رفتن به مطلب

داستان سکسی آبجی کون بزرگ و سفید


mohsen

ارسال‌های توصیه شده


من و عشقم بخاطر خواهرم
 

سلام رفقا.جلیل هستم۲۷سالمه و تازه ازدواج کردم و مثل خر که بهش تیتاب دادن خوشحالم چون کسی رو که چند ساله دوستش دارم بالاخره بهش رسیدم.دوستان این ماجرای خودمه کمی محارم داره.دوست ندارید نخونید.ماجرای واقعی خودمه…به کسی هم مربوطی نیست چیکار کردم.فقط بخونید.هر فحشی هم دادید.انگار به خودتون دادین…باعرض معذرت از دوستان خوب…خلاصه دوستان آدم هات و شهوتی هستم.کون زیاد کردم دوران بچه گی ولی کوس هیچوقت نگاییده بودم.حالا چطور و چرا کون زیاد گاییدم.چون.پسر بزرگ حاج رسول هستم.صاحب سوپر مارکت بزرگ و سرمایه دار اول شهر کوچیکمون.که نمیگم کجایی هستیم.چون داستان واقعی هست،اسامی هم مستعار هستند.هر روز که بعد از مدرسه برمیگشتم خونه.عصرها باید میرفتم فروشگاه کمک دست آقام و بقیه. توی این گیر و دار بعضی وقتها آبجی جمیله و مامان عزیزم هم میومدن کمک مخصوصا زمان خالی کردن…لبنیات…کارگر زیاد داشتیم ولی باز هم لازم بود…آبجی جمیله چند سال از من بزرگتر بود.پدرم نذاشت بعد دیپلم درس بخونه.بشدت زرنگ بود.ولی من به زور دیپلم گرفتم… میدونستم همون هم زیادیه…آخه احتیاجی به مدرک نداشتم…کار و پول بود…خلاصه هر روز غروب به بهانه کمک دوستی داشتم مجید کون درشت…میبردمش ته انبار جا خواب مش میتی نگهبان کونش میزاشتم… تازه فهمیده بودم کیرم کوچیک که نه متوسط هم نه.خوب کلفت و بلنده…البته بعد دیدن فیلم سکسی که بواسطه گوشی و لطف دنیای مجازی معتادش شده بودم…کون کردن همان و جقی شدن همان…تا اینکه یادمه.کلاس۸بودم.رفتم انبار…این انباری که میگم خیلی بزرگه ها…کامیون داخلش راحت رفت و آمد میکنه…رفتم اتاق مشتی،ولی قبل اینکه برم داخل سر و صدا میومد…آخ سعید آخ تو رو خدا نکن توش همون روی سوراخش بمال تا آبت بیاد.آخ نه نه تو رو خدا ندی داخلش…سوختم.جر خوردم.سعید تو دوستم نداری اگه نه آزارم نمیدادی،،صدا آشنا بود.وقتی نگاه کردم بله.بله…آبجی جمیله گلم.با اون کون بزرگ و سفید.زیر کیر داش سعید کارگر و مسئول فروش فروشگاه پدرم دراز کشیده و ایشون هم.تا ته کیر قلمیش رو بزور می چپوند توی کون ناز و کپل آبجیم.و اون هم صداهای ماندگار زیبایی از خودش در می‌آورد… داش سعید خم شد و سوراخ رو تا میتونست لیسید…و آبجی کیف می‌کرد… دوباره گذاشت داخلش و ناله می‌کرد.مث مرغ حق توی جنگل نیمه شب…سعید هم فقط میگفت جان جان.قربون کون تنگت بشم.من که میگم بزار از کوس بکنم تا دردت کمتر بشه.اون موقع گوشیم کیفیت دوربینش خوب نبود ولی برای داشتن مدرک کافی بود.خلاصه حواسشون نبود.و بنده با۱دسته تی جارو چوبی و نازک بعد از مراسم جق و فیلم گرفتن.چنان از پشت کوبیدم.پس کله داش سعید که.خون عین فواره وسط میدون از کله اش زد بیرون و غش کرد.چون پدرم میگفت.دفاع از ناموس حرف اول رو میزنه.خلاصه افتاد و خواهرم هم از ترس غش کرد.من دوییدم زود رفتم پیش بابام.دست و پام میلرزید.گفت چیه آقاجون.کشیدمش کنار.جلوی بقیه حرفی نزدم.گفت چیه؟پسرم،گفتم بابا با چوب زدم سعید رو کشتم.گفت چی میگی کوسخول.حالت خوب نیست.گفتم بابا ته انبار توی اتاق مش میتی داشت با آبجی جمیله کارهای بد می‌کرد.من هم زدمش،دویید دنبالم وقتی رسید.جمیله بود.سعید نبود.اقام بدجور جمیله رو کتک زد.زورش زیاد بود.ننه هم نبود.من هم مث سگ ترسیده بودم.خیلی بد کتکش زد.سعید هم ردش بی رد بود.مث اینکه به حال اومده بود جیم زده بود.به هر حال بعد اون جریان من که دردانه بابام بودم…شدم نور چشمش، بماند که سعید مدتی فراری بود.و بعدش معلوم شد.اینها خیلی وقته خاطر هم رو میخوان…و بابام جمیله رو داد بهش و هر۲رو از خونه و فروشگاه انداخت بیرون…مادرم قایمکی کمکشون می‌کرد.ولی زندگی خرج داشت خب…سعید به امید ثروت حاجی جمیله رو میخواست.جمیله خر هم عاشق زیبایی سعیدشده بود.در ضمن سعید خان دوتا خواهر داشت.سعیده و حمیده.که حمیده رفیق فاب جمیله ما و همکلاسش بود.‌ولی سعیده ناز و خوشگل از من هم دوسال کوچیک بود.بابای سعید چندباری مراسم گرفت تا حاجی رو آشتی بده با پسرش تا دوباره بتونه برش گردونه توی فروشگاه ما و سر سفره حاجی اما مرغ حاجی یکپا داشت…و قبول نمی‌کرد.من هم با جمیله قهرربودم.از من کوچیکتر فقط یک داداش دارم.خلاصه.کلام…بعد دیپلم با سفارش پدرم رفتم خدمت و بعداتمام خدمت مستقیم فروشگاه همه کاره بودم و پولدار.هنوز با جمیله قهر بودم.وقتی برگشتم.یکسالی بود جمیله از سعید جدا شده بود و سعید با حکمی که پدرم برای مهریه براش مث کیر تراشیده بود زندان بود.حالاچرا جدا شده بودن؟مرتیکه با کیر قلمیش که تازه ازش بچه هم نمیشه.کوس بازی کرده بوده.جمیله هم دیده بود.و برگشته بود خونه پیش بابام توبه تقصیر.و پدرم هم با مدارکی که جمیله خانم جمع کرده بود.تونست طلاقش رو بگیره و مهریه رو بزاره اجرا…باور کنید هر روز همیشه خانواده سعید دم در فروشگاه بودن تا رضایت بگیرند.پدرم هم انگار خر میاد و سگ میره.اصلا توجهی بهشون نمی کرد ولی من
هر وقت سعیده رو میدیدم.کف میکردم مگه میشه۱دختر اینقدر خوشگل باشه.تازه دیپلم گرفته بود و برای کنکور میخوند…سفید و زیبا.خیلی خانوم بود.چندباری باهاش سلام علیک کردم.اروم جوابمو داد‌.یکبار توی کافی شاپ توی مرکز شهر دیدمش.ازش خواهش کردم سوار ماشینم.بشه…اون موقع یک رونیز خوشگل داشتم…اون وقتهاکوس بازی می‌کردم تیر…سوار شد.گفتم چقدر خجالت میکشی سعیده خانوم.ماکه بیگانه نیستیم.گفت جلیل اقا،تو رو خدا بگو حاجیتون رضایت بده سعیدمون بیاد بیرون.گفتم آخه من چکاره ام…گفت نه من میدونم حاجی تو رو از خودش هم بیشتر دوستت داره…جلیل آقا.تو رو خدا بابا مامانم گناه دارند‌.حالا که ابجیت هم میخاد دوباره ازدواج کنه.گفتم کی گفته…گفت مث اینکه بی خبری؟گفتم آره بخدا.گفت مرده قبل زن داشته الان طلاق داده اومده خواستگاری جمیله…بخدا اگه سعید بفهمه دق میکنه…گفتم اگه میخواست دق کنه چرا کثافتکاری کرد…گفت جلیل آقا تو از هیچچی خبر نداری،مقصر جمیله بوده…بعدا بهت میگم…گفتم نه حرفی زدی باید الان تمومش کنی،گفت اگه بفهمی به کسی نگی ها…گفتم بهت قول میدم.گفت سعید وجمیله قرار میزارند که سعید یک صیغه بگیره ببینند حامله میشه یا نه…اگه شد زود دارو بخوره بچه رو بندازه…ولی سعید احمق صیغه رو رسمی نکرده بوده.به جمیله خانوم برخورده که عشقش زودی باور کرده و رابطه دیگه داشته.همین رو کرده بوده پیرهن عثمان وبا پدرت کلک سعید رو کندن…الان هم طرف پسر رفیق پدرته.و پولداره…گفتم ولش کن بزار بره پی کارش.بدم میاد از جمیله مون…گفت اتفاقا اون عاشقته…میگه دم داداشم گرم که مرده و زد پس کله سعید…گفتم پس چرا قهره با من.؟گفت چون رفتی ماجرا رو پیش حاجی لو دادی بد کتکش زد…چی چیزهایی بعد چندسال فهمیدم…اون روز با سعیده خیلی دور زدیم و چخ چخ کردیم.شماره رد وبدل کردیم.موقع پیاده شدن…دست دراز کردم.بهم دست داد و خداحافظی کرد…شب موقع خواب بهش اس دادم…کجایی خوشگل خانم…چکار میکنی،نوشت توی لباسامم…خوش تیپ خان…کارهای بد نمیکنم.میخام بخوابم…گفتم کاش من پتو بودم…الان میومدم بغلت میکردم…نوشت پررو…خلاصه که وقتی میخواستم بخوابم.خروس خون بود.هنوز داشتیم چرت وپرت رد وبدل می‌کردیم… برای فردا غروب دوباره باهم قرار گذاشتیم…دیگه چند وقتی بود.باهم رفیق فاب شده بودیم.برای بار اول بردمش ویلای خودمون.میترسید نمیومد…گفتم اگه بیایی بهت قول میدم بعد عقد جمیله که چند روز دیگه است سعید رو آزادش کنیم.گفت تو دروغ میگی؟گفتم به جون خودت که عاشقتم…خودم میرم از حاجی رضایتش رو میگیرم…رفتیم توی ویلا.براش شربت آوردم نخورد.گفتم نکنه فک کردی میخوام چیز خورت کنم.گفت جلیل مامانم میدونه من با تو دوستم.چتها و اس هامون رو خونده.بهم گفت جلیل میخواد انتقام جمیله رو از تو بگیره…میخواد بی سیرتت کنه…گفت نه بقران…شربت رو برداشتم تا تهش خوردم.خیلی ناراحت شدم.گفتم پاشو بریم…وقتی که عشق آدم بهش مشکوکه حتی شربت دست عشقشو نمیخوره…اون رابطه هیچ فایده ای نداره.گفت جلیل اگه بهت شک داشتم یا میترسیدم از کارات اصلا باهات نمیومدم…یا اصلا نظر مادرم رو در موردم بهت نمیگفتم…تو…خودت باید حال ماها رو بفهمی،.گفتم پس چرا شربت رو نخوردی.گفت مگه گذاشتی بخورمش زودی سر کشیدیش.و قهر کردی،گفتم پس بیا بشین روی پای من…میخوام بغلت کنم.نه دیگه پررو نشو.گفتم سعیده یا دوستم داری و بهم اعتماد داری یا نه،تصمیمت رو بگیر،جلیل بخدا اگه بخوای باهام کارای بی تربیتی بکنی.باهات قهر میشم.بقران دیگه نگاهت هم نمیکنم.گفتم نه بخدا. بیا بغلم…اومد روی پام نشست.اروم شالشو از رو سرش برداشتم.دستهای کوچولو زیبایی داشت.کمرش رو گرفتم.دلهره داشت.اروم لپ قشنگش رو بوسیدم.زود از رو پام بلند شد.گفتم چت شد.نکنه بقول مستر بین فک کردی با بوسه حامله میشی…گریه کرد.جلیل تو رو خدا منو برگردون خونه امون…میترسم.همون سلاح مخفی خانومها.اشکاشون.گفتم باشه نازنین من.تو فقط به خاطر داداشت.پیش منی،دوستم نداری،اون هم بروی چشم با حاجی حرف میزنم.هرچی حرف زد دیگه بهش گوش ندادم.رسوندمش در خونه.رفتم پیش حاجی.گفتم حاجی کی میخوای جمیله رو به این پسره،عقد کنی؟گفت ساعت دیدم فردا.گفتم پس‌فردا به وکیلت بگوحتماسعید رو آزادش کنه،گفت نه بزار باشه پسره پفیوس رو…گفتم حاجی اگه منو دوست داری و حرف من برات سنده بزار آزاد بشه.دیگه جمیله هم که زنش نیست.بره پی کارش.برامون خوب نیست فک کنندما گیر همون چنتا سکه هستیم.چون شوهرش دادیم هر روز خانواده سعید بیان التماس درخواست،گفت ایواله پسر راست میگی.برو خودت کارهاشون رو بکن.فرداش جمیله عقد شد و باهام آشتی کرد.من پس‌فردا رفتم سعید و آزادش کردم.شبش سعیده هرچی بهم زنگ زد واس داد.جوابشو ندادم.واقعا ازش دلخور بودم…من از صمیم قلب باهاش رفتم جلو.ولی اون همش بهم شک داشت.در ضمن از سعید تعهد گرفتیم اگه دوباره دوروبر جمیله بچرخه یا مزاحمش بشه۲باره مهریه اش رو به اجرا میزاریم.روز بعد آزادی سعید تازه ماشین رو آوردمش بیرون.که درست جلوی در خونه سعیده خودش سوار ماشینم شد.گفت مث بچه ننه هاقهر کردی،گفتم تو که به خواسته ات رسیدی،فقط میخواستم بدونی حرفه جلیل حرفه…مرد قول میده.ولی تو باورم نداری.همه رو مث داداش بی غیرتت میبینی،من دوستت داشتم هدفم ازدواج بود.ولی تو خودت نخواستی فقط به حرف مامانت گوش دادی،گفت جلیل من دخترم باید ازحریم ناموسم دفاع کنم.نمیتونم خودم زودی توی بغل یک مرد ول بدم که…بعدا خودت درموردم چی فک میکردی،باهم رفتیم کافی شاپ.خلوت بود.بخدا اینقدری قشنگ کنج لبمو بوسید.گفت مرسی مرد خوش قول من…روی مامانم کم شد.گفتم دیدی دوستم داره…فقط بخاطر من با حاجی صحبت کرده و رو انداخته…مامانم دیگه حرفی برای گفتن نداره،دلم خیلی آروم شد.دستشو گرفتم.پدرم زنگ زد.کجایی جلیل.گفتم با یک رفیقم.توی کافی شاپم…چیزی بخوریم اومدم پیش شما…گفت باشه نوش جونتون…فقط زود بیا باباجان…کار زیاد داریم…زودی رسوندمش و برگشتم فروشگاه…چند روز بعد پسره جمیله رو برد شهر دیگه محل کارش.این خواهر من خیلی خیلی خوشگله ها…طرف یک بار دیده بودش کف کرده بود…سعید نمیدونم دنبال کدوم کون دادن بود…خلاصه من گاه گداری سعیده رو میدیدم.ولی اصلا نشد تنها جایی بمونیم…تا اینکه توی عروسی مشترکی بودیم که جمیله بخاطر سعید نیومد.اخر شبی بابام با مادرم برگشتن.من کمی سرم داغ بود.دم در تالار.خانواده سعیده بی ماشین بودن.بوق زدم.اومد جلو گفت برو نمیبینی بابام هست.گفتم باشه…بیایین سوار بشین بریم عروس کشون.گفت وای راست میگی،؟گفتم بدو دیگه…رفت حمیده و مامانش رو آورد.ولی باباش نیومد.سوار شدن.خودش هم جلو نشست…مادرش گفت جلیل آقا مامان جونت میدونه…به دختر من گیر دادی،.تریپ عاشقی برداشتی،؟سعیده گفت مامان لوس نشو.گفتم خاله اگه عاشق نبودم الان پسر جونت هنوز داشت آب خنک می‌خورد.سعیده از جوابم حال کرد.گفت ایوالله.عشقم.خوبت شد مامان جون.؟خوردی؟گفتم اگه سعید آزاد شد فقط و فقط بخاطر درخواست من از حاجی بود.و بخاطر اشکی که نخواستم عشقم از چشای قشنگش بریزه.بخاطر اون داداش مشنگش…خاله جون ما مث شما نامرد نیستیم نمک بخوریم نمکدون بشکنیم.ما سعید رو راه دادیم توی خونه زندگیمون،کار دادیم بهش ولی اون به پدرم و خواهرم،خیانت کرد…ولی من دخترت رو بردمش ویلا مرد بودم.چون دلش نخواست باهام باشه.حتی ترسید شربت دست منو نخورد.ولی چون بهش قول داده بودم داداشش رو آزاد کردم…اگه میخواستم هر کاری که دوست داشتم میتونستم باهاش بکنم.ولی من خودش و عشقش و میخوام نه فقط تن و بدنش رو…خاله جون برای من قحطی دختر نیومده.فقط امشب ده تا شماره بهم دادن.که نصفشون دوستای سعیده هستن.میگی نه بیا ببین.شماره ها رو از توی جیب کتم در آوردم سعیده زود ازم گرفت.دونه دونه نگاه کرد.گفت مامان بخدا فردا من چشمای ارغوان رو در میارم.میدونه من جلیل رو دوستش دارم امشب هم بهش گفتم…اومده به این شماره داده…گفتم نگران نباش…فقط خودم و خودت.ولی اگه مامانت بذاره…مادرش ساکت بود.گفت پسر جون عشق شما سامون نمیگیره.پدر مادرت نمیزارند.گفتم خدا بزرگه.حالا بزار باهام خوش باشیم.خاله نترس بهم اعتماد کن.من مواظب خودم و سعیده هستم.من مث سعید شما نیستم.شب توی تختم

بودم.برام چندتا گل و بوس فرستاد.فرداش ظهر بهم اس داد.عزیزم کجایی ظهر میری خونه یا فروشگاهی؟گفتم نه کارمون زیاده.تاغروب هستم.بعدش میرم باشگاه.شب هم بیلیارد…گفت جلیل اصلا برا من وقت نداری،گفتم خب بگو چکارم داری،؟گفت هیچچی خداحافظ…گفتم بگو دیگه قهرنکن.گفت میخواستم تاشب باهم باشیم.بابا مامانم نیستن…خونه تنهام،همه رفتن خونه عمه روستامون.من تنهام.گفتم جانم چی خوب باشه.ساعت۴در خونه شمام.گفت شیک بپوش بیا،گفتم چرا؟اینقدر شیک،؟گفت بهت میگم…منتظرتم ها دیر نکنی؟باورکنیداینقدری سرمون شلوغ بود.فراموشم شده بود.طفلی۳ونیم پیام داد.کجایی چرا تماس نمیگیری.من۴منتظرتم ها…تازه یادم اومد.تیز پریدم توی ماشین رفتم خونه.دوش گرفتم لباس پوشیدم آماده که شدم۴ونیم رد شده بود…گوشیمو چک کردم اقلا۲۰تازنگ و پیام ازش داشتم…سریع تماس گرفتم.جواب نداد.براش پیام دادم.عشقم فدات شم بخدا سرم شلوغ بود تا دوش گرفتم حاضر شدم دیر شد.زنگ زده بودی حموم بودم…الان درخدمتم…جوابمو نداد.۵دقیقه نشد زنگ زد.تا گفتم الو.گفت جلیل فقط۵دقیقه دیگه اگه دم درخونه ما نباشی دیگه باهات قهر میکنم.آشتی نمیشم.گفتم بخدا الان میرسم.توی ماشینم.گازشو گرفتم ۵دقیقه نشده رسیدم…زنگ زدم بیا پایین در خدمتم.گفت بیا بالا.گفتم نه نمیشه که.گفت لوس نشو.تا دیروز که میخواستی منو به زور تنها بکشونی توی خونه‌…حالا من میگم تنهام بیا بالا میترسی،گفتم جانم الان اومدم.ماشین رو چون مث گاو پیشونی سفید بود دورتر از خونه اینها پارکش کردم و تا تونستم مخفیانه رفتم بالا.در زدم رفتم داخل.وای خدا چی میدیدم.یک پریزاد خوشگل و ناز با یک شلوار تنگ و نازک بدن نما‌،پوست سفید بدنش حتی شورت لیمویی خوشگلش دیده میشدن.تاپ تنش بود.ناز آرایش ناشیانه ای کرده بود.تا دیدمش خندیدم.گفت وای بد شدم مگه نه خنده دار شدم مگه نه،؟رفتم جلو بی معطلی بغلش کردم.گفتم لامصب عین عروس خانومها شدی…چرا بد باشی.چندباری لبشو بوسیدم.اون هم بوسید.دستهای ناز و کشیده و سفیدی داشت.دستهامو انداختم زیر لپهای کون کوچولوش.بلندش کردم توی بغلم.گفتم میخوای عروسم بشی؟با چشمای ناز و درشت و خوشگلش با اشاره گفت آره.گفتم خیلی میخوامت…گفت بریم اتاق خودم.رفتیم اونجا…نشستم روی تختش.کشوندمش توی بغلم.چندتا بوسش کردم.نشسته بود توی بغلم روی پاهام.یک پاش اینطرف بود و یکی اون طرف…زیر گردن و تخت سینه سفید و نازش رو بوسیدم.بوی ناز و صدای نفسش چنان حالی بهم میداد فقط خدا میدونه.وقتی عاشقی،خیلی با اینکه کسی رو فقط برای ارضا شدن و رفع تکلیف بکنی دنیا تفاوت داره.خوابوندمش روی تخت خودش.تاب قشنگشو دادم بالا. آوخ ۲تاسینه ناز و مرمری سفت و کوچولو افتادن بیرون…آروم سوتین رو زدم بالا…نوک سینه هاشو نوبتی میبوسیدم.و میمکیدم.و بوسش میکردم.لبهاش طعم عسل میداد…چقدر بدنش نرم بود.تند تند چشاشو می بوسیدم.اروم شلوارشو کشیدم پایین.گفت جلیل جون عزیزم مواظبم باش خب.به قرآن اولین بارمه با کسی هستم.نمیدونم میخوای چیکارم کنی،ولی دوستت دارم.خودمو کامل در اختیارت گذاشتم.فقط اگه واقعا دوستم داری نزار آبروی من بره.گفتم تو تموم جون منی شک نکن.‌نترس خب.مگه خدا نخواد اگه نه هیچ بنده خدایی نمیتونه تو رو از من بگیره.دیگه لخته لخت زیرم بود…نمیدونستم از کجاش شروع کنم.دستام میلرزید.هیجان بدی داشتم…عین فرشته ها بود…اصلا خانواده اینها نمیدونم چرا همه گی اینقدر خوشگل و خوش‌تیپ هستن…حتی پدربزرگ و مادر بزرگشون هم اینجوری هستن…با زبونم افتادم به جون کوس کوچولو و زیبا و سفیدش…قربونش بشم…چنان شیو کرده بود پوستش برق میزد.داشت کیف می‌کرد.چرخوندمش دمر بود.با دستام لپهای کون ناز و کوچولوش رو باز کردم…چنان لیسیدم که آه و ناله اش در اومده بود…چند بار فهمیدم وقتی از پشت سوراخاشو میلیسم…کوسش خیس میشه.خودش برگشت گفت کافیه عشقم خیلی خوب بود.میدونم دوستم داری،بلند شدم.اروم تیشرت و شلوارمو در آوردم… با شورت بودم…کیرم توی شورتم جا نمیشد.کله عمامه ای و کلفتش.از زیر شورتم معلوم بود.گفتم خودت درش بیار.نگاهم کرد.اروم برام کشید پایین…تا نگاهش کرد.گفت وای مامان جون.گفتم جانم چی شد مگه لولو دیدی،،دوستان خودتون میدونید چه لذتی داره وقتی زنی دختری حتی پسری کلفتی کیرتو میبینه…احساس غرور بهت دست میده…گفتم جانم ترسیدی ازش.گفت خیلی چرا اینقدر گنده بزرگه،گفتم هرچی هست مال خودته.بگیرش دستت.بلدی بخوریش؟گفت نه بخدا اولین بار دستم به چیز مردها میخوره…ولی فیلم دیدم.گفتم پس مث فیلم‌ها بخورش.خب نترس ازش…آروم بوسش کرد و لبهاشو کشوند دور کیرم…گفتم عشقم سعی کن دندونت بهش نخوره…آخه درد میگیره…پوستش حساسه…دستهاشو گرفتم گذاشتم روی خایه هام…گفتم همزمان بمالشون.چند دقیقه کمتر خورد.کم مونده بود آبم بیاد.گفتم عشقم حالا دراز بکش.گفت جلیل میترسم.گفتم عشقم جلو برای شب زفافمونه…شب عروسی…الان فقط کون کوچولوت…گفت جلیل حمیده گفت بد جوری درد داره.گفتم راست گفته ولی بالاخره چی میخوای بهم بدی،،پس چرا صدام زدی،،خیلی ساده بود.گفت حمیده گفت سعی کن با خوردن ابشو بیاری،بزار برات بخورم…گفتم نمیخوای لذت عشقت کامل بشه.بخواب نترس عشقم بلدم چکارش کنم…گفت وای جلیل الانه که از ترس سکته کنم.جلیل دستتو بذار روی قلبم…ببینش…حسش کن.دست زدم چقدر تند میزد.گفتم چه خبرته نترس.منم ها.مگه میخام بخورمت… زودی گریه کرد جلیل میترسم.پاره نکنی آبروم بره.گفتم نه بهت قول میدم…خیالت راحت.خیلی کونش کوچولو و تپل بود.گفتم با دستات لای تپلی کونتو باز کن…آروم دمرو شد باز کرد لای کونشو…خیلی خیلی زیاد خیسش کردم.و آروم سر کیر خوشگلم رو گذاشتم دم سوراخش…میدونستم و تجربه بهم گفته بود اگه بخوام با انگشت بازش کنم شاید راهش بازتر بشه اما وقتی دردشو متوجه بشه اصلا نمیزاره بکنمش…گفتم ببین خیلی آروم بدون فشار میدمش داخل کون قشنگت…نترس خب شل بگیر خودتو…گفت باشه باشه…با یک فشار کوچولو ولی قوی،سرش و دادم داخلش.چنان جیغی زد که نگو.داد زد جلیل.بخدا دارم میمیرم.تو رو خدا ولم کن.گفتم ساکت باش.نمیمیری که.ابرومون رفت.گریه اش بلند شد.جلیل بخدا دارم میمیرم.نکنش.ولی من گوش به حرفش نکردم.دوتا تلمبه قشنگ زدم.هر باری که تلمبه میزدم جیغش بیشتر می‌شد.داد زد ولم کن سگ پدر.نمیخوامت دوستت ندارم.برو گمشو.از روش بلند شدم.با نفرت برگشت.دوتا سیلی بهم زد.تف کرد توی صورتم.خیلی گوهی…دیگه نمیخوام ببینمت.برو گمشو…دویید توی توالت.زود لباس پوشیدم.دادزد بخدا بیام بیرون اونجا باشی.داد میزدم جیغ میزنم همسایه ها بریزن جرت بدن.ای مامان پاره شدم.جلیل خدا ذلیلت کنه دارم خونریزی میکنم.گریه
می‌کرد وناله نفرین می‌کرد.زودی زدم بیرون.نامرد عین بوقلمون بود هر لحظه یک‌جوری بود.میدونم دردش اومده بود.اما نباید که اینقدر بی ادبی می‌کرد… رفتم سر کارم.تاساعت۱۲شب بهش زنگ نزدم.وقتی ۱۲رفتم سراغش.از همه جا منو بلاک کرده بود و حتی توی گوشیش هم منو لیست سیاهش گذاشته بود.با خط دیگه بهش زنگ زدم.نمیدونست مال منه…جواب داد تا گفت بله.گفتم سعیده عشقم.منو بلاکم کردی،سعیده خط منو توی لیست سیاهت گذاشتی،،زود قطع کرد…ولی بلافاصله خودش زنگ زد…گفت تو دلمو از خودت سیاه کردی،نمیخوامت.دیگه دوستت ندارم.از غروب تا الان دارم از درد میمیرم.حمیده تا اومد خونه فهمید چکارم شده.بهش گفتم فهمیدی بهش گفتم.اون وامونده لعنتیت چقدر گنده است باورش نمیشد…گفت خیلی بیشعوره که بار اولت اینجوری اذیتت کرده.گفتم منو ببخش عزیزم بخدا حول شدم.خوشحال شدم نفهمیدم چیکار میکنم.نازنینه من.تو رو خدا منو ببخش…گفت برو گمشو دیگه بهم زنگ نزن.متنفرم ازت…گفتم سعیده دلت میاد بهم اینجوری بگی،گفت چطوری تو دلت اومد منو اینجوریم کنی،،الان نمیتونم روی باسنم بشینم.گفتم ببخشید.فردا بیام که بریم با آبجی حمیده دکتر…گفت نه احمق جون…تو خولی میخوای آبروی منو ببری،گمشو از زندگی من بیرون…بیزارم ازت…تا اینو گفت.این بار دیگه من قطع کردم…خودش دوباره زنگ زد.چند بار زد برنداشتم…نوشت آخرین زنگ عمرمه که بهت میزنم جواب ندی،،دیگه هیچوقت هیچوقت همدیگه رو نخواهیم دید…تا زنگ زد جواب دادم.بی معطلی پرسید اصلا این خط مال کیه؟گفتم میخواستی مال کی باشه مال خودمه دیگه،گفت پس چرا تاالان به من نداده بودیش…گفتم فرصت نشده بود عشقم.تازه اگه می‌میدادمش که این رو هم برام تعطیلش میکردی، گفت بخدا جلیل اگه بدونم از این خط برای کثافتکاریهات استفاده میکنی…جرت میدم…گفتم خب تو که از غروب تا الان منو بیزارم کردی…الان چکار به خطم داری؟گفت بی‌شعور من دخترم بهم آسیب رسوندی نمیخای چند روزی باهات قهر کنم…جانم عجب دختر خنگ وخوشگلی…گفتم آهان باشه چند روز قهر کن.من هم سرم شلوغه…داد زد.حمیده این بی‌شعور میگه خب قهر کن من هم چند روزی کارام زیاده…اون از اونطرف می‌خندید… داد زد سعیده خیلی بدبختی،گفتم به قرآن من برای خودت گفتم.اگه نه بگو الان بیام پیشت میام…میخوای بیام بریم دور دور.نصف شبی، گفت ببین حمیده پیش منه.شوهرش نیست بفهمه بد میشه،گفتم مگه شوهرش کجاست.گفت شیفت شب کارخونه است.گفتم ولش کن خودم میام دنبالتون…بریم بگردیم.درست۱نصف شب رسیدم در خونه اشون…رفتیم دور زدن…موقع نشستن…با خودش بالش کوچولو آورده بود.زدم زیر خنده.حمیده بدتر خندید.زد توس سرم.گفتم ببخشید دیگه.بقران از غروب که باهام قهری و فحشم دادی خودمم ناراحتم…نوکرتم منو ببخش…گفتم آبجی مگه شوهرت کجا کار میکنه.گفت همین کارخونه لبنیات شهرمون.ولی بدبختی شیفت شبه، گفتم صاحبش رفیق فاب منه…گفت وای تو رو خدا میشه کاری براش بکنی،گفتم چکار،؟گفت بندازش شیفت روز باشه…گفتم الان بهت میگم…فقط ساکت باشید…تا زنگ زدم.سریع برداشت…گفت چاکر داش جلیل چطوری پلنگ…این وقت شب تماس گرفتی.باز چی شکار کردی؟گفتم هیس چقدر زر میزنی جواد.گوش کن چی میگم…کارگری بنام احمد…جات کار میکنه انداختیش شیفت شب…میخوام بیاریش شیفت روز از آشناهای منه…گفت باشه بزار با مسئول کارگرها حرف بزنم الان بهت خبر میدم…چند دقیقه بعد تماس گرفت.ولی گوشی دیگه روی بلندگو نبود.گفت جلیل این لاشی میگه من با زن این رفیقم عمدا انداختمش شیفت شب که بعضی وقتها میرم خونه اینها ترتیب زنه رو میدم.تازه عروس هستند و تنگه تنگ…گفتم گوه میخوره دروغ میگه…گفتم داداش از شنبه بخدا باید بیاد شیفت روز اگه نه بیام اونجا میدونی که ننه طرف رو…گفت خیالت راحت…ولی جلیل این دروغ نمیگه ها…مسئله بوداره…گفتم باشه خبرت میکنم…حمیده گفت چی شد داداش جلیل.گفتم هیچچی کارش درست میشه… برای شنبه میاد شیفت صبح…زد روی شونه من گفت دمت گرم داداشی،اینو هم بگم که این خانوم امشب از تو دیگه دل بریده بود من باهاش حرف زدم ها.اگه نه باهات قهر بود.گفتم مرسی حمیده خانوم انشالله جبران میکنم…ولی بدجور توی فکر فرو رفتم…حمیده و کوس دادن…خیلی خوشگله حیف میشه اگه دست آدم ناکس بیفته،،کسل بودم.سعیده گفت اگه خسته ای برگرد…خلاصه که فرداش خودم زنگ زدم حمیده کونم میخارید…آخه شما نمیدونید که اینها چقدر خوشگل هستن که،،گفتم کار شوهرت داره درست میشه ها.ولی یک مشکل بزرگی هست.گفت چیه داداش جلیل.گفتم باید تنها ببینمت.گفت باشه…گفتم بیا کافی شاپ…‌گفت تنها یا با سعیده.گفتم آخه اگه میخواستم که سعیده بفهمه که دیشب جلوش حرفمو میزدم دیگه،،گفت باشه باشه…یکساعت بعد توی کافی شاپ رفیقم جلوم نشسته بود…گفت چی شده داداش جلیل.گفتم ببین آبجی حمیده رک میرم سر اصل ماجرا.این یارو سر کارگر کارخانه میگه من یک آتو و رابطه بدی با خانوم این احمد دارم.شبها میرم سراغش.‌نمیخام احمد رو
شیفت روز بندازمش.‌اومد بلند شه بره.گفتم رفتنت که فایده ای نداره.بشین بگو جریان چیه؟ گفت دوست پسرم بود زمان مجردی‌…یعنی دوسال قبل.راستش قبلا رابطه آنال داشتیم…بعد ازدواجم اصلا سراغم نیومد.من احمق دیدم احمد بیکاره رفته اونجا برای کار…زنگ زدم این پفیوس…به احمد کار داد حالا ول کنم نیست.چند بار شبونه اومده سراغم.اگه احمد بفهمه حتما طلاقم میده.گفتم کارت خیلی اشتباهه…ولی خب تو خوشگلی یارو حق داره.چرا زن خودش نشدی.گفت آخه خودش چند ساله زن داره…گفتم متاهل بود باهاش دوست شدی،گفت جلیل جان من که نمیدونستم…بعدا فهمیدم…اون هم زنش ما رو دید قشقرق بپا کرد…الان هم بدونه دهنم سرویسه.اگه بفهمه اون رو که جرش میده…گفتم باشه همین اتوی خوبیه.رفتم کارخونه سراغ یارو.آوردش اتاق رفیقم.گفتم داداش فقط یکبار یکبار دیگه بری سراغ حمیده.یا کس دیگه بفهمه چی گوهی خوردی،،هم زنت میفهمه چی شده.هم اینکه بی برو برگرد.کونتو به باد میدی،،این رئیست منو خوب میشناسه…طرف قفل شده بود.گرخیده بود به خودش…از شنبه احمد شد شیفت صبح…سعیده مث خر کیف می‌کرد… مشکلات خانواده اش بدست من حل میشه…یکسالگی دوست خوب بودیم.ساک میزد لایی میداد ولی کون نمی‌داد.تا اینکه شانس خوب یا بد ما،بچه خواهرم از شوهر جدیدش بدنیا اومد.ولی بچه که یک ماهه بود.پدرش تصادف کرد مرد…خانواده پدری دامادمون هم اکثرا خارج بودن…پدرش از غصه سکته کرد.مادر هم نداشت…ثروت کلونی موند دست خواهرم…درست دوماه نشد پدر شوهره هم مرد.خواهر شوهراش دوتا بودن برگشتن و توی انحصار وراثت ثروت بزرگی به آبجیم رسید…الان دیگه رابطه ما با هم خوبه خوب بود…شبهایی که تنها بود.زنگ میزد میرفتم پیشش.ولی بچه اش زیاد نق نق و گریه میکرد.شیر میخواست زر میزد.خیس کرده بود زر میزد…نامرد جمیله هم جلوی من سینه گنده و بزرگش رو می انداخت دهن بچه شیرش می داد…ولی خوبیش این بود.کلید خونه گنده اش دستم بود.هر وقت که دلم میخواست سعیده رو می‌بردم ترتیبش رو میدادم.البته جا زیاد داشتم ولی اینجا امن بود…تا اینکه یک شب ساعت۲بود.بچه خواهرم حالش خوب نبود بردیمش دکتر.رفتم داروهاش رو گرفتم برگشتم…دیدم تلفنی داره با کسی حرف میزنه.میگفت نه عزیزم لازم نیست بیایی بخدا جلیل اینجاست بفهمه دمار از روزگارمون در میاره نه نمیخواد…گفتم نه سعید ول کن دیگه،،تازه فهمیدم خانوم با سعید آقا دوباره رابطه داره…چیزی بهش نگفتم…فرداش زنگ زد داداش.امشب حمیده میاد پیشم اگه کاری داری نخواستی بیایی مهم نیست.گفتم باشه اتفاقا کار زیاد دارم…شب تالار عروسی بودم.شوهر حمیده رو دیدم…منتظر بود تا حمیده از سالن خانومها برگرده،،تعجب کردم.زنگ زدم‌.به جمیله گفتم آبجی اگه تنهایی بیام پیشت…گفت نه داداش حمیده پیش منه…گفتم باشه شب بخیر.فهمیدم ریگی توی کفشش هست…تیز گاز ماشین رو گرفتم…رفتم خونه جمیله.ویلایی بزرگی بود مال پدر شوهرش بود…بهش رسیده بود…کلید انداختم در باز نشد…از پشت گیره پشت در رو زده بود.فکر همه جاش رو کرده بود.هیچوقت گیره پشت در رو نمیزد.فقط قفل می‌کرد… با بدبختی از لای حفاظها رفتم داخل کم مونده بود خودمو به کشتن بدم…دیوار هم بلند بود…آروم رفتم داخل همه جا تاریک بود.فقط نور اتاق خواب روشن بود…گوشی رو خفه کردم…صدای ناله آرومی میومد…در اتاق کاملا باز بود.وقتی رفتم داخل…سعید بود.داشت کوس جمیله رو که داگی شده بود لیس میزد.آروم فیلم گرفتم…میگفت بخورش سعید جون بخورش…بخدا چند وقته هیچ کیری به خودش ندیده…باید زیاد بکنیش…گفت جمیله بد گشادش کردی دیگه دلچسب نیست…گفت سعید جون آخه کیر خدا رحمتی مث کیر داداشم کلفته…گفت کجا کیر داداشت رو دیدی.گفت ندیدم حمیده گفت چنان کلفته که بار اول کون سعیده رو چنان جر داده…تا چند روز مریض بوده…بهت گفتم بدونی که وقتی خواهر مردم رو بکنی خواهرت رو می‌کنند… گفت بزار بکنه.کون و کوس مال گاییدنه…میدونم بدجور سعیده رو دوستش داره…ولی نمیدونه سعیده دوست پسر دیگه داره.پسره چند بار اومده خواستگاریش…همکلاسی دانشگاهشه.سعیده بلاتکلیفی داره کدوم رو انتخاب کنه،اوف چه کون نازی بهم زدی جمیله‌.گفت بکنش سعید کیرش کلفت بود کونم گشاد شده برای تو خوبه…سعید کیرش کوتاه نبود اما قلمی بود.برای کون خوب بود دلچسب هیچ کوسی نمیشد…تایم بالا نمیدونم چی مصرف کرده بود.جمیله رو گایید…من فیلم گرفتم.و اینها رفتن دوش گرفتن.ولی حین گاییدن همش جمیله میگفت سعید کیرت لاغره یه کاری بکن کلفت بشه، گفت نه نمیتونم همینه که هست…گفت میخوای یک رفیق دارم خوب کیرش کلفته بیارم دونفری بکنیمت…جمیله گفت بی غیرت میخوای زنتو بدی بیگانه بکنه…گفت اولا دیگه زنم نیستی…گفت مگه قرار نبود عقدم کنی،گفت مگه اقات میزاره.قسم خورد اگه ببینه دور و برت میچرخم دهنمو سرویس کنه.ازم بیزاره،دوما اگه زنمی دلم میخواد کیر کلفت جرت بده تا ببینم…گفت وای سعید خیلی کیرش کلفته،؟گفت آره خیلی کلفته…جمیله دوست
دارم وقتی زیرش ناله میکنی جق بزنم آبم بیاد…گفت کی میتونی بیاریش…بخدا امشب اصلا بهم خوش نیومد.فقط بیشتر تحریک شدم و قلقلکم اومد…گفت از دست این جلیل که مثل سر خر دائم اینجاست نمیشه کاری کرد…گفت کاریت نباشه میپیچونمش.فقط راضیش کن بیاد.دلم کیر کلفت میخواد…لامصب برای کیر التماس می‌کرد.سعید گفت.جمیله سوییچ ماشینت رو میدی هفته دیگه با دوستام بریم شمال…گفت سعید بخدا حاجی بفهمه جرم میده…ولی باشه زودی برش گردون.سعید گفت پول چی بهم میدی.میدونی که بیکارم…گفت اونم چشم…غصه نخور.فقط کاری که گفتی رو برام بکن…کلفت باشه.زیاد بکنه،فقط سعید همین هفته ها.چون هفته دیگه پریود میشم،امشب بعد مدتی رابطه داشتم ولی دلچسبم نبود.سعید گفت مشکل جلیله.دست به سرش کن فردا شب بیارمش، نیم ساعتی پیشش بود و رفت…خیلی پکر بودم خواهرم جنده بود.و کیر کلفت میخواست…پسره داشت ازش سواستفاده می‌کرد… نامزدم داشت منو مپیچوند.خیلی پکر بودم.سعید که رفت جمیله زنگ زد حمیده،گفت خانوم خانوما…داداش من میپیچونید.چرا خواهرت بهش خیانت میکنه…آهان غلط کردی…جلیل از وقتی با سعیده است دور همه دخترها رو خط کشیده، بخدا اگه به جلیل بگم…میدونه باهاتون چکار کنه.بعدشم قطع کرد…من توی خونه بودم اما خبر نداشت…رفت آشپزخونه…من روی کاناپه بودم…تا برگشت توی نور کم سالن تا منو دید کم مونده بود سکته کنه…گفت وای داداش،گفتم کوفت داداش.جنده مگه حاجی نگفت دور این بی غیرت رو خط بکش.پفیوس اینقدر بی غیرته برای پول میخاد کیر برای زن سابق و زید الانش جور کنه…تو حیا نمیکنی.من که فیلم گرفتم و به حاجی میگم…گفت نه داداش تو رو خدا مگه منو دوستم نداری.گناه دارم خب من هم آدمم دیگه…من و تو عین مامان هستیم هاتیم مست سکسیم…بخدا گناه دارم.راهی نداشتم مجبور شدم بهش زنگ بزنم…چندوقتی بود دور رو برم میچرخید…گفتم احمق فقط برای پولته…سعید ازت متنفره…چون شکایت کردی و مدتی زندان بود.شنیدم چندباری توی زندان چون خوشگل بوده بد گاییدنش،گفت وای نه…گفتم بخدا…آمارشو دارم‌…این که از دختر خوشگلتره خب می‌میکنندش دیگه…اومد بغلم.محکم بغلم کرد…داداش تو رو خدا به بابا نگو…گناه دارم.این رو هم بگم که بالا تنه فقط سوتین تنش بود.و پایین یک شورتک کوتاه…ورزشی…که کوس قلمبه اش بیرون زده بود…من هم بغلش کردم.ولی کیرم سخت شق بود.گفت داداش خوشبحال سعیده.گفتم اونوقت چرا، اشاره به پایین کرد وخندید…گفتم نه دیگه…سعیده بی سعیده…دلم ازش زده شد…خیانت بوی گوه میده…گفت همه چی رو شنیدی گفتم آره… گفتم جمیله اگه به حرفم گوش کنی خوشبختت میکنم.گفت چی داداش…گفتم ببین رفیقی دارم زنش مرده یک بچه داره فقط سنش نزدیک۳۷سالشه.پولداره اگه مواظب بچه اش باشی اونم پدر خوبی برای بچه ات میشه…بشرطی که قید این لاشی رو بزنی.‌راستش چیزش از مال من هم بزرگتره…دیدم که میگم…خیلی هات هم هست…با هم توی کیش از اون کارا کردیم…خیلی تاجر خوبیه…دنبال زن میگرده.‌گفت آخه… گفتم آخه نداره.میخوای بی غیرتی کنم برات شوهر جور کنم.چون مجبورم…اگه نه جنده میشی، گفت باشه…گفت یک عکس ازت میگیرم براش میفرستم…ببینم چی میگه…کمی آرایش کرد.لباس شیک پوشید.زنگ زدم خواب بود.گوشی روی بلند گو بود…برداشت گفت جان داداش.اینوقت شب چی شده‌‌…گفتم خیره…شهاب جون…شهاب شنیدم رفتی خواستگاری زنگ زدم تبریک بگم…گفت نه نشد جلیل جون…بچه منو نخواست…گفتم شهاب اگه کسی باشه که بچه رو بخاد و خودشم هات و پولداره و خوشگله…تو هم بچه شو نگه میداری براش پدری کنی،،گفت خب وقتی اون مادری کنه چرا من پدر نکنم…کی هست حالا.گفتم خوشگل خانوم خونواده دار.شوهر مرده…گفت، کجا ببینمش…گفتم الان عکسشو میفرستم…فقط خودیه نخواستیش عکسشو پاک کن…گفت چشم خیالت راحت…براش فرستادم.چند دقیقه بعد زنگ زد…جلیل جان اینکه آبجی خودمونه…جمیله خانومه…اولش خجالت کشیدم ولی بعدش گفتم…شهاب آبجی منه…اگه دوستش داری و خوشت اومد.بیا پیش حاجی بقیه اش با من.این هم تنهاست…همه چی پول نمیشه…سایه بالاسر میخاد…گفتم شهاب جون…خوب فکر کن.فردای روز نگی خواهرشو بهم قالب کرد…گفت نه داداش فدات شم…راستش بهترین خبر عمرم بود.نوکر دوتاتون هم هستم…قطع کردیم.عکسشو به جمیله نشون دادم.گفت ایوالله داداش.خوبه خوشتیپه…همون جا تموم شماره ها.و رابطه اش رو با سعید تموم کرد…اومد نشست روی پام گفت تو اینقدر خوب بودی من نمیدونستم…گفتم کجاش رو دیدی،،گفت بخدا هیچ جاشو…میشه نشونم بدی،خیلی بی حیا بود.گفتم دیوانه ای،ما خواهر برادریم…گفت داداشی نکنی میکنندم.تازه تو تا الان چندین بار لخت منو و سکسمو دیدی،پس کار من از کار گذشته،.الان حالم خرابه.سعید دول موشی بی شرف به جای اینکه تب زیردلمو بخوابونه بیشتر منو دیوانه کرد…دست انداخت روی کیرم گفت اوف.دمتگرم.عجبه ها…خودش اول لخت شد.من هم لخت شدم.کیرمو گرفت کرد توی دهنش.چی ساکی میزد.بدبختیم۱دقیقه،نشد آبم اومد و ریخت توی دهنش زیاد بود کم مونده بود خفه بشه.دویید توی سینک…برگشت گفت عه بد شد که…گفتم نترس بار دوم فقط میکنمت.چنان بکنم که جر بخوری.گفت سرش چقدر بزرگه.زود باش دیگه.گفتم بزار یک‌کم بخورم برات.گفت داداش اون زیاد خورده میخام کیرت بره توش،دوباره ساک زد کیرم خواب بود.حرکتی زد دیوانه از شیر سینه هاش می‌ریخت روش برام می‌میمالوند…چرب میشد حال میکردم…گفتم پاشو داگی شو از نزدیک ببینم کون و کوس قشنگتو…بلند شد…داگی کرد.چه کوس گنده ای داشت…کونش هم معلوم بود کارکشته است…چند دقیقه خوردم…تا کیرم دوباره بلند شد…گفت نه بیا از جلو پاهامو بزن بالا محکم بکوب توی کوسم…گفتم چشم خوشگله من…خودش خیس کرد.من هم سر کیرمو گذاشتم دم

کوسش با یک فشار تا ته دادم داخلش.خودش از جیغ زیادش دهن خودشو با دست گرفت…گفتم چطوره گفت اصله اصل کیره…بخدا جر میده…کوسم داره خفه میشه…بکشش بیرون دوباره بکن.بذار عادت کنم به بزرگیش…اوف بکن داداش بکن…پاهاشو دورم قلاب کرده بود.و محکم گردنمو بغل کرده بود.من هم مث شیر تلمبه میزدم.گفت بکن تا آبت بیاد.بخدا توی این چند دقیقه چند بار آبم اومده…بکن لامصب بکن…داد میزد…من هم دیوانه وار میگاییدمش…گفت بریز توش نترس…هر چند اون بی‌غیرت ازش بچه نمیشه ولی به خاطر اون قرص خورده بودم.بریز نترس…ولی خوب بود آبم نمیومد…چقدر قربون صدقه من میشد.گفتم داگی شو.سریع برگشت… چنان کردم توش و تلمبه که زدم.تا کشیدم بیرون سر صدای گشادی کوسش در اومد.گفت وای کیربود ازین صداها ازش نشنیده بودم…گفتم بکنم کونت.گفت داداش امشب بزار کوسم.گناه دارم بعد توی کونم بکن…شلاقی میگاییدمش.تا آبم اومد…از خستگی افتادم کنارش…تا صبح خوابیدیم.صبح رفتیم حموم…ساعت۱۱پدرم زنگ زد.کجایی جلیل.گفتم پیش آبجی هستم…گفت این رفیقت خر پوله اسمش چیه…گفتم شهاب گفت آره… با گل و شیرینی اومده بود دفتر من خواستگاری جمیله…چی میگی… گفتم اون تضمینی منه خیالت جمع.گفت پس مبارکه باهاش حرف بزن…بزار بله بگه.زن بیوه تنها بده…مخصوصا مث این دختر پولدار هم باشه…خوب مخش رو تیلیت کن تا نه نگه…گفتم چشم حاجی، جمیله خندید…زنگ زدم به شهاب جریان رو گفتم خوشحال شد…گفتم بقیه کارها با حاجی…خواستی بیا با جمیله حرف بزن…گفت چشم.داشتم لباس میپوشیدم.جمیله گفت مرسی داداش…کاش بتونم برات جبران کنم…گفتم میتونی حمیده رو بیاری بکنمش…کف اونم.من که دیگه سعیده رو نمیخام…گفت وای داداش…مطمئنی؟؟گفتم شک نکن…ولی کف حمیده ام…برای اون و شوهرش کاری کردم گاییدنش حقمه.وتمام جریان رو گفتم…گفت راستش خودم همون موقع هم میدونستم.غصه نخور جورش میکنم…چنان بکنش تا از سعیده بدتر پاره بشه…گفتم فقط سعیده نفهمه…میخام بار دیگه چنان بکنمش که هر وقت شوهر کرد پسره بفهمه این کون قبلا بدجور جر خورده، خندید گفت باشه.خیالت جمع،،چند روز بعد واقعاشهاب با جمیله ازدواج کرد.و سعید توی کف موند.باتلفن بهش اخطار دادم این شوهر جمیله بفهمه دور رو برش میچرخی.تیکه بزرگت گوش چپته…خودت میدونی، جمیله چند روز بعد زنگ زد گفت امروز ساعت۵خونه خودم باش…یعنی خونه یادگاری شوهر قبلیش،،گفتم چرا…گفت حمیده منتظرته،،گفتم میدونه من میخام باهاش،،،، گفت از خداشه.بهم گفته من هم از اول دلم میخواستش،.ساعت۴ونیم رفتم اونجا…اولش خوب سفت و سخت دوپینگ کرده بودم…این حمیده خیلی جیگر بود…ساعت۵زنگ زد…باز کردم اومد داخل.خندید.گفت آخرش هم طاقت نیاوردی خواستی خواهر خانومت رو هم بکنیش…گفتم نمیشه از تو گذشت…خودش آروم آروم لخت شد…و بدن زیبا و سکسی عین باربی بود لاغر و ناز و زیبا…من هم لخت شدم.تاکیرمو دید.گفت.اوف لامصب اون بدبخت سعیده میگفت من باور نمیکردم…وای چقدره…برای جلو هم ظلمه چی برسه پشت…جرش دادی پسر…برای همینه می‌ترسه زنت بشه…گفتم گوه میخوره بترسه…مگه من چم شده…نشست ساک زدن.خیلی حرفه ای بود.با وجود اینکه بعد از اسپری تاخیری با آب شسته بودم.ولی فهمید…گفت اسپری زدیش،گفتم اره ولی شستمش…گفت باشه هنوز تلخه…اشکال نداره خوب بکن تا عقده ای نشی، گفت عاشق خایه هاتم…چقدر بزرگن…گفت تو هم میخوری،؟گفتم میشه این ناز تو رو نخورد…گفت مرسی پسر خوب…همه چیش یکطرف سینه هاش یکطرف.چی بزرگ و ناز بودن…خیلی هم حساس بود.بهشون…داگی شد.کونش کمی لاغر بود.گفت اینجوری برای من بخور…از پشت دوست دارم…گفتم باشه عزیزم…براش لیسیدم…حموم رفته بود سازه دادن بود…بلندشدم کاندوم بکشم روش.گفت نه دوست ندارم.گوشت روی گوشت…خندیدم…خیسش کردم دادم داخل کوسش آخ و ناله اش بلند شد…تنگ نبود ولی اصلا گشاد هم نبود.گفت وای جلیل این چه سری داره می‌میشکافه میره جلو…کامل حسش میکنم…آروم خب آروم تکون تکونش بده.اوف وای مامان.پر شده رسید به رحمم.جانم به این کیر.دور کمر باریکش،جا دست قشنگی داشت محکم گرفته بودمش و ضربتی تلمبه میزدم و ناله می‌کرد.ابکوسش دور و اطراف،کیرمو پر کرده بود…برگشت گفت دراز بکش بشینم روش…خودم میخام سوارش بشم…چشم تو چشم بودیم.خیلی خوشگل بود.کیر رو میزون کرد و نشست روش…لب تو لب شدیم…سینه اش رو آورد جلو گفت بخورش جلیل.محکم بخور تا نوکش کنده بشه‌.دارم ارگاسم میشم…من هم همینجوری که گفته بود.یکی رو می‌میچلوندم و یکی رو میمکیدم…روی کیرم نعره زیبایی زد و ارگاسم شد.و موهاش بهم ریخته بود چند بار بوسم کرد.همش میگفت مرسی عالی بود مرسی…گفتم پس من چی، گفت صبر کن عزیزم.بزار حال بیام.گفتم نه بچرخ فقط کونت.گفت نه جلیل بخدا جر میده…بیچاره ام میکنه احمد حتما میفهمه…وقتی کیر کلفت بره کونم…بواسیر و هموروئید کونم میزنه بیرون.دم سوراخم قلمبه میشه…احمد میفهمه…اون دفعه اون وحشی منو کرده بود.از درد نمیتونستم تکون بخورم رفتیم دکتر…دکتره لعنتی گفت آقا مقصر خودتونین که رابطه وحشیانه از پشت داشتین…خانوم آسیب دیدن…بخدا کم مونده بود طلاقم بده…زیر بار نرفتم…چندبار کتکم زد.ولی من انکار کردم…نه نمیدم اصلا…گفتم پس پاشو برو…نمیخام ببینمت…جنده بدون معطلی جمع کرد پوشید جیم زد رفت…فقط گفت دمتگرم.تاالان اینجوری حال نکرده بودم…تا رفت زنگ زدم.به سعیده فقط دلم کون میخواست…گفتم کجایی گفت تازه از خونه زدم بیرون کار دارم.گفتم تیز و بز بیا خونه جمیله ما…همونجا که همیشه می‌آییم عشق و حال میکنیم…گفت نمیتونم الان بیام.بخدا کار دارم.گفتم کارت از من واجبتره…گفت آخه نمیشه…قرار درسی دارم.گفتم باشه نیا.اشکالی نداره.خودم قطع کردم…خودش زنگ زد…باشه میام…فقط زود تمومش کن خب…جلیل جان عجله دارم.گفتم خودم میرسونمت…فقط بیا…ربع ساعتی بود که رسید…من از دوربین در باز کن دیدمش با۱پژو بود…جلو هم نشسته بود…زنگ زدم در رو زدم.اومد بالا.ولی بارو نرفت منتظر موند…طرف قدبلند و خوش تیپ بود.سیگار روشن کرد نشست روی کاپوتش…نمیدونم خبر نداشت این اومده بده.یا میدونست به خودش نمی‌آورد… حیاط خونه بزرگ بود تا رسید من داشتم یارو رو چک میکردمش…رفتم اتاق خواب…تا رسید گفت چته چیزی مصرف کردی…کیرتو به این بزرگی کردی،گفتم اره مشروب خوردم.ولی نخورده بود…گفت برات ساک میزنم زود باید برم عجله دارم.گفتم نه باید بکنمت کار ساک نیست… گفت نمیشه جلیل تا لباسامو در بیارم بپوشم دیر میشه.گفتم پاشو برو چرا اومدی سر کارم بزاری،گفت باشه ناراحت نشو…زودی لخت کرد.شیو کرده بود.باور کنید میخواست بره بده…گفتم بخواب دمر شو…بالش گذاشتم زیر شکمش…کونش قنبل شد…گفت زودی بکن برم…فک کرده بود میخام لایی بزارم لای کون و کوسش…من هم اول با پاهام پاهاشو کنترل کردم.و بعدش هم…گفتم باز کن لای کونتو.قشنگ با یکدست کونشو لپشو کشید کنار سوراخ باز شد…آب دهن زدم…با یک فشار کردم داخل کونش…جیغ بنفش که نه جیغ سیاه زد…در بیارش بی‌شعور گفتم نکن توش پاره شدم.محکم گرفتمش…چیزی نگفتم.هرچی جیغ میزد ولش نکردم…سرعتی تا ته کیر میدادم داخل کونش…خیسه خیس بود کونش…تند تند گاییدمش.مث بارون از چشماش اشک میومد…ابمو ریختم داخلش…وقتی کشیدم کنار.به جان مادرم کونش پر خون بود.خیسی خیسی خون.بود…گریه میکرد نمیتونست حرف بزنه…گفتم حالا بلند شو برو سوار پژو بشو بگو به جای سیگار بشینه شیشه بکشه…تا عشق مردم رو ندزده…بهش بگو.کونم با کلفت ترین کیر شهر پاره شد…ببینم دوباره میاد خواستگاریت یا نه…پاشد جنده بی شرف.چندوقته منو علاف خودت کردی.با این کونی ریختی روی هم…من بخاطر تو قید تموم لذتهامو و عشق و حالمو زدم.فقط با تو بودم.زشت بودم.فقیر بودم.کج و کوله بودم.چی بودم که منو فروختی به این لاشی، دیگه گریه هم نمی‌کرد.رفت توالت برگشت چندتا دستمال کاغذی برداشت جمع کرد گذاشت توی شورتش…هیچ حرفی نزد.اشک می‌ریخت… اومد بره بیرون.فقط گفت.جلیل بخدا اونجوری که فک میکنی نیست…گفتم خر خودتی…میخواستم برات زندگی درست کنم توی این شهر مثل و مانندش نباشه…ولی لیاقتش رو نداشتی، حالا بگو بیاد باهم برین کونتو بخیه بزنید…خائن کثیف…متنفرم ازت…گفت جلیل بخدا بهت خیانت نکردم…گفتم ولی الان داشتی میرفتی بکنی…شیو کامل بودی و ست لباس زیر پوشیده بودی…دوساله خرج تیپ و تارت رو من میدم.برای یک کونی میپوشی…گریه کنان رفت بیرون…از توی دوربین دیدم.پسره در رو باز کرد.نشست توی ماشین…ولی حرکت نکردن…پسره اومد زنگ بزنه…سعیده داد زد نه نمیخوام به تو ربطی نداره.مشکل شخصیه…پسره گفت خب چت شده گریه میکنی.بگو بهم…اینجا رفتی چکار که برگشتی بهم ریختی، آخه چی شد که نمیخوای بیایی تولد…گفت بخدا بچه ها توی کافی شاپ منتظرت هستن…داد زد لعنتی بیا منو برسون خونه…حالم خرابه…پسره برگشت و رفتن…نیم‌ساعت بعد…حمیده زنگ زد…لامصب چیکار کردی با کون سعیده…بردنش جراحی بشه…مامانم میدونه کاره توست…سعیده نمیزاره شکایت کنه…بخدا برو جایی خودتو گم و گور کن…مامانم پیدات کنه جرت میده.درضمن زنگ زد.پدرت همه چی رو گفت…
جیم رو بستم و خودمو از دست پدرم نه دیگران گم و گور کردم…با خط دیگه زنگ زدم.حمیده گفت.گفت احمقی بخدا…روده پوده بچه رو جر دادی،.جلیل بابام شکایت کرده دنبالت هستن…در رو…شماره پلاکت رو همه دارند.ماشین خودم رو گذاشتم پارکینگ رفیقم.ماشین اون رو گرفتم…جریان رو بهش گفتم…زدم رفتم کرمانشاه…خونه یک رفیق خوبم که دوران سربازی با هم بودیم…خواهرم برام توی حساب رفیقم پول میزد.شهاب می‌خندید حواسش بهم بود…بخدا حتی چندوقت هم قاچاقی رفتم ترکیه ولی دلم برای ایران تنگ شد برگشتم…دلم اینقدر برای سعیده تنگ شده بود فقط خدا میدونست…اخبار رو از جمیله میگرفتم…الان نزدیک یک سال بود فراری بودم.دوباره زنگ زدم.حاجی…بابام باهام قهر بود…مادرم گریه میکرد…ولی با خط دیگه بودم زود هم قطع میکردم…حتی چند بار از ترکیه زنگ زدم…دوماه عراق کار می‌کردم… مشکل پولی نداشتم…شهاب هوامو داشت.حمیده حامله بود…یک بار زنگ زدم.بهش گفت سعیده افسردگی گرفته…فقط میره سر کلاس و میاد دوست و رفیقی نداره…جلیل باهاش حرف بزن تماس بگیر…زنگ زدم سعیده.برنداشت…اس دادم سعیده منم جلیل بردار…تا زنگ زدم برداشت…گریه کرد. نزاشت حرف بزنم.من هم گریه کردم…دلم برای صداش تنگ شده بود.گفتم تو مقصر بودی چرا به من و به عشقمون خیانت کردی، فک کردی من نمی‌فهمم.مگه من کم دوستت داشتم.حرف بزن بگو چرا…پشت گوشی گفت جلیل بابام مجبورم کرد.وقتی فهمید منو تو هم رو دوست داریم.و تو دوباره نزاشتی که سعید با جمیله ازدواج کنه.بدتر قیضی و ناراحت شد…لج کرده بود…الان هم ازت شکایت کرده،،گفتم تو چی ازم شکایت داری،؟گفت نه بخدا…ولی برگرد بیا پیشم…بخدا دست هیچ پسری بغیر تو بهم نخورده…برگرد بیا اگه نه دق میکنم…جلیل گناه دارم.میخای آبروم بره…گفتم من میام.ولی تو شکایت نکن ازم.خودمو معرفی میکنم.تو سنت الان۲۵سالته…بابات نمیتونه کاری بکنه…ولی بهم دروغ نگی ها…پدرت میخاد انتقام زندان رفتن سعید رو از من بگیره.پدرم رو اذیت کنه…ولی من مدرکی دارم که نمیتونه…گفت باشه تو بیا…من ۲روز بعد کلانتری شهرمون خودمو معرفی کردم…بماند که دوستان مامور خوب اونشب ازم پذیرایی کردن.فقط خوبیش این بود که دوست آشنا زیاد داشتم و قبلش اول به شهاب و جمیله و خود سعیده گفتم…پدر سعیده ول کن نبود.گفتم حاجی مقصر پسرت بود که دوباره اومد سراغ خواهرم…با اجازه و بدبختی و پارتی بازی…هندزفری زدم گوش بابای سعید و تمام سکس اونشب رو براش پخش کردم.گفتم آقاجان پسرت غیرت نداشت تو بودی دختر میدادی،سرش رو تکون داد.همونجا به شرطی که دخترش رو عقد کنم رضایت داد…پدرم باهام قهر بود.از این خانواده بدش میومد…آزاد شدم.ولی هنوز نیومده بود دیدنم…رفتم دست بوسش…بغل گوشهاش موهاش سفید شده بودن.صورتش چروک افتاده بود.من و دید اولش چنان سیلی بهم زد.گوشم زنگ زد.بعدشم بغلم کرد…و چند روز بعد نازنین خودم رو عقدش کردم…و الان توی خونه خودمون هستیم…کونش رو یک‌جوری دوختن سوراخش بی ریخت شده.از پوست سمت کوسش کشیدن.تا رسوندن به سوراخ کونش تا دوختن…ولی هنوزم ناز و خوشگله…شب زفاف می‌ترسید کوس بده.خندیدم گفتم دیگه این شرعی قانونی‌ مال خودمه…پس فقط دندون روی جیگر بزار.اروم اشک قشنگش اومد روی چشماش…گفت جلیل بخدا میترسم…بوسش کردم.بهش قول دادم اصلا اذیتش نکنم…پاهای قشنگش بالا بود.کوسش خیلی کوچولو تپل بود…سوراخش پلمپ بود…مامانم و مامانش بیرون بودن…قبل ورود به اتاق مامانش جلوی مادرم گفت وحشی مواظب باش ها…نکشیش،خندیدم.گفتم خاله دیگه مال خودمه…مادرم گفت باشه آروم رفتار کن…حالا که مال خودته پس بیشتر مواظبش باش…که برات بچه های سالم بدنیا بیاره…هر دو بوسمون کردن…خیلی استرس داشت.میگفت امشب نکن بزار یک شب تنها باشیم بکن.گفتم بخدا اذیتت نمیکنم.نترس خب.فقط چشمای قشنگتو ببند.بسم الله گفت. چشماشو بست.کیر شق و خیسم رو آروم مالیدم روی کوسش.گفتم ببین گفتم۳میکنم توش.آماده باش.گفت باشه پس بشمار.خدایا خودمو به خودت سپردم…بشمار دیگه،،گفتم۳محکم کردم توش رفت داخلش جیغ زد‌.لبهای قشنگش و با لبهام گرفتم گفتم دیدی تموم شد.گفت خیلی بدی بهم دروغ گفتی. گفتم نه بهت گفتم باشماره۳میکنم داخل.دیدی۳گفتم فشار دادم توش…دیگه تموم شد.بقیه اش برات لذت بخش میشه.نترس خب.مث کونت نیست…کوس ورودیه،ولی کون خروجی،،این کوس خوشگلت کم کم بهش عادت میکنه…چندتا تلمبه زدم ولی خیلی آخ و اوخ بلند می‌کردمراسم مسخره شب حجله تموم شدو.حمومی رفتیم و خودمون رو تمیز کردیم…و الان دیگه بعد چند وقت خوب به هم عادت کردیم و سکسامون روال شده…وداریم زندگی می‌کنیم… اگه اشتباه تایپی بود خودتون ببخشید…

نوشته: جلیلک

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18