dozens ارسال شده در 3 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 3 ساعت قبل مَردک عوضی بیغیرتم کرد این داستان صرفا یک فانتزی است و واقعیت ندارد و نویسندهاش هم یک دختره😁 از زور خشم نفس نفس میزدم و نمیخواستم بپذیرم که مهدی لاشی داره به خواستش میرسه جلوی چشمام داشت زنم گاییده میشد و من با دستای بسته شاهدش بودم. مهدی به پیشنهاد خودش کلید باغش رو داد که با زنم برم خلوت کنم. فکر کردم با این کار قصد داره کدورتامون رو از بین ببره. کدورت اون شبی که تو مستی به زور کونم گذاشت. ورزشکار بود و با زور و بازو، منم که ریزه بودم و به قول خودش ریغو، با پیکای سنگینی که برام ریخت مستم کرد و وقتی دید دیگه نای تکون خوردن ندارم بهم تجاوز کرد و غرورم رو توی سی سالگی خورد کرد. مهدی رفیق قدیمیم بود و همیشه زورگو بود اما منم بخاطر شرایط اجتماعی و وضع خوب مالی همیشه در برابرش کوتاه میومدم. اما اون شب بعد از تجاوز وحشیانش رفتم و دیگه بهش زنگ نزدم. دو هفته بعد اومد سراغم و کلید باغش رو داد و گفت برو با زنت عشق و حال کن و اون شبم فراموش کن چون جفتمون مست بودیم. من احمقم پذیرفتم و با زنم رفتیم باغ… حالا با دستایی که به صندلی بسته بود نشسته بودم و سکسش با زنم رو نگاه میکردم. نميدونستم هدفش از این کار چیه فقط فهمیدم که خیلی وقته داره مخ زنمو میزنه تا برای امشب امادهش کنه. زنه منم که یه جندهی درون داشت و همیشه از توسریخوریه من گله میکرد راحت در این موقعیت قرار گرفت. خیالش هم راحت بود چون میدونست برای من هیچی مهمتر از ابرو نبود. آبرویی که زیر مهدی داشت گاییده میشد. مهدی بلند شد و سمت من اومد. با لبخند تحقیر امیز دست انداخت و شلوارک و شرتم رو با هم درآورد. کیرم به خاطر موقعیت مزخرفی که درونش گیر کرده بود جمع شده بود. با دیدنش خندهای کرد و ضربهای پس گردنم زد -اینکه دودوله به زنم اشاره کرد بیاد. دو دست زنم رو روی دستهی صندلی دقیقا کنار دست بستهی من گذاشت و خمش کرد -تو چشمای شوهرت نگاه کن تا ببینه وقتی دارم کس زنش رو میکنم چه لذتی تو چشماته لحظهای که چشمای خمار زنم و با نالههای شهوتناکش دیدم دلم میخواست بمیرم. کیرم حتی ذرهای راست نشد. مهدی اول به خودم تجاوز کرد و حالا به غیرتم. زنم دو دستش رو دو طرف گردنم گذاشت و نالههای بلندش رو کنار گوشم رها کرد. مهدی کمی سمت کیرم خم شد -عه چرا راست نکردی؟ به زنم گفت زانو بزن زنم بیحرفت دستورای مهدی رو اجرا میکرد. مهدی متکا زیر زانوی خودش گذاشت و مجدد توی کس زنم فرو کرد -خب دختر خوب، همینطوری که من توی کصت میذارم توهم واسه شوهرت ساک بزن… من امشب باید آب بی غیرتیش رو بیارم زنم خندهی شیطونی کرد و کیرم رو مثل پستونک تو دهنش گذاشت و شروع به مکیدن کرد. مقاومت بیفایده بود، چشمام رو به خماری می رفت و شهوت وجودمو میگرفت. مهدی به قیافم خندید -میبینی چطوری زنتو میکنم؟ دو هفته پیش کون خودتم گاییدم… میخوام ازین به بعد صاحب خودتو زندگیت بشم… آبروت الان تو دستای منه، دوست داری به همه بگم خودتو زنتو گاییدم… ازین به بعد مالک ناموس و زندگیت منم… خودم واست زنتو حامله میکنم… خودم تو رو بابا میکنم زنم با قدرت ساک میزد، حرف های مهدی کنار شهوتی که وجودم رو گرفته بود توی مغزم زنگ خطر بی غیرتی رو روشن میکرد. بی شرف تو اوج شهوت برام سناریوی بیغیرتی میچید و عجیب داشت موفق میشد. نفسام تند شده بود و نالههام بلند شد. مهدی فهمید داره آبم میاد، موهای زنم رو گرفت و عقب کشید و همزمان آبم با پرش شدیدی بیرون پاشید. صدای خندهی مهدی همزمان با ارضا شدنم وضعیت اسفناکی به وجود آورده بود. بدنم شل و بیحس شده بود که با جملهی مهدی قطره اشکی از چشمام چکید -بیناموسیت مبارک کونی نوشته: دختری با جنده ی درون لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده