رفتن به مطلب

داستان بیغیرتی مامان هوس باز


mohsen

ارسال‌های توصیه شده


ماجرای بیغیرت شدنم 1
 

بابام 63 سالشه و کارمند از لحاظ مالی همیشه تو وضع متوسطی بودیم ولی از همون بچگی که میدیدم و می شنیدم بابام سکس خوبی نداشت و همیشه شبا موقع سکسشون مامانم سر اینکه براش راست نمیشه بهش تیکه مینداخت و اصلا باهاش ارضا نمیشد هیکل کوچیکی هم داره…
برعکس مامانم سرزنده مونده و همیشه سر خوشگلیش و خوب موندش بقیه ازش تعریف میکنن
مامانم زن بدکاره ای نیست که از رو پول یا حرص بخواد خیانت کنه ولی خیلی هوس بازه چون بچه که بودم اینو به چشمم دیدم
اولین دوست پسر مامانم یه مرد هم سن سال خودش بود،یادمه 12 سالم اینا بود که سروکله دوست دوران مدرسه مامانم تو زندگیمون پیدا شد خیلی روزا که بابام سرکار بود مامانم بهش زنگ میزد و ازش اجازه می گرفت من و داداشمم برمیداشت میبرد خونه های سازمانی پادگان(شوهر دوست مامانم ارتشی بود) میشستن چند ساعت باهم دردودل میکردن
یه روز ظهر موقع برگشت که طبق معمول بغل جاده منتظر تاکسی پادگان به شهر بودیم یه ماشین که رانندش جوون بود جلومون نگه داشت و مامانم تو تعجب بعد مکثی که کرد رفت و سوار ماشین شدیم…
تو طول راه همه ساکت بودن که یادمه مرده مامانمو رفته رفته به حرف گرفت،
اون روز برگشتیم خونه ولی از فرداش مامانم وقتایی که بابام خونه نبود همش با تلفن خونه حرف میزد که بعضی وقتام میرفتیم داخل شهر بگردیم چند بار متوجه شدم همون مرد راننده پشت سرمون داره میاد و انگار قرارشونم این بوده…
یه مدت اینجوری گذشت و یه روز صبح زود که همیشه عادت داشتیم بیدار میشدیم بعد اینکه بابام رفت سرکار دیدم مامانم رفت حموم و بعدش یه آرایش غلیظ کرد من فکر کردم میخوایم بریم خونه مامان بزرگم ولی اینطور نبود
تلفن خونه زنگ خورد و مامانم بعد یکم صحبت رفت در خونه رو باز کرد و یهو دیدم با همون مرده برگشتن تو حال
مرده با من و داداشم خیلی صمیمی برخورد کرد چند تا کادو گرفته بود برامون که کلا هوشمون از سر پریده بود که خونه ما چیکار میکنه…
تا اومدن مامانم دوباره سفره صبحونه انداخت…
یکم گذشت و مرده پاشد رفت تو اتاق مامان بابام درم از پشت بست چند دقیقه بعد اون مامانم با کلی تاکید به ما که به هیچ عنوان وارد اتاق نشیم رفت تو و درم از پشت قفل کرد
یه مدت گذشته بود که صدای اخ اوف مامانم از اتاق میومد هر سری اخ میگفت ته صداشو با ناز میکشید(هنوزم تو ذهنمه اون ناله قشنگش)
مامانم برا اولین بار داشت به بابام خیانت میکرد و من و داداشم قشنگ شاهد این قضیه بودیم
یه مدت همینجوری داشت می گذشت و چند روز یکبار مرده صبح زود میومد خونمون و ظهر میرفت ولی ما عادت کرده بودیم و به بابام هیچی نمیگفتیم…
از اون روز تاحالا که 26 سالمه مامانم با اینکه پنجاه سالش شده ولی منظم هر سال با یکی دوست میشه و چند ماه باهامن بعدش کات میکنن
هیشکیم نه تو فامیل نه تو دوستاش این قضیه رو نمیدونن فقط من از رفتارش از حموم رفتنای بی وقتش از گوشیش میفهمم که بدون سکس نمیمونه
ناگفته نماند الان سالهاست که دیگه با بابام رابطه جنسی نداشتن چون دیگه کلا بیچاره ناتوانی جنسی داره
جنده نیست اتفاقا همه به چشم زن خوب نگاش میکنن ولی من خوب میدونم اون کون گندش ساختنش کار بابام نبوده
من اگه حساب کنیم زندگی عادی دارم و همه بهم احترام میزارن حتی چن تا دختر تا الان پیشنهاد دوستی دادن که رد کردم ولی فقط خودم میدونم که چه فتیش جنسی دارم و از همون نوجوونی بی غیرت شدم و ارزو داشتم یه بارم که شده از نزدیک دادن مامانم رو ببینم و جق بزنم ولی هیچوقت نشد از نزدیک ببینم…

نوشته: پسر کاکولد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18