arshad ارسال شده در 9 تیر اشتراک گذاری ارسال شده در 9 تیر خورشید خانوم زن همسایه درود خدمت دوستان اسم من آرش هست شروع داستان من با زن میانسال همسایه برمیگرده به سال ۹۳ که من ۱۶ سال سن داشتم و تازه به بلوغ رسیده بودم ما در یکی از محله های قدیمی تهران زندگی میکنیم که رفت وآمد خانوادگی بین همسایه ها یک امر اجتناب ناپذیره یکی از همسایه های ما به اسم خورشید خانوم که بیشتر رفت آمد ما با ایشون بود یه خانوم خیلی مهربون و خوش اخلاق بود خورشید همیشه زمانی که به خونه ما میومد با یه چادر گل گلی که فقط از زیرش یک تیشرت داشت وقتی چادر و کنار میذاشت سینه های بزرگ اش جلب توجه میکرد و برای من که تا حالا با جنس مخالف ارتباط نداشتم خیلی جذاب بود اون سال ها تازه فضای مجازی به اوج گسترش رسیده بود و همه وارد اینستاگرام شده بودن خلاصه من به زور تونستم آیدی اینستا شو پیدا کنم خورشید که اون موقع یه زن ۵۰ ساله بود و شوهر اش شغل دائم ای نداشت و کارش فصل ای بود بیشتر اوقات در خانه بود و خورشید دوتا دختر ۲۵ ساله و ۲۸ ساله داشت که هر دو شون متاهل بودن چند ماه ای طول کشید تا من دل و زدم به دریا و تو دایرکت تونستم بهش پیام بدم و سر صحبتو باز کنم برای من که تا حالا با کسی نبودم خیلی سخت بود که بخوام بتونم باهاش صحبت کنم همیشه تو فکر اون سینه های بزرگ بودم و خورشید تو اون سن برای من خیلی جذاب بود بدن لاغر وکون گردی داشت که از زیر چادر خودش نشون میداد تو پیام هام اوایل در حد سلام و احوال پرسی پیش میرفت نمیتونستم خواسته مو بهش بگم بیشتر میترسیدم و فکر میکردم که نکنه به خانوادم چیزی بگه وقتی تو کوچه و خیابون میدیم اش باهاش صحبت میکردم بعد از یه مدت گفتم بزار بهش بگم که چقدر دوسش دارم و به خیال خودم با هاش طرح رفاقت بریزم و آخر سر یه روز بعد سلام و احوالپرسی پرسی تو پلتفرم مجازی بهش گفتم چند وقتی هست که دارم بهت فکر میکنم و خیلی دوست دارم خیلی به نظر من زن جذاب و تو دل برو ای هستی خورشید که جا خورده بود خیلی ناسزا بهم گفت و منو از اینستا گرام بلاک کرد راه ارتباط من باهاش نسبتا قطع شده بود یه چندوقت هم زمانی که میومد خونه مون مثل قبل راحت نبود وچادرش رو برو با من سرد برخورد می کرد و از شانس خوبم به مادرم هم چیزی نگفت پیش خودم گفتم باید یه بار تو خیابون باهاش صحبت کنم یه روز وقتی داشت از خرید میومد و کیسه های زیادی خرید کرده و به زور داشت میومد رفتم برای کمک سلام کردم جواب نداد گفتم بزار کمکت کنم گفت نمیخواد تو اول برو یاد بگیر به زن شوهردار درخواست دوستی ندی نمیخواد به من کمک کنی تو جای پسر منی چی فکر کردی پیش خودت گفتم خیلی ازت خوشم میاد خیلی دوست دارم خورشید گفت برو ابراز علاقه رو به دختر های هم سن خودت بکن شاید به جای برسه تا نزدم زیر گوشت برو گمشو پسره ای جوالق خیلی ترسیده بودم گفتم بیخیال شم یه چند وقت گذشت ولی هنوز تو فکر اندام اش بودم و فکر میکردم هیچ زنی مثل خورشید نمیشه دیگه بهم جواب سلام هم نمیداد یکی دو سالی گذشت و من تو اصفهان سرباز بودم و ۴۵ روز بود که پادگان بودم و ۱۵ روز مرخصی بهم داده بودن بیام خونه به کوچه که رسیدم دیدم جلوی درشون پرچم مشکی زدن داود شوهر خورشید فوت کرده گفتم من که با مادرم چند روز پیش تلفنی صحبت کردم چیزی نگفت من ۱۵ روز مرخصی ام تموم شد برگشتم برای پر کردن ۴۵ روز شیفت تو پادگان هروقت زنگ میزدم به خونه و با مادرم صحبت میکردم مادرم از حال بیقراری خورشید میگفت که براش ناراحت نبود و میگفت دختر هاش خیلی کم بهش سر میزنن و اون تنها ای داره اذیت میشه من اواخر خدمت ام بود و سال ۹۷ بود چند ماهی از فوت آقا داود میگذشت من برای پایان دوره خدمت ام بیشتر میومدم مرخصی خورشید و تو خیابون یا جلوی درشون میدم که با خانوم های همسایه بیشتر در حال صحبت اع دوباره اون فکر ها و اون اندام اومد سراغم نمیدونم چرا پودر کافور و پود لیمو ها از حشریت ما نمی کاست بیشتر حشری تر میشدیم اون موقع دیگه ۲۰ سال ام شده بود از گوشی مادرم شماره خورشید خانوم و برداشتم و بهش پیام دادم و گفتم هنوز نمیخوای با من باشی گفت شما بجا نیاوردم گفتم ارش ام خیلی دوست دارم و عاشق تم و میمیرم برات میخوام همدم تنهای هات شم خورشید گفت اذیت نکن حال و حوصله ندارم به زور انقدر بهش پیام دادم تا آخر سر اینکه شاید یه مدت باهاش حرف بزنم و بعد یه مدت بیخیال ش شم قبول کرد که فقط با هم صحبت کنیم بعد دو سه روز صحبت کردن بهش درخواست کردم بیاد بریم یه سفره خونه ای چیزی به زور قبول کرد من رفتم یه شاخه گل خریدم زودتر رفتم سفره خونه بعد چند دقیقه اومد و غذا سفارش دادیم و سر صحبت باز شد و گفتم دارم میمیرم خیلی دوست دارم باهات سکس کنم خورشید ام گفت اوه اوه چه آتیش شم تنده خیلی رفتم رو مخش انقدر اصرار کردم تا آخر گفت فقط یه بار میتونم یه کاری برات کنم معلوم بود خودشم دلش میخواد قرار شد من برم از پادگان ترخیص شم و برگردم بعد یه روز قرار بذاریم برای سکس من بعد از برگشتنم قرار شد یه شب ساعت یک و دو شب برم خونشون چون خونه شون کلنگی بود نمیشد هر وقت میشد رفت و آمد کرد بالاخره قرار شد یک شنبه شب برم خونشون من خیلی دزدکی رفتم و در پیش شده بود رفتم داخل و دیدم مثل همیشه خورشید با یه تیشرت جذب وایستاده رفتم و نشستیم با هم یکم صحبت کردیم یکم هم آرایش ملایم کرده بود با اون سن خیلی خوب شده بود یکم لب بازی کردیم و تیشرتشو در آوردم یه سینه سفت و سفید دیدم که سایزش از ۸۵ هم بیشتر بود من که تا حالا بدن لخت خانوم و ندیده بودم کپ کردم نمیدونستم چیکار باید بکنم خورشید گفت بیا سینه هامو بخور مثل قحطی زده ها انقدر سینه هاشو خوردم که نوکش سیخ شده بود خورشید هم مثل اینکه خیلی حال میکرد اندام اش حرف نداشت فقط یکم شکمش چروک و افتاده بود اونم بخاطر دوران بارداری ایش بوده کس کشیده و یکم تیره ای داشت منم لباسامو در آوردم و کیرم و گرفت تو دستاش زیاد کیر بزرگ ای ندارم فقط یکم نسبتا کلفت اع برام یکم جق زو ازش خواستم ساک بزنه ولی گفت تا حالا نزدم فقط سر کیرم یکم ماچ کرد 💋 لیس زد و منم کص شو میمالیدم چوچول اش بزرگ شده بود و کس اش خیس شده بود 💦 یکم تف زد به کس اش و گفت بیا عزیزم رفتم ولی نمیدونستم باید چیکار کنم خودش کیرمو گرفت و سر کیرمو گذاشت سر کص اش و گفت یواش و با ملایمت تلمبه بزن منم ندید بدید بازی در آوردم محکم میزدم که از زیرم در رفت اومد و گفت چه خبرته یکم یواش تر بعد دوباره سر کیرمو گرفت وگذاشتم تو کص اش که یکم گشاد بود و به دودیقه نرسیده آبم اومد و ازش تشکر کردم و گفت که چند سالی هست کیر سفت ندیده بودم و پنج شنبه بیا تا از صفر کیلومتری درت بیارم منم لباس پوشیدم و یه ماچ از لپش کردم و رفتم خونه همه خواب بودن ادامه دارد نوشته: ارش لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده