arshad ارسال شده در 8 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین دوستی متاهلی اسم من محسن هست ۳۸ ساله و متاهلم و این اتفاق بعد باز شدن دانشگاه ها که بخاطر کرونا غیر حضوری شدن هست . برای ارتقا موقعیت شغلیم با یکی از دانشگاه هایی که آخر هفته ها کلاس میزاشتن واسه شاغلین با زحمت و سختی زیاد موقعیت کاری را جوری ردیف کردم پنج شنبه و جمعه ها بتونم تحصیلاتم را ارتقا بدم و در آینده برای حقوق مزایا و شرایط کار موقعیت بهتری فراهم کنم . نزدیکترین دانشگاه به محل سکونت من ۱ ساعت با خودروی شخصی فاصله زمانی داشت . خلاصه رفتم ثبت نام و دانشگاه آخر هفته ها و سر یه کلاس درس عمومی موقع خوندن اسامی برای حضور و غیاب توسط استاد یک دفعه خوند مثلا (اسم اصلی را نمیگم چون با پسوند محل سکونت هست ) خانم زهرا رضایی محلاتی (البته که این اسم را نخوند و چیز دیگه خوند استاد ) و من چون پسوند اسمش به محل سکونت ما میخورد برگشتم نگاه کردم یه خانم چادری خوش سیما با قد متوسط متمایل به کوتاه چهار شونه ولی ظریف و با وقار گفت حاضر و من برام جالب شد که آیا اين خانم هم محلی و همشهری من هست یا تشابه اسمی فقط هست. توی محوطه دانشگاه ساعت استراحت دل را به دریا زدم و رفتم نزدیک زهرا و گفتم ببخشین خانم رضایی شما را من جایی قبلا ندیدم و از اهالی فلان محل نیستین؟ گفت چطور مگه ؟ و آره از اهالی اونجا هستم و ببخشین بجا نیاوردم شما ؟ و منم خودم را معرفی کردم و آشنایی دادم و این شد شروع آشنایی ما با زهرا خانم . یکماه فقط سلام تعارف ساده میکردیم و تمام و هیچ حرفی نزدیم تا یه روز که هوا سرد شده بود دیدم زهرا منتظر اتوبوس دم درب دانشگاه ایستاده و ترمز کردم ( یه دنا پلاس دارم) و شیشه را دادم پایین و گفتم سرده برسونمت خانم رضایی و بعد تعارف نه و الان اتوبوس میاد و…و اصرار من رفت عقب سوار شد و گفت مزاحم نباشم و مسیر شما کجاست؟گفتم دارم برمیگردم خونه و شهر خودمون و ایشون گفتن منم دارم میرم به همون سمت و همسفر شدیم . دیگه توی را سر حرف باز شد و فهمیدم اونم متاهله و شاغله و اونم دنبال ارتقا مدرک و پیشرفت کاری توی رشته خودش هست . دیگه شماره دادیم بهم و قرار شد با هم بریم بیایم آخر هفته این دو روز را دانشگاه و پرسید اگه مزاحم نیستم و خانمت ناراحت نمیشه و گفتم نه مشکلی نیست و من این راه را میرم میام بخوام نخوام و تنهایی حوصله م سر میره و بهتر همسفر خوبی مثل شما داشته باشم و رفت و آمد ما با همدیگه شد . یک ماهی رفت و آمد کردیم و خب اون توی راه حرف میزد و درد دل و منم همین براش درد دل کردم و گاهی میوه پوست میگرفت و تعارف میکرد و بهم میوه میداد و مثلا یه بار گفت مشکلی نیست هر خواننده دوس دارین بزارین و گوش کنین و من مخالف موسیقی نیستم و چادر را توی ماشین بر میداشت و حرفای شخصی خانوادگی میزدیم و دیگه باهم راحت بودیم . حتی گاهی توی شبکه اجتماعی ها واسه هم کلیپ طنز یا باحال میفرستادیم . یه روز وقت برگشتن برف یهویی گرفت و جاده بدجور لیز بود ولی من توی صندوق عقب زنجیر چرخ داشتم و مجبور شدم کنار بایستم وسط راه و زنجیر چرخ ببندم و زهرا دید سرما دستام یخ کردن تا میام زنجیر را ببندم یه جفت دستکش نخی داشت که دستش میکرد از کیف در آورد و بهم داد و گفت دستت کن سرده و از سرما نفهمیدم چطور دستم کردم دستکش ها را با هر زحمتی بود(کمی کوچیک بودن ) ولی تا جک زدم و زنجیر بستم ۱۰ دقیقه زیر برف و سرما شدید اذیت شدم . دستکش ها زهرا هم کثیف شدن و با هر سختی بود برگشتیم خونه و دستکش را بهش ندادم و گفتم کثیف شدن بشورم یا جاش بخرم و دفعه بعد شسته م و ادکلن خودمم کمی بهش زدم و براش آورد و دادم بهش . گذاشت توی ساک ورزشی که همیشه دنبالش بود و بقول خودش همه چیز توی اون داشت . بعد اون روز دیگه زهرا میومد جلو مینشست پیش من البته شیشه ها را دودی کردم و دیگه وقت های استراحت بین کلاس میومدیم داخل ماشین چایی توی فلاکس میخوردیم و حتی ناهار پیش هم داخل ماشین یا گاهی ساندویچ یا رستوران میخوردیم. هر دوی ما آخر هفته برامون شده بود هم درس هم تفریح . یه روز بین دو کلاس بهش پیام دادم میای بریم داخل ماشین چایی بخوریم و نوشت شما برو من چند دقیقه دیرتر میام و چای داخل فلکس من توی ساک ورزشی هست بریزین و بخورین تا منم برسم. رفتم توی ماشین و چون خودش گفته بود رفتم سر ساک زهرا که فلاکس را در بیارم تا باز کردم لعنتی دوتا شورت خیلی خوشگل توی ساک بود و دیدم و دلم هوری ریخت و غیر ارادی برداشتم و نگاه کردم و دلم خواست از پای صاحبش این شورت را من دربیارم. وقتی اومد حرف زدیم و گفتم ببخشین رفتم سر وسایل شخصی شما و تعارف با خنده و متلک و اونم خندید و گفت من با شما این حرفا را ندارم و راحتم. دیگه حرفایی که پیش هم میزدیم کم کم رسید به حرفای جنسی و جوک و خاطره جنسی و یه روز موقع برگشتن به زهرا گفتم تو چه مدل مردی دوسداشتی وقتی مجرد بودی و (چه مدل زندگی دوست دارین با شوهرتون) و… اونم گفت من با شوهرم سر خیلی چیزا اختلاف داریم و بخاطر بچه تحملش میکنم و اهل مشروب و رفیق بازی و شب نشینی و ادا هست و خیلی دلخوری براش پیش آورده و شغل شوهرش آزاده و وقت و ساعت نداره کاراش و دنبال خانم بازی و اینکارا هم میره و چند بار متوجه شده و دعوا کردن و قهر ولی فایده نداره و ادامه میده و دلیل درس خوندن دوباره ش اینکه میخواسته ذهنش مشغول باشه و به این مشکلات کمتر فکر کنه . بهش گفتم زهرا بریم یه گشت بزنیم و دیرتر بریم خونه و گفت آمار بگیرم تلفنی و میگم آره یا نه و دو سه تایی زنگ زد و گفت یه ساعتی میشه رفت چرخید . رفتم توی یه اتوبان خلوت و زهرا نشسته بود کنارم و رانندگی میکردم و سر حرفا باز کردم و بهش گفتم که نگفتی آخرش اون شورت قشنگ صورتی و زرد رنگه را پس واسه کی میپوشی و خندید و شروع کردم گفتن و خندیدن و اونم گفت فقط برای دل خودم و من خیلی وقته کاری بهم نداریم و حالم ازش بهم میخوره و… هوا سرد بود و داشت تاریک میشد . جرات کردم و دستم را آروم گذاشتم روی رون پای زهرا و چیزی نگفت و یواش فشار دادم و گفتم حیف این بدن ناز که قدر دان نداره و اونم دست چپش را گذاشت روی دست راستم و دستم را نوازش کرد . چند دقیقه به بدنش و ممه هاش از رو لباس ور رفتم و بعد دستم را کردم زیر مانتو و گفتم زیپ شلوارت را بازش میکنی.؟ زهرا گفت محسن جون حین رانندگی حواست پرت میشه بزاریم یه بار دیگه جای مطمئن ولی دکمه مانتو را باز کرد که بتونم راحت دست بکنم لای پاهاش . دستم را سعی کردم بکنم داخل شلوار و خودش باز کرد دکمه و زیپ شلوار را و گفت من آماده نیستم و خجالت میکشم و نمیدونستم قراره چیکار کنیم وگرنه شیو کرده بودم و مو داره ببخشین و… خودش شلوار را با شورت تا حد نزدیک زانو داد پایین و گفت شما مرد ها آدم را به چه کارایی وادار میکنین . دستم را کردم لای کوسش و دیدم انگار یه استکان آب و یا بهتره بگم عسل لای پاش هست و کوس و پشم هاش و همه خیس هستن . بهم گفت محسن میخوای برات بخورم تا ارضا بشی و زود برگردیم ؟ گفتم نه منم باید برات بخورمش . گفت نه من کثیفه و دستشویی هم رفتم امروز و شیو نیست و…دل را زدم به دریا و گفتم میریم توی جاده خاکی جای پرت و اگه دیدیم امن هست همونجا میکنم توش و رفتم توی تاریکی توی یه جاده خاکی و چند کیلومتر رفتم تا به کل دور شدم از جاده اصلی و دقت کردم توی اون سرما اون اطراف رفت و آمدی نباشه … بهش گفتم زهرا امشب دوست دارم حالت بیارم . گفت قبلش یه قول بده که همیشه باهام بمونی و از زندگی شخصی کم نزاری برای خانمت … قول دادم و گفت من بچه نیستم و تو هم بچه نیستی و من میدونم ممکنه دلت کسی را جز خانمت یا من هم بخوای و از نظر من مشکلی نیست به شرطی که بهم بگی و قول بدی مال من باشی و تنهایی شیطونی نکنی و اگه بفهمم نامردی کردی دلم میشکنه . …توی ماشین صندلی را خوابوندم توی اون تاریکی وسط،بیابون سوز و سرما بیداد میکرد و چراغ ها را خاموش کردم و توی تاریکی با ماشین روشن لب همو میخوردیم و واسه هم میمالیدیم . گفتم زهرا برو صندلی عقب و سریع شلوار را کامل در آورد توی روشنایی کم نور موبایل و رفت صندلی عقب و منم پیاده شدم و رفتم صندلی عقب . نور موبایل را خیلی کم جوری که بشه فقط کمی دید تنظیم کردم و زهرا را خواهش کردم ازش جلوم قمبل کنه و با هر بدبختی بود پشتش نشستم توی ماشین و سوراخ کوسش و کونش را که پر مو بود و پشم داشت لیس زدم . خیلی خواهش کرد کثیف و الان نخور و … ولی بوی کونش و پشماش و حتی بوی شهوت کوسش بدتر مستم میکرد. پشمای سیاه و نرمی داشت و چون دستشویی رفته بود بوهای جنسی و همه چیز بیشتر از حد معمول میداد . بهم گفت محسن کوس منو زیاد نخور و بهش ور برو من خیلی وقته کاری نکردم و زود ارضا میشم . منو بکن حال کنم . بعد خواهش کرد بشینم و اون ساک زد و تخمام و زیرش را لیس زد و گفت کیرت بوی کوس میده و کی زنت را کردی ؟ و خندید … هیجان استرس شهوت و همه چیز با هم توی اون لحظه سوار هر دوی ما بود . زهرا جوری ساک زد که نزدیک بود آبم بیاد . گفتم بزار بکنمش توش و بلند شد نشست روی کیرم توی ماشین روی صندلی عقب و کیرم را کرد توی خودش و تا ته جا داد و شروع کردیم لب خوردن همزمان و زهرا گفت من زود میشم و تو هم زود آبت را بیار وقت کم هست و دفعه بعدی حتما یه جای خوب میریم جبران می کنیم و قبول کردم . بهم جوری کوس داد که فکرش را نمیکردم و واقعی لذت میبرد و میفهمیدم اونم دوست داره با من حال کنه و خیلی تشنه حال هست . حدود دو سه دقیقه هم حالت قمبل روی صندلی عقب با بدبختی کردم کوس و خودش هم همزمان چوچوله ش را میمالید تا یهو بدجور لرزید و قوز کرد که نتونم دیگه بکنم و آخ و ناله حسابی کرد و بعدش یه کوچولو گریه کرد . خواستم نکنم دیگه گفت نه منو بکن و آبت را بیار . گفتم تو اذیتی انگار و بی خیال شدم و نمیخواد حالا که به دلت نیست و…گفت محسن تو را خدا هر کار دوس داری بکن و من ناراحت نیستم. گفتم کون هم بخوام میدی؟ گفت باشه اگه میخوای بکن کون و فقط بریز تو کونم زود تا بریم . منم با اینکه کثیف کاریش زیاد بود گفتم باز داگی بشو و یه توف انداختم دم سوراخ کون پشمالوی زهرا و فشار دادم توی کونش و آخ و آوخ کرد و گفت زود آبش را بیار تا بریم دیگه و منم کون داغش را حسابی کردم . گفت شوهرم اوایل از کون میکردم ولی بعد نکرد و خیلی وقته کون ندادم . گفتم چون کسی ذوق منو نمیکنه اصلا زیاد به خودم نمیرسم و ببخشین کوس من پشماش اینقدر شده چون اصن بهش فکر نمیکنم و محل نمیزارم و اذیت میشم تنهایی وقتی حشری میشم . آی کیرم را تو کون زهرا ریختم و تمیز کردیم با دستمال و رفتیم . توی راه زهرا بهم گفت محسن چیکارم کردی بازم دلم خواست ؟ گفتم وقت نیست و نمیشه دیگه حیف شد . گفت بزار باز با کیرت ور برم و حتی گفت میخوای باز بخورم؟ گفتم بوی کون میده و کثیف شده و نشستم و کثیف کاری شده و فقط،پاک کردیم . گفت تو هم کون منو زبون زدی چه ایراد داره و باز پشت فرمان تا نزدیک محل زندگی کیرم را خورد و منم با دست راستم بهش ور رفتم . زهرا گفت من تا صبح میمیرم از هوس و کاش میشد باز میکردیم با هم . با ترس و لرز رسوندم ش نزدیک خونشون و گفت اگه شد بیام میشه باز بیای دنبالم ؟ بدجور بهش مزه کرده بود . گفتم باشه ولی بعد پیام داد نمیشه و حتما یه روز مرخصی بگیر تا از صبح تا عصر بریم جای امن و حال کنیم . دوستی منو زهرا جوری بود که هر دو حرف همو میفهمیدیم و درک میکردیم. یه ویلا از یه دوستان وسط،هفته ساعتی اوکی کردم که با زهرا بتونیم حال کنیم … یه چیزایی زهرا برام گفت که فرصت نشد چون طولانی شد ماجرا بگم و حتی فهمیدم فکر خودکشی یا حتی گرایش به لزبین شدن هم بابت فشار زندگی داشته . شاید فرصتی دیگه پیش بیاد بنویسم نوشته: محسن لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده