kale kiri ارسال شده در 3 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 3 ساعت قبل خواهرم دیوونم کرد - 1 ای گندت بزنم، اَه تف به این شانس… بازم صبح از خواب بیدار شدم و جُنب شده بودم. برای چندمین بار بود توی این ماه که با دیدن خواب سکس با خواهرم جُنب میشدم. خوابش قشنگه و خیلی باحاله ولی صبح که بیدار میشم و میبینم به شورت و شلوارم گد زدم ضد حال میخورم… سریع دوش گرفتم و رفتم دانشگاه. دائم تصویر خوابی که دیده بودم جلوی چشمم بود و کیرم بی اختیار شق میشد. با دوست دخترم حدود دو ماهه که کات کرده بودم و هیچ سکسی نداشتم. وقتی شهوتم میزد بالا، خواهرم با اون کون گرد و قلمبهی نرم و لرزانش توی خونه منو دیوونه میکرد و از دیدنش شهوتم صد برابر میشد. فکر نکنید از اول اینطوری بودم و بهش نظر داشتم. نه اصلا حتی بهش فکرم نمیکردم. ولی از حدود یک ماه و چند روز پیش که بدون منظور و بی خبر و با عجله رفتم توی اتاقش که بگم واست خواستگار اومده و سر به سرش بذارم، با کمال تعجب دیدم کاملا لخت شده و داشت پشت به در از توی کمد لباس انتخاب میکرد. واسه یک ثانیه کون سفید یا بهتره بگم گندمی روشن و زیباش که مثل دوتا بادکنک گرد و قلمبه زده بود بیرون رو دیدم. با صدای باز شدن در اتاقش برگشت و سینه هاش رو هم دیدم که سفت و سیخ با سایز ۷۵ و هاله ی کوچیک قهوه ای روشن و نوک ریز خودنمایی میکرد. کل این تصاویر رو فقط توی چند ثانیه دیدم ولی هنوزم که هنوزه توی ذهنم نقش بسته و هر شب به همون شکل میاد توی خوابم. با صداش که گفت “هوی چه خبرته؟ برو بیرون مگه نمیبینی لختم”، به خودم اومدم. داشتم کوسش رو نگاه میکردم که سریع یه لباس گرفت جلوی خودش. گفتم شرمنده نمیدونستم لختی، کارِت داشتم. -باشه، درو ببند تا لباس بپوشم. خودم صدات میکنم… اومدم عقب و در رو بستم. هنوز مات و گیج بودم از چیزی که دیدم. اصلا تا حالا توجه نکرده بودم که خواهرم چه کون فوق سکسی و سینه های قشنگی داره. هیچ کدوم از دخترهایی که تا حالا باهاشون دوست بودم و گاییده بودمشون همچین بدن و مخصوصا همچین کونی نداشتن. من از ۱۵ سالگی دوست دختر داشتم و چون پدر مادرم هر دو شاغل هستن، واسه همین خونه خالی و موقعیت سکس زیاد داشتم. وقتی خواهرم مدرسه بود و من تنها بودم، راحت با دوست دخترهام توی خونهی خودمون سکس میکردیم و هیچ وقت کمبودی نداشتم که بخوام به خواهرم دقت کنم و توی کف اون باشم. توی افکار خودم بودم که صدام کرد و جوابی ندادم، اومد درو باز کرد و من هنوز دستم روی دستگیره ی در بود. گفت نمیشنوی؟ -ها، سمانه ببخش منظوری نداشتم. لبخند زد و گفت میدونم، از هاج و واج نگاه کردنت فهمیدم. حالا چی شده؟ -چی؟!..آها، برو کنار بیام داخل… دختر دوباره واست خواستگار پیدا شده، حدس بزن کیه؟ لبخند زد و گفت این دفعه کیه؟ -پسر حسن سوپری. خخخخخخ -کوفت، مسخره میکنی؟ خندیدم و گفتم نه بابا، مگه چشه؟ فقط مثل پلنگ خال خالیه و تیپش مثل مواد فروش هاست… دوباره خندیدم و گفت کوفت، حالا کی به تو گفته؟ -مامانش جلوی در داره با مامان حرف میزنه که بیان خواستگاری. زود رفت آیفون رو برداشت و به حرفشون گوش میداد که گفت مامان، بگو اصلا فکرشم نکنن و نیان اینجا. اصلا… گوشی رو گذاشت و اومد گفت دمت گرم سینا، به موقع خبرم کردی… اومد جلو یه بوسم کرد و رفت سمت اتاقش. به کونش که توی اون شلوارک نخی و نازک که جنس لختی داشت و قشنگ نشسته بود روی کونش، نگاه کردم و میدیدم که چطور مثل ژله میلرزید و بالا پایین میشد. با خودم گفتم پسر تا حالا دقت نکرده بودم، سمانه چه کونی داره. الکی نیست توی این سن یه سره واسش خواستگار میاد. همه توی کف کونش هستن و من دقت نکرده بودم. چند دقیقه بعد رفتم توی اتاقش و دیدم دمر خوابیده روی تخت و کتاب میخونه. داشت واسه کنکور آماده میشد و بیشتر وقتش رو توی اتاقش میگذروند و درس میخوند. واسه ریاضی و زبان هم کلاس کنکور میرفت. نشستم کنارش و در حالی که به کونش نگاه میکردم گفتم کمک نمیخوای؟ -نه داداش، همین الان بهترین کمک رو کردی. وای اگه کسی میفهمید این اومده خواستگاریم آبروم میرفت. دستمو گذاشتم روی قوس کمرش و گفتم ولی سوژه ی خوبی بود، تا یه ماه مسخرت میکردم و میخندیدم… داشتم میخندیدم که گفت خیلی نامردی، دلت میاد؟ بی اختیار دست کشیدم روی کونش و گفتم نه قربونت برم، شوخی میکنم. کونشو بالا انداخت و گفت پس برو واسم چایی بیار تا ببخشمت. زدم روی کونش و گفتم ای پررو… بلند شدم برم چایی بیارم که مامانم اومد داخل اتاق و گفت سمانه این چه کاری بود؟ خودم داشتم جوابش میکردم بره. -ببخشید مامان ولی گفتم خودم آب پاکی رو بریزم روی دستش تا تو هم راحت بشی. مامان: هوففففف از دست تو. حیف نبود پسر به این ماهی… خندید و سمانه با اخم گفت مامااااان… سه تایی خندیدیم و با مامانم رفتیم بیرون. براش چایی آوردم و گذاشتم کنار تختش و نشستم کنارش. گفت دستت درد نکنه و منم زدم روی کونش گفتم نوش جونت ولی واقعا حیف شد ردش کردی. همونجوری که هنوز دستم روی کونش بود چرخید و گفت سینا میکشمتا… زد روی پام و گفتم باشه بابا، اما حیف کردی. خندیدم و فرار کردم که دوید دنبالم و تا توی اتاقم اومد. پریدم روی تختم و افتاد روی من و نیشگونم میگرفت و مشت میزد. بعد نشست روی کمرم و گفت جون مامان یه بار دیگه بگی نمیبخشمت. البته همه ی این زدن ها و گفتنش با خنده بود و منم میخندیدم. گفتم به یه شرط. -شرط بی شرط، دیگه نمیگی. داشت بلند میشد که چرخیدم و نشوندمش روی شکمم. دستاش رو گرفته بودم و گفتم گوش کن بعد اگه نخواستی قبول نکن. -باشه بگو. کشیدمش طرف خودم و آروم گفتم یه بار دیگه پشتت رو لخت ببینم. صورتش سرخ شد و آروم گفت خیلی بیشعوری. دستمو ول کن کثافت. -سمانه، جون من، جون مامان فقط یه بار. -خجالت بکش و دستمو ول کن تا داد نزدم و به مامان نگفتم. -به خدا تا حالا همچین چیزی ندیده بودم، خیلی خوش استیل و قشنگ بود. اصلا فکر نمیکردم اینجوری باشی. -سینا، داد میزنم ها. -اوفففف، باشه بابا، برو. ولی به حرفم فکر کن. دلمو نشکون و بذار یه بار دیگه ببینم. فقط چند ثانیه. بلند شد و گفت فکر نمیکردم اینقدر پست و کثافت باشی. دوباره دستش رو گرفتم و گفتم نه دیوونه فکر بد نکن. به جون خودت منظور بدی ندارم. فقط دلم میخواد یه بار دیگه با دقت ببینمش. هنوز باورم نمیشه چی دیدم. انگار پروتز باشه و غیر طبیعی. -چرت نگو، کی پروتز کردم؟ -میدونم، میگم انگار کرده باشی، یعنی مثل پروتزی هاست. من که نمیخوام کاری کنم، فقط میخواستم ببینمش. -برو یه دوست دختر پیدا کن مثل من باشه و هرچقدر دلت میخواد ببین و… -باور کن پیدا نمیشه. تازه فهمیدم چرا تو اینقدر خواستگار داری. همه چشمشون دنبال پشتته. خندیدم و خودشم لبخند زد و از اون حالت ناراحتی و عصبانیت دراومد و گفت چرت نگو. ولم کن برم. -باشه قربونت برم، برو ولی بگو از دستم ناراحت نیستی. -نیستم، ولی تو هم نباید اینجوری میگفتی. -ببخش عشق داداش. حق داری، بدجوری گفتم. حالا میزاری ببینم یا نه؟ -هوففففف واقعا که… رفت و منم از پشت به کونش نگاه میکردم. دو سه روز گذشت و من هر روز میرفتم توی اتاقش و موقع درس خوندن به کونش نگاه میکردم و یکی دوبار موقع حرف زدن میزدم روی کونش و بهش دست میکشیدم. هیچی نمیگفت و هر بار یه کم بیشتر دستمو میمالیدم روش تا اینکه به زبون اومد و گفت تو چرا اینجوری شدی سینا؟ قبلا اینجوری نبودی و به پشتم دست نمیزدی. -درسته ولی از روزی که لخت دیدمت تصویرش از جلوی چشمم کنار نمیره. هنوزم باورم نمیشه. -آخه مگه چجوریه؟ -یعنی خودت نمیدونی؟… گرد و قلمبه و برجسته. خیلی خیلی برجسته و بدجور زده بیرون. سیخ وایستاده و انگار دو تا بادکنک کنار هم گذاشتی. خندید و گفت توی اون یه ثانیه اینقدر با دقت دیدی؟ -آخه واقعا خارق العاده ست. چیزیه که اصلا نمیشه فراموشش کرد. خندید و گفت شما پسرها همه مثل همدیگه اید. فقط توی فکر اینجای دخترایید. -مگه غیر من کسی بهت چیزی گفته؟ -اووووو تا دلت بخواد. غیر ممکنه برم بیرون و چند تا از این حرفها نشنوم. -تقصیر خودته، خوب لباس گشاد بپوش که جلب توجه نکنه. -هر چی بپوشم بازم معلومه. خندیدم و گفتم بله دیگه، از بس گنده و قلمبه ست. کون نیست، طاقچه ست. با خنده زد روی پام و گفت خیلی بیشعوری. برو بزار درسمو بخونم. دوباره زدم روی کونش که بازم مثل ژله لرزید و بلند شدم گفتم ولی خیلی بی معرفتی. یه خواهشی ازت کردم و رومو زمین انداختی. داشتم از اتاقش میرفتم بیرون که گفت اگه نشونت بدم دیگه دست از سرم برنمیداری؟ با خوشحالی برگشتم و گفتم آره به جون جفتمون قسم. -قسم خوردی ها. -آره دیگه. -بیا خودت ببینش و برو. من روم نمیشه شلوارمو واست بکشم پایین. صورتشو گذاشت روی تخت و دستاشو گرفت دور سرش. نشستم کنارش و هنوز باورم نمیشد قبول کرده. شاید به خاطر اعتماد و دوست داشتن زیادم بود. آخه خیلی باهم خوبیم و همدیگه رو خیلی دوست داریم. شلوارش رو دو دستی و آروم کشیدم پایین. تا زیر کونش کشیدم پایین و گفتم شرتتم میخوام بکشم پایین… هیچی نگفت و منم کشیدمش پایین. وای خدااااا، چی میدیدم، یه کون فوق العاده سکسی، گوشتی و خوشگل و بدون حتی یه خط و خال. دستامو گذاشتم دو طرفش و به چپ و راست تکونش دادم که باعث شد مثل ژله بلرزه و تکون تکون میخورد. دست کشیدم روش و آروم دو دستی فشارش دادم و خواستم لای کونش رو باز کنم که گفت نه دیگه، اونجا رو نبین. -چرا؟ نکنه دست خورده است و میترسی بفهمم؟ با همون حالتی که خوابیده بود و دستاش دو طرف صورتش بود گفت خیلی بیشعوری، تا حالا دیدی من دوست پسر داشته باشم؟ خندیدم و گفتم نه عشق داداش، شوخی کردم قربونت برم. -خب حالا دیدی دیگه، بکش بالا و برو. یه بوس از کونش کردم و گفتم چشم ولی من میخواستم سرپا باشی و ببینم. اونجوری قلمبگیش بیشتر معلوم میشه. -جر نزن دیگه، گفتی ببینم، نگفتی چجوری. -لطفا، جان من… تو که اجازه دادی، پس بذار اونجوری که میخوام ببینم. -واسه امروز بسه. برو فردا نشونت میدم. -قول میدی؟ -آره، ولی دفعه ی آخره و دیگه بهونه نمیاری ها. -باشه، دمت گرم. یه چنگ دیگه به کونش زدم و لرزوندمش و یه بوسم کردم که خندید و گفت خیلی بدی سینا. من که دوست دخترت نیستم اینجوری میکنی. برو با دوست دخترت از این کارا کن، نه با من. -اگه دوست دخترم بودی که الان اینجوری ولت نمیکردم. حیف خواهرمی. خندید و گفت ای کثافت بی شعور. بکش بالا و برو بیرون. کش شورت و شلوارش رو باهم گرفتم و مثلا زود میزدم بکشم بالا ولی در اصل داشتم با کش شلوارش کونش رو تکون میدادم و بالا پایین میکردم. گفتم لامصب اینقدر گنده است که شلوارت نمیره بالا. با این کون چطوری شلوار میپوشی؟ خندید و گفت مسخره بازی در نیار. نذار دفعه ی آخرت بشه و بزنم زیر قولم. بلند شدم و گفتم باشه بابا، چرا تهدید میکنی. اصلا من تا دم در میرم و نگاهش میکنم. وقتی رفتم بیرون و در رو بستم خودت بکش بالا. من که نتونستم. اصلا دلم نمیاد پرده بکشم روی این بهشت و خودمو از دیدنش محروم کنم. خندید و گفت وای از این زبون تو. حیف خیلی دوسِت دارم… عقب عقب میرفتم و آهنگ خداحافظ ای داغ بر دل نشسته ی احسان خواجه امیری رو میخوندم. سمانه هم میخندید. جلوی در اتاق ایستاده بودم و همچنان مشغول خوندن بودم که سرشو بلند کرد و در حالی که می خندید گفت درو ببند دیوونه… رفتم همون آهنگ رو وصل کردم به سیستم و زیادش کردم که اومد با خنده و اخم مصنوعی گفت نامرد مگه نمیبینی درس دارم. اذیت نکن دیگه، گفتم که فردا نشونت میدم. بغلش کردم و دو تا بوس محکم از صورتش کردم و گفتم عاشقتم سمانه. اونم بوسم کرد و گفت باشه، حالا خاموشش کن لطفا. -چشم عشقم، تو جون بخواه. ولش کردم و رفت توی اتاق. منم سیستم رو خاموش کردم و رفتم توی اتاقم. دراز کشیده بودم و کیرم به یاد کون خواهرم مثل سنگ شق شده بود ولی تا حالا جلق نزده بودم و دلم نمی خواست این کارو کنم. بلند شدم لباس پوشیدم و رفتم بیرون یه هوایی بخورم. زنگ زدم به آخرین دوست دخترم که کات کرده بودیم. حال و احوال کردیم و گفتم میخوام ببینمت. -شرمنده، دیر یاد من افتادی و الان دوست پسر دارم. -میشناسمش؟ -آره، مهیار. -ای بی لیاقت و بی سلیقه. ولی اگه میشه بیا ببینمت. -چکار داری؟ -بهت احتیاج دارم. حالم بده. -همون، پس کیرت راست شده یاد من کردی. خندیدم و گفتم نه دیوونه، خواهرم خونه ست و مکان هم ندارم. میخوام یه چرخی بزنیم و حال و هوام عوض بشه. -شرمنده، مهیار ببینه ناراحت میشه. -باشه بابا نخواستیم. ولی یادت باشه یه بار یه رویی انداختم و ریدی بِهم. سکوت کرد و گفت کجا بیام؟ -بیا کافی شاپ فلان، میشینم تا بیای. -باشه، اتفاقا نزدیکشم. اومد یه ساعتی باهم حرف زدیم و فکر خواهرم از سرم پرید ولی همین که ازش جدا شدم باز کون سمانه اومد جلوی چشمم. داشتم قدم میزدم که یه فروشگاه لباس زنونه دیدم. تن مانکن یه تاپ شلوارک جذب و نازک خوشگل بود. تاپش نیم تنه بود و شلوارکش کون نما. از جنس ساپورت. رفتم داخل یه سفید و یه فسفریش رو گرفتم. برگشتم خونه و رفتم داخل اتاق خواهرم. گفتم عشقم واست کادو گرفتم، ببین خوشت میاد؟ یه جوری بهم نگاه کرد و گفت سیناااا! -چیه؟ -انگار یه چیزیت میشه ها. یه جوری رفتار میکنی انگار من واقعا دوست دخترتم. خندیدم و گفتم حالا فکر کن باشی. کی بهتر از خواهر خوشگل و یکی یه دونهی خودم؟ لبخند زد و گفت حالا چی خریدی؟ -بگیر خودت ببین. داشت با خوشحالی بازش میکرد و گفت ولی بازم بدون در زدن و بیخبر اومدی ها. -بیخیال، من که همه چیزتو دیدم، چیو میخوای قایم کنی. -ولی بازم باید در بزنی. -باشه بابا، حالا ببین چطوره؟ نگاهشون کرد و با خنده گفت ای عوضی، نکنه انتظار داری اینارو جلوی تو بپوشم؟ -مگه چشه؟ -دستت درد نکنه، خیلی قشنگه ولی مامان نمیذاره بپوشم. ضد حال خوردی. -نه اتفاقا، وقتی خودمون تنهاییم بپوش. منم نگات میکنم و کیف میکنم. -عمرا، خوابشو ببینی. -سمانهههههه، لوس نشو دیگه. خندید و گفت برو حالا یکیشو بپوشم. برو تا مامان نیومده. -باشه، رنگشون رو دوست داری؟ -آره خوبه، دستت درد نکنه. رفتم توی پذیرایی که چند دقیقه بعد با اون فسفریه اومد بیرون و یه چرخی زد گفتم وای دختر چه ناز شدی. چه دافی شدی سمانه. اوففففف. خندید و گفت ممنون، خیلی خوبه، از سلیقه ت خوشم اومد. -فدات عشقم، مبارکت باشه. ولی زیرش سوتین نپوش. خندید و گفت رودل نکنی؟ -نترس، ما به خواهرمون به چشم بد نگاه نمیکنیم. -خدا کنه. خندید و رفت توی اتاقش و گفت بشین سفیده رو هم بپوشم. این بار بدون سوتین اومد و نوک سینه ی خوشگلش توی اون نیم تنه ی جذب و نازک سفید رنگ خودنمایی میکرد. گفتم دهنت سرویس، این همه خوشگلی و سکسی بودن رو از کجا آوردی دختر؟ دیوونم کردی… خندید و گفت واقعا میگی؟ بهم میاد؟ -به جان جفتمون تکی، لنگه نداری به خدا. حیف… حیف که خواهرمی خندید و گفت ممنون، دستت درد نکنه ولی اگه مامان ببینه چی بگم؟ -اگه دید بگو من خریدم، نترس خودم جوابشو میدم. -مثلا چی میگی؟ -میگم واسه دوستم خریده بودم ولی کات کردیم. منم دادمش به تو… حالا برگرد… چرخید و گفتم وای سمانه توی این شلوارک کونت بدجور خودنمایی میکنه. بکشش بالاتر… در حالی که میخندید کشید بالا و کامل رفت لای کونش. انگار که لخت باشه و دوتا لپ گرد و قلمبه ی کونش افتاد بیرون. -اوففففف خدا بگم چیکارت کنه دختر. بدجور دیوونه کننده شدی. می خندید و گفت به من چه، خودت خریدی. -مبارکت باشه، انشالله توی لباس سفید عروس ببینمت عشقم. اومد جلو و بوسم کرد گفت فدات بشم داداشی. انشالله منم توی لباس دامادی ببینمت. بغلش کردم و چند تا بوسش کردم و کونش رو دو دستی گرفتم و گفتم قربونت برم سمانه. عشق منی. عمر منی. خندید و گفت چِش مایی داداش. منم خندم گرفت و گفتم ای پدر سوخته. مثل خواستگار آخریت حرف زدی ها. شونه م رو آروم گاز گرفت و گفت یادم ننداز کثافتو. دوباره بوسش کردم و گفتم برو درش بیار تا مامان نیومده. فردا واسم بپوش. بوسم کرد و رفت توی اتاقش. منم تا جایی که دیده میشد به کونش نگاه کردم و کیرم مثل سنگ شده بود. میدونستم وقتی بغلش کردم فهمید و حسش کرد ولی اصلا به روی خودش نیاورد. رفتم لباسم رو عوض کردم و رفتم توی اتاق خواهرم. نشستم کنارش و گفتم سمانه امروز میری کلاس؟ -آره، دستمو گذاشتم پشت کمرش و گفتم باهم بریم؟ میخوام خودم برسونمت. -این همه راه می خوای بیای چیکار؟ -فدای سرت، دوست دارم کنارت باشم. چرخید نگام کرد و با لبخند گفت باشه به شرطی که بعد از کلاس بریم کافی شاپ. -چرا کافی شاپ؟ -مگه دوست دختراتو نمی بری اونجا؟ -چه ربطی داره؟ ابرو بالا انداخت و گفت از خودت بپرس. خندیدم و گفتم باشه عشقم، اتفاقا خودم میخواستم ببرمت. بعد بوسش کردم و گفتم پس صدام کن. منم میرم درس بخونم.… وقتی باهم رفتیم و با یه کورس ماشین از محل دور شدیم، دستش رو گرفتم و تا نزدیک آموزشگاه دست تو دست رفتیم. گفتم قبل از اینکه کلاست تموم بشه یه تک بزن بیام. میرم همین اطراف یه چرخی میزنم و میام. -نری دختر بازی و مخ زنی ها. من از دوست پسر خائن بدم میاد. خندیدم و گفتم چشم عشقم، من غلط بکنم. خدافظی کردیم و رفت داخل آموزشگاه. منم رفتم مشغول قدم زدن و چرخیدن شدم که یه لباس زنونه فروشی شیک دیدم و رفتم پرسیدم تاپ شورتک دخترونه دارید؟ دختره پررو پرسید واسه دوست دخترت میخوای؟ لبخند زدم و گفت آره، از اون سکسی هاشم میخوام. چند تا آورد که یکی از یکی بهتر و سکسی تر بود. قیمت کردم و دیدم پولم نمیرسه. آخه امروز هم اکسم رو برده بودم کافی شاپ، هم دو تا لباس واسه سمانه خریده بودم. الانم که میخواستم ببرمش کافی شاپ. گفتم باشه فعلا، چند روز دیگه میام میگیرم… -چرا الان نمی بری؟ -گرونه و پولم نمیرسه. -اگه پولت کمه اشکال نداره، ببر بعدا بیا حساب کن. ازت خوشم اومده. -ممنون، ولی من توی رلم؟ -خیلی دوسش داری؟ -بیشتر از جونم. -خوش به حالش. بیا این کادوی من، ببر براش. -نه ممنون، چند روز دیگه میام میبرم. از این صورتیه خوشم اومده. نگهش دار حتما میام. -باشه عزیزم، میذارمش کنار. -دمت گرم، خیلی خانمی. -فدات… برگشتم و منتظر شدم تا سمانه اومد. خودش دستمو گرفت و باهم رفتیم کافی شاپ. نیم ساعتی نشستیم و برگشتیم خونه. خیلی شاد و خوشحال بود. بابام اینا خونه بودن و سلام علیک کردیم و رفت توی اتاقش. منم رفتم لباس عوض کردم و اون روزم گذشت. فردا که دوباره خونه تنها بودیم. با اون لباس فسفریه اومد توی اتاقم و گفت سینا اینو بپوشم یا سفیده رو؟ -اوففففف قربونت برم، هر کدوم عشقته. خندید و اومد نشست کنارم گفت ممنون، دیروز خیلی خوش گذشت، بازم باهام میای؟ -آره که میام، دیگه همیشه با هم میریم ولی هر دفعه نمیتونم ببرمت کافی شاپ. -عیب نداره، به جاش میریم قد میزنیم. -ای جووووون، بیا بشین بغلم ببینمت خانم کوچولوی من. بلند شد و اومد نشست روی پام. دستامو دورش حلقه کردم و چند تا بوس آروم و محکم از صورتش و گردنش کردم. بعد چشماشو بوسیدم و گفتم کاش بشه جونمو برات بدم ولی تو رو از دست ندم و همیشه توی آغوش خودم باشی.. -خدا نکنه. -که توی آغوشم باشی؟ -نه بابا، اون یکی رو گفتم. دوباره بوسیدمش و اونم چند تا بوسم کرد و گفت برم سراغ درسهام. بلند شد و منم باهاش بلند شدم گفتم نمیخوای با این تیپ سکسی و نازت واسم برقصی؟ خندید و گفت اینجوری نگو خجالت میکشم. -چرا عشقم؟ صبر کن… -آهنگ از کامپیوترم که جلوم بود پلی کردم و بلند شدم دوتایی مشغول رقصیدن شدیم. به سینه های خوشگل بدون سوتینش زیر اون نیم تنه نگاه میکردم. شکم و کمر لخت خوشگل و باریکش با اون قرهایی که میداد دیوونم میکرد. از همه بدتر کونش بود که شلوارک رفته بود لاش و قلمبه زده بود بیرون. حتی کوس کوچولوش هم قلمبه شده بود و خط وسطش و لبه های کوچولوش معلوم بود. بود. دوباره نشستم روی صندلی و گفتم تو ادامه بده. گرم رقص شده بود و حسابی نگاهش کردم و بدنش رو دید میزدم. کیرم مثل سنگ سفت شده بود و گذاشته بودمش زیر کش شلوارکم و تیشرت م روش بود. اومد نشست روی پام و گفت بسه دیگه درس دارم سینا. -باشه عشقم، ممنون که بهم افتخار دادی. برو قربونت برم. بوسم کرد و گفت با اجازه عشقم. خندیدم و گفتم فدات بشم زندگیه من… بلند شد کونش رو تکون داد و همراه با قر دادن از اتاقم رفت بیرون. خواستم بقیهی درسم رو بخونم ولی دیدم کیرم نمیخوابه و تمرکز ندارم… بلند شدم رفتم اتاق خواهرم، دیدم دوباره دمر خوابیده و مشغول درس خوندنه. نشستم کنارش و گفتم سمانه اصلا نمیتونم تمرکز کنم و درس بخونم. دختر همه فکر و ذکرم شدی و حال و حواس برام نذاشتی. -منم همینطورم ولی هرجور شده حواسمو میدم به درسهام. -بلند شو به قولت وفا کن. -الان؟ -پس کی؟ -نمیشه فردا؟ -چرافردای؟ -الان حواست بیشتر پرت میشه که. مگه فردا امتحان نداری؟ -آره، تو بیا کاریت نباشه. بلند شد و پشتشو کرد طرفم و جلوی من ایستاد. گفت پس اینبارم خودت زحمتش رو بکش. دو دستی کونش رو گرفتم و از زیر فشار دادم و بالا پایین میکردم. بعد دستمو کشیدم لای چاک کونش و تا بالا بردم. گفت زود باش دیگه. دو دستی شلوارکش رو کشیدم پایین و دیدم شورت نداره. خندیدم و گفتم پس شورتت کوش؟ -اونم مثل سوتین نپوشیدم. بَده؟ -نه عشقم، عالیه. کون نگو بگو بهشت. مثل دو تا بادکنک افتاد بیرون و با لذت نگاهش میکردم و کیرمو میمالیدم. دستمو از زیرش فشار میدادم به بالا و ولش میکردم که مثل ژله میلرزید. میمالیدم و میلرزوندمش و فشار میدادم. هی دستم رو عوض میکردم و با اون یکی کیرمو میمالیدم. چند تا بوسش کردم و حتی صورتمو میمالیدم بهش. میخندید ولی از صداش و لرزشی که داشت معلوم بود اونم حالش خرابه. دستمو کشیدم لای کونش و سوراخش رو لمس کردم که کونش رو سفت کردم و گفت کار بد ممنوع. -نمیشه؟ -نه. -لطفا. -سینا زشته، میخواستی فقط ببینی، اجازه دادم دستم بزنی. دیگه زیاده روی نکن. بغلش کردم و نشوندمش روی کیر شقم. کیرم لای چاک کونش خوابیده بود و گفتم سینا نکن. بذار بلند شم. زشته به خدا. -سمانه حالم بده، فقط یه کم. -هیچی نگفت و منم روی کیرم جلو عقبش میکردم تا آبم اومد. لای کونش و شکمم پر شد از آبکیر و محکم بغلش کرده بودم و گردنش رو میبوسیدم. بی اختیار سینه هاش رو فشار داده بودم و مالیده بودم. گفت سینا دردم گرفت، خیلی محکم فشار دادی. -ببخشید عشقم، حالم خیلی بد بود و نفهمیدم. -ولی دفعه ی اخرت شد، دیگه نمیذارم ببینی. فقط از روی لباس ببین. دیگه این کارم باهام نکن. -ناراحت شدی؟ ببخش اذیتت کردم. بلند شد و گفت اشکال نداره ولی من خواهرتم. بذار مثل دوتا دوست باشیم، بدون کارای زشت. اونوقت جونمم واست میدم. -قربونت برم عشقم، شرمندم نکن… بدون اینکه برگردی اون دستما کاغذی رو بده… دستما رو از روی میزش داد و اول کونش اون رو پاک کردم و لای کونش رو تمیز کردم. بعد بدون اینکه شلوارش رو بکشه بالا، مستقیم از اتاق رفت بیرون. خودمم تمیز کردم و پشت سرش رفتم بیرون. رفته بود دستشویی و وقتی اومد بیرون دیدم هنوز شلوارش پایینه و نگام میکنه و لبخند میزنه. منم لبخند زدم و جفتمون شروع کردیم به خندیدن. رفتم جلو تاج کوسش رو اروم بیشگون گرفتم و گفتم ای بی حیا. -بی حیا خودتی. کشیدی پایین، خودتم باید بکشی بالا. پس همینجوری برو توی اتاقت از پشت ببینمت… اوفففف دوباره دیوونم کرد. کون خوشگل و قلمبه ش مثل چی می لرزید و بالا پایین میشد و میرفت سمت اتاقش. منم پشت سرش میرفتم و اوف اوف و جون جون میکردم. اونم بیشتر قر میداد و میخندید. دمر خوابوندمش روی تختش و شروع کردم به مالیدن و لرزوندن کونش. دبگه نتونستم خودمو کنترل کنم و شرول کردم به بوسیدم و مکیدن و لیس زدن کونش. بی اختیار صورتم رفت لای کونش و مثل یه سگ شروع کردم به لیس زدن لای کونش و سوراخش. اولش میخندید ولی یواش یواش ساکت شد. صدای نفسهاش رو میشنیدم. با خودم گفتم این که گفت دفعه ی آخرته، پس بذار درست و حسابی حال کنیم. شلوارکش رو کامل از پاش درآوردم و در حالی که لای کونش رو لیس میزدم، یواش یواش شروع کردم به لیس زدن کوسش. حرفی نمیزد و مقاومتی هم نمیکرد. یواش یواش کونش رو داد بالاتر و ردحتتر کوسش رو لیس میزدم. میمکیدمش و زبونم رو لای چاک کوسش میکشیدم و تنو تنو چوچولش رو لیس میزدم. چرخوندمش و دستاشو گذاشت روی صورتش. تاپش رو زدم بالا و سینه هاش مثل فنر پرید بیرون. یه کم مالیدم و شروع کردم خوردن و مکیدن نوک سینه هاش… تا جایی که میتونستم میکردم توی دهنم و با لبهام ماساژشون میدادم و زبونم رو میچرخوندم دورش. دوباره رفتم سراغ کوسش و اول خوب نگاهش کردم و بعد شروع کردم به خوردن. مثل باستیل میمکیدم و مثل لواشک لیس میزدم و میخوردم. خیلی خوش عطر و خوشمزه بود. وقتی ارضا شد یه جیغ آروم و کشیده از ته گوش کشید و چرخید به پهلو. نفس نفس میزد و منم کونش رو دست میکشیدم و میمالیدم. گفتم حالا پاک حساب شدیم. انصاف نبود من ارضا بشم و تو نشی. خم شدم بوسش کردم و گفتم اگه نذاشتی دوباره تکرار بشه اشکال نداره، ولی بدون در هر صورت عاشقتم، بی حد و اندازه عاشقتم و جونمو میدم برات. هیچی نگفت و بلند شدم از اتاقش اومدم بیردن. جلوی در گفتم حالا راحت استراحت کن و بشین پای درسهات. سمانه زندگی منی بخدا… رفتم توی اتاقم و تا وقتی که مامان و بابام اومدن از اتاقهامون بیرون نیومدیم. فرداش با تاپ شلوارک سفید اومد کنارم صبحونه خوردیم و غیر از سلام و صبح بخیر حرفی نزدیم. وقتی داشت برمیگشت توی اتاقش، گفتم سمانه از دستم دلخوری؟ -نه، نمیبینی اینو برات پوشیدم؟ -پس بیا یه بوس بده بینم. با لبخند اومد بغلم و چند تا بوسش کردم. اونم منو بوسید و در حالی که دستاشو دور کمرم حلقه کرد، صورتشو چسبوند به سینهم و گفت خیلی دوست دارم عشقم ولی دیگه از اون کارا نکن. -چرا قربونت برم؟ خوشت نیومد؟ -اومد، خیلی هم خوب بود و اولین بار بود چنین حس و لذتی رو تجربه کردم ولی دلم نمیخواد ادامه بدیم. درست نیست و میترسم. -از چی میترسی عشقم؟ من که نمیخوام بلایی سرت بیارم. -میدونم ولی عادت میکنیم و زشته. عشق و حرمت خواهر برادریمون از بین میره و به یه چشم دیگه به هم نگاه میکنیم. برو مثل قبل با دوست دخترت از این کارا کن. منم حواسم به درسهام باشه. دیروز اصلا نتونستم درس بخونم. -خب میذاریم بعد از کنکورت. خوبه؟ -سینااااا، لطفا، به خاطر من اگه دوسم داری دیگه تکرار نکن. اگه واقعا عاشقمی این کارو نکن. -هوففففف، باشه چشم، ولی بده داداشی ارضات کنه و سبک بشی؟ -نمیخوام، من دوست ندارم به این چیزا عادت کنم. -باشه عشقم، هر چی تو بگی. ولی قول بده اگه به روز دلت خواست، بیای پیش خودم تا راحتت کنم. دلم نمیخواد این خوشگل زیبا و سکسی من غیر از شوهرش با کس دیگه ای باشه. میتونی قول بدی؟ -چشم، قول میدم. تا حالا دختر خوبی بودم، از این به بعدم خوب می مونم. اگه هوس کردم به خودت میگم ولی حداقل تا بعد از کنکور اصلا نمیخوام. -فهمیدم، برو عشقم. برو به درسهات برس، منم برم دانشگاه امتحان بدم و بیام. -همدیگه رو بوس کریم و واسه اولین بار لبشو بوسیدم. لبخند زد و خودش دوباره لبش رو اورد جلو و لب منو بوسید. چند تا بوسه پشت سر هم به لب همدیگه زدیم و آخرش لب تو لب شدیم. شاید دو دقیقه بود که عاشقانه از هم لب میگرفتیم و بعد با لبخند صورتمو دست کشید و رفت توی اتاقش. منم حاضر شدم و رفتم دانشگاه. وقتی برگشتم و ناهار خوردیم. بردمش توی اتاقم و گفتم بیا برقصیم. اهنگ گذاشتم و دوتایی رقصیدیم، آهنگ بعدی رو خودش تنهایی رقصید و منم نگاش میکردم. شیطون کوچولو خوب نقطه ضعف منو پیدا کرده بود و کونش رو واسم قر میداد و میلرزوند و بالا پایین می انداخت. بلند شدم بغلش کردم و در حالی که لب میگرفتیم، کونش رو میمالیدم. دستمو بردم توی شلوارکش و مستقیم وبی واسطه کونش رو میمالیدم و همچنان در حال لب گرفتن بودیم. اروم هلم داد و گفت بسه عشقم، دوباره داری زیاده روی میکنی. نشستم لب تختم و نشوندمش رو پام. صورت و گردنش رو میبوسیدم و میخوردم و لب میگرفتیم. اروم سینه هاش رو میمالیدم که خودش تاپش رو زد بالا و گفت اگه میخوای بخورشون ولی یواش که دردم نگیره. یکی یکی میمالیدم و میخوردم و هر دو کیف میکردیم. دستش لای موهام بود و نازم میکرد. دستمو گذاشت روی کوسش و آروم فشار دادم که دستمو کشید و گفت اینجا ممنوعه. دوباره مشغول سینه ها و لبش شدم و دستشو گرفتم گذاشتم روی کیرم. لبشو گاز گرفت و گفت ای بی ادب. دلت نمیخواد یه بار ببینیش؟ لبخد زد و سرشو انداخت پایین. دستمو بردم سمت کش شلوارم که روشو چرخوند اونطرف. -نمیخوای ببینی؟ هیچی نگفت. منم کیرمو انداختم بیرون و دستشو گذاشتم روش. آروم سرشو چرخوند و نگاهش کرد. با دستش آروم فشارش داد و لبخند زد. صورتش قرمز شده بود و به چشمام نگاه نمیکرد تا اینکه گفت اوف چه داغ و کلفته. چطوری دخترا میتونن تحمل کنن این بره پشتشون. خندیدم و گفتم مثل آب خوردن. البته اگه از راه و روش درستش استفاده کنیم. وگرنه یه دفعه بکنم توش که جر میخوره. -یعنی چجوری؟ -تو که نمیخوای انجامش بدی، اگه یه روز خواستی امتحان کنی، خودم برات انجام میدم و میفهمی. -دلت میاد؟ -آره که میاد، ولی مطمئن باش داداش نمیذاره عشقش اذیت بشه و درد بکشه. لبخند زد و گفت میشه اون زیریشم ببینم؟ -تخممو؟ لبشو گاز گرفت و منم شلوارمو کشیدم پایینتر و گفتم بیا، اینم خایه ی سینا. خندیدم و کیرو فشار داد گفت خیلی بی ادبی ها. -ای بابا، خوب اسمش خایه ست دیگه. مثل این که اسمش کیره و اونجای تو اسمش کوسه. اسمه دیگه. دستشو گرفت زیر تخمامو کشیدش بالا گفت چرا اینقدر چروک پروکه و خندید. -مدلشه عزیزم، مال همه همینجوریه. یه کم با تخمام بازی کرد و دوباره کیرمو گرفت و چند بار دستشو روش کشید و بالا پایین کرد. بعد گفت بسه دیگه بکش بالا. حالا بی حساب شدیم. منم مال تو رو دیدم. -نخیر پاک حساب نشدیم، من مال تو رو خوردم ولی تو نخوردی. -پرو نشو، تو خودت خوردی، من که نخواستم بخوری. -منم نمیگم ولی اگه دلت میخواد بخور و امتحان کن، منم یه حالی میکنم دیگه. -من دوست ندارم. -مطمئنی؟ لبخند زد و گفت هر وقت خواستم خودم میگم. الان نه. -میترسی کثیف باشه؟ برم حموم بشورمش؟ -آره برو. -پس بیا باهم بریم و خودت ببین که تمیز میشورم. همونجا هم بخور که وقتی آبم اومد همونجا بریزم و بشورمش. -من با تو نمیام حموم. مثل دیروز حالت بد میشه و منم که لختم و نمیتونم مقاومت کنم، باهام کار بد میکنی. -نمیکنم، به جون خودت قسم خوردم و قول دادم. -اینجامم نمیخوری. -اصلا نخورم؟ -تا وقتی خودم نخواستم نه. ولی لب و سینه هام رو میتونی بخوری. پشتمم مثل الان با دست میتونی بمالی. -ای وروجک فسقلی. باشه هر چی تو بگی… لخت شدم و اونم لخت کردم رفتیم حموم. کیرمو جلوی چشمش صابون زدم و تمیز شستم. بعد گفتم حالا بشین با حوصله و آرامش بخورش. شروع کرد مالیدن و بازی کردن با کیر و خایهم بعد لیس زد و مثل من که کوسش رو میخوردم کیرمو لیس میزد. منتظر بودم بکنه توی دهنش ولی نمیکرد. گفتم بخورش دیگه. بکن توی دهنت. سرشو کرد توی دهنش و شروع کرد مکیدن و عقب جلو کردن. گفتم توی دهنت زبونت رو بچرخون دور کلاهکش. بعد تا جایی که میتونی بکن توی دهنت و عقب جلو کن… آها… افرین عشقم، اوفففففف قربون دهن داغت برم زندگیه من… جوووووون. آاااههههههه سمانه خیلی حال میده. نگام کرد و لبخند زد گفت منم خوشم میومد و خیلی بهم حال میداد. پس بیا برات بخورم. -حالا صبر کن من بخورم، شاید گذاشتم تو هم بخوری. یه خورده دیگه که ساک زد گفتم دندونات رو نکش روش. با لبت بخور… بعد خوابیدم روی زمین و گفتم بیا برعکس بخواب روی من، جفتمون همزمان مال همدیگه رو بخوریم. لبخند زد و گفت آخر کار خودتو کردی ها. باشه… اومد روی من و ۶۹ خوابیدیم. کون گنده و گوشتیه نرم و قلمبه اش جلوی چشمام بود و کوس خوشگل و خوشمزه ش روی دهنم. با لذت میخوردم و لیس میزدم و کونش رو میمالیدم. اونم کیرمو ساک میزد و گردنش رو محکم گرفته بود. با هیجان و لذت واسه هم میخوردیم و گاهی سمانه سرشو بلند میکرد و از ته دل آه و ناله میکرد و دوباره مشغول ساک زدن میشد. سه چهار دقیقه یا کمتر و بیشتر شد نمیدونم ولی با چه لرزشی ارضا شد و کوسش رو فشار میداد روی دهنم و از ته دل آه میکشید و ولو شد روی من. نفس نفس زنان گفت دیدی آخر کار خودتو کردی؟ گفتم من با تو نمیام حموم واسه همین بود. -خیلی بدی، این همه بهت حال دادم و ارضات کردم، زبونتم درازه و طلبکاری. کیرمو اروم گاز گرفت و گفت عیب نداره. ارزشش رو داشت. خیلی کیف کردم و حال داد. -نوش جونت عشقم، حالا منم ارضا کن بریم. شروع کرد ساک زدن و همینطور ادامه داد. منم با کونش بازی میکردم و کوسش رو میبوسیدم و گاهی یه لیسم بهش میزدم. بعد شروع کردم به لیس زدن سوراخ کونش تا اینکه بالاخره آبمو آورد و همه رو توی دهنش خالی کردم. -گفت اه خیلی کثافتی سینا، چرا ریختی توی دهم؟ -لامصب این همه آب کوست رو مکیدم و خوردم، این چند تا قطره اه گفتن داشت؟ -آخه بد بو و لیزه، بدم اومد. -همه دوست دارن، تو هم عادت میکنی. -نخیر، دفعه ی آخرت بود و پاک حساب شدیم. قرار نیست هر روز بخورم که عادت کنم. -حالا هر وقت پیش اومد و خوردی، منتظر اینم باش. بد نیست نترس، چیزیت نمیشه. فقط توی کوست نباید بره که حامله نشی. دهن و کون اشکالی نداره. -داشت توف میکردش روی من و دهنش رو پاک میکرد. زدم روی کونش و اونم بلند شد کامل با کون نشست روی صورتم و گفت دیگه نریزی توی دهنم ها، وگرنه اینجوری خفهت میکنم. میخندید و منم میزدم روی کونش تا بلند شد و برگشت بوسم کرد گفت ببخشید داداش، شوخی کردم. -فداتم میشم، تا باشه از این شوخی ها. خندید و با همون دهن اب کیری لب تو لب شدیم و خوابید روی من. یه ربع یا بیشتر روی من بود و باهم حرف میزدیم و لب میگرفتیم و کون و کمرش رو میمالیدم. بعد بلند شدیم خودم لیفش زدم و اونم منو لیف زد و سرمم شامپو زد. ولی نذاشت من سرشو شامپو بزنم و گفت من موهام گره میخوره و دردم میگیره، خودم باید بشورم… -خلاصه باهاش بازی کردم و توی بغلم با بدن صابونی لیز میخورد و کیرمو به کوس و کونش میمالیدم و با اون کون فوق العاده و فوق سکسیش حال کردم و اومدیم بیرون. بعد از اینکه لباس پوشیدیم گفتم سمانه بازم باهام میای حموم؟ لبخند زد و گفت فقط ماهی یه بار. بعد از کنکور بیشتر میام. پس لطفا دیگه گیر نده و مجبورم نکنی. -چشم، هر چی تو بگی… الان نزدیک یک ماهه که هر روز روزی نیم ساعت باهم میرقصیم و میمالمش و لب و سینه هاش رو میخورم ولی نمیذاره کار بیشتری کنم و منو میذاره توی خماری. فقط با اون کون خوشگل و طاقچهش منو دیوونه میکنه و میره. منم هر چند شب یه بار از فشار شهوت توی خواب جُنب میشم و گند میزنم به شورت و شلوارم. اینقدر عاشق و دیوونش شدم که دلم نمیاد با دختر دیگه ای باشم و همه جا خواهرم جلوی چشممه و هیچ کسی مثل اون نمیتونه منو تحریک کنه و دلمو ببره. باهم میریم بیرون و میبرمش تا آموزشگاه. بعدش مثل دوتا دوست پسر دوست دختر میگردیم و میچرخیم و خوش میگذرونیم. اون تاپ و شورتک رو که دیده بودم براش خریدم و وقتی میپوشه بیشتر دیوونش میشم و از شهوت به اوج میرسم. فردا یک ماه پر میشه و قراره دوباره باهام بیاد حموم. اینبار تا دو سه بار آبمو نیاره ولش نمیکنم. میخوام حسابی لاپایی با کونش حال کنم و لذتشو ببرم… نوشته: سینا لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده