دانلود فیلم سکسی حرفه ایی ایرانی
-
آخرین مطالب ارسال شده در انجمن
-
توسط poria · ارسال شده در
لذت واقعی زندگی 4 تمام وقت فکرم درگیر حرفهای فرزاد شده بود نمیتونستم به چیزی جز حرفهای فرزاد فکر کنم شب قبل بعد از رابطه ببین پریسا جان بشین کنارم و خوب به حرفهام گوش کن رابطه ما دیگه کاملا جدی شده و باید ی فکری برای این وضعیت بکنیم اینجوری دیگه فایده ای نداره چرا مگه چی شده فرزاد جان اتفاقی افتاده یا من دلت رو زدم یا اشتباهی کردم چرا منُ میترسونی پریسا جانم نقل این حرف ها نیست اتفاقا چون به هم دیگه احساس پیدا کردیم برای هم ارزش قائل شدیم و به هم وابسته شدیم میخوام به این وضعیت ی سر و سامونی بدیم الان دیگه مشکل اصلی ما مهران هست هرچی باشه اون شرعا و قانونا شوهر تو هست باید برای این وضعیت فکری بکنیم از ی طرف دوست ندارم مهران از اینجا بره از ی طرف هم میخوام برای خود من باشی خوب فرزاد جان من برای تو هستم تن و بدنم برای تو هست من اجازه نمیدم مهران بدون اجازه تو به من دست بزنه نگران چی هستی نگران نیستم پریسا جان مشکلی هم ندارم ولی تا کی میتونیم مهران رو تو این وضعیت نگه دادم خوب اون هم ی مردِ نیازهای داره خوب من میدونم تو برای این وضعیت هم فکری داری فرزاد جونم بگو چکار کنیم فکر اونجاش رو کردم فقط مونده رضایت تو اگه باهام اوکی بشی ت همچنان زن مهران میمونی فقط از لحاظ قانونی ولی خود مهران دیگه به تو نیازی پیدا نمیکنه ی مقدار ترس به جونم افتاد فرزاد از ظاهرم متوجه شد چرا استرس گرفتی گلم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم فقط میخام کاری بکنم نیاز مهران رو تا حدودی تغییر بدیم خوب راه حل چیه تو همین لحظه فرزاد انگشتش رو کشید روی کُسم آروم شروع کرد به ماساژ دادن کُسم که دیگه قطعا به فرزاد تعلق داشت دوباره شهوت افتاد تو وجودم ببین خوشگل خانم من رابطه های زیاد دارم آدم های زیادی دور و برم دارم تصمیم گرفتم ی خانم رو وارد زندگی مهران بکنم برای کوتاه مدت تا بتونه تغییراتی داخل مهران بوجود بیاره کار به جایی میرسونیم که مهران از بودن تو در کنار من خودش هم لذت ببره وا مگه میشه فرزاد آخ کُسسسم داری دوباره دیوونم میکنی یعنی چی که مهران خودش اوکی بشه اوفففف وای فعلا دراز بکش پاهاتو بده بالا تا ی بات پلاگ جدید بزارم داخل کونت مگه به من اعتماد نداری اعتماد چیه من دیگه بدون تو نمیدونم چکار باید بکنم فرزاد جوووونم اووووف این دردش بیشتر شد که… آره سایزش رو عوض کردم تا ازت ی کونی خوب برای خودم درست کنم پس نگران نباش و همه چی رو بسپار به من آخ جووون من کونی توام فرزاد جوونم من برای توام عاشقتم عشق من این حرفهای بود که من رو درگیر خودش کرده بود میدونستم فرزاد کارش رو خوب انجام میده و نگرانی چندانی نداشتم ولی هنوز به مهران حس داشتم دوسش داشتم ولی جور دیگه ای بود این نگرانی فرزاد همه چی هماهنگ شده بود یکی از دوستانم خانمی رو به من معرفی کرده بود که به قول خودش تو کارش عالی بود قرار بر این شد که مهران چند مرحله برای این خانم غذا ببره و زمانی که مهران برای تحویل غذا میره این خانم با هنر خودش شروع کنه به جذب مهران مهران چند وقتی بود که دیگه سکس با پریسا نداشتم از ی طرف نیاز داشتم از ی طرف میترسیدم کاری کنم که باعث خرابکاری تو باردار شدنش بشه دو باری که برای خانم بهرامی غذا بردم جال بدی به من دست میداد مخصوصا دفعه دوم که بهم ی شربت خنک داد تا بخورم اون روز بدجوری شهوتی شدم چند باری خاستم برم سراغ پریسا ولی ترسیدم دقیقا همون شب دوباره پریسا رفت پیش آقا فرزاد من با اون شهوت کم کم خوابیدم دفعه سوم که غذا بردم برای تحویل به خانم بهرامی ازم خواست برم داخل خونش که برای کاری کمکش کنم ولی وقتی وارد شدم چی میدیدم ی زن خوش هیکل با لباسی به تن که هر مردی رو دیوونه خوش میکرد خانم بهرامی هم که دائم جلوی من خم و راست میشد دیگه طاقتم داشت تموم میشد بعد از انجام چند کار کوچک و خوردن شربتی که خانم بهرامی آماده کرده بود حس شوت داشت به عقلم غلبه میکرد آقا مهران بودین دیگه درست گفتم بله ببین عزیزم منم مهسا هستم دیگه به من خانم بهرامی نگو دوست ندارم ممنونم که به من کمک کردی همون لحظه گوشیم زنگ خورد از رستوران بود سلام مهران کجا موندی ی لحظه به خودم اومدم دیدم حدود نیم ساعتی هست اینجا هستم شرمنده موتور خراب شد الان ی جوری خودم رو میرسونم نیازی نیست مهران با حوصله به موتور برس سفارش بیرون بر نداریم و خلوت شده عجله نکن راحت باش فعلا خوب چی شد مهران جان شرمنده مزاحمت شدم کاشکی وقت داشتی و ی مقدار دیگه کمکم میکردی ولی خوب میتونی بری مشکلی نیست نه نه مشکلی نیست چکار باید بکنم مطمئنی برات مشکلی پیش نیاد نه گفتن دیگه سفارشی نداریم پس اگه زحمت نیست برسم داخل اتاق خواب کمکم کن رو تختی رو جمع کنم تو همون وضعیت داشتم دیوونه میشدم مهسا خانم با کاراش همه دیوونم میکرد که دیگه طاقت نیاوردم و رفتم و از پشت بغلش کردم با صدای جیغ مهسا خانم به خودم اومدم فهمیدم که چه گندی زدم چیکار میکنی اقا مهران من به شما اعتماد کردم شما رو محرم دونستم به خونم راه دادم تاتو رووو خدا ببخشید دست خودم نبود نفهمیدم چرا همچین غلطی کردم از ترس به پته پته افتاده بودم و مثل سگ به خودم میلرزیدم برای ی لحظه رستوران فرزاد ضمانت سفته پریسا از جلو چشمام رد شد برو بیرون تا ببینم چکار باید بکنم چند لحظه بعد مهسا اومد بیرون سرم پایین بود و بلند شدم ایستادم اومد دستش رو گذاشت زیر چونه ام سرم رو آورد بالا نترس به کسی چیزی نمیگم تقصیر منم بود باید جلوی تو بیشتر رعایت میکردم با چشماش زل زد به چشماش داخل چشماش میشد شهوت داخل چشم خودم رو دید دوباره سرم رو آوردم پایین خوب خوب بچمون خجالتی ام هست ببین آقا مهران منم ی زنم که نیازهای دارم تو هم ی مردی که خوب صد البته نیازهای داری اینجور که معلومه هر دوی ما هم مدتی هست که رابطه ای نداشتیم اگه دوست داشته باشی میتونی با هم باشیم من آخه چی نمیدونم قشنگ معلوم بودم هول کرده بودم خوب سکوت علامت رضایت هست ببین مهران جان فقط قبل هرچی من چند تا شرط دارم اول اینکه من با بقیه زنهای که دیدی فرق دارم دوم دوست دارم پارتنرم برای خودم باشه و دست کسی بهش نخوره و از همه مهمتر هرچی گفتم گوش کنی خوب الان برو حموم یه دوش بگیر به خودت برس توقتم که داری تا باهم خوش بگذرونیم با چشم گفتنم خنده رو لبهای مهسا اومد حموم که بودم خودم رو ی برنده تصور میکردم مهران جان بگیر این شربت رو بخور بدنت قوت بگیره که از اسن به بعد کلی باهات کار دارم چشم میخورم از حموم که اومدم بیرون مثل بمب ساعتی بودم مهسا رو که دیدم دلی هری ریخت چی بود این زن در کل پریسا از ذهنم بیرون رفته بود اومدم که برم سمتش بهم گفت صبر کن گفتم هرچی من میگم گوش میدی دوباره گفتم و چشم طبق خواسته مهسا رفتیم داخل اتاق خواب مهسا خودش فرمون رو گرفت دستش مشغول لیس زدن بدنم شد از گردن بگیر تا گوش از گوش تا روی سینه این چه لذتی بود که سراغ من اومده بود لبهاش رو که گذاشت رو لبام نزدیک بود ارضا بشم آخ مهسا خانم جانمم داری دیوونم میکنی جوووون آره کجایی مهران نمیدونم فقط میدونم که دارم بهترین حس دنیا رو میبینم عجله نکن ی کاری میکنم که بنده خودم بشی با اشاره مهسا سوتین رو از تنش درآوردم وقتی پستوناش رو دیدم کامل پکیدم خوش فرم زیبا با نوک کوچیک خوش رنگ مثل دیوونه مشغول خوردن سینه هاش شدم آخخخ آفرین بخور جونننننن بخور مهرانم آه آه داری منو اسیر میک می میک بزن محکم تر میک بزن آفرین پسر گلممممم جووونم حسابی براش ساک زدم سینه هاش رو کلی هم بدنش رو لیس زدم و بوسیدم میخواستم خودم رو حسابی ثابت کنم ولی تا اومدم دستم رو ببرم لای پاش و مشغول کُسش بشم جلوی دستم رو گرفت و اجازه نداد عجله نکن مهران جون حوله رو از دور بدنم جدا کرد و آروم آروم دهن زبونش رو به کیرم رسوند با وارد شدن کیرم به دهنش تغییری تو من بوجود اومد که تا اون لحظه با پریسا این تغییر رو حس نکرده بودم آخ که چقدر قشنگ ساک میزد حالا میفهمیدم که چرا وقتی پریسا برام ساک میزد لذتی نمیبردم وای مهسا دارم میمیرم داری با من چیکار میکنی چرا آبم نمیاد چرا ارضا نمیشم وای ممنونتمممممم چقدررررر خوبی تو جوووون مردم دیگه تو دنیای دیگه ای بودم مهسا سرش آورد بالا نگاهی بهم کرد و گفت خوب مهران کوچولو آماده ای بهترین لذت دنیا رو بهت بدم آماده تغییرات هستی آررررره هر کارررری دوووست داری بکن این بهترین سکس تمام عمر من بوده تا این لحظه از این بهتر که دیگه چی میشه با دردی که وارد بدنم شد به خودم اومدم چیکار میکنی مهسا خانم خفه شووووو و هر کارررری میکنم لذتشو ببر آخه من که کونی نیستم چه ربطی داره بزار کارم رو کامل انجام بدم اگه خوشت نیومد کنسلش میکنم قرار شد هرچی بگم نه نگی اون لحظه شهوت قویتر از عقل بود با وارد شدن انگشت مهسا به سوراخ کونم حس عجیبی همراه با درد رو تجربه کردم آخخخخخ وااااای درد دارمممم ولیییی خوبهههه جوون حس خوبییی داره دیگه رسما رد داده بود چون بجای ی انگشت سه تا انگشت داخل کوووونم بوووود با تلمبه های که مهسا با انگشتش میزد چند بار حس ارضا کردن رو چشیدم ولی آبم نمیومد آخخخخخخ مهسا جوووونم دارررررم دیووونه میشم جانممممم مهران جووون این که چیززززی نیست کاش الان اینجا ی کیر واقعی داشتیم و حسابی بهت حال میداد با انگشت به اینجا برسی گرمای کیر رو بچشی چکار میکنی نه نه من کونی نیستم ولی خووووب هررررچی آخ تند ترش کن خوب تلمبه میزنی جانممممم هرچی ارزش ی بار تجربه کردن رو داره یادت بهت گفتممم من با بقیه زنها متفاوتم آره خوب معلوم که هستی تو بهترین زن دنیا هستی جووون آخ سووووراخ کوووونم چرا من دارم این همه لذت میبرم به خودم که اومدم احساس کردم ی چیز کلفت تر از انگشتهای مهسا داره وارد سوراخمممم میشه درد زیادی داشتم ولی شهوتی غیر قابل وصلی داشتم پیش خودم گفتم حتما مهسا مثل فیلم سوپرها چیزی به خودش بسته و داره با اون وسیله کونم میزاره اووووف چه کونیییی داره مهران تو جز بهترین کونهای هستی که کردم وای ببین بدون هیچ مقاومتی کیرم و کردم تا ته داخل سوراختتتت آخ چه حالی میده تا اومدم تکونی بخورم و مقاومتی از خودم نشون بدم مهسا افتاد روی من و مشغول لب گرفتن شد چنان تلمبه هاش ریتم داشتن که همه چی رو فراموش کرده بودم دیگگگگگه دارررددم میمیرم مهسسسا جوووونم چه میکنی تو با من وای وای آخ نیم ساعتی میشد که تو کونم تلمبه میزد حس و حال وصف ناپذیری داشتم خوب مهرام جان بلند شو داگی بشین تا از پشت خوب بکنمت گفتم باشه فقط قبلش بزار ببینم چی به خودت بستی که اینجوررری من رو دیووونه کردی تا چشمام افتاد بین پاهای مریم چی میدیدم کیر واقعی و گوشتی مگه میشه آخه اون که زنه با خنده های مهسا به خودم اومدم کجایی تو کوچولو چیزی به خودم نبستم اینی که نیم ساعت داشت تو سوراخ کونت تلمبه میزد کیر گوشتی خود من بود الان هم خم شو خودت رو بسپار به من و کیرم و لذتشو ببر آخه آخه نداره با دستش با کمرم قوس داد کونم رو به سمت بالا داد و کیرش رو خیلی راحت وارد کووونم کرد نباید لذت میبردم ولی واقعا دست خودم نبود دوباره تلمبه ها شروع شده بود مهسا به حرف اومده بود خوب خوب چطوری پسر جووونم آخخخخ خوووبم مهسا جون حس خوووبی دارم ممنونتممم ولی من کونی نیستم این بار اول و آخرم بود اشتباه میکنی مهران تو ساخته شدی برای کون دادن کونی بودن که بعد نیست بعدشم فرار نیست کسی بوی ببره بهت ثابت میکنم مشتری ثابت من و کیرم میشم جوووون کووونی من حالششششو ببرر آرررره مرررردم ممنونم وای مهسا جووون تند ترش کن دارم میمیرم چه کردی با من وای وای خدایا من کاری نکردم فقط درب لذتهای دنیا رو به روی تو باز کردم یادت نره بعدش نوبته تو هست که کووونم بزاری پس الان حسابی حال کن که منم میخام زمان دیگه برام معنی نداشت فقط لذت بود لذت تلمبه های مهسا دیگه حالت سرعتی به خودش گرفته بود که داخل سوراخ کووونم احساس گرمای شدیدی کردم حس خووبی داشت خیلی خوب مهسا داخل کوونم ارضا شده بود ولی من هنوز ارضا نشده بودم مهسا نفسی کشید و ازم خواست منم برم کووونش بزارم پیش خودم گفتم الان بهت ثابت میکنم من کونی نیستم مهسا دراز کشید پاهاش رو داد رو به بالا رفتم کیرم رو تنظیم کردم منتظر بودم صدای آخ و اوخش در بیاد ولی کیرم تا ته که وارد کونش شد خبری از آخ و اوخ نبود دوباره داغ شده بودم آروم مشغول تلمبه شده بودم میخواستم خودم رو بهش ثابت کنم ولی تا اومدم تلمبه هام رو سرعتی کنم دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ارضا شدم داخل کونش چنان نفس نفس میزدم که انگار کوه کنده بودم آخی بچه ی من بیا تو بغلم چقدر زود آبت اومد الهی ایراد نداره مهم تو بودی که وقتی میکردمت حسابی لذت بردی افتادم تو بغلش و هر دو مشغول نوازش شدیم بیشتر لذتی رو تجربه کرده بودم که تا به حال نبرده بودم مهسا با دستش مشغول ماساژ کیرم شدم خودش هم دست من گذاشت روی کیرش قشنگ معلوم بود کیرش از واسه من هم بزرگه هم کلفت تر لبهامون به هم جفت شده بود نمیخواستم اون لحظه تموم بشه مهران جان میدونم لذت بردی از این به بعد من و تو مال هم هستیم کسی هم قرار نیست چیزی بفهمه الانم پاشو یکم بهت برسم جون بگیری از خودم ناراحت بودم ولی لذتی که برده بودم غیر قابل وصف بود بیا مهران جان این قرص رو هم بخور که دفعه بعد بتونی بیشتر منُ بکنی خوب منم دل دارم قرص رو که خوردم همه دیگه رو حسابی بوس کردیم و نوازش من از سینه های ای زن لذت میبردم اون هم از کون من اومدم بیرون دیدم هوا تاریک شده رفتم به سمت رستوران گوشیم زنگ خورد فرزاد بود جان عزیزم جانم فدات بشم مرد من پریسا جون مرحله اول نقشه به خوبی پیشرفته خودت رو آماده کن امشب بدجور میخوامت خدا رو شکر من بدترم فرزادم بیا تو رو خدا زودتر بیا کونم بعد خارش گرفته کُسم گر گرفته سینه هام سفت شده میخوامت عشق من دارم میام عزیزم خوشحال بودم هم برای خودم هم برای مهران آماده بودم بدجور نیاز داشتم دیگه مطمئن بودم نه به فرزاد بلکه به کیر خوش قد و بالاش اعتیاد پیدا کردم لذت واقعی زندگی لای پای فرزاد بود نه اونی که مهران داشت بیا فرزاد جووونم که تو دیگه شوهر من و بکن من شدی خبر نداشتم چه اتفاقی افتاده ولی به فرزاد اعتماد داشتم دوباره گوشیم زنگ خورد راستی پریسا جان امشب سه شنبه هست و اگه یادت باشه مهمونی دعوتیم برات چند دست لباس خریدم برو با سلیقه خودت یکی رو انتخاب کن و با سلیقه خودت برای منم لباس بزار بیرون امشب میبرمت جایی که تغییر و کامل تو زندگیت حس کنی دارم میام… دوستان گلممم عزیزای دلم اگه دوست داشتین ادامه میدیم در کنار هم ممنون که وقت میزارین هدف فقط و فقط لذت بردن شما هست اشتباهی اگر بود به بزرگی خودتون ببخشین پایدار باشین نوشته: آپاراتچی -
توسط poria · ارسال شده در
برادر عاشق و خواهر حشری (پایانی) با درود فراوان خدمت دوستان عزیز. بریم سراغ ادامه ی ماجرا: اون روز که با مامانم واسه اولین بار سکس کردیم و شبش گفت تو حاصل عشقی و بعدا بهت میگم، فکرم درگیر شده بود که منظورش چی بود؟ فرداش که از سرکار اومدم، مامانم خونه نبود و هنوز از خونهی بابابزرگ نیومده بود. منم داشتم با دختر خالم میترا تلفنی حرف میزدم و قرار میذاشتیم برم دنبالش و بریم بیرون. همونطور که دراز کشیدم و منتظر بودم مامانم بیاد خوابم برد. با صدای در و اومدن مامانم بیدار شدم. داشت منو صدا میکرد. اومد بالای سرم و گفت آخ خواب بودی، ببخشید. -چی شده؟ -میخواستم باهات حرف بزنم ولی الان خوابالویی باشه بعدا. -نه خوبم، بگو چی شده؟ نشست لب تختم و گفتم شیطون حموم بودی؟ لبخند زد و گفت آره، همونجا دوش گرفتم. -نوش جونت. ویشگونم گرفت و گفت خب حالا، اینجوری نگو خجالت میکشم. -بیخیال مامان. حرفتو بزن. -امروز با باباحمید مشورت کردم و در مورد تو حرف زدیم. -گفتی من فهمیدم؟ -نه بابا، چرا باید بگم. نمیخوام حرمت بینتون خراب بشه. اونم نباید بدونه من و تو باهم کاری کردیم. اصلا نباید بدونه. -خب پس چی میگفتید؟ -گفتم که میلاد و میترا همدیگه رو دوست دارن و میترا هم عاشقشه. اگه موافقی بریم براش خواستگاری کنیم. -از اون باید اجازه بگیری؟ من خودم اینجا هویجم؟ -بالاخره باید بدونه و راضی باشه. هر چی باشه بزرگترته. -خب حالا چی گفت؟ -خیلی خوشحال شد و گفت میترا خیلی خوبه و واسش مناسبه. مخصوصا که به قول تو عاشق بچهم هست و خیلی دوسش داره. -پس شوهر ننهمون راضیه. -میلاااااد، خجالت بکش. -باشه بابا، شوخی کردم. -حالا خودت چی میگی؟ -منم موافقم. بارها امتحانش کردم و میدونم پاکه و جز من با کسی نبوده و نیست. -پس به باباتم بگم و قرار بذاریم؟ -آره ولی نه فعلا. باشه واسه آخرای سال. همین که میدونی من راضی ام حله و کافیه. فقط به خود میترا بگو، منم بهش میگم که آخر سال میایم خواستگاریت. -چرا میخوای شیش هفت ماه بندازی عقب؟ -میخوام تا اون موقع فقط با تو باشم. -تو هر وقت بخوای من باهاتم. چه فرقی میکنه؟ -آخه سیر کردن دوتا زن باهم سخته. زد زیر خنده و هر لحظه خنده هاش بلندتر میشد و تبدیل شد به قه قهه. منم باهاش خندم گرفت و گفتم چرا میخندی؟ زد توی پیشونیم و گفت مگه قراره تو منو سیر کنی؟ من خودم دوتا دارم که سیرم کنن. تو هر وقت خودت هوس کردی و دلت خواست بیا پیشم. دوباره داشت میخندید که گفتم آخه من هر روز هوس تو رو دارم. -زن بگیری یادت میره. کوس تنگ و جوان حال و هواتو عوض میکنه. -ماماااان، خیلی بی ادبی ها. خندید و گفت مامان تو ام دیگه. بغلش کردم و گفتم فدات بشم. بعد خودش صورتمو گرفت و لب گذاشت روی لبم. حسابی لب گرفتیم و گفت پس قرارمون این شد؟ حتمیه دیگه؟ -آره، خیالت راحت. منم یه کم بیشتر وقت دارم پول جمع کنم. -باشه، پول جمع کن ولی بابا بزرگت گفت خرج عروسیش با من. سرویس عروسمم خودم میگیرم. -واوووو، حسابی داره واسه نوه ش سنگ تموم میذاره ها. عمو و عمه حسودی نکنن؟ -نترس، قرار نیست اونا بفهمن. همونطور که تا حالا کسی نفهمیده. اوکی؟ -اوکی عشقم. -شب برو یه سر بهش بزن و تشکر کن. -تشکر کنم که مامانمو میکنه؟ -میلااااااد. -غلط کردم، به خدا شوخی کردم.😄 خندیدیم و بلند شد رفت. گفتم من با میترا قرار دارم. بیرون چیزی نمیخوای؟ -نه، خوش بگذره بهتون. شام درست میکنم بیارش اینجا که باهاش حرف بزنم. -باشه. -راستی به خالتم میگما. میگم میلاد میخوادش ولی گفته چند ماه دیگه رسما میایم خواستگاری. فعلا داره پولاشو جمع میکنه. -هر کار میخوای بکن. من تسلیمم. حاضر شدم برم دنبال میترا و قبلش رفتم پیش مامانم دیدم دراز کشیده روی تختش و داره با خاله تلفنی حرف میزنه. رفتم کنارش و دست گذاشتم روی ممه هاش و باهاشون بازی میکردم. بعد دست کردم توی شلوارش و کوسش رو میمالیدم. میزد روی دستم منم شلوارشو کشیدم پایین و شروع کردم به بوسیدن و لیس زدن کوسش. چرخید و دمر خوابید، منم رفتم سراغ کونش. دیگه تکون نخورد و منم تا تلفنش تموم شد با کونش بازی کردم و خوردم و لیسش زدم. سرمو لای کونش تکون تکون میدادم و کیف میکردم. تلفنش که تموم شد، برگشت و گفت کثافت وقت گیر آوردی. برو دیگه، مگه قرار نداشتی؟ -میرم حالا، خاله چی گفت؟ -از خدا خواسته گفت هر چی تو بگی آبجی. -خوبه، حالا نمیخوای بهم شیرینی بدی؟ پاهاشو داد بالا و گفت بیا. میخوری یا میکنی؟ پررو…😄 گفتم نه بپیچ میبرم.😂 کوسشو مالیدم و گفتم جدی یه حالی کنیم؟ -نه بابا، دو بار حمید کرده و دیگه جون ندارم. احتمالا امشب باباتم بخواد. -تنهایید بهش میگی حمید؟ -آره دیگه، چی بگم؟ ۲۸ ساله شوهرمه.😉 -😄مبارکت باشه. یه روز بشینیم درباره ی عشقتون بیشتر برام حرف بزن، باشه؟ -باشه، خیلی چیزاست که باید بدونی. ولی نمیدونم بهت بگم یا نه. -بگو، سر فرصت همه رو برام تعریف کن. منم مثل صندوقچه ی اسرار، راز دارتم. -فدات بشم. شلوارشو کشید بالا و گفت برو یه چرت بزنم و برم سراغ کارام. شب یادت نره عروسمو بیاری. -چشم. خوابیدم روش یه لب حسابی ازش گرفتم و رفتم بیرون… قبل از شام با میترا رفتیم پیش بابا حمید و بهش گفتم بابایی ممنون که اجازه دادی باهم ازدواج کنیم، عروستو آوردم دست بوسی. اونم میترا رو بوسید و گفت مبارکمون باشه. انشالله به پای هم پیر بشید. گفتم سلامت باشی و سایه ت بالای سرمون باشه. راستی مامانم گفت چه قولی بهش دادی و بابت اونم ازت ممنونم. خیلی لطف میکنی… خلاصه با میترا اومدیم خونه و شب نگهش داشتم پیش خودم خوابید. بابت اینکه میخوام باهاش ازدواج کنم خیلی خوشحال شده بود و گفت اگه واقعا راست میگی، حاضرم همین الان دختریمو بهت بدم. بزن عروست بشم. گفتم آره واقعا میخوامت ولی الان نمیزنم. بذار شب عروسی. میخوام یه شب زفاف واقعی داشته باشیم. با خوشحالی بغلم کرد و اون شب یه حال توپ بهم داد و حسابی لذت بردیم. نمیخواستم فعلا کوسشو باز کنم. خطرناک بود و مجبور بودم مثل زن و شوهر باشیم و زود به زود سیرش کنم و بهش برسم. منم که نمیتونستم فعلا زیاد براش وقت بزارم چون مامان و خواهرمم بودن و دلم میخواست بیشتر باهاشون باشم و بکنمشون… اون چند روز گذشت و جمعه ی همون هفته بابام رفت خونه ی بابا حمید تا به اون و عموم اینا که اونجا بودن سر بزنه. من و مامانم تنها بودیم و گفتم الان وقتشه، بشین برام تعریف کن. گفت باشه ولی تا بابات نیست بیا یه حالی کنیم. تو که این چند روزه همش از گیرم در میرفتی؟ -آره، ولی الان خودم دلم میخواد باهم باشیم. رفتیم توی بغل همدیگه و لب بازی و بمال بمال شروع شد. دومین سکس من و مامان داشت شکل میگرفت و حسابی همدیگه رو مالیدیم. تمام بدنش رو مالیدم و خوردم و سینه ها و کوس و کونش رو بیشتر از بقیهی جاهاش. بعد واسم یه ساک توپ زد و فهمیدم اوستاش خوب یادش داده. مثل ملیکا حرفه ای و حلقی ساک میزد و خیلی حال کردم. اون روز توی حموم برام ساک زد ولی یه ساک معمولی زد. شاید هنوز خجالت میکشیده اما این سرس سنگ تموم گذاشت. خلاصه بگم که بابا بزرگم مادر و خواهرمو زیر دستش، واسه خودش دو تا پورن استار و استاد سکس و حال دادن تربیت کرده بود و حالا قرار بود من حالشو ببرم. تو دلم گفتم بد نیست میترا رو هم بدم واسم تربیت کنه و به حرف و شوخیه خودم میخندیدم. ولی از شوخی گذشته با وجود خواهرم و سکسهایی که باهم داشتیم، خودم دیگه خوب اوستا شده بودم و میخواستم میترا رو قشنگ آموزش بدم تا از اینا هم بهتر بشه. اون روز مامانمو حسابی از کوس گاییدم و وقتی بالاخره با کلی تلاش و عرق ریختن ارضاش کردم، رفتم سراغ کونش و یکی دو دقیقه هم از اون کون فوق العاده سکسی و طاقچهش گاییدمش و آبمو ریختم توش. بعد از یه کم استراحت که روی کونش دراز کشیده بودم، گفت بلند شو لباس بپوشیم و بخواب توی بغلم برات تعریف کنم. یه وقت اگه بابات اومد لخت نباشیم… لباس پوشیدیم و گفتم زنگ بزن به بابا ببین ناهار اونجا میمونه یا میاد. اینجوری خیالمون راحت تره. لپمو گرفت و گفت آفرین، حقی که پسر خودمی… زنگ زد و از شانس بابام گفت همینجا ناهار میخورم، منتظرم نباشید. دیگه با خیال راحت اومد بغلم کرد و سرشو گذاشت روی شونه ی من و شروع کرد به تعریف کردن: مامان: درسته وقتی چهارده سالم بود عروس شدم و اومدم خونه شوهر، ولی هیکلم از هم سن و سالهام درشت تر بود و برجستگی های زنونهم بزرگ شده بود. ۱۴ سالگی ملیکا و میترا که یادته، همونجوری بودم. از همون موقع کونم نسبت به هیکلم درشت تر و تپل بود. حمید از همون اوایل منو مثل یه دختر بچه توی بغلش می گرفت و بوسم میکرد. باهام خیلی مهربون بود و دائم منو ناز و نوازش میکرد. موهامو برام شونه میکرد و می شوند روی پاهاش. منم که همیشه تنها بودم و بابات تا دیر وقت اضافه کار میموند. شب خسته میومد شام میخورد و اگه حال داشت فقط یه سکس میکردیم و میخوابید. واسه همین با وجود یه هم صحبت و کسی که واقعا دوسم داره و بی حد و اندازه بهم محبت میکنه، دائم با آغوش گرم و ناز و نوازشش منو لبریز عشق و محبت میکنه، روز به روز بهش وابسته تر میشدم و اصلا خودم دلم میخواست برم توی آغوشش و ولم نکنه. منو میبرد بیرون می گردوند، خرید میکرد واسم، سینما میبرد، دائم با من بود و وقتهایی که بابات شبکاری میموند، میومد پیشم میخوابید و توی آغوشش منو با نوازشها و بوسه هاش خواب میکرد. مخصوصا وقت هایی که مامان بزرگت دائم توی رختخواب افتاده بود و مریض بود، یا وقتهایی که عمه ت می بردش چند روز پیش خودش باشه. هر چند من همه ی کارهای خونه رو میکردم و نمیذاشتم کار کنه ولی بازم گاهی میبرتش پیش خودش. من و حمید توی خونه تنها میشدیم و دائم باهم بودیم. بعد از ظهر ها توی بغلش میخوابیدم، شبهایی که بابات نبود هم همینطور بودیم. یه روز زمستون توی حیاط سُر خوردم و محکم با کون خوردم زمین. کمرم خیلی درد گرفته بود و بابا حمید منو برد دکتر. پماد داد و چند روز باید میمالیدم به کمرم. خودش میومد منو میخوابوند و پیرهنم رو میزد بالا و شورت و شلوارمو تا وسط کونم میکشید پایین و کمرم رو پماد میزد و آروم ماساژ میداد. دفعه ی سوم چهارم بود که خیلی زیاد ماساژم داد. خوابالو شده بودم و خوشم میومد. درد کمرم از بین رفته بود و داشتم از ماساژش لذت میبردم که شلوارمو کشید پایین تر تا زیر کونم. بعدش کونمم پماد زد و شروع کرد به مالیدن و ماساژ دادن. -تو که گفتی وقتی حامله بودی ماساژت میداد و از اون موقع تو رو با شورت دید. -اون موقع هم آره ماساژ میداد ولی اون روز نخواستم بهت بگم که خیلی قبلتر از اون این اتفاق افتاده. اصلا این چیزا رو نمیخواستم بدونی ولی الان خیالم از تو راحته و همه رو بهت میگم. فقط با آرامش گوش کن و راز دار باش. -باشه عشقم بگو. -آره اون روز حسابی کون لختمو مالید و منم هیچ صدایی ازم در نمیومد و داشتم کیف میکردم. فرداش اول صبح هنوز توی رختخواب بودم که دوباره اومد سراغم بوسم کرد و گفت دمر بخواب پمادتو بزنم… دوباره پیرهنمو زد بالا و شورت و شلوارمو تا زیر کونم کشید پایین. شروع کرد به ماساژ دادن و دوباره خیلی نرم و خوشایند این کارو میکرد. دستاش تا کنار سینه هام میومد و حتی شونه ها و گردنمم ماساژ میداد. مثل یه بچه خرگوش آروم خوابیده بودم و صدام در نمیومد. بعد کونمو ماساژ داد و فکر کنم حداقل ده دقیقه فقط کونمو میمالید. کوسم خیس شده بود و آبش راه افتاده بود. بعدش شلوارمو کشید تا زیر زانوهام و رونامم ماساژ داد. دونه دونه کل رونم رو میمالید و لای رونم تا نزدیک کوسم رو میمالید که چند بار کنار دستش خورد به کوسم و فهمیده بود خیس کردم. خم شد کونمو بوس کرد و اومد بالا صورتمم بوسید و گفت دردت کم شده؟ -آره بابا، خیلی بهترم. خوابید کنارم و پتو رو کشید رومون. هنوز پیرهنم بالا بود و شلوارمم تا مچ پام رفته بود پایین. اصلا حال نداشتم از جام تکون بخورم. همونجوری بغلم کرد و پاشو انداخت روی رونم. داشت بوسم میکرد و واسه اولین بار لبمو بوسید. دست میکشید به صورتم و لای موهام. گفت خیلی دوستت دارم دخترم، تو عشق منی، من واقعا عاشقتم. تا وقتی زنده ام هیچ کس حق نداره کمتر از گل بهت بگه. بعد منو آروم چرخوند و از پشت بغلم کرد. شکمم رو دست میکشید و دستش رفت جلوی رونم و اونجا رو میمالید و منو بیشتر به خودش فشار میداد. گفت یه کم توی بغلم بخواب بعد میریم صبحانه ی مامانی رو حاضر میکنیم و باهم میخوریم. فکر کنم نیم ساعتی توی بغلش بودم و کیر شق و کلفتش رو پشت کونم حس میکردم. پشت گردنم رو بوس میکرد و سر و شونهم رو نوازش میکرد. خیلی حس خوبی بود. وقتی دست میکشید به شکمم تمام تنم میلرزید. رونامو کنار کوسمو دست میکشید و دلم میخواست کوسمو بماله ولی بهش دست نمیزد. بعد در گوشم آروم گفت من این همه دوست دارم، تو هم منو دوست داری؟ -با صدای خفه گفتم آره بابا، خیلی دوستت دارم. منو چرخوند سمت خودشو از روبرو بغلم کرد و شروع کرد بوسیدن تمام صورتم. از پیشونی و چشمام تا لپها و دماغ و لبم. از پشت کمرم تا کونم دست میکشید و کونمو توی دستهاش فشار میداد و بالا پایین میکرد. گفت بعد از ظهرم میام پمادت رو میزنم و ماساژت میدم، بعد توی بغلم راحت بخواب. دوست داری؟ -آره، خیلی دوست دارم. دوباره لبمو بوسید و یه دونه کوچولو هم مکیدش و گفت بریم صبحونه بخوریم. پتو رو زد کنار و من که چرخیده بودم و به پشت خوابیده بودم، دستمو گذاشتم روی کوسم. لبخند زد و گفت خجالت نکش، ما محرمیم، مثل شوهرت. بعد خودش پیرهنمو کشید پایین و اول شورتمو کشید بالا و گفت دستتو بردار. بعد شلوارمم کشید بالا و یه دونه آروم زد روی کوسم و گفت عروسک خوشکل خودمی. بعد دستمو گرفت و بلندم کرد. بغلم کرد و چند تا بوس دیگه از صورت و لبم کرد و گفت حالا بریم… بعد از ظهر دوباره اومد و گفت بخواب. دوباره لباسم رو زد بالا و شورت و شلوارمو تا مچ پام کشید پایین. نشست روی رونم و از گردن و شونه هام ماساژ داد و پماد زد به کمرم و اونجا رو هم ماساژ داد و رفت سراغ کونم. حسابی کونمو مالید و ماساژ داد و رفت سراغ رونم و مثل صبح تا کنار کوسم دستش میومد و دوباره خودمو خیس کرده بودم، حتی بیشتر از صبح. ساق پاهامم ماساژ داد و دوباره اومد بالا کونمو مالید. بعد خم شد روی من و صورتمو بوسید در گوشم گفت برگرد از جلو هم ماساژ بدم. با بیحالی برگشتم و دستمو گذاشتم روی کوسم. لبخند زد و گفت هنوز از من خجالت میکشی؟ گفتم اوهوم. شکم و پهلوهامو ماساژ داد و سینه هامو آروم از روی لباس میمالید. تمام تنم داغ شده بود و دلم سکس میخواست. بعد اومد پایینتر و جلوی رونم و کناره های کوسم رو میمالید. دستمو از روی کوسم برداشت و گفت راحت باش، مگه من محرمت نیستم؟ -هستی. -شوهرت پسر منه. منم مثل اون محرمتم. با من راحت باش. بعد دست کشید روی کوسم و گفت قربون دختر گلم برم با این ناناز خوشکلش. لبخند زد و منم دستامو گرفتم روی صورتم و لبخند میزدم. شروع کرد به ماساژ رونام و از هم بازشون کرده بود. کنار دستش میخورد به کوسم و از خیسی کوسم دستش خیس شده بود. ولی اصلا به روم نمیاورد. بعد خوابید کنارم و بغلم کرد. پتو کشید رومون و گفت یه چرتی باهم بزنیم ولی قبلش باید گل خوشگلمو، عشقمو حسابی ببوسم. دستشو گذاشته بود زیر سرم و یه پاشو انداخته بود روی پام. منم همونجوری لخت توی بغلش بودم. تمام صورتمو لبامو بوسه بارون کرد و دستش رو سینهم بود و آروم میمالیدش. غرق لذت بودم و شهوت تمام وجودم رو گرفته بود. لبمو میبوسید و آروم میمکید. بعد دستش رفت روی شکمم و آروم آروم میمالید و میرفت پایینتر تا رسید به کوسم. دستشو گذاشت روش و همچنان لبمو میمکید. بعد سرشو برد توی گردنم و آروم میبوسید و زبون میکشید و با لبهاش میخورد. گفت هنوز خجالت میکشی از من؟ سرمو به نشونه ی نمیدونم تکون دادم و گفت قربونت برم. راحت باش. انگار توی بغل پسرمی. همونجوری با منم راحت باش. بعد آروم آروم کوسمو میمالید و دوباره گردنمو میخورد. دلم میخواست آه بکشم و بهش بفهمونم که دارم لذت میبرم ولی خجالت میکشیدم. گفت میخوای منم لخت بشم که بدونی منم با تو راحتم و پیش تو خجالت نمیکشم؟ هیچی نگفتم و خودش شلوارش رو کشید پایین. البته پتو روی بدنمون بود و من چیزی نمیدیدم. ولی وقتی بغلم کرد، کیر شق و داغش رو حس کردم. دوباره شروع کرد به مالیدن کوسم و لب میگرفت. منم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و شروع کردم همراهش لب میگرفتم. دیگه اونقدر کوسمو مالید که داشتم ارضا میشدم ولی یه دفعه ولش کرد و دیگه نمالیدش. گفت برگرد از پشت بغلت کنم. وقتی برگشتم و چسبید به من، کیرش مستقیم رفت لای پام. گفت اینجوری راحتی بخوابیم؟ با صدای خفه گفتم آره. پیرهن و سوتینمو زد بالاتر و سینهمو کامل گرفت دستش و آروم میمالید. با انگشتاش نوکشو میمالید. بعد کیرشو لای پام حرکت میداد و مالیده میشد به کوسم. گفت اذیت نیستی؟ باز با صدای خفه گفتم نه بابا. -پسرم بهتر بغلت میکنه یا من؟ -شما -من و بیشتر دوست داری یا اونو؟ -شما رو -راستشو بگو. -به خدا راست میگم. -دلت میخواست جای اون من شوهرت بودم؟ -آره همون موقع کیرشو کشید عقب و دوباره چسبید بهم و سرشو گذاشت لای کوسم. معلوم بود بهش توف زده و خیسش کرده. از همون پشت فشار داد رفت توی کوسم. دقیقا سایز کیر بابات بود. اندازه ی کیر خودت. دیگه بی اختیار آه کشیدم و گفت جووووون قربون دختر خوشگل و نازم برم. حالا منم شوهرت شدم. دوست داری؟ -اوهوم. شروع کرد آروم آروم جلو عقب کردن و لذتش بیشتر و بیشتر میشد. مثل بابات نبود که زود شروع کنه. منو خوب آماده کرده بود و توی اوج شهوت بودم. البته الان بابات خوب شده ولی اون موقع ها یه توف میزد و فرو میکرد و تلمبه میزد. تا آبش می خواست بیاد میکشید بیرون و می ریخت روی شکمم و بعد با دستمال تمیز میکرد و تموم. البته قبلش بوسم میکرد و لبامو میخورد و کونمو میمالید ولی زیاد نبود. از خستگی میخواست زودتر تموم بشه و بخوابه. ولی جمعه هایی که نمی رفت سر کار و خسته نبود، با حوصله و خوب شروع میکرد و قشنگ بهم حال میداد. فقط اون وقتها بود که منو ارضا میکرد و شبای دیگه فقط خودش ارضا میشد. اما بابابزرگت خیلی خوب و مهربون با من رفتار میکرد و اون روز منو خیلی حشری کرده بود. شاید دو دقیقه نشده بود که با همون تلمبه های آرومی که از پشت میزد، منو ارضا کرد. بعد چرخید روی منو دمر خوابیدیم. دوباره تلمبه زد و کیرشو فشار میداد توی کوسم. بازم اینقدر ادامه داد و تلمبه زد که یه بار دیگه ارضا شدم. گفت عشقم خوب بهت حال میدم؟ از شوهر جدیدت راضی هستی؟ با آه و ناله هایی که از شهوت میکردم گفتم خیلی عالی بود بابا. -نشد دیگه، الان من شوهرتم، وقتی جلوی بقیه هستیم بگو بابا. تنهاییم من حمیدم، شوهرت. باشه؟ -باشه. -اینم بین خودمون میمونه، مثل یه راز. به پسرم و هیچ کس دیگه ای نباید بگی. -چشم. از روم بلند شد و منو به پشت خوابوند. کیرشو کرد توی کوسم و خوابید روم. لب میگرفت و تلمبه میزد. خیلی حال میداد. لب و گردنم رو میخورد و سینهمو میمالید و همینطور یه نواخت ولی محکم تلمبه میزد. واقعا از لذت داشتم دیوونه میشدم و واسه سومین بار ارضا شدم. بعد کیرشو کشید بیرون و آبشو ریخت روی شکمم. لبامو خورد و بلند شد دستمال آورد شکمم رو تمیز کرد. تازه اونجا بود که کیرشو دیدم. خوابید بغلم کرد و گفت میدونم پسرم کارش سخته، شبا دیر میاد و خیلی خسته ست. نمیتونه خوب بهت برسه ولی از این به بعد من به عنوان شوهر دومت کمبودهای اونو جبران میکنم. جونمو برات میدم تا تو کیف کنی و شاد و خوشحال باشی. بی اختیار بغلش کردم. محکمتر بغلش کردم و خودم لب گذاشتم روی لبش و شروع کردم لب گرفتن. خیلی بهم حال داده بود، سه بار ارضام کرده بود و چنان احساس سبکی و سرحالی میکردم که انگار روی ابرها بودم. هر بار که ارضا میشدم انگار هرچی خستگی و ناراحتی داشتم از بدنم میرفت بیرون و با تمام وجود لذت میبردم. اون روز حدودا ۶ ماه از ازدواجم می گذشت و اولین سکس من و حمید، واسم بهترین و لذت بخش ترین سکسم تا اون زمان شده بود. از اون روز هر وقت موقعیت بود، غیر ممکن بود سکس نکنیم. تمام مدلهای سکس رو یادم داد، ساک زدن رو یادم داد. کوسم رو میخورد و با تمام وجود لذت میبردم. یادم داد وقتی شوهرت خسته ست خودت بشین روی کیرش و بگو عزیزم تو راحت استراحت کن، من خودم بهت حال میدم. منم واسه بابات همین کارو میکردم و خودم می نشستم روی کیرش و بالا پایین و عقب جلو میکردم. اینجوری آب اون دیرتر میومد و منم ارضا میشدم. زندگی واسم شیرین و لذت بخش شده بود. باباتم یواش یواش بهتر شد و توی سکس و زندگی بیشتر بهم میرسید و بیشتر بهم محبت میکرد. حمید باهاش صحبت کرده بود و گفته بود زن مثل گله و باید بهش برسی. محبت کنی و ناز و نوازشش کنی. باهاش صحبت کنی و به حرفهاش گوش بدی تا واست حرف بزنه و خودشو خالی کنه. خلاصه همه چی خوب بود و ماهها بود که عشق و حالم رو به راه بود تا اینکه یه روز حمید گفت میخوام حاملت کنم و از خودم بچه دار بشی. گفتم اگه کسی بفهمه بچه ی تویه چی؟ -نترس، من و پسرم گروه خونمون یکیه. تازه نهایت اگه شبیه من بشه، همه میگن به بابا بزرگش رفته. -بعد از یه هفته که پریودم تموم شده بود، دیگه هر روز منو میکرد و آبشو میریخت توش هفته ی آخر قبل از پریودی گفت حالا دیگه به شوهرت بگو من بچه میخوام و کاری کن بریزه توش یا خودت بشین روش و نذار بکشه بیرون و بریزه توش. منم به بابات گفتم بچه دار بشیم و میخوام یه بچه بیاد از تنهایی در بیام. اونم قبول کرد و خودش ریخت توش. چند روز بود که هر دو میریختن توش تا من دیگه پریود نشدم و از تاریخش خیلی گذشته بود که دیگه فهمیدم حامله ام. -یعنی من بچه ی بابا حمیدم؟ -آره عزیز دلم. -یعنی من حرومزاده ام؟ -نه عشقم این چه حرفیه، تو حاصل یه عشق پاکی، تو از شوهر اصل کاریه منی. از کسی که معنی زندگی و عشق و لذت و همه رو به من فهموند و همیشه باهاش خوشبخت بودم. این حرفها خرافاته. اگه به یه خط عربی خوندن آدم حلال زاده میشه، میخوام نشه. -واااای مامان باورم نمیشه، یعنی من و بابام داداشیم؟ یعنی عمه و عمو خواهر برادرم هستن؟ -آره، دقیقا همینطوره. ولی هیچکس نمیدونه و نباید بدونه. -ملیکا چی؟ -نه اون مال باباته. -یعنی من هم عموشم هم داداشش؟ تو هم مامانمی هم زنداداشم؟ خندید و گفت آره. از تعجب شوکه شده بودم و انگار گوشام سوت میکشید. نمیدونم میتونید تصور کنید من اون لحظه چه حالی داشتم و چه شوکی بهم وارد شده بود یا نه… مامان: میلاد یادت باشه قول دادی راز دار باشی ها. هیچ کس نباید بفهمه. -باشه باشه، من الان توی شوکم مامان. اونروز یه چیزی گفتی ذهنم درگیر شد ولی زود بیخیالش شدم. فکر نمیکردم منظورت این باشه. -الان ناراحتی؟ -نمیدونم، گیج شدم. -بابا حمیدت وصیت کرده نصف خونهش برسه به تو. به پسری که حاصل عشقشه، حاصل عشقمونه. گفت شایدم قبل از مرگم خودم بردمش محضر و زدم به نامش. -یعنی من تنهایی به اندازه ی سه تا بچه ی دیگه ش ارث ببرم؟ -آره، چون تو حاصل عشقشی. -وای مامان من هنوز باورم نمیشه. یعنی بابابزرگم در اصل بابامه؟ وای خدا -آره قربونت برم. بهش فکر نکن و راحت باش. همینجوری مثل قبل ادامه بده ولی فقط بدون قضیه اینه. الان تو هم راز ما رو میدونی و باید راز نگه دار باشی، روی حرفت بمون و دلمو نشکون و آبرومو نبر. -نگران نباش مامان، از این نظر که خیالت راحت ولی خوب حق بده شوکه بشم. یه مدت باید بگذره تا من اینو هضم کنم. -آره حق داری. ولی چیز ناراحت کننده ای نیست و راحت باهاش کنار بیا. تو همه ی عشق و زندگیه منی. تو همه چیز منی پسر خوشگلم. تو الان همخواب و همبستر منی و هر وقت دلت بخواد باهاتم… اومد روی سینه ی من خوابید و شروع کرد لب گرفتن و منم همراهیش کردم. رفت پایین شلوارمو کشید پایین و شروع کرد ساک زدن. بعد خودش لخت شد و نشست روی کیرم. گفت تو راحت باش و کیف کن. اینقدر روی کیرم بالا پایین و عقب جلو کرد و قر داد که ارضا شد. بعد رفت پایین و دوباره شروع کرد واسم ساک زد. حرفه ای میزد و کیرمو تا ته گلوش میبرد. اینقدر ساک زد تا آبم اومد و همه رو خورد. گفت اینم جایزه ی برخورد خوب و عاقلانت و رازداری. دیگه منو زن خودت بدون. هم مامانتم هم زنت. اوکی؟ -اوکی، چی از این بهتر؟ از اون روز نزدیک به یک ماه گذشت و من هفته ای یه بار وسط هفته زودتر میومد خونه و مامانمم زودتر از پیش باباحمید میومد خونه تا دوتایی باهم حسابی سکس کنیم. واسم سنگ تموم میذاشت و بهترین سکسش رو واسم اجرا میکرد. اینقدر بهم حال میداد که باورتون نمیشه. شبها تا نمیومد یه دل سیر لب نمیگرفتیم نمی رفت بخوابه. با میترا و خواهرمم که سکسم سرجاش بود و همچنان پنجشنبه ها از صبح میرفتم خونه ی خواهرم و یه دل سیر اون کوس تنگش رو میگاییدم. دیگه به خاطر من قرص میخورد و هر بار راحت آبمو توی کوسش خالی میکردم و هر دو حالشو میبردیم. تا اینکه تصمیم گرفتم همه رو جمع کنم آخر تابستونی بریم یه سفر شمال. با خواهرم و دامادمون و مامان بابا و میترا و بابا حمید. همگی راه افتادیم و خیلی خوش گذشت. ویلای استخر دار گرفتیم و همگی گله ای زن و مرد ریختیم توی آب. ما که کلا خانواده ی راحتی هستیم، همه ی خانمها با مایو بودن و ما هم با شورت. چهار روز عشق و حال کردیم و به مامانم و بابا حمیدم حال دادم. ردیف کردم همگی بریم بیرون مامان و بابا حمید بمونن خونه تا دوتایی برن استخر خوش بگذرونن و یه حالی کنن. یه شبم دامادمون سعید و میترا رو حسابی مست کردم و شب بیهوش شدن. بعد با خواهرم وقتی همه خواب بودن رفتیم دوتایی یه سکس داغ توی سالن استخر کردیم. بعد از منم رفته بود پیش بابا حمید و یه حالی هم به اون داده بود رفته بود کنار شوهرش خوابیده بود. سه شب دیگه هم که با میترا حالمو میکردم و می رفتیم دوتایی توی استخر کاملا لخت بازی می کردیم و بعدش یه سکس توپ میکردیم. خواهر و شوهر خواهرمم یه بار دوتایی استخر رو قُرق کردن و گفتن ما هم میخوایم دوتایی بریم. رفته بودن و حسابی واسه خودشون حال کرده بودن. در کل خیلی خوش گذشت و الان من سه تا عشق توی زندگیم دارم. دوتاشون که مادر و خواهر حشریم هستن. یکیشم که خانم ناز و مهربون و سکسیم میتراست. هر سه تاشونم میکنم و حالشو میبرم. الان یک ساله که با میترا ازدواج کردم و بابا حمید توی عروسیمون به عنوان کادو سه دونگ از خونهش رو زد به نامم و به همه اعلام کرد. گفت اینو در عوض این زدم به نامش که اگه من قبل از مرگ زمین گیر شدم، این پسر و عروسم از من مراقبت کنن. ما هم از روز اول زندگی اومدیم اینجا خونه ی بابا حمید و باهم زندگی میکنیم. اونم هر روز از خواب که بیدار میشه، میره پیش مامانم که توی خونه تنهاست و عصری بر میگرده. با خیال راحت صبح تا عصر با هم زندگی میکنن و عشق و حالشون سرجاشه. یکی دو هفته یه بارم با هماهنگی من، مامانم به بهونه ی اینکه خواهرش یا مامان جونم میخواد بیاد، بعد از ظهر باباحمید رو میفرستش خونه تا من برم اونجا دوتایی باهم حال کنیم. میرم یه دل سیر کوس و کون مامانم رو میکنم و شنگول برمیگردم خونه. وقتی ملیکا میاد و بابا حمید رو میبره خونه ش و یه هفته نگه میداره که حسابی حال کنن، دیگه کیف من کوکه و اون هفته رو اکثر روزها از سر کار میرم پیش مامانم و حسابی میکنمش. با ملیکا هم یه جوری هماهنگ میکنم که وقتی میترا پریوده بیاد بابا حمید رو ببره. البته اون خبر نداره مامانمون رو میکنم و فقط میبرتش واسه عشق و حال خودش.😂 بابا حمیدم از شوق و ذوق کوس تنگ ملیکا و کون و هیکل سکسیش، از خدا خواسته با کله میره. تازه وقتهایی که میاد دنبالش، یه شب اینجا میمونه و میره توی اتاقش میخوابه که یه شب تا صبحم زن و شوهری توی بغل هم بخوابن و صبح میرن. واقعا خواهرم خیلی حشریه. با اینکه شوهرش داغه و زیاد میکنتش، منم هر پنجشنبه از صبح تا بعد از ظهر میرم میکنمش. بازم سیر نمیشه و هر ماه میاد یه هفته بابا حمید و میبره خونه ش. اونم که سگ حشریه و توی سن ۷۵ سالگی مثل مرد پنجاه شصت ساله هنوز سرحاله. که البته این سلامت و شادابی رو مدیون مامانم و بعد از اون ملیکاست. دوستان اینم از ماجرای من. امیدوارم که ازش لذت برده باشید. پایان. نوشته: میلاد -
توسط poria · ارسال شده در
اولین سکس عمرم خب من میخوام یه داستان براتون بگم. استش خیلی دوست ندارم از زندگیم برای کسی بگم ولی خب اینجا کسی منو نمیشناسه من چند وقته که داخل سایت هستم و خب داستان هارو خواندم و گفتم که داستان خودم هم بگم این داستان مال دو سال پیشه وقتی که من 17 سالم بود من یه پسر آروم درونگرا هستم زیاد أهل سکس پورن حق نیستم و دوست دختر ندارم و پیدا نمیکنم اهمیت نمیدم مغرورم من سر درسم و ورزش .بدن رو فرمی دارم .بودن زیاد اهمیت به اتفاق دورم نمیدادم هنوزم نمیدم ما یه خونه ویلایی داریم که داخل یه منطقه پر درخت شهری است خونه کناریمون مال یه خانواده پیر بود که زیاد اونجا نمیومدن و بیشتر خونه خالی بود یه خونه دیگه کناریمون بود که مال یه خانواده عالی بود خانواده سطح بالایی داشتن و یه دختر هم داشتن که از من 4 سال بزرگتره اون دختر خیلی پر انرژی و بامزه پایه دری خون بود رشته تجربی ما خیلی همو میدیدم و سلام ملک داشتیمو زیاد باهم حرف میزنیم دوست بودیم خیلی زیاد بیرون ورزش و جاهای دیگه میرفتیم اسمش پرنیا بود اونم بدن خیلی خوبی داشت خیلی رو فرم و مورد علاقه من بود ما زیاد عکس از بدن هم می فرستادیم برای خنده چرا پرت ( تو باشگاه که بودیم ) من زیاد اهل مسافرت نبودم یه روز خانوادم میرم شمال من دوست نداشتم برم و نرفتم باهاشون چون سر کارم میرفتم و خب زیادی سرم شلوغ بود. پرنیا هم خوانوادش رفته بودن سفر کاری نبودن اون شب بارون و رعد برق شدیدی داشتیم من بیدار بودم برای کارم و دیدم پرنیا زنگ زد گریه داشت می کرد گفت که میشه بیان پیش تو من میترسم منم قبول کردم آمد زنگ زد آمد درو باز کردم دیدم با یه مانتو و شلوار لی آمده ی کیف دستش بود که لباس راحتی داخلش گذاشته بود آمد رفت لباسش عوض کرد یه تاپ بلند و یه شلوارک داشت من زیاد نگاه نکردم رفتم براش تشک پتو آوردم پهن کردم چراغ خاموش کردم و وسیله هامو جمع کردم رفتم بخوابم یکم گذشت آمد از خواب بیدارم کرد گفت میترسه تنهایی تو حال تاریکه طوفان میاد ازم خواهش کرد که کنارم بخوابه ولی داخل تخت من جا نمیشدیم گفتم میام کنارت تو حال میخوابم گفت باشه رفت زودتر از من منم رفتم تشک بیارم برای خودم کنارش پهن کردم دراز کشیدم و خب چون از خواب بیدار شدم زیاد طول کشید خودم زدم به خواب حس کردم داره بهم نزدیک میشه یهو از پشت بغلم کرد خب گفتم حتما ترسیده اهمیت ندادن یهو حس کردم یکی از دستاش داره به کیرم نزدیک میشه (من چون یه زمانی کیرم و خایه هام درد گرفته بود دکتر گفت شبا شرت نپوشم چون پایدار خیلی تنگ میپوشیدم ) دست گذاشت روی کیرم و کاملا حساس کرد ولی خب کوچیک بود هنوز راست نکرده بودم دست کرد توی شلوارم و کیرم دست مالی کرد مالید گفت میدونم بیداری حس میکنی منم رفتم تو دلش گفتم چه کاری می خوای بکنی گفت میخوام یکم خوش گذرونم باتو گفتم چطوری گفت خودم انجام میدم ببین لذت ببر شلوارم در آورد من چون ورزشکار و خیلی بدم میاد از بدن مو دار بدم اصلا مو نداشت شروع کرد به مالیدن تا کیرم راست شد و بزرگتر از قبل وقتی بزرگ شد شروع کرد به ساک زدن آروم و سر کیرمو میخورد میمالید بلند شد لباشو درآورد برهنه کامل شد منم برهنه کامل کرد کیرمو گذاشت لا ممه ها مالید تف میکرد تا منم ارضا شدم روی سینه هاشو یکمی هم سر کیرمو سام زد گفت خسته شدم برهنه کنار هم تا فردا خوابیدیم فردا صبح که بیدار شدم دیدم منو اون برهنه کنار هم همو بغل کردیم م رفتم صبحانه درست کردم و اونو بیدارم کردم و برهنه کامل بود واقعا بدن عالی داشت سفید و لاغر ورزشکاری باسن بزرگ بدن عالی بود واقعا بدون لباس آمد صبحانه خوردیم من یکمی ازش پذیرایی کردم رفت یه شرت و لباس زیر پوشید آمد یکمی فیلم دیدم و بازی کردیم ناهار خوردیم گفت بیا فیلم ببینیم دیدم پورن گذاشته باهم بینیم و من برای اولین بار پورن دیدم و خب راست شدم اونم دید چون فقط شورت داشتم آمد نشست روی زمین شروع کرد به ساک زدن خوردن منم که حشری شدم زود ابم آمد ریختم تو دهنش اونم این خورد گفت گرم شور بود اه اه اه من هنوز حشری بودم و دید هنوز راسته گفت بیا آنال کنیم منم بلد نیستم قبول کردم اون روی شکم خوابید منم با کاندوم خودش داده بود خودشم گذاشته بود روغن روان کننده زدن مال خودش بود آروم کردن تو کونش خیلی جیق میزد ناله میکرد من هنوز کامل داخل نکرده بودم بیشتر فشار دادم رفت تو من شروع کردم به تلمبه زدن اونم فقط جیغ می کشید اه ناله میکرد و التماس میکرد که وایسم منم که بلد نبودم خیلی تو حال دیگه ای بدون ادامه دادم تا ارضایی شدم که نگم خیلی خوب بد از تو کونش آوردم بیرون روش خوابیدم نفس نفس زدم گفت خیلی خری دارم از درد میمیرم گفتم خودت گفتی بزار تو کونم گفتش آروم میکردی درد آمد کاندوم در آورد یکم خورد بعد لباس پوشیدیم کارامونو کردیم شب کنار هم خوابیدیم من کص لیسی و ممه هاشو خوردم تا برهنه کامل کنار هم خوابیدیم و عصر مامان و باباش آمدن اونم رفت تو خونه خودش و از اون روز به بعد زیاد سکس داشتیم و بخور بخور حتی نود هم می فرستادیم و منم علاقم بیشتر شد به این موضوع و خیلی سکس کردم تا زمانی که رفت خارج زندگی کنه تو آلمان و الان هم در حد چت باهم هستیم نوشته: Kk -
توسط poria · ارسال شده در
حسرت اسمم فرهاده و سی سالمه قد ۱۸۰ و نه لاغر و نه چاق یازده سال پیش توی یه سانحه عموم فوت شد یه دختر چهار ساله داشت. و زنش بهار خانوم یه زن سفید پوست خوشگل و توپر و البته شیطون و زرنگ من پشت کنکور بودم و تو خونه درس میخوندم عموم ساکن یه شهر دیگه بود. با فوت عموم کل خاندان رفتن توی عزا و ناراحتی. بعد عموم زن و دخترش شده بودن یه معضل بزرگ. از طرفی به دخترش به چشم یادگار عموم نگا میکردن و دلشون نمیخواست ازشون دور بشه و از طرفی این زن عموی من خیلی شر و تخس بود و به خونواده پدربزرگم نمیچسبید و ازشون بدش میومد. زن عموم جوان و خوشگل بود.۲۵ سالش بود. چند تا از فامیل پیشنهاد دادن که عموی کوچکترم که مجرد بود عقدش کنه. زن عموم بدش نمیومد، اما عموی کوچیکم تن نداد. خلاصه همه مونده بودن چیکار کنن که پدرم پیشنهاد داد زن عموم و دخترش رو بیاره طبقه پایین خودمون و حواسش بهشون باشه. مادرمم با اینکه زیاد از این زن خوشش نمیومد اما دلش بخاطر دختر عموی خردسالم به رحم اومد و قبول کرد. اومدن و خونه ما ساکن شدن. همه جوره حواسمون بهشون بود. خیلی وقتا با هم غذا میخوردیم. هر چی لازم داشتن براشون میگرفتیم. هرجا میخواستن برن میبردیمشون. فامیلای خودشم هر موقع دلشون میخواست رفت و آمد میکردن و بهش سر میزدن. خلاصه این زن عموی ما هیچی کم نداشت دیگه و خودش و بچهش توی رفاه بودن. اما کم کم که داغ رفتن عموم کم رنگ شد، میشد کمبود محبت شوهرش و سکس رو توش متوجه شد. کم کم به جز لباس سیاه رنگای دیگه هم میپوشید. خیلی نامحسوس به خودش میرسید و خیلی چیزای دیگه که البته از چشمای تیز مادرم پنهون نمیموند. زن عموی خوشگلم سینههاش ۷۵ بود، با اینکه توپر بود اما به طرز عجیبی کمرش باریک بود و کون گوشتی و خیلی بزرگی داشت. از اون کونا که چشم هر مردی رو با هر سن و سالی میخ خودش میکرد. هرچی از فوت عموم فاصله میگرفتیم لباساشو تنگ تر میکرد و از اینکه اندامش اینقد جلب توجه میکنه لذت میبرد. راه که میرفت دلت میخاس بر اون باسنا بمیری! منو میگی؟ تو اوج شهوت بودم. به محض اینکه میدیدمش سیخ میکردم. معمولا صبحانه رو با دخترش توخونه خودش میخورد و ناهار و شامو با ما بود و بزرگترین تفریح من این شده بود که وقتی سفره رو تمیز میکرد از پشت کونشو دید بزنم. خیلی شیطون بود. از عمد موقع تمیز کردن سفره چهار دست و پا میشد و کونشو تکون میداد و باسناشو میلرزوند. یعنی حالت داگی میگرفت. از پشت که نگاش میکردم اون کمر باریک و اون کون گنده مجبورم میکرد که بعد هر وعده غذا جق بزنم. و جالب اینکه خودشم میدونست داره چه بلایی سر من میاره. هرچی بیشتر گذشت احساس میکردم بیشتر بهم نزدیک میشه و باهام شوخی میکنه و سر به سرم میذاره. شوخی هایی که منو دیوونه میکرد. مثلا سر سفره یهو بدون اینکه بقیه متوجه بشن قاشقمو برمیداشت، میکرد تو دهنش و با لبخند موذیانه بهم پس میداد.اولین بار که این کارو کرد و وقتی دید که چندشم نشد و اعتراض نکردم بدجور خوشش اومد و بازم تکرارش میکرد. الان که به کاراش فکر میکنم دود از کلهم بلند میشه از اون حجم کسخلی خودم!! یبار که داشتم درس میخوندم برام چای آورد. گذاشت رو میزم. سرمو بلند کردم ازش تشکر کردم. با خنده گفت توش تف ریختما.منم با همون لحن شوخی گفتم باورم نمیشه بابا تو اینقدرام خبیث نیستی. گفت جدی؟ و همون جا آب دهنشو جم کرد و ریخت توی چاییم. گفت اگه جرات داری نخورش. این حرکتش وحشتناک حشریم کرد و من بی اختیار چای رو سر کشیدم. الان که دارم اینارو مینویسم و جزئیات بیشتری از کاراش یادم میاد دلم میخواد خودمو از پنجره بندازم پایین😂 خلاصه نگو این زن عموی خوشکل ما حشرش زده بود بالا و منو بهترین گزینه میدید و سعی میکرد بهم سیگنال بده. البته منم نه اینکه نگیرم سیگنالاشو. میگرفتم. اما میترسیدم. میگفتم نکنه یه کاری بکنم و آبروریزی بشه و به کسی بگه. خلاصه تمرکز برام نذاشته بود. زن عمو به بهونه های مختلف سعی میکرد بهم نزدیک بشه. مثلا یبار که داشتیم مهمون بدرقه میکردیم و دم در منتظر بودیم تا مهمونا سوار ماشین بشن و برن، خیلی نامحسوس اومد جلوم ایستاد و کونشو چسبوند به کیرم.قشنگ احساس کردم کیرم بین لمبرای کونش قرار گرفت، چند ثانیه تو اون حالت موند و رفت و انگار نه انگار. همینجوری داشت پیش میرفت که یه شب یه فوتبال خیلی مهمی داشت تلویزیون و هرکاری کردم بخاطر سریال نذاشتن ببینم. زن عموم گفت برو پایین خونه ما ببین. خوشحال شدم. هم بخاطر فوتبال هم اینکه با خودم گفتم من برم پایین اینم قطعا میاد و یه حرکتی میزنیم. رفتم پایین و جلو تلویزیون دراز کشیدم. داشتم فوتبال می دیدم که حول و حوش دوازده و نیم اینا با دخترش اومد پایین. رختخواب دخترشو پهن کرد و خودش اومد کنار من نشست. من استرس داشتم. خیلی خجالتی و اسکل بودم. سعی میکردم از تلویزیون چشم بر ندارم اما خدا خدا میکردم که حداقل اون یه کاری بکنه. حواسم به چشماش بود.مدام داشت انداممو رصد میکرد. روی کیرم زووم میکرد. قشنگ معلوم بود یه کاری میخواد بکنه اما شاید میترسید. مردد بود. یهو یه کاری کرد که هنگ کردم.باورم نمیشد. روم خوابید. اما نصف بدنشو گذاشت رو بدنم. ینی از بالاتنه یکی از ممه هاشو گذاشت رو سینه م و پایین تنه هم یکی از روناشو گذاشت روی رونم و نصف دیگه بدنش رو هوا بود.صورتش مقابل صورتم قرار گرفت و با یه دلبری خاصی گفت کامراااان اگه من از اینجا برم دلت برام تنگ میشه؟؟؟یادم نیست دقیقا چیا گفتیم، اما یادمه دلم میخواست همونجا لبامو بذارم رو لباشو دستامو بذارم رو باسنش، اما از ترس اینکه یه وقت مادرم بیاد و صدام کنه همونجور بی حرکت موندم. شاید حدود دو دقیقه تو همون حالت موند روم و وقتی دید کاری نمیکنم نا امید شد و پاشد رفت تو آشپزخونه مشغول کار شد. چقدرررر به خودم فحش دادم. لعنت به خجالتی بودن و ترسو بودن. یبارم قرار بود همگی بریم خونه پدربزرگ پدریم، اما اون یهو گفت که من نمیام. البته منم بخاطر درسام قرار نبود برم. مامانم که دید وضعیت ناجوره و میترسید ما دوتا با هم تنها بشیم، گفت باشه اگه نمیای پاشو که کامران برسوندت خونه خواهرت. گفت باشه. تاکسی گرفتم و هر دو سوار شدیم. توی راه دیدم اس ام اس اومد. زن عموم بود. نوشته بود کامران من دلم نمیخواد برم خونه خواهرم به خاطر مامانت قبول کردم. تو رو خدا بیا یکم دور بزنیم تو خیابون، مامانت اینا که رفتن برمیگردیم خونه، قول میدم برات غذای خوشمزه درست منم. گفتم نه نمیشه مامانم بفهمه شر میشه. خلاصه این بیچاره به در و دیوار متوسل شده بود که من احمق بکنمش. اما افسووووس. گذشت و گذشت تا زن عمو ازدواج کرد و برا همیشه رفت میخوام بگم ترسو و خجالتی نباشید. هیچی ازش در نمیاد. نوشته: فرهاد -
توسط poria · ارسال شده در
برنامه با اقوام سلام خدمت دوستان کونباز امیدوارم حال دلتون خوش باشه این داستان کاملا واقعی هست اگر نگارش و غلط املایی بود خواهشا توهین توی کامنت ها نکنید داستان چند روز پیش هست حامد هستم ۴۲ سالمه یه روز بعدازظهر داشتم از بیرون میومدم خونه هوا تاریک بود تقریبا تو مسیر یکی از اقوام دیدم اسمش اسما بود ۲۶ سالش هست وایسادم سلام کردم گفتم بیا برسونمت تشکر کرد و سوار شد از وقتی سوار شد دیدن اشک میریزه پرسیدم ازش چی شده گفت با دوست پسرش دعوام شده بعد از کلی سوال پرس اعتمادش جلب کردم که کمکت میکنن در دلش باز شد که قرار بود بگیره منو برد یه خونه هرکاری خواست انجام داد حالا ولم کرده منم میخوام تلافی کنم آدرس خونه بلد بود رفتیم در خونه بعنوان دایی ایش در زدم دیدم یه خانم در باز کرد جریان بهش گفتم اونم کلی معذرت خواهی کرد که کلید دست داداشم بود اومدن اینجا صدام بردم بالا شوهرش هم اومد که شکایت میکنم و و و که مرده دید همسایه ها بیرون اومدن منو خواهش کرد بریم پایین کلی خواهشا کرد بزار من پیداش کنم خبرت میدم ما آبرو داریم شکایت نکنید اسما هم یکسره گریه میکرد شماره اش گرفتم رفتیم تو مسیر اسما خانم کلی خندید با تعجب نگاهش کردم گفت دیگه بس هست تازه فهمیدم که دلش میخواست گفتم تو نترسیدی بهت تجاوز کنن بازم میخندید دستم گذاشتم رو پاهاش دیدم چیزی نگفت بهش گفتم یه حالی به ما هم بده اینقدر به غریبه ها میدی قبلش کلی قول قسم بهم داده بود که به خانواده اش چیزی نگم فرصت خوبی بود خواستم برم بیرون شهر گفت دیرم شده ولی قول میدم که فردا بیام شماره اش گرفتم رسوندمش از اینا بگم دختری با قد ۱۶۵ وزن تقریبا ۴۸ کاملا حشری شب بود گفتم این سرکار گذاشته ساعت ۱۲ شب بود پیام داد من ساعت یک تا پنج بعدازظهر وقتم آزاد هست سری اوکی دادم فردا زودتر اومدم خونه حموم زدم لباس پوشیدم به خونه رفاهی اجاره کردم رفتم دنبالش وارد سوئیت شدیم سری بغلش کردم شروع کردم به خوردن کردم و لبهاش دیدم آه ناله اش بالا رفت لخت شدم لباس هاش در آوردم دستی روی سینه ام کشید سری شرتم خودش کشید پایین آروم سر کیرم کرد تو دهنش اینقدر حرفه ای ساک میزد که باورم نمی شد دستم تو موهاش بود به عمد تا ته میکردم تو گلوش بیشتر حال میکرد همش میگفت جون کیر میخوام خوابوندمش لب تخت پاهاش حلقه کرد دور کمرم تا دست میکردم تو کصش و فقط میگفت جرم بده جنده ات شدم آخ کیر میخوام تند تر بکن کصش خیس شده بود دیدم دوست داره تحقیر بشه بگمش جنده هرز ماده گاییدم منم با هر تلمبه می گفتم مامانت گاییدم خواهرات هم بیار بکنمش جنده خانم برعکس شد بالش زیر شکمش کامل کونش قمبل شد جلوم توی بغلم عین یه عروسک بود دیگه اینقدر کصش خیس شده بود که راحت کیرم بازی میکرد تو کصش که خودش گفت بکن تو کونم مال خودته جنده ام کردی جون جنده خانم سر کیرم تنظیم کرد با اولین فشار کامل تو کونش رفت دیگه به اوج رسیده بودم گفتم جنده طاقت خوبی داری با حالت خماری گفت حامد تندتر بکن کم کم داشت، آبم میومد سرعتش بیشتر کردم گفت نریزی تو کونم برو بشور بیا شستم اومد بین پاهام کس کوچولوش تنظیم کرد محکم تا تخم هام میکرد تو کصش که خودش گفت وقتی میخوات بیات بهم بگو دیگه خیس شده بودم تا گفتم میخوات بیات سری کرد تو دهنش اینقدر حرفه خورد تا آبم اومد تا قطره آخر قورت چنان مک میزد که کمرم کامل خالی کرد بی حال افتادم رو بهم کرد گفت چطور بود گفتم جنده عالی بود بعد فهمیدم خواهر کوچیکش هم اهل برنامه هست کامل جنده هستن که اگر استقبال بشه می نویسم نوشته: حامد
-
ارسالهای توصیه شده