رفتن به مطلب
  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • gayboys
      مستاجری که زندگیمو تغییر داد -3 قبل از شروع قسمت سوم از داستان مستاجر ، باز تاکید میکنم که موضوع داستان ارباب و برده هست و رابطه با دوجنسه ، اگر دوست ندارید نخونید و پایین متن فحش ندید. بابت تاخیر هم معذرت میخوام. من دیگه واقعا مونده بودم چکار کنم از طرفی دیگه فهمیدم که خبری از اجاره نیست و از طرفی هم هر ماه من و نازی قسط داشتیم. من عصر ها میرفتم اسنپ و به نازی هم چیزی نمی گفتم تا نفهمه . ارباب الهام و ایدا هم هر وقت کیرشون سیخ میشد که کسی نبود براشون ساک بزنه منو صدا میکردن . ولی بهم گفتن به زودی برات یه سورپرایز داریم . منم نگران بودم چون میدونم چیز خوبی قرار نیست باشه. کم کم فقط منو برای ساک زدن صدا میزدم و هربار یا آبشون رو میریختن دهنم و باید میخوردم و بعضی وقتا هم تو دهنم میشاشیدن که به زور مجبورم می کردن بخورم که کم کم برام عادی شده بود و منم چاره ای نداشتم چون همه اطلاعات گوشی منو داشتن با یه عالمه عکس و فیلم ازم . ولی دیدم دو ماه خبری از اجاره نبود و دیر به دیر بهم پیام میدادن و من و نازی هم خیلی سرد شده بودیم و مثلا هفته ای یکبار سکس داشتیم و صدا هم میرفت پایین ولی چیزی نمیگفتن و یه جورایی شاید هفته ای یکبار منو صدا میزدن برای ساک زدن و بردگی اونم خیلی کم که مشکوک شده بودم و هر ماه سر اجاره یه جوری از خجالتم در میومدن ولی دو ماه شد و خبری نبود. تا اینکه یه روز منو صدا زدن و رفتم حسابی براشون ساک زدم و بهم گفتن آخر هفته مهمونی ویژه داریم با سورپرایز ولی باید تا آخر هفته به کیرت قفل بزنم که ارضا نشی . راستی یادمون نرفته که با زن جندت بدون اجازه ما سکس داشتی که تو اون مهمونی به حسابت میرسم. منم معذرت خواهی کردم و رفتم ولی هرچی التماس کردم که قفل نکنن و من خود ارضایی یا سکس نمیکنم ولی گفتن بهم اعتماد ندارن و برم بیرون. گذشت و تو و این یک هفته خیلی ذهنم درگیر بود و نمیدونم قراره چه اتفاقی بیفته. 5 شنبه صب بهم پیام دادن که شب راس ساعت 8 اینجا باش و اون زنه جندت رو هم بپیچون بره خونه مادره جندش. منم جواب دادم چشم ارباب که نوشتن: همه جاتو شیو کن و تمیز باش ، الانم گمشو شب نازی رو پیچوندم و گفتم میرم استخر و بعدشم با دوستام میرم بیرون و اونم گفت میره خونه خواهرش و شب هم اونجا هست و هر دوتامون ساعت 6 رفتیم بیرون . بعد من برگشتم رفتم حموم و خودمو تمیز کردم و اون قفل هم دیگه برام عادی شده بود ولی شق درد داشتم بعضی وقتا ، دقیقا راس ساعت 8 در خونه بودم که در رو باز کردن و دیدم سارا درو باز کرد و چه لباس سکسی پوشیده بود و گفت به به شوشوی من چطوری همسر بی غیرتم که خندید و رفتم توو دیدم الهام و ایدا و مهلا و شادی نشستن دارن مشروب میخورن و منو دیدن گفتن توله سگ مگه نگفتم یه سگ باید همیشه لخت باشه . منم سریع فهمیدم باید لخت بشم وگرنه تنبیه میشم که سریع لخت شدم وقتی قفل کیرمو دیدن همه خندیدن و گفتن الهام جون دوباره این توله رو بستی ؟ الهام گفت تقصیر خودشه البته بهش نیازی هم نداره ، این دودول برای شاشیدنه فقط. همه خندیدن. سارا اومد یه قلاده به گردنم بست و آیدا گفت امشب قراره اجاره 4 ماه رو یکجا بهت بدیم و خندیدن همه منم سرم پایین بود . سارا قلادمو کشید و گفت ای جان توله سگ عزیزم ناراحت نشو بجا اینکه غصه بخوری بیا کصه منو بخور و سرمو کشید لای پاهاش و منم شروع کردم لیسیدن . مهلا گفت امشب به این توله سگ هم مشروب بدیم که همه گفتن آره ، برام یه پیک ریختن بعد شادی کفت اینکه تنده و نمیتونه بخوره یه ذره آبجو براش بریزید پشتش که آیدا گفت اره ولی این توله آبجو مخصوص میخواد که همه خندیدن و مهلا گفت اهان فهمیدم و کیرشو در اورد و تو و لیوان مشروب من شاشید و شادی گفت منم میخوام و اونم شاید پشتش و بهم دادن بخورم و برای مزه هم یه دونه سوسیس سارا کرد توو کسش و در اورد و بهم داد بخورم . یه ذره سرم داشت گیج میشد و اونا هم مدام منو دستمالی میکردم و سوراخمو تحریک میکردن و به نوک سینه هام هم گیره زدن و توو کونم یه پلاک دم دار کردن. الهام گفت امشب یه مهمون ویژه داریم که آیدا گفت یه توله سگ ویژه داریم که قراره از این به بعد همکار این توله سگ بشه که همه خندیدن . آیدا گفت من میرم بیارمش این توله سگو که رفت تو اتاق و یهو دیدم یه قلاده دستشه و یهو دیدم نازی لخت با قلاده و یه پلاک تو کونش مثل من از اتاق چهاردست و پا اومد بیرون که برق از سرم پرید ولی مثل اینکه نازی خبر داشت و الان فهمیدم اون ماهی که خبری ازشون نبود و نازی هم هر وقت میرفتم بیرون اوکی میداد و … بخاطر چی بود . ایدا و الهام داشتن روی نازی کار میکردن. یهو من شوکه شدم و گفتم نازی که سرشو انداخته بود پایین و الهام گفت خفه شو توله سگ. از این به بعد هر دوی شما توله های ما هستید و هیچ اختیاری از خودتون ندارید. نازی یه ذره رام کردنش سخت بود ولی الان خیلی توله رام و خوبیه از وقتی که 3نفری سوراخاشو پر کردیم دیگه فهمیده باید شل کنه و لذت ببره که فهمیدم این مدت حسابی نازی رو پاره کردن . الان دلیل سرد بودن این مدت نازی رو فهمیدم. سارا گفت آخی این توله سگا از هم خجالت میکشن ولی امشب همه چیز اوکی میشه من داشتم به نابودی زندگیمون فکر میکردم و چطور در عرض چند ماه اینجور شد ولی از طرفی داشتم لذت میبردم از بردگی ولی میدونستم پایان خوبی نداره. اون شب سارا و الهام و آیدا و شادی حسابی از خجالت من و نازی در اومدن و هر کاری بگید از ساک زدن و گاییدن من و نازی و … انجام دادن و آخر شب هم تو صورت من و نازی شاشیدن و گفتن باهم لب بگیریم و گفتن از این به بعد حق سکس نداریم مگر اینکه جلوی اونا باشه و قفل کیر من هم دیگه باز نمیشه تا اونا بخوان. اون شب وقتی برگشتیم خونه و دوش گرفتیم نازی هیچ حرفی نزد و منم هیچی نگفتم و فقط آخر شب تو بغلم گریه کرد و شروع کرد تعریف اینکه چطور شروع شده و چی شده و اینکه یه روز کلید نداشتم و اونا اصرار کردن برم پایین و بهم یه شربت دادن و یهو بیهوش شده و وقتی بیدار شده لخت بسته شده به تخت و دیگه با همون روش عکس و فیلم کم کم مثل من تو دامشون افتاده . بعد از اون شب دیگه در خونه ما به روی ارباب ها باز شده بود و هر زمان میخواستن میومدن بالا هرکاری میخواستن میکردن مثل ناهار و شام خوردن، من و نازی دو نفری ساک بزنیم براشون یا بکنن ما رو یا حتی نازی رو میبردن که شب پایین بخوابه و بکننش یا یکیشون بالا بود که منو بکنه و مرتب نازی رو جلوی من میکردن و آبشون رو باید از روی کس نازی لیس میزدم. خونه ما رو یه جورایی برای دوستاشون کرده بودن مکان و هر کسی می خواستند میاوردن و هرکاری میخواستن میکردن. ما هم روابطمون رو با خانواده هامون کم کرده بودیم و خیلی شرایط بدی بود ولی یه جورایی نازی هم خوشش اومده بود و دیگه قبول کرده بود که باید به اونا بده و دیگه قرار نیست با من سکس کنه فقط تو مهمونی ها که کیر من باز میشد ، جلوی جمع میتونستم نازی رو بکنم که اونم هر کسی یه کاری میکرد و میگفتن بهم کمک میدن . دوران خوب و بدی بود تا اینکه با نازی یه تصمیمی گرفتیم و کلا همه چیز تغییر کرد که در داستان بعد براتون تعریف میکنم. اگر دوست داشتید با کامنت ها بهم بگید که ادامه بدم و منم سعی میکنم ادامه رو زودتر بنویسم. نوشته: Sam
    • gayboys
      ممه های مامانم سلام به همه اعضای کونباز من اولین بار هست که دارم داستان می‌نویسم ممکنه خیلی بد از آب در بیاد پس پیشاپیش معذرت میخوام راستی داستان سکس نداره اسم من امیر هست ۲۱ ساله ما شمال زندگی میکنیم اسم مامانم سارا هست ۵۰ سالشه سایز ممه هاش هم ۸۵ هست مامان من اکثرا تو خونه پوشیده میگرده یعنی حتی تابستون تاپ نمیپوشه و توی این ۲۱ سال شاید ۱۰ بار با تاپ دیده باشمش هر موقع هم که زیاد بغلش میکنم سعی می‌کنه خودشو جدا کنه ولی بعضی وقت ها هم خودش از لبام بوسم می‌کنه نمی‌دونم چرا این کارو می‌کنه الان هم تقریبا دو سالی میشه سوتین نمیبنده و نوک ممه هاش از زیر لباس معلومه. مامان و بابام رابطه چندان خوبی باهم ندارن و هر چند روز یه بار یه بحثی با هم میکنن مامانم هم فک کنم خیلی وقته نداده به بابام. تقریبا دو چند ماه پیش بود من تازه خدمتم رو تموم کرده بودم رفته بودیم خونه دختر خالم مامانم هم یه شلوار بیرون پاش بود و یه تیشرت آستین کوتاه تا کمرش سوتین هم نبسته بود تیشرت مامانم از بغل نخ داده بود و مامانم که نخ رو کشید لباسش پاره شد و متوجه نشد ممه هاش از بغل معلوم شد سفیدی ممه های قلمبه مامانم معلوم بود و پسرای فامیل داشتن نگاه میکردن خواستم برم به مامانم بگم که دیدم شاید ضایع باشه و بیشتر جلب توجه کنه چیزی نگفتم دیدم به هر حال همه خودی و محرم هستن داشتیم حرف می‌زدیم و می‌گفتیم و می‌خندیم و نگاه ها هم روی ممه های مامان بود پسر خالم داشت با مامانم حرف میزد یهو مامانم حواسش نبود پیرهنشو داد بالا و نوک سینش معلوم شد و پسر های فامیل که رو به روش بودن و همینطور من پستونای مامانم رو دیدیم مامانم مجلسو نورانی کرد ولی هیچکس به رو نیاورد ولی خوب کل پسرای فامیل ممه های مامانم رو دیدن مامانم میشد خالشون خاله ای رو که تا الان با تاپ ندیده بودن حالا داشتن پستوناش رو میدیدن بعد رفتیم خونه من به مامانم گفتم اون چه لباسی بود پوشیدی پاره بود سینه‌ات معلوم بود بعد کلی خجالت کشید بعد بهش گفتم باشه لباست پاره بود دیگه چرا پیرهنتو دادی بالا همه چیزت معلوم شد بیشتر خجالت کشید بعدش گفت کی پیرهنو دادم بالا اصلا متوجه نشدم بعدش گفت واای ول کن حالا غریبه که ندید خواهر زاده هام دیدن محرم بودن دیگه خلاصه هر چند وقت یه بار یادش میارم میگه اونا فراموش کردن تو فراموش نکردی منم میگم فراموش کردم گاهی اوقات یادم میاد. ولی خیلی دوست دارم مامانم راحت لباس بپوشه خودشو از محارمش نپوشونه اینم اتفاقی بود امیدوارم خوب نوشته باشم نوشته: s44
    • gayboys
      سکس با مرجان زن دوستم   سلام خدمت همه بچه های سایت این داستان که میخوام تعریف کنم برا سال ۹۶ اسمم محمد یه رفیق دارم به اسم رضا یسال میشد ازدواج کرده بود اسم زنش مرجان از لحاظ زیبایی قیافه مرجان خیلی از رضا سر تر بود رضا شغلش حراست بود یه گروه تلگرام داشت که دختر پسر بودن میرفت مخ میزد شبا سر کار بود تو تلگرام با دخترا لاس میزد چند باری بهش گفتم دست بکش از این کارا ولی گوش نمی کرد با یکی آشنا شده بود متاهل بود سنش از زنش خیلی بیشتر بود خلاصه از این بگو از اون بگو با هم ملاقات کردن چند وقتی گذشت مرجان فهمیده بود از من پرسید که رضا داره گند میزنه به زندگیمون منم موندم چی بگم خودم زدم به اون راه که خبر ندارم گفتم مگه چی شده داستان کامل فهمیده بود. منم گفتم رضا غلط میکنه بزار باهاش حرف بزنم رفتم سراغ رضا گفتم مرد حسابی چه کاریه خو زنت میفهمه بگا میری این کارو نکن گفت نه بابا نترس هیچی نمیشه گفتم دردت چیه خب زن خودت چشه مگه گفت مگه کسی باغچه داره تو خونه دیگه تو جنگل نمیره گفتم چه ربطی داره گفت هنوز مجردی نمیدونی بعدا میفهمی گفتم کاری ندارم با این داستان ها فقط جمع کن خودتو ابروت نره مرجان پیام داد گفت چی شد گفتم گردن نمیگیره میگه من کاری نکردم گفتم بهش حرکتی ازت ببینم باهات حرف نمیزنم دیگه مرجان هم تشکر کردخدا حافظی کردیم منم مدتی از رضا دور شدم بعد دوماه رضا زنگ زد بیا خونمون رفتم زنش قهر کرده بود خونه باباش گفتم جریان چیه گفت مچم‌ گرفته از این حرفا گفتم خاک تو سرت گفت باهاش حرف بزن بشو ضامنم قانع بشه برگرده خلاصه بعد چندروز پیام زنگ قانع شد اومد خونه بعد مدتی گذشت باز مرجان پیام داد که بازم داره همون کارارو انجام میده گفتم بهترین راه طلاقه فایده نداره گفت نمیدونم با یه بچه من چکار کنم خلاصه مدتی بود دیگه مجبوری مونده بود پیشش یسره با من درد دل میکرد ۳ماه بود از این اتفاق میگذشت پیام های مرجان از درد دل شد پیام عاشقانه از این حرفا منم اولش محکم بودم ولی درد دلاش گوش میکردم دلم میسوخت رضا از کارش کوتاه نمیومد مرجان هم که با این همه اتفاق نه خونه باباش میرفت نه طلاق میگرفت هرشب با کلی چت کردن دیگه رومون باز شده بود از هر کلماتی استفاده میکردیم عادی شده بود یه شب شروع کردیم به حرف زدن رفتیم کانال سکس چت تا اخرش بعد حرفامون گفت این فقط یه چت بود دوس ندارم واقعیت داشته باشه هواست باشه گفتم چشم ولی خودم دیگه از ته دلم دوس داشتم باهاش سکس کنم یه شب بهش پیشنهاد دادم قبول نکرد گفت رضا بهم بدی کرده ولی اصلا دوس ندارم من این کارو بکنم منم گفتم اشکال نداره هر جور راحتی بعد دوهفته خودش بهم در خواست سکس داد منم باورم نمیشد گفتم چطور شد قبول کردی گفت که روی لباس رضا موی زن دیده که با موی خودش فرق داشته این موهاش مشکی بوداون موی طلایی خلاصه دیگه حرصش درومده بود منم یه کم فکر کردم گفتم بزار برم بینم چی میشه رضا شب تا۷ صبح سر کار بود ما قرار گذاشتیم ساعت ۱۲رفتم پیشش پیام دادم درو باز کرد رفتم داخل اولین بارم بود اصلا دستم به بدن زن میخورد بدون معطلی همدیگرو بغل کردیم چند ثانیه تو‌همون حالت بودیم چراغا همه خاموش بود گفت بدون سر صدا بریم تو اتاق اخه بچش خواب بود تو حال ما رفتیم تو اتاق شروع کردم به خوردن لباش چند دقیقه رو لباش بودم شروع کردم لباساش دراوردم افتادم روش سینه هاش خوردم هرچی فیلم سوپر دیده بودم انجام میدادم. خیلی حال میداد بدن نرم ژله ای داشت رفتم رو کصش دهنم بردم جلو دیدم دست گرفت جلوش گفت نه کثیفه گفتم ول کن دوس دارم زبونم کردم توش با دستام بغل رونش ماساژ دادم دست گذاشته بود جلو‌دهنش فهمیدم لزت میبره منم ادامه دادم یه کم با دست بالای کصش ماساژ دادم اومدم بالا لبش خوردم کیرم میخورد به سوراخ کصش قربون صدقش میرفتم سینه هاشو میمالیدم سینه های کوچیکی داشت گفت نمیخوای شروع کنی گفتم چرا که نه عزیزم خودش کیرم گذاش دم سوراخش یواش فشار دادم رفت داخل یه نفس عمیق کشید بغلش کردم یه کم روش موندم اروم شروع کردم تلمبه زدن همزمان لبش میخوردم تلمبه میزدم یه دستم رو سینش بود بعد یه دیقه بلندش کردم رو تخت خواب حالت داگی وایساد کیرم کردم تو سوراخش اروم تلمبه زدم توش با دستام لپ‌کونش فشار میدادم یهو صدای بچه اومد بیدار شد مرجان رفت پیشش ارومش کرد بعد چند دیقه برگشت دیگه کیرم خوابیده بود دوبار بغلش کردم لب بوس گفت ۶۹ شیم کیرم کرده بود تو دهنش منم داشتم کصش میخوردم که کیرم کاملا سیخ شده بود تا ته میکرد تو حلقش خیلی حال میداد زبونم تو‌کصش بود با انگشت نقطه حساسش ماساژ میدادم بعد چند دیقه دوباره شروع کردیم روبه بالا وایسا رو تخت لنگاش بالا بود منم رفتم وسط پاش کیرم کردم تو سوراخش با دوتا دستام سینه هاش گرفتم تلمبه زدم توش در حینی تلمبه زدم یه دستم بردم رو کصش ماساژ میدادم که دیدم بدنش داشت واکنش نشون میداد فهمیدم داره ارضا میشه منم خودم انداختم روش گردنشو میخوردم سرعت تلمبه هام زیاد کردم مرجان داشت به خودش می پیچید صداش در اومد سریع لبش گرفتم خوردم اینقد رو حشر بود لبم گاز میگرفت یهو شروع کرد لرزیدن سفت منو‌گرفته بود که تلمبه نزنم منم میدونستم الان باید بزنی منم با هر بدبختی میزدم تا کامل ارضا شد منم داشتم میشدم اروم تلمبه میزدم داخل کصش هم داغ شده بود هم لیز همینجوری تلمبه میزدم گفتم دارم میشم گفت بکش بیرون کشیدم بیرون گفت بشین رو شکمم نشستم شروع کر با کی م بازی کردن با دست ابم اورد ریخت تو صورتش یه کمش هم تو دهنش هردو بیحال افتادم ساعت ۳بود دیگه بلند شدیم خودمون تمیز کردیم لباس پوشیدیم یه کم حرف زدیم رفتم خونه تقریبا چندین بار این کارو انجام دادیم ولی اخرت کص بود نامبر وان بود نوشته: محمد
    • gayboys
      مریم - 2 مهسا خانم مادر مریم همیشه به من میگفت دامادم، نمیدونم همین قضیه باعث شده بود من راحتتر به مریم نزدیک شم یا کنجکاوی و بعدها شهوت بلوغ. ولی هرچی که بود بعد از اون روز در ویلای شمال -که برای یکی از دوستان پدرم بود-هر جور که بود نمیذاشت من و مریم تنها باشیم، جدامون نکرده بود اما همیشه کاری میکرد که در دیدش باشیم. مریم میگفت حسابی تشر زده و دعواش کرده و وقتی شبش رفتن حمام معاینه کرده که پرده اش رو نزده باشم و … ولی به هیچکس نگفت، طی سفر شمال و بعد از اون نمیذاشت تنها باشیم، تا چند وقت وضعیت به همین شکل بود. مستاصل شده بودم، مثل تشنه ها که فقط دنبال آب هستند، دنبال یک فرصت بودم که با مریم تنها بشم، اما مادرش مثل عقاب بالا سرمون بود، انگار لذت میبرد از اینکه من رو در این مورد بچزونه، مریم رو می اورد خونمون، مهربانی میکرد با من، اما هرجور شده یک کاری میکرد که من و اون تنها نشیم. من هم کم کم نا امید شده بودم، فقط به همین راضی بودم که کنارش باشم، مریم هم بهتر از من نبود، تازه اون میگفت که مادرش بعد از اون روز بهش گفته که دیده چکار کردیم، و بهش گفته (من) رو یک کاری میکنه که دنبالش (یعنی دنبال مریم) لَه لَه بزنم. خلاصه ما در چنگال این دژخیم دست و پا میزدیم. از یک طرف داماد گفتنهاش، از طرفی نامهربانی کردن هاش. . . . دو سال بعد بابای میرم تو یک تصادف سنگین به کما رفت و نزدیک یک سال درگیر او بودن، خوب خانواده هامون ارتباط نزدیکی داشتند و تنهاشون نذاشتیم. فرصت هایی پیش می آمد، اوایل مریم پا نمیداد، بعد ها هم فقط فرصت میشد در حد لاپایی و مالش و یکی دو بار سکس اونم هول هولکی … یک کارایی کنیم. بابای مریم بالاخره بهوش آمد، ولی ناتوان و ضعیف، از قسمت سینه به پایین نیمه فلج شده بود، مهسا خانم واقعا مردی بود برای خودش(زبون اون موقع). همه میگفتن اگر هر زن دیگه ای بود، این همه سختی داغونش کرده بود. به هر حال عید قبل از کنکورم بود، سال 78، تو این چند سال اصلا اتفاقی مثل اون شمال نیفتاد، تولد مریم بود که مادرش دوتا مهمونی گرفت، یکی فامیلا، یکی دوستان صمیمی خودش که تو ویلاشون بود(اطراف کرج). تو هر دوش من هم بودم، برای بابای مریم که پرستار گرفته بودن، مهمونی دوم جشنی بود تمام عیار، مشروب، رقص، موزیک و … حدود ساعت سه صبح بود فقط مونده بودیم من و مریم، مهسا خانم (مادرش)، خواهر مریم، خاله مریم و شوهرش و پسرشون که هفت سالش بود و یکی از دوستان خانوادگی مهسا خانم اینا به نام مرتضی. بچه ها رو با من فرستدن تو یکی از اتاقهای طبقه بالا، بقیه موندن پایین، من برای بچه ها جا انداختم رو زمین، مریم رو کشوندم رو تخت، مریم رو نذاشته بودن مشروب بخوره، در گوشش گفتم نخواب همه که خوابیدن میبرمت پایین یک گیلاس بهت میدم. بعد از چند دقیقه دیدم خواهرش برگشته رو به ما خوابیده، از لرزش پلکش فهمیدم بیدار مونده ما رو ببینه، سه سال از مریم کوچکتر بود، مریم رو به من خوابیده بود و نمیدید، من هم بعد از اینکه مطمئن شدم علی پسر خالۀ مریم خوابش برده پتو رو از رومون کشیدم کنار -بهانم گرما بود-اما میخواستم خواهر مریم(نگار) ما رو ببینه، ببینه مریم رو میمالم، شیطنت و هیجان دیده شدن حس خوبی میداد. کلا نیم ساعت بمال بمال کردیم، مریم میگفت بکنیم، من بهونه میاوردم که بچه ها بیدار میشن ولی در اصل برای این بود که میدونستم نگار بیدار هست. به هر صورت نگار هم خوابش برد و ما سریع رفتیم پایین، آروم خزیدیم تو پذیرایی که من مشروب بدم به مریم که از همونجا صدای ناله و آه و اوه رو از اتاقهای پایین شنیدیم. صداها از یک اتاق نبود. مریم گفت: خاله اینان؟ گفتم: هم اونا -به اتاق اول اشاره کردم-و بعد گفتم: مامانتم هست -به همون اتاق دومی اشاره کردم. مریم با تعجب گفت: با کی؟ آقا مرتضی؟ سر تکون دادم تایید کردم، گفتم: بریم ببینیم؟ مکث کرد بعد گفت: بریم گفتم: پس بریم از بیرون از پنجره ببینیم. با رعایت سکوت کامل رفتیم بیرون و خزیدیم زیر پنجره، پنجره ها بلند بود شاید از نیم متری زمین تا خود سقف. صداشون اینور هم خیلی میامد، آروم سرم رو بالا بردم و نگاه کردم، زیر نور چراغ خواب مهسا خانم زیر مرتضی دست و پا میزد و ناله میکرد، ناله هایی در حد جیغ زدن، پاهاشون تقریبا سمت پنجره بود، رفت و آمد کیر آقا مرتضی داخل کس مهسا خانم کاملا در دید شد، محو تماشا بودم که مهسا خانم در حالی که بدن مرتضی رو بغل کرده بود سرش رو برگردوند و ما رو دید، مریم که بلافاصله سرش رو دزدید، من چشم تو چشم شدم با همونی که من رو دیده بود در حال کردن، حالا اون داشت میداد اونم به یه غریبه و … یک لبخند زدم و انگشت اشارم رو بردم بالا، مثل خودش در حدود چهار سال پیش، ضربات مرتضی داخل کوسش چنان بود که فکر نمکردم کاری بتونه کنه! ممنون، اگر استقبال شد ادامه دارد. نوشته: SR  
    • migmig
      بدن نمایی دو تا دختر هات ایرانی . تایم: 02:55 - حجم: 16 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.