رفتن به مطلب

داستان سکسی میلف شهوتی و بچه های دبیرستانی


mohsen

ارسال‌های توصیه شده


جنده بچه دبیرستانی شدم
 

سلام.
قبل هر چیزی یک توضیحی بدم ،این داستان چند قسمتی هست و تقریبا طولانی ،این قسمت صحنه های سکسی زیادی نداره.

من فرزانه ام،زنی 37ساله، زنی مستقل و تنها،حدودا پنج سال پیش در اوج جوانی و زیبایی و سرزندگی و شهوت از شوهرم جدا شدم و تا امروز انتخابم تنهایی بوده و هست.شاغلم ،کارمند یک اداره، اندامم معمولی و چهرمم معمولی،یک زیبایی معمول و معصوم ،مثل خیلی از زن های دیگه ای که تو خیابون می‌بینید یا هرکدوم تو خونتون یکیش رو به عنوان همسر،خواهر یا مادر دارید و هر روز می‌بینیدشون ، پوستی گندمی ، سینه هایی متوسط که نه زیاد کوچیکن و نه زیاد درشت ، باسنی نسبتا درشت و شل و نرم از نوع نژاد ایرانی، شکمی که هست ولی زیاد تو چشم نیست،پاهایی زیبا با مچ پای درشت که تازگی ها از صحبت های نسل جدید متوجه شدم می‌تونه نکته مهم و سکسی در یک زن باشه ، قبلا ملاک فقط سینه و باسن خانم ها بود ،الان پای زیبا هم می‌تونه انگار اغوا کننده باشه،ببخشید که می‌خوام کمی بی پرده صحبت کنم ،البته اینجا اصلا برای همینکاره دیگه، کسم یکمی گوشتی و همرنگ سوراخ کونم ،کمی تیره تر از رنگ پوست بدنم، ابروهایی پر ،چشمایی درشت و سیاه و لب های که شوهر سابق ازشون راضی بود، این همه ی اون چیزیه که من هستم، یک زن معمولی ایرانی ،حالا با این مقدمه کم کم بریم سراغ داستان ،من از وقتی از همسرم جدا شدم تنها تو یک آپارتمان 70متری تو مرکز شهر زندگی میکنم و با ماشینم هر روز صبح میزنم بیرون و عصر برمیگردم،تا امروز دیگه با مردی سکس نداشتم ،هرچند که من از اون زن هایی هستم که همیشه داغ بودم اما خب بنا به دلایل شخصی نخواستم مردی رو وارد حریم خودم کنم،تو این چند سال هم گه گاهی که حوصلش و داشتم از خیار و بادمجون برای ارضا شدن کمک گرفتم ،بگذریم اون روز عصر موقع برگشتن از محل کارم باز به ترافیک خوردم واقعا کلافه بودم و اصلا حوصله ترافیک و نداشتم ،تازه پریودیم تموم شده بود و از صبح تو اداره همش شورتم خیس بود،کسم داغ شده بود و دلم میخواست زودتر برسم خونه و با یه بادمجون حداقل یکم خودم و سبک کنم اما چه کنم که ترافیک لعنتی داشت اذیتم میکرد ،همینحوری که منتظر بودم راه باز بشه پسرای دبیرستانی رو میدیدم که از بین ماشینا رد میشن و با خنده و شوخی سر به سر هم میزارن، تو افکار خودم غرق بودم و نگاشون میکردم که ناگهان سنگینی یه نگاهو رو خودم حس کردم سر که چرخوندم دیدم یه پسر از همون بچه های دبیرستان گوشه خیابون وایستاده و انگار منتظر تاکسیه و بهم زل زده ،همین که نگاش کردم خجالت کشید و سرش و برگردوند، بیشتر دقت کردم بهش ،پسر خوش چهره و جذابی بود ،اندام متوسطی داشت اما چهرش قشنگ و زیبا بود مخصوصا چشماش که به رنگ عسلی بود از اون نگاه ها داشت که حتما تا حالا دل صد تا دختر همسنش و برده، تو همین فکرا بودم که صدای بوق ماشینا متوجهم کرد که راه باز شده ،راه افتادم و رفتم اول میوه فروشی و چندتا بادمجون خوب خریدم و رفتم خونه،بعد اینکه لباسام و عوض کردم رفتم یه دوش گرفتم و همه برقا رو خاموش کردم و چراغ آباژور کنار تخت و روشن کردم و رفتم تو جام ، اول لباسام و در آوردم و شروع کردم به مالیدن کسم ،بعد سینه هام و در نهایت بعد اینکه کسم حسابی آب انداخت رفتم سراغ بادمجون ،یکی‌از اون متوسطای رو به درشت رو برداشته بودم و حسابی شسته بودم و با ژل لیز لیزش کرده بودم،همین که گذاشتم رو کسم سردیش باعث شد پوست تنم، پوست مرغی و دون دون بشه ،یکم مالیدم رو کسم اما نمی‌خواستم فرو‌کنم، نمی‌خواستم همه چی انقد سریع اتفاق بیفته و تموم بشه،دلم هیجان بیشتر میخواست بخاطر همین گوشیم و آوردم و رفتم تو پورن هاب و یه فیلم رو پلی کردم ،فیلم یه پسر جوان بود که نامادریش و میکرد ،منم شروع کردم همزمان با بادمجون کس خودم و گاییدم، بد جور حالم خراب بود و داغ کرده بودم،تو سکوت خونه صدای ناله آروم اون زن و صدای خیسی و حرکت بادمجون تو کسم منو به اوج رسونده بود ،چشمام و بسته بودم که تمرکز کنم تا به اوج و نهایت برسم که ناخودآگاه تصویر اون بچه دبیرستانی اومد جلوی چشمام ،حس میکردم دیگه اونه که داره تو من تلمبه میزنه،شدت تلمبه ها رو بیشتر کردم و بادمجون محکم تر تو خودم فرو میکردم ،داشتم هر لحظه نزدیک و نزدیک تر میشدم ،تمام بدنم خیس عرق بود و عضلات تنم منقبض و سفت شده بود ،حرارت و حتی تو‌گوشام حس میکردم،حسم میخواست بیاد بیرون اما نمی‌دونم چرا نمیومدم و ارگاسم نمی‌شدم ،صدای ناله هام بلند شد ،با تمام وجودم آه می‌کشیدم و و ناله میکردم دوباره تصویر پسر بچه اومد جلوی چشمام ،تصویر لحظه ای که باهم چشم تو چشم شدیم ،بی اختیار آه کشیدم و گفتم منو محکم بکن ،قشنگم منو بگا ودر کسری از ثانیه آنچنان لرزشی تو من به وجود اومد که یک جیغ بلند کشیدم و آبم برای اولین بار پاشید بیرون ،تمام هیکلم و تختم خیس شده بود،نفس نفس میزدم،فشارم افتاده بود از این ارضای سنگینی که شده بودم،گوشام سوت میکشید و چشمام سیاهی میرفت، یکم که نفسم جا اومد بادمجون و کشیدم بیرون و گذاشتم رو میز کنار تخت، حتی نای بلند شدن نداشتم ،چشمام و بستم و با تصویر لبخند پسر به خواب رفتم.چشمام و که باز کردم صبح شده بود ،نگاهی اول به خودم و بعد به ساعت گوشی کردم ،خواب مونده بودم،چشمم به بادمجون کنار تخت خورد ،بلند شدم و سر و وضعم و که دیدم تازه یادم افتاد دیشب چی بهم گذشته خجالت کشیدم از خودم ،سریع رفتم دوش گرفتم و رفتم سرکار ،یکم غر غر ریس و شنیدم و رفتم تو اتاقم تا عصر مشغول کار بودم، بعد مدت ها سبک شده بودم ، عصر نوبت لیزر داشتم ،رفتم بدنم و لیزر کردم و برگشتم خونه، دیگه اون پسر و فراموش کرده بودم تا اینکه دوباره ترافیک شد و بچه های مدرسه رو دیدم یهو یادش افتادم اما هرچی چشم چرخوندم ندیدمش ،اومدم خونه و انگار تازه یاد گم شده ای افتاده باشم ،مثل دخترای تینیجر عاشق، همش فکر و حواسم پیشش بود دوست داشتم دوباره ببینمش ،اصلا دلیل این حالم و نمی‌فهمیدم ،من حداقل بیست سال از اون بزرگتر بودم اما یادش که میفتادم ضربان قلبم می‌رفت بالا ،چند روزی سعی کردم تو همون تایم برم دم مدرسه تا پیداش کنم اما نمیدیدمش ،تو این بین هم چند باری باز به یادش خود ارضایی کرده بودم، دیگه داشتم نا امید میشدم که یکی از روزهایی که رفته بودم دیدمش باز ،قلبم تاپ تاپ میزد ،دستام می‌لرزید و نبض زدن کسم و حس میکردم ،خوب حالا که دیدمش چیکار باید میکردم ،میرفتم چی میگفتم ،اصلا من جای مادرش بودم ،زشت بود واسم ،خلاصه یکم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که اول تعقیبش کنم تا خونش رو یاد بگیرم، بخاطر همین گوشه خیابون صبر کردم تا سوار تاکسی بشه و بعد افتادم دنبالش ،ادرسش و پیدا کردم ،اصلا نمی‌دونستم چیکار دارم میکنم ،یه خانم به سن من تو تعقیب و عشق یه پسر بچه! اصلا خودمم گیج شده بودم،چند روزی تعقیبش کردم و آمار دقیقش و درآوردم که کی می‌ره و کی میاد ،گاهی این وسطا نگاهمون باهم گره میخورد که معمولا زود روش و میگردوند،نمیدونم خجالت می‌کشید یا میترسید ،به هرحال چند روزی گذشت تا اینکه شهوت جای من تصمیم گرفت و یه روز عصر قبل اینکه سوار تاکسی بشه رفتم و جلوی پاش ترمز کردم، شیشه رو دادم پایین و با صدایی که سعی میکردم نلرزه گفتم سوارشو، نگاهی بهم کرد و گفت بله؟
گفتم زود سوار شو تا کسی ندیده،اونم بلافاصله نشست تو ماشین ،رنگش مثل گچ سفید شده بود،بی اختیار پیچیدم تو یه خیابون و رفتم سمت اتوبان. . .

، بعد از اینکه یکم راه رفتم پیچیدم تو بزرگراه و یه نگاهی به پسر بچه کنار دستم انداختم، تو ذهنم درگیر بودم،اصلا من چرا این بچه رو سوار کردم، چی باید بهش بگم، چجوری بگم که چی میخوام،اصلا من واقعا چی‌میخوام از این بچه، اینها سوالاتی بود که تو ذهنم می‌پرسیدم ولی جوابی نداشتم براش، استرس رو تو چهره معصوم و با نمکش میدیدم، اینبار که نگاهش کردم ،گفتم نترس ،من اسمم فرزانست،اسم تو چیه ،اونم با صدای آروم گفت سینا هستم ،گفتم خیلی خوشبختم آقا سینا، کلاس چندمی گفت من دوم دبیرستانم،گفت میشه بپرسم چرا منو سوار کردید و کجا دارید میرید؟ جوابی نداشتم که بدم اما بهش گفتم یکم صبر کن متوجه میشی ،همینجوری که میرفتم مسیرم و به سمت یک پارک جنگلی تغییر دادم و رفتم داخل،گشتم تا یه جای خلوت و پیدا کنم ،هرچند تو عصر پاییزی که هوا هم سرده معمولا کسی نمیره و خلوته ولی برای احتیاط بازم رفتم یه جای خلوت ،پارک کردم یه نگاه به پسرکی که حالا اسمش و میدونستم کردم و دستم و دراز کردم که باهاش دست بدم ،دستام یخ بود سینا با تردید دستش و آورد جلو و دست منو تو دستش گرفت ،بعد گفتم ببین سینا جان میتونی یک ساعتی رو با من باشی تا باهم صحبت کنیم ؟ اونم گفت باید زنگ بزنم خونه به مادرم اطلاع بدم چون نگرانم میشه و خلاصه تماس گرفت و با یک دروغ اجازش و گرفت ، فضای ماشین سنگین بود ،شیشه ها بخار کرده بودن ،نمیدونستم از کجا باید شروع کنم ،گفتم سینا جان شما دوست دختر داری؟ گفت چرا باید جواب بدم، گفتم نترس من نمی‌خوام آسیبی بهت برسونم ،گفت نه ندارم،گفتم چرا؟ گفت چون خانوادم اجازه نمیدن و نمیتونم ،دلت نمی‌خواد با یه دختر دوست باشی؟ چرا می‌خوام ولی خب شرایطش و ندارم! اگه من بگم یکی هست که از تو خوشش میاد و میخواد دوست دخترت باشه چی میگی؟ (اینجا بود که صدای ضربان قلبم و می‌شنیدم و حس میکردم که خون دویده تو گونه هام )سینا یه نگاهی تو چشام کرد و گفت : کی؟با تردیدگفتم، فرض کن من! اینجا دیگه قلبم اومد دهنم تا بگم بهش. گفت آخه من و شما سنمون نمیخوره،گفتم ببین نمی‌دونم چرا ولی از تو خوشم اومده دلم میخواد دوست پسرم باشی، شرایط خانوادتم خودم یکاری میکنم متوجه نشن، تو اوکی هستی؟ گفت من که از خدامه،همون لحظه خیلی آروم آروم نزدیکش شدم و لبای نرم و سرخش و به لب هام گرفتم و شروع کردم به خوردن،معلوم بود تجربه نداره،ولی من تو اون لحظه داشتم دیوونه میشدم،چشام و که باز کردم و ازش جدا شدم دیدم چشماش درشت شده و زل زده بهم،گفتم چیه نمی‌خوای دوست دخترت و ببوسی؟ این بار اون حمله کرد و شروع کردیم به خوردن لبهای همدیگه، نوک سینه هام مثل سنگ شده بود ،شورتم افتضاح بود، خیس خیس ، من با یاد این پسر اونجوری ارگاسم شده بودم حالا تصور کنید الان که لباش داشت لب های منو میمکید چه حالی بودم،خودم و ازش جدا کردم و گفتم کافیه سینا جان اینجا جاش نیست ،اونم فقط گفت چشم یه نگاه زیر چشمی هم کردم دیدم جلوی شلوارش باد کرده،ماشین و روشن کردم و راه افتادم سمت خونشون ،شماره سینا رو گرفتم و بعدشم آمار رفت و آمد پدر و مادرش رو گرفتم و متوجه شدم که هر دو کارمند هستن و از صبح تا غروب نیستن،قرار شد من خودم تو اون ساعت ها باهاش تماس بگیرم،تو راه ازش خواهش کردم این راز بین خودمون بمونه و هیچکس ازش باخبر نشه وگرنه همه چیز تمامه و بهش توضیح دادم که من آبروم خیلی برام مهمه،خلاصه سینا رو رسوندم و برگشتم خونه یه راست رفتم حموم و یه خودارضایی کردم که تو حموم از حال رفتم وقتی سر حال شدم باز هم تکرار کردم نمی‌دونم اینهمه شهوت و انرژی از کجا میومد،فقط می‌دونم به محض اینکه یاد سینا میفتادم و اون چشماش و لب هاش دوباره حشری میشدم و داغ میکردم، خلاصه چند روزی رو باهاش چت کردم و پیامک بازی و گاهی هم زنگ ،هنوز معذب بود و تو شوک ،مخصوصا تو شوک اون لب هایی که بوسیده بود،شاید تقصیر من بود و زود شروع کردم ولی خب طاقت نداشتم دیگه،گاهی روزا میرفتم دم مدرسه دنبالش و باهم می‌رفتیم بیرون و این وسط هم گاهی همون لب بازی ها بود تا اینکه یک روز که یکم داغ کرده بودم تو حین خوردن لب هام دستاش و گرفتم و گذاشتم روی سینه هام آروم تو گوشش گفتم بمالشون، بچم بلد نبود و حسابی میچلوندش،منم که دیگه آب کسم سرازیر شده بود،خلاصه دوباره جمع و جور کردیم و برگشتیم ،شب که داشتیم پیام بازی میکردیم دیدم تو چت نوشت فرزانه خانم میشه بازم سینه هاتون رو بگیرم خیلی خوب بودن ،کاش الان میشد بگیرمشون ،منم گفتم خب چیکارشون میکردی و همینطور بحث ادامه پیدا کرد و شد سکس چت و یهو گفت ببخشید من برم دستشویی و بیام ،وقتی برگشت گفتم رفتی چیکار اول یه استیکر خجالت فرستاد و بعدش گفت رفتم تخلیه کردم، گفتم چیو ،گفت همونم دیگه گفتم کدومو ،سینا نوشت رفتم جق زدم ،من اینجا بود که با یه مالش کسم لرزیدم و ارضا شدم،گفتم به یاد من زدی؟ نوشت بله،خلاصه بعد نیم ساعت خدافظی کردیم ،فردا نرفتم پیشش و بهش گفتم یه هفته نیستم آخه پریود میشدم و نمی‌خواستم تو اون حال خراب برم پیشش،بعد یه هفته پیام دادم بهش و حالا دیگه دوره من تموم شده بود و مثل به ماده شیر شهوتم زیاد بود پس یه زنگ بهش زدم و بعد از حرفهای معمولی دعوتش کردم خونمون و یه قرار برای پس فردا صبح تو خونه من فیکس کردم باهاش ،تایمی که مامان باباش نباشن و منم اون روز مرخصی گرفتم حسابی به خودم رسیده بودم، لیزر و حموم و لوسیون و لباس زیر سکسی و … انگار قرار بود عروس بره تو حجله در صورتی که اون فقط یه پسر بچه بود و این همه حس من نسبت بهش تعجب آور بود ،ساعت ۹ بود که دیدم زنگ زدن منم آیفون و زدم براش و گفتم آروم و بی صدا بیا بالا، وقتی اومد قشنگ معلوم بود استرس داره ،من یه دامن لخت با یه تونیک نازک تنم بود و زیرش هم شورت و سوتین ست مشکی گیپور پوشیده بودم،تعارفش کردم که بشینه و براش یه قهوه درست کردم و با یه تیکه کیک دادم بهش که ضعف نکنه،یه ده دقیقه بود نشسته بود و هنوز نمی‌دونست باید چی بگه و چیکار کنه که گفت میشه برم دستشویی و من بهش نشون دادم و همین که رفت صدای نوتیف گوشیش اومد من بی اختیار نگاه کردم صفحه گوشی رو دیدم یه پیام اومد که من سر کوچشون نشستم خوش بگذره،
تمام تنم لرزید ،یهو یخ زدم ،شوکه بودم و انگار آبروم و وسط شهر حراج کردن، همینکه سینا از دستشویی اومد بیرون یک سیلی محکم زدم زیر گوشش تا اومد حرف بزنه گفتم گمشو بیرون ،گمشو ،اون فقط می‌گفت چی شده فرزانه خانم ولی من فقط میگفتم برو گم شو، تا اینکه بعد کلی التماس کردن دیدم چشماش پر اشکه،همون چشمای قشنگی که من عاشقش بودم، روی صورت سفید و نازش رد دستم مونده بود، دلم سوخت براش، جریان پیام و بهش گفتم ،اونم نشست روبروم و گفت توضیح میدم و میرم، بعد گفت اونم از روز اول که منو دیده عاشق من شده و تموم داستانا و اتفاقات رو میرفته به صمیمی ترین دوستش که مثل برادرن تعریف می‌کرده ، به پاکی و درستی دوستش قسم میخورد و می‌گفت که از منم پسر بهتر و مودب تریه و مطمئن هست که حرف از دهنش در نمیاد و آخرشم گفت ،دو دلیل داشت که به دوستم سعید تعریف میکردم، اول اینکه میخواستم بهش پز بدم و‌بگم منم بزرگ شدم و دوست دختر دارم و دلیل دوم و مهم تر این بود که ترسیده بودم،از اینکه یه زن بزرگتر از خودم منو سوار کنه و ببره و بعدم دعوتم کنه خونش منو ترسونده بود و میخواستم اگر بلایی سرم اومد حداقل سعید خبر داشته باشه،همینجا که رسید اشکاش غلطید روی‌گونه هاش ،با گفتن جمله ببخشید که دروغ گفتم بهتون،بلند شد که بره ،با اینکه هنوز عصبی بودم اما نمی‌دونم چرا حس دلسوزی باعث شد سینا رو محکم بغل کنم و خودمم اشک بریزم و حسابی به خودم فشارش میدادم ،یکم که آروم شدیم حس کردم یه چیزی داره به دلم فشار میاره ازش جدا شدم و دیدم بله آقا سینا کیرش راست شده و با خجالت سعی داره مخفیش کنه . واقعا نمی‌دونستم باید چیکار کنم ،از طرفی حسابی عصبانی بودم از کارش از طرفی هم حشری بودم و کلی زحمت کشیده بودم واسه این قرار ، میخواستم بگم واقعا بره اما خب قدرت شهوت بیشتره و من دنبال دلیل و انگیزه بودم، سینا رو صدا کردم و ازش پرسیدم که از کجا مطمئنی که دوستت به کسی نمیگه ،گفتم اگر راستش و بگی و بتونی ثابت کنی که به کسی نمیگه اجازه میدم بمونی وگرنه دیگه باید بری و پشت سرتم نگاه نکنی، سینا هم خیلی اولش قسم و آیه خورد و سعی کرد منو بپیچونه ولی در نهایت با سماجت من گفت ،اخه من و سعید همه رازهامون و باهم میگیم گفتم مثلا چه رازی و در همون حال یکم سعی کردم دامن و ببرم بالا تا سفیدی رون هام بتونه گولش بزنه ، سینا گفت آخه ما باهم زیاد شیطونی کردیم گفتم یعنی چی؟ قرمز شد و من و من کرد و با خجالت گفت حالا ولش کنید دیگه روم نمیشه بگم،گفتم یا بگو یا برو، گفت یعنی هم باهم بودیم و یکبار هم یه دختره تو محل سعیدینا بود که سعید اوردش خونشون با هم رفتیم دوتایی ،گفتم یعنی چی باهم بودیم ؟ انگار خیلی خجالت کشید گفت توروخدا به کسی نگیدا فرزانه خانوم، من و سعید گاهی برای همو خوردیم ، گفتم جریان دختره چیه؟ گفت هیچی فقط دوتایی ازش لب گرفتیم و یکمم مالیدیمش که دیگه بابای سعید داشت میومد فرستادیمش رفت، اینجا بود که یه چراغی تو ذهنم روشن شد، بهش گفتم تلفن و بردار و به سعید بگو بیاد اینجا، سینا که فکر میکرد می‌خوام اذیتش کنم هی مدام عذرخواهی میکرد ،گفتم نترس بگو بیاد ، خلاصه بهش زنگ زد و همونجور که خودم گفته بودم گفت بیا اینجا فرزانه خانوم میخواد توروهم ببینه، وقتی سعید اومد تو دیدم یه پسر نوجوون با چهره زیبا و هیکلی که یکم از سینا درشت تر بود وارد شد، سلام داد و دست دراز کرد و منم بهش دست دادم و گفتم برو بشین رو‌مبل،بعد بهش گفتم میدونی دوستت چرا اینجاست؟ گفت بله،گفتم چرا؟ گفت چون شما میخوایید، گفتم چی میخوام ،گفت میخوایید باهاش حال کنید، همینجور که این پسر داشت حرف میزد ،از رک بودنش و افکاری که تو ذهنم در حال شکل گیری بود کسم هر لحظه خیس تر میشد، بهش گفتم خب میدونی که نباید به تو میگفت؟ ولی حالا می‌خوام یه پیشنهادی بدم،گفتن چی؟ گفتم من ازتون یه ضمانتی می‌خوام که مطمئن بشم حرفی نمی‌زنید ،بیچاره ها هاج و واج نگاه میکردن و نمی‌دونستن جریان چیه فقط سعید انقد هول بود گفت قبوله هرچی باشه، گفتم آفرین من ازتون می‌خوام برید تو اتاق و برای همو بخورید ،منم ازتون یه فیلم کوچیک‌میگیرم،اگر یه وقت دهنتون لق شد و خواستید جایی قضیه امروز مون رو به کسی لو‌ بدید ، بدونید منم این فیلم رو به همه نشون میدم ،رنگشون پرید ،سینا گفت نه خانوم من نمیخوام، سعید یکم فکر کرد و گفت باشه قبوله، سینا گفت بهش چی چی و قبوله ،خلاصه گفتم برید تو اتاق چند دقیقه مشورت کنید و بهم خبر بدید، فرستادمشون و بعد چند دقیقه همون‌جوری که انتظار داشتم ،سعید مخ سینا رو زده بود و وقتی اومدن بیرون ،سعید گفت قبوله،گفتم خوبه پسرا، حالا برید تو همون اتاق و لخت بشید تا بیام ،خودمم اومدم و گوشیم و برداشتم و رفتم تو اتاق ،همینکه وارد شدم تمام تنم لرزید، دوتا پسر بچه نوجوون ،که بدن بی مو و تمیزشون زیر نور خورشید که از پنجره می‌تابید مثل بلور درخشان و مثل پر لطیف بود،دیدم هنوز شورت تنشونه، ولی کیرشون معلومه که راسته ،گفتم چرا وایستادید پس ،دربیارید ، اول سینا و بعدم سعید شورتاشون و دراوردن، چیزی که میدیدم ،برام قابل وصف نبود ،دوتا کیر تمیز و دست نخورده، کیر سینا حدود ۱۳ یا ۱۴ سانت با قطر معمولی ولی سفید با سری صورتی بود که راست و مستقیم به سمت روبرو ایستاده بود، اما کیر سعید بزرگتر بود شاید حدود ۱۷ سانتی یا شایدم بیشتر بود، کمی قطور و گوشتی ،با یک انحنا و کجی به سمت چپ ،انگار که شکسته باشه، به سنش نمی‌خورد همچین چیزی داشته باشه ،کمی هم مو داشت اطرافش و همین مردونه ترش میکرد، بدجور قلبم میزد و میخواستم تو دستام بگیرمشون ،دهنم آب افتاده بود، واسه همین گفتم زود باشید مشغول بشید ،اونا هم که انکار از قبل تمرین کرده بودن ، اول سعید نشست و یکم کیر سینا رو ساک زد و یکم تخماش و خورد ،منم در حالی که با گوشی نزدیکشون بودم بهشون اشاره کردم که عوض کنند ،بعد سینا نشست و مثل یه زن حرفه ای شروع کرد از زیر تا سر کیر سعید رو لیسیدن و بعدشم سرش رو کرد داخل دهنش و شروع کرد ساک زدن ،دیدن لب های صورتی سینا دور کیر سعید داشت منو آتیشی میکرد ،سینا هم انگار بدش نمیومد داشت با ولع میخورد و همینجور تف از کنار دهنش می‌ریخت پایین ،چشماش رو بسته بود، انگار قبلا زیاد اینکار و کرده بود، گوشی رو قطع کردم، به اندازه کافی مدرک داشتم حالا، آروم رفتم جلوی پای سعید کنار سینا نشستم دیدم هردو چشماشون بستس و تو حس عمیقی رفتن، آروم یه بوس روی گونه سینا گذاشتم و همینکه دهنش از کیر سعید جدا شد تا نگام کنه،اون کیر پر از تف و براق و کردم تو دهنم ،شروع کردم به خوردن ،تخماش و میمالیدم و میساکیدم، دیگه اون فرزانه مودب و تو دار نبودم ،داشتم عقده های این چند سال و باز میکردم ،حسابی می‌خوردم براش ، جوری که گاهی تا ته حلقم میبردم و وقتی عق میزدم آروم درش میآوردم و کش اومدن تف هام و تماشا می‌کردم ،تو حس کیر خوردن بودم که یک لحظه حس کردم یه کیر دیگه داره میماله روی صورتم ،سینا بود، کلا فراموشش کرده بودم ،کیر سعید و از دهنم درآوردم و شروع کردم خیلی آروم و رمانتیک با تمام عشقی که نسبت بهش داشتم کیر پسرونش رو خوردن ،بوی خوب و پوست لطیفش باعث میشد حس کنم دارم با یه زن لز میکنم ولی واقعا مستم کرده بودن، یکم که خوردم حس کردم سینا میخواد خودش و جدا کنه ،نگاهش کردم دیدم میگه فرزانه خانوم داره میاد ،منم سریع کشیدم عقب و گفتم برید بشینید تا آبتون نیاد ،بعدشم رفتم و از کشو اسپری تاخیری که خریده بودم و آوردم و روی کیرشون خالی کردم ،یه ده دقیقه ازشون لب گرفتم و خودمم لخت شدم ،تعجب رو تو چشماشون میدیدم، بهشون گفتم برید کیرتون رو با اب بشورید و بیایید. ،تا اونا بیان لخت لخت شدم و روی تخت دراز کشیدم . . .

وقتی وارد اتاق شدن ،چیزی که میدیدن و نمی‌تونستن هضم کنن، بدن برهنه و شهوتی من که حالا بیشتر از همیشه داغ بود زیر اشعه های نور خورشید میدرخشید، بدنی که حتی یک تار مو روش وجود نداشت، پسرا با هم تو ورودی در ایستاده بودن و من هم با چشمایی که خمار شهوت بود ،داشتم در حالی که خیلی آروم انگشتای دستم کسم رو مالش میداد نگاهشون میکردم ،اروم گفتم بیایید جلو، وقتی نزدیک تخت شدن هنوز جرات حرکتی رو نداشتن و فقط تماشا میکردن، گفتم چرا وایستادید پس ،شروع کنید دیگه ، سعید که یکم پررو تر بود خیلی آروم صورتش و نزدیک نوک سفت و بیرون زده سینم کرد و یه بوسه ازش گرفت ،و بعد پشت سرش سینا شروع کرد به بوسیدن و مالیدن بدنم ،حالا چهار تا دست لطیف و دو دهن گرسنه داشتن تن لطیف من و مثل یک شیرینی لذیذ میخوردن و لذت میبردن، سینا سینه سمت چپم و به دهن گرفت و سعید هم سینه راستم رو ،و شروع کردن مکیدن ،چشمام رو بسته بودم و غرق شده بودم در لذت خودم، بی اختیار سرشون رو بیشتر فشار میدادم به خودم و در حالی که ناله میکردم میگفتم آفرین توله های کوچولو، بخورید ،سینه هام رو کبود کنید ،بعد با دو دست کیرهاشون رو که کنارم بودن رو گرفتم و نوبتی با چرخوندم سرم به طرفین براشون می‌خوردم ،یکم بوی اسپری میداد ولی اصلا برام مهم نبود ،بعد چند دقیقه سینه هام رو ول کردن و رفتن پایین تر ،پاهام رو باز کردن و دادن بالا و سعید شروع کرد بوسیدن و لیسیدن کسم، وای این یکی رو دیگه نمی‌تونستم تحمل کنم داشتم میمردم ،همه وجودم می‌لرزید و تو آتیش داشتم میسوختم، خیلی خوب بود، بعد سینا سعید و بلند کرد و خودش رفت جاش ،خیلی لباش نرم بود و خیلی با احساس و لطیف داشت کسم رو برام لیس میزد حس میکردم یه بچه گربه داره شیر رو لیس میزنه، تمام اون خود ارضایی ها ،تمام اون لحظات که با خیال سینا گذشته بود ،همش داشت به یادم میومد و همین منو در حد جنون آمیزی شهوتی کرده بود ،پاهام و دور سر سینا قفل کردم و به سعید گفتم بیا اینجا ،کیر سعید و میزدم تو دهنم و بهش گفتم می‌خوام انگار داری توی کسم میکنی، تلمبه بزن ،محکم و وحشی بزن تو دهنم ،به سینا هم گفتم ،توله خوشگلم بلیس مامی رو ،قشنگ کسم رو حال بده ،سعید کیرش و کرد تو دهنم و شروع کرد تلمبه زدن اولش آروم حرکت میداد و بعد محکم تر و سریع ترش کرد ،دهنم داشت مثل یه کس صدا میداد صدای تف و تلمبه های سعید بود سینا هم لای پام رو خیس خیس کرده بود، ته دلم داشت خالی میشد ، با دستام سینه هام و محکم داشتم میچلوندم و پاهام و محکم تر از قبل دور سر سینا فشار میدادم ،سعید هم دیگه واقعا داشت دهنم رو میگایید ،اصلا رو زمین نبودم ،حالم قابل وصف نبود، فقط یک لحظه مثل اون شب حس کردم گوش هام داره سوت می‌کشه و چشمام چیزی رو نمی‌بینه ، یک لحظه یک جیغی کشیدم و آبم با فشار پاشید رو صورت سینا و خودم افتادم روی تخت ، فکر کنم بیهوش شده بودم ،چند دقیقه ای هیچی متوجه نبودم ،بعد چند دقیقه می‌شنیدم که سینا و سعید با نگرانی هی صدام میکردن و میگفتن فرزانه خانم چی شد ،توروخدا. پاشو ، آروم چشمام رو به زور باز کردم و با صدای خفه گفتم نترسید چیزی نیست ،من خوبم، فقط یکم صبر کنید حالم جا بیاد ،بعد چند دقیقه ،به سینا گفتم عزیزم ببخشید که اذیتت کردم، دست خودم نبود، اونم گفت اشکال نداره، بهش گفتم بره از کابینت چندتا شکلات بیاره تا بخوریم یکم قندمون بیاد بالا، اونم رفت ،سعید هم که هنوز بالا سرم بود و داشت نگام میکرد و کشیدم جلو و گفتم آفرین خوب تلمبه میزدی ناقلا، اگه همینجوری بتونی تو کسم هم تلمبه بزنی جایزه داری ،سینا که برگشت شکلات ها رو خوردیم و بعد که یکم سرحال شدیم بهشون گفتم چجوری دوست دارید بکنید ،که سعید باز زودتر جواب داد که داگی ،منم گفتم باشه، و داگی شدم و سعید رفت پشتم‌و کیرش و آروم وارد کرد تو کسم که حالا دریای خیسی و آب بود، خیلی آروم و روون داشت حرکت می‌کرد و من داشتم بعد چند سال باز طعم کیر و تو وجودم میچشیدم و حس میکردم، همین باعث شد باز هم من برم تو حس و حشری بشم و ، سینا رو کشیدم جلو و کیرش و شروع کردم به خوردن، در حالی که کیر سینا تو دهنم عقب و جلو میشد ،سعید نامرد شروع کرد محکم و پر قدرت تلمبه زدن ،جوری که با هر ضربه به جلو پرتاب میشدم و به گفته خودش کون بزرگم مثل یک ژله غول پیکر می‌لرزید ،سرعتش و هم بیشتر کرده بود و هر از چند گاهی هم یه اسپنک‌میزد روی کونم و می‌گفت فرزانه خانوم، خوبه، کیرم و دوست داری ،خوب میکنمت ،منم با ناله میگفتم ،اره قشنگم خوب می‌کنی ،بعد سعید در حالی که داشتم لذت می‌بردم و کسم داشت حال میومد ،یهو‌استپ کرد و گفت داری کیف می‌کنی ؟ گفتم اره، بعد سرم و چرخوندم به پشت و نگاش کردم و گفتم چرا ادامه نمیدی ،زود باش ، تو اوج بودم داشتم میومدم ، سعید نگام کرد و گفت بگو که جنده آقا سعیدی ، همون لحظه انگار فرو‌ریختم ،گفتم چی میگی سعید بکن دیگه، گفت چیزی که گفتم و بگو تا ادامه بدم، بعدشم داشت کیرش و آروم آروم میکشید عقب ،من با این سن داشت بغضم می‌گرفت ،گفتم توروخدا بکن ، ادامه بده، دیدم سعید بدون اینکه چیزی بگه با نگاهش داره حرفش و تکرار میکنه، در حالی که غرورم داشت خرد میشد سرم و انداختم پایین و گفتم ،من جنده آقا سعیدم ،لطفا منو بکن ، سعید که خوشحالی رو‌میشد تو چهرش دید ،یهو کیرش و تا خایه چپوند تو،شوکه شدم ،چشمام زد بیرون و یه آخ بلند گفتم که سعید گفت جون جنده خودمی و شروع کرد تلمبه زدن محکم و بی وقفه داشت میکوبید ،هی تکرار می‌کرد آره تو جنده منی ، سوراخ منی ،هر وقت بخوام میام میکنمت، تو برده خودمی فرزانه ، به سینا گفت سینا کیرت و بکش بیرون و بکوب تو صورتش بعدشم بمال به چشماش ،سینا هم با اینکه انگار روش نمیشد حرف سعید و گوش کرد کیرشو میکوبید رو زبونم و صورتم ،و در حالی که من میخواستم کیرش و به دهن بگیرم به دستور سعید کیرش و کشید عقب و گفت بزار جنده خانوم دنبال کیرت بگرده با دهنش ،بهش گیر نده بزار له له بزنه واسش ،من دیگه قشنگ داشتم له میشدم و جای تعجب آورش این بود که از رفتار سعید برخلاف چند دقیقه پیش ناراحت که نبودم هیچ بلکه بیشتر داشتم لذت می‌بردم. انگار بیشتر میخواستم جنده سعید و سینا باشم ،بخاطر همین با صدایی لرزون در حالی که ضربات کیر سعید منو عقب و جلو میکرد گفتم جندتونم من، جندتون رو جر بدید ،سینا کیر بهم بده ، من کیرتو میخوام ، با حرفایی که میزدم حس کردم باز انگار دارم ارگاسم میشم، سینا که نزدیک شد ،به سعید گفتم توروخدا بکن، فقط ادامه بده و کیر سینا رو تا ته تو حلقم کردم و هنوز به ده شماره نرسیده بود که تنم لرزید و باز افتادم رو تخت ،با دست به سعید فهموندم که صبر کنه، بعد چند دقیقه جابجا شدن و سینا رفت پشتم و همون‌جوری در حالی که به شکم دراز کشیده بودم کیرشو وارد کسم کرد و شروع کرد تلمبه زدن و سعید همسرم و چرخوند طرف خودش و دهنم و با دست گرفت و کیرشو تو دهنم حرکت داد ،خودم حس جندگی گرفته بودم، واسه همین دوباره خیلی زود خیس کردم و به سینا گفتم از روم بلند شو، بعدشم رفتم از کشور ژل روان کننده رو آوردم. و به سعید گفتم برو‌ رو تخت و تکیه بده و بشین ،بعدشم خودم رفتم رو کیرش نشستم و به سینا گفتم بیا پشتم و ژل و آروم خالی کن رو‌کونم، بعد بهش گفتم شروع کن انگشتم کن و به سعید گفتم آروم آروم کیرت و حرکت بده بزار لذت ببرم، سینا هم اول یه انگشت و بعدشم دو انگشتش رو میکرد تو سوراخ کونم ،بهش گفتم سومی رو هم فرو‌کن ،داشت فشار میومد بهم ،از طرفی کیر سعید تو کسم و از طرفی هم انگشتای سینا تو کونم داشت هم بهم لذت میداد و هم فشار می‌آورد ،یه سینا گفتم کیرت و ژل بزن و خیلی آروم بکن تو کونم اونم همین کار و کرد و با کمی درد کیرش وارد کونم شد و اولش نمی‌تونستن هماهنگ باشن ولی کم کم با هم ریتم گرفتن و شروع کردن به گاییدن کس و کون من بصورت همزمان ،سینا از پشت بغلم کرده بود و سعید از جلو ،بدناشون خیلی لطیف بود، خیلی پسرونه بود، این منو حشری تر میکرد ،اینکه دارم زیر دوتا بچه نوجوون جر میخورم حس جنده بودنم و بیشتر بهم القا میکرد واسه همین یکی از سینه هام و چپوندم تو دهن سینا گفتم حالا محکم بکنید منو، من جنده شما دوتا هستم، هروقت بخوابید میتونید کس و‌کونم و جر بدید ، فقط بکنید، بزارید حال بیام ، بهم لذت بدید ،منو جنده کردید شما دوتا، وای ،اه ، اههههههههه ، بکنید ، تو همین حال بود که حس کردم سینا از پشت محکم چسبیده بهم و تلمبه هاش شدید تر شد ،داشت دردم می‌گرفت که یهو یه ناله قشنگی کرد و آبش و همونجا تو کونم خالی کرد و بعدشم افتاد رو تخت و دراز کشید ،ولی سعید هنوز داشت میکرد ،از روش بلند شدم و رفتم جلوی آینه قدی و بهش گفتم سعید پاشو بیا، می‌خوام جایزت و بدم، آب کیر سینا از سوراخ کونم سرازیر شده بود و داشت می‌ریخت رو‌فرش ولی برام مهم نبود اون لحظه،بعد در حالی که کیرش که خیس از آب کسم بود و گرفتم دستم و جلوی اینه زانو زدم و‌کیر درشتش و چپوندم تو دهنم، شروع کردم با تمام وجودم ساک زدن ،میاوردم بیرون و‌میکوبیدم رو صورتم و میمالیدم رو چشمام و بهش میگفتم خوبه، دوست داری جنده کردی منو، خوشت میاد دارم برات جندگی میکنم ،کیرت تو دهنم ، بعدشم کردم تو دهنم و گفتم تلمبه بزن و بازم شروع کرد تو دهنم تلمبه های محکم زدن، چند دقیقه بعد پاشدم و وایستادم دستام و زدم به دیوار ودر حالی که داشتم کونم تا حد ممکن میدادم عقب پاهام و جفت کردم کنار هم و بهش گفتم سعید ژل و بیار ،سعیدم‌که فهمیده بود چی‌میخوام ،ژل و خالی کرد تو سوراخ کونم و کیرش و گذاشت دم کونم ،فقط برگشتم عقب و نگاش کردم و با حالت عجز و ترس گفتم توروخدا یواش بکن بزار جا باز کنه، پاره میشم،کیرت کلفته، سعیدم یکم ژل به کیرش زد و خیلی آروم آروم با درد تا نصف وارد کرد و آروم کشید عقب بعد شروع کرد خیلی روون و آروم همونجوری تلمبه زدن ،یکم که گذشت سینا رو صدا زدم شروع کردم ازش لب گرفتن و حالا کونم جا باز کرده بود به سعید گفتم سرعتت و بیشتر کن و به سینا گفتم گوشیم و بیار و بدون اینکه صورتامون معلوم بشه از گاییده شدنم فیلم بگیر ،سعید هم که دید داره فیلم میگیره کیرش و کامل از کونم در میآورد و دوباره تا خایه فرو میکردم ،با اینکارش همزمان کونم صدای گوز میداد که همین حشری ترش کردو باعث شد جوری تلمبه بزنه که من به جلو پرتاب بشم ، به سینا گفتم گوشی رو بزار کنار و بیا سینه هام و بخور ، خودمم تا جای ممکن کونم و فشار میدادم به کیر سعید و داشتم میشدم که بهش گفتم توروخدا بیشتر بکن من دارم میشم سعید گفت منم دارم میام ،گفتم تو آبت و بریز رو صورتم و تو همین حال بعد از چندتا تلمبه من تنم لرزید و سر خوردم افتادم کنار دیوار و سعیدم در حالی که داشت نعره میکشید آبش و خالی کرد روی صورتم ،
هر سه تامون راضی بودیم و حسابی حال کرده بودم، یکم تو همونجایی که بودیم استراحت کردیم و‌منم صورتم و پاک‌کردم رفتم دوش گرفتم و اومدم ،دیگه ظهر شده بود بچه ها باید میرفتن که برن مدرسه، پاشدم بهشون یکم غذا دادم و شماره سعیدم گرفتم بهشون گفتم اگر دهنتون قرص باشه بازم شاید از این برنامه ها داشته باشیم ،وگرنه من می‌دونم و شما و فیلمتون، اونا که تازه یادشون افتاده بود چه مدرکی دستم دارن ،با ترس گفتن بخدا کسی نمی‌فهمه ،فقط شما مواظب باش کسی نبینه اونو، منم بهشون اطمینان دادم که کسی نمی‌فهمه تا وقتی من نخوام و بعدشم راهیشون کردم که برن،
اون روز برای من یه روز خاص بود ،یکی از بهترین تجربه های سکسم بود ،منی که با حیا و خوددار بودم ،و تمام سال ها مراقب بودم کسی وارد زندگیم نشه که دامن پاکم و لکه دار نکنه حالا تو فیلم توی گوشیم داشتم کونم و به کیر پسری فشار میدادم و ازش میخواستم بیشتر بکنه منو، داشتم جندگی خودم و تماشا میکردم،یه جا تو فیلم وقتی کیرش و کشید بیرون کونم مثل پورن استارا باز باز مونده بود ،و همین منو مصمم کرد که این تجربه رو باهاشون بازم تکرار کنم.
اگر فرصتی شد داستان های بعدیمون رو می‌نویسم .
سکسی باشید

نوشته: Hasharian20

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.