رفتن به مطلب
  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • behrooz
      رقص و بدن نمایی خانوم خوش هیکل و حشری . تایم: 07:55 - حجم: 29 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • behrooz
      انال سکس با میلف جاافتاده و حشری اول فوتجاب میره و ساک میزنه و همزمان کصلیسی میکنه و بعد تو پوزیشن داگی و دمر تا خایه تو کونش تلمبه میزنه و ناله میکنه و آبش و میپاشه رو پاش . تایم: 11:40 - حجم: 44 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • behrooz
      خودارضایی میلف جاافتاده و حشری با بات پلاگ همراه با آه و ناله . تایم: 08:30 - حجم: 32 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • behrooz
      خواهرزن و جمعی از دوستان - 2 درود بر شما دوستان کونباز تمام وسایلشون لوکس و برند بود چه سلیقه داشتن بخصوص توی نورپردازی خونشون دوتا خواب انتهای پذیرای بود که هر دوتاش مستر بود سرویسشون هم دم در بود حسابی خونه رو برانداز کردم دید گپ کردم دارم خونه رو نگاه میکنم گفت اول چایی میخوری یا میخوای از کندو عسل بخوری برگشتم نگاش کردم لباش لیسید یه عشوی اومد برام گفت کدوم آدم عاقلی عسل میزاره چای میخوره آخه اومد دستم گرفت کشید سمت آشپزخونه گفتم کجا میری گفت کاریت نباشه نکنه فکر کردی کندوی عسل وسط پذیرایی هستش راستش بخواین یه خورده گیج شده بودم رفتیم داخل آشپزخونه چه کابینت هایی انگار خونه شاه بود همه چی به نظم بود یه میز نهار خوری سلطنتی بزرگ هم داشتن گوشه پذیرای یه در بود باز کرد رفت تو دیدم مطبخ هستش اونجا ولی معمولا مطبخ کوچیه این تقریبا بزرگ بود حتی میز غذا خوری هم داشت و یه پله گرد هم توش بود رفت سمت پله گفت بریم بالا اتاق خواب شاه نشین داریم گفتم چون دیگه چقدر رمانتیک گفت نه دیگه من رمانتیک دوست ندارمااااا فقط خشن میتونی یا برگردم کیرم داشت کم کم نبض میزد گفتم میتونم عزیزم چرا نتونم چقدر خشن میخوای باشم گفت انگار اسیر گرفته باشی دوست دارم منو ببندی بزنی انگار که داری تجاوز میکنی جون دیگه بریم بالا جلو افتاد از پله ها تا بالا چند تا رو قسمت لخت باسنش زدم رفتیم بالا بازم یه اتاق شیک با یه تخت سلطنتی از اونایی که دورش رو با تو تضعین میکنن حلش دادم داخل تخت جون چقدر وحشی آره همینو میخوام خواستم برم رو تخت گفت اول لخت شو بعد بیا تا بیای منم شرتکم در میارم سریع لخت شدم عسل هم لخت شده بود دیگه نگاهشم نکردم پریدم رو تخت رو زانوهام وایسادم موهاش گرفتم کیرم رو چپوندم دهنش شروع کردم به تلمبه زدن چه دهن گرمی داشت تا ته حلقش میزدم هی اوق میزد اوق میزد نذاشتم نفس بکشه زیر چهار پنج دقیقه نفسش رو گرفتم داشت اوق میزد با کف دستم پشت سرش گرفتم و با دست دیگم چندبار با کف دستم چک هم میزدم رو صورتش اشکاش در اومد دو دستی چنگم گرفت که یعنی ولش کنم ولی من ادامه دادم شروع کرد به زوزه کردن خواست گاز بگیره موهاش کشیدم چشمام براش درشت کردم ولی همچنان داشت زجه میزد یه لحظه بیرون آوردم نفس بکشه چندتا نفس عمیق کشید دوباره چپوندم دهنش با چشماش التماس کرد که دوباره اون کار نکنم گفتم اگه میتونی دارکوبی ساک بزنی بزن وگرنه باز وضع همینه با سر تائید کرد که میتونم دستم از رو سرش برداشتم خودش شروع کرد ساک زدن چقدر خوب ساک میزد حرفه ای بود احساس کردم داره آبم میاد موهاش گرفتم که بریزم تو دهنش خودش فهمید شروع کرد کلاهک کیرم میک زدن دیگه نتونستم تحمل کنم آبم اومد تو دهنش هنش رو باز کرد ریخت رو لبش صورتش داشت همکاری میکرد با دهن باز کیرم میمالید آخراش باز سر کیرمو برد تو دهنش انقدر میک زد که جونم در اومد و نفس زنان افتادم رو تخت تازه متوجه شدم چه تخت نرمی دارن عسل هم داشت با یه عشوی خاصی مثل جندهای فیلمهای پورن با انگشتاش آبم رو هدایت میکرد سمت دهنش و ملچ ملوچ می کرد بعد گفت برم پایین صورتم بشورم بیام گفتم مگه اینجا حموم نیست گفت هست تو برو حموم اینجا منم برم پایین گوشیم موند پایین شاید ایوب زنگ بزنه تیغ تازه هم هست خواستی یه صفای بهش بده خوب تمیزش کن که خیلی باش کار دارم گفتم بزار یه کم نفس بگیرم اون رفت منم یه کم رفتم تو خودم که تو چند ساعت چیا بهم گذشت کجا هستم نور آبی ملایمی داشت فضای اتاق یه آرامش خاصی بهم داده بود چشمم افتاد به یه تلوزیون بزرگ روبروی تخت انگار سینما بود همه چی شون خاص بود بچه حالی میداد اینجا فیلم دیدن بغل تخت یه در بود قل خوردم تور کنار زدم در باز کردم دیدم آره یه حموم کوچیک هست رفتم یه دوش سرپایی گرفتم با تیغ هم یه کم پشمای کیرو خایه رو زدم البته من همیشه چون ورزش بدن سازی میکنم پشمای کل بدنم رو میزنم چون تازه داشت در میومد حالت زبری داشت حوله پشت در بود خودم خشک کردم پریدم رو تخت باز رفتم تو فکر حس خوبی داشتم بیشتر مهو نورپردازی خونشون بودم کلا بهم آرامش میداد چشمام بستم خوابیدم فکر کنم بیست دقیقه ای شد که با صدای پای عسل بیدار شدم در هم صدا خورد لامپ ها رو روشن کرد کلا چرتم پاره شد دیدم عسل اومد داخل با یه سینی مزه گذاشت رو پاتختی کنار مبل گفتم بح بح چه کرد عسل بانو پر مغزیجات بود گفت باید بسازمت دیگه وگرنه میترسم خروس بازی در بیار باز گفتم من خروسم !!؟ کونت گذاشتم حالیت میشه جون دیگه شوخی کردم ولی خیلی خشن شده بودیا گلوم درد میکنه خودت خواستی گفت نه دیگه در این حد آرومتر من هستم اینجا بیا این معجون بزن تا تقویت شی اومدم بگیرم ازش گفت قبلش این قرص بخور که تا صبح میخوام ازت کار بکشم منم خوردمش معجونم با هم خوردیم یه نیم ساعتی هم لاس زدیم کم کم حس کردم خون داره تو کیرم جمع میشه عسل هم کوس کون لخت جلوم داشت عشوه گری میکرد بدنشم لیزر شده سینه های درشت کمرش باریک کونشم عالی بود سفید پوست و تمیز چون زایمان هم نکرده بود تو این سن شکم صافی داشت عین ی دختر 17 ساله بود معلوم بود خیلی به خودش میرسه سینی رو آورده بود تو تخت گفت بسه دیگه زیاد نخور سنگین میشی پاشد سینی رو گذاشت بیرون از تخت نور هم کم کرد گفتم بزار برم یه سر به کیجا بزنم نه نه نمیخواد خودم رفتم گفتم تو که لخت بودی چطور رفتی مگه چیه کسی نیست که تو ساختمون گفتم پایین کسی نیست نه کلا 4 تا دخترن همش یه نفر خونست اونیم که خونست جنازست از بس که ازشون کار میکشن تو بیمارستان چطور بود کیجا آب عرق رو تختی رو از روش برداشتم یه ملافه نازک انداختم روش کمکش کردم بافتش در بیاره یه تاپ زیرش پوشیده بود جنده چه بدنیم داره دیونه الان صبح نمیگه کی اینو در آورده برام خوب بزن زیرش بگو کار من نیست از دست تو عسل خوب کارتو راحت کردم زودتر بپری روش حالا بیخیال آماده ای اومد تو تخت شروع کردیم به لب بازی و سینه خوری چقدر رو سینه هاش حساس بود داشت مثل مار به خودش می‌پیچند کمرشم باریک بود کونشم درشت یه قری داشت میداد که نگو هی از سینه میرفتم رو لبش رو گوشش کلا رو بالا تنه بودم خودشم دستش رو کسش بود داشت مثل خمیر ورزش میداد خلاصه تونستم ارضاش کنم موقع ارضا شدن مثل گرگ زوزه می کشید نوک سینش گذاشتم تو دهنم سرم گذاشتم رو اون یکی سینش آروم شروع کردم مک زدن باور کنید حدود یک دقیقه رو ویبره بود کم کم آروم شد گفت خسرو چیکارم کردی خواستم جبران کنم عالی بودی خسرو یکی از بهترین ارضا شدنای عمرم بود گفتم خوب حالا جو نده شروع کنیم عسل گفت میخوام یه ساک آروم بزنم برات گلوم میسوزه بزار خودم بخورم گفتم پس بیا روم منم بخورم 69 شدیم شروع کردیم من زیاد کوس لیسیده بودم خیلی تمیز بود انگاری یه چیزی زده بود بهش بوی اسپری نارگیل میداد خوردیما صدای ملچ ملوچ مون اتاق پر کرده بود که دوباره شروع کرد به لرزیدن کیرم از دهنش بیرون آورد شروع کرد به زوزه کشیدن صداهای عجیب غریبی از خودش در می‌آورد من خیلی آروم داشتم چوچولشو میک میزدم و اونم میلرزید بازم طول کشید لرزیدنش بعد ک تموم شد خیلی نرم چرخید با دستاش اشاره کرد برم بغلش بغل کردیم همو انگار که عاشق معشوق همیم آروم داشت تو گوش هم نجوا میکردیم میگفت چقدر خوبی تو بوی بدنت عضلاتت پیش نوازیت کلا میفهمی سکسو هرجور خواستم همونجوری باهام بودی تا الان منم داشتم ریز بوسش میکردم و تو گوششو گردنش نفس نفس میزدم گفت بیام یا میای گفتم هر جور دوست داری بگو شروع کنیم گفت تو چی دوست داری گفتم از 6 صبح بیدارم 12 شبه تو بیای بهتر قل خورد اومد روم آروم رفت پایین یه سی ثانیه ساک پر تف زد برام اومد بالا یک ضرب نشست رو کیرم ی نفس بلند کشید و بلند آخ چه کیری داری خسرو جون دیگه نمیزارم بری دیگه بکن خودمی هی قربون صدقه کیرم و خودم میرفت کشیدمش سمت خودم شروع کردم به لب گرفتن و همکاری کردن باش نرم داشتم باش بالا پایین میشدم حدود یک ربع با هم داشتیم نوبتی میزدیم که دوباره لرزید و صدا های عجیب غریب در می‌آورد از خودش بیشتر صدای زوزه گرگ بود انگاری کوسش منقبض شده بود و داشت دل دل میزد کم کم آروم شد شروع کرد منو بوسیدن و هی تشکر میکرد که چقدر خوبی گفتم یه چیز بپرسم گفت بگو گفتم نمیخوام این حست رو بپرونم نه بگو مگه ایوب نمیکنتت ایووووب چرا میکنه ولی چون تو بیمارستان زیاد به طورش میخوره دیگه به ما نمیرسه واقعا آره انقدر میان بیمارستان کارشون گیر میکنه که ایوبم خیرخواه کارو سریع راه میندازه به جاش مخشون میزنه میکنتشون تو چی من چی تو هم مثل اونی اون اوایل به دید خیانت می دیدم ولی دیدم درست بشو نیست منم افتادم تو خط ببین ما همو آزاد گذاشتیم الان که کیرت تو کسمه سر برسه ببینه بیشتر کیف میکنه یه آدم خاصیه حس بی غیرتی داره کیرش چی چطوره از مال تو درازتره ولی خیلی نازکتر و کج خوب میکنه فقط به فکر خودشه انقدر اونجا کوس مفت گیرش اومده فقط خودش خالی کرده که عادت کرده فقط بلده بکنه و خودش ارضا کنه البته کمرش سفته ها بخصوص تریاک بکشه که خیلی میکنه بعد شبای که شیفته تو چیکار میکنی شب شیفت نمیمونه معمولا اگه واحدا پر باشه بدونه تو ساختمون کسی هست شاید قبول کنه مثل امشب نه امشب من ازش خواستم یعنی چی از لحظه ای که دیدمت کوسم خیس شد تو دلم قنج رفت گفتم کاش بتونم مخت کنم و بهش گفتم گفت راحت باش یعنی میدونه الان با همیم آره بابا براش مهم نیست که فکر میکنی الان اون بیکاره اونم پی عشق حال خودشه الان بیمارستانه یه کم سکوت کرد گفت نه گفتم تو خونست سرش تکون داد که آره یه لحظه ترسیدم پوستم مور مور شد وحشت زده شدم ولی تو همین صحبت ها عسل داشت آروم آروم خودش بالا پایین میکرد کیر منم که قرص خورده بودم خیال خوابیدن ارضا شدن رو نداشت گفت کجاست الان گفت حالا بکنیم بعد بهت میگم گفتم نه بگو عه نرین تو حال ما دیگه بزار حال کنیم دختر میترسم خوب گفتم اونم داره به مدل خودش حال میکنه تو کاریت نباشه کیج شده بودم حسم پریده بود فقط کیرم شق بود دید دارم همکاری نمیکنم گفت بهت میگم ولی باید قول بدی آروم باشی و سر صدا راه نندازی و ادامه حال کردنمون رو بریم گفت قول گفتم قول یه لب دیگه ازم گرفت قل خورد از تو کشوی پاتختی کنترل تلویزیون برداست روشنش کرد وای خدا چی میدیدم انگار اتاق کنترل بود همه فضای ساختمون دوربین داشت 64 تا دوربین برای جای جای ساختمون نقطه کوری هم نبود تو ساختمون موس رو برداشت با یه زیر موسی گذاشت رو شیکمم و یه تصویر رو بزرگ کرد دیدم عه خودمونیم رنگم پرید اومدم پاشم فشارم داد با یه حالت تشر گفت بخواب دوربین بالای تلویزیون کار شده بود تصویر بعدی از توی توری بالای تخت که کامل واضح همه چیز رو نشون میداد تصویر بعدی هم گوشه اتاق بود از کل اتاق میگرفت گفتم عسل چرا فیلم گرفتی ازم گفت نترس بچه خوبی باشی اتفاقی نمی‌افته برات وای خدا زندگیم نابود شد زد رو پام با اعتراض گفت عععععه شلوغش نکن میگم کاریت نداریم چیکار به زندگی تو داریم اخه فکرم هزار جا رفت گفتم لابد باج میخوان انگاری فکرمو خونده بود گفت نترس خودمون به اندازه کافی مال منال بهمون ارث رسیده باج بگیرم نیستیم فقط دنبال عشق و حالیم دوباره برگشت بوسم کرد با جفت چشماش بهم یه چشمک زد گفت نگران هیچی نباش بسپار به خودم یه واقعیت بهت بگم گفتم بگو گفت این همه سکس من و ایوب با این همه آدم کردیم حسی که ازت گرفتم تا حالا تجربه نکردم خرابش نکن از ما مطمئن باشه دوباره بوسید منو یه کم فکر کردم چاره ای نبود باید می پذیرفتم گفتم مطمئن باشم گفت آره آره من معتقدم سکس چیز مقدسیه به جز تجاوز حالا هر مدلش که میخواد باشه به همین سکسمون قسم میخورم که اتفاقی برات نمی افته نگران نباش یه نفس راحت کشیدم برگشت بوسش کردم گفت از همین اخلاقت خوشم اومده خدایی گفتم حالا بگو ایوب کجاست گفت خسروی من حالا نمیشه ادامه بدیم بعد بگم گفتم نه جان من بگو گفت چون دوست دارم میگم ولی قول بده آروم باشیا گفتم قول کنترل برداشت یه کانال عوض کرد 8 تا تصویر ظاهر شد وای خدای من نزدیک بود سکته کنم تصاویر مال سوئیت بود گفتم بزرگش کن گفت موس باید بیارم تو کشو پاتختیه الان میارم خوب دقت کردم انگاری دو نفر داشتن سکس میکردن موس آورد تصویر بزرگ کرد وای خدا ایوب داشت کیجا رو میکرد با تعجب برگشتم سمتش عسل شما دیگه چه جور آدمای هستین اون زن مریضه گفت هیسسسس اون خوابه خوابه نمیدونه داره گاییده میشه کیجا رو شکم خوابیده بود یه پشتی بزرگ زیر کوسش بود کونش اومده بود بالا و ایوبم روش داشت تلمبه میزد خواستم بلند شم دوباره بهم تشر زد خسرو بخواب گفتم بهت گفتم ولم کن برم پایین گفت بری چیکار مگه کار تو بهتر بود تو هم داشتی زنش رو میکردی تازه اون داره خواهر زنت رو میکنه خوب به تصویر نگاه کردم دیدم یه گوشی هم روشن و ایوب هی بهش نگاه میکنه گفتم اون گوشی چی میگه گفت آنلاین با وای فای داخلی داره اینجا رو نگاه میکنه ایوب دست تکون بده به خسرو خان ایوب برگشت سمت دوربین ی بوس برام فرستاد گفتم شما دیگه چه جونورای هستین دختر به گا میریم فیلممون میره رو اینترنت گفت به نت وصل نیست این وای فای داخلیه فقط موقع ای که خونه باشیم میتونیم رو گوشی ببینیمش گفتم اها متوجه شدم گفتم صدا هم داره خندید گفت چیه برات جالب شد آره داره کنترل برداشت صدا رو زیاد کرد صدای شلاب شلاب تلمبه زدن ایوب می اومد و یه صدای گنگی از کیجا گفتم به هوش نیاد گفت نه نترس تو داروهاش یه قرص خواب آور قوی گذاشتم تو هم بعد شام دادی بهش خورد صبح حدودا ساعت 10 کامل هوشیاره الان بیدار بشو نیست ایوب گفت خسرو خان چطوری تونستی از عسل خوب کار بکشی عسل پیش دستی کرد گفت ایوب عالی بود عالی ایوب گفت دیدم نوش جونتون کیجا هم عالیه دوست دارم وقتی که به هوشه بکنمش بدنش معرکست گفتم ایوب نریزی توش بدبختمون کنی اون زن دست من امانته ها گفت نترس من تعداد سکسام زیاده بخاطر بیماری هرگز بدون کاندوم سکس نمیکنم الانم رو سالار روکش کشیدم خیالت راحت گفتم یه کم استراحت بده به زن مردم مفت گیر آوردی یکسره داری میزنیا زخمش کردی فردا متوجه میشه ها گفت چند دقیقه دیگه تمومه نگران نباش زیاد نکردم داشتم سکس شما رو تماشا میکردم میخوای زودتر تمومش کنم شروع کن عسل بکن تا من شهوتی شم آبم بیاد تو دلم گفتم این دیگه چه مدلشه عسل داگی شد منم رفتم پشتش شروع کردم تلمبه زدن آروم آروم ریتم گرفتم عسل تو آسمونا بود هی داشت قربون صدقه من میرفت حدود ده دقیقه شد که باز لرزید و رفت رو ویبره افتاد رو تشک و زانوهاشو جم کرد تو خودش دیدم ایوب همچنان داره میزنه با عصبانیت گفتم ایوب تموم کن اون زن مریضه فردا میفهمه شر میشه ها گفت باشه آقا نخواستیم قل خورد از روش افتاد رو تشک وای چه منظره ای بود یه کون قلمبه رو به دوربین چقدر بزرگ بود عسل با آرنج آروم زد تو پهلوم گفت هوی کجایی تو مال منیا خندم گرفت گفتم چیه غیرتی شدی آره شدم هیز بازی در نیار بریم کمک ایوب لباساهای کیجا رو بپوشونیم لباس بپوشونی یا از نزدیک ببینی انگار خوشت اومده ها گفتم راستش رو بخوای آره هم میخوام ببینم هم اوضاع رو برگردونم عقب نفهمه تو کاریت به اوضاع نباشه خودمون بلدیم 6 ساله ما داریم از این کارا به صورت های مختلف میکنیم با چند نفر این کارو کردین به تو چه من فقط این یادمه که فقط از تو عشق گرفتم بقیه به چشم جنده نگاهم کردن ولی تو گفتم خوب حالا رمانتیکش نکن اشکمون در نیار حالا بریم پایین یا نه گفت بریم اومدم لباس بپوشم گفت نمیخواد همینجوری بریم لباسام دستم گرفتم راه افتادیم دوتای لخت به سمت پایین تو آسانسور گفتم آب سلطان نیاوردیا گفت وقت بسیاره میارم برات چند بار ارضا شدی عسل پنج شیش باری شدم هر بارم اونجوری بود که خودم میخواستم دمت گرم عالی بودی گفتم مگه چطور بودم ببین شاید توضیح دادنش برام سخت باشه فقط اینو بدون به چشم یه جنده دیده نشدم هر طور که دوست داشتم باهام رفتار کردی به فکر کار خودت نبودی این برام ارزش داشت ولی بهت بگم زدم در کونش من از این کون نمیگذرم با عشوه گفت چشم عزیزم تو جون بخواه خلاصه رسیدیم دیدم ایوب فتاده رو کیجا داره تلمبه میزنه داد زدم بیشعور تمومش کن گشتی زنه مردم رو از کی داری میکنی گفت هنوز نیم ساعت شده جون تو دستش گرفتم بلندش کردم کسکش یه کیر داشت اندازه خرطوم فیل ولی نازک بود کلاهک درشتیم داشت سیاه بود بد ترکیب تقریبا دوتا اندازه کیر من بود ولی کیر من دوتا اندازه کیر اون کلفت بود ولی شق کیرش بعد یه حالتی چون بلند بود کج معوج بود دید دارم به کیرش نگاه میکنم گفت خسرو چه کیر خوشگلی داری چقدر کلفته چه سفیدم هست اومد جلو گرفت تو دستش یه خورده برندازش کرد گفت خدای بی نقصه حق داره عسل زیرش زوزه بکشه چه شقم هست خوب حالا زن مرد تا منو چشم نزنین دست بر نمیدارین عسل گفت تعریف داره دیگه عزیزم برگشتم سمت کیجا واقعا چه بدنی داشت بیشعور ایوب کامل لختش کرده بود چه کونی از کون عسل که بی‌نقص بود هم زیباتر بود خسرو بهم اشاره کرد نمیخوای یه تست کنی شاید دیگه همچین موقعیتی هرگز برات پیش نیاد حسرتش به دلت میمونه منم با صحنه ای که دیده بودم کم میل هم نبودم یه سیخی بزنم بهش عسلم گفت دوست داری شروع کن عسل اومد جلو نشست رو تخت منو کشید سمت خودش کیرم گذاشت تو دهنش شروع کرد به آرومی ساک زدن دوتا دستام گذاشتم رو سرش چشماش درشت کرده که نه نزن تو حلقم سری خودش عقب کشید گفت نه جون خسرو حلقم میسوزه بزار خیسش کنم یه کم بکن بعد بریم بالا من هنوز سیر نشدم یه کچلو پر تف برام ساک زد گفت برو رو کارش اومدن دونفری لمبرای کون کیجا رو باز کردن تا حالا همچین کوس کونی ندیده بودم گوشتی و درشت ایوب کیرم گرفت هدایتش کرد بره تو کس کیجا کیرم با این که لیز بود سخت رفت تو جدارهای کسش رو رو پوستم کیرم حس میکردم چقدر تنگ بود وای خدا شکرت چه حس حالی بود خودش جم کرد یه لحظه شک کردم شاید بیداره ولی صورتش نگاه کردم عین مردها خواب بود شروع کردم به تلمبه زدن روی کف دستم بودم داشتم میزدم خدای داشت حال میداد ی چند دقیقه زدم دستم خسته شد آرون بلند شدم گفتم بچه ها میشه کمک کنید داگی نگهش داریم خسته شدم ایوب پیش قدم شد عسل هم همراهیش کرد ایوب اومد بالای تخت پاش گذاشت دو طرف کیجا به سمت کونش دوتا پهلوهاش گرفت کشید بالا من و عسل هم زانوهاش جم کردیم چسبوندیم به هم چه منظره ای شده بود عسل گفت جنده خانوم چه کوس کونی داره گفتم این جنده انقدر تنگه که فکر کنم شوهرشم نمیکنتش ایوب گفت اره کیرم که خیلی نازکه نمیرفت تو کونش گفتم کونشم کردی گفت نه نرفت تو فقط کسش کردم اونم خیلی راحت نرفت تو تنگ بود عسل اومد دوباره کیرم تفی کرد چپوندم داخل کس کیجا چنان با سرعت کردمش که صدای شالاپ شلوپ کلا خونه رو برداشته بود از کوس عسل داشت خیلی بیشتر حال میداد تا حالا همچین کسی نکرده بودم تنگ و داغ عسل گفت خسرو تمومش کن آبت بیاری می کشمتا آبت برا منه اومد طاق باز خوابید بغل کیجا کفت تموم کن بیا رو من برگشتم نگاش کرده تو چهرش حسودی و التماس بود ایوب هم هلم داد برو عسل منتظر تا من بلند شدم ایوب اومد جام کیرش از بس دراز بود عین شلنگ بود خوب شق نمی شد با دوتا دست هدایتش کرد تو کس کیجا گفت نامرد گشادش کردی که عسلم امونم نداد زود کشید منو رو خودش باز کردم تو کس عسل شروع کردم تلمبه زدن و لب خوری از عسل داشت دوباره حرکات عجیب غریب از خودش نشون میداد هی سرش رو چپ راست میکرد یه حالتی تو چشمام نگاه میکرد انگار داشت عاشقم میشد منم بهم داشت لذت میداد پاهاش رو آورد دور کمرم حلقه کرد و با پاهاش همکاری میکرد که محکم تر بکوبم دیدم داره ارضا میشه منم خیلی رو اوج بودم داشتم میومدم گفتم آبم داره میاد گفت بریز توش بریز منم گفتم بادا باد ریختم توش عسل داشت زجه میزد دیگه اوف چقدر داغه کسم پر کردی شروع کرد به لرزیدن منم هی نوازشش میکردم قربون صدقش و خیلی آروم لبش رو بوس میکردم حسابی بغلم کرده بود داشت به خودش فشار میداد ایوب هم داشت تند تند تلمبه میزد یهو نعره کشید و ارضا شد ریخت تو کاندومش بلند شد رفت پایین تخت پاهای کیجا رو کشید کیجا افتاد به سمت پهلو رو به ما تازه سینه هاش معلوم شد چه سینه های چه بدنی یه شکم خیلی کوچیک هم داشت که بیشتر بامزش کرده بود هلش دادم رو بالا شد سینه هاش افتاد دوطرفش درست جلو صورتم بود آروم گذاشتم دهنم یه هو کیجا یه تکونی به خودش داد سرش برگشت به سمت من پوستش مور مور شده بود نه اینکه زنا رو سینه هاشون حساسن انگاری تو خواب هم اثر داشت گفتم بچه ها اینو چیکارش کردین شده مثل مردها هیچ به هوش نمیاد چون قرص خورده بودم کیرم همچنان شق بود یه تف انداختم رو کیرم افتادم روش کیرم کردم تو کسش خیلی ملو شروع کردم تلمبه زدن کسش خشک بود انقدر گاییده شده بود بنده خدا دوباره تف انداختم رو کیرم خیلی داشت بهم لذت میداد ایوب اومد بیرون با تن پوش گفت نوش جونت داداش بزن که خواهر زن از هر چیزی بهتره یه چند دقیقه گذشت عسل اومد گفت خسرو بلند شو بسه زنه رو ترکوندی ایوب گفت چیکارش داری بزار حالشو بکنه شاید دیگه گیرش نیاد عسل گفت خسرو بلند شو قول میدم تو بیداری با میل خودش بیاد زیرت بلند شو منم با کیری شق بلند شدم ازش ایوب کیرم گرفت گفت وسوسه شدم تو این سن تستش کنم عسل گفت لازم نکرده کم مونده تو این سن کونی بشی از فردا بیفتیم برات دنبال کیر من خندیدم عسل گفت بیاین کمک دستمال مرطوب آورد گفت پاهاشو باز کنید دو طرفش گرفتیم کامل بازش کردیم چه منظره ای میل داشتم تا صبح بکوب بکنمش ولی عسل نمیزاشت با دستمال مرطوب کوس کونش تمیز کرد روناش تا نزدیک زانو هاش سینه هاشو شیکمش صورتش گفت برگردونینش پشتشم تمیز کرد یه پیراهن گشاد تابستونی یکسره تا روی زانو آورد گفت کمک کنید بپوشه گفتم شرتش چی گفت حرف نباشه با ایوب کمک کردیم تنش کردیم دوتا دستاش گرفتیم بلندش کردیم تنش کرد آستین نداشت گفت برین بالا تا من یه کم اینجا رو تمیز کنم لباساشو بندازم تو لباسشویی بعد میام من ایوب لخت با هم راه افتادیم رفتیم سمت بالا لباسامم دستم بود رفتیم بالا گفتم برم یه دوش بگیرم افتادم تو حموم چه حمومی خدای ایوب هم اومد گفت تا دوش بگیری وان آماده میکنم بری تو وان گفتم ایوب نه نصف شب ساعت از دو شب رد شده بود گفت خوب باشه مگه کاری داری کیجا تا بیدار بشه ظهره گفتم باشه آمادش کن من دوش گرفتم اومدم سمت وان دیدم چشم ایوب به کیرمه گفتم ایون چرا کلید کردی به کیرم گفت خدایی خیلی زیباست میترسم پاره بشم وگرنه میگفتم کونم بزاری اومد جلو گرفت دستش نشست جلوم شروع کرد زبون زدن گفتم ایوب چیکار میکنی چندشم میشه گفت صبر کن تخمام کرد دهنش کیرم نبض زد دوباره بلند شد این قرصه خدای عجب چیزی بود پاهام باز کرد تخمام لیس میزد از زیر کیرم میومد بالا تا کلاهکش عسل در باز کرد اومد داخل گفت چشمم روشن چیکار میکنی ایوب گفت خدایی ببین آخه تا حالا همچین کیری دیده بودی خیلی بی نقصه گفت ایوب گمشو برو بیرون میخوام تنها لذتش ببرم ایوب گفت بزار بمونم گفت خفه برو بیرون بخواب صبح باس بری سر کار ایوب با دلی چرکین رفت بیرون عسل دستاش گذاشت رو وان کونش قمبل کرد گفت بزن عزیزم که دارم میمیرم برای کیرت گفتم تو چقدر شهوتی هستی گفت کیرت فرق داره بزن تف انداختم سر کیرم مالیدم به کوسش آروم کردم توش گفتم بکوبم یا آروم گفت آروم ممکنه تو حموم سر بخورم خیلی ملایم شروع کردم به تلمبه زدن چقدر شهوتی بود این زن سریع کوسش آب برداشت آب کوسش با انگشتام هدایت کردم سمت کونش با انگشت شستم شروع کردم هم زمان تو کونش تلمبه زدن مشخص بود کون زیاد داده با دوتا انگشت شصتم همزمان حسابی بازش کردم گفتم عسل آماده کون دادن هستی گفت آره من در اختیارتم کیرم کشیدم بیرون یه تف مستقیم انداختم رو سوراخ کونش کیرم گذاشتم خیلی آروم هل دادم از اون چیزی که فکرش رو میکردم راحت تر رفت عسلم بریده بریده میگفت آروم آروم اونم از روی شهوت بعد اینکه کامل چپوندم توش یه کوچولو نگه داشتم تا جا باز کنه بعد نرم شروع کردم تلمبه زدن کونش انگار ی حلقه بود دور کیرم عسل داشت زوزه می کشید باز و میلرزید منم تندش کردم بی رحمانه کوبیدم تو کونش فکر کنم ارضا شده بود ولی من محل ندادمو یک سر زدم که برای بار سوم آبم اومد ولی دیگه آبی نمونده بود برام همون رو ریختم تو کونش یه در کونی محکمم زدم بهش گفتم عالی بودی چسبید بهم با صدای گرفته گفت کشتیم پسر خدا به زورت قوت بده تو محشری رفتم دوش گرفتم کیرخایهام رو شستم رفتم تو وان عسلم پشت سرم رفت دوش گرفت اومد تو وان یه کم تو وان عشق بازی کردیم ازش پرسیدم عسل یه چیز بپرسم گفت بپرس گفتم تا حالا با چند نفر بودی خندید گفت چرا میپرسی گفتم چون باتجربه ای گفت من شهوتیم با خیلیا قبل ازدواج با ایوب. دوست پسر زیاد داشتم تا بیست دو سالگی پسر نبود تو شهر کونم نذاشته باشه خدای آمارش خیلی زیاده بعد ازدواج ترک کردم فقط ایوب که دیدم اونم زیر آبی میره کم کم افتادم دوباره تو خط سکس گروهیم داشتی آره یه مرد دو زن دو مرد من تنها یه بار 4 تا مرد اینجا رو اجاره کرده بودن ایوب منو هم قول بهشون داد کلی هم پول پله ازشون تیغ زدیم یعنی پارم کردنا 24 ساعت اینجا بودن یعنی یک هفته به سختی راه میرفتم اوه اوه چه خشن گفتم بریم بخوابیم خستم گفت بریم گفت تو برو بالا تو شاه نشین بخواب ایوب اینجا منم میرم پیش کیجا تا صبح همه چیز طبیعی باشه بهش میگم تو صدامون کردی که حال کیجا خوب نیست و من اومدم پایین کمکت کردم بعد فرستادمت بالا ترو خدا شک نکنه نه حواسم هست گفتم حواست به سالار ما هم هست دیگه ببینم چیکارش میکنی برام گفت چیو گفتم کیجا رو دیگه چشم گرفتتش گفت باشه بسپارش به من فقط برات هزینه داره گفتم هزینه گفت آره این سالار هزینشه هر موقع خواستمش نه نداریم گفتم چشمممم از هم جدا شدیم من لباسام برداشتم رفتم بالا جنازه بودم تلوزیون هنوز روشن بود دیدم عسل هم با یه ظرف آب با یه دستمال رفت پیش کیجا ظرف آب گذاشت رو میز دستمال رو هم انداخت تو آب یه ست تاپ شلوارک تنش بود بغل کیجا خوابید منم تی وی رو خاموش کردم خوابیدم نوشته: Morteza
    • behrooz
      نیاز همسرم به سکس - 4   این نوشته بخش چهارم از ترجمه یک داستان به زبان انگلیسی است. اسامی و مکان ها تغییر داده شده و برخی از اتفاقات و شخصیت های فرعی داستان حذف شده اند. در صورت استقبال خوانندگان ترجمه ادامه خواهد یافت. «ازت ممنونم بابت این بعد از ظهر قشنگی که باهم داشتیم. مدتها بود که اینقدر بهم خوش نگذشته و نخندیده بودم. » « امیدوارم که خیلی خسته ات نکرده باشم نازی جان! امشب ، خیلی با هم کار داریم!» «خیلی بیشعوری! قهوه میخوری درست کنم؟» «برای شروع که بد نیست!» «پس من میرم قهوه …» اما نتوانست جمله اش رو کامل کنه. همچنان نمی شد آنها را ببینم. چکار داشتن میکردن؟ می بوسیدند؟ بغلش کرده بود؟ بعد صدای زنم رو که نفس نفس میزد رو شنیدم. «آه ه ه ه ه ه! بهرام! خیلی وقت بود یه همچین بوسه داغی نداشتم. دلم میخواست. من… » و دوباره صدای زنم خاموش شد. این دفعه می تونستم صدای ملچ ملوچ رو واضح تر بشنوم. صدای نفس نفس زدنشان می اومد. بعدش صدای درآوردن لباس بود که شنیدم. انگاری که کت یا مانتویی از تنشون در اومده و به گوشه ای پرت شده باشه. اون لحظه از اینکه نمی تونستم ببینم چکار می کنند عصبی بودم. بعد صدای کفش پاشنه بلند نازنین رو دوباره روی پارکت کف سالن شنیدم و این دفعه دیدمشون. هر دوتاشون به سمت کاناپه درست جلو جایی که من و شهره پنهان شده بودیم اومدند. مانتو از تن نازنین بیرون آمده و حالا تنها پیراهن بدون آستینش که با بند های نازکی رو شانه هایش قرار داشت تنش بود. دامن پیراهنش تا رو زانوانش بود و پاهایش هم در زیر دامن با جوراب شلواری نقره ای پوشیده شده بود. کفش پاشنه بلندش را هنوز به پا داشت. بهرام بازوان لخت زنم را نوازش می کرد. من ایستاده و شهره روی زانوهاش نشسته بود و از درز درب کشویی کمد به پذیرایی چشم دوخته بودیم. درست جلو چشمهای من و شهره لبهاشون رو روی هم گذاشته و با اشتیاق لبهای دیگری را می مکیدند. همینطور که با صحنه عجیب لب گرفتن زنم با بهرام نگاه میکردم دستهام رو شانه های لخت شهره بود و اونها رو می مالید. حالا میتونستم واضح هر چه بین اون دو تا می گذشت رو با همه جزئیات ببینم. بدن نازنین در تلاطم بود. آمیخته ای از احساسات متضاد. قسمتی از وجودش بطور ناخودآگاه در برابر بهرام مقاومت می کرد. سعی می کرد در عین حال که ازش لب میگرفت ، خودش رو ازش جدا کنه. مشخص بود هنوز این بدن، با اینکه خودش رو تسلیم اون مرد کنه، کنار نیومده و براش عادی نیست. همینطور که بهرام در فاصله چند متری من نزدیک کاناپه ایستاده و در حال خوردن لبهای نازنین بود، اون رو در آغوش گرفته و به خودش می فشرد. یک دقیقه دیگه لازم بود بگذره تا کم کم تنش و آشفتگی درونی وجود نازنین کنار بره و تن او آرام بگیره و سرانجام خودش رو در لذت بوسیدن این مرد حرفه ای در سکس، غرق کنه. اون موقع بود که احساس کردم عضلات بدنش شل شد و خودش رو کامل توی بغل بهرام رها کرد. دستهای زنم بالاتر اومدند و دور گردن قوی و عضلانی بهرام حلقه شدند. و لبهایش برای اینکه زبان آن مرد را توی دهانش احساس کنه از هم باز شدند. در تاریکی، شهره در حالی که با من به تماشای صحنه شگفت انگیزی که روبروی مان در حال رخ دادن بود می نگریست، آهسته دستش را بالا آورد و از روی شلوار روی کیر سفتم کشید. برای مدتی طولانی اونها در آغوش هم بودند و بدون خستگی از لبهای همدیگر کام می گرفتند. نازنین خودش رو از گردن بهرام آویزان کرده بود. در حالی که دستهای بهرام در حال لمس و کشف پستی و بلندی های تن زنم، از گردن گرفته تا باسنش بود، می دیدم انگشتان آن مرد ران و باسن همسرم را که جوراب شلواری نقره ای رنگ نازک آنها را پوشانده بود نوازش می کرد. همانطور که ایستاده بودند نازنین رو محکم به سینه اش می فشرد. بدین ترتیب پایین تنه و رانها شان بیشتر و بیشتر به همدیگه مالیده و هر دو آنها را بیش از پیش تحریک می کرد. بعد از مدتی که برای من به اندازه یک قرن طولانی به نظر رسید بالاخره نازنین لب هاش رو از لبهای اون جدا کرد و خودش رو کمی به عقب کشید تا بتونه نفسی تازه کنه. بعد در حالی که هنوز نفس نفس میزد گفت: « اوممممممم. بهرام!! ما نباید… ما … » میتونستم ببینم که برای آخرین بار تلاش می کرد مقاومت ضعیفی در برابر تصاحب بدنش توسط آن مرد از خودش نشون بده. اما نتوانست جمله اش رو تموم کنه. چون دوباره زنم رو با یک بوسه به سکوت وا داشت. این بار همسرم رو با ملایمت بیشتری می بوسید. وقتی اونو می بوسید دستش رو روی بندینک های پیراهن نازنین برد و از شانه اش لغزاند و روی بازوان او انداخت. حالا بالا تنه لخت زنم جلوی چشمانش قرار داشت. زیر پیراهن به کنار رفته، سوتین سفیدی که سینه های زنم را دربرگرفته بود آشکار شد. سینه های نازنین رو توی دوتا دستهایش گرفت از روی سوتین شروع به مالیدن آن کرد. بلافاصله با این کارش ناله شهوتناک زنم در خانه طنین انداز شد. صدای نازنین رو شنیدم که گفت: «آخ، بهرام م م م … نه!» این بار اما برعکس چیزی که گفت تن صدایش نشانه ای از مخالفت با کار بهرام نداشت و انگار با ناله اش او را به پیشروی بیشتر تشویق می کرد. به علاوه دستش رو به سمت بندینک هایی که بهرام روی بازوهایش لغزانده بود گذاشت و آنها را به سمت پایین تر لغزاند و خودش، کاری کرد که بالا تنه پیراهنش بیاد پایین و روی کمرش بیافتد و این طوری کمر به بالای برهنه او در معرض دید بهرام قرار بگیره. در این موقع بازوان بهرام دوباره همسرم رو در برگرفت و تا از پشت چفت سوتین اون رو باز کنه و اونو از تن زنم در بیاره. سوتین افتاد و بین تن اونها که هنوز در آغوش هم بودند و همدیگر رو می بوسیدند قرار گرفت. بعد دیدم دستهای بهرام بالا اومد تا این بار سینه های لخت نازنین را توی دستانش بگیره. سوتین روی زمین افتاد. شنیدم بهرام زیر گوشش زمزمه کرد: «چقدر زیباست» همانطور که اون سینه های دوست داشتنی توی دستش بود و نوازشش میکرد آهسته نازنین را چرخاند تا پشت زنم روی سینه اش قرار گرفت و او را از پشت بغل کرد. همسرم سرش رو به عقب خم کرد و روی شانه بهرام گذاشت و اون هم گونه اش رو بوسید. دستهای عضلانی اون بدنش رو در برگرفته و سینه های تازه نمایان شده اش را نوازش می کرد. در این لحظه نازنین کاملاً در برابر جایی که من و شهره به تماشای اونها ایستاده بودیم قرار گرفته بود. زاویه دید ما عالی بود. چشمان نازنین بسته و سرش رو از پشت به روی سینه و شانه بهرام می مالید و او هم نوک سینه هایش رو بین دو تا انگشت دو دستش گرفته و اینطوری تحریکش می کرد. از اونجا که نازنین رو می شناختم و می دونستم که چقدر به نوازش سینه اش حساس هست میتونستم پیش بینی کنم چند لحظه دیگه چه اتفاقی می افته. صدای آه و ناله هوسناک نازنین بلند شد و شروع به مالیدن باسنش به کمر بهرام کرد. دستهایش رو هم به عقب برد و سعی کرد کمرش اون مرد رو در دستهایش بگیره. بهرام دهانش رو به سمت گردن نازنین برد و آنجا را بوسید. بعد موهای بلندش رو کنار زد و گردنش و شامه لختش رو نوازش کرد. شهره از جایش بلند شد و زیر گوشم آهسته نجوا کرد: «می بینی چقدر خوب بلده شهوتیش کنه. توی این کار حرفه ایه. نه؟» متوجه شدم با دستش کیرم را از روی شلوار گرفت. بعد کمربندم رو باز کرد و زیپ شلوارم رو پایین کشید و زمزمه کرد: «بیا ببینیم من هم میتونم خوب تحریکت کنم؟» احساس کردم توی اون تاریکی به جلوی من خزید. نمی تونستم چشمم رو از روی شکاف در بردارم. همون جا ایستادم و اجازه دادم شهره شلوارم رو به پایین بکشه. کیر سفتم آزاد شد. روی سکوی چوبی نشستم و پاهام رو از هم باز کردم. شهره کمی جابجا شد و من متوجه شدم روبروی من روی زمین نشست. اون در همین حال لباسش رو توی تاریکی به پایین کشیده و بالا تنه اش رو لخت کرد. وقتی خودش رو بهم چسباند ، پوست گرم و نرم سینه هاش رو که به کیرم مالیده میشد رو احساس کردم. همینطور که کیرم رو به سینه هاش میمالید دو تا دستهاش رو هم دور کیرم حلقه کرد و شروع به مالیدنش کرد. اون هم توی کارش حرفه ای بود. وقتی دوباره به بیرون نگاه کردم دیدم دستهای بهرام سینه های زنم رو رها کرده و پهلو ها و باسنش رو از روی پیراهنش که تا روی کمرش پایین آمده بود نوازش می کرد. هنوز لبهای بهرام روی گردن نازنین و چشمهای زنم بسته بود و ظاهراً از موقعیتی که در اون قرار گرفته بود لذت می برد. اما وقتی انگشتان بهرام نوازش کنان به سمت کسش رفت دیدم چشمهای شهلای زنم کمی از هم باز شد. انگشتان مرد به نرمی به سمت دامن پیراهنش رفت ران هایش را از روی لباس نوازش کرد. بعد گستاخانه لبه دامن پیراهنش رو به بالا کشید و کل ران ها و شورتش را نمایان کرد. دهانم از تعجب باز موند تا حالا ندیده بودم نازنین چنین لباس زیر سکسی پوشیده باشه. جوراب شلواری نقره ای که فکر می کردم نازنین پوشیده در واقع جوراب شلواری نبود بلکه یه ست سکسی بود که تا حالا هرگز توی تن زنم ندیده بودم. اون در واقع یک جوراب ساق بلند بود که با چند بند به کمربند توری زیبایی که روی کمرش قرار داشت بسته شده بود. تقریباً ۳۰ سانتی متر انتهای ران های نازنین بین انتهای جوراب شلواری و کمربند توری زیر دامنش لخت و بدون هیچ پوششی بود. شورت بندی سکسی زیبایی که به زحمت کسش رو پوشانده بود و حالا زیر دستان بهرام بود اونجا خودنمایی می کرد. هر چه بیشتر این ماجرا پیش می رفت انگار قرار بود من بیشتر سورپرایز بشم. متعجب بودم که با چه دقتی، زنم ، پنهان از چشمان من لباسهای تنش را برای امشب انتخاب کرده بود. شهره در حالی که کیرم رو آهسته نوازش می کرد و به سینه اش می مالید که این صحنه رو دید زیر گوشم زمزمه کرد: « اگر دیدی یه زن اینطور خودش رو برای یه مرد آماده می کنه. بدون که حتماً اون مرد براش مناسبه و به سکس با اون نیاز داره. حتی اگه خودش از این موضوع آگاهی نداشته باشه.» جلوی چشمهای من بهرام انگشتش را روی شورت بندی نازنین گذاشت و تا عمق شیار کسش پایین رفت. زنم از فرط شهوت و هوس ناله بلندی سر داد. و بدنش به ییچ و تاب افتاد. در اون لحظه به نظرم رسید نازنین یک لحظه دوباره به خودش آمد و شروع به مقاومت در برابر حرکات بهرام کرد. انگار انتظار نداشت این مرد تا اینجا پیشروی داشته باشه و به کسش دست بزنه. اون گفت: « بهرام جان . نه! من … » اما ناگهان صداش از شدت تحریک به یک آه ه ه… کشدار بلند تبدیل شد. فهمیدم که انگشت این مرد حتماً اون نقطه مخصوص، کلیتوریس کوچکش رو پیدا کرده. زنم از شدت تحریک پیچ و تاب می خورد. دستهای نازنین که روی کمر بهرام بود فشرده شد و حس کردم از شدت تحریک ناخودآگاه ناخن هایش را در پهلویش فرو کرد ، زانوانش شل شد و دیگه توان ایستادن روی پاهایش را نداشت و برای اینکه جلوی افتادنش رو بگیره به طور کامل خودش رو به بهرام تکیه داد. دستهای بهرام هنوز بین ران های نازنین بود و از روی شورت کسش را نوازش می کرد. نازنین بعد از تلاش زیاد موفق شد بگه : « اوه … اوه … بهرام جااان! … لطفاْ … لطفاْ… قرار نبود … ما نباید… دوباره نه… شاید اگه… اگه من… کاری برات کنم…راضی…آه… » دقیق نمی فهمیدم منظور نازنین چیه. اما معلوم بود نمی خواد با بهرام سکس داشته باشه. نازنین ناپایدار و لرزان روی پاهایش ایستاد و خودش رو از بهرام جدا کرد. همینطور که روبروی من ایستاده و پشتش به بهرام بود دامن پیراهنش را رفت و به سمت بالا کشید و به سمت سینه های لختش بالا آورد. بعد به سمت سرش برد و بدین ترتیب پیراهنش را بطور کامل از تنش خارج کرد و روی کاناپه پرت کرد. حالا به جز کفش پاشنه بلند ، جوراب نقره ای ساق بلند که با بندهایی به کمربند زیبای توری بسته شده و شورت بندی چیزی به تن نداشت. بر اثر نوازش ها و بغل کردن هایشان موهای بلند سر نازنین حالا، کاملاً ژولیده شده و اون رو سکسی تر کرده بود. بعد به سمت بهرام برگشت و لحظه ای به چشمهاش خیره شد. بعد جلوتر رفت و شروع به باز کردن کمربند بهرام کرد. انگشت های بهرام به آرامی موهای نازنین را نوازش می کرد. تا کمربندش باز شد متوجه قصد نازنین شدم. زن عزیزم می خواست کاری کنه که زود آب بهرام بیاد و این طوری کار به جاهای باریک تر نکشه. آرزو کردم بهرام سریع ارضا بشه و نازنین بعدش از خونه مون پرتش کنه بیرون. هرچند تمایلات و خواسته های زنم برام مهم بود اما دلم می خواست زنم فقط مال خودم باشه. از طرفی دیدن این که اون مرد زنم نوازش می کرد من را تحریک کرده بود. خلاصه اینکه بین احساسات متضاد گیر کرده بودم. برعکس دستان با مهارت شهره که حاصل تجربیات فراوانش بود دستهای لرزان نازنین بالاخره با تلاش زیاد موفق شد کمربند و زیپ شلوار بهرام رو باز کنه و اونو به پایین بکشه. شلوارش از روی باسنش لغزید و تا روی زانوهاش پایین آمد. از جایی که من ایستاده بودم به وضوح می تونستم بزرگی کیرش رو که در داخل شورت خودنمایی می کرد رو ببینم. نازنین مجذوب همین صحنه شده و یک دقیقه بدون اینکه حرکتی کنه فقط به آن نگاه می کرد. بعد با دست لرزان و با اضطراب فراوان انگشتش رو داخل کش بالایی شورت او برد آهسته تا زیر کیر گنده اش به پایین کشید و اونو از قفس آزاد کرد. بعد دوباره شورتش رو پایین تر کشید و روی شلوارش که تا روی زانوهاش پایین اومده بود قرار داد. از بزرگی کیر بهرام در تعجب بودم. نازنین هم از دیدن کیر بهرام که حسابی شق شده و به سمت صورتش دراز شده بود شکه شد و ناخودآگاه قدری عقب رفت. شنیدم حیرت زده گفت: « اوه خدای من! خیلی بزرگه. خیلی بزرگتر از چیزی که تو خاطرم مونده بود .» حق داشت یادش نباشه. دفعه پیش که با این جانور روبرو شده بود حسابی مست بود و اون توی تاریکی و توی ماشین باهاش نزدیکی کرده بود. بهرام لبخند زد و جواب داد: « از مال شوهرت بزرگتره؟» نازنین بلافاصله و بدون مکث جواب داد: « آره . خیلی!» . بهرام به آهستگی زمزمه کرد: «یک کم صبر کنی بزرگتر هم میشه.» نازنین کیر بهرام رو توی دستش گرفت و سعی کرد با آهسته بالا و پایین کردن تحریکش کنه. کیرش به حدی بزرگ بود که نمیتونست انگشتانش را به دورش حلقه کنه. وقتی نازنین براش جق میزد بهرام انگشتانش رو در موهای زیبای همسرم فرو برده بود و نوازشش می کرد. می تونستم ببینم که بهرام آروم و آهسته سر نازنین رو کم کم به کیرش نزدیک و نزدیک تر می کنه. تا اینکه سر کیرش بالاخره چونه زنم رو لمس کرد. اون موقع بود که با تعجب فراوان دیدم زن من خیلی ساده و معمولی ، بدون اینکه اعتراضی کنه لبهایش رو از هم باز کرد و سر کیرش مستقیم رو به داخل دهانش هدایت کرد. کیرش بزرگتر شده بود. حالا اون کیر بزرگ در اعماق دهان نازنین و بین لبهایی که رژ لب قرمز، زیباترش کرده بود در حال رفت و آمد بود. نازنین اونو می لیسید و می مکید. در تمام سالهای ازدواج مان میتوانستم قسم بخورم نازنین حتی ۶ بار هم برام ساک نزده بود. همیشه توی صحبتها تاکید داشت که ساک زدن باعث تحقیر زن میشه و خیلی هم غیر بهداشتیه. اما الان اون اینجا جلوی بهرام زانو زده بود و بدون هیچ اعتراضی در حالی که بالا تنه اش کاملاً لخت بود و سینه های برهنه اش خودنمایی می کرد. در حال ساک زدن کیرش بود. نوک سینه هاش کاملاً تحریک و برآمده شده بود. کیرش رو بیشتر از آن چه می توانستم تصور کنم توی دهانش فرو کرده بود. دو تا دست بهرام پشت سر نازنین به همدیگه قلاب شده و هنگامی که نازنین سرش رو جلو عقب می برد ، کیرش رو می لیسید و می مکید نگاه ستایشگرش به سمت بالا بود و به چشمان بهرام دوخته شده بود. بهرام هم همزمان کمی باسنش رو تکون میداد تا با حرکات نازنین همراهی کنه. شهره آهسته زیر گوشم گفت: «به اون کیر نگاه کن!» در مقایسه با آن، کیر من که در دستان شهره بود کوچک به نظر می رسید. « بزرگی اون کیر می تنه به قدری تاثیر گذار باشه که هر زن شوهر داری رو به یک ساک حرفه ای تبدیل کنه. حتی نازنین کوچولو و شیرین تو رو. نمیشه برای این کار سرزنشش کرد. اون کیر هر زنی رو میتونه جادو کنه!» با غرور خاصی درباره کیر شوهرش صحبت می کرد. اون شب توی ماشین نتوانسته بودم درست متوجه بزرگی اون بشم. تنها وقتی کیرش رو توی بدن نازنینم کرده بود از روی واکنش زنم این رو حدس زده بودم. اما حالا در چند قدمی من، زیر نور چراغ های سالن پذیرایی خونه خودمون هیولا در مقایسه با کیر متوسط خودم خیلی بزرگ به نظر می رسید. از افکارم خارج شدم و دوباره نگاهم رو به سالن پذیرایی انداختم. نازنین منو شگفت زده کرده بود. هیچ وقت نمی تونستم تصور کنم که همسرم اینقدر پر شور و مشتاق ساک بزنه. من یه همچین تجربه ای رو با او در زندگی مشترکمون نداشتم. کل بدنش وقتی کیر بهرام رو توی دهنش به جلو و عقب می برد به حرکت در می آمد. بهرام آرام باسنش را حرکت میداد و صدای ناله هایش که نشان از لذت فوق العاده ای که تجربه میکرد، بود شنیده می شد. به نظر می رسید با هر ضربه، کیر بهرام عمیق تر در دهان زنم فرو میره تا جایی که مطمئن شدم داره حالت خفگی به نازنین دست میده. انگار زنم به استعدادهای پنهانی در این زمینه داشت که تا حالا رو نکرده بود. چون یه جوری که نمی دانستم چطور، موفق شد بیشتر اون اژدها رو در دهانش جا کنه. در این حال متوجه شدم نازنین شروع به پمپ کردن سریع تر و سریع تر اون در دهانش کرد. انگار می خواست هر چه زودتر بهرام توی دهنش ارضا و بدین ترتیب همه چی تموم بشه. با تعجب متوجه شدم دست راست همسرم که خایه های آن مرد رو نوازش می کرد به پایین لغزید و بین ران های خودش رفت و همزمان که کیر بهرام رو ساک می زد شروع کرد به نوازش و تحریک کس خودش. از دیدن این صحنه نزدیک بود ارضا بشم و شهره که این رو فهمید سر کیرم رو طوری فشرد تا ارضا شدن من به تعویق بیافتد. اما من ماهرانه را در آستانه ارضا شدن نگه داشت. یک طوری که نزدیک ارضا شدن باشم و اون رو احساس کنم ولی آبم جاری نشه. حالا دستهای نازنین سریع تر از قبل روی کیرش می لغزید و لبهاش محکم به دور کیرش حلقه شده بود انگار که از ته دل، تمایل داشت هر چه زودتر آبش توی دهانش جاری بشه. اما بهرام این را نمی خواست. اون با ملایمت، آرامش و در عین حال محکم و قاطع دستهاش رو روی دو تا لپ صورت خوشگل زنم گذاشت و کاری کرد که حرکت کیرش توی دهن زنم آرام تر و آرام تر بشه. کیرش سفت تر و بزرگتر از قبل به نظر می رسید. زنم روی زمین نشست و کیر بهرام از توی دهانش بیرون اومد. دور لب هایش برافروخته و خیس بود و اثری از رژ لب روی آن به چشم نمی خورد. بهرام یک انگشتش رو زیر چانه قشنگش گذاشت و سرش رو بالاتر آورد تا جایی که نگاهشون بهم گره خورد. همسر دوست داشتنی من عاشقانه به چشمان معشوقش می نگریست. بهرام آهسته گفت: « وقتش شده، نازی! » کمی مکث کرد. در حالی که شلوار ، پیراهن و حتی جورابش رو از تنش در می آورد و کاملاً خودش رو لخت می کرد ادامه داد: « هی انکار کردی. همش مقاومت میکردی. اما ته دلت همیشه می دونستی این لحظه از راه میرسه! » خیلی آرام حرف می زد و لحن سخنش متقاعد کننده بود. نازنین برای آخرین بار سعی کرد از خودش ایستادگی نشان بده. « اما بهرام! خودت میدونی که ما نمی تونیم … » می تونستم غم و اندوهی رو توی صدایش احساس کنم و احساس پاره شدن کردم. اون لحظه از اینکه زنم رو آگاهانه و آهسته آهسته و با خواست شهره به این سمت و سو سوق داده بودم که توی چنین احساس متضادی قرار بگیره قلبم فشرده شد. معلوم بود از شدت هیجان و تحریکی که بهرام بهش داده و اون رو در اون شرایط قرار داده بود آرامشش رو از دست داده. بدنش نا آرام شده بود و دیگه نمی تونست در برابر موج هوس و خواستن سکس از خودش ایستادگی نشون بده. می فهمیدم در عین حال لزوم وفاداری به شوهرش اون رو در وضعیت بغرنجی قرار داده بود. دلم نمی خواست تسلیم بشه. اما آیا در زندگی عاشقانه ما این آرزو یه خودخواهی نبود؟ من عاشق نازنین بودم. برای سالهای متمادی هر چیز که اون رو خوشحال می کرد برای من به اولویت شماره یک زندگی تبدیل می شد و الان به نظر می رسید عشق بازی با این مرد چیزی هست که می تونه باعث خوشحالی و لذت نازنین بشه. می دونستم در برابر صحنه ای که ممکنه چند لحظه دیگه ببینم تا نهایت تحریک خواهم شد. از خودم پرسیدم که آیا واقعاً دوست دارم اون در برابر تسلیم شدن به لذت همخوابگی با این مرد مقاومت کنه و با این کارش از دیدن این صحنه محروم بشم؟ آیا می خواستم اون تسلیم بشه و اجازه بده بهرام دوباره تصاحبش کنه؟ بهرام در حالی که زیر پوشش رو از تنش در می آورد و بدن عضلانی خودش رو به نمایش می گذاشت، ادامه داد: «یه چیزی رو بهم بگو. اون دفعه که با هم بودیم خوشت اومد؟ بگو بهم چی گفتی؟» « اینو میدونم ، درسته. یه احساس عالی و غیر قابل تصور بود. بهترین سکسی که توی عمرم داشتم اما…» بهرام در حالی که کاملاً لخت بود و با فاصله کمی جلو نازنین ایستاده بود پرسید: « و تو به اون هیجان و احساس عالی نیاز داری و من اینجا هستم. بگو!، به من نیاز نداری؟ قبلاً هم بهت گفتم که بدون رضایت تو بهت نزدیک نمیشم. اینو میدونی؟» کیر بهرام بزرگ و ترسناک به نظر می رسید. نازنین دوباره مقاومت کرد. « بهرام!..» « اینطور نیست؟ نمی خواهی؟» «-بهرام…من …» « بگو نازی جان! خودت میدونی که حقیقت داره. بهم بگو که نیاز داری که دوباره من رو توی وجودت حس کنی.» نازنین سکوت کرد. بعد از کمی مکث، دستهای نازنین به سمت کیر بهرام رفت. انگشتانش را به دور کیر اون پیچید. قدری عصبی به نظر می رسید. « الان از اون دفعه هم بزرگتر شده» بهرام لبخندی زد و گفت: « به خاطر تو اینطوری شده. بدن سکسی تو، لب و دهن سکسی تو اینطوریش کرده و تو اونو میخوای عزیزم. نباید اینقدر با درونت بجنگی نازی جان ، بگو ، بگو که به این سکس نیاز داری.» « بهرام …! تو خودت می دونی که من خیلی لازمش دارم اما … اما… » اندوهی در چهره نازنین نمایان بود. معلوم بود که عقلش در حال نبرد با خواسته های بدنش هست. بدنش با تمام وجود این سکس رو می خواست و مغزش بهش فرمان وفاداری به زندگی مشترکش رو می داد. تا اینکه سرانجام منفجر شد. در حالی که اشک روی صورتش روان بود گفت: «آه خدا. دیگه نمیتونم. بهرام. می خوام . آره می خوام دوباره توی خودم حسش کنم. لطفاً ! زود باش! دیگه نمیتونم!» «آهان نازی جون! حالا شدی همون دختری که دوستش دارم.» با کمال تعجب ، از اینکه بالاخره نازنین تصمیمش رو گرفته که خودش را به دست لذتی که میخواد بسپره خوشحال شدم. زنم رو تماشا کردم که از زمین برخاست و روی کاناپه اتاق نشیمن مان لم داد و با وقاحت پاهایش آویزانش را در برابر بهرام از هم باز کرد. کمرش روی لبه کاناپه و روبروی کیر بهرام قرار گرفته بود. هنوز شورت ، جوراب نقره ای ساق بلند و کمربند توری زیبای متصل به جوراب و حتی کفش پاشنه بلندش را در نیاورده بود که نمای زیبایی از هیکلش را به نمایش گذاشته بود. بهرام جلوتر رفت و کیر بزرگش رو توی دستش گرفت. از زنم پرسید: « بهم بگو که می خواهی من چیکار کنم، نازی؟» زنم چشمهایش رو بست و سرش رو به عقب خم کرد و روی پشتی کاناپه گذاشت و آهسته گفت: « می خواهم که دوباره منو بکنی بهرام!» بالاخره به زبون آورد. بالاخره درست جلو من که شوهرش باشم و معشوقش نیازش رو بیان کرده بود. در واقع زن من با این کلامش به یه مرد دیگه غیر از شوهرش التماس کرده بود که اونو بکنه. همانطور که چشم هایش بسته بود ادامه داد: «من رو مثل همون دفعه قبل بکن بهرام! نه بهتر از اون دفعه منو بکن! طولانی تر…خشن تر…منو خوب ارضا کن… کامل ارضا کن… دوباره خوب منو بکن… دلم می خواد… نیاز دارم…سکس میخوام… لطفاً!» لبخندی چهره بهرام رو پر کرد. خم شد و لبهای نازنین رو بوسید. بعد با خشونت پاهای نازنین رو بالاتر کشید تا جایی که پشت اون تقریباً صاف روی مبل دراز شده بود. بهرام جلو کاناپه بین پاهای از هم باز شده نازنین ایستاد. دستش رو جلو برد دو طرف شورت نازنین رو گرفت و تا درش بیاره . آهسته زمزمه کرد: «یه کم خودتو بلند کن، نازی!» زن من همون کاری که بهش گفت رو انجام داد و چند لحظه بعد شورتش دیگه تنش نبود. حالا کسش لخت و به لطف پاهای از هم باز شده اش کاملاْ نمایان بود. اما هنوز جوراب های نقره ای بلندش بیشتر پاهایش را پوشانده بود. بهرام جلوی نازنین ایستاد و کیر بزرگش رو به کس منتظر همسرم نزدیک کرد. ناگهان نازنین گفت: « بهرام. یه لحظه صبر کن.» خودش را جلوتر کشید و سرش رو از روی کاناپه بلند کرد و دستانش رو روی شکم تخت و لختش گذاشت. بهرام در حالی که کیرش رو با دستش گرفته و روی لبهای کس نازنین می کشید و در جستجوی راه ورود به بهشتش بود پرسید: « چی شده نازی؟» « بهم قول بده…قول بده میکشیش بیرون… قبل از اینکه … آخه من …من… امممممم… قرص نمی خورم … و … اوه خداااااااااا… خیلی خوبهههههه…ما…اون دفعه شانس آوردیم… .من… ما…نمی تونیم ریسک کنیم…آه ه ه ه ه …» معلوم بود تلاش نازنین برای مقاومت در برابر بهرام یا وادار کردنش به چیزی مذبوحانه و محکوم به شکست است. وقتی بهرام باسنش جلو برد همه تلاش زنم برای ایستادگی در برابر بهرام به پایان رسید. سر بزرگ کیر اون مرد لبهای واژنش رو از هم باز و ورودی کس نازنین رو پیدا کرد. تنها لحظه ای بعد کیرش مستقیماْ وارد کس خیس همسرم شد. صدای جیغ نازنین در اثر شوک و لذت ناگهانی که بهش وارد شده بود بلند شد. «اوه… اوه… اوه… مامااااااااان ا» ورود نصف کیر بهرام، همه مقاومت اندکی که در وجود اون برای تسلیم بی قید و شرطش به این سکس باقی مونده بود رو از بین برد. صدای شهره رو شنیدم که زیر گوشم با احساس پیروزی گفت: « آره. همینه!» انگشتانش محکم به دور کیرم پیچیده شده و مرا کنترل می کرد. « کیف کن ، بی غیرت من! از دیدن اینکه شوهرم زن شیرین ، معصوم و بیگناهت رو درست و حسابی میکنه کیف کن! » بهرام آرام قدری خودش رو عقب کشید. حالا باسن خوش فرم اون جلوی دیدم به کس نازنین رو سد کرده بود . حدس می زدم هنوز سر کیرش توی کسش هست. بعد دیدم که باسنش رو به جلو فشار داد و با یک آه طولانی خودش رو به نازنین چسبوند و دوباره صدای جیغ نازنین از فرط درد و لذت بلند شد. « آخ… خدااااا!» و دوباره بهرام کارش رو تکرار کرد. «آخ خ خ خ…» بعد درست جلوی چشمانم بهرام شروع به سکس کامل با زن تسلیم شده و درمانده ام کرد. کمی که گذشت از همون فاصله میتونستم ببینم که هر دو اونها از شدت هیجان عرق کرده بودند. اولش بهرام با ضربه های آهسته و طولانی بدنش و به بدن نازنین می کوبید و با هر ضربه صدای برخورد بدن های عرق کرده شان به گوشم می رسید. بعد که سرعتش زیاد تر شد، ضربه هاش کوتاه تر و سریع تر بود. زیر تن اون مرد، زنم نازنین به نظر می رسید آهسته آهسته از کوه لذت در حال صعود است. صدای آه و ناله اش وقتی سرعت ضربه های بهرام بیشتر شد لحظه به لحظه بلند تر و بلند تر می شد. اون مرد مثل یه ماشین ، بدون خستگی مرتب ، خودش رو در کسش داخل و خارج می کرد. گاهی تند و گاهی کند تر اما ، بدون لحظه ای وقفه برای بردن زنم به اوج لذت تلاش می کرد. از صدای نازنین معلوم بود که لحظه به لحظه به یک ارگاسم شدید نزدیک و نزدیکتر میشه. زمان برای من خیلی کند می گذشت، انگار که این سکس قرار بود تا به انتهای عالم ادامه داشته باشه. کیر من توی دستان شهره از شدت مالش های اون دردناک شده بود. با خودم گفتم فقط خدا میدونه کس نازنین الان چه حالی داره. هنوز بهرام اون رو بدون لحظه ای مکث یا خستگی، می گائید. میتونستم بشنوم که شدت نفس نفس زدن همسر دوست داشتنی من تند تر و تندتر میشه. ناگهان صداش ضعیف و ضعیف تر شد تا اینکه وقتی که موج بزرگ ارگاسم بر او غالب گردید و او را در بر گرفت یه دفعه ساکت شد و تمام بدنش به لرزه درآمد. لرزش او فراتر از تصورم بود و بخاطر نداشتم در همه سکس های عمرم با او تاکنون این قدر شدید ارضا شده باشه. زبانش از دهانش بیرون آمده و چشمانش اینقدر گشاد شده بود که به نظر می رسید در حال بیرون زدن از حدقه اش است و ناخن هایش را بازوان بهرام فرو رفته بود. با این وجود هنوز بهرام بدون لحظه ای مکث در حال کردن نازنین بود. حالا ضرباتش کوتاه تر از قبل شده و خیلی سریع تر از قبل باسنش را حرکت می داد. دوباره کمکم صدای نازنین بلند شد. « آه … آه…مامان … آه… بهرام… آه … » صداش بلند و بلندتر می شد. این بار صداش بیشتر شبیه جیغ و کلماتش نامفهوم بود و سرش به چپ و راست رو کاناپه حرکت میداد و انگار دستانش آرام و قرار نداشت. دستانش را ابتدا روی شانه های بهرام، کمی بعد روی کمر، بعد روی باسن، بعد روی سینه های خودش، بعد روی موهایش گذاشت. بهرام خودش را به بشدت به بدنش می کوبید و کس نازنین هرلحظه با آن کیر هیولا پشت سر هم، پر و خالی می شد. زنم جیغ میکشید و میگفت: « لطفاْ …آبتو بیار…نمیتونم … دیگه نمیتونم…بسه… آه ه ه ه … » نازنین در حالی که دستانش رو دوباره روی باسن بهرام گذاشت و هر بار که کیرش توی کسش می رفت اونو بیشتر به خودش می فشرد گفت: « لطفاْ … لطفاً …بریز تو… بریز توی کسم… همین حالا … با من ارضا شو… آبتو بریز… آه ه» شهره در تاریکی روبروی من ایستاد دست چپم رو توی دست چپ خودش گرفت . اون رو پایین برد و روی کسش گذاشت. هنوز شورت پاش بود. تمام کسش خیس آب شده بود. دستم را از بغل شورتش داخل کرد و انگشتم را بین لبهای کسش ش فرستاد. با اندکی تلاش دو بند از انگشت اشاره ام توی کسش فرو رفت و همچنان با دست راستش کیرم رو مالش میداد. چشمهای او هم به صحنه شگفت انگیزی که روبروی ما در حال وقوع بود دوخته شده بود. بهرام ناله کنان پرسید: « آه… اگه … اگه… حامله بشی… چی؟… آه» نازنین هم آه کشان با فریاد جواب داد: « مهم نیست!.. مهم نیست!..مهم نییییییییست!» صدای آه بلندی را از بهرام شنیدم. سرعت کردنش را زیادتر کرد. و دوباره آه بلندی کشید و با یک ضربه محکم خودش را به نازنین کوبید که با صدای جیغ بلند نازنین همراه شد. و بعد همونطور که خودش رو به زنم چسبونده بود و سرش رو به عقب خم کرده بود شروع به ارضا شدن و ریختن آبش توی کس زن من کرد. کیرش رو به انتهای کسش می فشرد و وقتی همه منی اش رو توی واژنش می ریخت آه بلندی از فرط لذتی که بهش دست داد کشید. اون دوباره پیروز شده بود . موفق شده بود زنم رو بطور کامل تصاحب کنه و جلو چشم شوهرش، آبش رو توی کس زنم بریزه. باز هم لرزید و چنان خودش را به نازنین فشرد تا آخرین میلیمتر هایی از کیرش که هنوز بیرون مانده بود را به همراه آخرین قطرات آب منی خودش به داخل کس نازنین فرستاد. چشمان شهره از دیدن صحنه ارضای شوهرش در تاریکی برق می زد. نوک سینه هایش بشدت متورم شده بود و دستش ناخودآگاه طوری سر کیرم رو تحریک کرد که همزمان با اینکه بهرام کس زنم را با آب کمرش پر کرد بلافاصله منی من هم به بیرون پاشید و روی سینه های لخت شهره ریخت. در همین لحظه احساس کردم کسش را بیشتر به انگشتم که به داخلش لغزانده بودم فشرد، سرش را به سمت بازویم برد و برای خاموش کردن ناله هوسناک ناشی از ارضا شدنش آن را گاز گرفت. خانه در سکوت در فرو رفته و تنها صدای نفس های عمیق نازنین که هنوز به حال طبیعی باز نگشته بود به گوش می رسید. یک دقیقه بعد شهره کم کم دندانهایش را از بازویم جدا کرد و من توانستم روی سکو بنشینم. بعد اتفاقی افتاد که نزدیک بود سکته کنم. نازنین نامم را صدا کرد. سر جایم یخ زده بودم. دوباره صدایم کرد. بعد گفت: «عزیزم، بیا بیرون. بیا پیش من. الان بهت نیاز دارم. » نگاه وحشت زده ام را به شهره دوختم. اون از روی زمین برخاست. لبخند پیروزمندانه ای بر لب داشت. سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت: «برو پیش زنت. نازنین همه چیز رو می دونه.» نوشته: بهروز
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.