migmig ارسال شده در 5 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 5 ساعت قبل خودم زنم را جنده کردم اسم من رضا و اسم همسرم هاجر هستش. هاجر از اول ازدواج باز و راحت می پوشید چه خونه چه بیرون از خونه. برای همین خیلی از دوستام دنبال این بودن مخ زنم را بزنن ولی نمیدونستن تا اینکه متوجه رابطه بین هاجر و دوست آرایشگرم احمد شدم. احمد ۳ سال ازم بزرگتر بود ولی مجرد بود و تنهایی داخل سوئیت بالای مغازه خودش زندگی میکرد و اکثر زن های محله که پا کج می گذاشتن را کرده بود. برای اینکه بتونم مچ بگیرم با احمد بیشتر دوستی کردم و بیشتر می بردمش خونه. هاجر هم جلوش مثل دوستای دیگه ام باز می پوشید ولی نتونستم سوتی یا نکته خاصی از رابطشون بگیرم. فقط یه شب به هاجر گفتم دوست پسرت قراره شب بیاد خونمون خونه را مرتب کن بهم گفت بین دوستات فقط همین احمد به من نظر نداره. وقتی ازش پرسیدم که چرا گفتم دوست پسرت میاد خونمون تو از احمد حرف زدی و از کجا می دونستی من احمد را میگم؟ بعد سوالم هول کرد و جوابی نداشت بده. از اون شب ازش خواستم جلوی احمد سکسی تر بپوشه و به جای احمد میگفتم دوست پسرت. یه شب که رفته بودم پیش احمد اصلاح کنم. وقتی تنها بودیم بهش گفتم هاجر خیلی گوشه گیر شده و نگرانش شدم گفتم حس میکنم هاجر با تو خیلی راحت تر و صمیمی تره تا دوستای دیگه ام که خونمون میان. ازش خواستم که با هاجر راحت تر باشه و گفتم بهش زنگ بزن و باهاش حرف بزن که یه وقت کسی از این حالی که داره سواستفاده نکنه و باهاش رابطه برقرار کنه. گفتم من به تو اعتماد کامل دارم و تنها شخصی هستی که میتونم ناموس خودم را بسپارم به دستش. آخرش هم ازش خواستم بعد کار بیاد خونمون و با هاجر شوخی کنه تا هاجر حال و هواش عوض بشه. وقتی رفتم خونه به هاجر گفتم برای امشب دوست پسرت را دعوت کردم بیاد اینجا چیزی لازم داری بگو تا برم بخرم. گفت چیزی برای پذیرایی نداریم برو بخر. گفتم دوش بگیرم بعدش میرم. از حموم اومدم بیرون داشتم خودم را خشک میکردم که هاجر آمد داخل اتاق و رفت سر کشوی لباس. یه تیشرت و یه ساپورت برداشت و انداخت روی تخت. گفتم نکنه اینها را میخوای بپوشی؟ گفت آره مگه چیه. گفتم سکسی ترین لباست را بپوش جلو دوست پسرت. گفت چرت نگو همین خوبه. از کشو یه تاپ و دامن برداشتم گفتم این را بپوش. گفت دیوونه شدی. جلوی احمد این تیپ را بزنم گفتم آره هر وقت که میاد خونمون تو سکسی ترین لباست را بپوش. یه سرهمی کشی برداشت گفت من نهایتاً با این بیام جلوش. گفتم دفعه اول این را بپوش و دفعات بعد سکسی تر باشه و رفتم سمت در و گفتم پیام بده هر چی میخوای بخرم. رفتم سوار ماشین شدم و رفتم یه کوچه اون دورتر از خونمون داستان بیغیرتی میخوندم که احمد پیام داد چیزی لازم نداری بگیرم بیارم. نوشتم نه. کی می رسی؟ جواب داد نزدیکم پنج دقیقه دیگه میرسم. داستان هایی که میخوندم حسابی حشریم کرده بود و داشت دیوونم میکرد که احمد زنگ زد و گفت دم دره. قطع کردم و به هاجر زنگ زدم که درا باز کن دستم پره و در واحد وایسا که خرید ها را بگیری ازم. به احمد زنگ زدم گفتم بیا بالا. یکم که گذشت دوباره بهش زنگ زدم و گفتم رفتی داخل؟ معذرت خواهی کرد و گفت فکر کردم شما هم خونه ای برای همین آمدم داخل. پریدم وسط صحبتش و گفتم این حرف را نزن تو خودت صاحب خونه هستی و همه جوره قبول دارم تورا. ازش خواستم غریبی نکنه و راحت باشه تا منم بیام. بعد قطع تلفن بهش پیام دادم و نوشتم تا وقت داری باهاش حرف بزن ببین چی شد که از زندگی سرد شده و این قدر گوشه گیری برای چی میکنه و از زیر زبونش بکش ببین کسی زیر پایش نشسته و با کسی رابطه داره تا من هم بیام. رفتم خرید کردم و رفتم خونه. دم در خونه که رسیدم زنگ زدم به هاجر گفتم ریموت در پارکینگ را جا گذاشتم ببین اگه بالاست بزن تا ماشین را بیارم داخل. در را باز کرد و ماشین را آوردم و رفتم بالا. در واحد را باز گذاشته بود. رفتم داخل سلام دادم و خوش آمد گفتم و معذرت خواهی برای دیر آمدنم کردم از احمد. هاجر که آشپزخونه بود گفت میوه ها را بده تا بشورم. گذاشتم روی اوپن و رفتم کنار احمد نشستم و گفتم چه خبر و تعریف کن. هاجر پرسید احمد آقا قلیون چی می کشید گفت فرقی نداره. گفتم قلیون چرا حالا میاری. گفت تنباکو الان آوردی. به احمد گفتم کف سیگاری حتما پاشو بریم تراس بکشیم تا قلیون آماده بشه. تراس از احمد پرسیدم چیکار کردی و تونستی چیزی بفهمی؟ گفت از اول سرش رو کرده بود توی گوشیش و خیلی حرف نزد. گفتم تو حرف را شروع میکردی. گفتم میترسم یه نامردی از حالی که هاجر داره سواستفاده کنه و آبروم را به باد بده. گفتم نمی خوام کسی باهاش رابطه بزاره. گفت الان رابطه نداره با کسی؟ گفتم نه. چطور؟ گفت یک ساعت که من آمدم داشت با یکی چت میکرد. نمیگم که شکاک بشی ولی باید توجه بهش بیشتر بکنی که اتفاق بدی نیفته. گفتم راست بخوام بگم خودم هم مشکوک شده بودم برای این بود که از تو خواستم باهاش صحبت کنی و باهاش رابطه گرم داشته باشی چون همیشه بین دوستام از تو تعریف میکنه و جلوت راحت و باز میگرده و خیلی از آمدنت خوشحال میشه. منم که همه جوره قبول دارم تورا. گفتم احمد بیا باهم روک حرف بزنیم. نمیخوام هاجر با کسی سکس کنه ولی اگه مجبور شدم میخوام با تو رابطه جنسی داشته باشه و من از آبروم خیالم راحت باشه. گفتم بین بد و بدتر ، بد را مجبور شدم انتخاب کنم. ازت خواهش میکنم کمکم کن تا این روزها تموم بشه. الان رفتیم داخل فقط به خاطر آبروم هرکاری میشه بکن و راحت باش تا خجالت هر سه نفرمون بریزه. احمد خواست که حرف بزنه که هاجر صدا زد که چرا نمی آیید.بلند شدیم آمدیم داخل از احمد پرسیدم کمک میکنی گفت باشه ولی بخاطر ابرومون این کارا میکنم. تشکر کردم و گفتم خجالت نکش هر کاری لازم شد بکن تا هاجر خراب نشه با کسانی دیگه. رفتیم داخل هاجر گفت رضا بیا کمک کن قلیون آماده کنیم که احمد گفت من میام کمک. دست احمد را گرفتم و گفتم تو برو بشین تا من با زنم آماده کنیم. بهم اشاره کرد و گفت من میخوام ببینم هاجر داره با کی چت میکنه. نکنه شیطونی داره میکنه. هاجر گوشیش را قفل کرد و گفت میزارم کنار که احمد آقا شک نکنه به من. احمد گفت راست میگی باز کن ببینم چیکار میکردی. هاجر گفت بهم اعتماد نداری که احمد گفت باهات شوخی کردم. بگو چیکار باید بکنم که زودتر قلیون آماده بشه و مشغول شدن و من رفتم سرویس. وقتی سرویس بودم احمد بلند میگفت از حالا هر کاری داشتی به خودم بگو و دیگه کاری به رضا نداشته باش. وقتی رفتم بیرون احمد گفت چرا هاجر را اذیت میکنی. دفعه بعد اگه اذیت کرد به خودم بگو تا بهش بگم. گفت چرا نمی زاری لباسی که دوست داره را بخره. با خنده پرسید شما چیکارش هستی؟ گفتم من شوهرش ام شما کیش میشی؟ نگاه به هاجر کرد و خندید گفت منم دوست پسرش هستم و بغلش کرد و سه تایی خندیدیم. احمد قلیون ها را آورد و نشست کنارم به هاجر گفت بیا دیگه خسته شدی. داشتیم قلیون میکشیدم که احمد گفت چرا لباسی که خوشش میاد را نمی زاری بگیره. گفتم خیلی باز و راحت بود. گفت حالا همه باز می پوشن و دیگه عادی شده این چیزا. گفتم این دیگه خیلی باز بود و عادی نشده هنوز. هاجر که سینی چای دستش بود از آشپزخونه آمد بیرون که تازه دیدم چه سکسی شده با لباسش که پوشیده. داشتم نگاهش میکردم که احمد گفت من و هاجر فردا میریم تا ببینم که چطوریه لباسی که خوشش میاد و براش میخرم که داخل خونه یا اگه شد بیرون خونه بپوشه. هاجر گفت شیرینی بیارم یا میوه؟ احمد گفت هرچی راحت هستی. هاجر وقتی میرفت سرهمی که تنش بود از پشت بخاطر کشی بودنش به زور به خط باسن رسیده بود که احمد گفت که این دوست پسر داره و دنبال بهونه میگرده برای طلاق. گفت بهش گیر نده و بزار راحت باشه منم حواسم بهش هست. گفتم آخه خیلی سکسی بود لباسه. گفت زن سکسی پوش ولی سالم بهتره یا زن محجبه ولی خراب؟ گفت بزار راحت باشه تا لجبازی نکنه و حرف زدیم به حرف هامون اهمیت بده. گفتم هرچی تو بگی. وقتی با میوه آمد و خم شد بزاره جلومون سینه هاش کامل مشخص بود و که دیدم احمد نگاه برنمیداشت از زنم. بعد قلیون احمد چند تا جوک گفت که یکم سکسی بودن و کلی خندیدیم. موقع رفتن به هاجر گفت کی بیام دنبالت بریم لباس بخریم ؟ هاجر گفت نیم ساعت قبل باهات تماس میگیرم. هاجر خیلی خوب شده بود و شاد و امیدوار به نظرم میومد. بعد رفتن احمد موقع خواب به هاجر گفتم که دوست پسر داری؟ گفت نه چطور؟ گفتم احمد گفت گوشیت را بده رنگ پریده و حول به نظرم امدی. گفت تو مشکلی نداری که احمد گوشیم را چک کنه؟ گفتم نه چه مشکلی منظورته. احمد روی تو غیرت داره که خیلی ها ندارن. با احمد راحت باش همه جوره و به حرفاش گوش بده. فردا هاجر زنگ زد گفت میتونی زودتر از کار بیایی. پرسیدم برای چی؟ گفت میخواد برای احمد تولد بگیره و سه نفری جشن تولد بگیریم. گفتم باشه میام. عصر طبق خواسته هاجر رفتم دنبال احمد و گفتم کلید خونه را جا گذاشتم و هاجر هم جواب تلفنم را نمیده. از احمد بخواه تا در را باز کنه و به من زنگ بزنه تا ببینی جواب تورا میده. از کار مستقیم رفتم پیش احمد و ازش خواستم بیاد در را باز بکنه و به هاجر زنگ بزنه ببینه کجا رفته. وقتی رسیدیم در را باز کرد و رفتیم داخل و گفت نمیخواد بهش زنگ بزنی بزار راحت باشه.حتما داره سکس میکنه. بهش ابرو انداختم که ادامه نده و پرسیدم با هاجر رفتی چیشد خرید کردی براش. گفت آره همونی که گفت براش خریدم و همون جا پوشید ولی خیلی خوشتیپ و خوشگل شده بود. همه نگاه میکردن و دنبالش می افتادن تا اگه بشه دستمالی بکنن. نوشته: رضا لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده