رفتن به مطلب

داستان سکس در شرکت


poria

ارسال‌های توصیه شده


جویای کار - 1
 

سلام ،این یه داستان ۴ قسمتی و واقعیت نداره .فقط جهت سرگرمی نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد
راستی شاید قسمت اولش زیاد سکسی نباشه ولی توصیه میکنم بخونید
امیدوارم روزهای سکسیتون زیاد باشه

بدجور دنبال کار بودم ،از اینکه بابت هر چیزی پول کم داشتیم خسته شده بودم. دیگه تو خونه بابت هر چیزی دعوامون میشد نه مسافرت درست و حسابی داشتیم نه تفریح .حتی پول نداشتیم که بخوایم با اسنپ بریم جایی یا خونه دوستی فامیلی .
آنقدر از زندگی خسته شده بودم که حاضر بودم هرکاری بکنم
توی یه خانواده مذهبی بدنیا اومدم
۲۹ تا بهار و تابستون و دیده بودم و با وجود داشتن لیسانس مدیریت ، کاری نبود که بتونم برم سر کار
شرکت‌های دولتی که استخدام نداشتن و بیشتر شرکت‌های خصوصی بی بند و بار بودن و اون حقوق و مزایای اصلی و نمیدادن
ولی باز پیگیر کار بودم
با سعید از دوران دانشگاهم آشنا شدم و از اینکه خانواده هامون مثل هم مذهبی بودن استقبال کردم
تو این دو سالی که ازدواج کردیم شاید به جرات بگم کمتر از تعداد انگشتای دستم سکس داشتم، نه سعید اهلش بود و نه من چیز زیادی میدونستم
البته دلم یه موقع هایی میخواست ولی وقتی طرف مقابلم چیزی برای ارائه دادن نداشت خب منم بیخیالش میشدم .
پوششم با چادر بود و هر جا میخواستم برم رعایت میکردم البته عادت شده برام ولی خوب اونم تو این دوره زمونه مقدار بابتش اذیت میشم
چند جا کار پیدا کردم که تا فهمیدن چادری هستم عذرمو خواستن و منم پیگیرش نشدم.
سعید تو یه شرکت خصوصی کار میکنه با حداقل دستمزد و واقعا هرچی حقوق میگیره باید بذاره برا اجاره خونه

تا اینکه مریم دختر خالم منو معرفی کرد به علی که تازه باهاش نامزد شده بود و صاحب یه شرکت بازرگانی طراز اول در بالای شهر بود.
شماره نامزدش و برام فرستاد و گفت که در مورد من باهاش صحبت کرده و قرار شد زنگ بزنم برا هماهنگی و پر کردن فرم و دادن رزومه کاری و غیره

از اونجایی که میدونستم مریم شرایطم و میدونه یکم خیالم راحت بود چون خودش هم چادری بود و نامزدش احتمالا میدونست که منم محجبه هستم
وقتی به نامزد مریم زنگ زدم خیلی تحویلم گرفت و قرار شد شنبه ساعت ۱۰ صبح به آدرسی که برام فرستاد برم و برای گزینش و استخدام اونجا باشم
وقتی به سعید گفتم خوشحال شد خدا رو شکر کرد و رفت برا اقامه نماز
دیگه گفتم هر کاری باشه قبول میکنم رفتم برا مصاحبه
محل شرکت سمت نیاوران بود و چون زیاد راه و بلد نبودم گفتم زودتر برم تا مسیر و یاد بگیرم برا روزای بعد مشکلی نداشته باشم
وقتی وارد شرکت شدم خانوم منشی و که دیدم یکم جا خوردم
بدون پوشش و با آرایش غلیظ
سلام
محرابی هستم با آقای جلیلوند هماهنگ کردم جهت مصاحبه و استخدام.
چنان زیر چشمی منو نگاه می‌کرد که انگار من از یه سیاره ای دیگه اومدم
کدوم آقای جلیلوند؟
فهمیدم که شرکت فامیلیه انگار چند تا داداش هستن یا پدر و پسر
گفتم علی آقا
عزیزم هنوز تشریف نیاوردن لطفا منتظر بنشینید تا بیان
هر از گاهی درب ورودی به سالن که روبروی من بود باز می‌شد و خانومها رو میدیدم که بدون حجاب هستن .
یذره خورد تو ذوقم ،فکرهای جور با جور میومد تو ذهنم خواستم بیخیالش بشم معلوم بود که اینجا همه بدون حجاب هستن و من نمیتونم تو این فضا کار کنم
ده دقیقه گذشت و واقعا میخواستم برم ولی گفتم شاید به مریم بگه و بی ادبی باشه پس بمونم ببینم چی میشه
تو این فکرا بودم که در باز شد و منشی مثل برق از جاش پرید و سلام کرد به مهندس،
مهندس هم نیم نگاهی به من کرد و وارد اتاقش شد
خب من نامزد مریم و ندیده بودم و نمی‌شناختم
منشی زنگ زد و گفت آقای مهندس یه خانومی اومدن با شما کار دارن
عزیزم اسمتون چیه ؟
محرابی هستم دختر خاله خانومشون
گفتن بفرمایید داخل
با دست راهنماییم کرد و وارد یه اتاق بزرگ شدم
سلام من شیرین هستم دختر خاله مریم جان
سلام بفرمایید بنشینید ،مریم با من صحبت کرده بود در مورد شما
بفرمایید کجاها کار کردین و چه مدرکی دارین؟
جناب مهندس من یک سالی میشه فارغ التحصیل شدم کار اجرایی تا الان نداشتم ولی به زبان انگلیسی مسلطم
از بچگی کلاس زبان میرفتم ،متاهل هستم ولی فشار زندگی باعث شده که جویای کار باشم
خب لیسانس چی دارید ؟
من لیسانس مدیریت و از دانشگاه آزاد گرفتم
همینجور که داشتم توضیح میدادم متوجه نگاهش شدم هیز نبود ولی چشماش و یکم تنگ کرده بود داشت حرفامو گوش میداد
یه دفعه سکوت کردم و دیگه هر چی لازم بود و گفتم اگه چیزی هست بگید تا توضیح بدم
چرخی رو صندلیش زد و به خانوم منشی زنگ زد و گفت لطفا ۲ تا قهوه بیاره
زود گفتم ممنون من چیزی نمیخورم
پرسید چایی چطور گفتم ممنون
سیگارشو روشن کرد و برگشت به سمت پنجره
منتظر بودم چیزی بگه حرفی بزنه هر آنچه لازم بود و گفتم
راستی مهندس من محجبه هستم
برگشت خنده ای کرد و گفت بله دارم میبینم مثل دختر خالتون شماهم مذهبی هستید
یذره خیالم راحت شد و یه نفسی کشیدم انگار متوجه شد
فرمودین شیرین خانوم درست میگم؟
بله در خدمتم
خب خانوم محرابی نمیدونم متوجه شدین یا نه اینجا بخاطر دیسیپلین کاری پرسنل همگی خانوم هستن و تنها مردی که تو اینجا هست من و پدرم هستیم که مالک شرکتیم البته پدرم بخاطر کهولت سن، زیاد فعالیتی نداره و مدیریت اصلی با خود منه
ما بیشتر در زمینه واردات کالا فعالیت می کنیم و بیشتر ارباب رجوعی که داریم با خود من در ارتباط هستن ولی یکی از قوانین شرکت اینه که پرسنل بدون حجاب باشن و با بلوز و دامن فعالیت میکنن البته دامن مشکی و بلوز روشن
اونم بخاطر مهمونای خارجی هست که داریم

باز دلم ریخت انگار نمیشه جایی کار سالم پیدا کرد
در باز شد و خانوم منشی با سینی چایی و قهوه وارد شد
تشکر ممنون زحمت کشیدین
متوجه شدم چادرم یکم از سرم رفته عقب تر یذره جابجا شدم و درستش کردم ولی چیزی ندیدم که نامزد مریم هیز باشه یا رفتار بدی داشته باشه
فنجون قهوه رو که داشت می‌خورد یه دفعه گفت آیا شما میتونید تو این محیط کار کنید ؟
یه دفعه جا خوردم ،نمیدونستم قبول کنم یا نه ،سخت بود برام
شما فرمودین محیط زنونه هس یعنی هیچ مردی وارد اتاق خانوما نمیشه
خندید و گفت نگفتم هیچ مردی شما متوجه نشدین گفتم بیشتر ارباب رجوع با من هماهنگ هستن و اکثرا خارجی هستن البته ما با شرکت‌های بزرگی تو اینجا کار می‌کنیم ولی اینکه بگم فقط محیط زنونه هس ،نه بالاخره مراودات کاری داریم و معذالک .
آقای مهندس میتونم فکر کنم در این مورد ؟
بله حتما ما اینجا شما رو برای مترجمی میخوایم یه دفعه تلویزیون بزرگی که تو اتاق بود و روشن کرد و با انگشت نشون داد که این محیط کار ماست
انگار داخل سالن هم دوربین مدار بسته داشت و خانومها رو قشنگ میتونست ببینه
فکر کنم مخصوصا این کار و کرد که من بدونم هم باید با بلوز و دامن باشم هم آرایش کرده و هم زیر نظر اتاق مدیریت باشم
چایی و خوردم و ازش تشکر کردم و گفتم جواب میدم
راستی آقای مهندس میتونم بپرسم حقوقش چقدره
باز با خنده جوابم و داد گفت ماهی ۱۵ میلیون شنبه تا چهارشنبه ۸ صبح تا ۴ بعدازظهر پنجشنبه ها تا ۱ بعدازظهر
خداحافظی کردم و مطمئن بودم که اینجا بدرد من نمیخوره و مثل تمام شرکت‌های خصوصی بی بندو باری خودش و داره و اومدم بیرون
تو مترو همش به این فکر بودم که چیکار کنم
از طرفی ماهی پانزده میلیون واقعا عالی بود یعنی از حقوق سعید هم بیشتر
طفلک از ۶ صبح از خونه میزنه بیرون تا ساعت ۸ شب که میرسه خونه ماهی ۱۳ میلیون میگیره اونوقت من میتونم واقعا کمک خرج خوبی باشم براش و از طرف دیگه نمیتونستم خودمو باورم و روحیه مذهبی که دارم و تغییر بدم برام سخت بود.

پریودم تازه تموم شده بود ،دلم زیر و رو بود احتیاج داشتم با سعید درد و دل کنم، اون نوازشم کنه دستشو بکشه رو سرم به بدنم ،تو مترو دختر و پسرایی که با هم بودن و میدیدم و حسرت میخوردم .
رسیدم خونه اولین کاری که کردم رفتم حموم دستم ناخودآگاه به سمت پایین رفت هرزگاهی اینجوری میشدم دلم سکس میخواست ولی بیشتر مواقع باید خودم با خودم ور میرفتم
تمام اون صحنه های شرکت تو ذهنم مرور میشد
خانوم منشی که هزار قلم آرایش کرده بود، اون خانومایی که تو دوربین مداربسته دیدم همه شیک و با دامن واقعا محیطش حرفه ای بود .
با انگشتم کلیتوریسممو تحریک کردم نوک سینه هام بلند شده بود یذره با خودم ور رفتم پاهام خسته شده بود زیاد پیاده روی کرده بودم ،نشستم رو توالت فرنگی دستم و پر کردم از بدن شویه و شروع کردم به زدن
لرزش بدنم و حس کردم و نفسم تند تر شد معمولا بعد از این کار عذاب وجدان میگیرم خودم و شستم و غسل کردم اومدم بیرون
آنقدر خسته بودم که گرسنگی یادم رفته بود
رفتم تو اتاقم و با حوله بدنم و خشک کردم و همین جوری افتادم رو تخت
نمیدونم چقدر خواب بودم ولی یه دفعه احساس کردم یه دستی رو پاهام کشیده میشه یه دفعه پریدم
دیدم سعید
عهه تو کی اومدی
گرمی دست شو رو بدنم احساس کردم ،خندید و گفت باید برم شرکت .نزدیک خونه بودم گفتم یه سر بزنم دیدم لخت افتادی رو تخت تعجب کردم
خوشم اومده بود داشت دست می‌کشید رو پاهام ولی یه دفعه از لبه تخت پاشد و پتو رو کشید رو من و گفت باید برم
عهه خب نمیشه حالا دیر تر بری
دلم میخواست سکس کنم باهاش
گفت که نه دیرش میشه
انگار هیچ احساسی نبود تو وجودش یعنی چی؟ مگه مردا دلشون نمیخواد ؟
خسته شدم از این همه بی مهری،دلم سکس میخواست ولی یذره از خودش مردونگی نشون نمی‌داد انگار فکر می‌کرد میخواد گناهی انجام بده .
واقعا نمیدونستم چی تو مغزش میگذره .
رومو کشید و رفت .
گریه ام گرفت بغض کردم چشمام پر اشک شد خب تا کی باید تحمل کنم مگه من چیز زیادی ازش میخوام. با نداریش ساختم با بی حوصلگیش ساختم دیگه نمیتونم
حالم از هرچی مذهب و دین بود داشت بهم می‌خورد .مگه خدا گفته که مرد نباید با زنش سکس داشته باشه ؟ مگه من چی کم گذاشتم براش ؟
لخت لخت جلوش رو تختخواب خوابیدم فقط دست میکشه رو پاهام همین ؟ مگه اون دلش نمیخواد ؟مگه راست نمیکنه ؟همه زندگیش شده نماز و روزه و تقوا.
بخدا گناه دارم بخدا داره به من بی مهری میکنه نمیتونم دیگه چقدر خود ارضایی کنم
پاشدم اشکام و پاک کردم و همونجوری لخت رفتم تو آشپزخونه غذا درست کردن
تصمیم گرفتم تو پوششم تجدید نظر کنم البته تو خونه نه تو خیابون. اصلا نمیتونستم بدون چادر برم بیرون یعنی فکرشم نمیکردم ولی گفتم میخوام تا شب که میاد لخت باشم ببینم چی میشه
یه چیزی درست کردم خوردم و همینجوری لخت برا خودم عقده گشایی میکردم که گوشیم زنگ خورد
مریم دختر خالم بود
نشستم رو مبل
سلام مریم جان خوبی ممنونم ازت خیلی زحمت کشیدی امروز رفتم پیش علی آقا خیلی بهش زحمت دادم
اونم میخواست ببینه چی شد رفتم یا نه
خلاصه داشتم از مهمون نوازی شوهرش تعریف می کردم نمیدونم چطور شد دستم رفت سمت کصم با موهای کصم شروع کردم ور رفتن انگشتم و میکردم توش
هر وقت اسم علی و می‌آورد انگار من انگشتم بیشتر میرفت توش
به مریم چیزی از محیط کار همسرش نگفتم شاید بی خبر باشه و بعد مشکلی براشون پیش نیاد.
ولی مریم خودش سر حرف و باز کرد که میدونه اونجا همه خانوما بدون حجاب هستن
وقتی اینو گفت منم با شک گفتم آره نمیدونم چیکار کنم خودت میدونی دیگه سخته ولی واقعا به کارش نیاز دارم
مریم از چشم پاکی شوهرش میگفت و من تصدیق میکردم و هر بار بیشتر دستم و تو کصم جلو و عقب میکردم
گفتم مشکله برام یه دفعه بخوام حجاب و بزارم کنار که اونم گفت خب شرایط کاری اونجا همینه
بالاخره گفتم فکرامو میکنم جواب میدم
آنقدر حس شهوتم زیاد شده بود که یادم رفته بود چند ساعت پیش تو حموم خود ارضایی کردم . ولی باز دلم میخواست رفتم در یخچالو باز کردم ببینم خیاری یا هویچ سفتی پیدا میکنم که یه هویج کلفت برداشتم یه نگاهی انداختم بهش و تو دلم گفتم آقای سعید خان خودت نمیخوای و باعث میشی من گناه کنم گناهش گردن خودته
حسابی هویج و شستم و دوباره نشستم رومبل نوک هویج و میمالیدم روی کصم و سردیش و حس کردم یادم افتاد که باید یه ذره چربش کنم رفتم تو اتاق خوابم و خوشبختانه یه ژل روان کننده لوبریکانت داشتم اونم مال ۲ سال پیش بود اوایل ازدواج خریدم برا سکسمون که انگار نو نو بود فقط دو یا سه بار ازش استفاده کرده بودم ولی این اولین بار بود که داشتم با هویج خود ارضایی میکردم چطور تا الان به این فکر نیفتاده بودم؟
یذره زدم رو نوک هویج و رفتم رو مبل تو حال نشستم و شروع کردم به فشار دادن تو کصم
فکرم همش تو اون شرکت لختی ها بود نگاه علی شوهر مریم تو ذهنم بود دلم یه کیر میخواست یه کیر درست و حسابی ولی بخاطر گناهش دست و پام بسته بود تا اون موقع هیچ فکری در موردش نکرده بودم هیچ وقت دلم نمیخواست با یه کیر واقعی حال کنم ولی حالا دلم میخواد ،آنقدر حشری بودم دوست داشتم به هرکی میخواد بدم.ولی فقط تو ذهنم بود .
هر وقت میخواستم جق بزنم به فکر سعید بودم ولی این دفعه همش چهره و بوی عطر علی میومد تو ذهنم و با هویج حسابی حال کردم .هورمون هام بهم ریخته بود همیشه بعد پریودم یک بار جق میزدم ولی این دفعه دلم بیشتر میخواست
فکر اینکه بخوام با دامن تو اون شرکت بگردم و یکی منو از دوربین مداربسته نگاه کنه بهم بیشتر حال میداد
سرعت دستم و تند تر کردم و چنان آهی کشیدم که انگار قله رو فتح کردم و باز عذاب وجدان که این چه کاری بود
رفتم زود غسل کردم و اومدم بیرون چادر نمازمو سر کردم و نماز ظهر و عصر رو خوندم
رفتم انقدر آرایش کردم انگار یه آدم دیگه ای شدم
از بس آرایش نکرده بودم یادم رفته بود ولی جوری خودمو آرایش کردم که خودم خوشم اومد
ساعت ۸ و نیم سعید خسته و کوفته مثل همیشه اومد
من همچنان لخت بودم، در و که باز کرد لخت لخت تکیه دادم به دیوار اتاق و سرش و انداخت پایین ،گفتم سلام
گفت سلام این چه قیافه ای که درست کردی ؟چرا لباس تنت نیست
بسم‌الله
گفتم مگه نامحرمی بهم ؟
خونه خودمه دلم میخواد اینجوری بگردم
گفت قباحت داره خوب نیست
گفتم یعنی میگی این اسباب و وسایل نامحرم هستن
یذره خندید و گفت نه بابا سرما میخوری برو یه لباس تنت کن
باز سرش پایین بود
گفتم من برا تو خودم و اینجوری درست کردم
گفت خانوم برو خوبیت نداره برو یه چیزی تنت کن
دیدم نه خیر انگار نه انگار
هر مرد دیگه بود حمله می‌کرد زنشو جر میداد
هیچ وقت نتونستم با سعید تو سکس ارضا بشم یا راست نمی‌کرد یا زود آبش میومد
باز بغض کردم
رفتم تو اتاقم درو بستم نشستم رو تخت
اونم رفت دست و صورتشو بشوره و مثل همیشه وضو بگیره و نماز بخونه و بعد چاییش و بخوره بعد اخبار و خواب.
اینم شد زندگی
سرم بالا کردم ،انگار خدا داشت نگاهم میکرد
گفتم دیدی
دیدی من که خطایی نکردم من خودم و برا شوهرم آماده کردم ولی دیدی که هر کاری میکنم اون تو باغ نیست؟
رفتم از کشو دراور شورت و سوتین و برداشتم و با چشمای اشک آلود پوشیدم و شلوار راحتی و برداشتم که بپوشم گوشیم زنگ خورد
دویدم تو حال
مریم بود
الو جانم سلام مریم جان
سلام شیرین جان خوبی
ممنون
مزاحمت نمیشم خواستم بگم علی اومده خونه میگه به شما زنگ بزنم بگم حقوقش ماهی ۲۰ میلیون تومنه چیکار میکنی؟
چی گفتی ۲۰ میلیون مطمئنی؟
گفت آره مگه بهت نگفته بود ؟
من و من کردم گفتم باشه باشه فردا جواب میدم
مریم گفت" ببین شیرین، اوضاع کار الان زیاد خوب نیست هر جا بری آنقدر بهت حقوق نمیده
گفتم آره میدونم
گفت علی گفته اگه خواستی از فردا ساعت ۸ برو شرکت تا خودش بیاد بقیه کارها رو انجام بده
گفتم فردا ؟آخه من هنوز جواب ندادم
گفت فردا برو دختر ،برو مشغول بکار شو
گفتم مریم آخه من محجبه هستم
گفت ببین دختر خاله" تو که دیگه غریبه نیستی این چادر و بند و بساطی که تو فک و فامیل ما هست ،دیگه حال بهم زن شده ،باید از یه جایی تابو شکنی کنیم
گفت به کسی نگم ،اونم ظاهرا جلو خانواده خودش چادر میپوشه و بیرون با شوهرش حتی روسری و شال هم نمی‌اندازه
شوکه شدم !
گفتم از کی
گفت خیلی وقته ،دلت خوشه دختر برو این کار و از دست نده

پایان قسمت اول

نوشته: آرش مطلقه

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


جویای کار - 2
 

تلفن مریم و که قطع کردم بیشتر تو فکر حقوقش بودم ،یعنی چی اونجا به من گفت ماهی پانزده میلیون الان مریم میگه علی گفته ماهی بیست میلیون حقوق میخواد بده
آنقدر به پولش نیاز داشتم که فکرمو مشغول کرده بود
متوجه شدم سعید نمازش تموم شده و با عجله رفتم براش چایی ریختم ولی همچنان با شورت و سوتین بودم
نمازشو خوند و سلام صلوات آخر نماز و داد و برگشت دید که باز من لخت هستم
الله و اکبر چرا لباس نمی پوشی؟
گفتم داشتم میپوشیدم گوشیم زنگ خورد اومدم جواب دادم الان میرم میپوشونم نگران نباش ،اسلام به خطر نمیوفته
سرش و تکون داد و شروع کرد ذکر گفتن .چایی و گذاشتم براش و رفتم تو اتاق لباسامو پوشیدم
انگار هر کاری بکنم جواب نمیده اون تو مکه مکرمه داره زندگی میکنه بقیه تو جهنم.
سعید صدام کرد شام چی داریم
گفتم امروز مرغ درست کردم برنج هم گذاشتم گرم بشه الان میام سفره رو میندازم
آنقدر سرش تو مسائل شرعی و نماز و گناه و این چیزا که حتی سوال نمیکنه چی شد رفتی برا مصاحبه یا این کی بود الان زنگ زد واقعا دیگه از اونور بوم افتاده .

شام و خوردیم داشت اخبار نگاه می‌کرد
رفتم کنارش نشستم جوری که دستم بخوره به دستش در واقع چسبیدم بهش ولی خودش و جمع کرد و کنار رفت
گفتم سعید تو دلت چیزی نمیخواد؟
گفت چطور ؟
گفتم یعنی اسلام نگفته که باید به زن توجه کنی باید دست بکشی رو سر زن باید زنتو راضی کنی
خندید گفت حالا مگه چی شده که انقدر مینالی
گفتم امروز من لخت لخت دوبار جلوی تو بودم انگار نه انگار
یعنی تو دلت نمیخواد
لبخندی زد و گفت زن تو رو خدا ول کن باز شروع کردی؟
دست انداختم رو کیرش
گفتم یعنی این بلند نمیشه
یه استغفرالله گفت و پاشد
گفتم تو خیلی ظالمی
رفت سمت مبل یدفعه هویج و دید گفت این چرا اینجاست؟
رنگم پرید
گفتم والا چی بگم از خودت بپرس؟
گفت یعنی چی از خودم بپرسم ؟من خریدم آوردم با کیسه گذاشتم تو یخچال بعد این هویچ پا درآورده خودش اومده رو مبل ؟
دیگه دل و زدم به دریا
گفتم نه خیر من رفتم از یخچال آوردمش
گفت خب !چرا اینجاست ؟حتما میخواستی سالاد درست کنی یادت رفت طبق معمول‌،
حرصمو درآورده بود گفتم طبق معمول یعنی چی؟
گفت والا ما فقط غذا میخوریم ولی کنارش هیچ خبری از سالاد نیست ،شاید میخواستی سالاد درست کنی گوشیت زنگ خورده طبق معمول یادت رفته
عجب رویی داشت
گفتم نه خیر آقا سعید ،این آقا هویجه امروز جای شما یه حال اساسی به من داد
چشماش داشت از حدقه میزد بیرون
هر مرد دیگه بود ایو میشنید کیرش راست میشد حمله می‌کرد زنش و پاره می‌کرد این آقا فقط بفکر گناهشه
گفت یعنی تو خود ارضایی میکنی؟
گفتم بله وقتی ۶ ماهه که تو به من دست نزدی پس انتظار داری برم تن فروشی کنم
وا مصیبتا وا مصیبتا این گناه کبیره س زن برا همینه رزق و روزیمون کم شده برا همینه دیگه برکت از خونمون رفته
گفتم تا زمانی که مردونگیت و نبینم همینه که هست
از عصبانیت میخواست سکته کنه ولی انگار من و من می‌کرد یه چیزی بهم بگه
گفتم چیه چیزی نداری بگی
نمیگی تو این مدت من چه خاکی تو سرم بکنم
منم انسانم غریزه دارم دلم میخواد
نشست
چشماشو بست سرشو انداخت پایین گفت شرمنده ام
گفتم شرمندگی تو نمیخوام بیا به من برس توجه کن منم زنم آدمم
گفت شیرین
جوری اسمم و گفت که فقط اول ازدواجمون اینجوری صدام می‌کرد همیشه بهم میگفت خانوم
گفتم جان
گفت یه حقیقتیو میخوام بهت بگم چون توهم باید بدونی
البته اگه هم ندونی من گناهی مرتکب نشدم ولی میخوام بابت عذاب وجدان خودم بهت بگم
یا خدا چی شده چی میخواد بگه
نکنه دیگه مرد نیست و نمیتونه راست کنه یا خدایی نکرده مریضی چیزی داره نگفته به من
گفتم زود باش بگو
گفت ولش کن
گفتم بخدا اگه نگی نه تو نه من
گفت میگم فقط از عواقبش میترسم
گفتم چی شده بگو جونم داره در میاد بگو
گفت خانوم کریمی و میشناسی تو شرکت
گفتم خب آره همون که پارسال شوهرش تصادف کرد مرد
گفت آره
گفتم چی شده چه ربطی داره
گفت ۶ ماهه که من صیغه اش کردم
سرشو انداخت پایین
چشمام داشت از حدقه میزد بیرون با صدای بلند
گفتم چیکار کردی ؟
گفت امر خدا رو اجابت کردم
گفتم غلط کردی بی شرف
شروع کردم به چنگ انداختن به سر و صورتش
خودشو جمع کرد و دستاش رو آورد بالا که مانع بشه من صورتش و چنگ بزنم
با مشت میکوبیدم به دست و سر و صورتش و زار زار گریه میکردم
گفتم اسلام نگفته که اول زن عقدیت و راضی کنی
گفت توضیح میدم یذره آروم شو بخدا توضیح میدم
نمیدونم دیگه تحمل شنیدن حرفاش و نداشتم با صدای بلند داد میزدم برو گمشو بیرون برو از خونه گمشو بیرون.
دستش و گذاشته بود رو دهنم که جلو داد و فریادم و بگیره
تو رو خدا آروم باش آبرومون میره جلو همسایه ها
حق حق گریه میکردم و گفتم برو بیرون فقط برو نمیخوام ببینمت
پاشد بخاطر اینکه منو آروم کنه لباس پوشید و رفت
زار زار گریه میکردم
در و دیوار داشت دور سرم میچرخید انگار زلزله اومده و من زیر خروار خروار آوار هستم
زار زار گریه میکردم و حرفاش تو سرم دوره میشد
خانوم کریمی و صیغه کرده ،امر خدا رو اجابت کرده
وای بر من وای بر من مگه من چی کم گذاشته بودم براش
برا همینه که هیچ میلی نسبت به من نداره برا همینه که انگار هفته ای چند بار با خانوم کریمی سکس داره و دیگه کمری نمیمونه براش
یک ساعتی گذشت و آنقدر گریه کردم دیگه چشمام آبی نداشت که بیاد بیرون
لرزی تو تنم افتاد سردم شد رفتم یه پتو آوردم و انداختم رو خودم و تو حال خوابیدم
نمیدونم چند ساعت شد ولی خوابم برد آنقدر گریه کردم ضعیف و خسته شدم .
یدفعه با صدای باز شدن در متوجه شدم کسی وارد خونه شد
پریدم دیدم سعیده
دیگه نا نداشتم بهش بگم برو گمشو بیرون
سرم و برگردوندم و پتو رو کشیدم روم
اومد کنارم ،با صدای لرزون و آهسته دستش و کرد زیر پتو
دستش خورد به پاهام
چندشم شد خودم و جمع کردم نمیخواستم بهم دست بزنه نمیخواستم چیزی بگه
ولی خیلی آروم پرسید حالت خوبه؟
دوباره اشکام سرازیر شد
همینجوری که آروم حرف می‌زد دستشم آروم می‌برد سمت دل و کمرم و مالش میداد
بدم اومده بود ازش
گفتم چیه چرا نمیری خونه زن صیغه ایت ؟
گفت شیرین خانوم بذار بگم حرفامو گوش کن بعد قضاوت کن
نمیخواستم حرف بزنه
ولی داشت با دستش منو تحریک می‌کرد
یدفعه فهمیدم دستش و میخواد ببره تو لباسم دوباره خودم و جمع کردم نمیخواستم خر بشم ولی داشت خرم می‌کرد
با دستم دستش و گرفتم و از پتو انداختم بیرون ولی انگار تصمیمش و گرفته بود باز دست انداخت زیر پتو
زورم بهش نمی‌رسید البته نا و توانی نداشتم دیگه مثل آدمای بیخیال شدم جلوش و نگرفتم
عزیزم عزیزم میگفت که تو این دوسال نشنیده بودم ازش
دستشو رسوند تو بلوزم ولی سوتینم آنقدر سفت بود نمیتونست به ممه هام دست بزنه فقط رو شکمم میمالید و میگفت تو اگه بدونی من چه خدمتی کردم بخاطر ثوابش واقعا منو میبخشی
با اینکه نمیخواستم حرفاش و بشنوم ولی برا خودش داشت همینجوری حرف می‌زد انگار میخواست کارشو توجیه کنه
دیگه یواش یواش داشت با نافم ور میرفت یکم ضعف کردم
انگار خیلی وقت بود کسی اینجوری منو دستمالی نکرده بود
یه حال خوبی داشتم ولی تنفرم بیشتر بود انگار که یه غریبه داره با من ور میره
همین تنفر باعث شد حس تجاوز به خودم داشته باشم
کم کم شل کردم
دستش و راحت تر میمالید و برا خودش اراجیف میگفت
کم کم انگشتای دستشو حس کردم داره میرسونه سمت کصم
نفرت داشتم ازش نفرتی که تو این چند ساعت بوجود اومده بود شاید زودتر از این حرفا اگه این کارو با من می‌کرد من خوشبخت ترین زن دنیا بودم ولی حیف که حس میکنم یه غریبه داره باهام ور میره
جوری انگشت دستش و کرد تو کصم که یه آخی کشیدم و متوجه شد دارم خام میشم
پتو رو کنار زد یه دستش تو کصم بود و با دست دیگه انداخت تو سوتینم
گفتم سعید دردم گرفت بذار سوتینم و در بیارم
خندید
انگار مکه رو فتح کرده
فکر کرد شاید من بخشیدمش یا خر شدم
ولی واقعا خر شدم
آنقدر تشنه محبت و نوازش بودم که یادم رفت شوهرم یه زن صیغه ای داره
بلوزم و با زور درآورد
بلد نبود حتی بست سوتین و باز کنه
حول شده بود دستاش میلرزید
اونم انگار میخواست با یه غریبه سکس کنه
سوتین و باز کرد و مثل گشنه ها شروع کرد به خوردن
چنان نوک سینه مو می‌خورد که منم تو فضا بودم این اولین باری بود که داشت ممه هامو می‌خورد یا اولین نفری بود که داشت نوک سینمو می‌خورد
آخرین سکسی که باهاش داشتم ممه هام و می‌گرفت و ول می‌کرد همین ولی داشت با ولع ممه می‌خورد
نمیدونم چیشد گفتم ممه های خانوم کریمی و هم میخوری ؟
انگار چوب تو کونش کرده باشم مثل یه سگ هار شد جوری وحشی شد که دکمه های پیرهنشو کند و لخت شد و شلوار و شورتش و کشید پایین و لباسهای منو درآورد
کیرش زد سمت دهنم یعنی میخواست بکنه تو دهنم
هیچ وقت یادم نمیاد این کار و کرده باشم ولی حشریت خودم به قدری بالا بود که سرم و کردم اونور گفتم بدم میاد
دوباره اسم خانوم کریمی و آوردم
گفتم اون برات میخوره حتما
دوباره مثل یه سگ هار جوری شد که نمیتونستم جلوش و بگیرم انگار هر وقت اسم زن صیغه ایشو میارم هار میشه
پاهام و کشید سمت خودش و داد بالا ،با دستش یه تفی زد رو کیرش و شروع کرد تلمبه زدن
آنقدر تشنه کیر بودم ولی با تمام وجودم که ازش بدم اومده بود گذاشتم کارشو انجام بده
انگار یه سعید دیگه بود خودش نبود
جوری تلمبه می‌زد که انگار میخواست از حلقم بزنه بیرون
حس کردم نسبت به قبل دیر تر ارضا میشه چون قبلا به تلمبه چهارم آبش میومد ولی ایندفعه خوب داشت عمل می‌کرد
دستاش رو ممه هام بود و فشار میداد پاهام و دور گردنش انداخته بود و با کیرش تو کصم جوری تلمبه میزد که منم داشتم حال میکردم
جوری حال کردم که ارضا شدم
بدنم داشت میلرزید و این اولین بار بود تو زندگیم تونستم یه حال اساسی بکنم و مزه سکس واقعی و بچشم
انگشت دستش و می‌کرد تو دهنم و با لبام ور میرفت
نفس نفس میزدم ولی هنوز کیرش تو کصم بود داشت تلمبه میزد
انگار خانوم کریمی درستش کرده بود
دیگه خبری از زود انزالی نبود
کیرش و کشید بیرون گفت برگرد
واقعا باورم نمیشد ولی خیلی خوب بود
برگشتم کمرم و با دستش کشید بالا گفت رو زانو ها خم شم
گفت میخوام مدل داگی بکنمت
مدل داگی چیه مگه من سگم ولی مثل یه برده تو مشتش بودم گفتم پشتم نمیکنی که گفت چرا اتفاقا میخوام بکنم تو کونت
گفتم سعید خودتی
تو که تا چند ساعت پیش نگاهم نمیکردی حالا داری جرم میدی
گفتم برو تو اتاق رو دراور ژل روان کننده گذاشتم بیار بزن روش
رفت و اومد ،کیرش و حسابی لیز کرد گفت شل کن
باز شیطنتم گل کرد گفتم اونو هم از عقب کردی گفت میگم برات
انقدر حال نکرده بودم که واقعا خودم و ول کردم براش
با انگشت سوراخ کونم و یذره ور رفت و یه دفعه یه انگشت کرد توش
آخ دردم اومد ولی انگشتش تو کونم بود یذره بازی بازی کرد تا سوراخم جا باز کنه
کیر لیزش و یدفعه کرد تو
نفسم بند اومد درد داشتم ولی یه حس خوبی برا اولین بار بهم دست داد گفتم تندتر بزن
خوشش اومد گفتم بزن لعنتی جوری بزن که برا زن دومت میزنی
وحشی شد چند تا تلمبه زد و آخ و اوخ کرد هر چی آب بود ریخت تو کونم
کشید بیرون افتاد روم
نا نداشتم پاشم
تمام سنگینیش روم بود گفتم پاشو میخوام برم حموم
گفتم سعید پاشو میخوام برم دوش بگیرم
یادم رفته بود چه نفرتی ازش پیدا کرده بودم ولی یه حس جدید داشتم بهش
خودش و جمع کرد و دیدم چشاش و بسته انگار چند ساعته که خوابه
رفتم دوش گرفتم غسل کردم اومدم دیدم همونجوری لخت خوابیده فقط پتو رو کشیدم روش نگاه به ساعت کردم دیدم نمازم قضا شده
گفتم خدایا من امروز ازت چی خواستم و تو چی جوابمو دادی لباسمو پوشیدم رفتم تو اتاق خواب رو تخت بخوابم یه دفعه یادم افتاد مریم گفت فردا صبح برم شرکت
آخه من که قبول نکرده بودم
تصمیم و گرفتم باید خودم به فکر زندگیم باشم پس گفتم میرم
در کشو رو باز کردم یه دامن داشتم مشکی ولی چاکش زیاد بود نشستم با نخ و سوزن یذره چاکش و کمتر کردم و بلوزمو آماده کردم برا فردا صبح ساعت گذاشتم که ۶ صبح بیدارم کنه

پایان قسمت دوم

نوشته: آرش مطلقه

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


جویای کار - 3
 

با صدای زنگ ساعت از جام پریدم رفتم تو حال دیدم سعید همونجوری لخت رو زمین خوابه تازه یادم افتاد دیشب چه سکسی داشتم بعد یه عمری یه حال اساسی کردم .
ولی نمیتونستم خودم و راضی کنم که همسرم زن صیغه ای داره
تند تند وضو گرفتم و مخصوصا سر و صدا میکردم که سعید هم بیدار بشه چون نماز و باید میخوندیم البته من دیشب رفتم غسل کردم ولی اون باید میرفت حموم
آنقدر خوابش عمیق بود که بیدار نشد
نماز و خوندم و رفتم کتری و روشن کردم با سر و صدای آشپزخونه سعید بیدار شد نمیخواستم باهاش حرف بزنم یا محلش بزارم ولی سلام کرد و جوابش و دادم نگاهی به ساعت دیواری انداخت و گفت چرا بیدارش نکردم برا نماز گفتم پاشو باید بری حموم غسل کنی
یکم غرغر کرد و رفت حموم
صبحونه رو آماده کردم
تصمیم خودم و گرفته بودم برا کار تو اون شرکت
هول هولی یه چیزی خوردم میخواستم از خونه بزنم بیرون که سعید لخت لخت اومد تو آشپزخونه
خنده ام گرفت
گفتم قباحت داره گناه داره برو لباستو بپوش
نمازش قضا شده بود گفت کجا با این عجله
گفتم چی شده ضربه مغزی شدی نمیخواستم باهاش حرف بزنم ولی کاراش منو به خنده می انداخت
گفتم برو لباستو بپوش یخچال و فریزر میبینن گناه داره
خندید گفت نه جدی چرا چادر کردی سرت کجا میری
گفتم کار پیدا کردم دارم میرم سر کار
یادش اومد که بهش گفته بودم شرکت شوهر دختر خالم رفتم برا مصاحبه ولی دیگه از بقیه ماجرا خبر نداشت
گفت خب چرا الان میگی نباید زودتر بگی
با طعنه بهش گفتم شما کی برا من وقت گذاشتی که باهات حرف بزنم
یا سرت تو قرآنه یا سر نمازی یا داری ذکر میگی یا اخبار میبینی و بعدشم میخوابی
گفت امروز دلم نمیخواد برم شرکت زنگ میزنم مرخصی برام رد کنه
انگار قفلش تازه باز شده بود
ولی دیگه دیره اون اتفاقی که انتظارش و نداشتم پیش اومد و منم زیاد میلی بهش نداشتم
با پوزخند گفتم خب چه خوب برو خونه اون‌یکی خانومت منم میرم سر کار
سرشو انداخت پایین و گفت باید در این مورد باهات حرف بزنم
منم حوصله گوش دادن به اراجیف شو نداشتم و خداحافظی کردم زدم بیرون
ساعت یک ربع به هفت بود و باید تا هشت خودمو می‌رسوندم شرکت
نمیخواستم روز اول بد قول باشم و دیر برسم
با اینکه هنوز جواب مثبت به آقای جلیلوند نداده بودم ولی چون تصمیم به رفتن داشتم گفتم بذار از اولش سر وقت برم
یه دلهره ای وجودم و گرفته بود واقعا معذب بودم بدون چادر بخوام جایی باشم
چند دقیقه زود رسیدم شرکت . در ساختمون باز بود انگار سرایدار درو زودتر باز میکنه
دکمه آسانسور و زدم همین که خواستم سوار آسانسور بشم یه خانوم دیگه هم با من وارد آسانسور شد
پرسید طبقه چندم میخوایید برید گفتم پنجم
گفت عزیزم شرکت هنوز باز نشده
گفتم چطور گفت ساعت ورود کارکنان ۸ صبح ولی پاسخگویی از ساعت ۹ شروع میشه
فهمیدم که این خانوم هم تو همین شرکت کار میکنه
دستمو به سمتش دراز کردم گفتم محرابی هستم همکار جدیدتون
یکم رفت عقب و نگاه به بالا و پایینم کرد و دستشو آورد جلو گفت خوشبختم
فهمیدم تعجب کرده که همکار چادری داره
وقتی رسیدیم طبقه پنجم کلید انداخت و در و باز کرد رفتیم داخل
متوجه شدم حتما پرسنل مورد اطمینانی هست که کلید داره
گفتم من باید منتظر باشم تا آقای جلیلوند بیان پس نشستم تو اتاق منشی و اون خانم رفت تو سالن کار و در و بست
همینجوری خانومها میومدن و من هیچکس و نمی‌شناختم و سلام میکردم و میرفتن سر کارشون خانوم منشی چون قبلا منو دیده بود یه لبخندی زد و گفت همینجا منتظر باشم تا خودشون بیان ساعت به قدری دیر می‌گذشت که انگار ۳ ساعته من اونجام حوصلم سر رفته بود ولی ساعت ۱۰ رئیس اومد و همه بلند شدیم و بعد سلام و احوال پرسی رفت تو اتاقش
انگار تازه شرکت جون گرفت چون قبل اومدن رئیس همه پرسنل داشتن بلند بلند حرف میزدن و میخندیدن و صبحونه میخوردن
تلفن رو میز خانم منشی به صدا در اومد و گفت بله چشم الان میگم بیان خدمتتون
با اشاره بهم گفت برم اتاق رئیس
در زدم رفتم داخل آقای رئیس پشت میزش بود و داشت گوشیش و چک می‌کرد
تعارف کرد که بشینم
باز دلهره داشتم
نمیدونم چجوری باید لباسم و عوض کنم کجا باید برم چجوری کارمو شروع کنم خب هر کاری اولش سخته
گفت خوشحالم که فکراتونو کردین و بالاخره تو این محیط هم چیزی نیست عادت میکنید.
ایندفعه خبری از تعارف چایی یا قهوه نبود
به خانم منشی زنگ زد که یه فرم استخدام بیاره تو اتاقش
فرم و گذاشت جلوم
گفت چیز خاصی نیست فقط اسم و فامیل و بنویس و مدرک لیسانس و وارد کن و نوع مهارت هم بزنم مترجمی
معرفم بزنم دختر خاله خانوم و
جای حقوق و مزایا خالی باشه تا خودش پر میکنه
بعد فرم ازم گرفت و گذاشت رو میزش
گفتم میز کارم کجاست
گفت الان میریم شما رو معرفی میکنم به خانومها
فقط باید اون چادر و دیگه از رو سرتون بردارید و لباس مخصوص تن کنید
گفتم چشم ،شما بفرمایید کجا این کار و بکنم .
گفت من میرم بیرون شما همینجا حاضر بشید بعد بیایید که با هم وارد سالن بشیم
دست و پاهام شروع به لرزش کردن
رفت بیرون
اینور و اونور نگاه کردم نکنه کسی باشه یا دوربینی باشه که متاسفانه دوربین مداربسته همه جای شرکت بود حتی تو اتاق رئیس
ولی گفتم خب شاید برا اتاق خودش خاموش باشه
همش داشتم خودم و راضی میکردم یا باید قبول نمی کردم یا وقتی قبول کردم باید تا آخرش میرفتم
چادر و از سرم برداشتم دیدم یه آینه قدی سمت چپ اتاق هست رفتم روبروش
ساکم و گذاشتم رو مبل و شروع کردم شلوارم و در آوردن ولی باز نیم نگاهی هم به دوربین مداربسته داشتم دامن و پام کردم بلوز تنم بود یذره خودم و آرایش کردم و رفتم تو اتاق منشی
رئیس نشسته بود رو مبل کنار منشی و داشت قهوه می‌خورد
منو دید ولی انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و خیلی عادی پا شد در سالن و باز کرد و باهم واردسالن شدیم
شروع کرد به معرفی خانومها
وقتی رسیدیم به آخر اون خانومی که صبح با هم وارد شدیم و معرفی کرد و گفت ایشون رئیس حسابداری هستن و مدیر داخلی .
میدونستم که باید پست و مقام بالایی داشته باشه
متوجه نگاه چپ چپ خانوما شدم
نمیدونستم به چی دارن پچ پچ میکنن من که مثل خودشون شده بودم ولی انگار یه جای کار اشکال داشت
بله من با دامن و کفش کتونی بودم و نمیدونستم باید صندل بپوشم انگار این شرکت تو ایران نیست یعنی آنقدر آزادی دارن شرکت‌های خصوصی
میز کارم و بهم نشون دادن و نشستم پشت کامپیوتر
رمز کامپوتر و گرفتم و روشنش کردم
برا دست گرمی هم یه قرارداد خارجی بهم دادن برا ترجمه
سنگینی نگاه خانوما اذیتم میکرد بلد نبودم باهاشون ارتباط بگیرم
انگار سالن مد بود همشون صندل پاشنه بلند داشتن که قدشون و بلند می‌کرد
ناخن های همشون بلند بود با رنگهای فسفری و جیغ . خودم و مشغول کار کردم
روز اول یه ذره برام سخت بود نهار نداشتم ولی بلاخره باید از یه جایی شروع میکردم
میز کنارم یه خانومی بود که باهاش یذره ارتباط گرفتم مخصوصا ازش سوال میکردم اونم راهنماییم می‌کرد واقعا سالن مد بود
روز اول هر جور بود تموم شد وقتی رسیدم خونه آنقدر خسته و گشنه بودم یه چیزی خوردم و افتادم رو تخت
از خواب پاشدم یادم افتاد امروز نماز نخوندم
سعید کجا بود اونکه گفت نمیره شرکت
دیگه برام بود و نبودش مهم نبود .
دوهفته ای میشد که میرفتم سر کار و روتین شده بودم دیگه خجالت نمی‌کشیدم و همکارا باهام بهتر شده بودن سعید هم زیاد سر به سرش نمیذاشتم بره هر کاری دوست داره بکنه
فکر طلاق تو سرم بود و جداشدن از سعید
دوسش نداشتم دیگه مثل قبل علاقه ای بهش نداشتم .
نماز هم دیگه نمیخوندم اونم کاری بهم نداشت
فضای خونه سرد بود و سردتر هم شد
همچنان با چادر میزدم بیرون ولی به خیابون اصلی که می‌رسیدم چادرم و جمع میکردم و با مانتو و روسری میرفتم شرکت بغیر از روز اول که لباسامو تو اتاق رئیس عوض کردم بقیه روزا تو اتاق مخصوص انتهای سالن میرفتم خودم و آرایش میکردم و میرفتم پشت میز کارم
تو این دو هفته دوبار بیشتر شوهر دختر خاله رو ندیدم و بیشتر کارها توسط خانم حسابدار که مدیر داخلی هم بود بهم سپرده میشد
چند روزی به همین منوال گذشت با همکار کناریم بیشتر دوست شدم و با هم ناهار میخوردیم و غیبت میکردیم
متوجه شدم رئیس رفته مسافرت انگار مسافرت خارجه ولی حدمو نگه داشته بودم زیاد نمی‌پرسیدم سرم تو کار خودم بود و بیشتر به طلاق فکر میکردم
یه روز خانوم مدیر داخلی صدام کرد که کارت دارم.
دلم شور افتاد دوباره مگه چیزی شده کاری کردم .گفت خانوم محرابی رئیس گفتن که امروز ناهار باهاشون باشم برا همراهی مهمونشون چون زبان انگلیسی بلدم و در اصل دیلماج باشم
یه ذره رنگم پرید خب من زبان انگلیسیم خوبه ولی تا الان همزمان ترجمه نکردم برا کسی
نذاشتم خانم مدیر متوجه دستپاچگیم بشه گفتم بله بله حتما فقط بگید چیکار باید بکنم
گفتن لطفا حاضر بشید بریم براتون لباس بخریم
گفتم لباس مگه ندارم
گفت نه اون لباسا زیاد در شان شرکت نیست البته ببخشید ناراحت نشید ولی باید یه مقدار کلاس کار و ببریم بالا
بله چشم الان حاضر میشم
رفتیم پاساژ ارگ تجریش مغازه ها هنوز کامل باز نشده بودن ولی کم کم داشتن میومدن
گفتم مانتو باید بگیریم گفت شما کاری نداشته باشید
اولین مغازه که وارد شدیم خبری از مانتو نبود بیشتر لباس مجلسی داشت و اکثر لباساش بدن نما بود و سکسی
گفتم شاید میخواد سوالی بپرسه
رو به فروشنده کرد و یه لباس که تو ویترین بود نشون داد برا سایز من گفت آماده کنه برا پرو
خشکم زده بود اون لباس بقدری باز بود که نمیشد هر جا پوشید گفتم شاید مهمون خارجی خانوم باشه پرسیدم گفتم این لباس مجلسی خیلی لختیه احتمالا مهمونمون خانومه ؟
چیزی نگفت
لباس و آورد و داد به من که برم تو اتاق پرو
سرخ شدم
رفتم شروع کردم به درآوردن لباسم و اون لباس و با زحمت تنم کردم
زیپش از پشت بسته می شد نمیتونستم ببندم
گفت پوشیدی ؟
در زد که در و باز کنم
تمام تنم معلوم بود از بازوهام بگیر تا یقه هفتی که داشت یعنی تمام ممه هام و خط سینه ام قشنگ پیدا بود
در و باز کردم اومد داخل گفت برگرد ببینم
زیپ و از پشت کشید بالا بعد دست انداخت تو ممه هام که مرتبشون کنه دستش خورد به سینه ام یجوری شدم انگار دوباره مور مورم شد
نگاهی از دور بهم انداخت و گفت اوکی خوبه
مونده بودم چی بگم من هیچ تجربه کاری تو هیچ شرکتی نداشتم واقعا مونده بودم چه بلایی داره سرم میاد
لباس و دادم بیرون و لباسام پوشیدم از اتاق پرو اومدم بیرون اونم حساب کرد و نمیدونم چند بود ولی ظاهرا گرون بود رفتیم تو یه مغازه صندل فروشی برا کفش پاشنه بلند که به لباس بیاد
مگه مهمونشون کیه که انقدر براشون مهمه ظاهر من
خلاصه یه کفش پاشنه دار گرون هم برام خرید و گفت بریم مانتو رو هم بگیریم و تمام
خب اسم مانتو رو که آورد خیالم یکم راحت شد . گفتم بهرحال مانتو رو میپوشم رو اون لباس مجلسی که بدنم زیاد معلوم نباشه
یه مانتو گرون قیمت هم برام گرفت و رفتیم به سرعت شرکت
گفت اولین کاری که میکنم برم تو اتاق رئیس لباسم و بپوشم و خودم و آماده کنم
گفتم چرا اتاق رئیس گفت خودش گفته هنوز نیومده خیالت راحت فقط آماده شدی منو صدا کن بیام ببینم یا کمکت کنم
رفتم اتاق رئیس و شروع کردم به عوض کردن لباسم باز چشمم خورد به دوربین مداربسته
اضطراب داشتم دلهره داشتم نمیدونستم چی میشه .شروع کردم دونه دونه لباسم و در آوردن بعد لخت لخت شدم وایسادم جلو همون آینه قدی و لباس مجلسی و تنم کردم
خانم مدیر در زد که بیاد تو گفتم بیاد
اومد و گفت دختر چرا سوتین و در نیاوردی ؟
گفتم وا همه چیزم میریزه بیرون که تمام سینه هام معلوم میشه
جوری بهم امر کرد که یالا یالا در بیار اون سوتین لباس و خراب میکنه
چون زیپ لباس هنوز پایین بود خودش دست انداخت بست سوتینمو باز کرد و یه لبخندی زد و یه ویشگونم ریز گرفت ازم گفت بد چیزی نیستیا کلک
این اولین برخوردی بود که خانم مدیر به شوخی با من داشت
یذره سرخ شدم و خجالت کشیدم اونم کارش و خیلی ماهرانه انجام می‌داد و سریع سوتین و از تنم آورد بیرون و زیپ لباس و از پشت بست و شروع کرد به آرایش کردن من
گفتم میشه یه سوال بپرسم
گفت جانم بگو
گفتم من یذره معذب هستم تو این لباس احیانا مانتو رو باید بپوشم دیگه
خندید و گفت پس نه میخوای بدون مانتو بری رستوران؟
خیالم یذره راحت شد
حاضر شدم و خودم و تو آینه دیدم واقعا زمین تا آسمون فرق کرده بودم یه عطری هم داد بهم گفت اینو آقای مهندس گفتن برا شما آوردن سوغات
گفتم مگه کجا بودن ایشون
خندید گفت یعنی تو نمیدونی
گفتم نه باور کنید خبر ندارم البته میدونستم که رفتن مسافرت ولی کجا نمیدونستم
گفت یعنی دختر خاله هم نگفت بهت
قسم خوردم که از وقتی اومدم تو این شرکت یک بار بیشتر با دختر خاله حرف نزدم اونم زنگ زدم ازش تشکر کنم
گفت رئیس فرانسه بود البته تنها رفته بود برا عقد یه قرارداد کاری
از این عطره حسابی بزن که الان ماشین میاد دنبالت باید بری رستوران
تمام این وقایع یه دفعه پیش اومد و همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت از کارم راضی بودم و سرم و گرم کار کرده بودم ولی اینکه منو بزک کنن بفرستن برا مترجمی اذیتم میکرد نمیدونم چی میخواست پیش بیاد دیگه راهی برا برگشت نداشتم باید ادامه میدادم
خانوم منشی صدا کرد که برم پارکینگ آقای مهندس منتظرن
سوار آسانسور شدم و دکمه پارکینگ و زدم یادم رفت بپرسم چه ماشینی باید سوار شم رسیدم پارکینگ و یه ماشین شاسی بلند دیدم که جلو درب آسانسور ایستاده یکم نگاه کردم دیدم خود مهندسه
رفتم سوار بشم در عقب و اومدم باز کنم که قفل بود شیشه رو داد پایین گفت بیا جلو بشین
خجالت میکشیدم رفتم جلو نشستم لباسم یذره تنگ بود ولی به سختی از دستگیره گرفتم و سوار ماشین شدم
سلام کردم
به به چقدر تغییر کردی
گفتم ممنونم از لطفتون
سرم از روی شرم و حیا پایین بود
گفتم بابت سوغاتی دستتون درد نکنه
گفت قابلی نداره

پایان قسمت سوم

نوشته: آرش مطلقه

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18