رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

ویدیو پورن ایرانی سکس با زن سکسی و حشری اول حسابی کیرش و ساک میزنه و بعد تو پوزیشن داگی تا خایه تو کص و کونش تلمبه میزنه نالشو در میاره .

3g628x81p975.jpg

تایم: 03:00 - حجم: 20

تماشای آنلاین فیلم

لینک دانلود فیلم

جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • پاسخ 3.4k
  • ایجاد شده
  • آخرین پاسخ

بیشترین ارسال‌ها در این موضوع

  • mame85

    388

  • kale kiri

    372

  • chochol

    358

  • migmig

    325

بیشترین ارسال‌ها در این موضوع

دانلود پورن آنال سکس ایرانی تو پوزیشن داگی با خانوم سکسی و حشری تا خایه تو کونش تلمبه میزنه و جرش میده اه نالشو در میاره و آب کیرش رو هم خالی میکنه روش .

df3fjaf78u6c.jpg

تایم: 02:00 - حجم: 12

تماشای آنلاین فیلم

لینک دانلود فیلم

جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

فیلم پورن سکس ایرانی دختر و پسر دانشجو اول باهم حرف میزنن بعد از هم لب میگیرن بعد دختره ساک میزنه بعد هم به صورت داگی استایل سکس میکنن .

12k148f7og0x.jpg

تایم: 07:20 - حجم: 28

تماشای آنلاین فیلم

لینک دانلود فیلم

جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

پورن سکس داگی ایرانی ختره رو یه گوشه گیر آورده و سرپایی بغلش کرده و داره میکنتش .

4a1oek6h73f1.jpg

تایم: 01:20 - حجم: 9

تماشای آنلاین فیلم

لینک دانلود فیلم

جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کلیپ پورن ایرانی پاهای زنه رو داده بالا و داره میکنه تو کوسش .

7k76sr8jsboj.jpg

تایم: 03:10 - حجم: 20

تماشای آنلاین فیلم

لینک دانلود فیلم

جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • arshad
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • arshad
      سکس با داداشم که باعث شد هیچوقت ازدواج نکنم   سلام دوستان من شیوا هستم ۲۳سالمه و مجردم از شهرهای جنوبی کشور یه داداش دارم که از من ۲-۳سال بزرگتره و خیلی مغروره همین هم باعث میشه همیشه حرصم دربیاد داستان از اونجایی شروع میشه که سال ۴۰۲/۴۰۳ سال بسیار بد و پراز مشکل باشه برامون اون سال خانواده من ک توی کار ماشین سنگین و کمپرسی و اتوبوس بودن،ورشکسته بشن و عقبگرد مالی بسیار سنگینی رو تحمل کنیم مهران داداشم اون زمان بنگاه معامله ماشین داشته و مشغول به کار بود ک مجبور میشه بخاطر بدهی و طلبکارها امتیاز بنگاه و ماشینایی ک داخلش هست یکجا بفروشه بدهی ها رو تصفیه کنه از داستان دور نشیم بابام توی اخرین سرویسی که به ترکیه داشت ماشینش اف ۵۰۰ نیوفیس بود مصادره میشه و خودش بخاطر شکایت و حمل بار غیر مجاز ۶ ماه زندان میره همین باعث شد مهران خرج مارو بده و از پس زندگیمون بربیایم داداشم یه پژو۴۰۵ داشت که با همون ماشین بعد از ظهر ها مسافرکشی میکرد و صبح ها هم سرویس کارمندان بود وسطای هفته بود تقریبا که یکی از فامیلا زنگ زد و دعوتمون کرد برای جشن عروسی پسرش و ما جزو خانواده های آبرومند بودیم یعنی نمیشد نریم و همین موضوع به داداشم گفتم گفت باشه میریم شب نزدیکا ساعت ۵-۶بود هوا تاریکی مهران زنگ زد گفت من اومدم اماده باشین ببرمتون من یه ست زرد گیپور توری تنم کرده بودم و یه شورتک تا بالای زانو و دامن کوتاه تقریبا تا ساق پا و جوراب مجلسی از بالا تنه هم یه گراپ مجلسی کوتاه تا زیر سینه هام یه شال توری انداختم روش و رفتیم(از اندامم بگم من بدنم سفیده و سینه هام ۸۰/۸۵ و قدم ۱۶۰/۱۶۵ میرسه) وقتی رفتم پایین مهران منو با این وضع دید متوجه نگاه های سنگین داداشم نسبت به خودم و اندامم شدم سعی کردم در معرض دیدش قرار نگیرم خلاصه تا اون تالار تقریبا ۳۰/۴۰ دقیقه مسیر بود از حق نگذریم هم من نتونستم از داداشم چشم بردارم یه کت و شلوار نوک مدادی تن کرده بود و یه پیرهن ابی اسمونی مدل مو دامادی ک همیشه میزد و عطرش که ادمو دیوووونه میکنه هیکلش ک ورزشکار بود همه چیزش تمام بود بعد از کلی رقصیدن تو ماشین و اهنگ خوندن رسیدیم تالار و پیاده شدم رفتم قسمت زنونه چند دقیقه ای که داشتم سلام و احوال پرسی میکردم شنیدم گوشیم پیام اومد اهمیت ندادم تا اینکه رفتم سر میز نشستم و همه مهمونا دونه دونه اومدن و سلام احوالپرسی اینا تموم شد گوشیمو نگاه کردم دیدم مهران پیام داده +م+خیلی خوشگل شدیا حواست به زیبایی هات باشه بچه جون -ش-حالا هرکی ندونه داداشمی فکر میکنه شوهرمی😂 +م+به موقع هم میری خونه شوهرت عجله نکن شام خوردیم و اومدیم بریم خونه که عمم گفت بیا با عروسم برقص که مثلا آشنا بشین(عروسش هم سن من بود) منم توی رودرواسی گیر کردم و چند دقیقه رقصیدم همه داشتن فیلم میگرفتن و اهنگ میخوندن و دست میزدن و نوبتی میومدن جلو میرقصیدن منم که خسته شده بودم رفتم نشستم روی صندلی که شنیدم دوباره گوشیم پیام اومد باز کردم دیدم مهران پیام داد +م+حالم خوب نیست تحمل ندارم دیگ بیا بریم خونه تا بدتر نشدم گفتم باشه از همه خداحافظی کردم رفتم توی ماشین نشستم دیدم که بللللههه اقا حالت تهوع داره و نمیتونه رانندگی کنه گفتم من میشینم پشت فرمون گفت باشه منم نشستم و داداشم سرش گذاشت روی پام تا خونه خوابید که حالش مثلا بهتر بشه چند دقیقه بعد رسیدیم خونه و با هر مکافاتی که شده کت و پیراهن و شلوار مهران از تنش در اوردم انداختم رو تختش که بخوابه منم اونقد خسته بودم کنارش گرفتم خوابیدم صبح ک بیدار شدم فهمیدم چه افتضاحی به بار آوردم دامنم تنم نبود افتاده بود پایین و مهران با شورت و زیرپیرهنی منم با سوتین سرم چرخوندم دیدم مهران هنوز خواب بوده یه نفس عمیقی کشیدم انگار از یه فاجعه بزرگی رد شدم دوباره گرفتم خوابیدم بین خواب و بیداری بودم حس کردم یکی داره رو نام نوازش میکنه فهمیدم داداشمه ولی ترس داشتم چیزی بگم و از طرف دیگه ای لذت میبردم از کارش کم کم پیشروی میکرد سمت شورتم و نوازش میکرد با دست نوازش میداد منم نفسم بالا نمیومد ب زور که شده نفسم قورت دادم اروم بهش گفتم حالت بهتره؟ گفت مگه چیزیم شده بود؟ گفتم دیشب مریض بودی گفت من سالمم تو مریضم کردی گفتم چییییی؟ منظورت چیه؟؟؟ گفت من دیشب همه رقصیدنتو دیدم لباس پوشیدنت دیدم قر دادنت دیدم همه چیزتو دیدم باخودم گفتم شیوا فاتحه رو بخون دختر با صدای ترسیده گفتم خب؟؟! گفت باورم نمیشه تو همچین فرشته زیبایی باشی همینجوری ک حرف میزد دستاش هم اطراف شورتم و رونام حرکت میداد حشری شده بودم دستام گذاشته بودم توی موهاش و بازی میکردم باورم نمیشد این همون پسریه ک ۳ تا از رفیقام باهاش رابطه دارن و محل سگشون نمیذاشت حالا عین گربه کوچولو داره برای من ناز میکنه جرعتم بیشتر شده بود دستم بردم سمت لباش و گلوش و گردنش دست میکشیدم اونم همچنان سرش روی پام خوابیده بود گفتم خب حالا تو چی دوس داری؟ نوشته: شیوا
    • arshad
      خیانت های مامانم و آسیب هاش به من   درود به همگی اول از همه صحبتم با اون دسته از کاربرایی هستش که اومدن فاز کارگاه گرفتن و ریز به ریز داستانو زیرو رو میکنن هرکسی بنا به دلایل خودش اومده تو این سایت و همه شخص جقی و عقب افتاده ای نیستن که بیان خالی ببافن و… به خاطر بعضی داستانا، اسمارو عوض میکنم و اگر اشتباه تایپی داشت ببخشید چون هر روز داستان نمینویسم بریم سراغ ماجرا؛ اول از همه داستان منو کسایی درک میکنن که متوجه خیانت پدر و مادرشون میشن چون تو بهت و حیرت و ترس فرو میرن و به قول یارو گفتنی نمیدونن چیکار کنن و اگه راستش از من بخواین باید با یک مشاور روانشناس صحبت کنن و این موضوع رو با کسی یا با مشاور یا شخص دیگه در میون بزارن چون اگه نگن تاثیر بدی رو زندگیشون میزاره اسمم محمد ۲۳ساله از تهران پدرم بازنشسته هست و الان کارش آزاده و گاهی توی باغمون کار میکنه. داستان برمیگرده به ۹الی ۱۰سال پیش من زمانی توی مدرسه بخاطر ضعیف شدن یکی از درسام که ریاضی بود پدرم تصمیم گرفت که من با پسر عمم حمید که ۳۴سالش بود و لیسانس حسابداری داره چند جلسه ای بیاد و خلاصه بمن یاد بده، از خصوصیات مامانمم قدش۱۷۵ سینه های طبیعی سایز ۷۵ و موهای مشکی؛ من راستش اینجا بگم حافظه بلند مدت خوبی دارم و به خوبی یادم میاد اون ماجرا هارو.یروز پسر عمم قرار شد که شام بیاد خونه ما و با من تمرین کنه، پدرم چون من داشتم تمرین میکردم خودش رفت فروشگاه سر خیابون یه خرید بکنه من که داشتم تمرین های ریاضی و حل کردم، پسر عمم گفت تو حل کن من یه دستشویی برم بیام، منم بعد از چند دقیقه رفتم آشپزخونه که آب بخورم دیدم کسی نیست؛تعجب کردم رفتم وارد راهرو شدم که چشتون روز بد نبینه دیدم پیر عمم با مامانم توی دستشویی سرپا داشتن سکس میکردن اون موقع درکی از این کارشون نداشتم و چون اولین بارم بود که این صحنه رو دیدم سریع رفتم تو اتاق؛پدرم ۵الی۶دقیقه اومد. پارت دوم از اون موقع رابطش شروع شده بود با پسر عمم که هر موقع پدرم سرکار میرفت (الان یسری میان میگن مگه بابات بازنشسته نبود)اون موقع سالهای آخر بازنشستگی پدرم بود؛ میومد خونه ما توی انباری یا طبقه بالا با هم رابطه داشتن و مامانم منو رسما ول میکرد و میرفت پی عشق و حال خودش؛ تا این که یروزی طبق معمول پدرم شب کار بود رفت سرکار من تو اتاقم داشتم طراحی و نقاشی میکردم چون علاقه داشتم،از پنجره اتاق دیدم ی نفر اومد تو انباری حیاطمون، خیلی ترسیدم چون اصلا نمیشناختمش کی بود چون تو شب کامل و واضح قیافش معلوم نشد رفتم پیش مامانم که فهمیدم دکمه درب بازکن فشار داده و منم گفتم که یه نفرو دیدم گفت من میرم میبینم، خلاصه مامان ما تیپ و زد و با یه کاندوم که دیدم از کشوی دراور برداشت رفت استقبالش منم بعد از چند دقیقه رفتم تو حیاطمون پشت درخت توی حیاط قایم شدم ببینم کیه… باورم نمیشد،پسر عمه کوچیکم که ۵سال از پسر عمه که ۳۴سالم کوچیک بود رو دیدم؛ که بعد از نیم ساعت سکس کردن اومد بیرون و یه دوره با اون رابطه داشت من فقط یبار رابطشونو دیدم بودم اونم با پسر عمه۳۴سالم دیگه ندیده بودم تا اینکه یک روزی ما مهمانی رفتیم خونه فامیلا طبق معمول من امتحان داشتم و درس میخوندم، امتحان علوم تجربی داشتم که مامانم و پسر عمم خونه موندن به بهانه اینکه من درس دارم بمن یاد بدم اینم بگم زیاد دیگه باهم قرار و رابطه ای نذاشته بودن تا اون روز وقتی‌گفتن ما میمونیم که به محمد درس یاد بدیم من یدونه جا خوردم،خلاصه همه رفتن خونه اون یکی فامیلمون فقط منو مامانم و پسر عمه کوچیکم موندیم اینم بگم پدرم سرکار بود متاسفانهً… خلاصه من داشتم علوم میخوندمو اومدن یه چند تایی سوال از من بپرسن دیدن من همه رو بلدم ولی کلا یدونه سوالو اشتباه جواب دادم گفتن اینو باید حسابی بخونی تا ما بیایم اینا رفتنو من یه ۵دقیقه ای خوندم بعد طبق معمول بلند شدم رفتم تو اتاق خواب دیدم مامانمو خوابیده زمین لباساشو داده بالا سوتینشم زده کنار و پسر عمم کاندومو کشید سرکیرشو شروع کرد به تلمبه زدن و در همین حین ناله های مامانم هم بلند شد بعد از ۱۰دقیقه مامانمو بلند کرد و تو حالت داگی گفت میخام از کون بکنم مخالفتی نکرد باورم نمیشد با دو سه تا فشار دادن کیرش که فکر کنم۱۵سانتی میشد و کرد تو کون مامانم ۵الی۶دقیقه ای هم از کون کرد مدام ناله میکرد،بعدش دوباره چرخوند پاهای مامانمو داد بالا خوابید روش تلمبه زد تو کصش؛بعد از ۴ الی ۵دقیقه ای تلمبه زدن ابش اومد کشید بیرون کیرشو اینم بگم مامانم یکباری به ارگاسم رسید بعدش با سینه های ۷۵مامانم داشت ور میرفت منم تا دیدم کارشون تموم شد سریع رفتم تو اتاق اینم بگم بعد از دیدن اون صحنه حالم به شدت خراب شد و فرداش تو مدرسه اصلا هوش و حواسی برام نموند چون واقعاً سخته برای ینفر که این صحنه ها و ببینه،و‌بعد ار اون ماجرا ها مدام مامانم کارشو‌ انجام میداد به یه مرحله ای رسیده بودن که پسر عمم به هر بهونه ای میومد خونه ماو خیلی به کون مامانم علاقه پیدا کرده بود یسری من یادمه اون موقع پدرم تازه بمن کلید داده بود یشب بعد بازی رفتم تو خونه دیدم تو اتاق خواب مامانم دمر لخت خوابیده بود پسر عمم داشت از کون میکردش من یه چند دقیقه ای نگاه کردم تا این ابشو کلا خالی کرد تو کون مامانم و همینجوری افتاد روی مامانم منم سریع رفتم سمت پذیرایی و تلویزیون و زیاد کردم اونام سریع جمع و جور کردن؛ در کل بعد از اون ماجرا ها پدرم زیاد به اومدن پسر عمم مشکوک شده بود و دیگه خیلی کمش کردن و پسر عمم ازدواج کرد و الانم بچه داره، ولی رابطه پدرم و مادرم اصلا خوب نیست و من این موضوع رو زمانی فهمیدم که یروز رمز گوشی مامانمو میدونستم باز کردم و خواستم برنامه های گوشیشو بروزرسانی کنم که بعد از بروزرسانی برنامه ها همینجوری رفتم تو واتساپش دیدم هیچ کسی با اسم ناشناس و مردونه نیست خیالم راحت شد تا اینکه دستم خورد رفتم تو پیامهای که اسم دوستش رو سیو کرده بود دیدم، بله مامانم باز با یک شخص غریبه ای ارتباط داره رفتم وارد رسانه های پی وی واتساپش دیدم بله هم مادرم عکسشو براش فرستاده بود هم مرده حالا مرده کی بود یکی از بوتیکی های اطراف منطقه ما، دنیا رو سرم خراب شد؛اون موقع سر کار میرفتم دیپلممو گرفته بودمو و چند سالی بود کار میکردم،بگذریم،از اون روز خیلی حساس شده بودم هر روز گوشیشو چک‌میکردم مدام پیامهای عاشقانه و احساسی میدادن حتی طرف برای مامانم وسایل های لوازم بهداشت شخصی (کرم و لوازم آرایشی)خریده بود، یه مدت گذشت پیامهای سکسیشون شروع شد پیامهای جنسی رد و بدل می کرد بهم وابسته شده بودن کارای خونه رو نمیکرد غذا درست نمیکرد و… خلاصه که خیلی تابلو بود مخصوصا که مدام چت میکرد؛گذشت یروز من و پسر خالم داخل شهر بودیم اومدیم ماشینو جلو درب خونمون پارک کردیم و اومدیم خونه، مامانم تو اتاق بود متوجه حضور ما نشد، چرا نشد بخاطر اینکه هندزفری تو گوشش بود پسر خالم رفت تو پذیرایی منم داشتم میرفتم توی اتاقم، یهو دیدم مامانم لباسشو زده بود کنار داست سینه های سفید مرمریشو داشت نشون طرف می داد که نوکشون بشدت سفت شده بودن، منم سریع خودمو کشیدم کنارو چون پسر خالم خونمون بود یه سرو صدای جزئی کردم خودشو جمع و جور کرد بعد از اون ماجرا خودشو جمع و جور کرد و رابطشو با طرف تموم کرد… الان چند جلسه ای با مشاوره داشتم با روانشناس حرفه ای تا بالاخره تصمیممو بگیرن راجب این داستان چون این کارای مامانم اصلا درست نیست و من باید به مشاور مراجعه می کردم چون دیدن این صحنه ها تو بچگی باعث شده بود من کلا از جنس مخالف بدن بیاد و دخترایی که باهاشون سعی کرده بودم رابطه برقرار کنم و پس میزدم جمع بندی نهایی:اگر شما هم‌چنین تجربه هایی داشتید حتما به مشاور یا روانشناس مراجعه کنید چون میتونن کمک کنن و اینکه شما مسئول زندگی خودتون هستید نه دیگران. {:( } نوشته: گمنام
    • arshad
      بالاخره زنم رو دوتایی کردیم   سلام دوستان محترم من بهروز هستم متاهلم ۵۰ ساله اهل تهران و مهندس عمرانم زندگی خوبی دارم همسرم رو خیلی دوست دارم اونم منو خیلی دوست داره درواقع عاشق هم هستیم ندا همسرم ۴۱ سالشه خوش هیکل و خوشگل قد ۱۷۰ وزن ۶۶ و سینه هاش ۸۵ چند سال پیش که با سایت konbaz آشنا شدم اول فقط داستان هاش رو می خوندم و لذت می بردم ولی بعد از مدتی خودم رو جای شخصیت های داستان می زاشتم و بیشتر حال می کردم البته به جای مردهایی که زن ها شون رو می دادند تا یکی دیگه بکنه و این روند همینطور ادامه داشت تا بعد از مدتی با کانال های تلگرام هم که توش بی غیرتی و این موارد بود رو می رفتم و با خیلی ها چت می کردم و راجع به ندا حرف می زدم و حتی تو بعضی از موارد عکس های ندا رو البته بدون‌چهره نشون می دادم البته گاهی هم یه عکس هایی رو از اینترنت پیدا می کردم و اونا رو هم نشون می دادم و کلی حال می داد داستانی که می خوام بگم برای سال گذشته است؛ خب تا اینکه با یه پسر ۲۸ ساله که خیلی مودب و با شخصیت بود آشنا شدم اوایل فقط چت می کردیم و عکس و حرف و این چیزا و اینم بگم‌که اون پسر که اسمش سینا بود راجع به موضوع کاکولد خیلی مطلع بود و خیلی چیزارو به من می گفت حتی چند تا مقاله برام‌فرستاد که منم خوندم کم کم بهش اعتماد کردم و شماره دادیم و بعد از مدتی با هم بیرون قرار گذاشتیم که اینم بگم خیلی استرس داشتم ولی رفتم و تو یه کافه نشستیم و این دفعه تمام عکس هایی که از ندا داشتم رو به سینا نشون دادم اونم خیلی محترمانه نظرات خودش رو می داد؛ دوستی ما ادامه پیدا کرد و ما بیشتر هم رو می دیدیم و منم سعی می کروم عکس های لختی از ندا بگیرم و به سینا نشون بدم و هر از گاهی هم تو چت عکس های سکسی که از ندا می گرفتم براش می فرستادم و حرف می زدیم اونم همونجا جق می زد و عکس آبش که اومده بود رو برای من می فرستاد یه بار که ندا خونه نبود با سینا قرار گذاشتم که بیاد خونه ما اینبار هم خیلی استرس داشتم خلاصه اوند و یکم مشروب دوتایی خوردیم و کلی از عکس ها رو نگاه کردیم و سینا هم همش می گفت من باید ندا رو رو همین مبل لختش کنم و کیرم رو بزارم تو کصش و تو هم نگاه کنی و کلی حرف های دیگه، اون روز نفری دوبار جق زدیم راستش به نظرم به اندازه یه سکس واقعی حتی بیشتر لذت داشت داستان من و سینا به همین شکل ادامه داشت تا اینکه هم من و هم‌سینا دنبالدیه راه کاری می گشتیم که یجوری سینا ندا رو بکنه تا یه چند وقتی من همیشه موقع سکس با ندا از اینکه یکی اینجا بود و اونم تو رو می کرد می گفتم و ندا هم خیلی همراهی می کرد و سکس هامون جذاب جذاب تر میشد البته بعد از سکس دیگه نه من و نه‌ ندا دیگه هیچی از این موضوع نمی گفتیم و به روی خودمون نمی آوردیم تا اینکه یه بار قبل از خواب ندا گفت تو واقعا دلت می خواد که یکی بیاد و منو بکنه منم سریع قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم نه بابا اون حرف ها فقط موقع سکس جذابه ، ولی از صحبت های ندا مشخص بود که یه اطلاعاتی راجع به کاکولد و بی غیرتی به دست آورده و داره با اطلاعات حرف میزنه خلاصه اون شب هم طبق روال یه سکس خوب و البته با کلی حرف های مختلف راجع به اینکه یکی اینجا بود و تو رو می کرد تموم شد البته اینم بگم که اون شب ندا گفت اگه یکی بیاد حتما بلید کیرش کلفت و دراز باشه و اگه خوشم اومد دیگه همیشه بهش میدم این حرفش برام‌خیلی جذاب بود متاسفانه کیر سینا نه خیلی کلفت بود و نه خیلی دراز ولی شخصیتش خوب بود موضوع رو با سینا در میون‌گذاشتم از اونجایی که اونم بچه محجوبی بود نتونستیم یه راه شیطانی پیدا کنیم و قرار گذاشتیم که من و ندا بریم درکه و سینا هم بیاد اونجا و اتفاقی مثلا یکی از دوستان قدیمی و کاری منه و هم رو ببینیم روز پنج شنبه طبق قرار رفتین درکه و مثلا اتفاقی سینا رو دیدیم و کلی حرف و با هم رفتیم صبحانه خوردیم و خیلی معمولی و البته با صحبت هایی که از قبل با سینا هماهنگ کرده بودم تموم شد بعد از جدایی از سینا و تو ماشین ندا گفت چه پسر خوبی بود هم خیلی محترم و هم خیلی مطلع بود منم گفتم حالا یه بار دعوتش می کنم بیاد خونه ما تا بیشتر آشنا بشیم ندا هم هیچی نگفت چند روز بعد به ندا زنگ زدم و گفتم با سینا حرف زدم گفتم پنج شنبه شب بیاد خونه ما اونم‌گفت اوکی بیاد خلاصه روز پنجشنبه رسید و منم بساط مزه و عرق رو چیده بودم و منتظر سینا و ندا هم طبق معمول لباس خوشگل و تا حدودی راحت پوشیده بود و نشسته بودیم و البته من به ندا گفته بودم چون مشروب می خوریم نمی خواد غذا درست کنی از بیرون سفارش می دهم واسه همین ندا کار خاصی نداشت بالاخره سینا زنگ زد و اومد بالا من خیلی هیجان زده بودم وقتی سینا رو دیدم متوجه شدم که اون از من بیشتر هیجان داره سینا اومد داخل و سلام و دست و یه کادو گرفته بود که دادش به ندا اونم‌تشکر کرد و برد گذاشتش رو میز و بعد از چایی خوردن رفت بازش کرد دیدم که کادوی سینا یه لباس واسه ندا است هم من و هم ندا تعجب کردیم البته‌ندا بیشتر ولی خیلی لباس خوشگلی بود یه بلوز بافت نازک بود به رنگ مشکی که اگه چیزی زیرش نمی پوشید با توجه به به روزنه و سوراخ هایی که داشت قشنگ بدن ندا دیده میشد ندا تشکر کرد و گفت ماشالله چه سلیقه ای داری آقا سینا سینا هم گفت ببخشید شما اینقدر جذاب هستید که که من واقعا نتونستم چیزی که برازنده شماست رو پیدا کنم منم گفتم سینا جان دستت درد نکنه این خیلی قشنگه و جذاب بحث رو عوض کردم و رفتم بساط مشروب رو بیارم که‌ندا اومد دنبالم و انگار یکم‌بابت این لباس ناراحت شده باشه گفت این سینا یه چیزیش میشه ها این چیه آورده مگه من‌دوس دخترش هستم منم سریع با شوخی و خنده گفتم بابا مجرده نمی دونه که حالا مگه چیه مهم اینه که کادوش خوب باشه که هست مگه تو از این مدل لباس هایی که یکم باز هستن خوشت نمیاد پس دیگه چی میگی مزه ها و گیلاس و مشروب رو با کمک‌ ندا آوردیم و چیدیم رو میز جلو مبل و گفتم سینا تو بریز یکم تعارف و اینا و سینا شروع کرد به ریختن پیک ها همه پیک ها رو اول برای ندا می ریخت و کلی حرف های جذاب که‌ندا خوشش می اومد و هی می گفت یاد بگیر بهروز منم می گفتم سینا جان اول به ندا یاد بده و بعد به من و همه خندیدیم و سینا هم هی یواشکی به من اشاره می کرد که ندا عجب بدنی داره منم می خندیدیم حتی یه بار ندا گفت چی به هم می گین که سینا گفت ندا خانم نگران نباش متوجه میشی ندا اوایل یکم اخم هاش می رفت تو هم ولی بعد از چند تا پیک که خورد و گرم شد دیگه اونم هی می خندید حدود ۶ تا پیک ریخت و همه خوردیم ندا تقریبا مست بود با گوشیش وصل شد به اسپیکر یه آهنگ گذاشت و رادیو جوان بود آهنگ ها می اومد تا رسید به یه آهنگ شاد که سینا گفت چه آهنگ باحالیه این من باهاش خیلی می رقصم منم‌گفتم خب پاشو برقص سینا گفت با کی برقصم منم سریع گفتم خب با ندا برقص ندا هم‌که حسابی شنگول بود سریع پاشد و روز کرد به رقصیدن سینا هم بلند شد دوتایی رقصیدن یکی دو بار سینا دست ندا رو گرفت اونو می چرخوند که‌ندا مشخص بود داره خوشش میاد منم پیک ها رو ریختم بلند شدم تو همون حالت رقص دادم و خوردن بازم ریختم و بلزم‌خوردن ندا حسابی مست و پاتیل بود منم سریه آهنگ لامبادا رو گذاشتم جالب بود که هر دو با هم رقصیدن کلی به هم مالیدن بلافاصله بعد از لامبادا آهنگ هتل کالیفرنیا رو گذاشتم اونا هم به هم چسبیدن و می رقصیدن یهو متوجه شدم دست سینا قشنگ رو باسن ندا است و داره می ماله پاشدم رفتم برق ها رو خاموش کردم و گفتم با نور کم بهتره و داشتم با دقت نگاه می کردم که دیدم سینا یه دستش رو کون‌ندا است و یه دستش هم داره از بغل بالای سینه ندا رو می ماله و گاهی میاره رو سینه ندا و یکم می گیرتش و دوباره زود می بده بالا رو گردنش بعد از آهنگ اوندن نشستن رو مبل دوتایی منم سریع رفتم پیش ندا طوری که ندا وسط و من و سینا هم‌دو طرفش بودیم تا اون موقع ندا عادی بود تا اینکه من دستم رو بردم رو سینه ندا و شروع به مالیدن کردم ندا یکم به من‌نگاه کرد که مثلا نکن ولی چون مست بود انگار نمی تونست چیزی بگه و من بیشتر ادامه دادم و یواش یواش دستم رو بردم زیر لباسش و بازم ممه نازش رو مالیدم به سینا یه اشاره کردم‌که ببینه اونم دید و با اشاره گفت اوووف و همونجا دستش رو گذاشت رو پای ندا و بکم مثلا طوری که حواسش نیست دستش رو کشید رو پای ندا و بعد از مدتی دیگه این کار رو بیشتر انجام می داد ندا هم از تعداد نفس هاش مشخص بود که داره حشری میشه و فقط داشت منو و گاهی سینا رو نگاه می کرد من یهو به دامن ندا رو دادم بالا که پاهاش کامل دیده بشه و زود دستم رو گذاشتم روی رونش و بردم سمت شورتش ندا واقعا هیچی نمی گفت مثل اینکه حسابی حشری بود سینا شروع کرد به مالیدن سینه ندا همینطور تو همین حالت ادامه دادیم که‌ندا گفت من خیلی خسته ام بدم یکم بخوابم و رفت موقع رفتن ندا منم بلند گفتم منم همینجا رو مبل می خوابم و بعد از رفتن ندا به سینا گفتم برو تو اتاق و مشغول شو سینا رفت تو اتاق و منم رفتم از کنار در نگاه کروم سینا سریع رفت و دامن ندا رو داد بالا و شروع کرد به مالیدن ندا و ندا گفت نکن بهروز می بینه بد میشه و سینا گفت بهروز خواب خوابه دیگه ندا هیچی نگفت و سینا هم یواش یواش لباس های ندا رو درآورد و کامل لختش کرد منم حسابی راست‌کرده بودم دیدم که پاهای ندا رو داد بالا رفت بین پاهای ندا و شروع کرد به خوردن کس ندا صدای ندا در اومده بود داشت آه می کشید سینا لخت شد و کیرش رو داد به ندا و اونم شروع کرد به خوردنش به نظرم خیلی حرفه ای خورد تا حالا کیر منو تا ته نکرده بود تو دهنش بعد سینا رفت بین پاهاش ندا نشست و کیرش رو گذاشت لای پای ندا و فقط می مالید به کس ندا که ندا هی می گفت بکن توش اونم کیرش رو کرد تو کس ندا و تلمبه می زد دیگه صدای آه و ناله ندا بلند شده بود سینا ندا رو بر گردوند و نشست رو کون ندا و لای کونش رو باز کرد حسابی خیس بود کیرش رو گذاشت لای کون ندا و حالش داد تا برسه به کس ندا فشار داد تو کس ندا این مدل رو من‌گفته بودم که ندا دوس داره حتما اینطوری بکنش تو همون حالت نشسته مثل اسب سوار هی داشن تلمبه می زد تو کس ندا منم کیرم رو درآورده بودم و داشتم جق می زدم طاقتم تموم شد رفتم پیش سینا و ندا کیرم رو گرفتم جلو ندا و دادم دستش و اونم شروع کرد به مالیدن کیرم سینا داشن می گفت بهروز چه زن خوبی داری بهترین کس دنیاست منم می گفتم خب بکنش ندا هم داشت آه و ناله می کرد تا اینکه آب سیما داشت می اومد و گفت کجا بریزم بهروز منم‌گفتم بریز رو شکمش ندا برگشت وقتی آب سینا اومد و ریخت رو شکم ندا آب منم اومد که منم ریختم رو سینه های ندا سینا دستمال آورد آب من و خودش رو پاک کرد و خوابید رو ندا چند تا لب و بوس ازش کرد و گفت مرسی ندا هم گفت من مرسی و یه نگاه به من‌کرد و گفت ممنون بهروز جانم. این داستان کاملا واقعی بود و ادامه داره که اگه خوشتون بیاد حتما باقیش رو می نویسم. امیدوارم خوشتون اومده باشه نوشته: بهروز
    • arshad
      من و دختر عمه ی متاهلم   من اسمم رضاست و ۳۰ سالمه و مجرد ۱۸۰ سانت قدمه و ۹۰ کیلو وزنم این داستانی هم که میگم نه دروغه نه کپی و نه توهم عین واقعیت رو میگم ، من تو یه خانواده ی بزرگ‌شدم که نه زیاد مذهبی هستیم نه به ظاهر روشن فکر . خانواده ی کاملا معمولی تو یکی از شهرستانای اطراف تهران همه دوست و فامیل هامونم مثل خودمون هستن . مثلا تو فامیل از این رسم ها نداریم که دختر دایی پیش پسر عمه راحت لباس بپوشه یا مثلا بلوز و شلوار بپوشن و … نه اصلا از این رابطه ها نداریم ، همه دخترا و خانوما مانتویی و چادری هستن و مردا هم سر به زیر و خیلیم رعایت میکنن ، اینارو گفتم تا بگم اصلا آزاد و راحت نیستیم کنار هم . با اینکه میگیم و میخندیم و شوخی میکنیم اما تو لباس پوشیدن و رفتار و حجب حیا باهم تعارف نداریم و خیلی رعایت میکنیم . اینجوری هم نیست که بگم فلان دختر خالم به فلانی پا میده و من با زن داییم رابطه داشتم و … نه اصلا از این چیزا نداریم حالا بخوام داستان اصلی رو بگم سال ۹۷ اینا بود که ما یه گروه تلگرامی خانوادگی زدیم و همه دختر عمه ها و دختر عموها و پسر دایی ها توش جمع شدیم . شاید ۲۰ نفر اینا بودیم . تو گروه بحث میکردیم و میگفتیم میخندیدم . من ۳ تا دختر عمه دارم که هر ۳ ازدواج کردن . و اونام تو گروه بودن . یکیشون هم سن خودم بود یکیشون ۲۵ سال داشت یکیشون ۳۵ سال و ۵ سال ازم بزرگتر اونی که ازم بزرگتر بود اسمش رویا بود و سال ۸۷ ازدواج کرده بود و الانم دوتا دختر داره یکیش ۱۲ یا ۱۳ سالش میشه یکیشم ۸ یا ۹ من و رویا هر شب بیدار میموندیم و تو گروه آنلاین بودیم و حرف میزدیم صبح که میشد بقیه میومدن میگفتن چقدر چت کردین و … خلاصه چند وقت گذشت این رویا کم کم رفت رو مخ من . اصلا اینجوری بگم واقعا بهش علاقمند شدم ! رویا یه زن تقریبا قد کوتاه بود و شاید ۱۶۵ اینا قدش میشد و اندام معمولی . موهاش همیشه طلایی میشد و خیلیم آرایش میکرد . یعنی دقیقا از همون خانمایی بود که من عاشقشون بودم . اگه بخوام تشبیه به یکی کنم میگم اندام و استایل و شمایل دقیقا مثل شکیرا خواننده خارجیه . همونطور موهای طلایی و قد تقریبا کوتاه . البته قیافش از شکیرا قشنگ تره این رویا همونطور که گفتم بدجور رفته بود رو مخ من تا اینکه کار اشتباه رو کردم و شبا وقتی بقیه آف میشدن رو پروفایلم یه چیزایی میذاشتم و اینم میدید ولی خب هیچی نمیگفت اینقدر از این کارا کرده بودم دگ مطمئن بود دوسش دارم و بهش حسی دارم بخاطر اون خیلی کم باهام حرف میزد و شبا اصلا دگ چت نمیکرد هردو از هم دورتر شده بودیم ، ولی خب اونم یکی دوبار کاری کرد که فهمیدم ازم خوشش میاد و بهم علاقه داره . از شانس تخمی‌من یه شوهر خوش هیکل و جوون هم داره که چیزی کم نداره با این شرایط من میدونستم اصلا راهی نداره باهام رابطه داشته باشه از اون زنایی بود که بدجور زندگی و خانوادشونو دوست دارن و به هیچ قیمتی به شوهرشون خیانت نمیکنن . ولی خب همون کارش باعث شد بیشتر بره تو ذهنم ( همون یه هفته که برام پروفایل میذاشت و مثلا مینوشت منم دوست دارم ولی نمیتونم نزدیکت بشم ) البته به این قاطعیت نمینوشت و تو قالب شعر میگفت ای کاش از اول باهام بد رفتاری میکرد تا من ادامه نمیدادم . ۲ یا ۳ روز گذشت تا اینکه دیدم ۱۸۰ درجه اخلاقش عوض شد !!! دگ آدم حسابم نمی کرد !! از گروه رفته بود و بلاکم کرده بود نمیدونم چیکارش کرده بودم ولی مطمئنم یه اتفاقی افتاده بود شاید باور نکنید از سال ۹۷ تا ۱۴۰۲ همینطور گذشت . ۵ سال من فقط پروفایلش رو چک میکردم و همدگ رو تو مهمونیا میدیدم حرف نمیزدیم ، حتی الانم که اینارو مینویسم باز از ذهن و قلبم نرفته و واقعا دوسش دارم سن منم یجوریه که اطرافیان همه توقع ازدواج ازم دارن ولی خب من تن به ازدواج نمیدم اگه دروغ نگم این زن منو یه جورایی گیر خودش کرده بود و نمیتونستم به هیچکس جز این فکر کنم سرتون رو درد نیارم سال ۱۴۰۳ بود که من دوتا قرص ترا خوردم و خیلی نعشه کرده بودم . اومدم خونه شب احساساتی شده بودم تو دایرکت اینستا بهش پیام دادم ، مطمئن بودم که جواب نمیده نیم ساعت گذشت یهو دیدم اسمش افتاد انگار دنیارو بهم دادن ، یه جوری دستام میلرزید از استرس که نمیتونید تصورشو کنید . من ۵ سال تو فکر این آدم بودم و شب و روز بهش فکر میکردم ‌ . حالا خودتون ببینید آدم چه حالی میشه دیگه . جواب داد گفت کاری داری . یکم حرف زدیم و گفت من اگه میخواستم جوابتو بدم تو چند سال اخیر میدادم . چرا دست از سرم برنمیداری . منم احساسی شده بودم و هی زبون میریختم . میگفتم بخدا عاشقت شدم و نمیتونم ازت دست بکشم و … اونم میگفت من متاهلم اگه مجرد بودم قضیه فرق میکرد و … اینم اضافه کنم که به هیچ عنوان به سکس و این چیزا فکر نمیکردم . چون خیلی دوسش داشتم فقط میگفتم باهاش رابطه داشته باشم تو مجازی . وقتی هم جایی همو دیدیم یه نگاهی و لبخندی به هم بزنیم قصد من کلا همین بود . اون شب خیلی حرف زدیم و بالاخره بعد کلی اصرار راضیش کردم یه روز بریم بیرون و با هم از نزدیک حرف بزنیم .‌ اصلا نمیتونستم باور کنم قبول کرده .‌ با خودم میگفتم مگه میشه با دختر عمه رویا که این همه سال میشناسمش یهو قرار دونفره بزارم !! این فکرا باعث شده بود استرسم بیشتر بشه خلاصه با ماشین رفتم از یه جایی برداشتمش اومد نشست عقب خیلی سنگین سلام و احوالپرسی کردیم و راه افتادم بعد من با شوخی میخواستم فضا رو گرم کنم میگفتم چرا اینجوری سنگین رفتار میکنیم اونم میخندید میگفت نمیدونم چرا ازت خجالت میکشم . بعد میپرسید چرا آخه من ؟ واقعا حرفات راسته ؟ یعنی اینقدر دوسم داری ؟ اینارو گفت منم شروع کردم به قسم خوردن و … یجا گفتم بزار برم چای بخرم تو ماشین بخوریم . گفت برو بخر . رفتم و برگشتنی دیدم اومده نشسته جلو !! از تعجب شاخ در آوردم ولی به روم نیاوردم که مثلا خیلی با جنبه ام وای لامصب چقدر خوشگل بود تا حالا از این فاصله ندیده بودمش یه کاپشن چرم قهوه ی تنش بود با یه کلاه و شال که موهاش از جلو بیرون ریخته بود با یه شلوار چسب لی و چکمه بلند کلا رونش دیده میشد و بدجور رفته بود رو مخم بوی عطرش داشت دیوونم میکرد اصلا تو کمتر از یه دقیقه یه جوری حشری شدم که نمیتونید تصور کنید ‌.‌ آروم زیر چشمی نگاه میکردم به پاش اینم میفهمید . خیلی زن زرنگ و باهوشی بود . قشنگ قبل اینکه یه چیزی بگم میفهمید میخوام در مورد چی حرف بزنم . خلاصه اون روز خدافظی کردیم رفتیم خونه از اون شب تو تلگرام باهم حرف میزدیم و یکم گرم شده بودیم باهم تا اینکه گفتم میشه یه خواهشی ازت بکنم گفت چی . گفتم یبار دیگه بریم بیرون . گفت چرا . گفتم من استرس داشتم داخل شهر . اگه میشه بریم بیرون شهر یکم راحت حرف بزنیم . اینو که گفتم عصبی شد و گفت خجالت بکش . این چه حرفیه . تو در مورد من چی فکر کردی . چقدر پررو هستی . منم افتادم به خواهش و تمنا و معذرت خواهی . گفتم بخدا منظوری نداشتم ولی خب دیگه جوابمو نداد نزدیک یه هفته پیامامو سین نمیزد چقدر بهش التماس میکردم تا اینکه بعد یه هفته یه پیام اومد که ازت خیلی ناراحتم تو چی فکر کردی در مورد من پیامشو دیدم هم خوشحال شدم هم از حرفش ناراحت شدم یکم حرف زدیم گفت نمیخوام ناراحتت کنم و دلتو بشکونم . باشه بخوای میریم بیرون شهر اونم یه ساعت فقط تو ماشین حرف میزنیم و پیاده هم نمیشیم . انگار قند تو دلم آب شد چه حالی میکردم دروغ نگم اینبار به کردنش فکر میکردم میگفتم شاید شرایط یجوری شد کردمش همونطور که گفتم هوا سرد بود بود من قبلش رفته بودم حموم و قشنگ شیو کرده بودم و حتی قرص هم خورده بودم میگفتم شاید اصلا یه ساک تو ماشین برام زد خلاصه رفتم بازم دنبالش دیدم واااااای بخدا یه تیپ و آرایشی کرده بود شبیه جنده های پورن شده بود اومد نشست و یه آدامس هم دهنش راه افتادیم اصلا یجور دگ‌شده بود . خیلی شوخ و راحت . گفتم میشه آدامستو بدی بهم . گفت نه بابا . گفتم بده دیگه . آدامسشو داد وای من کیرم بدجوری شق شده بود داشت میترکید . میگفتم خدایا چیکار کنم. تو همون حال رفتم بیرون شهر و جایی که نه اونجا پلیس میره نه اصلا کسی میشه . البته اون مخالفت میکرد .‌یه جایی بود که جلومون پرتگاه بود . وایسادم کنار همون دره و دستی رو کشیدم تا باهم حرف بزنیم . فلاسک چای هم برده بودم .‌ چای ریختم و خوردیم و یهو چشامون افتاد به هم . یه سکوتی تو فضا حاکم شد .‌ همونطور نگاه میکردیم و یه نگاه شهوت آلودی بینمون بود تو همون حالت دستم روی دنده بود آروم بردم گذاشتم روی پاش . وای چقدر نرم بود . دیدم دستشو گذاشت روی دستم . بعد یهو برگشتیم جلو رو نگاه کردیم تو سکوت . دستمو همونطور میکشیدم رو رونش . اونم کاپشن گشاد تنش بود و بازش کرده بود . یعنی دستم چند سانت مونده بود به کوصش بخوره . دستمو آروم سانت به سانت بردم طرف کوصش هیچی نمیگفت . تا اینکه انگشت کوچیکه دستم خورد به کوصش هیچی هنوز حس نمیکردم شلوارش جین بود یه لحظه جا خورد خودشو کشید عقب منم سرفه کردم و دستمو کشیدم برگشت گفت دوست داشتنت همین بود منم گفتم دست خودم نبود ببخشید نمیدونم دارم چیکار میکنم باز برگشتیم همو نگاه کردیم نگاه کرد تو چشام گفت جواب وحید رو چی بدم !! وحید شوهرش بود . گفتم نمیدونم . دوباره نگاه کرد جلو . دستشو گرفت جلو دهنم با خنده گفت آدامستو بده . آدامس رو دادم بهش از پنجره انداخت بیرون . گفت بیا جلو سرمو بردم جلو یهو لبای همو گرفتیم . وااااای . الان به اون صحنه فکر میکنم انگار یه خواب بود . چقدر وارد بود . لبامو جوری میک میزد خودم مونده بودم کل بدنم میلرزید از استرس باورم نمیشد دارم لبای دختر عمه متاهلم رو میخورم .کسی که حتی یه درصدم فکر نمیکردم باهام دوست بشه . چ برسه به لب گرفتن زبونمون رو زبون هم داشت میچرخید.گردن منو با دستش گرفته بود و آب دهن جفتمون داشت میریخت بس که وحشیانه و محکم داشتیم میخوردیم تو همون حالت دستمو بردم سمت کوصش و پاهاشو باز کرد از رو شلوار دست کشیدم چقدر گرم بود !! معلوم بود اونم خیلی حشری شده اصلا مغزم تعطیل شده بود . یعنی شوهرشم اونجا بود جلوش میکردم زنشو . نمیدونستم دارم چیکار میکنم اصلا تو یه دنیای دگ بودم دستمو خواستم از زیر کمرش ببرم تو گفت وایسا خودش دکمشو باز کرد شلوارشو یکم داد پایین یه شرت قرمز و مشکی پوشیده بود که جلوش کمی خیس شده بود . آخ آخ دستمو بردم اولین لمسی که کردم انگار کل دنیارو اون لحظه زدن به اسمم . بهترین حس دنیا بود . همزمان تو ذهنم به هزار تا چیز فکر میکردم که وای این کوص رویاس داشتم میمالیدم دستمو بردم زیرش انگشتمو کردم دیدم راحت رفت توش اینم سرشو تکون داده به صندلی یه آه کشید دیگه نمیتونستم خودمو نگه دارم صندلیشو خوابوندم و شلوارشو کلا از پاش کشیدیم دراومد فقط یه پیراهن زمستونی تنش بود و وسلام . موهای باز و پخش و پلا انگار داشتیم وسط خونه سوپر بازی میکردم صندلی رو کشیدم عقب و خوابونم عقب و خودمم رفتم اونور خوابیدم روش پای سمت چپشو بلند کرد یکمی آورد سمت صندلی راننده تا جا باز بشه و منم جا بشم کیرم از داغی داشت میترکید . رگای کیرم زده بود بیرون و سرش خیس بود کلا . گذاشتم لب چوچولش و فرو کردم توش . یه آهی کشید که همون صداش باعث شد ۸۰ درصد راه ارضا رو رفته باشم . اسممو بلند میگفت و ناله میکرد منم تا ته میکردم درمیاوردم راحت میرفت و درمیومد اینم با ناله می گفت چه کلفته وای پاره شدم ! این حرف زدنش واقعا دیوونم کرده بود حس کردم آبم داره میاد با اینکه قرص خورده بودم کشیدم بیرون یه دیقه کوصشو با دستم مالیدم تا آبم برگرده . همین که دیدم برگشت کیرمو خودش گرفت دستش با تف دهنش سرشو خیس کرد گفت آروم بکن توش . همین کارو کردم تا ته کیرم سر خورد توش . قشنگ معلوم بود شوهرشم بکن خبره ای بوده . پیرهنشو داده بودم بالا ممه های نسبتا سفتش با هر تلمبه ی که میزدم بالا پایین میشد . شکمش صاف بود و هیچ ترک خوردگی اینا نداشت . بدنش خیلی خوب بود تو همون حالت که سرعتمو زیاد کرده بودم لبام رو لباش بود و داشت زبونمو وحشیانه میک میزد . یه لحظه آه کشید فهمیدم ارضا شده پاهاش میلرزید . منم باز یکمی صبر کردم گفتم میشه برگردی گفت سختمه . خلاصه با خواهش برگردوندم و خوابید کمی قنبل کرد وای لعنتی چه سوراخ کونی داشت . گفتم میشه از پشت بکنم . گفت واقعا میکنی با تعجب گفتم چرا که نه . نگو این عاشق کون دادنه ولی فک میکنه من خوشم نمیاد . گفتم لعنتی اینو چرا زود نگفتی . از اونایی بود که خیلی از پشت داده بود و کیر میرفت توش داد و هوار نمیکرد . کیرمو خیس کردم فشار دادم دیدم سرش راحت رفت تعجب کردم چون هیچ آه و ناله ی نکرد . تا حالا همچین کونی نکرده بودم . کیرم توش بود یکم بیشتر فرو کردم دیدم داره درد میکشه . تا نصفه توش بود و بیشتر میخواستم بکنم جیغ میکشید . منم همون نصفشو عقب و جلو میکردم که یهو حس کردم آبم میخواد بیاد . یکم سرعتو بیشتر کردم چند تا محکم زدم مثل خر نعره میزد میگفت یواش تو همون حالت که میتونم بگم همه کیرم توش بود یه آه بلند کشیدم هرچی بود ریختم تو کونش وقتی آه می کشیدم یه جوری قربون صدقم میرفت که خودم هاج و واج مونده بودم کیرمو درآوردم قرمز شده بود و از کون اینم قطره های آبم داشت میریخت بیرون پیاده شدم و همه چی رو مرتب کردیم و با خستگی برگشتیم وسط راه سیگار روشن کردم . این اصلا سیگار نمیدونست چیه ولی ازم گرفت و کشید همین کاراش باعث میشد بیشتر ازش خوشم بیاد خیلی وقته از اون ماجرا میگذره ولی دگ الان رابطمون با هم خوب نیست و حرف نمیزنیم تو جمع خانوادگی هم معمولی رفتار میکنیم و اینم دلایلی داره . بعد این همه مدت هنوز به این ماجرا فکر میکنم باورم نمیشه چطور اتفاق افتاد چطور به شوهرش خیانت کرد . چطور اون روز قبول کرد و کشید پایین نمیدونم شاید خواست خدا بود !! این بود کل ماجرای من . اگه خوشتون اومد لطفا لایک و کامنت بزارید نوشته: رضا
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18