رفتن به مطلب

داستان بیغیرتی شوهر کیر کوچولو


chochol

ارسال‌های توصیه شده


مبل تختخواب شو
 

سلام
اسم من سمیه ست ۲۹ سالمه ، با شوهرم سینا توی کافه توی مرکز تهران کار می کنیم ، ۴ سال پیش توی کلاس باریستا با هم آشنا شدیم ، سینا منو با خودش به کافه ای که اون موقع کار می کرد برد و منم اونجا مشغول شدم ، بعد از یه مدت حسابی از هم خوشمون اومد ، منو سینا هم سن هستیم سینا پدر و مادرش رو سال‌ها پیش از دست داده بود ، و با دوستش بهنام توی یه خونه اجاره ای خیلی کوچیک نزدیک محل کافه زندگی می کرد ، خانوادم منم شمال زندگی می کردن، اونموقع هنوز دانشجوی هنر بودم ، و توی خوابگاه دخترا زندگی می کردم ، اینو هم بگم که قدم ۱۶۵ حدود ۵۵ کیلو وزنمه ،سینه هام ۷۰، پوست سفیدی دارم همه پسرا عاشق مو های فرفری و دست وپای ظریفم هستن ، توی اون کافه ای که کار می کردیم بچه های خیلی باحالی کار می کردن که اکثرا دانشجو و از شهر های دیگه اومده بودن ، همه بین ۱۸ تا ۲۵ بودیم ، بین کار با هم سیگار می کشیدیم و بعضی شب ها که ساعت کارمون اجازه می داد توی خونه سینا و دوستش یا یکی دیگه از بچه ها دور همی می گرفتیم و مشروب میخوردیم . برای من سینا با همه پسرا فرق داشت ، احساسات عمیقی داشت ، معمولا اوقات بیکاریش رو صرف فیلم و موسیقی می کرد ، کم حرف و ساکت بود ، بیشتر از بقیه پسر هایی که در عمرم دیده بودم یه دختر رو درک می کرد ، لاغر اندام ، قدش متوسط و خوش چهره بود توی اولین سکسمون فهمیدم کیر نسبتا کوتاه و کم قطری داره ، فوت فتیشه و یکم زود انزال، که البته این آخری برای یه دختر حشری مثل من خبر خوبی نبود ، در کل من برعکس پدر و مادرم دیوانه وار عاشق سینا شده بودم و خلاصه یک سال بعد از دوستی بدون یک ریال پس انداز و با وجود مخالفت خانوادم ، دوتا حلقه ساده خریدیم و توی محضر عقد کردیم . فقط پدر و مادر من و چند تا از دوستامون توی مراسم عقدمون شرکت کردن ، پدرم همه رو به یه رستوران خوب دعوت کرد و بلافاصله با مادرم تهران رو به سمت شمال ترک کردن . هم خونه سینا اونشب رفت خونه خواهرش و ما رسما زنو شوهر شدیم . با سینا تصمیم گرفته بودیم قبل از اینکه خونه مستقل بگیریم حسابی مسافرت بریم و در نهایت هم هر جور که شده از ایران مهاجرت کنیم . بنا بر این مثل قبل از ازدواجمون فقط روز هایی که هم خونه سینا سر کار بود ، میتونستیم با هم خلوت کنیم . هم خونه سینا ، بهنام پسر باحالی بود ، سه سال از منو سینا کوچیک تر و برعکس سینا شیطون ، سر زنده و بانمک بود و معمولا کلی هم دوست دختر داشت ، عاشق باشگاه رفتن و بدنسازی بود ، چهره مردونه و خشنی داشت و توی پذیرش یه هتل کار می کرد و هفته ای دو شب تا صبح شیفت بود . خلاصه یواش یواش رفت آمد من به خونه سینا و بهنام بیشتر شد و دیگه من با بهنام کلی صمیمی و راحت شده بودم ، جلوش راحت تر لباس می پوشیدم ، با هم شوخی داشتیم، همدیگرو به اسم کوچیک صدا می کردیم و من گاهی برای هردوشون آشپزی میکردم ، ما هر جا دعوت میشدیم بهنام رو هم همراهمون می بردیم و به همه میگفتیم بهنام پسرمونه ! آخر هفته ها گاهی با هم دیرینک میزدیم و از اونجایی که سینا کم حرف بود بیشتر اوقات منو بهنام باهم حرف میزدیم و سینا بیشتر شنونده بود همیشه هم حرف منو بهنام به اینجا می رسید که بهنام گیر می داد تو چرا دوستای خوبتو با من دوست نمی کنی :) .بعضی شبها که بهنام شیفت شب کار می کرد من پیش سینا میموندم ، یکم بعد گاهی که مشروب میخوردیم حتی وقتی بهنام خونه بود هم من میموندم ، چون خوابگاهمون از یه ساعتی اجازه تردد نمی داد ، اینجور موقع ها منو سینا توی حال خونه پشت به کانتر آشپزخانه روی مبل تخت خواب شو و روبروی درب دستشویی و حمام میخوابیدیم و بهنام توی اتاقی که فقط با یه پارتیشن از حال جدا می‌شد می خوابید . خونه بهنام و سینا یه سوئیت کوچیک بود و هر صدایی تو سکوت شب میپیچید ، مخصوصا توی فصل زمستون که صدای کولر هم وجود نداشت اوضاع خیلی بد تر می شد . با اینکه من از سینا حشری تر بودم ، ولی اون شب هایی که بهنام خونه بود هرچی اصرار می کرد من قبول نمی کردم حتی به من دست بزنه ، و قضیه رو به فردا صبح که بهنام رفت سر کار موکول می کردم .حتی گاهی در گوشی التماس می کرد فقط بی صدا براش ساک بزنم یا یواشکی زیر پتو کیرشو براش بمالم ، ولی من اصلا راحت نبودم و معمولا فرداش هم سر این موضوع جر و بحث می کردیم . همیشه در نهایت از سینا می پرسیدم اخه اگر بهنام بفهمه تو ناراحت نمیشی؟ اوایل جواب درستی نمی داد ولی بعد ها موقع سکس با شوخی و خنده می گفت خب اون طفلی هم یه جقی میزنه مگر چی میشه ؟ دنیا به آخر نمی رسه که ، گناه داره. اولش از این حرفا تعجب می کردم و ناراحت میشدم اما به مرور موضوع به یه شوخی و شاید تا حدودی فانتزی بین منو سینا تبدیل شده بود . تا اینکه یادمه یه شب تعطیل تازه پریودم تموم شده بود ، و از شدت حشری بودن وحشی شده بودم ،یکی از دخترای کافه رو برای آشنایی‌ با بهنام دعوت کرده بودم ، چهارتایی کلی مشروب خوردیم و بهنام حسابی مارو خندوند و تا میتونست از منو دوستم دلبری کرد ، نیمه شب بود که دوستم الهام اسنپ گرفت و رفت، طبق معمول موقع خواب بهنام رفت توی اتاق بخوابه و منو سینا روی مبل تخت شو خوابیدیم یک ربعی نگذشته بود که سینا از پشت بغلم کرد و دستشو برد زیر پیراهنم و شروع به نوازش سینه هام کرد ، اینقدر مست و حشری بودم که برای اولین بار هیچ مخالفتی نکردم ، چند دقیقه بعد سینا دستشو برد سمت چوچولم که حسابی خیس شده بود و شروع به مالوندن کرد ، آروم شورتشو از پاش در آورد و من بی اختیار کیر فسقلی شق شدش رو توی دستم گرفتم . ده روزی بود سکس نداشتیم و بوسه های سینا پشت گردنم داشت دیوونم میکرد ، هردومون میدونستیم که بهنام هنوز بیداره ، اما توی مستی حسابی شهامت پیدا کرده بودیم ، حتی من یه جورایی از اینکه بهنام صدای مارو بشنوه هیجان داشتم. شاید اون شب حس می کردم هردوشون رو دوست دارم . آروم از بغل سینا در اومدم ، به پشت خوابیدم ، باسنم رو اندکی بالا گرفتم و شلوارک و شورتمو با هم در آوردم ، لنگام رو باز کردم تا سینا بیاد روی من و بلافاصله پاهام رو دور کمرش حلقه کردم ، فوری کیر سینا تا ته توی کس خیس و آمادم فرو رفت و لبامون روی لبای هم قفل شد ، با اینکه سعی می کردیم بی صدا باشیم ولی شک نداشتم بهنام صدای بوسه های ما دو تا ، صدای جیر جیر فنر مبل تخت شو و نفس نفس های منو سینا رو توی سکوت شب میشنوه ، هیجان عجیبی داشتم ، خدای من همش فکر می کردم اگر توی اون وضعیت بهنام از اتاق بیرون بیاد چی؟ کمتر از دو یا سه دقیقه بعد سینا کیرش رو کشید بیرون و با یه نفس عمیق روی شکم من ارضا شد و صدای نفس هاش خونه رو پر کرد ، سینا آروم و بی صدا بلند شد و رفت توی دستشویی ، حالا صدای خش خش و جیر جیر فنر تخت رو از اتاق بهنام می شنیدم. شاید بتونید تصور کنید توی همچین وضعیتی یه زن جوان مست و حشری که لخت و نیمه کاره رها شده ، میتونه چه نقشه های فانتزی توی ذهنش برای یه هیکل بدن ساز که چند متر اونطرف تر توی اتاق راست کرده و داره جق میزنه بکشه. با صدای سیفون و لولای درب دستشویی به خودم اومدم، یه لحظه از تصوراتی که از ذهنم می گذشت خجالت کشیدم . سینا آروم کنارم دراز کشید و لبام رو بوسید . با شیطنت در گوشش گفتم ، آخر کار خودتو کردی ؟طفلک بچه داره جق میزنه. هردو مون یواشکی زدیم زیر خنده . صدای خش خش و جیر جیر تخت از اتاق بهنام زیاد تر و تندتر شد و بعد از چند تا صدای نفس تند و عمیق خونه ساکت شد .منو سینا توی مستی نتونستیم جلوی خودمون رو بگیریم و صدای خندمون سکوت خونه رو شکست ، من که هنوز مست و حشری بودم و معمولا توی مستی با بهنام شوخی های خطرناک داشتم ، با شیطنت گفتم ، بهنام تو نمیخوای بری دستشویی ؟
بلافاصله صدای خنده بهنام اومد و هر سه تامون زدیم زیر خنده ، چند ثانیه بعد بهنام بلند شد و از اتاق اومد بیرون ، من با دستپاچگی پتو رو تا زیر گردنم بالا کشیدم و سعی کردم پاها و بدن لختم رو بپوشونم . از بیرون اومدن بهنام شوکه بودم ولی چیزی که بیشتر منو شوک می‌کرد این بود که بهنام لخت بود و فقط یه شورت قرمز و تنگ اسلیپ پاش بود . وای خدای من چی میدیدم ، سرشانه های بزرگ ، عضله های خط دار ، بالا تنه مثلثی ، بازو هایی که هرکدوم سه برابر بازو های سینا بود و توی نور کم و سایه روشن اتاق ابهت مردونه جذابی داشت ، از همه مهم تر یه کیر درشت و باد کرده که هنوز کاملا نخوابیده بود و داشت اون شورت تنگ رو پاره می کرد . یه لحظه با دهن باز به هیکل و کیر بهنام خیره شدم و بلافاصله روم رو برگردوندم و به سینا نگاه کردم که خجالت زده سرش رو پایین انداخته بود . بهنام یه لحظه خط نگاه من به کیرش رو دنبال کرد و خیلی خونسرد از کنار ما رد شد و رفت توی دستشویی ، لحظه های عجیبی بود حتما سینا هم میدونست که من بی اختیار داشتم به اون کیر کلفت فکر می کردم ، بعد از چند دقیقه بهنام از دستشویی آمد بیرون و دوباره برگشت به اتاقش ، یه جورایی مستی داشت از سرم می پرید ، احساسات متناقضی داشتم ، حسابی تحریک شده بودم ، کلافه از ارضا نشدن ، عصبی از دست سینا و نیمه مست و خواب آلود بودم.
صبح که از خواب بیدار شدم اصلا دلم نمی خواست با بهنام روبرو بشم ، از دست سینا هم حسابی عصبانی بودم ، لباسام رو پوشیدم و قبل از اینکه سینا بخواد مخالفتی کنه سریع از خونه زدم بیرون . به سر کوچه نرسیده بودم که سینا زنگ زد و اصرار کرد که صبر کنم بیاد پایین ، با هم رفتیم یکی از کافه های نزدیک و سینا صبحانه سفارش داد . نیم ساعتی بینمون سکوت بود و هیچ کدوم چیزی نمی گفتیم ، حتی میلی به صبحانه هم نداشتیم ، من یه سیگار روشن کردم و به سینا خیره شدم ، ازش پرسیدم خب چه حسی داشت ؟ سینا که خودشو به اون راه زده بود پرسید چی چه حسی داشت ؟ گفتم خب همین که یکی دیشب با صدای بوس و ناله های زنت ارضاء شد ؟ سینا صورتش رو برگردونده بود به سمت پنجره کافه ، به خیابون خیره شده بود و سعی می‌کرد وانمود کنه موضوع دیشب اتفاق مهمی نبوده . احساسات متناقض و عجیبی داشتم از یه طرف دلم می خواست سینا روی من حساس باشه و خودشو غیرتی نشون بده و از طرف دیگه از اینکه دیشب دل دوتا مرد رو برده بودم قند تو دلم آب می شد ، با عصبانیت رو به سینا گفتم ، یعنی تو اصلا برات مهم نیست یه مرد دیگه صدای خصوصی ترین قسمت زناشویی مارو بشنوه و لذت ببره و بعدشم انقدر وقیح ، لخت بیاد از اتاق بیرون و هیکلش رو به رخ زنت بکشه؟ اونوقت تو هم مثل خاک بر سرای بی عرضه فقط بشینی و تماشا کنی ؟ میدونی توی اون حالت مستی ما سه تا اگر اوضاع از کنترل خارج میشد اون نره خر جلوی چشمات چه بلایی سر زندگیمون می آورد ؟ سینا سرشو پایین انداخته بود و هیچی نمی گفت ، پکی به سیگار زدمو گفتم ، البته با این غیرتی که از شوهرم میبینم ، حداکثر الان داشتی دنبال قرص اورژانسی می گشتی مبادا بهنام جونت برات دست گل به آب داده باشن . با این حرفم انگار برق از سر سینا پرید . دقیقا ميتونستم حدس بزنم که چه صحنه ای رو تصور کرد .
با اینکه با حرفام سینا رو تحقیر می کردم ، ولی به عشق بینمون شکی نداشتم ، ولی از به تصویر کشیدن بیغیرتی سینا یه حس مرموز و عجیبی به من دست میداد ،
بعد از اون روز تا مدت ها سعی کردم بهنام رو نبینم ، بیشتر شبهاتی که بهنام خونه نبود پیش سینا میموندم ، دیگه دورهمی و مشروب خوری هم نداشتیم ، به سینا گفتم هرچه زودتر باید یه خونه مستقل اجاره کنیم و سینا هم پذیرفت که به فکر جور کردن پول پیش باشه ، اما ماجرای اون شب هنوز مثل یه علامت سوال توی ذهنم بود ؟ آیا بهنام و سینا بعدا در مورد اون شب با هم صحبت کرده بودن ؟ راستی من برای سینا اینقدر بی اهمیت بودم؟ یا اینکه اصلا شاید سینا از اون مردایی هست که دوست دارن زنشون جلوشون با یه مرد دیگه رابطه داشته باشه ؟ راستش با داستان هایی که بچه های خوابگاه از فانتزی های دوست پسرا و یا شوهر سابقشون تعریف کرده بودن و شوخی های سینا توی رختخواب ، بیشتر از همه به همین موضوع شک داشتم . چند باری سعی کردم مستقیم و غیر مستقیم این موضوع رو از سینا بپرسم ، ولی هر دفعه یه جوری از جواب دادن طفره می رفت، البته هیچ وقت جدی این موضوع رو رد نمی کرد ، مثلا بعد از کلی توضیح میگفت فانتزی تا زمانی که به رابطه ضرر نزنه خیلی هم خوبه ولی نباید رابطه رو به کثافت بکشه ، یواش یواش قضیه اونشب خود ارضایی و نیمه لخت دیدن بدن بهنام برای ما تبدیل به یه شوخی و فانتزی شده بود ، یه شب که بعد از مدت ها باهم تنها شدیم و به همین خاطر هردومون حسابی حشری بودیم ، توی بغلش لم دادم و از سینا پرسیدم ، تو واقعا منو دوست داری؟ فوری موهامو نوازش کرد و جواب داد معلومه که دوست دارم دیوونه ، آروم دستمو بردم توی شورتش توی چشماش نگاه کردم و گفتم خب اگر یه سوال بپرسم قول میدی راستشو جواب بدی ؟ لبامو بوسید و گفت معلومه که قول میدم ، گفتم بگو بجون سمیه . توی چشمام نگاه کرد و گفت بجون سمیه. پرسیدم اگر اونشب بهنام بجای دستشویی میومد سراغ من تو چیکار می کردی؟ سینا با تعجب یکم مکث کرد و گفت دیونه شدی ؟ خب معلومه که نمیذاشتم با تو کاری بکنه ، چند ثانیه توی چشماش نگاه کردم و همزمان که کیرش رو نوازش می کردم با خنده شیطنت آمیزی پرسیدم ، پس چرا تا سؤالمو شنیدی این فسقلی اینقدر سفت و بزرگ شد شیطون؟ سینا دستپاچه و تحریک شده بود و نفس هاش میلرزید ، تاپ و سوتینم رو با یه حرکت در آوردم و پرت کردم وسط اتاق و بلافاصله دستم رو دوباره بردم تو شرت سینا ، سینا هم یکی از سینه هامو گرفت و دوباره لبامو بوسید ، نوک سینه هام حسابی اومده بودن بیرون و سینا با همه خنگیش خوب فهمیده بود که زنش اینبار با ‌تصور این صحنه تحریک شده ، توی چشمای سینا نگاه می کردم و منتظر جواب بودم ، سینا هم دستشو آروم برد توی شرت من و با صدای لرزون در گوشم چیزی گفت که تمام تنم مور مور شد ، سینا با یه لحن پر از تردید گفت ؛ عشقم تا تو نخوای هیچ اتفاقی نمیوفته ، خشکم زده بود و اصلا انتظار همچین جوابی رو نداشتم شاید یکم سرگیجه داشتم ، سینا چوچولمو می مالوند و با نگاهش عکس العمل منو بررسی می کرد ، نه مست بودیم و نه شوخی و فانتزی در کار بود . با گوش های خودم شنیده بودم ؛ تا تو نخوای هیچ اتفاقی نمیوفته … نمیخواستم کاری کنم که سینا بقیه حرفشو سانسور کنه، با اینکه سعی می کردم همه چیز رو عادی نشون بدم ، توی دلم غوغایی برپا بود ، این جمله رو هزار بار توی ذهنم مرور کردم ، با نگاهش منتظر حرفی از طرف من بود ، کسم اینقدر خیس شده بود که شاید شهامت گفتن و پرسیدن خیلی چیزای دیگه رو هم پیدا می کردم ، مغزم کار نمی کرد نمیدونستم چی بگم ، بیضه هاشو لمس کردم و نا خود آگاه با شرم در گوشش گفتم : این کارا رو توی ایران نمیشه انجام داد عزیزم، باید کلی در موردش فکر کنیم ، سینا با شنیدن این حرفم ناله بلندی کرد و آبش فوران کرد روی ساعد دست من و شورتش رو خیس کرد . چشماشو بسته بودو نفس نفس میزد ، باورم نمیشد ولی حدسم درست بود ، شوهرم غیر مستقیم پیشنهاد داد من با یه نفر جلوی چشماش سکس کنم و من هم بدون اینکه فکر کنم یه جورایی اکی داده بودم. اون لحظه تقریبا مطمئن بودم که ما در واقعیت این کار رو نمیکنیم. ولی یه هیجان و ماجرا جویی عجیبی وجودمو گرفته بود .
اونشب انگار یه رابطه جدید بین منو سینا متولد شد ، شاید این اتفاق صمیمیت بینمون رو بیشتر کرده بود ، دیگه سینا راحت تر از فانتزیاش صحبت می کرد ، هرشب تلفنی یه داستان فانتزی با هم میساختیم ، حتی تو یکی از داستان های فانتزیمون به سینا قول دادم بعد از مهاجرت ، میریم سفر ، یه جایی که هیچ کس مارو نشناسه ، به انتخاب من یه مرد جذاب رو میبریم توی اتاق هتل تا من یه شب تا صبح جلوی چشمای سینا پورن استار شخصیش بشم
تخیلات فانتزی ما ادامه داشت تا اینکه یه روز عصر بهاری یکی از دوستای قدیمیم زنگ زد و گفت که ماه آینده مراسم نامزدیش با دوست پسرشه ، و میخواست منو برای مراسمشون دعوت کنه ، واقعا براش خوشحال بودم ، اونا هم مثل منو سینا توی ۲۴ سالگی عاشق هم شده بودن ولی خانواده هاشون مخالفت می کردن ، فرقشون با منو سینا این بود که اونا هردو خانواده های ثروتمندی داشتن ، ظاهرا حالا خانواده هاشون رضایت داده بودن که با هم ازدواج کنن ، روم نشد به ملودی بگم که من ازدواج کردم و هیچ مراسمی نداشتم و حتی به اون خبر ندادم ، فقط گفتم منم با نامزدم میام ، خلاصه منم مثل همه خانم ها از یک ماه قبل برای شرکت در جشن نامزدی ملودی رژیم گرفتم ، لباس و مدل آرایشمو پیش بینی کرده بودم ، سینا قرار بود کت شلوار عروسیمون رو بپوشه و طبق معمول به بهنام هم گفتیم که میخوایم همراه خودمون ببریمش نامزدی ، شب نامزدی رسید و اونشب من حسابی به خودم رسیده بودم آرایشگاه رفتم ، مو هامو برای اولین بار های لایت کرده بودم و با لباس شب کوتاه و چسبیده و کفش های پاشنه بلند و سکسی ، به قول سینا حسابی کردنی شده بودم. سینا کت و شلوار عروسیمون رو پوشید که یکم براش تنگ شده بود و چنگی به دل نمی زد ، ولی بهنام با اون هیکل ورزشی واقعا خوش تیپ شده بود ، نامزدی توی یه باغ در شهریار بود ، با ماشین بهنام رفتیم ، نامزدی خیلی مجللی بود ، همه جا پر از گلهای ارکیده سفید بود و انواع مشروب ها سرو می شد ، سالن رقص شیک و بزرگی داشت ، هنوز عروس و داماد خودشون نیومده بودن ، منو سینا و بهنام کنار یکی از میز ها نشستیم و برامون مشروب آوردن ، کم کم مجلس گرم تر می شد و مشروب روی مهمونا اثر می کرد ، یک ساعت بعد که ملودی و نامزدش رسیدن تقریبا بغیر از منو سینا تمام زوج ها اون وسط مشغول رقص بودن ، با اینکه من عاشق رقصیدنم ، سینا هم رقص بلد نیست و هم یکم از رقصیدن بدش میاد ، وقتی سینا پیشنهاد داد منو بهنام با هم برقصیم بدون لحظه ای فکر قبول کردم ، دست بهنام رو گرفتم و دوتایی رفتیم وسط پیست رقص ، هیچ وقت فکرشو نمی کردم بهنام تا این حد رقاص ماهری باشه ، مردونه و حرفه ای می رقصید ، منم کم نمی آوردم و پا بپای بهنام می رقصیدم ، میون اون همه دود و شلوغی و رقص نور چند بار برگشتم و زیر چشمی به سینا نگاه کردم که چشم از رقصیدن منو بهنام بر نمی داشت ، موقع رقصیدن حس می کردم بهنام دوست داره با چشماش قورتم بده ، مثل یه دختر بچه دوست داشتم تصور کنم خیلی دوستم داره ، حتی یه لحظه سعی کردم تصور کنم زنو شوهریم . با اینکه تقریبا هیچ کس اونجا مارو نمی شناخت ولی دلهره و استرس عجیبی داشتم ، همزمان یه شرمندگی و عذاب وجدان وجودمو گرفته بود ، بین آهنگ ها چند بار رفتیم کنار میز نشستیم و پیک زدیم و باز با آهنگ های بعدی رقصیدیم ، بعد از شام توی آخرین رقص یهو نور سالن کم شد و آهنگ تانگو شروع شد ، دست قوی و مردونه بهنام رو دور کمرم حس کردم ، منو کشوند به سمت خودش تا تنمون به هم چسبید ، داشتم سکته میکردم ، با دست دیگش دست چپ منو گرفت و منم ناچار اونیکی دستم رو گذاشتم روی شونش ، خودمو گول میزدم که دود و تاریکی نمیذاره سینا این صحنه ها رو خوب ببینه ، از روزی که با سینا آشنا شدم تا اون روز تنم به تن هیچ پسری اینقدر نزدیک نشده بود ، نفس های بهنام خیلی نزدیک بود ، حتی بین اون همه عطر و دود ، بوی عطر بهنام رو حس میکردم ، شاید دیوونه شده بودم ، یه آن توی خیال لباشو بوسیدم ، ولی ناگهان بی اختیار خودمو از توی بغل بهنام بیرون کشیدم و رفتم به سمت میز مون و کنار سینا نشستم .
تو راه برگشتم هر سه تا مون حسابی مست بودیم و از آهنگ های بهنام لذت می بردیم ، من روی صندلی عقب پاهامو دراز کرده بودم و بی اختیار توی رویای رقص خودم و بهنام بودم ، خانم ها خوب میدونن ۴-۵ ساعت راه رفتن و رقصیدن با کفش پاشنه بلند چه بلایی سر پنجه های پا و کمر یه خانم میاره ، توی ماشین کفشام رو از پام در آوردم ولی دوتا خط قرمز بالای پنجه های پام ورم کرده بود و سوزش داشت ، حدود ساعت ۲ بود که رسیدیم جلوی خونه ، طبق معمول جای پارک به سختی پیدا شد، زانو هام درد می کرد و ترجیح دادم مسافت بین ماشین تا خونه رو پا برهنه بیام ، وقتی راه میرفتیم حس میکردم بهنام و سینا دوتاشون عاشقانه و با تمام وجود حواسشون به من هست و از من مراقبت میکنن ، وارد پاگرد ساختمون شدیم ، فکر اینکه حالا باید دو طبقه رو بدون آسانسور بالا برم باعث شد بی اختیار روی پله اول بشینم . با شوخی رو به سینا و بهنام گفتم واقعا دیگه نمیتونم روی پاهام بایستم که یهو دو تا دست بهنام رو پشت زانو ها و کمرم حس کردم ، قبل از اینکه مخالفتی کنم مثل یه دختر بچه که توی مهمونی خوابش برده و پدرش بغلش کرده، منو توی آغوشش از پله ها بالا می برد ، باورم نمی شد توی دستای بهنام هستم ، کفشام از دستم افتاد و بی اختیار دستام رو دور گردن بهنام حلقه کردم ، سینا کفشای منو برداشت و توی راه پله پشت سرمون میومد ، چشمام رو بسته بودم و نمیتونستم به بهنام نگاه کنم ، میتونم تصور کنم دیدن پاهای لخت و لاک زده من که از روی بازوی درشت بهنام آویزون شده چه بلایی سر شوهرم می آورد ، نفس بهنام به زیر گردنم می خورد و توی بغل بهنام دلم میخواست پله ها تا ابد ادامه داشت ، شاید توی همین دو طبقه منو بهنام و سینا همزمان به یه چیز فکر می کردیم ، شاید بدون یک کلمه حرف زدن با هم به توافق رسیده بودیم ، حالا بهنام عجیب و ماهرانه وارد رابطه زناشویی منو سینا شده بود و نقش مرد آلفا رو بازی می کرد . انگار سینا تسلیم قدرت و ابهت مردونه بهنام شده بود ، وقتی به پاگرد واحد رسیدیم سینا جلو رفت تا در رو باز کنه ، فکر می کردم دیگه باید از بغل بهنام بیرون بیام ولی با کمال تعجب بهنام منو زمین نذاشت . سینا دستپاچه و خجالت زده ، بدونه اینکه پشت سرشو نگاه کنه رفت توی خونه ، بهنام همونطور که تو بغلش بودم منو برد توی خونه و نشست روی همون مبل تختخواب شو که پشت به کانتر آشپزخونه بود ، هنوز مست بودم و دستام دور گردن بهنام بود ، یهو بهنام صورتش رو جلو آورد و من از وحشت خشکم زد ، هنوز نفس نفس میزد و تپش قلب و بوی عطر مردونش دیوانم کرده بود ، حالا با حس و حالی که داشتم ، دیگه راهی بجز بوسیدن لباش نداشتم ، شورتم و بین پاهام اونقدرخیس شده بود که پاهامو بهم چسبوندم و لیز خوردن کشاله های رونم رو حس می کردم . خدای من … نمی فهمیدم دارم چیکار میکنم، انگار که دست خودم نبود … چند تا بوس کوچیک و بعد توی خونه ای که شوهرم حضور داشت ، داشتم لبها و زبون دوستش رو می مکیدم ، چراغ های خونه خاموش بود و نور کمی از خیابون به داخل می تابید ، نمیدونستم سینا کجاست ، شاید دیگه برام مهم نبود ، وقتی لبای بهنام رو می مکیدم سرم گیج می رفت ، شاید همون حس بچه گانه ای که اولین بار با بوسیدن اولین دوست پسرم توی دوران دبیرستان به من دست داده بود رو یادم میاورد ، احساس گناه داشتم ، یه آن دست گرم بهنام رو روی یکی از پنجه های پام حس کردم ، خدایا دست قوی و مردونش چه حس قشنگ و لذت بخشی به انگشت های دردناک پام میداد ، چند لحظه پاهام رو ماساژ می داد و نوازش می کرد که صدای لولای درب دستشویی بدنم رو لرزوند ، چراغ دستشویی فضای خونه رو روشن تر کرده بود ، منو بهنام هنوز داشتیم لبای همدیگرو میخوردیم ، چشمام رو بسته بودم و نمیخواستم به سینا نگاه کنم ، حس کردم سینا اومده نزدیکتر و داره ضامن مبل رو آزاد می کنه ، خدای من شوهرم داشت تختی رو آماده می کرد که منو دوستش جلوی چشماش روی اون عشق بازی کنیم ، پشتی مبل باز شد و حالا منو بهنام توی بغل هم روی تخت خوابیده بودیم و همدیگرو با حرارت می بوسیدیم ، توی مستی یه حسی بم میگفت که باید جلوی ادامه این وضعیت رو بگیرم، ولی بیشتر از این حرف ها تحریک شده بودم و جالب اینکه همزمان از بیغیرتی سینا حرصم می گرفت ، مانتویی که تو ماشین پوشیده بودم کاملا از تنم در اومده بود و لباس شب تنگ و چسبونم تا وسط باسنم جمع شده بود و شورتم کاملا معلوم بود ، هنوز امیدوار بودم سینا جلومون رو بگیره ، ولی همینکه گرمای دست بهنام رو روی نوک سینه هام حس کردم دیگه شهوت تموم وجودمو گرفت، بهنام بند سوتین و لباسم رو از روی شونم انداخت و منم هیچ مخالفتی نکردم ، دوتا سینه هام افتاده بود بیرون ، هرکسی از نوک سینه هام میتونست حدس بزنه نظرم در مورد اتفاقی که داره میوفته چیه ، بهنام خیلی ماهرانه با سینه هام بازی می کرد ، بی اختیار ناله کردم و دستم رفت به سمت شلوار بهنام ، خدای من چه هیولایی بین پاهای بهنام بود ، وقتی دستم رو از روی شلوار به کیر بهنام رسوندم ، بی اختیار چشمام رو باز کردم و توی نور خفیف اتاق به سینا نگاه کردم ، اونطرف اتاق شورت و شلوارش رو در آورده بود و روی کاناپه به بدن و پاهای لخت من خیره شده بود و داشت با کیر فسقلیش بازی می کرد ، بهنام از کنارم بلند شد و شروع کرد به لخت شدن ، خدای من ما واقعا داشتیم این کار رو می کردیم ، وقتی شرتش رو در می آورد حس کردم نفسم بالا نمیاد ، دیگه از سینا خجالت نمی کشیدم ولی کیر و بیضه های بهنام اینقدر بزرگ و کلفت بود که استرس گرفته بودم ، از دست بیغیرتی سینا عصبی بودم و دلم میخواست تحقیرش کنم ، همونطور که لباس شب رو از تنم در می آوردم بدون اینکه به سینا نگاه کنم با صدای شهوت آلودم گفتم ؛ این که از ساعد تو هم کلفت تره … چجوری میخواستی جلوش رو بگیری ؟ بهنام با شنیدن این حرفم قند تو دلش آب شد و خنده فاتحانه ای کرد ، با انگشتای هر دو پام به سمت بهنام اشاره کردم و بش فهموندم شورتم رو در بیاره ، حالا بهنام بالای سرم ایستاده بود با یه دست کیر کلفتش رو بالا و پایین می کرد و با دست دیگش شورتم رو از کنار باسنم بالا کشید ، پاهامو بالا نگه داشته بودم تا شورتم راحت در بیاد ، لحظه عجیبی بود ، جلوی چشمای شوهرم لنگام رو باز نگه داشته بودم و همه جام لخت بود حلقه ازدواجمون توی دستم و شورتم توی مشت یه مرد دیگه بود ، بیضه های بزرگ بهنام با حرکت دستش تکون میخورد و به کس خیس و شیو شدم خیره شده بود ، همزمان شورتم رو به سمت صورت سینا پرت کرد ، وقتی بهنام زانو هاشو می گذاشت روی مبل ، من به پشت خوابیده بودم ، دوتا دستم رو روی صورتش گذاشتم و عاشقانه توی چشماش نگاه کردم ، یه لحظه محو چهره مردونش بودم ، صورتشو با دستام جلو آوردم و جوری که سینا هم بشنوه گفتم ، مال تو خیلی بزرگه ،لطفا مواظبم باش . وحشیانه لبای هم رو بوسیدیم، لنگامو باز کردم تا اون هیکل عضلانی همه زنانگیم رو در اختیار بگیره و برای اولین بار بدن لختمون به هم رسید ، توی او زاویه ی که خوابیده بودیم شک نداشتم سینا میتونه تمام چیزایی رو که دوس داره ببینه ، پاهامو دور کمر بهنام حلقه کردم و دستامو روی سر شونه های درشت و عضلانیش گذاشته بودم ، وحشیانه لبای همدیگرو می مکیدیم و گاز می گرفتیم و بهنام اون هیلای بین پاهاش رو روی کلیتوریس خیس و لیز من می مالوند ، احساس عشق و شرم و هوس و مستی و گناه ترکیب عجیبیه، صدای ناله هام برای خودم هم غریب بود ، تصور اینکه اون هیولا قراره جلوی چشمای شوهرم تا کجام فرو بره ، بدنم رو لرزوند و اولین ارگاسمم رو با بهنام تجربه کردم ، میدونستم تا چند ثانیه دیگه عروس میشم ، میدونستم مردا وقتی تحریک میشن همه قول و قراراشون یادشون میره و مغزشون کار نمیکنه ، از ترس اینکه بهنام یهو همش رو فرو کنه با دستم کیرشو گرفتم و نفس نفس زنون در گوشش گفتم ؛ عزیز دلم بذار خودم میشینم روش ، خدای من کیرش اونقدر بزرگ بود که کلفتیش توی مشتم جا نمی شد ، دوباره بوسه های بهنام لبامو بست ، چند ثانیه بعد بهنام بی توجه به حرفم دستشو برد اون پایین و کیرشو گرفت ، بدنشو پایین کشید و دیگه سر کیرش روبروی کوسم تنظیم کرد ، شاید خیلی مردا فانتزی دیدن همچین صحنه ای رو بین زنشون و یه مرد دیگه داشته باشن ، ولی دلم برای سینا می سوخت ، فکر می کردم نکنه پشیمون شده باشه یا از حسادت دیونه بشه، تا کاکولد شدن سینا فقط یه بوس و یه فشار کوچولو مونده بود ، خلاصه بهنام به دوستش رحم نکرد و جلوی چشمای سینا کله گنده کیرش وارد کس خیسم شد ، پنجه های پام جمع کرده بودم و با نفس های بریده پشت سر هم در گوش بهنام میگفتم عزیزم یواش … عزیزم یواش … التماس های من فایده ای نداشت ، شاید خودم هم مایل بودم بهنام حرفم رو گوش نکنه ، چند ثانیه بعد تمام کیر کلفت بهنام توی کسم فرو رفته بود ، سینا با دیدن پنجه های پام و شنیدن ناله هام میتونست حدس بزنه زنش چه درد لذت بخشی رو تحمل می کنه . حس می کردم نفس هام بالا نمیاد ، همونجور که بهنام کیرش رو توی کس تگ و خیسم عقب جلو می کرد ، دستای من تک تک عضلات سفت و خط دار بازواش رو لمس می کرد ، حس می کردم بدنم پر شده از مردانگی و قدرت ، ده دقیقه ای می گذشت و تلمبه های بهنام سنگین و سنگین تر شد ، پاهامو باز کرده بودم سر شونه های بهنام رو گرفته بودم سینه هام با شدت به جلو عقب پرت میشدو بدون توجه به سکوت شب تقریبا جیق می زدم و دوباره ارضاء شدم، مطمئن نبودم سینا هم تا اینجا دوام آورده باشه ، بهنام با هر کدوم از تلمبه هاش چنان بدنشو به تنم من می کوبید که صداش توی خونه میپیچید ، هر لحظه ممکن بود اون بیضه های هیولاییش رو توی وجودم خالی کنه ، خدای من بدون کاندوم و جلوگیری جلوی چشمای شوهرم …بوی سکس فضا رو پر کرده بود ، یهو همزمان با نعره های بهنام فوران آب کیرش رو توی کسم حس کردم ، چند دقیقه روی من خوابید و نفس نفس میزد وقتی حس کردم کارش تموم شده لبای مردونش رو بوسیدم ، چشمامو بستم ، زانو ها و رونام میلرزید و زیر هیکل بهنام احساس ضعف عجیبی داشتم ، بهنام هنوز کیرش رو از بدنم در نیاورده بود داشت بام عشق بازی می کرد که حس کردم یکی مچ پام رو بوسید ، چشمام رو باز کردم ، سینا کنارمون نشسته بود و پای منو نوازش میداد ، انگشتای پامو میلیسید و زیر لب قربون صدقم میرفت ، بهنام آروم کیرشو در آورد و از روی من بلند شد و خودشو به سینا نزدیک کرد ، وقتی بهنام دستشو میبرد توی موهای سینا ، باورم نمی شد میخواد چیکار کنه ، دلم میخواست چشمامو میبستم تا اون صحنه رو نبینم ، سینا بدون هیچ مقاومتی برای چند ثانیه کیر بهنام رو لیسید و بهنام بلند شدو رفت توی دستشویی ، لنگام هنوز باز بود و از دیدن این صحنه کاملا شوک بودم و دیگه اصلا برام عجیب نبود که شوهرم آب دوستشو از کسم میک بزنه ، چشمام رو بستم و با موهای سینا بازی کردم تا کارش تموم بشه ، وقتی سینا کسم رو میخورد حس عاشقانه و حمایت عجیبی به من می داد ، اونشب منو بهنام توی بغل هم بیهوش شدیم و سینا روی زمین خوابید ، فردای اون روز نزدیک ظهر با صدای باز شدن درب آپارتمان از خواب پریدم ، سینا یه ناهار مفصل خریده بود با یه بسته قرص اورژانسی …

نوشته: سمیه

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.