رفتن به مطلب

داستان فانتزی سکس ضربدری عاشقانه


arshad

ارسال‌های توصیه شده


ضرب عاشقانه 1
 

قطعا در اولین نگاه تحقق چیزی به نام “فانتزی جنسی” تو جامعه ای که ما توش زندگی میکنیم اونم برای متاهل‌ها با پیشینه سنت، مردسالاری، و دگماتیسم خیلی خلاف عرف و غیر معمول بنظر میاد،
ولی ما این خلاف رو دوتایی باهم رقم زدیم!
منظورم از ما من و همسرم بود
من یعنی سیاوش
و همسر قشنگم آیدا
از همین شروع باید بگم خیلی خوشحالیم که با اسامی مستعار ما آشنا میشین و با قصه‌ی واقعی‌مون همراه.
داستان از جایی شروع میشه که من که همیشه ذهنم نسبت به مسائل جنسی پرسشگر و کنجکاو تو وب گردی‌هام به واژه هایی مثل ضربدری و موازی و فانتزی جنسی و این چیزا برخوردم.
تو این کرم‌ ریزیهای شبانه داستان‌ها و فیلمهای تو این فضا رو دنبال میکردم و ذهنم جذبشون شد
خیلی وقتا خودم و آیدا رو جای ا‌ون شخصیت ها تجسم میکردم و برام جذاب بود که بخوام یه روزی این اتفاق رو رقم بزنم ولی حتی یک درصد هم فکر نمیکنم خودم جرات کنم به آیدا بگم و بعدشم یک هزارم درصد فکر نمیکردم آیدا بهم اوکی رو بده.
حالا چطوریا شد؟
ما شش سال بعد ازدواج مون خدا بهمون یه کوچولوی دسته گل داد و وقتی اون پنج سالش شد دیگه یواش یواش تو این فضا رفتیم که دو نفری بشینیم و شبای تعطیلی پیک بزنیم و بازی کنیم و زن و شوهری‌مون رو تجدید کنیم و یه مقدار از روتین معمولی درش بیاریم و هیجان بدیم و کیفشو ببریم.
یه یک سالی به همین منوال هفته ای یه شب میشستیم دوتایی.
پیک میزدیم، بازی میکردیم، فانتزی خیالی میرفتیم باهم، راجع بهش صحبت میکردیم و وقتی هایپر میشدیم یه سکس خیلی داغ رو تجربه می کردیم که قشنگ می شست به جونمون.
اوایلش من آروم آروم مطرح کردم که آره یه چیزایی هست به اسم ضربدری و موازی‌ و این چیزا که کاپل‌ها تجربه میکنن.
قشنگ یادمه دفعه اولی که به آیدا نشون دادم و چند تا محتوا چه داستانی چه فیلمی باهم دیدیم چشماش از تعجب ‌‌و هیجان چهار تا شده بود. 😂
مثل اکثر خانم‌ها آیدا هم اولش مخالفت کرد و گفت که فقط برای اینکه دو نفره مون هیجان انگیزتر و هورنی‌تر بشه راجع بهش صحبت میکنه وگرنه اصلا حاضر نیست به صورت واقعی وارد این فضا بشه و فانتزی رو رقم بزنه.
ولی خوب خودشم میدونست که سیاوش چیزی که بخواد رو بالاخره رقم میزنه و همینطور هم شد.
حدودا بعد یک سال از اینکه ما دوتایی با هم میشستیم و دیگه سوژه هامون تکراری شده بود من بهش گفتم آیدا میخوام پیج اینستا بزنم
گفت پیچ اینستا که داری
گفتم نه واسه پیدا کردن زوج برای ضربدری
بچه قفل کرد یهو! انتظارش رو نداشت
گفت واقعا سیاوش میخوای رقمش بزنیم؟
گفتم آره
گفت من نمیدونم فقط نمیخوام زندگی‌مون خراب شه
گفتم عشقم نگران نباش من خودم حواسم به همه چیز هست خودتم اینو میدونی که من تو ‌و زندگیمون و بچه مون رو چقدر عاشقانه دوست دارم پس نگران نباش
یه چند ساعتی صحبت کردیم و اوکی داد که من دنبال کیس بگردم
منم فرداش پیج رو زدم و شروع کردم به کیس یابی! 😉
بگذریم از چند و چون اون فضا و کیسهای درب و داغون که اگر بخوام راجع به اونا بنویسم خودش سریالی میشه!
بعد از حدودا ۴-۵ ماه و دیدن چند تا کیس بالاخره یه زوج پیدا کردیم که از قضا هم سن خودمون بودن و به صورت خیلی جالبی بچه شون هم فقط شش ماه با کوچولوی ما اختلاف سنی داشت و هم به لحاظ تیپ و قیافه و هم وضعیت مالی و اجتماعی خیلی به هم میخوردیم.
اسم شون مهرداد و آوا بود.
راستش من خیلی تو انتخاب کیس وسواس به خرج میدادم و با هر کسی لینک نمیشدم
با مهرداد یک ماه حدودا چت می کردیم و دیگه بصورت مجازی کامل اوکی و رفیق شده بودیم و بعد اینکه خیالمون راحت شد که میتونیم به هم اعتماد کنیم قرار شد یه جلسه تصویری همدیگه رو تو تلگرام ۴ تایی ببینیم
قرار گذاشتیم شب یکشنبه ساعت ۱۱ بعد اینکه بچه ها رو خوابوندیم تو تلگرام تصویری هم رو ببینیم
یکشنبه ساعت ۱۱ رسید
و تماس برقرار شد
ما پشت میز ناهار خوری مون نشسته بودیم
اونا تو تخت خوابشون
هیجان داشتم و قلبم تند میزد
راستش ماموریت نانوشته ی من و مهرداد این بود که دخترا رو با هم لینک کنیم تا بعد این تماس تصویری همدیگه رو حضوری ببینم.
همین که تصویر اوکی شد یهو مهرداد داد زد سلااااااام بچه ها!!!
نیشش باز بود و میخندید، البته که مشخص بود واکنشهای اونم هیستوریک و استرس داره 😆
تا مهرداد شروع کنه نمک ریختن و جمع و بحثه رو دست بگیره
چشمای من دنبال آوا میگشت
که بتونم براندازش کنم
چشمام افتاد بهش و روش دقیق شدم
خیلی بهتر از چیزی بود که تو عکسا دیده بودم
چشمای درشت
بینی کشیده
موهای بلوند
صورت کشیده و استخونی
و به تمام معنا زیبا
مهرداد هم از حق نگذریم خوشگل بود و فیس خوبی داشت، حتی از خود منم خوش فیس تر بود.
من و مهرداد شروع کردیم از در و تخته گفتن
بامزه تر از خود واقعی مون شده بودیم
پرحرف تر حتی!
بهرحال باید معامله رو جوش میدادیم
ولی دخترا در طول مکالمه ساکت!!
یه بیست دقیقه ای حرف زدیم من و مهرداد
یهو من گفتم مهرداد میخوای من و تو یه کم خفه شیم تا آیدا و آوا هم صحبت کنن و صداشون رو بشنویم
مهرداد خندید و گفت آفرین چه پیشنهاد خوبی دادی سیاوش
آیدا و آوا با شرم و سیاست زنانه شون آروم آروم اومدن تو گود و و شروع کردن خودنمایی کردن
من فقط حواسم به آوا بود
صداش، لحنش، مدل حرف زدنش، زبان بدنش و تقریبا از محتوای حرف‌هاشون چیزی نمیشنیدم
چون برام خیلی جذاب و لوند بود
به زبون دیگه تایپ خودم بود
البته اینم بگم که مهرداد هم قفل بود رو آیدا 😂
یه چند دقیقه ای دخترا هم صحبت کردن از همه جا
بچه ها، کاراشون، چند وقته ازدواج کردیم و این چیزا
یهو من پریدم وسط حرفشون و گفتم آیدا و آوا
حستون چطوره الان؟
شوک شدن!
گفتم حستون رو بگین؟ اوکی‌این؟ نیستین؟
بعد چند ثانیه مکث هر دو گفتن آره خوبیم، اوکی ایم
و من فهمیدم که من و مهرداد گل رو زدیم😎
مجموعا حول و حوش ۴۰ دقیقه صحبت کردیم و آخرش من گفتم خوب مهرداد و آوای عزیز اگر موافق باشین ۵ شنبه همین هفته خونه ما در خدمتتون هستیم
آیدا از زیر زد به پام، مشخص بود شوکه شده، انتظار این دعوت یهویی رو نداشت
به روی خودم نیاوردم
مهرداد گفت ما اوکی ایم
گفتم نه نظر آیدا و آوا مهمه، من و تو که معلومه از خدامونه
همه خندیدیم
آیدا پشت من دراومد گفت آره بچه ها بیاین در خدمتیم
آوا هم گفت باشه مشکلی نیست
میایم پیشتون
و تمام 😎😈
من و مهرداد ماموریت ناممکن رو ممکن کرده بودیم و به تحقق فانتزی مون نزدیک شده بودیم
البته که قبلش دوتایی باهم بسته بودیم که هر ۴ نفر باید حسشون و خواسته شون در لحظه اوکی باشه وگرنه هیچ کاری انجام نمیشه
همون ضرب المثل یا همه یا هیچکس رو باهم قرارداد کرده بودیم چون جفتمون اصلا نمیخواستیم آیدا و آوا رو تو موقعیتی قرار بدیم که چیزی باب میلشون نباشه و کلا از فضای فانتزی زده بشن.
قطع کردیم
آیدا به من گفت سیاوش جدی جدی دعوتشون کردی؟
گفتم آره عشقم چیه مگه
گفت بابا ما نمیشناسیمشون که
گفتم عزیزم خوب الان دیدمشون و مشخص بود که به ما میخورن، حالا بذار بیان اگر اوکی نبودیم کاری نمیکنیم که، فقط میشینیم پیک میزنیم
چون میدونست برای من خیلی مهمه چیزی که میگم و بهت اعتماد داشت قبول کرد و گفت:
باشه پس ببینیم چی میشه، ببینیمشون 🤗
دیگه همه چیز نهایی شده بود
قرار فیکس شد
و ما رسیدیم به ۵ شنبه
اولین دیدار
اولین دیت خانوادگی
اولین تجربه فانتزی
اولین سکس ضربدری
و…

نوشته: سیاوش

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...


ضرب عاشقانه 2

قبل از هر چیز باید تشکر کنم از نظرات مثبت و منفی شما عزیزان برای قسمت اول ضرب عاشقانه، بدون شک کمک میکنه به بهتر شدن و پخته تر شدن داستان‌ها.

خوب!
رسیدیم به ۵ شنبه
اولین قرار
اولین دورهمی
اولین دیدار
قبل اینکه شروع کنم به تعریف ماجرای ۵ شنبه این رو اضافه کنم که من چه تو صحبتهام با آیدا و چه با مهرداد این رو چندین بار مرور کرده بودم که هیچ اصراری به وقوع سکس تو جلسه اول دورهمی نخواهیم داشت.
نه اصرار به برقراریش داریم و نه اصرار به انجام ندادنش
فضا باید ببینیم چطور پیش میره
با مهرداد هر دو اتفاق نظر داشتیم که مهم ترین چیز برامون راحتی و امنیت خاطر خانمهاست
چون تجربه اولمون هست و نمیخوایم طوری پیش بریم که آیدا و آوا از فانتزی زده و به لحاظ روانی ناامن بشن.
خوب دیگه بریم برسیم به ۵ شنبه‌ی خاص.

من اون روز زودتر از همیشه از محل کارم راه افتادم.
تو راه به آیدا زنگ زدم که اگر چیزی میخواد خرید کنم
اونم صورت رو برام فرستاد و خرید کردم و رفتم به سمت خونه
ساعت حول و حوش ۴ بود
رسیدم خونه و دیدم آیدا داره مزه و غذا رو آماده میکنه.
اینم بگم که با مهرداد بسته بودیم که چون قرار اول هست هر دو خانواده کوچولوهامون رو برون سپاری کنیم به مامان بزرگاشون،
بعد اگر اوکی بودیم تو دورهمی‌های بعدی بچه‌ها رو هم بیاریم، به همین خاطر قرار شد مهرداد و آوا ساعت ۷ بیان و نهایتا تا ۱۱ جمعش کنیم که که بعدش بریم دنبال کوچولوها و دیر نشه.
من شروع کردم کمک آیدا خونه رو جمع و جور کردم و کارارو انجام دادم
از رفتارای آیدا مشخص بود اونم هیجان داره و سرخوشه.
آهنگ گذاشته بود و با آهنگ و ریتم و یه رقص زیر پوستی کارارو میکرد
یه خنده‌ی خوشگل پر از شیطنت که نشون از اشتیاقش داشت هم رو لبش بود
به شوخی بهش گفتم
ای شیطون معلومه امشب خودتو آماده کردیا
گفت سیاوش گمشو دیوونه، مگه قرار نذاشتیم کاری نکنیم؟
گفتم چرا عشقم، قطعا تا هر ۴ نفر اوکی نباشن هیچ کاری نمیکنیم، ولی خدا رو چه دیدی؟! شاید جور شد و هر ۴ نفر اوکی بودیم!
خندید و با لوندی خاص خودش بهم گفت
ای بی شرف من که میدونم تو آخر کرمت رو میریزی
گفتم عزیزم من برام از همه چیز مهم‌تر تو و حست توئه، اگر اوکی نباشی هیچ کاری نمیکنیم، ولی اگر اوکی بودیم میریم تو دلش و حالش رو میبریم.

راستش من خودمم چون دفعه اولم بود ملغمه‌ای از حس‌های متفاوت رو داشتم تجربه میکردم و یه مقدار هم استرس داشتم، نمیدونستم چطور باید پیش ببرم و چیکار کنم ولی چون تا اینجاش رو اومده بودم داشتم خودم رو مدیریت میکردم که هم آیدا کامل اوکی باشه و هم بتونم جریان رو درست کنترل کنم که به هممون خوش بگذره.

ساعت ۶ شد و آیدا گفت من میرم حموم
به شوخی بهش گفتم عشقم قشنگ شیو کن، یه موقع کاره دیگه خدا رو چه دیدی!
خندید و با یه لحن اغواگرانه سکسی گفت تو نگران نباش دیروز اپیلاسیون بودم!
برق از سه فازم پرید 😐
بهش گفتم ای بیشرف چرا پس نگفتی دیشب بهم؟
یه سکس با اون صورتی نرم دیشب به ما نمیرسید؟
گفت خوب خودت خوابت برد دیشب!
تازه یادم افتاد بله کوتاهی از خودم بوده🤦‍♂️
بهش گفتم باشه عشقم ببخشید که دیشب رو از دست دادم، ایشالا اگر امشب مال خودم بودی قطعا از خجالتت درمیام 😈
گفت جووووون بابا و رفت حموم.
آیدا حموم بود و من رو کاناپه دراز کشیده بودم و داشتم همه چیز رو با خودم مرور میکردم که یهو به ذهنم رسید که منم باید دوش بگیرم، چه بهتر که با ساحل باشه این حموم دو نفره‌ی خاص
بهرحال فقط یه حموم ساده نیست،
برای جفتمون ویژه س
پس از دستش ندم
لباسامو کندم و رفتم تو
ساحل زیر دوش پشتش به من بود و داشت زیر لب یه چیزی زمزمه میکرد، صدام رو شنید که در حموم رو باز کردم ولی به روی خودش نیاورد
آروم رفتم و از پشت بغلش کردم
بهش گفتم خوبی آیدا
گفت اره عشقم چطور
گفتم هیچی همینجوری، اگر اوکی نیستی یا حست خوب نیست یا هرچی بهم بگو لطفا
گفت نه عزیزم اوکی ام، ولی مرسی که اینقدر حواست هست بهم، مطمئن باش چیزی اگر باشه خودم بهت میگم.
همزمان که داشتیم حرف میزدیم من از پشت بغلش کرده بودم و دهنم نزدیک گوشش بود و آروم گردن و گوشش رو هم میخوردم
دستام روی بدن نرم و سفید و تو پرش کار میکرد و سینه‌ها و کسش رو نوازش میکردم
آیدا خیلی نوازش رو دوس داره و معمولا ما قبل از سکس یه تایم نیم ساعته رو به ور رفتن با هم و نوازش سپری میکنیم تا جفتمون حسابی تشنه‌ی لولیدن تو هم بشیم.
بعد دو‌ سه دقیقه دیدم آیدا داره کونش رو از پشت فشار میده بهم
فهمیدم که حشری شده و میخواد ادامه بدم
ولی از اون طرف تایم هم نداشتیم چون بچه ها قرار بود راس ۷ خونه ما باشن
بهش گفتم عشقم میخوای دوشمون رو بگیریم و بریم بیرون حاضر شیم؟
بعد اگر زمان داشتیم سکس کنیم چون احتمال داره بچه ها بیان و ما مشغول باشیم
خندید و گفت آره راست میگی، فک کن مهرداد و آوا پشت در باشن و من تو تو حموم مشغول سکس😄
خندیدم و گفتم اتفاقا بد نمیشه که! متوجه میشن با چه زوج سکسی و خفنی روبرو شدن، پشماشون از همون اول میریزه و همین امشب ضرب رو‌ بغل میکنیم 😂
خندید،
یه نگاهی بهم کرد، با یه مکث چند ثانیه ای گفت سیاوش!
گفتم جانم
گفت یه نگرانی دارم
گفتم نگران چی هستی عزیزم
گفت زندگی مون، بچه مون، رابطه مون، نکنه آسیب ببینه
بهش گفتم آیدا جانم ما خیلی راجع به این چیزا با هم صحبت کردیم، مطمئن باش اونقدر صمیمی و بالغ و آگاه هستیم که حواسمون به همه چیز هست و نمیذاریم مشکلی پیش بیاد و فقط قراره هیجان جنسی بسازیم شک نکن فقط لذتش رو میبریم.
نگاهم کرد و لبش رو چسبوند به لبهام و شروع کردیم به یک معاشقه‌ی زیبا و آروم قبل از شروع یک طوفان.
ساعت نزدیک هفت بود
ما هر دو آماده
میز مزه چیده شده
خونه با نور کم و عود و آباژور فضای آروم و قشنگی به خودش گرفته بود

گوشیم زنگ خورد
مهرداد بود
گفت داداش زنگ تون چند بود؟
گفتم ۶ رو بزن
آیفون صدا کرد و همزمان ضربان قلب منم بالا رفت
نزدیک ترین موقعیت به وقوع فانتزیم بود و انگار باورم نمیشد
درو باز کردم و بچه ها اومدن بالا
در آسانسور باز شد
اول آوا اومد بیرون و پشتش مهراد با یه گلدون گل زاموفیلیا تو دست پیداش شد
وای از آوا 🤦‍♂️
عجب دختر جذابی بود
از عکساش و تماس تصویری ده هیچ جلوتر بود
انگار تا قبلش من با کیفیت آنالوگ تو عکسا و فیلما دیده بودمش و از نزدیک برام 4K شده بود، در این حد تفاوت در زیبایی و جذابیت!
هر چهارتامون با خنده و انرژی بالا سلام و احوال پرسی گرمی کردیم و بچه ها اومدن تو
آیدا به آوا تعارف کرد که آوا جون اگر میخوای لباست رو عوض کنی بریم تو اتاق، آوا هم باهاش رفت
من و مهرداد هم نشستیم رو مبل
جفتمون استرس داشتیم تابلو بود 😆
سر صحبت رو من با چه خبر و راحت اومدین و این کسشرا باز کردم تا یخامون زودتر آب شه
از تو اتاق هم صدای آیدا و آوا میومد که دارن صحبت میکنن و گرم گرفتن
بعد چند دقیقه دخترا از تو اتاق اومدن بیرون 🤗
من چشمام رو آوا😍
مهرداد چشماش رو آیدا🤩
داشتیم همدیگه رو برانداز می کردیم به نوعی
۴ تایی نشستیم به صحبت و یه بیست دقیقه نیم ساعتی حرف زدیم
که صرفا جهت تلطیف فضا بود اونم 😉
من که دیدم داره حرفا خیلی جدی میشه به بچه ها گفتم
بچه ها میخواین بشینیم دور میز نهارخوری و شروع کنیم پیک زدن و ادامه حرفا رو اونجا بزنیم؟
اون ۳ نفر هم از خدا خواسته گفتن چرا که نه
هر چهارتامون مستقر شدیم پشت فرمون که بریم برای شروع یک مستی جذاب
از اینکه چیشد فانتزی رو انتخاب کردین و کی مخالف بود و چند تا زوج رو دیدین و این صحبتها شروع کردیم به گرم شدن و یخ ها رو بصورت جدی آب کردن
ترتیب نشست مون هم روبروی هم بود
یعنی من کنار آیدا و روبروی آوا نشسته بودم و آیدا هم روبروی مهرداد
یه مقدار که کله هامون گرم شد مهرداد پیشنهاد داد بچه‌ها بیاین بازی کنیم
مهرداد هم خداییش کار بلد بود تو ارتباط گیری و حرفایی که میزد در راستای نیت شوم فانتزی بود 😈😉
من گفتم آفرین مهرداد
منم موافقم
دخترا شما موافقین؟
آیدا و آوا هم که گرم شده بودن اوکی دادن
من یهو گفتم
بچه ها میخواین چیدمان تیم‌ها رو عوض کنیم
۳ تایی منو نگاه کردن
منم تمام پر روییم رو جمع کردم و گفتم
من و آوا یه تیم
مهرداد و آیدا یه تیم
مهرداد که داستان رو گرفته بود سریع گفت موافقم
دخترا جاشون رو عوض کردن و آوا اومد پیش من نشست
قرار شد پانتومیم بازی کنیم اول
و همین یعنی فرصت درگوشی حرف زدن و نزدیک تر به هم شدن
اولش از سوژه های مودب شروع کردیم و بعد رسیدیم به سوژه های سکسی
دیگه به اون مرحله مدنظر رسیده بودیم که کامل باهم راحت باشیم و هرچی دلمون میخواست بگیم
بهرحال هر ۴ تامون میدونستیم برای چی الان اینجاییم و به چی میخوایم برسیم
بعد نیم ساعت پانتومیم من گفتم
بچه ها دیگه سوژه ها تکراری شده بنظرم جرات حقیقت بازی کنیم
از برق چشمان هر ۳ نفر کاملا مشخص بود که اونا هم کونشون میخاره و میخوان یه مرحله جلوتر رو تجربه کنن😎
شروع کردیم بطری بازی و اول از حقیقت شروع شد
بعد نیم ساعت که رفتیم جلوتر جرات رو بغل کردیم 😋
به لطف بازی جرات حقیقت هم لب همدیگه رو بوسیده بودیم و هم تا خوردن گردن و گرفتن سینه و دست زدن به اندام‌های جنسی هم پیش رفته بودیم
دیگه همه جوره باهم اوکی شده بودیم تا جایی که مهرداد دست آیدا رو گرفته بود تو دستش
منم دستم رو از پشت برده بودم و آوا رو بغل کرده بودم

هر ۴ نفر در هیجان لمس بیشتر طرف مقابل
هر ۴ نفر در امنیت کامل
هر ۴ نفر کیس همدیگه
و آماده برای یک شروع طوفانی

تا اینجا همه چیز طبق قاعده و به دور از انجام سکس داشت جلو میرفت تا اینکه مهرداد پیشنهاد داد یه آهنگ ملایم بذاریم و باهاش تو بغل هم برقصیم
مشخصا پیشنهادش برای لمس و آغوش بیشتر بود و تو ناخودآگاه هامون هر ۳ نفر دیگه باهاش موافق بودن.
من آهنگ hold you از clann رو گذاشتم و هر ۴ نفر وایستادیم برای رقص دو نفره

آوا جلوم وایساد
قدش از آیدا حدودا شش هفت سانت بلندتر بود و به به لحاظ تناسب قدی به من نزدیکتر بود و همین در نگاه اول برام جذاب بود
نور رو کمتر کردیم که راحت تر بتونیم بریم تو حریم هم
اولش که آوا جلوم وایستاد سرش پایین بود و تو چشمام نگاه نمیکرد
فقط دستامون تو دست هم بود
برای شروع دستم رو بردم زیر چونه ش
سرش رو آوردم بالا که نگاهمون درگیر شه
زل زدیم به هم
مست
در اشتیاق کامل به یه نفر جدید
در جذابیت انسانی و امن
و در عطش برای لمس بیشتر…

لبم رو بردم سمت لبش
بوسیدمش
آوا به یه بوسه قناعت نکرد و ول نکرد لبم رو
سر دادیم لبامون رو روی هم
بعد دو سه دقیقه که دستامون هم روی بدن هم کار میکرد لبمو بردم سمت گوشش و بهش گفتم
آوا هرجا که اوکی نبودی بهم بگو جلوتر نریم
با چشمای مشکی درشت قشنگش نگاهم کرد و در گوشم گفت
مرسی که گفتی ولی من خیلی اوکی ام
این حرفش آبی بود رو آتش شرم و مراقبت من
خیلی خوشحال بودم که اوکیه
و بخاطر گلی که زده بودم هیجانم رو سقف بود
انگاری بله رو از عروس گرفته بودم و تمام!
تمام یعنی شروع
شروع یک عاشقانه
عاشقانه‌ای خطرناک

شروع کردم باز لبش رو خوردن
زیر چشمی مهرداد و آیدا رو هم می‌پاییدم
خداروشکر اون دوتا هم خیلی گرم بودن و مثل ما سرشون تو هم و به هم مشغول بود
نمیتونم انکار کنم که دیدن آیدا با یه مرد دیگه برام چقدر حس‌های متفاوتی رو میاورد بالا
ولی چون خودم تو زمین بازی جذابی با آوا بودم بیشتر تمرکزم رو خودمون بود

هر ۴ نفر غرق رقص و لولیدن تو هم و پیشروی به سمت خاکریز ممنوعه‌ها بودیم
انگار داشتیم نزیسته‌هایی که سال‌های سال از تجربه کردنش محروم بودیم رو تجربه میکردیم
آهنگ hold you حول و حوش ۹ دقیقه س
۳ بار تکرار شد
و طی این مدت هر ۴ نفر ما داشتیم تو هم وول میخوردیم
و از این همه رهایی و هیجان بالا لذت میبردیم
تو گویی چند تا پسر دختر ۱۸ ساله برای اولین بارشون هست که به هم رسیدن و دارن تجربه میکنن
انگار نه انگار سی و خورده‌ای سال سنمونه! 🙃
آخرای آهنگ من خودمو آوا رو نزدیک مهرداد و آیدا کردم
و خطاب بهشون گفتم
بچه ها میخواین بریم تو اتاقا و خلوت کنیم؟
مهرداد اول جواب داد
گفت من اوکی ام
بعد آیدا اوکی رو داد
و در آخر هم آوا
مهرداد و آیدا رفتن تو اتاق خواب ما
من و آوا هم رفتیم تو اتاق مهمان
در اتاق رو بستم
چند ثانیه نگاه من و آوا به هم گره خورد
انگار چیزی فراتر از یه فانتزی جنسی و یه سکس داشت بین ما شکل می گرفت و جفتمون هم ناراضی و ممتنع نبودیم بهش
راه رو برای شروع این تجربه باز کرده بودیم و هیچ کدوم سد نمیشدیم
این تو چشما و زبان بدن جفتمون مشخص بود

شروع کردیم به خوردن لبهای هم
همزمان من دستم رو سینه ها و باسن آوا کار میکرد
سینه هاش درشت و نرمش زیر انگشتام بود و با نیپل درشتش بازی میکردم
هر چی میگذشت ریتم بدنمون تندتر و شدیدتر میشد
یهو دستشو برد زیر شورت و کیرمو گرفت
پشمام 😳
تا اینجا من هر کاری کرده بودم از روی لباس بود
چه مرحله‌ی جذابی رو آنلاک کرد آوا
منم که دیدم داره جلوتر میره شروع کردم دکمه هاش رو باز کردم و از لب رفتم روی گردن و بعدش هم سینه های درشت و سربالاش رو میخوردم
زبونم رو پوست برنز و گرمش بازی میکرد
نفساش رو میتونستم بشمارم
مشغول بودم که یهو بهم گفت
آخ‌سیاوش
تو چقدر بلدی منو
چقدر خوب حشریم میکنی
مرسی سیاوش
اینو گفت و نفس نفس میزد از شدت شهوت
هیچی نگفتم تا تمرکزم روی بدنش کم نشه
دستم رو بردم تو شورتش و انگشت وسطیه شد مسئول اولین تماس با کس آوا
اووووووف
چه تپل و نرمه این
این زن عجب چیز درستیه که نصیب من شده

یه دستم رو سینه ش کار میکرد
لبم رو گردن و سینه‌ش
یه دستم هم روی کسش مشغول بود
بعد چند دقیقه چسبوندمش به دیوار
رفتم پایین تر
نشستم رو زمین رو زانوهام
شلوارش رو کندم
شورت مشکی توری مدل دار تنش بود
توله سگ شیطون واسه امشب پوشیده بود انگاری
آماده کرده بود همه جوره
از روی شورت چند بار بوسیدم کسش رو که گرمای نفسم بخوره به کسش و حشری ترش کنه
خودش دستشو آورد که شورتش رو در بیاره
اجازه ندادم و دستش رو گرفتم
از پایین نگاهش کردم که متوجه شه فرمون دست کیه و به آلفاش احترام بذاره 😈
یه لبخند لوند کج زد و با دستش سرمو هول داد سمت کصش
بهش گفتم عجله داری
گفت آره توله سگ خیلی حشری ام بجنب
گفتم عه اگه اینجوریه که باید یواش یواش بریم رو تخت
شورتش رو کندم
رفتم پایین تر
چند تا زبون کشیدم روی کصش
ولی لاش و توش نبردم
وقتش نبود
میخواستم تشنه‌تر و حشری ترش کنم
میخواستم طوری شه که بگه سیاوش تو رو خدا برو تو من
انداختمش رو تخت
دیگه لخت لخت بود
لباسای خودمم کندم
خوابیدم بغلش
لب
گردن
سینه
کس
از بالا خوردم و اومدم پایین
کسش رو که میخوردم همزمان انگشت وسط رو کردم توش
دیدم داره موج میده
فهمیدم خیلی حشریه
انگشتو با سرعت بیشتری میبردم تو کصش و بیرون میاوردم
با زبون هم کلیتوریسش رو میخوردم
نفسش تند شد
ناله هاش بلند
یهو سرمو با دستش از پشت گرفت و فشار داد سمت کسش
داشت میومد
یهو با یه ناله سکسی گفت سیااااااوش
و تمام!!!
لرزید و ارضا شد

کیرم داشت میترکید
تا الان اینقدر واسه یه کس صبر نکرده بود
ولی انگار این بار فرق داشت
انگار آوا باید خیلی کیف میکرد

اومدم بالا
نگاهمون گره خورد به هم
گفت مرسی سیاوش
خیلی عمیق ارضا شدم
گفتم خواهش میکنم عزیزم
وظیفه م بود
گفت میشه بری توم؟
گفتم نه
گفت یعنی چی
گفتم یعنی اینکه خودت باید بگیری و بذاری توش
گفت ای توله سگ پاشو بیا ببینم
پاهاشو باز کرد
رفتم لای پاهاش
شروع کردم لبش رو خوردن
کیرمو با دستش گرفت
تنظیم کرد و چند بار بالا پایین کرد که سرش به خیسی کسش آغشته شه
یه فشار آروم
و با یه هول رفتم توش
خیس بود قشنگ و خیلی نیازی به زحمت نبود برای فشار دادن
چند بار آروم عقب جلو کردم
تا مختصات کسش رو حس کنم
فرق داشت با کس آیدا
حتی ترشحات و مدل خیسیش هم فرق میکرد
خیلی جذاب بود برام همه جوره ‌

فقط نگاهش میکردم
اونم همینطور
انگار قرار بود فقط سکس نکنیم
انگار قرار بود همه جوره همدیگه رو حس کنیم
انگار هر دو تامون میخواستیم چیزی فراتر از یه سکس ماشینی بینمون اتفاق بیفته
آروم تلمبه میزدم
با ریتم کند
چشم تو چشم
همدیگه رو نگاه میکردیم
گاهی لب میگرفتیم
دستامون همدیگه رو نوازش میکرد
دستاش رو کمر و گردنم خیلی خوب کار میکرد
مشخص بود سکس رو بلده و دختر خوش سکسیه
چند دقیقه با همین ریتم و فضا جلو رفت
و هر دو داشتیم یه حس جدید رو تجربه میکردیم
بدون هیچ حرفی بینمون
نگاه گره خورده‌مون و لمس بدنهامون داشت تمام حس‌ها و حرفای قشنگ دنیا رو واسمون معنی میکرد
انگشتاش روی کمرم بود و نوازشم میکرد
یه وقتایی دستش رو میاورد رو بازوهام و فشارشون میداد و بهم میفهموند که از اینکه توشم خیلی داره لذت میبره.
عجب حسی بینمون درگیر شده بود
عجب سکسی رو داشتیم دو نفری میساختیم
ولی اصلا دیالوگ نمیگفتیم تو سکس به هم
فقط با بدنهامون داشتیم این ارتباط قوی و عمیق رو شکل میدادیم

بعد حدود بیست دقیقه از ریتم آروم
حرکتم رو تو کسش تندتر کردم
محکم تو کسش تلمبه میزدم
نفساش تند شد
ناله هاش بلند شد
شروع کرد پشتمو چنگ گرفتن و آه عمیق کشیدن
چشماش رو بسته بود و فقط چنگ می گرفت و نفس نفس و ناله داشت
فهمیدم میخواد بیاد
تند ترش کردم
محکم تو کس تنگش تلمبه میزدم
بعد چهار پنج دقیقه
در گوشش گفتم:
آوا آبتو میخوام، بیا برام
یهو توجهش جلب شد
انگاری که تمرکزش برگشته باشه نگاهم کرد
گفتم این اولین باره که میخوای بیای وقتی تو کستم
پس برای من بیا
با یه لبخند گفت:
من الان فقط واسه تو میام سیاوش
لبش رو چند دقیقه خوردم و کیرم رو تو کسش حرکت میدادم
تلمبه‌ها رو تندتر کردم و هر چند تا تلمبه یه دونه عمیق هل میدادم که تا ته کصش بره و تهش رو لمس کنم
این ریتم خیلی براش لذت بخش بود
و برای من هم
تو همین فاز بودیم که یهو گفت:
سیاوش دارم میام
سیاااااوش
و تمام…
لرزید زیرم
و ارضا شد

وقتی ارضا شد شروع کرد لبامو خوردن
مشخص بود که خیلی راضیه و بهش حال داده
منم بعد ۴-۵ دقیقه که داشت با حس خوب و عمیق لبم رو میخورد ارضا شدم
خوابیدم بغلش و شروع کردم لباش رو خوردن
طوری مشغول هم شده بودیم که کاملا حواسمون از مهرداد و آیدا پرت شده بود
البته من وسط سکس یه جاهایی صدای ناله های آیدا رو میشنیدم که همین هم حشری ترم میکرد
ولی در کل حواسمون تقریبا اصلا به اون دو تا نبود
تا اینکه جفتمون ارضا شدیم و افتادیم رو تخت
بعد ارگاسم کشیدمش تو بغل خودم
یکی دو دقیقه همدیگه رو نگاه کردیم
و شروع کردیم لب گرفتن
برای تشکر از حس خوب و لذتی که بود واضحا هر دو داشتیم تلاش می کردیم که رضایت مون رو با این کار به اون یکی نشون بدیم
بعد چند دقیقه بهش گفتم…

نوشته: سیاوش

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 1 ماه بعد...


ضرب عاشقانه 3

بعد چند دقیقه بهش گفتم
آوا چقدر تو خوبی، مرسی واقعا
چسبید به جونم همه چیت
تو چشمام نگاه میکرد
توی نور کم اتاق دو تا چشم سیاه درشت با یه اشتیاق عجیب خیره شده بود بهم و داشت نگاهم میکرد
نگاه ساده نه
یه نگاه عمیق
انگار داشت تمام اجزای صورتم رو واکاوی میکرد
بعد اینکه گفتم چسبید به جونم همه چیت
گفت سیاوش!
تا حالا اینقدر عمیق ارضا نشده بودم، نمیدونم چرا ولی واقعا کیف کردم عزیزم!
مرسی ازت
قند تو دلم آب شد که اینو ازش شنیدم
گفتم مرسی از تو دختر، من که خیلی حال کردم باهات.
پرسید: تو همه رو همینقدر خوب ارضا میکنی؟
گفتم من که عمو جانی نیستم عزیزم، خیلی هم تجربه زیاد و خفنی ندارم، بیشتر فکر کنم انرژی هامون به هم خورده که اینجوری بهمون چسبیده
گفت آره راست میگی، تو یه جور دیگه بودی برام!
یهو گوشیم زنگ خورد
یعنی چی تو یه جور دیگه بودی برام؟!
اخه خودشم برای من همینطور بود، انگار یه چیزی فراتر از یه سکس پارتنر بود
اون لحظه رو این جمله خیلی زوم نکردم و سعی کردم ردش کنم ولی رفت و یه گوشه‌ای از ذهنم نشست.

بهش گفتم:
آوا اینقدر ما درگیر هم بودیم اصلا حواسمون نیست آیدا و مهرداد چیکار میکنن؟ 😂 نکنه اونا کارشونو تموم کردن و منتظر ما نشستن؟!
خندید و گفت: اوا راست میگی، اصلا حواسمون نیست، زیادی پرت شدیم من و تو، پاشو بریم ببینیم بچه ها چند چندن؟
بوسه‌ی آخر رو هم از لبای همدیگه گرفتیم و لباسها رو پوشیدیم و از اتاق در اومدیم بیرون
در اتاق خودمون که آیدا و سیاوش توش بودن باز بود، متوجه شدم که اونام کارشون تموم شده
رفتم تو اتاق
جفتشون با لباس دراز کشیده بودن رو تخت و داشتن صحبت میکردن
بهشون با شوخی گفتم بچه ها نکنه شماها از اول لباساتونو در نیاوردین؟! ☺️
مهرداد گفت: راستش داداش ما هیچ کاری نکردیم!
رو به آیدا گفتم: پشمام، آیدا راست میگه مهرداد؟
آیدا خندید و گفت عزیزم یعنی صدای ما به گوشت نخورد؟
گفتم آخه تعجبم از همونه، چرا صداتون ماشالا تا هفت تا خونه اونور تر هم میومد، ولی این عوضی مهرداد خیلی جدی از الان گردن نمیگیره هیچی رو 😄
آوا که پشت من ایستاده بود گفت: مهرداد همینجوریه کلا، گردن گیرش خرابه 😋
من گفتم: حالا گردن گیرش خرابم بود مشکلی نیست میدیم درستش میکنن، امیدوارم گردنِ کیرش خراب نباشه 😂
همه زدن زیر خنده و مهرداد گفت: داداش اونو دیگه باید از آیدا بپرسی
رو به آیدا کردم و گفتم : آیدا جان شما لطفا نتیجه معاینه فنی رو اعلام کن، دوستمون گردنِ کیرش خرابه یا نه؟ راضی بودی آیا؟
آیدا هم با خوش نمکی جواب داد: نه عزیزم خیلی هم ماشالا صحیح و سلامته و تو تست هم جواب داد
آوا گفت: اره بابا این مهرداد رو اینجوری نگاه نکنین واسه خودش هرکولیه

بعد یه چند تا مکالمه پاشدیم اومدیم تو هال و نشستیم به کره خوری و صحبت
هر ۴ نفر شروع کردن از تجربه اولشون گفتن که حسشون و فضاشون چی بود
بصورت بسیار جالبی همه این تجربه رو فقط به یه فانتزی جنسی و سکسی تعبیر و تفسیر میکردن و از بُعد احساسیش چیزی نمیگفتن، کانهو یه سانسور خودخواسته انجام میدادیم همگی.

اون شب قرار شد یه گروه تلگرامی ۴ نفره بزنیم و تو اون گروه دور هم باشیم و برنامه ها رو فیکس کنیم
از فردای اون روز اون همه تو گروه تلگرامی خیلی فعال و پر انرژی بودن، یه سره مطلب میفرستادیم، چرت و پرت میگفتیم و شوخی میکردیم و مشخص بود با هیجان بالایی که از تجربه اول داریم هممون میخوایم جلو بریم و بیشتر با هم باشیم

سه چهار روز گذشت
وسطای هفته بود
حول و حوش سه شنبه
من دیدم از مهرداد یه پیام دارم تو تلگرام
باز کردم
اینو نوشته بود:
“داداش سلام
چطور مطوری؟
همه چی ردیفه؟
سیاوش میخوام یه پیشنهاد بدم نظرت رو بگو توام
بنظرت بریم تو پی‌وی هم و فقط تو گروه نباشیم؟”

این پیام مهرداد یه مقدار منو به فکر فرو برد و باعث فعال شدن کرم درونم هم شد 😈
بهش جواب دادم:
“ سلام مهرداد جان
مخلصم داداش
ما خوبیم شکر
شما چطورین؟
من مشکلی ندارم داداش ولی خوب پی‌وی واسه چی؟
مگه تو گروه راحت نیستیم همه؟”

مهرداد سه چهار دقیقه بعد انگار که منتظر جواب من باشه اومد نوشت:
“عزیزمی سیاوش جان
ما هم خوبیم،
داداش من به این خاطر پیشنهاد دادم که یه مقدار صمیمی تر و عاطفی تر باهم بریم جلو
راستش دیشب با آوا صحبت میکردیم، آوا این پیشنهاد رو بهم داد، منم دیدم پیشنهاد جالبیه
تو و آوا تو پی‌وی هم شاید راحت تر کانکت شین و باهم صحبت کنین
من و آیدا هم همینطور”

براش نوشتم:
“داداش من مشکلی ندارم
بذار با آیدا شب راجع بهش صحبت کنم، ببینم نظرش چیه، بعد بهت میگم
اصلا تو گروه هر ۴ تا نظرمون رو بگیم”

گفت باشه داداش و خداحافظی کرد.

شب که اومدم خونه وقتی با آیدا تنها بودیم
به آیدا ماجرا رو گفتم و نظرش رو خواستم
آیدا بدون مخالفت و پرسیدن چرایی موضوع و هیچ بحث و حدیثی موافقت کرد و گفت:
بنظرم پیشنهاد بدی نیست
مهرداد و آوا بچه های خوبی ان
میتونیم تو ارتباط باهاشون جلوتر بریم و نزدیکتر هم بشیم
گفتم:
یعنی تو اوکی‌ای فضای ارتباطی رو صمیمی تر و حتی عاطفی تر کنیم؟
گفت:
سیاوش بهرحال ما آدمایی نیستیم که بدون حس و عاطفه بخوایم با یکی دیگه بخوابیم
این باعث میشه هم بیشتر هم رو بشناسیم و هم رابطه رو نزدیک تر و رفاقتی تر کنیم
گفتم:
منم مخالف این پیشنهاد نیستم آیدا، و با یه لحن تمسخر آمیز ادامه دادم: میترسم یه وقت نکنه عاشق ماشق بشیم🙃
ولی آیدا بیا قول بدیم به هم که همه چیو به هم بگیم و چیزی رو از هم پنهون نکنیم
من تو و زندگی و رابطه مون برام خیلی مهمه، میدونم برای تو هم همینطور
دوست ندارم بخاطر یه فانتزی جنسی بین مون حاشیه و چالش بوجود بیاد
آیدا گفت:
عشقم منم دقیقا موافق حرفت هستم
یادته روزی که بچه ها میخواستن بیان خونه مون خود اول بهت گفتم سیاوش اینا برام خیلی مهمه
بنظرم بیا همدیگه رو همه‌ش در جریان بذاریم و از چند و چون ارتباط مون با بچه ها صحبت کنیم
این باعث میشه که هم از هم دور نشیم هم حاشیه و چالش رو تو نطفه خفه کنیم
گفتم:
موافقم عزیزم
پیشنهاد خوبیه
پس بیا تو گروه نظرمون رو بنویسیم

رفتیم و تو گروه و بعد سلام احوال پرسی نظرمون مثبت مون رو اعلام کردیم
مهرداد و آوا هم که خودشون پیشنهاد رو داده بودن و هر ۴ نفر اوکی دادیم که بریم تو پی‌وی هم

آخرای صحبت تو گروه بود
هنوز خداحافظی نکرده بودیم
رفتم تو پی‌وی آوا و نوشتم:
“پی‌وی آوا را خدا آزاد کرد”

به ۳ ثانیه نکشید که اومد نوشت:
“در حقیقت خود آوا خانم آزاد کرد 😉

و با این دو جمله رابطه واقعی و نزدیک ما شروع شد
مهرداد و آیدا هم رفتن پی‌وی و شروع کردن چت و صحبت.
اون شب تا ساعت دو داشتیم هر ۴ تامون باهم چت میکردیم
مثل این دوس دختر دوس پسرا که تازه به هم رسیدن پر از شور و هیجان ارتباط با یه نفر جدید بودیم و نمی خواستیم از هم بکنیم
دیگه ساعت حدود دو نصف شب شده بود
من به آیدا که کنارم تو تخت دراز کشیده بود و داشت با مهرداد چت میکرد گفتم:
عشقم ساعت دو شده
خداحافظی کنیم که کارت دارم
گفت: عه جدی ساعت دو شده؟
گفتم: اره عزیزم ماشالا به هممون خوش گذشت و نفهمیدیم گذر زمان رو
من و آوا خداحافظی کردیم
آیدا و مهرداد هم همینطور
برگشتم سمت آیدا و کشیدمش تو بغلم
بهش گفتم:
حست چیه آیدا؟
گفت: احساس میکنم یه دختر ۲۰ ساله ام که تازه با یه پسر رل زده و دارن دوس دختر دوس پسری میکنن! تو چی؟
گفتم: منم واقعیت اگر بگم نه اینطور نیست حس میکنم وجدانم بهم بیلاخ میده! 😄
خندید و گفت: آره خیلی هیجان انگیزه، من پشمام ریخته از کاری که داریم میکنیم سیاوش
گفتم: خودمم پشمام ریخته عشقم 🙃 بریم جلو ببینیم چی میشه
گفت: بریم فعلا که داره خوش میگذره ولی بیا قولی که بهم دادیم رو فراموش نکنیم
گفتم: عشقم نگران نباش، قطعا حواس جفتمونم هست، حالا میگم شما که هیجانتم بخاطر چت با مهرداد بالاس نمیخوای یه لب خوشگل به ما بدی؟
گفت: جوووون بابا، چرا که نمیخوام، از خدامه 🤗
لبش رو گذاشت روی لبم و شروع کردیم به خوردن لبهای هم.
غرق هیجان بودیم
غرق یه حس جدید
یه اشتیاق نو
یه فضای تازه
و همین باعث شد هر دو خیلی بالاتر از حد انرژی همیشگی سکس رو شروع کنیم
با طمع و ولع خاصی لب هم رو محکم میخوردیم و صدای ناله‌های آیدا از همین جا شروع شد
هنوز رو گردنش بودم ‌و پایین تر نرفته بودم که دستمو گرفت گذاشت رو کسش، که یعنی شروع کن
خیلی بالا بودیم جفتمون
زبونم رو از روی گردنش حرکت دادم به پایین
زبونم رو دور سینه هاش چرخوندم
به نزدیک نوک سینه‌ش که میشدم برمیگردوندم زبونم رو و نوک سینه‌ش رو نمیخوردم
این کار دیوونه میکنه آیدا رو
طمع و ولعش رو ده برابر میکنه
انگار کباب شاندیز رو ببری جلو دهن ولی نخوری!!
چند بار این حرکت رو انجام دادم و بعد نوک سینه رو گذاشتم تو دهنم و شروع کردم باهاش با زبونم بازی کردم
ضعف کرد
ناله هاش بیشتر شد
زبون رو حرکت دادم پایین‌تر از دور نافش رد کردم و رسیدم روی کسش و شروع کردم لیس زدن
طاقت نداشت از بس حشری بود
فقط میگفت سیاوش بکن توم من کیر میخوام
کیرمو گذاشتم لب کسش و چند بار بالا پایین کردم که خیس شه و هل دادم توش و اوووووووف، چقدر خیس بود لامصب 🤦‍♂️
تا حالا اینقدر کس آیدا رو خیس ندیده بودم که اولش با یه هل تا تهش بره
بهش گفتم: جوووون چقد خیسی تو دیوث
گفت: واسه تو خیس شده عشقم
گفتم: واسه من یا مهرداد؟
گفت: واسه جفتتون
اینو که گفت حشر من چسبید به سقف، شروع کردم تند و محکم تلمبه زدن
آیدا هم صدای ناله ش بلند تر شد
یهو‌ وسط سکس ازم پرسید: دوست داشتی الان آوا هم اینجا بود؟
گفتم آره خیلی
گفت چیکار میکردی؟
گفتم یه تریسام توپ میزدیم باهم
بعد من پرسیدم ازش تو چی؟ دوست داشتی مهرداد اینجا بود؟
گفت آره دوست دارم دوتایی باهم بیفتین به جونم
گفتم دوس داشتی سکسش رو؟
با ناله گفت اوهوم خیلی خوب بود
گفتم نوش جونت و تلمبه ها رو محکم و تندتر کردم
از شده لذت با ناخوناش پشتم رو چنگ میگرفت و ناله می‌کرد تا ارضا شد 💦
بعد ارگاسم شروع کرد لبامو خوردن و من آروم تو کس خیسش جلو عقب میکردم تا منم ارضا شدم و آبمو ریختم رو سینه‌های سفید و قشنگش💦
بعد سکس هم آیدا اومد تو بغلم و از هم تشکر کردیم و خوابیدیم.

بعد سالها زندگی زناشویی و عادت و عادی شدن خیلی چیزا انگاری موتور شور و لذت و هیجان جفتمون روشن شده بود و این سکس خیلی به جونمون چسبید

از فرداش ما ۴ نفر هر روز مثل دوس دختر دوس پسرا باهم چت میکردیم و این کار باعث نزدیک تر و صمیمی تر شدن و اشتیاق بیش‌ترمون به هم میشد
نفر جدید
حس جدید
هیجان جدید
و مهم تر از اون، یه حس عاطفی جدید
همین هم فضا رو خیلی برامون جذاب کرده بود
اگر چه تذکر میدادیم به هم که مراقب باشیم و این صحبتها ولی حواسمون هم به هیچی نبود و فقط داشتیم جلو میرفتیم
ما قطعا با قوه عاقله و منطق نمیتونستیم جلوی اشتیاق و حس و هیجان رو بگیریم و آگاه نبودیم که زور منطق به احساس نخواهد رسید
اونقدر پر از اشتیاق و شور بودیم که قرار گذاشتیم آخر هفته باز هم رو ببینیم
این بار نوبت ما بود که بریم خونه مهرداد و آوا و کوچولوها هم قرار بود این بار باشن باهم بازی کنن.

پنجشنبه رسید و من از سر کار اومدم خونه و رفتم حموم
شیو کامل کردم و اومدم کلی به خودم رسید
آیدا هم رفته بود آرایشگاه و از ناخن و مژه تا اپیلاسیون و موهاش رو بهش رسیده بود و خودش رو به بهترین آیدای چند سال اخیر مبدل کرده بود که مهرداد کیفش رو ببره.
هیجان جفتمون رو سقف بود، اینو از رفتار و خنده و شاد و شنگول بودنمون کاملا میشد فهمید.
عطش چند روز چت تو پی‌وی و عاطفی تر شدن فضای بینمون تاثیر محسوس گذاشته بود و میشد حدس زد که چقدر هر ۴ نفر حریص هستن به یک مبارزه‌ی تن به تن! 😈

ساعت ۷ راه افتادیم و نزدیکای ۸ جلو در خونه مهرداد و آوا بودیم
رفتیم بالا
در که باز شد و چشمام به آوا افتاد پشمام ریخت
اونقدر قشنگ به خودش رسیده بود و خوشگل کرده بود برام که نمیتونستم چشم ازش بردارم
اینم اضافه کنم:
قبل اینکه بیایم بهش گفته بودم آوا امشب برام آرایش با تم صورتی بکن و اونم گفته بود چشم
قبل از راه افتادن هم بهش گفتم یه عکس از خودت بفرست که امتناع کرد و گفت باید خودت بیای لایو از نزدیک ببینی 😈
شیطون دلبری رو بلد بود قشنگ

بعد سلام و احوال پرسی رفتیم و نشستیم رو کاناپه
بچه ها شروع کردن باهم بازی کردن
ما ۴ تا هم نشستیم به گپ و گفت
من یه حالی بودم از وقتی رفتیم تو خونه مهردادینا
نمیتونستم تمرکز کنم رو جمع
هر کاری میکردم چشمام می دوید سمت آوا
اینقدر خواستنی شده بود و جذبم میکرد که چشمام نمی تونست ازش فرار کنه
این عطش و هیجان به یه جنس مخالف رو زمانی که با آیدا دوست دختر دوست پسر بودیم تجربه کرده بودم و از اینکه این حس بعد سالها برام زنده شده و دوباره داره زبانه میکشه خیلی راضی بودم
آوا و مهرداد خیلی زحمت کشیده بودن و پذیرایی مبسوطی آزمون کردن
ساعت حول و حوش ۱۰ شد و آیدا و آوا رفتن که بچه ها رو بخوابونن
خونه‌ی مهرداد و آوا سه تا اتاق داشت و همین دست ما رو باز میکرد واسه اینکه بتونیم بچه ها رو تو یه اتاق بخوابونیم و شروع کنیم به عیش و فانتزیمون
بعد نیم ساعت دو تا خانم سکسی زیبا اومدن بیرون از اتاق و فاتحانه خبر دادن که بچه ها رو خوابوندن

نشستیم ۴ تایی به پیک زدن
از بس مشتاق بودیم به هم از همون اول جاها رو عوض کردیم
آوا اومد بغل من نشست
آیدا هم بغل مهرداد
پیک میزدیم و صحبت میکردیم و دستامون تو دست هم بود
اونقدر بالا بودیم و میخواستیم سریع به هم برسیم و شروع کنیم.
پیک پنجم ششم مهرداد گفت بچه ها من دارم دیوونه میشم 😂
اگر مشکلی نداره منو آیدا بریم تو اتاق
من گفتم این چه حرفیه داداش
شما دو تا الان دوس دختر دوس پسرین
هر کاری خواستین میتونین انجام بدین
اینو گفتم چون خودمم عجله داشتم به آوا برسم
مهرداد و آیدا پاشدن و رفتن تو اتاق

من موندم
و یه زیبایی بی انتها و یه حس عمیق
یه پیک ریختم واسه جفتمون
سلامتی زدیم و رفتیم بالا
نگاه هم میکردیم بدون حرف
مشخص بود تو ذهن جفتمون چی میگذره
ولی نمیخوایم بگیم
چون دفعه اول گفتن “دوست دارم” سخته بهرحال

دست آوا رو گرفتم و بوسیدم
بلندش کردم
تو همون هال که نشسته بودیم کاناپه بود
رفتیم نشستیم رو کاناپه
رفتم سمت لباش
با ولع عجیبی لبای همدیگه رو میخوردیم
طاقت نداشتم این بار با ذهنم بخوام مدیریت کنم سکس رو و مول دفعه قبل با برنامه پیش برم
خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو میکردم بهش کشش داشتم و فقط میخواستم برم توش
این عجله رو آوا هم مشخصا داشت
خودش تند تند وقتی لب می گرفتیم لباسای من رو میکند و من رو آماده میکرد
بعد چند دقیقه خوابوندمش و رفتم لای پاش
نه من کس اون رو خوردم نه اون واسم ساک زد
اصلا نمیشد به این مقدمات بپردازیم
اولین سکس بعد فضای عاطفی مون بود و هر دو تشنه بودیم
سر کیرمو گذاشتم رو کسش و بالا پایین کردم که خیس شه
وااااای 🤦‍♂️
چه آبی راه انداخته بود
شروع کرد نفس نفس زدن
همونطور که خوابیده بود گردنش رو بلند کرد که ببینه دارم با کیرم چیکارش میکنم
شایدم میخواست لحظه ای که میخوام برم توش رو ببینه
هلش دادم 😈
رفت توش و یه ناله بلند کشید و گفت وااااای سیاوش مُردم برات من
خودمو انداختم روش و گفتم بمونی برام دورت بگردم.
شروع کردم به تلمبه های آروم و خوردن لب هاش
داشتیم دیوونه میشدیم هر دو
جفتمونم چشمامون رو بسته بودیم و فقط همدیگه رو لمس میکردیم
یهو گفتم: آوا؟
گفت: جونم
گفتم: آوا نمیتونم تو این لحظه بهت نگم دوست دارم
گفت: وای دورت بگردم من، سیاوش من که فکر کنم عاشقت شدم🤦‍♂️
گفتم: آوا آره -منم این حسی که بهت دارم عشقه و دارم ازش دیوونه میشم
شروع کردیم لب گرفتن و آروم آروم همدیگه رو نوازش کردن

دستام روی صورت و سینه هاش کار میکرد
با کمترین فشار
فقط لمسش میکردم
اونم دستش رو پشت کمرم آورده بود و نوازش میکرد
یه وقتایی دوتا دستش رو می اورد جلو و صورتم رو میگرفت و میبرد سمت لبهاش و لبم رو میخورد

تو همین حین و بین بود که گفت سیاوش دارم میام
یه مقدار تند ترش کردم که بیشتر بهش بچسبه.
واااای از اومدنش 💦
وااااای از ارضا شدنش💦💦
با انگشتاش کمرم رو محکم گرفت و با ناخوناش پشتم رو میکند و خراش میداد
پاهاش رو منقبض و سفت میکرد و منو بین پاهاش فشار میداد
نفس نفس هاش شروع میشد
ناله هاش بلند و عمیق میشد
و بعد چند ثانیه می لرزید و یه نفس عمیق میکشید و میگفت سیاااااوش عاشقتم… 💦💦💦
و اونجا برای من بهترین جا بود
تو نقطه‌ی اوج لذت و عشق
زنی که عاشقش شده بودم تو همون نقطه زیرم ارضا میشد و …

نوشته: سیاوش

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18