رفتن به مطلب

داستان بی غیرتی خواهر شیرین من


poria

ارسال‌های توصیه شده


خیلی خوشمزه بود!
 

سلام دوستان این اولین داستان من هست که همین چند روز پیش اتفاق افتاد و دیگه تحمل نکردم و اومدم براتون تعریف کنم.
یکم طول میکشه به جاهای خوبش برسه پس صبر کنین :)
ما دو تا بچه ایم. اصالتا شیرازی هستیم ولی تهران زندگی میکنیم. من اسمم مانیه و 15 سالمه یه خواهر دارم به اسم هانیه که بهش میگیم هانی و دوسال از من بزرگتره. هانی تایپ بدنیش اسلیمه (slim) و چهره ی قشنگی داره. قدشم 170 باید باشه. پوستشم سفید. خودم بهش زیاد حس نداشتم ولی گاهی که خیلی هورنی میشم تو جورابای باشگاهش جق میزنم. حتی یکی از دوستام که جلوتر بهش اشاره میکنم یه بار بهم این ایدرو داد ابمو بریزم تو غذاش. منم یه روز ابمو ریختم تو ماست رژیمیش و وقتی برای دوستم تعریف کردم انقدر حشری شد که گفت تورو خدا بذار منم بریزم اب منم بخوره. کلا خوشم میاد غرورشو خرد کنم.
هانی خیلی شیطونه و تو فامیل همه رو دست میندازه ولی یکمی هم مغروره و سر همین غرورش فکر نمیکردم به پسری پا بده.
داستان از اونجا شروع شد که خانوادمون میخواستن برن شیراز پیش خانوادشون برای عید. قرار بود یه هفته قبل عید برن تا به شلوغی جاده نخورن. هانی کنکورو بهونه کرد و گفت من نمیام. کلا دوست نداره با خانواده مسافرت بره و از فامیل هم خوشش نمیاد. مامان و بابامم دیدن نمیاد گفتن منم بمونم پیشش تا مثلا مراقبش باشم! قرار شد همسایه هم حواسش بهمون باشه اگه چیزی لازم داشتیم برامون تهیه کنن.
شنبه اول هفته اونا رفتن و ما هم کلاسارو پیچوندیم موندیم خونه. من نشستم بازی کنم که دیدم زنگ خونه خورد. دوست هانی بود، الیا (الیا اسم دختره فرق داره با ایلیا). اومد سلام کردم و رفتن توی اتاق هانی شروع کردن حرف زدن. من گشنم شد رفتم ناهار بخورم و شنیدم داشتن در مورد پسرای اکیپشون صحبت میکردن و بد میگفتن. ولی وسط حرفاشون شنیدم داشتن در مورد یه پسره ای صحبت میکردن که هانی گفت جذابه! خواهر مغرور من. بیشتر گوش کردم و فقط فهمیدم اسمش پارسا بود و قد بلندی داره. اون وسط یه چیزی آروم گفت هانی که دقیق متوجه نشدم. بعد فهمیدم بلند شدن و دارن میان سمت در و همونجوری صحبت میکنن منم رفتم ناهار بخورم.
عصر ساعت 5 من آماده شدم برم کلاس شنا که هانی اومد و گفت عه تو امروز کلاس شنا داری؟! با لحن متعجب و شاید خوشحال. گفتم اره شنبست امروز. هانی گفت کی برمیگردی؟ گفتم دو ساعت کلاس شنامه بعدم مستقیم میرم پیش عرشیا دوستم بریم بیرون. شاید ساعتای 9. عرشیا دوست صمیمیم بود و گاهی به شوخی در مورد هانی هول بازی در میاورد. ولی خب چون خیلی پاشو از حد فراتر نمیذاشت منم چیزی بهش نمیگفتم. ولی میدونستم از هانی خوشش میاد.
4 و نیم بود هانی و الیا هم آماده شدن برن بیرون. همسایمون مارو رسوند و قرار شد خودمون با مترو برگردیم.
تو راه هانی و الیا پچ پچ میکردن. بعد یه مدتی هانی رو کرد بهم آروم گفت نمیتونی شبو خونه ی عرشیا بمونی؟ گفتم چرا؟ گفت میخوام دوستامو بیارم خونه. گفتم خب بیار من چیکارتون دارم. گفت میتونی بمونی یا نه؟ گفتم نمیمونم. گفت اگه بمونی پول تو جیبیمو میدم باهاش بازی بخری. منم دیدم از من که چیزی کم نمیشه گفتم باشه. باقی راهو ساکت بودیم و من یکم مشکوک شدم به هانی.
همسایمون پیادم کرد و وقتی رسیدم استخر رفتم داخل و توی استخر همش فکر میکردم چرا باید هانی بخواد من نباشم تو خونه؟ کلاسم ساعت شیش و نیم تموم شد و من با عرشیا رفتم بیرون. براش ماجرارو تعریف کردم و اونم گفت اره به نظرم مشکوکه ولی چرا؟ هانی حتی دوست پسر نداره که بخواد بیارتش خونه. به خیلی چیزا فکر میکردم ولی اصلا فکر نمیکردم بخواد پسری رو بیاره خونه. آخه کی رو در سطح خودش میدید؟
تا ساعتای 8 با عرشیا بیرون بودیم و صحبت میکردیم. عرشیا گفت یه زنگ بهش بزن ببین کجاست. اگه رفته خونه برو یه سر و گوشی آب بده اگه خبری نبود بیا خونمون شبو بزار راحت باشن. گفتم باشه داشتم میرفتم که گفت یه جفت از جورابای باشگاهشم بیار با خودت و شروع کرد خندیدن که دویدم دنبالش بزنمش فرار کرد.
رفتم خونه کلید انداختم آروم رفتم داخل در رو هم آروم بستم. از پله ها رفتم بالا و گوش دادم ببینم صدای پسری میاد یا نه. دیدم نه فقط صدای دختر میاد با چند تا از دوستاش نشسته بودن. خیالم راحت شد رفتم بیرون دوباره زنگ درو زدم باز کرد رفتم گفت پس چرا برگشتی؟ مگه قرار نبود شبو بمونی. گفتم اومدم هاردمو ببرم فیلم ببینیم با عرشیا میرم الان. رفتم تو اتاقم هاردو برداشتم و آروم رفتم تو اتاق هانی چون اونا طبقه ی پایین تو هال بودن. رفتم یه جفت از جورابای باشگاهشو برداشتم و بوشون کردم دیدم خوبن و گذاشتم تو کیفم رفتم.
شب تو خونه ی عرشیا شام خوردیم و رفتیم اتاقش داستانو براش گفتم گفت خب همینم انتظار میرفت. بهم گفت جوراباشو اوردی؟ (با نیشخند) یه نگاه بهش کردم دستمو بردم تو کیفم جورابارو در آوردم که گفت واوووووو. پشمام پسر فکر نمیکردم بیاری. دادم بهش گفت همینجا بزنم یعنی؟ گفتم پس میخوای کجا بزنی؟ گفت بدت نمیاد؟ یه لحظه دلم لرزید گفتم برو تو دستشویی. رفت و بعد ده دقیقه اومد جورابارو انداخت رو تخت گفت دمت گرم خیلی حال داد. گفت من میرم یه چیزی بیارم بخوریم. رفت و من نگاهم به جوراب افتاد. برداشتم و دیدم خیسن. چپه شون کردم و منی غلیظ و سفید عرشیا رو دیدم. دوباره مور مور شدم و تپش قلب گرفتم. بردم نزدیک بینیم بوشون کردم. ترکیب بوی پاهای هانی و منی عرشیا خیلی عجیب بود. صدای پاش اومد سریع جمعشون کردم جورابارو. تا صبح فیلم دیدیم و بازی کردیم و دمای صبح با مترو برگشتم خونه.
وقتی رسیدم خونه جورابارو گذاشتم سر جاشون و دیدم هانی نیست. اینقد خسته بودم گرفتم خوابیدم و عصر بیدار شدم. هانی برگشته بود و منم آماده شدم تا با عرشیا بریم باشگاه. هانی ازم پرسید کی برمیگردی؟ منم تازه از خواب بیدار شده بودم اعصاب نداشتم گفتم تو چه گیری دادی به زمان برگشتن من. داد زد گفت خب میخوام بچه های اکیپو دعوت کنم خونه پسرا هم هستن. خودش میدونست دوست ندارم با اونا بگردم. گفتم میرم باشگاه ولی دیر میام با عرشیا میریم سالن بعدش ولی زود بفرستشون برن. چیزی نگفت و سرش تو گوشیش بود. اومدم بیرون و رفتم باشگاه. ساعتای 7 بود به عرشیا گفتم من زیاد حوصله سالن ندارم نمیام. با بچه ها برین. برگشتم خونه درو باز کردم رفتم بالا دیدم یه جفت کفش جدید اونجاست. هانی قرار بود همه رو دعوت کنه ولی اینا کفشای یه پسر بودن!
آروم رفتم داخل دیدم صدایی نمیاد. آروم از پله های توی هال رفتم بالا دیدم صدا از توی اتاق هانی میاد. دو نفر داشتن صحبت میکردن. در بسته بود ولی میشد شنید چی میگن. یکم گوش کردم دیدم صدای آه آه هانی خیلی آروم میومد. سرم داغ شده بود و تپش قلب گرفته بودم دوباره. مثل دیشب که جوراب هانی که منی عرشیا روش ریخته بود و بو کردم. شوکه شده بودم که آه آه یه پسرو هم شنیدم. شبیه وقتی ارضا میشه یه نفر. بعد چند ثانیه شنیدم هانی گفت بریم حموم. سریع تو اتاقم قایم شدم و نگاهشون کردم از اتاق اومدن بیرون. هانی و یه پسر با قد تقریبا 190 هر دوشون لخت بودن!
ینی هانی دوست پسر داره؟ ینی با پسره سکس کرده؟ باورم نمیشد چیزی که میدیدم. یهو به ذهنم رسید ینی ابشو ریخته تو کصش؟ اگه حامله بشه؟!
رفتم تو اتاق هانی. توی آشغالی کنار تختش یه کاندوم بود که توش پر اب کیر بود. سرم اینقدر داغ شده بود که انگار داشت سرم گیج میرفت. یه لحظه برش داشتم تا مطمئن شم کاندومه. دستم که بهش خورد یادم اومد این تا چند لحظه پیش توی کس هانی بوده. خواهرم.
بیرون کاندومو کردم توی دهنم و لیسش میزدم. اب داخلش اینقدر غلیظ بود که یه لحظه به سرم زد بخورمش! تا حالا به ذهنمم نرسیده بود اب کسیو بخورم. ولی این آب به خاطر خواهرم اومده بود. یکمشو ریختم توی دهنم و مزش کردم. داغ و غلیظ بود و طعم شوری داشت. قورتش دادم و اینقدر حشری شدم که یه لحظه نفهمیدم چی شد باقیشم ریختم توی دهنم و مزه مزه کردم ولی نمیخواستم قورت بدم. میخواستم همونجا دستمو ببرم توی شلوارم در حالی که اب کیر بکن خواهرمو مزه مزه میکردم جق بزنم. ولی صداشون از توی حموم اومد و فهمیدم دارن میان بیرون. پس سریع منی توی دهنمو قورت دادم و کاندومو انداختم توی سطل آشغال و رفتم کفشامو پوشیدم و تو راه پله قایم شدم. پسره بعد چند دقیقه اومد بیرون. برای اولین بار چهرشو دیدم. واقعا خوشگل بود. ینی همون چیزی که حدس میزدم تایپ هانی باشه.
داشتم از شدت هورنی بودن میمردم و دهنم بخاطر خوردن اب کیر گس شده بود.
پسره که رفت منم بعد چند دقیقه رفتم بیرون و به عرشیا زنگ زدم گفتم یه اتفاقی افتاده برات تعریف میکنم داستانو بعدا.
تا اون شب نمیدونستم اینقد روی خواهرم بیغیرتم و از دیدن گاییده شدنش لذت میبرم.
تا الان که دارم اینو مینویسم اتفاق جدیدی نیفتاده و اگه بیفته بازم براتون مینویسم. البته بازم خونه رو براش خالی میکنم تا بکنش بیاد و امیدوارم بتونم بازم آب اون پسره رو بخورم :)

نوشته: مانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18