رفتن به مطلب

داستان سکسی خواهر فوق حشری با کون گرد و قلمبه


dozens

ارسال‌های توصیه شده


برادر عاشق و خواهر حشری

 

درود به همگی، میلادم ۲۷ سالمه و مجردم. یه کمی تپلم و میشه گفت هیکل درشتی دارم. از ارث طایفه ی مادری فقط این تپلی و کون گندگی به من رسیده.😄 ولی خب خدا رو شکر فیس خوب و جذابی دارم. نه اینکه بخوام از خودم تعریف کنم، اینو اکثرا بهم میگن. از اینکه گفتم کونم گنده ست حالا فکر نکنید کونی ام 😂. فقط خواستم بدونید مادرم و طایفه ی مادریم اکثرا کونشون گنده و گرد و قلمبه ست و از شانس بد، منم مثل اونا شدم😅
یه خواهر بیشتر ندارم که اونم سه سال از من کوچیکتره و شوهر کرده. یعنی الان ۲۴ سالشه و توی یه شهر دیگه نزدیک شهر خودمون که یه ساعت فاصله داره زندگی میکنن. من و خواهرم خیلی باهم خوب و رفیق هستیم و تا دو سال پیش، یعنی قبل از اینکه ازدواج کنه، دائم باهم بودیم و همیشه حرفها و درد دلهامون رو به همدیگه میگفتیم. اونم مثل من یه کم تپله ولی با ورزش و رژیم به خودش میرسه و شکم نداره و کمر باریکه. اما کونش مثل مامانم گنده و گرد و قلمبه ست. طوری که خیلی جلب توجه میکنه و توی فامیلهای پدری همه‌ی پسرها و حتی مردها چشمشون دنبال کون خواهرم بود و هست. چنان کونشو دید میزنن که انگار دارن با چشم هاشون میخورن و میکننش. منم دیگه به این وضع عادت کرده بودم و محلشون نمی داشتم. باز خوبه مامانم مثل اون جلوی فامیل بلیز شلواری نمیگرده یا دامن تنگ نمیپوشه و با دامن گشاد یا حتی جلوی بعضی ها با چادر میاد. غیر از بابا بزرگم یعنی بابای بابام که جلوی اون با تاپ و شلوارکم میاد. چون مامانم زود ازدواج کرده و از چهارده سالگی توی خونه ی اونا بوده، بابا بزرگم رو مثل بابای خودش میدونه و این حس واقعا متقابله و بابا بزرگمم خیلی مامانم رو دوست داره. البته مامانم پیش فامیلای خودش که اکثرا زنهاشون کون گنده هستن راحتتره، مثلا پیش شوهر خالم.
بریم سر اصل مطلب که داستان در مورد اونه، یعنی خواهرم. همون خواهر خوشگل ناز و کون گنده ای که عشق داداششه. باورتون نمیشه اگه بگم بارها شده اومده شب تا صبح روی تختم و کنارم خوابیده. چه توی بچگی، چه زمانی که بزرگتر شد و حتی تا قبل از ازدواجش. آخه ما اتاقمون یکی بود. گاهی میومد کنارم دراز میکشید و باهم حرف میزدیم. منم نوازشش میکردم و همونجا توی بغلم میخوابید. اینو گفتم که بدونید چقدر باهم صمیمی و رفیقیم.
بارها با شلوارک تنگ یا گشاد، کونش توی بغلم بوده و شب تا صبح اینجوری خوابیدیم. منم گاهی نصفه شب بیدار میشدم و میدیدم شق کردم، واسه همین میچرخیدم و پشت بهش میخوابیدم. البته گاهی هم حشری میشدم و دلم میخواست همونجوری بمونم و با کون نرم و تپلش حال کنم ولی خودمو سرزنش میکردم و میچرخیدم اونطرف. چون با دختر خالم که هیکل و کونش شبیه خواهرمه، رفیق بودم و همچنان هم هستم، همیشه حالمو با اون میکردم و کمبودی واسه سکس نداشتم. خیلی زیاد پیش میاد که باهم باشیم و حال کنیم و کونش شده غار😂. همه فکر میکنن ما باهم ازدواج میکنیم که البته شایدم کردیم😉. چون خیلی خوب کون میده و منم عاشق خودش و هیکلش و کونشم. اونم دیوونه وار عاشقمه.
چند وقتی بود به خاطر کار و گرفتاری نتونسته بودم به خواهرم سر بزنم و دلم خیلی براش تنگ شده بود. اونم نتونسته بود بیاد. واسه همین تصمیم گرفتم برم خونه شون. شب جمعه بود و زنگ زدم گفتم شام میام خونه تون. خوشحال شد و گفت قدمت روی چشم. غروب رسیدم و شوهرشم از سر کار اومده بود. شوهرش همسال خودمه و از سال بالایی های دانشگاهشون بود و همونجا عاشقش شده بود. نامزد کردن و بعد از فارغ التحصیلی خواهرم عروسی کردن. الان نزدیک دو ساله که باهم زندگی میکنن و ظاهرا خوشبختن. اون شب تا دیر وقت با خواهرم و شوهرش حرف زدیم و گفتیم و خندیدیم. شبم همونجا توی پذیرایی خوابیدم، چون خونه شون یه خوابه ست.
خواهرم مثل همیشه جلوی من راحت بود و با شلوارک از جنس پنبه ای که رفته بود لای کونش و حتی کوسشم قلمبه شده بود و خطش معلوم بود. نشسته بودیم دور هم و چند پیکی هم آبجو زدیم. تاپ نیم تنه ی قرمزش که با شلوارکش ست بود، سینه های سایز هشتادش رو به نمایش گذاشته بود و خط سینه‌ش تا وسط سینه هاش بیرون بود. من که به دیدن این تیپش عادت داشتم و برام مهم نبود ولی دارم برای شما میگم که بدونید ما چقدر راحتیم. مامانم هم توی خونه وقتی کسی نیست و خودمونیم، همینجوری تیپ میزنه و خیلی خوشگل و نازه. ۱۶ سالش بود که من به دنیا اومدم و الان ۴۳ سالشه. هنوز جوان و زیباست، طوری که وقتی میریم بیرون همه فکر میکنن خواهرمه 😅
خلاصه اون شب خونه خواهرم خوابیدم و اونا هم رفتن توی اتاقشون و در رو بستن. سرم توی گوشی بود و با دخترم خاله‌م چت میکردم. شاید یه ساعت یا کمتر گذشت که در اتاق خواهرم اینا باز شد و نمیدونم چرا من سریع صفحه ی گوشیم رو خاموش کردم. توی تاریکی که فقط یه نور ملایمی از پنجره میومد، خواهرم رفت توی آشپزخونه یه لیوان آب پر کرد و برگشت توی اتاقش. شنیدم که آروم به شوهرش گفت خوابه. برگشت درو بست و یکی دو دقیقه نگذشته بود که صدای آخ و اوف و خنده های ریزش میومد. بعدش یواش یواش صداش تبدیل به آه و ناله های سکسی شد. رفتم پشت در صداشون رو واضح تر میشنیدم. مشخص بود داره کوس خواهرم رو میخوره و لیس میزنه. بین همون آه و ناله ها که هی بلندتر میشد شنیدم خواهرم گفت دو انگشتی بکن لعنتی، تندتر دارم میام. آاااهههههههه سعید وااااااییییییی… اوووییییییییییی… دهنتو گاییدم سعید چه حالی دااااد، هووووفففففف…
سعید: نوش جونت، حالا بیا ساک بزن که کارت دارم.
یه خنده ی ریزی هم کرد و یواش یواش صدای عوق عوق زدن خواهرم بلند شد. معلوم بود داره حلقی تلمبه میزنه توی دهنش. بعدش گفت برگرد کونی خانم، زود باش که نوبت کونته.
-وای نه، نامرد قول دادی امشب از جلو بکنی.
-خفه، من کون میخوام.
-کوسکش پدر دوماهه کوسمو نگاییدی و فقط با خوردن و انگشت کردن ارضام کردی. اگه نکنی دیگه کون بی کون.
-اوهو، توی کونی میتونی ندی؟
یه خنده ای هم کرد و صدای سیلی اومد، انگار زده بود روی کونش.
اوخخخخ نزن کوسکش، جون ملیکا بذار جلو. اوخخخخخخ خیلی کسکشی سعییییید. آااههههههه نامرد قول داده بودی.‌
ساکت باش و کونتو بده، اگه دختر خوبی باشی دفعه ی بعد از کوس میکنمت.
اووففففف نامرد هر دفعه داری همینو میگی، میکردی جلو دیگه.
-حالا که کردم توی کونت و حال ندارم برم بشورمش. باشه دفعه ی دیگه… بدش عقب تر این عشق منو. جووووون کونده خانم هر چی این کونتو میکنم سیر نمیشم.
-وااایییی سعیییید، آااااههههه فشار بده تا آخرش، جووووون قربون کیر داغ و کلفتت بشم که منو کونی کرده.
-جوووون، من قربون این کونت بشم که بهشته روی زمینه. متکای منه لامصب. بمال، کوستو بمال حال کن جنده ی من. اووووفففففففف ملیکا مادرتو گاییدم چه حالی میدی. هر بار انگار دفعه ی اوله میکنمت.
-بکن کوسکش خان، آخر منو جنده میکنی برم به این و اون کوس بدم. عرضه‌ و لیاقت کوس کردن نداری تو.
-جوووووون کوستو میذاشتی خونه ی بابات و فقط این کونو میاوردی. وقتی این کون هست، کی کوس میکنه 😄
-خیلی بی لیاقتی، کوس به این خوشکلی و تنگی، همه چشمشون دنبال منه.
-دنبال کونتن فقط.
-نخیر هر کی میبینه میگه جوووون چه کوسیه، چه کونی داره. هر دوتاشو میخوان. تو فقط کون دوستی بچه کونی. اووووفففففف تندتر بزن دیگه.
-نمیخوام زود بیاد، دارم حال میکنم.
-خواهر جنده تو گاییدم سعید، بذار دمر بخوابم کوسمو بمال باهم بیایم.
-بخواب عشقم، بخواب تشک من. جووووون.
خلاصه دو سه دقیقه نشد که کارشون تموم شد و هر دو ارضا شدن. دیگه فقط صدای پچ پچ میومد و بعدش ساکت شدن، انگار خوابیدن.
منم رفتم سرجام و بی اختیار با کیر شق شدم بازی میکردم و تمام صداهایی رو که شنیده بودم رو داشتم با توجه به شناختی که از بدن خواهرم و هیکل شوهرش داشتم واسه خودم تصویرسازی میکردم. آبم اومد و همه رو توی دستم خالی کردم و رفتم دستشویی.‌
فردا صبح دامادمون موقع صبحونه خوردن گفت میلاد داداش شرمنده من باید برم جایی و قرار مهمی دارم. ببخش تنهات میزارم، ولی تا موقع ناهار خودمو میرسونم. نری ها، بمون تا بیام.
خواهرم گفت نمیذارم بره، تو برو به کارت برس.
خلاصه دامادمون رفت و خواهرمم داشت ظرف میشست که رفتم از پشت دستامو دور شکمش قلاب کردم و صورتش رو بوسیدم. برگشت اونم با لبخند منو بوس کرد و به کارش ادامه داد. چونم رو گذاشتم روی شونه ش و داشتم باهاش حرف میزدم. کارش که تموم شد. گردنش رو بوسیدم و صاف شدم محکم بغلش کردم. گفتم دیشب اونقدر سر و صدا کردین نذاشتین بخوابم. خنده ای کرد و گفت ما؟ چه سر و صدایی؟
-همه رو شنیدم.
دوباره خندید و گفت تو که خواب بودی من اومدم بیرون.
-نخیر بیدار بودم آب بردی واسه سعید.😄
عقبکی بردمش و نشستم روی صندلی و یه وری نشوندمش روی پام. یه دستم هنوز دور کمرش بود و یه دستمو گذاشتم روی رونش. اونم یه دستش رو انداخت گردنم و گفت حالا باید به روم میاوردی؟
-نمیدونم، گفتم دیگه.😄
خودشم خندید و بوسم کرد گفت ایشالله تو هم زن بگیری ما سر و صداتون رو بشنویم.😄
-ما؟ یعنی تو و سعید؟
خندید و گفت نه، خودم تنها.😄
-ملیکا از شوهرت راضی هستی؟
-آره چطور مگه؟
-دیشب شنیدم چی میگفتی، معلومه که ازش راضی نیستی و اون کاری که میخوای رو نمیکنه.
لبخند زیبای روی لبش از بین رفت و تبدیل به یه تلخند شد. سرشو انداخت پایین و اون یکی دستش که روی دستم بود رو برداشت و خواست بلند بشه. کمر و رونش رو محکم گرفتمش و گفتم فرار نکن. تو همیشه درد دلت رو فقط به من میگفتی.
-آره ولی نه مسائل زناشویی رو.
-حالا من غریبه شدم؟
-نه، من مشکلی ندارم ولی خب یه چیزایی هست که نمیشه گفت، البته زیادم مهمم نیست.
-ولی دیشب یه چی دیگه میگفتی، نکنه بری با کسی دیگه.
زد روی دستمو گفت خیلی بدی، من اون موقع یه چی گفتم، جدی نبود که. تو هم نشستی با دقت همه رو گوش دادی؟
-گوش ندادم، شنیدم.
-حالا هر چی، فراموشش کن.
-ملیکا، یه عمر توی بغل من خوابیدی، همیشه مال من بودی، حالا از چی خجالت میکشی.
-آره توی بغلت بودم، اما مال تو که نبودم. اصلا چه ربطی داره.
-ربطش اینه که اگه یه روز به کسی غیر از شوهرت نیاز داشتی، اون شخص فقط منم. منم که حق دارم.
با تعجب نگام کرد و گفت میلااااااااد.
-جون میلاد.
-خجالت نمیکشی؟
-نه، وقتی باید خجالت بکشم که خواهر بره زیر این و اون بخوابه.
-زد روی سینه‌م و گفت خیلی بیشعوری. من و این کارا. حالا یه چیزی گفتم و تو هم شنیدی، جدی نبود که. زیاد از این چیزا به هم میگیم. واسه شوخیه.
-اگه حرف تو شوخی بوده، مال منم شوخی حساب کن. اگه جدی بوده، منم جدی گفتم.
خواست دوباره بلند بشه که بازم نذاشتم و برگشت بغلم کرد. منم پشت کمر و پشت سرش رو دست میکشیدم و گفتم تو خواهر منی، عشق منی، رفیقمی، مال منی. نبینم ناراحت باشی ها.
یه دفعه بغضش ترکید و زد زیر گریه. شونه و کنار گردنش رو می بوسیدم و نوازشش میکردم و میگفتم گریه نکن عشقم، چی شد؟ ناراحت شدی از حرفم؟
با گریه گفت نه، از این ناراحتم تو یه بار حرف منو شنیدی فهمیدی من چی میکشم، اون دو ساله میشنوه عین خیالش نیست.
-واقعا دوماهه از جلو نکرده؟
جوابی نداد و دوباره گریه کرد.
-بیخیال، خودم فهمیدم.
-آره، توی کل این دو سال بعد از دوماه اول زندگیمون دیگه نمیکنه. شاید کلا ده پونزده بار شده.
-یعنی فقط از عقب؟
-آره، منم دیگه عادت کردم بهش.‌ تو ناراحت نباش.
-آره معلومه، پس این ننه بزرگ منه داره گریه میکنه؟
دوباره زد زیر گریه. سرشو بلند کردم چشماشو پاک کردم و بوسیدمشون. بعدش کل صورتش و لبهای لرزونشم بوسیدم گفتم برو صورتتو بشور بیا کارت دارم.‌
( دوستان این چیزایی که از مکالمه‌ هامون میگم تمام حرفهامون نیستا، اونایی که مهمتر بوده و یادم مونده رو دارم میگم. نه فقط اینجا، توی کل داستان رو میگم. پس در جریان باشید. چون خیلی وقته از اون روزها گذشته.)
بلند شد صورتشو آب زد و رفت سمت اتاقشون. گفتم کجا میری؟
-الان میام.
رفتم دنبالش و دیدم حوله برداشت صورتشو خشک کنه. بعدش داشت موهاشو شونه میکرد و منم که لب تختخوابشون نشسته بودم، از توی آینه نگاهش میکردم. گفتم ملیکا، اگه نمیتونی و سختته بگو خودم هستم و واست جبران میکنم.
-از توی آینه نگام کرد و گفت تو روت میشه؟ برات مهم نیست با خواهرت…؟
-هیچی از تو مهمتر توی زندگیم نیست. حاضرم چشم بند بزنیم ولی به تو رسیدگی کنم تا کمبودی نداشته باشی.‌
-چشم بند؟
-آره، شاید همدیگه رو نبینیم خجالتش کمتر باشه.
-اون شبایی که دیگه بزرگ شده بودم و بازم میومدم توی بغلت میخوابیدم، اگه ازم میخواستی نه نمیگفتم.
-واقعا؟
-آره، مخصوصا وقتی نامزد کرده بودم و سعید راهشو باز کرده بود.
-پشتتو؟
-آره دیگه.
-الانم دیر نشده.
-شاید، ولی نمیخوام بعدا به خاطر من عذاب وجدان بگیری.‌
-وقتی عذاب وجدان میگیرم که تو در عذابی. از اون بدتر وقتی که تو خدایی نکرده مجبور بشی خلاف کنی.
-نمیکنم نترس. همینجوریشم هر دفعه دو بار ارضام میکنه.
خندیدم و گفتم بله، دیشب فهمیدم.
خودشم خندید و اومد جلوم گفت تو هم میخوای ارضام کنی؟
-آره
-از جلو دیگه؟
-دقیقا
-خیلی دیوونه ای، من اصلا نمیتونم تصورش کنم. تصورشم سخته.
-تصور نکن. بیا انجامش بدیم.
-تو چرا اینجوری شدی؟ تا حالا به من از این حرفها نزده بودی.
-دیشب از صداتون حالم بد شد.
-آها پس به خاطر خودته، نه من.
-نخیر، به خاطر هر دو تامونه ولی بیشتر به خاطر تو.‌
بلند شدم و روبروش ایستادم. دستامو گذاشتم دو طرف پهلوهاش و به صورت هم نگاه میکردیم. دستاشو رو بازوهای من گذاشت و اومد جلو بوسم کنه که لبمو گذاشتم روی لبش و محکم بغلش کردم. یه دستم پشت سرش بود و لبشو با لذت میخوردم. خودشو کامل شل کرده بود و لبش نرم و خوردنی بود. دیگه خودشم شروع کرد و همپای من شد. هر دو لب میگرفتیم و اونم منو بغل کرده بود. شاید دو سه دقیقه بود که لب می گرفتیم و یه دستم رفته بود پشت کونش و میمالیدمش.‌ کونشو چنگ میزدم و بالا پایین میکردم.
چرخوندمش و انداختمش رو تختخواب. خودمم افتادم روش و دوباره لب میگرفتیم. کیرم شق شده بود و فشار میدادم به کوس و رونش.‌ تا حالا کوس نکرده بودم و غیر از سالها گاییدن کون دختر خالم و سه بار گاییدن کون یکی از همکلاسیهای دانشگاه که چند باری هم فقط واسم ساک زده بود، با هیچ کس دیگه ای هیچ نوع سکس دیگه ای نداشتم. همونطور که روی خواهرم بوم، تاپ نیمتنه ش رو زدم بالا و سینه های سایز هشتادش افتاد جلوی چشمم. دو دستی گرفتمشون و شروع کردم به مکیدن و لیس زدن. حسابی خوردم و مالیدمشون. دوباره رفتم سراغ لبش و بعد از خوردن و بوسیدنش، مشغول خوردن و لیس زدن گردنش شدم. آه می کشید و دستش پشت سرم بود. یه دستمو گذاشتم روی کوسش و واسه اولین بار از روی شلوار لمسش کردم. چند بار آروم فشارش دادم و بعد دستمو بروم زیر شلوارکش و کردم توی شورتش. دستم مستقیم و بدون واسطه داشت کوس نرم و تپل خواهرم رو که خیس شده بود لمس میکرد.‌ با آرامش میمالیدمش و انگشت میکشیدم لای کوسش. با آب خودش کل کوسش رو خیس کردم و میمالیدمش. همزمان هنوزم مشغول خوردن گردنش بودم و گاهی هم لب میگرفتم. سرمو فشار داد سمت سینه هاش و گفت بخورشون میلاد… آهههههه میلااااد، بالاخره کار خودتو کردی.
سرمو بلند کردم و با لبخند به اون چشمهای مستش نگاه کردم و گفتم نه هنوز نکردم. لبخند زد و پاهاشو به دستمو فشار داد و دوباره سرشو گذاشت روی تخت. گفتم بازش کن عشقم.
پاهاشو از هم باز کرد و انگشتمو کردم توی کوسش که یه آه کشید و کوسشو آورد بالا.‌ واقعا کوسش تنگ بود و با یه انگشت هم میشد تنگیش رو حس کرد. دیشب شنیده بودم به شوهرش میگفت دو انگشتی بکن. منم دو انگشتی کردم و آروم توش حرکت میدادم. دندوناشو به هم فشار میداد و ناله میکرد. بلند شدم شلوارک و شورتش رو باهم کشیدم پایین و از پاش درآوردم. دستشو گذاشت روی کوسش و به من نگاه کرد و زود چشماشو بست. دستشو گرفتم و کشیدم کنار، با سر رفتم روی کوسش و مثل دیوونه ها افتادم به جونش. چنان میمکیدم و میخوردم که انگار از قحطی برگشتم. به کوس لیسی واسه دختر خالم عادت داشتم و خوب بلد بودم چطوری انجامش بدم، با این تفاوت که این کوس یه دختر نبود، کوس خواهر متاهلم بود و میتونستم همزمان انگشتامم توی کوسش بکنم. همین کارو کردم و همزمان با لیس زدن چوچولش، دو انگشتی توی کوسش تلمبه میزدم. مثل مار به خودش میپیچید و کوسش رو بالا پایین میکرد. صدای آه و ناله هاش اتاق رو پر کرده بود و میلااااااد میلاااااااد میکرد. با ارضا شدنش سرمو بلند کردم و فشار لذت رو توی صورتش میدیدم. هنوز انگشتام توی کوسش در حال حرکت بود و داشت کوسش رو بالا پایین میکرد. پاهاشو بست و گفت بسه داداشی، کشتی منو.‌
رفتم روی بدنش و لبمو گذاشتم روی لبش. بغلم کرد و شروع کردیم با لذت لب گرفتن. کیرمو به کوسش فشار میدادم که خودش دستشو آورد و کیرمو از روی شلوار گرفت. یه اوففففف گفت و فشارش داد. بلند شدم تیشرت و شورت و شلوارم رو درآوردم و به کوسش و صورتش نگاه میکردم. با لبخند به کیرم نگاه کرد و گفت خیلی نامردی، دلت میاد اینو بکنی توی من؟
-چرا دلم نیاد؟ میکنم خوبم میکنم.
-بیچاره میترا چه دردی میکشه با این. چقدر کلفته.
-مسخره میکنی؟
-نه جون داداش، مثل کیر باباست.
خندیدم و گفتم مال بابا رو کی دیدی؟
-یه دفعه مامان داشت براش ساک میزد دیدم. وقتی اومدم خونه تلوزیون اتاقشون روشن بود و اصلا نفهمیدن من اومدم. روی تختشون دراز کشیده بود و مامان لای پاش بود.
خندیدم و گفتم پس بیا بخور ببینم تو بهتر میخوری یا میترا.
نشست لب تخت و به کیرم نگاه کرد، بعد به صورتم نگاه کرد و یه سیلی زد به کیرم گفت خیلی بی تربیتی. به خواهرت میگی بیا کیرمو بخور؟
-نه نخور، ساک بزن.😄
هر دو خندیدیم و کیرمو گرفت دستش و یه کم بالا پایینش کرد. بعد یه لیس به سرش زد و گفت طفلی آب دهنش راه افتاده.😄
شروع کرد ساک زدن و با چه مهارتی این کارو انجام میداد. تنه ی کیرمو گرفته بود و تا نصفه می کرد توی دهنش و زبونش رو دورش میچرخوند. بعد دو طرف پاهامو گرفت و شروع کرد حلقی زدن. عوق عوق میکرد و منم از لذت دیوونه شده بودم. دو طرف سرش رو گرفتم و خودم شروع کردم به تلمبه زدن توی دهنش. گاهی فشار میدادم و نگه میداشتم. درست مثل میترا دختر خالم، حسابی دهنشو گاییدم و آبمو آورد. هر چی گفتم داره میاد، ول نکرد و نذاشت بکشم بیرون تا آبم توی دهنش اومد و همه رو قورت داد.
گفتم واقعا شوهرت حق داره بهت میگه جنده.
دور دهنش رو پاک کرد و خندید گفت ولی تا حالا واسه اونو نخوردم. اصلا غیر از کونم به هیچی فکر نمیکنه.
-ولی دیشب شنیدم واسش ساک میزدی.
-آره، ولی آبشو نخوردم.
-آهااا
-مال تو فرق میکنه، مال عشقمه، مال داداشیمه.
-ممنون عشقم ولی میخواستم کوستو بکنم، نذاشتی که.
-مگه دیگه بلند نمیشه؟
-میشه
-منم خواستم سبک بشی که بعدش خوب بکنی و زود خالی نکنی.
لپش رو گرفتم و نشستم جلوش. لب گذاشتم روی لبهاش و حسابی خوردمش. گفت برو جیش کن و بشورش بیا.
-چرا؟
-میترسم آبت مونده باشه توش و حامله‌م کنی. من جلوگیری نمیکنم و قرص نمیخورم. دلیلی هم نداره بخوام بخورم. سعید همیشه میریزه توی کونم. تو هم حواست باشه نریزی توش.
-ملیکا، راستش من تا حالا کوس نکردم.
خندید و گفت واقعا؟
-آره به جون خودت.
با لبخند شیطونش گفت اشکال نداره، خودم الان دامادت میکنم. برو زودتر بیا تا سعید برنگشته.
رفتم دستشویی و اومد دیدم تاپش رو درآورده و کامل لخت شده. دمر خوابیده بود و گفت بیا بخواب روی من تا کیرت راست بشه.
-ساکم میزدی میشد.
-نه، میخوام با کونم کیرتو راست کنم، میدونم دوسش داری.
نشستم روی رونش و شروع کردم با کونش بازی کردن و مالیدنش. میلرزوندمش و قربون صدقه‌ی اون کون سفید گنده ش میرفتم. خم شدم و شروع کردم به خوردن و مکیدن و لیس زدن کونش. بوسش میکردم و سرمو کردم لای کونش. مثل کوره گرم بود و سوراخ گشادش رو لیس میزدم. زبونم راحت میرفت توش و عقب جلو میکردم. کونشو بالا پایین میکرد و آه میکشید.
دراز کشیدم روش و کیرمو گذاشته بودم لای کونش. میمالیدم بهش و صورت و گردنش رو میبوسیدم و میخوردم. روی اون کون نرم و گرد و قلمبه کیرم مثل سنگ سفت شد و از همون پشت دادم پایین و فرو کردم توی کوسش. وای که چه تنگ و گرم و لیز بود. خواهرم یه آه کشید و منم از آهش گفتم جووووووون. ملیکا کوست چقدر خوبه. خیلی از کون بهتره.
-واقعا؟
-آره عشقم. این دیگه مال منه. کونتو بده شوهرت، کوست مال من. هر هفته میام میکنمش.
-جووووون، مال خودت. اصلا هر روز بیا بکنش.
داشتیم می خندیدیم که گفت اصلا نمیخوای کونمو بکنی؟
-حالا یه بار میکنم و تست میزنم ولی فقط کوستو میخوام.
-همه جام مال تو. هر جور دلت بخواد بهت حال میدم میلادم.
شروع کردم تلمبه زدن و حس میکردم کیرم داخل یه تونل نرم و تنگه که داره میشکافه و میره جلو. ملیکا روتختی رو چنگ گرفته و بود و آه و ناله میکرد. ‌کمرشو قوس داده بود و کونش رو تا جایی که میتونست داده بود بالا. روی دستام بلند شدم و سرعتمو بیشتر کردم و شالاپ شالاپ می کوبید زیر کونش. کونش مثل ژله موج میخورد و دیوونم کرده بود. دو سه دقیقه اینجوری کردمش و بلند شدم گفتم برگرد… پاهاشو دادم بالا و در حالی که به کوسش نگاه میکردم، کیرمو فرو کردم توش. چند تا همونجوری تلمبه زدم و ورود و خروج کیرمو توی اون کوس تنگ و خوشکل نگاه میکردم. بعدش خوابیدم روش و در حال لب گرفتن کوسش رو میگاییدم. بهترین لذت دنیا رو داشتم میبردم. خواهر خوشگل و سکسیم، خواهر داغ و حشریم، عشقم زیرم بود و در حال گاییدن کوسش و خوردن لبهاش بودم. گردنش رو میخوردم و لیس میزدم. خواهرم آه و ناله هاش اتاق رو پر کرده بود و کمرمو چنگ میزد. محکم کیرمو تا آخر فرو میکردم توی کوسش و با تمام وجود لذت میبردم. وقتی ارضاش کردم و شروع کرد به ناله و فشار دادن من. گفتم ادامه بدم یا صبر کنم؟
-نه میلاد، بکن، بککن منو…‌. فقط بکن و ولم نکن داداش.
باز ادامه دادم و ملیکا تقریبا داشت جیغ میزد از لذت. بلند شدم روی دستام و شروع کردم رگباری و محکم تلمبه میزدم.‌ صدای شالاپ شالاپ و آه و ناله توی اتاق پیچیده بود. دیگه داشت آبم میومد ولی اصلا دلم نمیخواست کیرمو از اولین کوس عمرم بکشم بیرون. گفتم ملیکا داره میاد. پاهاشو داد بالاتر و گفت بکن توی کونم. کیرمو کشیدم بیرون و با همون خیسیه آب کوسش فرو کردم توی کونش.‌ یه آی گفت و من کشید توی بغلش. گفت محکم بغلم کن وقتی داری ارضا میشی.
با چند تا تکون دیگه آبم اومد و با فشار توی عمق کونش خالی کردم. محکم همدیگه رو بغل کرده بودیم و بهترین ارضا شدن عمرم رو تجربه کردم. توی کون خواهرم خالی کردم و روی بدن لخت نرم و گرمش بودم و محکم بغلش کرده بودم. دیگه چی بهتر از این؟ تازه بلافاصله لب گذاشتم روی لبش و مثل پاستیل داشتم میمکیدم و میخوردمش. پاهاشو پشت کمرم قلاب کرده بود و هر دو دلمون نمیخواست از هم جدا بشیم. توی همون حال لب میگرفتیم و میبوسیدمش و قربون صدقه‌ی همدیگه میرفتیم. کیرم خوابیده بود و فقط سرش هنوز اون تو بود که اونم در اومد. گفتم ملیکا من بازم میخوام، سیر نشدم.‌ ‌
لبخند زد و صورتمو دست کشید گفت برو بشورش بیا تا زنگ بزنم ببینم سعید کی میاد. راستش منم هنوز سیر نشدم و میخوام.
هر دو خندیدیم و بوسش کردم و بلند شدم. رفتم دستشویی و اومدم پشت سرم خواهرم رفت. روی صندلی توی آشپزخونه نشسته بودم آب میخوردم که اومد بیرون و رفت گوشیش رو برداره. منم داشتم به کون گرد و قلمبه ی لُختش که میلرزید و بالا پایین میشد نگاه میکردم. همونجوری لخت اومد نشست روی پام و بغلش کردم. زنگ زد به شوهرش و منم داشتم با سینه هاش بازی میکردم.
ملیکا: سلام سعید، کجایی؟… اگه دیر میای با میلاد بریم بیرون یه چرخی بزنیم.‌… باشه پس برگشتنی سه پرس کوبیده بگیر بیار… ‌قربونت برم عزیزم.‌ خدافظ.
من: چی شد؟
میگه یکی دو ساعت دیگه کار دارم. شما برید.
-ایول بلند شو بریم.‌
-کجا؟ بشین همینجا خوبه.😄وقت داریم، عجله نکن. 🙂
چرخید رو به من نشست و مشغول لب گرفتن شدیم. منم دو دستی کونش رو گرفته بودم و میمالیدم. بلندش کردم بردمش روی مبل و دوباره همونجوری نشوندمش رو کیرم. لم داده بودم به مبل و لب میگرفتیم و کونش رو میمالیدم. سینه‌ش رو انداخت دهنم و یکی یکی میخوردم و میمالیدم. بعد خودش از لبم شروع کرد و گردن و سینه هامو خورد و رفت پایین سراغ کیرم. خیلی قشنگ کارشو بلد بود و خیلی حال میداد. وقتی رسید به کیرم، دورش رو لیس میزد و تخمهام رو خورد و مکید. داخل رونم رو لیس میزد و بوس میکرد. خیلی خوب بود و خوشم میومد. کیرم توی دستش داشت بزرگ و بزرگتر میشد که گذاشت دهنش و شروع کرد به ساک زدن و حسابی سفت و شقش کرد.‌ بعد خودش اومد بالا و نشست روی کیرم.‌ تا تهش رفت توی اون کوس تنگ و داغش. گفت این مدلی دوست داری؟
-آره عشقم، چرا که نه.‌
لب گذاشت روی لبم و شروع کرد بالا پایین کردن. منم سینه هاش رو گرفتم و شروع کردم به خوردن و مکیدن. بعد دو دوستی کونش رو گرفتم و کمک میکردم بالا پایین کنه. یه کم که گذشت دیگه چنان محکم کوسش رو میکوبید به کیرم و آه و ناله میکرد که باورتون نمیشه. تقریبا از لذت داشت داد میزد. گردنم رو گرفت و شروع کرد کوسش رو عقب جلو کردن. چند تا حرکت اینجوری کرد و دیگه چشماش باز نمیشد. فهمیدم ارضا شده و داره باهاش حال میکنه. گذاشتم هر جور خودش دوست داره کیفشو کنه و منم باهاش حال میکردم. تا اینکه خوابید روی سینه‌م و گفت مرسی میلاد، امروز خیلی حال کردم. خیلی وقت بود حسرت یه همچین لذت و ارضا شدن هایی رو میخوردم. کوسم واقعا کیر میخواست. خیلی میخواستم.
کمرش رو نوازش میکردم و گردن و شونه ش رو میبوسیدم و قربون صدقه‌ش میرفتم‌. بعد گفتم حالا نوبت منه.
-کون میخوای؟
بلندش کردم و گفتم نه عشقم، فقط کوس.
بردمش روی تخت خوابشون و گفتم حالت داگی بگیر. زانو زدم پشتش و کیرمو فرو کردم توی کوسش. دوتا لمبر کونش رو گرفتم و مثل اسب توی کوسش تلمبه میزدم. چنان میزدم که صدای شالاپ و شولوپ اتاق رو گرفته بود و کونش مثل ژله میلرزید و موج میخورد. چه صحنه ای بود و چه لذتی داشت. خواهرم مثل یه گرگ زوزه میکشید و ناله میکرد. دیگه طاقت نیاورد و سینه ش رو گذاشت روی تخت و رو تختی رو چنگ میزد. حالا کوسش بیشتر زده بود بیرون و تا خایه فرو میکردم توش. سوراخ کونش باز و بسته میشد و دلم خواست بکنمش ولی میدونستم که میتونم یه بار دیگه هم ارضاش کنم. واقعا لذت کوس کردن، اونم کوس تنگ و کم کار خواهرم به تمام لذتهای دنیا می ارزید. بدون توقف میکوبیدم توی کوسش و عرقم در اومده بود. لپهای گنده و تپل کونش جلوی چشمش می لرزید و موج میخورد. منم سیلی میزدم روشون و چنگ میگرفتم. دوباره ارضا شد و دمر خوابید روی تخت. عضلات کونش رو شل و سفت میکرد و کوسشو فشار میداد به تخت. سرمو کردم لای کونش چند تا لیس زدم و توف انداختم روش. کیرمم توف زدم و فرو کردم لای کونش که راحت و مستقیم رفت توی سوراخ کونش. خوابیدم روش و گفتم واقعا سعید حق داره نمیتونه از کونت بگذره، ولی خیلی خره که قدر این کوس تنگ و خوشکلت رو نمیدونه. ملیکا با یه ناله و مستی خاصی خندید و گفت کون لقش، دیگه مال خودتم میلاد. زود به زود بیا پیشم. خیلی بهت نیاز دارم.
-چشم عشق داداش. هفته ای یه بار من میام، تو هم سعی کن زود به زود بیای پیش ما.
آروم و با حوصله روی کونش کمر میزدم و با کون نرم و قلمبه‌ش حال میکردم.‌ آبم نزدیک بود بیاد که دیگه تلمبه نزدم و بی حرکت خوابیدم روش. حلقه ی کونش دور کیرم دل میزد و کیرمو فشار میداد. دستمو بردم از زیر کوسشو گرفتم توی دستم. هنوزم خیس و آبدار بود. بوسش میکردم و گوش و گردنش رو میخوردم. اونم آروم با نفسش آه میکشید و کوس و کونش رو زیرم بالا پایین میکرد. گفتم ملیکا بدجور کونیت کرده ها.
-آاهههه آره، خیلی بهم حال میده ولی بیشتر دوست دارم از کوس بدم.‌
-میای بریم دو روز پیش ما باشی؟ خیلی وقته نیومدی.
-آره، باهم بریم. میخوام مثل اون وقتا شب تا صبح توی بغلت باشم. ولی ایندفعه دیگه بهت کوسم میدم.
خندیدیم و گفتم آره، بعدش کیرمو میکنم توی کونت تا صبح بخواب توی بغلم.‌
-آخ جوووون. ناهار خوردیم زود بریم.
-عجله نکن، هر وقتم که بریم، فقط شب میتونیم باهم باشیم.
خلاصه با مالیدن کوسش و آروم آروم کمر زدن روی کونش و گاییدنش مشغول بودم تا آبم اومد و همه رو خالی کردم توی کون داغش. اونروز برای اولین دفعه توی عمرم، کوس کردم، اونم چه کوسی، کوس تنگ خواهر خودمو. در اصل با کوس اون داماد شدم😄. دو بار کوس خواهرمو گاییدم و هر دوبار آبمو توی کونش خالی کردم. حدود یه ربعی روی کونش خوابیده بودم و باهم حرف میزدیم. بعد خوابیدم کنارش و همدیگه رو بغل کرده بودیم. لب میگرفتیم، به هم نگاه میکردیم، حرفهای عاشقانه میزدیم و قربون صدقه‌ی همدیگه میرفتیم. بلند شدم رفتم یه دوش سریع گرفتم و خواهرمم اومد داخل حموم. یه کم همدیگه رو بغل کردیم و گفت تو برو بیرون تا سعید نیومده. اونم دوش گرفت و اومد.
شاید باورتون نشه و الان بگید عجب خالی بند دروغگوییه. ‌یه روزه و بی مقدمه مخ خواهرشو زد و حسابی گاییدش. ولی وقتی به نزدیکی و راحتیه ما فکر کنید، باورش راحت تره و از اون مهمتر اینه که وقتی بریم جلوتر و ادامه داستان و قسمت بعد رو بخوونید اونوقت دقیقا متوجه میشید که چرا خواهرم اینقدر راحت قبول کرد با من باشه. فعلا بریم سراغ ادامه ی ماجرا.
وقتی سعید اومد خونه، ما نشسته بودیم روی مبل و دستم گردن خواهرم بود حرف میزدیم. تلوزیونم روشن بود و آهنگ گوش میدادیم‌. سعید با غذا اومد و گفت بیاید تا سرد نشده…
داشتیم ناهار میخوردیم که سعید گفت رفتید بیرون؟
ملیکا: نه، تصمیمم عوض شد، میخوام با سعید برم دو سه روزی پیش مامانم اینا باشم.
-دو سه روز؟ من از دلتنگیت میمیرم.
-آره جون عمه‌ت. تو که راست میگی؟
-بمون خودم فردا پس فردا میبرمت.
-نخیر، خیلی وقته نرفتم، با میلاد میرم، دو سه روز دیگه بیا دنبالم.
-باشه بابا چرا میزنی حالا. برو عشقم، خودم فردا میام دنبالت.
-نه، دو سه روز دیگه بیا.
من: حالا دعوا نکنید، اصلا خودم میارمش.
سعید: نه بابا، ما هیچ وقت دعوا نمیکنیم. دو سه روز دیگه خودم میام که بابات اینارم ببینم.‌…
بعد از ظهر به بهونه ی چرت زدن، سعید خواهرمو برد اتاق و فهمیدم داره میکنتش. ولی سر و صداشون کم بود و فقط از صدای قیژ قیژ تخت فهمیدم. قبل از غروب هم راه افتادیم و بردمش خونه مون. توی راه گفتم آخر سر به بهونه‌ی خوابیدن بردت توی اتاق خفتت کرد و گاییدت ها. 😂
-آره عوضی کار خودشو کرد.
-بازم از کون؟
-نه، گفتم اگه میخوای بی سر و صدا بهت بدم باید اول از کوس بکنی و ارضام کنی. نمیخواستم شک کنه.‌ چون قول داده بود.
-ای شیطون، پس امروز یه بار دیگه هم کوست کیر خورد و کیف کردی.
-ولی مثل تو حال نداد، با تو خیلی خوب بود.
-فدات بشم عشقم. امشبم حال میکنیم، فردا شبم همینطور.
-اوووفففففف از الان دلم خواست. 😂
تا خونه گفتیم و خندیدیم و خوش گذشت. آخر شب اومد اتاقم پیش خودم خوابید و وقتی مطمئن شدیم مامان بابام خوابیدن، بی سر و صدا شروع کردیم و مثل خونه ی خودشون حسابی حال کردیم و کوس سیری ازش گاییدم. آخرشم آبمو ریختم توی کونش و توی بغل خودم خوابید. صبح که سرکار بودم گفت امروز که مامان میره پیش بابا بزرگ میتونی بیای پیشم.
-آره، ظهر مرخصی میگیرم میام…
آخه مامانم هر روز ظهر واسه بابا بزرگم ناهار میبره و کاراشو میکنه. واسش شامم درست میکنه و عصری برمیگرده خونه.
دوستان این ماجرا ادامه داره و خیلی جالب تر از این میشه. اگه دوست دارید ادامه ش رو بخونید، با لایک و کامنتهای گرم و خوبتون نشون بدید تا منم دلگرم بشم و وقت بذارم واسه تایپ کردن.

نوشته: میلاد

 

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...


برادر عاشق و خواهر حشری 2

 

درود به همه ی دوستان عزیز و گرامی.
تا اونجا گفتم که خواهرم صبح بهم پیام داد اگه میتونی ظهر که مامان میره پیش بابابزرگ بیا پیشم. میخواست به حال راحت و پر سر و صدا توی خونه خالی کنیم و لذتشو ببریم.
از حدود ۱۰ سال پیش که مامان بزرگم فوت کرد تا الان هر روز مامانم ناهار ما رو میداد و میرفت خونه ی بابا بزرگم. هم واسش ناهار میبرد، هم بهش سر میزد و کارها رو میکرد. واسه شبش شام درست میکرد و عصری برمیگشت خونه. من یه عمو و یه عمه هم دارم. ولی عمه‌م که بچه ی دومه و از بابام بزرگتره و خیلی هم مهربونه، شهرستان زندگی میکنه و نمیتونه زیاد بیاد به بابا بزرگم سر بزنه. یکی دو ماه یه بار میاد دو سه روز میمونه و میره. ولی عموم اینا توی همین شهرن و اون سر شهر زندگی میکنن. با اینکه بچه‌ی اول بابا بزرگمه ولی سنشون زیاد بالا نیست. اما زنش بنده خدا کمر درد و پا درد داره نمیتونه زیاد بیاد کمک کنه. با این حال اکثر پنج شنبه جمعه ها رو میان پیش بابا بزرگم و روزهای دیگه فقط مامانم میره پیشش، چون خونه هامون به هم نزدیکه‌. بابا بزرگمم زیاد پیر نیست و سرپاست. خیلی هم خوشتیپ و ژیگول میگرده، اما اصلا بلد نیست کارای خونه و آشپزی کنه و البته مامانمم خیلی لوسش کرده. بعضی روزا که مامانم میومد خونه مستقیم میرفت حموم و میگفت اینقدر بابا حمید خونه رو به هم ریخته بود پدرم دراومد تا تمیز کردم.‌😉😂
خلاصه اون روز مامانم مثل همیشه رفت پیش بابا بزرگ و بابامم که طبق معمول سرکار بود. رفتم خونه و تا رسیدم خواهرم پرید بغلم و لب گرفتیم. گفت مستقیم بریم اتاق خواب.😄
گفتم حشری خانمم دیروز اون همه کردمت. بعد شوهرت کردت، دیشبم که سیرت کردم، تو هنوزم میخوای؟
-دیشب نمیشد صدام در بیاد، الان میخوام با خیال راحت حال کنم.
-ای جنده خانم. لخت شو زود باش.
-نخیر، خودت باید لختم کنی، اونم با محبت.‌
-ای به چشم.
سر راه یه قرص از عطاری گرفتم و انداخته بودم بالا. میخواستم امروز واقعا جرش بدم.
لخت کردنش با ناز و محبت همانا و شروع یه سکس عاشقانه همانا. اما آخراش دیگه حسابی ناجور داشتم میگاییدمش. اول فقط نیم سافت با عشق بازی و دستمالی کردن و ماساژ دادن و بازی کردن با کونش و خوردن تمام بدنش گذشت. اونقدر کُس و کونش رو خورده بودم که دیگه فک و زبونم خسته شده بود. بعدش اونم واسم ساک زد و راحت یک ساعت به هر شکل و مدلی که بگید با قدرت گاییدمش. تمام بدنم خیس عرق شده بود و شر شر از سر و صورتم میچکید. منم که تپلم و زیاد عرق میکنم دیگه بدتر.😂
هر دو با بدنهای خیس توی هم میلولیدیم و مستانه و پر از حرارت و شهوت از همدیگه لذت میبردیم. انقدر کُسش رو گاییدم که خودش گفت بسه دیگه میلاد، دیگه نمیتونم. دردم گرفته و کُسم میسوزه. تو رو خدا از کون بکن. منم رفتم سراغ کونش و حداقل یه ربع هم از کون گاییدمش. لامصب سیلدنافیل و متادون باهم شده بود یه معجون عالی. نه آبم میومد، نه کیرم میخوابید. یه بار قبلا با میترا دختر خالم این کارو کردم که به التماس افتاده بود و میگفت بسه ولم کن دارم میمیرم. اینقدر با دست واسم جلق زد و ساک زد تا بالاخره آبمو آورد ولی میگفت دستم و فکم از کار افتاد تا آبت اومد. حالا خواهرم شانس آورد که علاوه بر ساک زدن و کون دادن، کُسشم بازه.😂
ساعت یه بود من رسیدم خونه، ساعت سه من آبم اومده بود و خیس عرق افتاده بودیم کنار همدیگه و هنوز نفس نفس میزدیم.
-میلاد جان من دیگه قرص نخور، همون طبیعی بهتره.
-ولی خیلی حال داد، الان دیگه واقعا سیر شدم.😄
-کوفت، نخند، کُسم از درد و سوزش امانمو بریده.
-بلند شو برو حموم حالت جا بیاد.
-خودت باید منو ببری، به خدا دیگه جون ندارم.
-با همه ی خستگیم بغلش کردم و گفتم پس زودتر بریم تا مامان نیومده.
-اون همیشه پنج میاد.
-حالا شاید به خاطر تو زودتر بیاد.
-رفتیم سریع یه دوش خنک گرفتیم و خودم کُس و کونش رو شستم. یه کم زیر دوش همدیگه رو بغل کردیم و اومدیم بیرون. خودمو خشک کردم و لباس پوشیدم گفتم برم دنبال مامان و یه سری به بابا بزرگ بزنم، تو هم یه چرتی بزن حالت جا بیاد که بریم بیرون بگردیم.
-صبر کن منم بیام، خیلی وقته ندیدمش.
دوتا کوچه از هم فاصله داریم ولی با ماشین رفتیم و هر چی زنگ زدیم درو باز نکردن تا بالاخره زنگ زدم به گوشیه مامانم و جواب داد.
-سلام، چرا درو باز نمیکنید؟
-عه تویی در میزنی؟ فکر کردم باز این بچه ی همسایه توپش افتاده. خواستم تنبیه ش کنم.
-مگه آیفون رو نگاه نمیکنی.
-نه، دستم بند بود. وایسا الان میام باز میکنم.
خلاصه بعد از چند لحظه ی دیگه درو باز کرد و رفتیم داخل. بابا بزرگم حموم بود و مامانمم پای گاز داشت آشپزی میکرد. تخت خواب بابا بزرگم به هم ریخته بود و انگار خواب بوده. گفتم بابا بزرگ تا حالا خواب بوده؟
-آره، حالش زیاد خوب نبود، ناهار خورد رفت خوابید.‌
ملیکا رفت از پشت در حموم باهاش سلام علیک کرد و حرف میزدن. بابابزرگ گفت برو بشین قربونت برم. الان دوش میگیرم میام.
خلاصه یه نیم ساعتی پیش بابابزرگم بودیم و ملیکا رفته بود کنارش نشسته بود و بابابزرگ بغلش کرده بود و حرف میزدیم. تا مامانم کارش تموم شد و برگشتیم خونه. ملیکا گفت من پیش بابا بزرگ میمونم فعلا، یه ساعت دیگه بیا دنبالم بریم بیرون.
من و مامانم رفتیم خونه و مامانم مستقیم رفت حموم و من خوابم برد.‌ یه چرت یه ساعته زدم و خستگیم در رفت. رفتم دنبال ملیکا و بعدش رفتیم دنبال میترا دختر خالم سه تایی رفتیم بیرون و شبم خاله م گفته بود بیاید اینجا. رفتیم خونه شون شام خوردیم و برگشتیم خونه.
اثرات سیلدنافیل هنوز توی تنم بود و شب که ملیکا اومد بغلم کیرم سریع بلند شد. گفت نه جون میلاد کُسم هنوز داره میسوزه. تا حالا اینقدر طولانی کُس نداده بودم. اونم به کیر به این کلفتی. امروز با قرصی که خورده بودی خیلی کلفتترم شده بود.
گفتم کون چی؟
-بذار حالا یه کم بغلت کنم، وقتی خواستیم بخوابیم از پشت بغلم کن و بذار توش باشه بخوابیم.
-باشه، کاریت ندارم ولی صبح قبل از رفتن بیدارت میکنم و باید حال بدی.
بعد تا ظهر راحت بخواب. احتمالا فردا سعید بیاد دنبالت.
-خب بیاد، چند روز دیگه از صبح که تنهام بیا پیشم و حال کنیم.
-حالا که اینجایی ولت کنم به امید چند روز دیگه که آیا بتونم بیام یا نه؟
خندیدیم و گفت باشه پس همین الان بکن که نخوای صبح بیدارم کنی. ولی فقط یه بار از کُس ارضام کن و دیگه فقط از کون بکن… یا اصلا صبر کن فردا مثل امروز ظهر بیا که درست و حسابی حال کنیم. کُسمم تا فردا خوب میشه.
-باشه این بهتره.
نیم ساعتی با هم لب بازی و عشق بازی کردیم و از قدیما حرف زدیم. بعد پشتشو کرد بهم و گفت حالا بیا بکن توی کونم بخوابیم.
کیرمو توف زدم و فرو کردم توی کون گنده و نرمش. از پشت بغلش کردم و گفت شب بخیر عشقم…
ولی حالا مگه من خوابم میبرد. آروم آروم توی کونش تلمبه های ریز میزدم و اونم هیچی نمیگفت. سینه ش رو گرفته بودم و اونم دستش رو دستم بود و آروم فشار میداد و میمالید. دیدم نه آبم قرار نیست بیاد. دیگه بیخیال شدم و همونجوری خوابیدم. صبح مامانم اومد بیدارم کرد و گفت میلاد بلند شو خواب موندی. شانس آوردیم پتو رومون بود و نفهمید از پایین تنه لختیم. بعد ملیکا رو آروم بوس کرد و رفت. داشتم میرفتم دستشویی که از آشپزخونه گفت با ملیکا میریم خونه ی مامان جون، اگه زود اومدی بیا اونجا. مگه واسه بابابزرگ ناهار نمیبری؟
-تا ملیکا بیدار بشه میرم و میام. دیشب که شما نیومدید و رفتید خونه ی خاله غذا اضافه موند. همونو میبرم براش.
خلاصه رفتم و توی دلم گفتم ای توف به این شانس. میگن کار امروز رو به فردا مینداز.
ظهر زنگ زدم به خواهرم گفتم بیام به بهانه ی بیرون رفتن بریم خونه حال کنیم؟
-نه، الان برات میفرستم.‌
پیام داد نمیشه، میترا هم اینجاست و حتما باهامون میاد.‌ ولی نگران نباش، به سعید گفتم امروز نیاد. گفتم فردا میخوایم با خاله اینا بریم بیرون.
-ایول، پس امشبم مال خودمی.
-همیشه مال توام. ولی حیف نمیتونم همیشه پیشت باشم.
عصر از محل کارم مستقیم رفتم خونه ی مامان جون اینا یعنی پدر مادر مامانم و یه ساعت بعد برگشتیم خونه. مامانم گفت بریم سر راه بابا حمید رو بیاریم. میخواد شب اینجا پیش ملیکا باشه. رفتیم آوردیمش و نیم ساعت بعد یواشکی کلید خونه ی بابابزرگ رو از کیف مامانم که یه کپی ازش داشت برداشتم و به ملیکا گفتم بیا بریم بیرون یه چرخی بزنیم بیایم.
بابا بزرگم که بغلش کرده بود و باهم حرف میزدن گفت کجا میخوای ببری بچه‌مو. اومد اینو ببینما.
-زود میایم بابا، یه چیزی میخوام بخرم، میخوام نظرشو بپرسم.
ملیکا رو بوسید و گفت برو بابا، زود بیاید.
سریع بردمش خونه ی بابا بزرگم و جاتون خالی یه کُس و کون سیری ازش گاییدم و نیم ساعت چهل دقیقه ای جمعش کردیم برگشتیم.‌ ولی خیلی حال داد و هر دو واقعا کیف کردیم و لذت بردیم. لامصب از کُس و کونش سیر نمیشم. باز کون زیاد گاییدم و کون میترا مثل کون خواهرم گنده و گرد و قلمبه و سفیده، واسه همین گاییدن کُسش بیشتر برام جالب و لذت بخشه، واسم مثل یه رویا شیرینه و دلم نمیخواد ولش کنم. اونشب بابا بزرگم نرفت و شب اومد اتاق ما پیش ملیکا بخوابه. نون بعد از ازدواج ملیکا، تخت خوابش رو رد کردیم رفت و فقط تخت من توی اتاق بود، دلم نیومد روی زمین باشه و من روی تخت. گفتم بیا روی تخت من بخواب.‌ من روی زمین میخوابم.
-نه میخوام اینجا نزدیک ملیکا باشم و حرف بزنیم.
-باشه، از روی تختم می توانید حرف بزنید. من میرم توی هال میخوابم و شما راحت باشید. صبح باید برم سرکار.
با خودم گفتم امشب که جلوی این نمیشه کاری کرد و حتی نمیتونم ملیکا رو بغل کنم و با هم بخوابیم. واسه همین رفتم توی هال خوابیدم. صبح که رفتم از اتاقم لباسامو بردارم، دیدم به به، ملیکا رفته توی بغل بابا بزرگ و روی تخت من با همدیگه خوابیدن. یه پاشم انداخته بود روی بابا بزرگ و بغلش کرده بود. پتو رو از روی پاش زدم کنار که یه کم کونشو بمالم، دیدم جفتشون کون لُختن و شلوار پاشون نیست. تازه فهمیدم چه خبره و همونجا خشکم زد.
آروم ملیکا رو بیدار کردم و به کون لختش اشاره کردم. با ترس بهم نگاه کرد و گفت هیس…
بلند شد گفت بعدا بهت توضیح میدم. تو رو خدا برو سر و صدا نکن.
بوسم کرد و گفت جون من، برو قربونت برم.
سرمو به نشونه‌ی تاسف تکون دادم و لباسامو برداشتم رفتم بیرون عوض کردم و رفتم سرکار. همش صحنه ی کون لخت خواهرم و کیر خوابیده ی بابابزرگم کنار همدیگه جلوی چشمم بود.
ظهر دیگه طاقت نیاوردم و زنگ زدم به خواهرم گفتم هنوز توی شوکم و باورم نمیشه. قضیه چیه؟ فقط دروغ نگو که همه چیو دیدم.
گفت باشه عزیزم، بهت پیام میدم.
قطع کرد و شروع کرد پیام دادن:
-تو رو جون من ناراحت نشو. اونم مثل خودت عاشقمه، منم دوسش دارم. گناه داره به خدا، ده ساله تنهاست. دلم براش میسوزه.
-یعنی چی؟ باهاش سکس کامل داری؟
-آره، ولی اون که مثل تو نیست، فقط میخوام خوش باشه و راحت بشه. منم این وسط یه حالی میکنم.
-پس اون روزایی که تنهایی میرفتی پیشش یا اون شبایی که میموندی خونه‌ش و اونجا میخوابیدی، تا صبح کنارش و توی بغلش بودی؟ میخوابیدی زیرش؟
-اون وقتها یعنی وقتی تازه مامان بزرگ فوت کرده بود اینجوری نبود. اصلا بیا خونه میریم بیرون حرف میزنیم.
-باشه، ساعت ۴ زنگ زدم بیا بیرون.
ساعت چهار جلوی خونه بودم و زنگ زدم گفتم بیا بیرون منتظرم. اومد سوار شد و راه افتادم رفتم یه جا بیرون از محل ایستادم و گفتم از اول تعریف کن.
-ببین میلاد، ناراحت نشو. من که از اول نمیخواستم، اون شروع کرد.
-چطوری؟ به زور؟ -نه عزیزم، نه قربونت برم. همونطور که به تو نتونستم بگم نه، به اونم نتونستم بگم نه.
-یعنی گفت بده بکنم، تو هم دادی؟ -نه عشقم، اصلا قضیه ی اون مثل ما نبود، یه جور دیگه شروع شد. همونطور که گفتم اون وقتها یعنی وقتی تازه مامان بزرگ فوت کرده بود رابطه ی ما اینجوری مثل الان نبود. وقتی تنها میرفتم پیشش باهام بازی میکرد و منم خوشم میومد. واسه همین دوست داشتم بازم برم پیشش. یواش یواش با شوخی و به عنوان بازی می خوابید روی من و قلقلکم میداد و شوخی میکردیم. منو مینشوند روی کیرش و بغلم میکرد. هر چی گذشت این کارا بیشتر شد و منم از حس کردن کیر گنده و سفتش خوشم میومد. تا اینکه یه شب موندم پیشش و منو کنار خودش خوابوند. روی تختش باهم خوابیدیم و بازم بازی و شوخی شروع شد. اونقدر دستمالیم کرد و خودشو مالید به من که حالم بد شد و دلم میخواست کیرشو بیشتر حس کنم. داشت همراه قلقلک دادن، سینه هامو میمالید، کونمو میمالید، تا اینکه چند باری هم دست کشید لای کونم و لای پام و کُسمو مالید. دیگه طاقت نیاوردم و منم بی اختیار کیرشو دست زدم و دیگه دستمو از روش برنداشتم. همه چی از اونجا شروع شد. به چشمام نگاه کرد و لبخند زد. منم خجالت کشیدمو چشمامو بستم. ولی نمیدونم چرا دلم نمی خواست دستمو از روی کیرش بردارم. بوسم کرد و دستشو گذاشت پشت دستمو فشار داد به کیرش. گفت خوشت میاد ازش، نترس محکم بگیرش، به کسی نمیگم.
گرفتمش ولی دوباره ولش کردم. آروم گفت خجالت نکش، همه ی دخترای هم سن تو کنجکاون بدونن چه جوری، دوست دارن لمسش کنن. بگیرش قربونت برم‌‌. بین خودمون میمونه، مثل یه راز. بعد سینه‌م رو گرفت و گفت تو مال منو بگیر، منم دوست دارم بدونم این جوجوهات چجوری اند. سینه هامو آروم میمالید و خوشم میومد. منم یواش یواش با کیر گنده ش بازی میکردم و داشتم ذره ذره ش رو لمس و کشف میکردم. یه دفعه جلوی شلوارش رو کشید پایین و گفت حالا راحت تری. بگیرش. با دیدنش چشمام خیره موند و خودش دستمو گرفت گذاشت روی کیرش. داغ بود، سفت بود ولی پوستش لطیف بود. اولین بار بود کیر میدیدم. رگ هاش زده بود بیرون و سرش گنده و نرم بود. داشتم بی اختیار لمسش میکردم و توی حال خودم بودم که اونم دستشو گذاشت روی کُس منو از روی شلوارکم میمالیدش. حالم خیلی خراب شده بود. ۱۵ سالم بود و توی اوج شهوت. دست خودم نبود و کامل خودمو سپرده بودم بهش. حتی وقتی دستشو کرد توی شلوارم نتونستم مخالفتی کنم و دست نرم و گرمش روی کُسم دیوونم کرد‌. لای کُسم خیس شده بود و وقتی دست میکشید لاش، تمام تنم از لذت میلرزید. شلوارمو درآورد و شلوار خودشم در آورد. بغلم کرد و کیرشو کرد لای پام و میمالید به کُسم. کیرش داغ بود و همینطوری لای پام عقب جلو میکرد و منو میبوسید. لبمو میبوسید و بعدش شروع کرد به خوردن. کونمو میمالید و دستشو میکرد لای کونم و سوراخ کونمو میمالید. از تمام کاراش خوشم میومد و خودمو کامل در اختیارش گذاشته بودم. بعد منو چرخوند و از پشت بغلم کرد. کیرشو دوباره کرد لای پام و گفت دستتو بگیر زیرش که مالیده بشه به ناناز خوشگل و کیف کنی. کیرشو عقب جلو میکرد و خودشم از پشت سینه هامو میمالید و گردنم رو میخورد. تمام تنم داشت به رعشه می افتد و اون شب لذت ارضا شدن رو حس کردم و واقعا برام خوشایندترین حس و لذت بود. بعد خوابید روی منو کیرشو لای کونم گذاشت و خودشو میمالید روی من. با یه دستش سینه‌مو و با دست دیگه‌ش کُسمو میمالید. بوسم میکرد و گوش و صورت و گردنم رو میخورد. بلند شد تاپمو که تا اون موقع کشیده بود بالای سینه هام. کلا از تنم درآورد و زیر پوش خودشم درآورد. حالا دیگه هر دو کاملا لخت بودیم و راحت داشت منو میمالید و میخورد‌. تمام بدنمو از سینه هام، کونم، رونهام و حتی کُسمو خورد و من فقط از لذت آه میکشیدم و هیچ مخالفتی باهاش نداشتم. اونقدر کُسمو خورد و لیس زد تا دوباره ارضام کرد و خوابید روی من. از جلو لاپایی میزد و کیر داغش مالیده میشد به کُسم.لب و صورت و چشم و گلوم رو میخورد. تمام لحظه هاش برام لذت بخش بود. بعد منو دمر خوابوند و دوباره کیرشو گذاشت لای کونم. گفت ملیکا با اینکه پونزده سالته ولی کونت اندازه ی مامان بزرگ خدا بیامرزته. حتی از اونم بهتره. منظورم الان که پیر شده بود نیستا، اون موقع که همسال تو هم بود، به زیبایی و خوش اندامی تو نبود. کاش دختر نبودی الان هر دو میتونستیم بهترین لذت دنیا رو ببریم. مامان بزرگت همسال تو بود، بچه دار شد. مامانت یه سال از تو بزرگتر بود که میلاد به دنیا اومد. پس تو الان خوب باید معنی سکس و لذتش رو بفهمی. درسته؟
هیچی نگفتم و فقط سرمو به نشونه تایید تکون دادم. خلاصه انقدر خودشو مالید روی من تا آبش اومد و ریخت روی کمرم. یه چیز داغ رو روی کمرم حس کردم و وقتی دستمال برداشت پاکش کنه فهمیدم لیزه. گفتم چی بود؟ گفت آبم بود، آب شهوت مردها وقتی ارضا میشن اینجوری میریزه بیرون. نشنیده بودی؟
-آره شنیدم.‌‌
-میخوای ببینی چطوریه؟
-اوهوم.
-الان که با دستمال پاکش کردم، دفعه ی بعد نشونت میدم. باشه؟
لبخند زدم و گفتم باشه.
-ولی ملیکا اینا بین خودمون بمونه ها. نه من به کسی میگم، نه تو بکسی میگی، فقط راز من و تویه. باشه دختر گلم؟
-باشه بابا حمید.
-قربونت برم. حالا بیا بغلم بخواب.
-صبر کن لباس بپوشم.
-نمیخواد عزیز دلم. دیگه من و تو باهم این حرفها رو نداریم. هر وقت شب پیش من بودی، مثل مامان بزرگت دوتایی لخت میخوابیم.‌ قبلشم مثل زن و شوهرا حسابی به هم حال میدیم و همدیگه رو ارضا میکنیم که سبک بشیم و بعدش خواب بچسبه. مثل الان.
-یعنی میخوای من زنت باشم؟
-تو عشقمی، من عاشقتم ملیکا جونم.
خندیدم و خودشم خندید بغلم کرد. توی بغلش بدون لباس حس خوبی داشتم و با بوسه ها و نوازشش راحت خوابیدم. فردا صبحش منو برد حموم و با کیرش بازی میکردم و اونم منو میمالید و میشست.‌ تا ظهر پیشش بودم و بازم کیرشو داده بود دستم باهاش بازی میکردم و میگفت بوسش کن، لیسش بزن. مثل من که مال تو رو خوردم. منم همون کارو میکردم و برام جالب بود و خوشم میومد. بعدش یه بار دیگه کُس و کونمو حسابی خورد و ارضام کرد. ظهر که مامان واسش ناهار آورد گفت برو خونه با میلاد ناهارت رو بخور مال تو رو نیاوردم. منم اومدم خونه ولی تا شب و حتی موقع خواب همش فکرم پیش بابا بزرگ بود و دلم میخواست برگردم پیشش. خیلی بهم خوش گذشته بود و دلم میخواست اون لحظه ها تکرار بشه. یادمه همون شب اومدم پیش تو خوابیدم و بغلم کردی. دلم میخواست تو هم اون کارا رو باهام کنی. دوست داشتم به کیر تو هم دست بزنم و ببینم چطوریه. اون شب وقتی خواب بودی، آروم بهش دست زدم و یکم باهاش بازی کردم. بعد کونمو چسبوندم بهش و توی بغلت حال میکردم. اما تو خواب بودی کاری نکردی. منم دیگه خوابم برد.
من: پس هر دفعه که پیشش بودی همین کارارو میکردین؟
-آره، یواش یواش ساک زدنو یادم داد. بعضی وقتها ۶۹ میخوابیدیم و مال همدیگه رو میخوردیم. همیشه منو لاپایی میکرد و کونمو میمالید و میخورد. سینه هامو میخورد. همه جای بدنمو ذره ذره میخورد و میمالید. مثل عروسکش بودم. شده بودم زنش فقط نمیت نست داخلم کنه تا اینکه نامزد کردم و سعید راه کونمو باز کرد. وقتی رفتم پیشش گفتم بابا بزرگ تو هم مثل سعید میخوای منو از کون بکنی؟
گفت من از خدامه. ولی تا حالا دلم نمیومد اذیتت کنم.
الان چند وقته سعید داره میکنه. هر چند کیر تو کلفت تره ولی میتونم مال تو رو هم تحمل کنم.
دیگه از اون روز میرفتم پیشش و بهش کون میدادم. حتی شبهایی که پیشش بودم تا وقتی که دلش میخواست کیرش توی کونم بود و توی بغلش میخوابیدم.
من: بعد از عروسی هم که مثل دیشب کُس دادنت شروع شد.
-آره، ولی اونم مثل سعید بیشتر دوست داره از کون بکنه. ولی خدا رو شکر اول از کُس میکنه و ارضام میکنه بعد میره سراغ کونم.
-تو این دو سال چند بار کردتت؟
-هر بار که اومدم اینجا حتما رفتم پیشش. یادته که چند بار هم شب موندم خونه ش. چند بارم که بردمش خونه ی خودمون و هر دفعه یه هفته نگهش میداشتم. یعنی در اصل خودش نمیخواست بره.😂 منم هر روز تا قبل از اومدن سعید لخت توی بغلش بودم و حال میکردیم.
-به به، خوب واسه خودت خوش میگذروندی باهاش.🙂
-آره، اولین نفری بود که توی ۱۵ سالگی منو با یکس و لذتش آشنا کرد. کیرش اولین کیری بود که دیدم و دست زدم و خوردم. تمام مدت قبل از ازدواج تنها مردی بود که بهم حال میداد و ارضام میکرد. واسه همین هیچ وقت دوست پسر نداشتم و عشق و لذتم فقط با اون بود.
-پس من چی؟ مگه عاشق من نبودی؟
-چرا نبودم؟ خیلی هم عاشقت بودم ولی تو هیچ وقت با من کاری نکردی و فقط اون بود که به من حال میداد.
-پس دوست داری بازم باهاش باشی؟
-آره، هر وقت موقعیتش باشه با کمال میل میخوام بهش حال بدم و ازش لذت ببرم.‌اصلا طوری که وقتی میبینمش، وقتی بهم دست میزنه تمام تنم شل میشه و داغ میکنم. ‌کُسم خیس میشه و میخوام برم توی بغلش.
-از این به بعد با منم اینجوری میشی. خیلی بهتر از اون بهت حال میدم.
-اون که صد در صد. هیچکس مثل تو نتونسته منو بکنه و بهم حال بده. تو جوونی و قدرت داری، اون دیگه پیر شده. کیرش دیگه به اون سفتی قبل نمیشه. راستی میلاد یه چی میگم جان من، جان ملیکات قول بده بین خودمون بمونه و همینجا چالش کنی.
-باشه بابا، دیگه از اینا که گفتی و صبح دیدم چیزی بدترم هست؟
-فکر کنم آره ولی قول دادی ها.
-آره بابا، بگو دیگه.
-پریروز که رفتیم خونهش و گفتم شما برید من فعلا میمونم.
-خب
-منو برد روی تخت حال کنیم. سوتین مامان رو زیر متکاش دیدم.
-نه بابا، از کجا معلوم مال مامان بوده؟
-مامان وقتی داشت میرفت خونه‌ی بابا حمید، سوتین داشت. همون سوتین تنش بود. وقتی ما رفتیم زیر تاپش سوتین نبود. اول متوجه نشدم ولی وقتی دیدم تازه فهمیدم.
-یعنی با مامانم آره؟ وای نه خداااا.
-مطمئن باش. اون مارمولکی که من میشناسم، مامانم راضی کرده و میکنه‌ الکی نیست هر روز میره پیشش. نمیبینی بابا بزرگ اصلا پیر نمیشه و روز به روز خوشتیپ تر و سرحال میشه. ندیدی اونروز درو دیر باز کردن و وقتی رفتیم تختش به هم ریخته بود و خودشم توی حموم بود. معلوم بود هول هولکی لباس پوشیده و نتونسته سوتین ببنده و گذاشته زیر متکا. وقتی هم داشت منو میکرد اون حس و حال همیشگی رو نداشت و کیرش خوب سفت نمیشد و آبشم دیر اومد. معلومه حسابی حالشو با مامان کرده بوده. ولی دیشب کیرش خوب سفت و شق بود و با قدرت منو گایید.‌‌ دوبار آبشو توی کونم خالی کرد تا ولم کرد.
-پس واسه این بوده بعضی وقتها مثل همین پریروز تا از پیشش برمیگشت، مستقیم میرفت حموم. یه چیزم که میشه از این فهمید اینه که هر روز مامانو نمیکنه. دو سه روز یه باره. مخصوصا شنبه ها که پنجشنبه جمعه‌ش نمیتونه بکنه.
-آره درسته.
-به نظرت بابا میدونه؟
-بعید میدونم. مگه مال منو میدونه که مال اونو بدونه؟
-پس مامان ما هم شیطون تشریف داره.
-صد در صد، مگه اینکه مامان من نباشه.😂
-آره والا دختره ی حشری.😂
-نه که تو حشری نیستی. سه روزه یه سره داری منو میکنی.
-بریم یه جای خلوت یه ساک واسم بزن که بدجور حشریم کردی.
-از شنیدن حرفام حشری شدی؟
-آره لعنتی. خیلی باحال تعریف کردی. مثل داستانای سکسی بود ولی از دهن تو خیلی تحریک کننده تر بود. مخصوصا که در مورد خودت بود. خواهر حشریه خودمی.😂
-بزن بریم خودم حالتو خوب کنم.😄
بردمش بیرون شهر یه جای دنج و خلوت. همونجایی که گاهی وقتها جا نداشتم، میترا رو می بردم اونجا و میدونستم جای خوبیه. اینبار به جای میترا خواهرمو برده بودم و توی ماشین واسم ساک زد و از کُس گاییدمش. دوباره دادم ساک زد و آبمو آورد و همه رو خورد. اونجا بود که گفت راستش آبکیر بابا حمیدم زیاد خوردم. ولی گفته بود هیچ وقت مال شوهرتو نخور، نذار بفهمه تو کار کرده و اوستایی. بذار خودش هر چی دوست داره یادت بده و همونا رو واسش انجام بده. بعدا که ازدواج کردین یواش یواش بعد از مدتی کارهای جدید رو کن و بگو از توی فیلمها یاد گرفتم. اما وقتی که من تصمیم گرفتم خواستم آبشو بخورم، اون دیگه هیچ وقت نذاشت زیاد براش ساک بزنم و فقط دوست داره کونمو بکنه و بریزه توش.
-اشکال نداره، به جاش خودم هر کاری دوست داری واست میکنم. هر چی دلت میخواد به خودم بگو.
کلی قربون صدقه ی همدیگه رفتیم و برگشتیم خونه. شوهرش اومده بود و بعد از شام برگشتن رفتن خونه شون. من موندم و کلی خاطره ی رویایی و سکسی از این چند روز. و البته فکرم درگیر رابطه ی خواهر و مادرم با بابابزرگم بود. تا اینکه بعد از چند روز زیر نظر گرفتن مامانم و تصور اینکه مامان چه جوری با بابابزرگم حال کرده و چقدر توی این چند سال بهش کُس و کون داده، دیدم بهش عوض شد و از دیدن کُس و کونش توی اون شلوارک تنگ تحریک میشدم. از دیدن سینه ها و گردن و لبش تحریک میشدم. از دیدن لرزش و بالا پایین شدن کون گرد و قلمبه ی گنده و نازش موقع راه رفتن حشری میشدم و تصور گاییده شدن توسط بابابزرگ میومد توی ذهنم. چهار پنج هفته گذشت و هر هفته پنجشنبه ها که تعطیل بودم ولی دامادمون سر کار بود، از صبح میرفتم خونه ی خواهرم و دو سه بار تا بعد از ظهر کُسش رو حسابی میگاییدم و کونش رو سیراب میکردم و بر میگشتم. تا اینکه دوباره یه شبش موندم و فرداش با خودم آوردمش خونه مون. بازم سه شب موند و هر شب پیش خودم بود و میگاییدمش. ظهرها به مامانم میگفت بده من ناهار بابابزرگ رو میبرم و شامشم درست میکنم میام. میرفت اونجا و منم وقتی تعطیل میشدم میرفتم اونجا یه ساعتی پیششون بودم و باهم برمیگشتیم خونه. چند وقتی کار من این بود و وسط هفته یکی دوبار کون دختر خالم میترا رو میگاییدم و پنجشنبه ها میرفتم سراغ خواهرم و کُس میکردم. ولی با این حال توی اون دو سه ماهی که گذشت بازم توی خونه با دیدن بدن مامانم و کونش، حشری میشدم و تصویر سازی هایی که از سکسش با بابا بزرگ کرده بودم، طبق تعریفایی که خواهرم هر بار از سکسهاش با بابابزرگم برام میگفت و شناختی که ازش پیدا کرده بودم، میومد توی ذهنم. یعنی خاطرات و تعریفهای ملیکا رو با مامانم تصور میکردم و اونو میذاشتم جای ملیکا. اونجوری راحت تصور میکردم که چطوری مامانمو میکنه. چطوری مامانم کیر پدرشوهرشو ساک میزنه و بهش کُس و کون میده و چطوری و به چه شکل بابا بزرگم کُس و کون مامانمو میکنه. گرفتید که چی میگم؟
حالا تا اینجا رو داشته باشید تا اتفاقات جالب بعدی رو براتون بنویسم. البته اگه با لایکها و کامنتهای خوب و دلگرم کننده تون بهم توان تایپ کردن بدید و بفهمم ارزش داره وقت بذارم و تایپ کنم. هر چند برای خودمم لذت بخش شده که خاطرات سکسیم رو به شما میگم چون باعث میشه همه شون مثل یه فیلم جلوی چشمهام تکرار بشه و با یادآوری شون حال کنم.
موفق و سکسی باشید.‌
ادامه دارد…
نوشته: میلاد

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18