشم
بلند شد از روم و افتاد کنارم پاهاشو باز کردمو جمع کرد تو سینشو نشستم بین پاهاش و کیرمو گذاشتم روی کوسش و خوابیدم روش، خیلی لیز شده بود و تا ته کردم توش کوسش و آروم کمر میزدم و میبوسیدمش
-آااااااه چه کوسی داری زنعمووووو عاشقتمممممم
-بکن سیرو مال خودتهههههه
پاهاشو پشت کمرم قفل کرد و دستاش توی پشتم بود چند دقیقه کوسشو کردم و لذت میبردم، محکم بغلم کرده بود حس کردم خودشو سفت کرد و کوسش تنگ شد خیلیییییی حال کردم و توی همون تنگ شدن چندبار کیرمو توی کوسش عقب جلو کردم و داشت آبم میومد ک درآوردم و خودش کیرمو گرفت و گرفت رو شکمش و پرفشار آبم اومد و خالی شدم
جفتمون نفس نفس میزدیم و ازم خواست یه لامپ روشن کردم و دستمال آوردم براش و دیدم تا زیر گردنش آبم پرت شده تمیزش کردم و با دقت و لذت بدنشو نگاه میکردم
یه پوست سفید و سینه های سفید ک رگ آبی رنگ داخلش معلوم بودن، کوسشم یکم نسبت به بدنش تیره تر بود
کلی همو بوسیدیم و رفت اومدیم پیش هم تو بغل هم بودیم و کلی حرف زدیم
نزدیک صبح یبار دیگه سکس داشتیم و چند بارم بعدها با هم رابطه داشتیم، تا سه سال این ماجرا ادامه داشت.ببخشین طولانی شد، امیدوارم خوشتون اومده باشه🌹 دوست داشته باشین بازم میگم از سکس من و زنعموم

نوشته: بینام

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18