chochol ارسال شده در 11 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 11 ساعت قبل آمپول زدن به زن دوستم تو خونه سلام من امیرعلی هستم . از خراسان . من کارمند هستم و تو یه اداره تقریبا خیلی مهم یه پست خوبی دارم و بین دوستان و اقوام و آشنایان یه احترام خوبی بهم میزارن. مخصوصا بزرگترهای فامیل. من اوایل دانشجویی پرستاری ۴ ترم خوندم ولی بعدش به دلایلی تغییر رشته دادم و یه رشته ی دیگه خوندم برای همین تزریقات و پانسمان رو خیلی خوب بلدم. من فک کنم به تمام دخترها و زنان فامیل و بعضی از آشنایان امپول زدم و به بعضی از پسرها هم تزریق کردم. خلاصه من یه دوست دارم که از بچگی باهم خیلی رفیق بودیم و کلی باهم صمیمی هستیم راستی من ۴۰ سالم هست و مجردم قدم حدود ۱۸۵ و وزنم ۹۰ و یه ته ریش مرتب میزارم ک به خاطر کارم همیشه ظاهرم خیلی مرتب و ادکلن زده و کلا به خودم خیلی میرسم. خلاصه این دوست من تازه ۶ ماهه عقد کرد و یه خانم بسیار زیبا و خوشگل و خیلی خوش هیکل ازدواج کرد و اسم خودش حامد بود و اسم زنش راضیه. یه زن تقریبا قد بلند و با بدن تو پر و پوستی به شدت سفید. منم چون با حامد خیلی رفیق بودم و همیشه با هم بودیم زنش خیلی با من راحت بود یه جورایی اونم دوستم شده بود و حامد هم چون به من مطمئن هست خیالش راحت بود. خلاصه یه چند وقت گذشت و راضیه یه روز تو خونه به شدت کمر درد ميگيره و میرن دکتر و براش یه پماد و چندتا قرص و یه امپول مینویسه ولی بهش میگه اول پماد و قرص ها رو مصرف کنه اگه بهتر نشد بره آمپول رو بزنه. آمپول متوکاربامول بود که کسایی که زدن میدونن به شدت درد زیادی داره و ۱۰ سی سی هست و به هر دو طرف باسن باید تزریق بشه. یه روز به حامد گفتم به راضیه بگو من ناهار میگیرم ميام اونجا سه نفری بخوریم که به راضیه که گفت یهو از پشت گوشی داد زد مرسی امیر جون. یه کم تعجب کردم چون تو این مدت هیچ وقت اینجوری صدام نکرده بود اونم پیش حامد . ولی با خودم گفتم بالاخره منو کامل میشناسه. منم طبق معمول رفتم دوش گرفتمو لباس و ادکلن و رفتم پیتزا رو گرفتم و رفتم سمت خونه حامد اینا. رسیدم رفتم بالا دیدم حامد در و باز کرد و یه کم ناراحته و راضیه هم به ذره دمق هست. گفتم چی شده با هم دعوا که نکردین. راضیه میگه امیر من کمرم و پاهام درد میکنه بهش میگم بیا کمر و پاهامو با پماد چرب کن میگه من بدم میاد. ( راستی فراموش کردم بگم حامد یه پسر یه کم لوس و خیلی پاستوریزه و جایی که میره ۱۰۰ بار دستشو میشوره و یه وسواس اینجوری داره ). خلاصه راضیه میگه امیر جان خوبه من کمرم از درد داره میشکنه و پاهام خیلی درد داره ولی حامد توجه نمیکنه به حامد میگم خوب چرب کن براش میگه نه اصلا بدم میاد . به راضیه میگم خوب به مامان حامد بگین بیاد اون میگه نه نمیشه من دوست ندارم ( راضیه خودش متولد شیراز بود و تمام اقوامش و پدر و مادرش اونجا بودن و جای ما غریب بود ) خلاصه هر چی به هر دو نفر گفتم نه آوردم که یهو حامد گفت راضیه علی پرستار بوده بزار اون برات پماد بزنه دستاشم قوی هست خوب برات ماساژ میده. یه لحظه هنگ کردم . راضیه هم یهو گفت آره امیر جان تو برام انجام میدی منم مونده بودم چی بگم . من من کنان گفتم اگه تو میگی و دوس داری حتما. اونم گفت پس حامد پماد به امیر بده من میرم رو تخت دراز بکشم اینو که گفت یه لحظه برای بار اول کیرم یه تکونی خورد. حامد پماد به من داد و گفت پس من میرم تا اون موقع میز و بچینم که نهار بخوریم بعدش . پماد که گرفتم رفتم تو اتاق خواب راضیه و حامد گفت امیر جان در و ببند. در و که بستم تازه دیدم اوف اوف راضیه یه لباس یکسره از این مدلی که بالاش بند داره تنش هست تا روی زانو و بالاش هم دستاش از بازو لخته و خط سینش مشخصه. داشتم دیوونه میشدم. راضیه به شدت سفید و بدن تو پری داشت و خیلی هم تمیز . به شکم که داشت دراز میکشید گفت امیر جون ببخشید تازه حمام بودم و نشد موهامو کامل خشک کنم یه ذره خیس هست هنوز. گفتم خواهش میکنم. به شکم که خوابید تازه حجم کونش رو متوجه شدم. وای نمیدونید چی بود و چه حسی داشتم . کیرم داشت منفجر می شد. بعدش گفتم راضیه جان لباس و باید بدم بالا که گفت راست میگی از روی لباس که نمیشه و هر دو خندیدیم کمکش کردم و لباسشو تا بالای کمرش زدم بالا. وای داشتم میمردم دلم میخواست کونشو محکم بگیرم و بخورم و توش کنم . پاهاش بیشتر دیوونم میکرد تمیز و صاف و بی مو و گوشتی مخصوصا مچ پاهاش. یه کم پماد زدم روی کمرشو خواستم شروع کنم که دیدم میگه بزار یه کم شورتمو بدم پایین چرب نشه . اوف اوف . شورتشو تا نصف کونش کشید پایین و خط کونش و قشنگ میدیم . خواستم دوباره شروع کنم که گفتم راضیه جان بزار کفش روفرشی که پات هست هم در بیارم چون باید ساق پاهاتم ماساژ بدم . گفت باشه و رفتم آروم از پاهاش دو آوردم و به این بهونه مچ و کف پاهاشو کامل دستمالی کردم و یه بویی که کشیدم وای چه بوی تمیزی میداد. انگشتای پاهاشو لاک سبز داشت که با اون پاهای سفید خیلی ناز شده بود. دیگه شروع کردم به ماساژ و قشنگ کمر و یه کم از کونش و ماساژ میدادم و اونم گاهی می گفت آخيش و جانم. میگفت چقدر دستات مردونه و گرمه. اصلا پماد نیاز نبود. کمرشو که تمام شد رفتم سراغ پاهای نازشو و با دقت و آرام ماساژ دادم و کلی هم کیف کردم. تمام که شد بهش گفتم خوب بود گفت عالی بود باید بازم انجام بدی برام و یه چشمک زد. منم داشتم از کیف میمردم. رفتیم و دستامو شستم و نهار خوردیم. سر نهار به حامد گفت واقعا امیر کارش خیلی خوبه. خیلی بهتر شدم. که حامد گفت خدا رو شکر. عصر بود که داشتم میرفتم که راضیه و حامد گفتن پس فردا نهار مهمون ما هستی و منم طبق معمول قبول کردم. پس فردا که شد از سر کار اومدم و یه دوش گرفتم و لباس عوض کردمو و باز طبق معمول به خودم رسیدم و ادکلن زده و این بار یه تیپ اسپرت زدم و رفتم . وقتی رسیدم دیدم حامد و راضیه یه کم دمق هستن گفتم چی شده . حامد میگه بعدی که تو رفتی خانم رفته حمام وقتی برگشته باز کمرش بدتر شده . به راضیه گفتم خوب چرا رفتی گفت آخه حامد یه کاری کرد که مجبور شدم برم حمام. و هر دو خندین. بعد نهار حامد گفت حقیقت تو مثل برادر من میمونی من تا میخوام با راضیه بخوابم هنوز کاری نکرده آبم میاد . قرص هم خوردم ولی فایده نداشته . اون شبم تا رفتم روش آبم ریخت روی شکمش . بهش چندتا قرص معرفی کردم و قرار شد شب بیان خونه ی من اونجا ps 4 بزنیم. یهو راضیه گفت حامد امپولمو میارم تا امیر برام تزریق کنه. حامد گفت آره حتما بیارش. اینو که گفت حالم یه جوری شد. حاضر شدیمو راضیه رفت یه شلوار جین پوشید که نصف پاهاش لخت بود و یه جوراب مشکی شیشه ای خیلی نازک و کفش نیم ساق و یه مانتو جلو باز کوتاه . تمام کونش و پاهاش از بس تنگ بود مشخص بود. سوار ماشین که شدیم راضیه گفت سرنگ ندارم بریم بگیریم که من گفتم دو تا بگیر . یهو گفت چرا ؟ گفتم ۱۰ سی سی هست باید به هر دو طرف باسن تزریق بشه. یهو گفت وای. دمه داروخانه که رسیدیم به حامد گفت یه قرص مسکن هم بگیر که خیلی کمرم درد داره. بهش گفتم اگه شیاف مسکن بگیری خیلی زودتر جواب میده که باز گفت وای باشه شیاف بگیر. حامد که رفت بگیره به من گفت امیر جون امروز خیلی خوش تیپ شدی با این تیپ اسپرت. گفتم مرسی نه قد تو . دوباره گفت امیر جون لطفا فقط آروم تزریق کنی چون من خیلی از آمپول میترسم. اینو که گفت واقعآ کیرم سیخ شد که گفتم چشم خيالت راحت. یه روش بهت میگم انجام بدی کمتر دردت میاد. که گفت واقعا مرسی عزیزم. حامد که اومد راه افتادیم سمت خونه من. وقتی رسیدیم ماشین پارک کردم و رفتیم بالا . دمه در راضیه خودش و خم کرد که نیم ساق شو در بیاره. کونش کامل سمت من بود و نمیدونید چه کونی داشت. چشمام برق زد یه لحظه. رفتیم تو خونه و من یه چای گذاشتم و مشغول تخمه شکستن و فیلم شدیم . بعدش من گفتم برم یه چیزی واسه شام بگیرم و بیام. یهو حامد گفت نه تو باش و آمپول راضیه رو بزن من میرم بگیرم. خیلی جا خوردم ولی بعدا فهمیدم راضیه گفته تو نباش موقع تزریق و چون با هم دعوا کرده بودن. منم قبول کردم و حامد بلند شد که بره و منم شروع کردم آمپول رو جلوی راضیه آماده کردن. یه لحظه نگاه راضیه کردم دیدم ترسیده . گفتم نترس آروم تزریق میکنم. گفت شنیدم خیلی درد داره . حامد خواست بره گفت چی بگیرم که راضیه گفت ژامبون بگیر و حامد رفت. امپولا رو حاضر کردم و به راضیه گفتم بریم رو تخت حاضر شو. بازم با ترس بلند شود و رفتیم تو اتاق. بهش گفتم شلوارتو شل کن و به شکم بخواب و آروم باش. راضیه شلوارشو شل کرد و چون خیلی تنگ بود کمکش کردم و شلوارشو کشیدم پایین و تمام کونش لخت شد. نمیدونید چه کونی بود تمیز و صاف و گوشتی ولی سفت. گفتم حاضری واسه امپول. که یهو گفت مگه نمیخواستی یه روشی بگی که کمتر دردم بیاد. بهش گفتم اگه عیب نداره و ناراحت نمیشی بگم ( میخواستم از خودم به چیزی الکی بگم تا بتونم سوراخ کونش و ببینم ) . گفت نه . تو با همه فرق داری. گفتم وقتی با حامد سکس میکنی دردت میاد چیکار میکنی. یهو گفت کدوم سکس امیر جون. هنوز نکرده با اون چیزه کوچیکش آبش اومده. گفتم خوب پس بیخیال. بزار اگه اجاره هست خودم انجام بدم. گفت تو راحت باش و کاری بکن که آمپول کمتر درد بگیره. منم از خدا خواسته کونش و باز کردمو وای یه سوراخ تمیز و ناز و تمیز و تنگ اومد جلوی چشمم. بهش گفتم آماده باش و خودتو شل کن . یه کن روی انگشتم تف زدم و آروم توی کونش کردم به زور رفت تو . که یهو گفت ای خیلی درد داره آروم. یهو پاهاشو آورد بالا و انگشتای پاهاشو خم کرد و بازی میداد و با دستش ملحفه تخت رو چنگ میزد . گفتم آفرین. یه کم تحمل کن و بیشتر توش کردم باز داد زد وای درد داره. گفتم آروم الان تمام میشه و انگشتم و از کونش در آوردم و یه نفس عمیق کشید و گفت اوف. بهش گفتم عالی بود وقته تزریق همین کارو بکن و نا انگشتای پاهات بازی کن فقط پاهاتو بالا نیار و کونت و شل بگیر بقیه اش با من. گفت باشه امیر جان تو میگی چشم. گفتم حاضری گفت آره فقط جون من یواش بدجوری از آمپول میترسم. گفتم چشم. بهش گفتم شل بگیر و رفتم جای پاهاش و یه کم ساق پاهاشو ماليدم و کف پاهاشو یه کم آوردم بالا و به بهونه ی درست کردن پاهاش کف پاهاشو از روی جوراب یه بو کردم وای چه بوی خوب و تمیزی داشت . پاهاشو کنار هم گذاشتم و صاف کردم و رفتم سمت کونش . اول سمت چپ کونش الکل زدمو و گفتم شل بگیر و یه نفس عمیق بکش. همین که داشت نفس میکشید امپول رو فرو کردم گفت ای ای . شروع کردم به تزریق و واقعا داشت درد میکشید و شروع کرد به آخ آخ کردن و پاهاشو بازی دادن و انگشتای پاهاشو خم میکرد میگفت جون من آروم بدجور درد داره . منم میگفتم شل و تحمل کن الان تمام میشه و یه کم بعد آمپول اول تمام شد و از کونش کشیدم بیرون و با پنبه الکل کونش و ماساژ دادم . میگفت آروم جاش بدجوری درد میکنه. یک دقیقه ای کونش و مالیدم و گفتم حاضر شو واسه دومی که گفت به خدا از درد مردم. گفتم خدا نکنه یه کم دیگه تحمل کنی تمام میشه و سمت راست و الکل زدم و آمپول بعدی و فرو کردم و شروع به تزریق کردم دوباره داد زدنش و آخ و آوخ کردنش شروع شد و این بار خیلی بیشتر نا انگشتای پاهاش بازی میکرد. و ملافه چنگ میزد و از درد داشت گریه اش در میآمد که گفتم تحمل کن و ریلکس باش تمام شد و آمپول رو کشیدم بیرون و دوباره شروع به ماساژ دادن کونش شدم. واقعا درد داشت وقتی دستمو برداشتم دیدم انقدر کونش سفیده که جای امپولا قرمز شده. باز یه کم دیگه کونش رو مالیدم و یهو یاده شیاف افتادم . به راضیه گفتم شیاف و برات بزارم گفت باشه فقط آروم. گفتم چشم یه کم به پهلو خمش کردم و لای کونش رک باز کردم هنوز از تفم یه کم خیس بود . شیاف و از پوشش در آوردم و لای کونش رو باز کردمو شیاف آروم دادم تو سوراخ کونش و تا آخر فرو کردم و یه آخ بلند گفتو انگشتای پاهاشو خمکرد و یه کم انگشتمو همتو کونش کردم و گفتم تمام شل بگیر و انگشتمو در آوردم. لنگ لنگان بلند شد و گفت مرسی امیر جون ولی کونم بدجور داد گرفت . ازش معذرت خواهی کردم و گفتم به خدا آمپولش خیلی دردناک بود. گفت میدونم ولی تو خیلی خوب زدی. یهو دیدم داره به من نگاه میکنه و میخنده. گفتم چی شده میگه اوف اوف چقدر بزرگ شده یهو دیدم ای وای کیرم اینقدر شق شده که از روی شلوار لی هم کامل معلومه. یهو گفت اوف خوش به حال دوست دخترت با این چیزی که تو داری که هر دو زدیم زیر خنده . خواستم برم سمت دستشویی که دوباره گفت امیر جون اگه شد میشه آخر هفته بیای جای ما یه امپول دیگه هم دارم بزنی. گفتم مگه بازم داری گفت آره ولی دسته تو هست امپولم. فقط باید آروم فرو کنی تو باسنم. واقعا شوکه شدم و آخر هفته رفتم و یه سکس سه نفره رفتیم البته من با هزار زحمت و وقت گذاشتن زیاد تونستم تو کون راضیه بکنم. اگه دوست داشته باشید اونم تعریف میکنم. ببخشید اگه خوب ننوشتم. نوشته: امیرعلی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده