رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

فیلم سکس ایرانی زن سینه گنده و حشری ابتدا با کیر پسره بازی میکنه و بعد پسره لختش میکنه و میخوابونه پاهاش رو هم میده بالا و کیرش رو میکنه تو کصش با مکالمه فارسی .

kufg2tsqbxj3.jpg

08.12

تماشای آنلاین فیلم

لینک دانلود فیلم

لینک دانلود کمکی

جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • پاسخ 3.5k
  • ایجاد شده
  • آخرین پاسخ

بیشترین ارسال‌ها در این موضوع

  • mame85

    390

  • kale kiri

    380

  • chochol

    366

  • migmig

    335

بیشترین ارسال‌ها در این موضوع

فیلم سکسی ایرانی زنه خوابیده و سینه های گنده سکسیش رو نشون میده .

z3hw1o9bqd6q.jpg

01.05

تماشای آنلاین فیلم

لینک دانلود فیلم

لینک دانلود کمکی

جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

فیلم سکس داستانی ایرانی با همکار همراه با مکالمه و حرف های سکسی اول ساک میزنه و بعد تو چند تا پوزیشن حسابی میگادش و نالش و در میاره .

6r1pfj989xwo.jpg

06.05

تماشای آنلاین فیلم

لینک دانلود فیلم

لینک دانلود کمکی

جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

فیلم سکس زوج ایرانی اول از هم لب میگیرن و ممه ها و کصش و میماله و بعد تو چند تا پوزیشن تا خایه تلمبه میزنه تو کصش و نالش و در میاره و آبش و میپاشه رو شکمش .

3hfthy0h0pjf.jpg

09.40

تماشای آنلاین فیلم

لینک دانلود فیلم

لینک دانلود کمکی

جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

فیلم سکسی ایرانی       بدن نمایی و خودارضایی دختر سکسی خوش هیکل .

di0789leza9m.jpg

04.50

تماشای آنلاین فیلم

لینک دانلود فیلم

لینک دانلود کمکی

جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • gayboys
      هنگامه ناجی من   (همين اول كار بگم كه من نه قدم٢متره نه كيرم ٣٠ سانته نه هیکلم ورزشکاری هست که دخترا واسش بمیرند نه هيچ كدوم از شخصيت هاي داستانم حوريه بهشتي هستند همه ما آدم هاي معمولي هستم كه از صبح تا شب داريم توي همین جامعه زندگی میکنیم .اميدوارم از خوندن اين داستان لذت ببريد واسه دقايقي هم كه شده حالتو خوب كنه) يادم نمياد دقيقا از كي رابطه بين ما اين قدر صميمي شد ولي به يک جاي رسيده بوديم كه به بودن در كنار هم عادت كرده بوديم هر روز ظهر بعد از كار مي رفتم دنبالش مي رفتيم سمت خونه سوار ماشين كه ميشه اولين كاري كه مي كرد مقنعه رو در مياورد وشال سبزي كه خودم واسش خریده بودم سرش میکرد. منم واسش يه نخ سيگار روشن میکردم میذاشتم کنار لبش بعد از چند تاکام شروع ميكردبه فحش دادن و تعريف كردن از اينكه روزش چه جوری گذشته . سمتش بالا بود تو شرکت مجبور بود با خيلي آدم هاي كله گنده و سياسي سروكله بزنه مي گفت اين حاج آقاها که جانماز آب میکشند از همه بدترند كص كشها با چشم آدم حامله ميكنند فکر میکنند همه مثل مامان وخواهر خودشونند.البته که اونم زن بود واسه رسیدن به اهداف خودش تا اونجایی که میتونست لوندی میکرد و بلد بود چه جوری به اون چیزی که میخواست برسه. معمولا از بيرون ناهار ميگرفتيم و مي رفتيم خونه نهار ميخورديم و يكم استراحت مي كرديم و يه سكس خيلي معمولي اگر حسش بود بعد من ميرفتم سركار واونم معمولا میرفت باشگاه ویا به کارهای عقب ماندش می رسید. يه مدت زيادي اين روند ادامه داشت واسه هم عادي شده بوديم من واسه اين كه يكم هيجان رابطه و زياد كنم وهنگامه از من خسته نشه و کنار گذاشته نشم از این حوض عسلی که توش بودم شروع کردم به پیشنهاد دادن و تست کردن فانتزی های جدید توی رابطه. يک روز بعد از سكس وقتي توي بغلم خوابیده بود ازش پرسیدم تو توي سكس فانتزي خاصي داري ؟ يكم فكر كرد گفت تا حالا بهش فكر نكردم. مگه ميشه يه نفر با اين حجم از شهوت به فانتزي سكسي فكر نكرد باشه ؟ يكم بعد این ماجراها من شروع كردم تست كردن فانتزی های مختلف تا ببینم گرایش خاصی داره یا چی؟ مثلا موقعي كه داشتم داگي ميكردمش ميزدم روي كون گندهش تا ببينم واكنشش چيه يا موقعي كه داشت ارضا ميشد گردنش و ميگرفتم كه حس خفگی بهش دست بده و… هيچ وقت هيچ اعتراض خواستي نمیکرد منم شجاع تر شدم توي فانتزي هام. جاي مختلف خونه سكس ميكرديم توي ماشين تو جاده توي ترافيك كصش واسش ميماليدم از يك سايت يه ديلدو سفارش دادم توي سكس هامون ازش استفاده مي كرديم…اونم از اين هيجانها خوشش ميومد واسش سكس از يكنواختي خارج كرده بود. يه بار صبح وقتي كه سركار بود واسش چندتا فيلم سكسي فانتزی فرستادم تا ببينم واكنشش چیه ؟ واسم جالب بود اون فيلمي كه ٢تا زن با يه مرد بود و لايك كرد واسم نوشت شيطون نشو اينقدر كار دستمون ميدي بااین فانتزی هات. چند روز بعد توي ماشين ازش پرسیدم سکس گروهی ودوست داري كه توی اون فیلمها لايكش كردي یا همینجوری لایک کردی؟يكم فكر كرد گفت بدم نمياد امتحانش كنم شايد جالب باشه اگر موقعیتش واسم پیش بیاد شاید تستش کنم . واين شد شروع ماجراي ما… من هر روز دنبال كسي بودم كه هم بشناسيمش و هم اینقدر جذابیت داشته باشه واسه هنگامه که قبولش کنه و هم اين قدر قابل اعتماد باشه كه بشه همچين چيزي وباهاش تست كرد. يه روز عصر كه سر كار بودم گوشيم زنگ خورد ،خودش بود گفت تا نيم ساعت دیگه تمرینش توي باشگاه تمومه ومن خودم و برسونم درب باشگاه دنبالش. واسم جای تعجب داشت اخه از اين عادت ها نداشت گفتم حتما اتفاقی افتاده هرچی پشت تلفن ازش پرسیدم چی شده چیزی نگفت سريع جمع جور كردم خودمو رسوندم درب باشگاه آمد جلو از شيشه سرشو كرد داخل و گفت اگر مشکلی نیست دوستم بهارهم باما بياد من كه مشكلي نداشتم رفت بهش گفت بياد. دوتایی سوار ماشين شدند همين كه نشست توي ماشين من برگشتم كه بهش سلام كنم چشمم خورد به ممه هاش عجب سينه هاي داشت ناكس چشمم و دزدیدم و به چشماش نگاه كردم كه سلام كنم كه زبونم بند آمد چشم نبود كه چشم آهو بود صورتش انگار عروسك ها بود هیچ عيبي نميشد روي اين دختر گذاشت. هنگامه كه فهميده بود جه خبر با خنده گفت منم بار اول كه بهارو دیدم همینجوری شدم. بهار دوست پسرم که تعریفش واست کردم مهرآور ،مهرآور بهاردوست جدیدم و هم باشگاهي وهم تمريني من. دستش و دراز كرد و بهم دست داديم احوال پرسي كرديم. من كه انگار برق گرفته ها شده بودم فقط داشتم جلوم ونگاه ميكردم كه هنگامه زد روي پام و گفت نمیخوای حركت كنی مگه بابا … تو مسير ذهنم فقط درگير اين دختر بود، از توي آينه نگاش ميكردم تاچشمش به چشمم گره ميخورد سريع به جلو نگاه ميكردم.از عمد از جاي رفتم كه توي ترافيك قفل گیر كنيم و تايم بيشتري وقت بگذرانيم توي همين فكرها بودم كه هنگامه گفت بهار امشب قراره بياد خونه ما و شب باهم وقت بگذرانيم فقط يك جا وايسا يكم مزه بگيريم يه چي واسه شام بگيريم كه اصلا حوصله غذا درست كردن ندارم… من و هنگامه پياده شديم رفتيم توي مغازه كه خريد كنيم.تا رفتيم تو بهش گفتم جريان چيه گفت بهار يه دورگه روس و ايرانيه چند ماه آمده ايران از روز اول كه ديدمش مثل تو چشمم گرفتش و به خود گفت كه اگر قرار باشه با يه نفر تري سام و تجربه كنم بي شك اون يه نفر بهاره يه چند وقت روش كار كردم و باهاش دوست شدم، شدم صميمي ترين دوستش.منم که دیدم این مدتی هست ایرانه اینجا هم دوست پسر نداره وقت و غنیمت شمردم ديشب بهش پيشنهاد دادم عكس تو رو واسش فرستادم پيج اينستا رو بهش دادم كه ببينتت و بيشتر بشناستت و يه تيكه هم از فيلم های سکس خودمونم واسش فرستادم اونم گفت فردا توي باشگاه که دیدمت راجبش صحبت میکنیم امروز به محض اينكه جواب مثبت داد زنگ زدم به تو گفتم كه بيايي … خريدهار و كرديم ورفتيم توي ماشين سوار كه شديم هنگامه بطري شير از وسايل دراورد ودادبه بهار كه مكملش بخوره بهار شير ريخت داخل شيكر و شروع كرد به تكون دادن بعد سرش و باز كرد وخورد من كه داشتم از داخل آينه مي ديدمش جوري با لبهاش بازي كرد ومکملش و ميخورد كه من شق كردم …نمیتونستم موقعیتی که توش قرار گرفته بودم و درک کنم گیج شده بودم یعنی من قرار بود با هنگامه و بهار سکس کنم؟یعنی امشب این دختر مال من بود؟حتی بهش فکر هم نمیتونستم بکنم!ضربان قلبم جوری رفته بود بالا که صدای قلبم و میشد شنید.اینقدر هیجان زده شده بودم که حتی یادم نمیومد از چه مسیری باید برم خونه… بالاخره رسيديم خونه هنگامه و بهار رفتن داخل اتاق لباس عوض كنند منم منم رفتم توی دستشویی و آبی به دست و صورتم زدم تا بتونم برگردم به دنیایی و بتونم خودمو کنترل کنم. رفتم توی آشپزخونه وسايل چيدم و شروع كردم به آماده كردن سيني مزه وشام… داشتم ميزو مي چيدم كه بچه ها آمدن از اتاق بیرون هنگامه ظرف ها رو از دست من گرفت تا ببره بذاره روی میز من سرم و چرخوندم بهار ديدم با يه شورتك لي ويه نيم تنه وايساده بود كنار ميز موهاش بلندش و باز كرده بود كه تا كمرش آمده بود وقتي اونم چرخيد سمت من وچهره اش و ديدم تازه فهمیدم وقتي ميگن خوشگل ترين دخترها مال روسيه هستند يعني چي… خودم جمع وجوركردن همه رفتيم باي تلويزيون نشستيم داشتيم بحث مي كرديم كه چه فيلمي ببينيم كه من پيشنهاد گنجشك سرخ دادم اونها هم قبول كردن تا فيلم دانلود ميشد ماهم وقت و غنيمت شمرديم و چند تا پيكي خوردیم. فيلم وپلي كرديم، چراغهارو كم كردم كه بهتر بتونيم ببينيم .من و هنگامه روي يك مبل سه نفر نشسته بوديم و بهار هم روي يك مبل تك نفره نشسته بود.ميخواست از روي ميز چيزی برداره ولي دستش درست نميرسيد منم گفتم بيا بشين كنار ما كه هم زاويه ات به تلويزيون خوب باشه هم دستت برسه به همه چيز آمد نشست كنار من و پاهاش دراز كرد روي ميز و لیوان مشروبش رو گرفت دستش ادامه فیلم و نگاه کردیم. نيم ساعتي از فيلم گذشته بود و منم طبق عادت هميشه دستم و كرده بودم توي لباس هنگامه وبا ممه هاش بازي ميكردم بهار خم شد از روي ميز شيشه مشروب برداره كه دست من و ديد يه لبخندي زد و يه چيزي زير لب به روسي گفت ليوانش و پر كرد و گفت ميشه سرمو بذارم روی پات دراز بكشم فیلم و نگاه کنم ؟منم اوكي و دادم دراز كشيد منم دستم گذاشتم روي پشتي مبل كه معذب نباشه مشغول تماشا شديم يكم كه گذشت دستم خواب رفته بود آوردمش بالا كه خوابش بپره بهار دستم بگرفت و گذاشت روي كمر خودش و گفت اذيت نكن خودتو دستت خواب ميره اینجوری دست من و گذاشتن روي كمرش ،همانا و شروع لاشي بازي منم همانا. از کمر شروع كردم به ماساژ دادن ومشتن تا رسيم به باز هاش وقتي دستم و رو پوستش ميكشيدم سيخ شدن موهاي تنش و توي نور تلويزيون مي ديدم آروم آروم دستم كشيدم روي سينه هاش وشروع كردم به ماساژ دادن تا آخر فيلم وقت داشتم كه كار و در بيارم والبته دلم نميخواست فكركنه ايراني ها كص نديده هستند. يكم كه ماساژ دادم دستم كردم زير نيم تنه و سوتینش شروع كردم به ماليدن سينه هاش . بهار اولين دختري بود كه من ديدم با سينه هاش اینقدر تحريك ميشه حتي فردا صبح كه راجب اين موضوع صحبت كرديم گفت من واسه به ارگاسم رسيدن بايد توي حين سكس سينه هام وهم بخورن مگرنه خيلي سخت ارگاسم ميشم . كه البته اينم از خوش شانسي من بود و خيلي كارم وجلو انداخت .همينجوري كه سينه هاش وميماليدم تند شدن نفس هاش سرخ شدن سر لپ هاش و ميديم آروم دستمو ميكشيدم سمت شکمشو نافش ماساژ ميدادم بر مي گشتم بالا دلم نمي خواست تا خودش نگفته دست به كص و كونش بزنم . فيلم رسيد به جاي كه گنجشك وميخواستن شكنجه كنند و بهار گفت من نميتونم اين صحنه هارو نگاه كنم و برگشت سمت مبل پشتشو كرد به تلويزيون كير منم توي شلوارك كه داشت منفجر ميشد دقيقا روبروي صورتش بود يه چند ثانيه كه گذشت دستش و گذاشت روي كيرم همين كه دستش و حس كردم ضربان قلبم رفت بالا كيرم شروع كرد به نبض زدن يكم باهاش بازي كرد كه هنگامه دست انداخت كيرم و آورد بيرون با بهار همراهی کرد و دوتایی داشتن کیر من ومیمالیدن. فيلم تموم شد كه هنگامه گفت عجب فيلمي بود با يه حركت كير منم كرد توي دهنش هنگامه شروع كرد ساك زدن كير من بهار هم بلند شد نشست هنگامه رو كه حالا داشت سعي ميكرد همه كير من توي دهنش جا بده نگاه ميكرد من دستم رو كشيدم روي سينه هاش سعي كردم ممه هاش و بيارم بيرون كه خودش پیش قدم شد و نيم تنه و بعد هم سوتینشو در آورد من دستش گرفتم و کشیدمش سمت خودم و شروع كردم به لب گرفتن ازش اولين بار بود كه با يه خارجي داشتم ماچ بازي ميكردم توي اوج شهوت و ولعي كه داشتيم واسه ماچ بازي يك امتناعي همراه با ناز كردن توي رفتارش بود كه اين من وشهوتي تر ميكرد. هنگامه سرشو بلند كرد با چشمهاي خماري كه نشان شهوتش بود آمد سمت من و شروع كرد به لب گرفتن از من.من لبم و جدا كردم و صورت هنگامه رو به صورت بهار نزديك كردم واونها شروع كردن به لب گرفتن از هم . هنگامه سر بهار و گرفت نزديك كرد به كير من بهار هم شروع كرد به ساك زدن خوردن کیر وخایه من جوری خوش مزه میخورد که آدم دلش میکشید کیربخوره يكم كه خورد من دراز كشيدم روي مبل بهار كير من و میخورد و هنگامه هم خودش آماده ميكرد كه بشينه روي كير من بهار سرش بلند كرد و دست هنگامه رو گرفت كشيد سمت كير من و گفت واست آمده اش كردم هنگامه پاهاش وگذاشت دو طرف بدن من و كير من و تنظيم كرد روي كسش و اروم نشست روش از ميزان خيس بودن و گرمي كه داشت ميشد حدس زد كه بهار چقدر داغ کرده و فضا داره دیونه اش میکنه. بعد از چند بار بالا پايين شدن هنگامه دست بهار رو گرفتم کشیدمش سمت سرم وپاهاش وباز كرد با كصش نشست روي صورت من. منم كه داشتم از شهوت منفجر ميشدم شروع كرم به خوردن كص صورتي بهار… بهار شروع كرد به رقص كمر روي صورت من وبازی کردن باکون هنگامه از فشاري كه بهار داشت به صورت من مي آورد وناله هاي كه سر مياد ميشد متوجه شد كه بهار هم داره آتيش ميگيره هنگامه هم وقتی این حال بهار و دید برگشت سمت بهار و دوباره نشستن روي كير من و شروع كرد به لب گرفتن از بهار وخوردن وماليدن سينه هاش از فشاري كه با رون هاش به سرم آورد و جيغي كه زد فهميدم كه بهار كارش شده يكم لرزید و افتاد روي شكم من هنگامه هم از ديدن ارضا شدن بهار حشري تر شد شروع كرد به تلمبه زدن هاي سنگين تا ارضا بشه من بهار از روي من رفت کنار و خودش انداخت روي مبل بغلي و منم دستم رو رسوندم به كص هنگامه وسعي كردم با ماليدنش كمك كنم زودتر بشه چند دقيقه همينجوري گذشت و هنگامه هم با جيغي كه زد نويد اين وداد كه ارضا شده من اون زير خيس عرق شده بودم هنگامه يكم روي من دراز كشيد وكير من هنوز توي كصش بود ونبض زدن كصش وحس ميكردم. هنگامه بلند شد و گفت فكر كنم بايد مي رفتيم توي اتاق نه روي مبل و بهار هم زد زیر خنده هنگامه رفت سمت بهار و ليوان مشروبي و يخي كه دستش بود ازش گرفت و سر کشید و خم شد لبهاي بهار و بوسيد و دستش گرفت گفت بيا بريم توي اتاق و هنگامه منو صدا زد و گفت خواستي بياي كاندوم هم بيار. من همينجوري كه داشتم كاندم روي كيرم مي كشيدم و مي رفتم داخل اتاق كه ديدم هنگامه خوابيده پاهاش وباز كرده وبهار به صورت داگي وسط باهاش وداره واسش كصش وميخوره من هيچ من نگاه… رفتم جلوی تخت زانو زدم سرم كردم وسط کون بهار وشروع كردم كص وكون صورتش وليس زدن … بلدشدم به هنگامه گفتم اجازه ميدي ببينيم كص روسي چه جوريه ؟با حركت سرش تاييد كرد. از بهار هم پرسیدم اوكيه؟گفت البته … طبق**** عادت هميشگي ايراني ها تفي به سر كيرم از روي كندم زدم و كيرم رو آروم كشيدم روي كص بهار .بهار باعقب دادن كونش بهم فهموند كه بكنم تو. آروم كيرم وحل دادم توي كص صورتي بهاردختر روس و… . مهرآور زمستان ۱۴۰۳ نوشته: مهرآور  
    • gayboys
      از عرش تا عشق 3 این قسمت دارای صحنه های باز جنسی است بعد از ارضا شدن عمیق دیشب، بعد از مدت ها یه خواب عالی داشتم، دخترخالم ملحفه ای که روم کشیده بودم رو کنار زد و گفت: چقدر میخوابی دختر، پاشو دیگه لنگه ظهره. در حالیکه داشتم به بدنم کش و قوس می دادم گفتم: چرا اینجوری می کنی؟ نمیگی لباسم مناسب نباشه؟ با خنده و مسخره بازی گفت: پاشو بابا، نه اینکه لختت رو ندیدم، یادت رفته ها یه زمانی همه چیمون با هم بود، کم حموم رفتیم با هم؟ راست می گفت شده بود یه هفته حموم نمی رفتم تا بیاد خونمون یا من برم خونشون و با هم بریم حموم. با یادآوری گذشته لبخند محوی زدم و بلند شدم. سر میز صبحانه کلی سربه سرم گذاشت و مسخره بازی دراورد. بعد از صبحانه بهم گفت: نمی خوای در مورد زندگیت صحبت کنی؟ بازم یاسر رفته سراغ زن بازی؟ آهی از ته دل کشیدم و گفتم: چی بگم؟ خودت که بهتر میدونی، تقریبا همه چیز زندگیم رو برات تعریف کردم.گفت: آره می دونم ولی بیا یه بار دیگه از روز اولی که بهش شک کردی صحبت کنیم. با یادآوری اون روز اشک از چشمام سرازیر شد. گفت: چطور مطمئن شدی یاسر با زن حاج کاظم در ارتباطه؟ گفتم: شنبه همون هفته رفتم پیش دکتر نیلوفری، پزشک خانوادگیمون و ازش خواستم یه چکاپ کامل بکنه، و گفتم که قصد داریم بچه دار بشیم. خانم دکتر خیلی خوشحال شد و معاینات اولیه رو انجام داد و یسری آزمایشات هم برام نوشت. وقتی می خواستم از مطبش بیام بیرون گفت: بهت تبریک میگم، خوشحال شدم که احساس میکنی زندگیت انقدر محکم شده که میخوای بچه دار بشی. با شنیدن این حرفش انگار تمام غصه های عالم اومد تو دلم. یاد اون عطر مشکوک افتادم، بیشتر از دو سال از زندگی مشترکم گذشته بود و در آستانه بیست سالگی بودم و طبیعتا با موقعیتی که من داشتم باید خوشحال ترین دختر دنیا می بودم ولی در واقع اینجوری نبود. فردا صبحش ناشتا رفتم آزمایشگاه و آزمایشاتی که دکتر نوشته بود رو دادم، مسئولش گفت: چون یسری از آزمایشات خون هورمونی دو هفته طول میکشه تا جواب آزمایشات بتون آماده بشه. خیلی برام مهم نبود، چیزی که دغدغه زندگیم شده بود، یاسر بود و بوی اون عطر لعنتی. سر کوچمون که رسیدم، فضه خانوم رو دیدم که داشت از روبرو می اومد. فضه خانم حکم دوربین رو داشت تو محلمون، همه اطلاعات همسایه ها رو تمام و کمال داشت، از بس که سرش تو زندگی این و اون بود، البته ندیده بودم فضولی کنه. صبح تا ظهر پیرزن روی چهارپایه چوبی که داشت دم در خونش می نشست و زمستون و تابستون با یه بادبزن چوبی خودش رو باد می زد و گاهی سیگار دود می کرد، بقیه مواقع هم دم پنجره بود و داشت آمار اهالی و عابرین رو می گرفت. با همه اهالی هم چندباری دعوا کرده بود، دو سه بار هم با یاسر دهن به دهن کرده بود. یاسر وزه خانم صداش می کرد. وقتی به من رسید یه نگاه از سر تا پام کرد و چهرش رو در هم کشید و با سلام از روی بی میلی جواب سلامم رو داد. تقریبا یه هفته ای می شد که از آزمایش دادنم می گذشت، بعد از اذان ظهر و عصر بود داشتم مقدمات ناهار رو آماده می کردم تا یاسر بیاد. تقریبا تموم کارهام رو کرده بودم، رفتم سر تراس که آبغوره بیارم برای سالاد که صدای داد و بیداد فضه بلند شد، از سر کنجکاوی سرم رو از تراس خم کردم ببینم چه خبر شده که دیدم یاسر با فضه داره بحث می کنه. گوشام رو تیز کردم تا ببینم چی میگن. اولش حرفاشون خیلی مفهوم نبود برام ولی فضه صداش رو بالاتر برد و به یاسر گفت: به تو چه که من چرا تو کوچه نشستم، مگه جای تورو تنگ کردم. بعد در حالیکه سعی می کرد صداش رو آروم تر کنه گفت: بیچاره زن خوش خیالت که با چه مرد پاک و روحانی ازدواج کرده، یاسر نذاشت حرفش تموم بشه و با تحکم گفت: اگه حرفی بزنی خودم خفت میکنم جنده خانم، میگم بیان ببرنت جایی که عرب نی انداخت. دیگه نبینم دم در نشستی و زاغ سیاه ملت رو چوب می زنی. دیگه صدایی نیومد. با شنیدن حرفاشون قلبم درد گرفته بود، انگار هزار تیکه شد. سریع برگشتم تو و یه آب به سر و صورتم زدم تا یاسر متوجه چیزی نشه، بعد با لبخند ساختگی به استقبال یاسر رفتم. سر غذا بهش گفتم: کوچه شلوغ پلوغ بود انگاری؟ گفت: باز این وزه خانم داشت فضولی می کرد حقش رو گذاشتم کف دستش. با بی میلی شونم رو بالا انداختم و دیگه چیزی نگفتم. یاسر گفت: جواب آزمایشاتت کی می آد؟ گفتم شش هفت روز دیگه. خیلی عجله داریا. گفت: همین الانشم دیر شده، دیر بجنبیم سنمون میره بالا و سخته بچه دار شدن. دوست دارم حداقل پنج شش تا بچه داشته باشیم. تو دلم گفتم: مردک انگار ماشین جوجه کشی خریده پنج شش تا، چه خبر. دو سه روزی حواسم به فضه خانم بود، نه جلوی در می نشست نه دم پنجره بود. نگران شدم، پیش خودم گفتم: یاسر بلایی سرش نیاورده باشه. تصمیم گرفتم آش درست کنم و به هوای نذری برم در خونش. آش که درست شد خیلی قشنگ تزئینش کردم و یه گل رز هم از تو باغچه کندم و گذاشتم کنار کاسه آش و رفتم در خونشون. خونشون دقیقا روبروی خونه خودمون بود. یکی دو بار زنگ زدم ولی کسی جوابی نداد، حسابی نگران شدم، برای بار سوم زنگ زدم و اینبار دستم رو بیشتر روی زنگ نگه داشتم، چند ثانیه بعد در باز شد و فضه سرش رو خیلی آروم از لای در آورد بیرون. انگار تهدید های یاسر کار خودش رو کرده بود و فضه رو حسابی ترسونده بود. سلام بلندی کردم، با ترس نگاهم کرد و گفت: چه خبره؟ چی میخوای؟ گفتم: مهمون نمی خوای فضه جان؟ خیلی مشکوک نگام کرد و گفت حاج آقا فرستادت؟ این چیه آوردی؟ با لبخندی گفتم: نه، آش درست کردم گفتم برای شما هم بیارم. مشکوک تر نگام کرد و با صدای آرومتری گفت: چیه نکنه با حاجی دست به یکی کردی تا چیز خورم کنی؟ گفتم: وا این چه حرفیه فضه جان اتفاقا آش آوردم دو نفری بخوریم و یکم صحبت کنیم. راستش صحبت های اون روزتون رو با حاجی شنیدم و اومدم حلالیت بطلبم، نمی دونم شما چکار کردین ولی رفتار یاسر اصلا درست نبود. به خودش هم گفتم.دوباره من رو برانداز کرد و کوچه رو نگاه کرد و از جلوی در رفت کنار. وارد خونه شدم انگار بازار شام بود، حسابی بهم ریخته بود و بوی بدی هم می داد. آش رو گذاشتم رو اوپن آشپزخونه و به شوخی گفتم: فضه خانم بمب ترکیده؟ بی تفاوت نگاهم کرد و گفت: نه دختر جان چند روزیه اصلا حوصله خودم رو هم ندارم. هرکاری کردم دیدم تو اون فضا اصلا طبعم نمی کشه چیزی بخورم. سریع بلند شدم و شروع کردم به تمیز کردن خونه، یه نیم ساعتی طول کشید تا خونه یکم مرتب شد. پنجره ها رو هم باز کردم تا هوای خونه عوض بشه. فضه هم سفره انداخت و دو تا کاسه و کشک و ترشی آورد تا با آش بخوریم. یواش یواش سر صحبت رو باز کردم تا آمار یاسر رو بگیرم. گفتم: فضه جان اون روز سر چی با یاسر دعوات شد؟ آهی کشید و گفت: دختر جان اگه من مدام تو کوچه نشستم یا دم پنجره ام همش بخاطر تنهاییه، چند تا آدم ببینم دلم وا بشه، تا حالا نه خبر آوردم و بردم نه مزاحمت برای کسی ایجاد کردم. آدم فضولی نیستم ولی آدما جور دیگه ای فکر می کنن، حاج آقای شما هم مثل بقیه. اگه چیزایی که از اهالی محل دیده بودم رو می گفتم سنگ روی سنگ بند نمی شد، آبرویی برای کسی نمی موند. تا حالا دیدی در مورد کسی حرفی بزنم؟ گفتم: نه والا، نه برای کسی مزاحمت ایجاد کردی نه حرف و حدیثی زدی، ولی عقل مردم تو چشمشونه، میبینه همش کوچه رو نگاه می کنی فکر میکنن چه خبره وگرنه تو خانمی شما شکی نیست، شما حلال کن. گفت: این چه حرفیه می زنی دختر، ماشالا یه پارچه خانمی، اصلا خانمی از سر و روت میریزه، از چشام بدی دیدم از شما نه. گفتم: لطف دارین شما. گفت: کاش شوهرت قدرتو بدونه حیفی به خدا. قیافم رو مظلوم کردم و گفتم: چطور مگه؟ چیزی دیدی یا خبری شده که من نمی دونم؟ گفت: کلی گفتم، تو این دوره زمونه دختر به نجیبی تو کم پیدا میشه. هرکسی لیاقت تو رو نداره. زل زدم تو چشماش و گفتم: فضه خانم اون روز صحبت هات رو با یاسر شنیدم، همش رو و شنیدم که یاسر تهدیدت کرد. از اون روز دیگه آفتابی نشدی، پس یه چیزی هست که نمی خوای بهم بگی. رنگش شد عین گچ دیوار، گفت: دختر بهتره ول کنی هم برای تو دردسر میشه هم برای من. شوهرت بفهمه حرفی زدم من رو می کشه. قسم خوردم که نمیزارم چیزی بفهمه و بعد از کلی اصرار و خواهش گفت: شبایی که برای نماز و دعا میرید بیرون حاجی نیم ساعت بعدش برمیگرده خونه، با استرس گفتم خب، گفت: هیچی دیگه با یه خانمی میاد. گفتم: کیه؟ گفت: از من نشنیده بگیر ولی انسیه زن حاج کاظمه. با شنیدن اسم انسیه دست و پاهام شل شد، حالم خیلی بد شد، بیچاره سریع رفت آب قند درست کرد و آورد. التماس می کرد نشنیده بگیرم. دنیا رو سرم خراب شد، نمی دونستم چکار باید بکنم، من تو زندگی هیچی براش کم نذاشته بودم. مغزم در برابر پذیرش این موضوع مقاومت می کرد. ازش خواستم یه شب که برای دعا میریم بیرون من برگردم و برم خونه فضه تا با چشمای خودم ببینم. اولش شدیدا مخالفت کرد، ولی بعد که حالم رو دید و خیالش راحت شد که واکنشی نشون نمیدم قبول کرد. امروز یکشنبه بود و قرار بود سه شنبه برای دعای توسل بریم حرم. از صبحش دل تو دلم نبود از دلشوره و هیجان حالت تهوع داشتم، هزاربار نقشه ای که کشیده بودم رو مرور کردم. بعد از شام تا حاجی حاضر بشه کمی پرده آشپزخونه رو کنار زدم تا از خونه فضه دید داشته باشم. همونقدر کافی بود تا ورود حاجی رو با انسیه ببینم. به حرم که رسیدیم از یاسر جدا شدم و دنبال انسیه می گشتم، خوشبختانه حرم خیلی شلوغ نبود. میدونستم با حاج کاظم می آد و حاج کاظم قبل از شروع دعا معمولا دم کفشداری شماره یک بانوان می ایسته. یکم که دور و بر رو گشتم پیداش کردم و رفتم سمتش. وانمود کردم که به صورت اتفاقی دیدمش. سلام کردم و از انسیه پرسیدم ازش، گفت: پیش پای شما از همین در رفت تو. سریع خداحافظی کردم و رفتم تو. نمی خواستم من رو ببینه، باید نامحسوس زیر نظر می گرفتمش، همینجور که داشتم دنبالش میگشتم یکی از پشت سر زد رو شونم، دیدم انسیه است، لعنتی نباید من رو می دید. گفت: زن حاجی سلام، دنبال کسی می گردی؟ الکی خندیدم و گفتم: دنبال کسی خاصی نبودم فقط دوست داشتم با یه آشنا دعا بخونم که خدا رسوند. لبخند مصنوعی زد و گفت: عزیزم چه سعادتی. تو این فکر بودم که چجوری بپیچونمش. هرچی به زمان دعا نزدیک می شدیم حرم شلوغ تر می شد و همین باعث شد ک بین من و انسیه فاصله بیافته. البته خود انسیه هم انگاری از این فاصله افتادنه ناراحت نبود. فاصلم رو زیاد کردم تا من رو نبینه ولی من ببینمش. کمی بعد انسیه شروع کرد اینور و اونور رو نگاه کردن، داشت دنبال من می گشت. خیالش راحت شد که من رو گم کرده. با شروع دعا موبایلش رو در آورد و شروع کرد به زنگ زدن. حدس زدم با یاسر صحبت می کنه، سریع از حرم زدم بیرون و یه ماشین دربست گرفتم برای خونه. با اولین زنگ فضه در رو باز کرد و سریع من رو کشید تو خونه. خونه فضه یه خونه قدیمی بود که حیاط خیلی کوچیکی داشت. خونه ای ویلایی که یه نیم طبقه بالاش داشت و از همون طبقه تا حدودی خونه ما مشخص بود. سریع رفت بالا و چک کردم ببینم تا کجای خونه دید داره. آشپزخانه و یکم از پذیرایی دید داشت ولی خیلی نه. بدم نبود چیزی رو که باید می دیدم، می دیدم. منتظر شدم ببینم چه اتفاقی می افته. یه ربع بعد دیدم یاسر داره میره سمت خونه ولی تنهاست. خیلی دلم می خواست اشتباه کرده باشم و فضه دروغ گفته باشه. رفت تو، به فضه که تو تاریکی نشسته بود و داشت سیگار می کشید گفتم: این که تنهاست. گفت: عجله نکن یه چند دقیقه صبر کن بعد از حدود ده دقیقه یه خانم چادری که پوشیه زده بود اومد و خیلی سریع رفت تو خونه، یاسر در رو باز گذاشته بود براش. قلبم خیلی تند تند داشت می زد. وقتی وارد خونه شد. یاسر رفت به استقبالش و گل از گلش شکفته بود چادر و پوشیه زن رو در آورد و به کناری پرت کرد. خود انسیه بود، یاسر رو بغل کرد و لب هاش رو گذاشت رو لبهای یاسر و دیگه از دید من خارج شدن. بی اختیار روی زمین افتادم و بیهوش شدم. وقتی به هوش اومدم فضه نگران بالای سرم نشسته بود و یه لیوان آب دستش بود. تا دید چشمام رو باز کردم انگشتر طلاش رو انداخت تو لیوان آب و یکم هم زد و بزور داد خوردم. خیلی حالم بد بود. قلبم با شدت می زد و اشک کل صورتم رو خیس کرده بود، شدیدا حالت تهوع داشتم. سرم داشت از درد میترکید.به فضه گفتم: چی شد؟ گفت: یهویی افتادی زمین ده دقیقه ای هست که بی هوشی. سریع بلند شدم که برم خونه و مچشون رو بگیرم، ولی فضه با التماس من رو منصرف کرد. فکری به ذهنم رسید، تلویزیون رو روشن کردم و زدم شبکه نور، پخش مستقیم دعای توسل از حرم رو داشت. یکم صدای تلویزیون رو زیاد کردم و زنگ زدم به یاسر، بار اول بر نداشت، بار دوم با تاخیر جواب داد. صدای دعا می اومد، لعنتی فکر همه جا رو کرده بود اونم تلویزیون روشن کرده بود. بهش گفتم: حالم خیلی بد شده دارم میرم خونه. گفت: وایسا یکی رو بفرستم تا برسوندت، می خواست وقت بخره. گفتم: نه ماشین گرفتم تا برسم دم حرم اونم رسیده، مزاحمت نمیشم. از صداش معلوم بود نگرانه، هرچی اصرار کرد قبول نکردم. آخرش گفت: برو خونه بابا حاجی تنها نمونی، گفتم نمیخوام مزاحم کسی بشم. وقتی دید هیچ جوره زیر بار نمیرم، گفت تا تو برسی منم اومدم. تلویزیون رو خاموش کردم و دوباره رفتم پشت پنجره، دو سه باری لخت از مسیر نگاهم رد شد، خیلی تند تند لباس می پوشید، یه بارم انسیه رو دیدم که با عجله رد شد، سینه های لختش کاملا مشخص بود. کمتر از ده دقیقه طول کشید تا انسیه از خونه زد بیرون، این سری پوشیه رو صورتش نبود. چند دقیقه بعدش یاسر اومد و با عجله رفت. فکر کنم ماشین رو یه جای دیگه پارک کرده بود. بعد از اینکه مطمئن شدم رفتن، برگشتم خونه. همه چی مرتب بود، انگار نه خانی اومده و نه خانی رفته. داشتم بالا می آوردم، سریع پرده آشپزخونه رو کشیدم و رفتم حمام شاید حالم بهتر بشه. نمی دونم چقدر حمام طول کشید. زیر دوش آب حسابی جیغ زدم و گریه کردم، صدام گرفته بود دیگه، با همون حوله رفتم رو تخت و دراز کشیدم ساعت حدودای ده شب بود، چشام از فرط گریه پف کرده بود، هر کاری کردم خوابم نبرد. پا شدم بدون اینکه شرت و سوتین بپوشم یه پیراهن ساحلی داشتم که یاسر از کربلا آورده بود. پوشیدم و یه روسری هم به سرم بستم و رو کاناپه دراز کشیدم. ساعت از دوازده گذشته بود که یاسر اومد. با شنیدن صدای کلید، شروع کردم به ناله کردن. اومد بالای سرم و صدام کرد، با صدای گرفته و نالان گفتم: قرار بود زود بیای، من اگه بمیرم هم برات مهم نیست. در حالی که داشت لباس در می آورد گفت: این چه حرفیه زن، میخواستم بیام ولی چند نفر آدم مهم پیش باباحاجی بودن که نشد. الانم نگران نباش یه کاری میکنم زود خوب بشی، زیر چشمی نگاش کردم کاملا لخت بود و کیرش حسابی شق شده بود، معلوم بود حسابی گند زدم به عشق و حالش، اومد سمتم و پاهام رو باز کرد، گفتم: چیکار میکنی مرد، من حالم خوب نیست دارم بالا می آرم. گوشش بدهکار نبود هر چی ناله کردم و دست و پا زدم نتونستم جلوش رو بگیرم، حتی چند باری هم محکم زد روی دستام، دیدم از پسش بر نمی آم، تنها کاری که از دستم بر میومد بلند بلند گریه کردن و نفرین کردن بود. بزور پاهام رو باز کرد و کیرش رو با آب دهنش خیس کرد و بزور کرد تو کسم، حس کسی رو داشتم که داره بهش تجاوز می شه و واقعا هم داشت بهم تجاوز می کرد. بعد از کلی تلمبه زدن تو کسم برم گردوند و از پشت کرد تو کسم. از صدای نفس هاش متنفر شده بودم، از بوسیدنش منزجر بودم ولی یاسر داشت کار خودش رو می کرد. انگار از اینکه عذاب می کشم خوشش اومده بود، داشت انتقام ضدحالی که خورده بود رو می گرفت، دوباره من رو برگردوند و افتاد روم، داشت با تمام قدرتش تو کسم تلمبه می زد به وحشیانه ترین حالت ممکنه و صورتم رو می لیسید و سینه هام رو تو دستش می فشرد. خیلی دردم میومد ولی هیچی نمی گفتم. تنها کاری که تونستم بکنم موقع ارضا شدنش وقتی که شل شده بود یه دفعه تکون خوردم و کیرش از تو کسم در اومد و تمام آبش ریخت رو مبل و فرش. از این حرکتم خیلی عصبانی شد و چند تا محکم زد رو شکمم و سینه هام و بدون اینکه حرفی بزنه همونجوری رفت تو اتاق خواب و در رو بست. با صدای هق هق دختر خالم به خودم اومدم. تازه یادم اومد تو چه موقعیتی. اینقدر تو خاطرات بد اون روزا غرق شده بودم که متوجه نشده بودم چه الفاظی رو جلوی دختر خالم بکار بردم. یخ زدم . کلی خجالت کشیدم. درسته خیلی با هم راحت بودیم ولی نه تا این حد که از کلماتی مثل کیر و کس استفاده کنیم. دختر خالم من رو تو بغلش کشید و گفت: بمیرم برات زینب چی کشیدی تو اون زندگی. چرا تا حالا بهم نگفته بودی؟ گفتم الان هم حواسم نبود کنارمی وگرنه مراعات می کردم. یکم دلداریم داد و صحبت کرد تا زنگ در به صدا دراومد… ادامه دارد … نوشته: مبهم (Dr.Abner)
    • gayboys
      عکس ممه نمایی دختران ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • gayboys
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • gayboys
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.     
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18