رفتن به مطلب

داستان سکسی سجاد و خواهر بزرگه


arshad

ارسال‌های توصیه شده

سجاد و آبجی
 

سلام
این داستان طبق واقعیته و هر آن چیزی که اتفاق افتاده رو مینویسم هرکی ام بیاد بگه کارت زشت بوده اینا فوش ناموص میدمش اخه کصکش تویی که میگی اینکار خوب نیست چرا میایی میخونی اصلا خب بریم سر اصل مطلب
من سجادم ۱۶سالمه یه آبجی دارم که ۱۹سالشه.
این داستان پارسال اتفاق افتاده بود ، روز عید قربان من صبحش رفتم حموم بعد از حموم که اومدم حوله فراموش‌کرده بودم بعد بابام و مامانم که رفته بودن تو حیاط برای کشتن گوسفند و اینا…
من خواهرمو صدا زدم گفتم حوله بیار بعد شلوار خودمی پیچیدم دور کمرم که برم حوله رو تحویل بگیرم خواهرم حوله رو پرت کرد سمت من من همین رفتم رو هوا با دستام حوله رو بگیرم کیرم که شق کرده بود نگو یهو شلوار دور کمرم افتاد یهو خواهرم کیرمو دید دستو گذاشت رو دهنش سریع گمو گور شد،اون روز کلا منو میدید یه جوری نگاه میکرد.
این گذشت و گذشت تا اینکه یه روز مامان بابام رفتن خونه عمم و خواهرم هم رفته بود بیرون کار داشت، منم خونه تنهای تنها بودم واقعا خیلی حشری شده بودم رفتم خودمو با فیلم ،داستانای اعتراف و…سرگرم کردم
در زدن رفتم درو باز کردم دیدم خواهرمه اومد گفت خیلی گرمه من میرم حموم توهم آماده باش شب قراره بریم خونه مامان بزرگ مهمونی خانوادگیه گفتم باشه و رفتم تو آشپزخونه آب بخورم
اونم رفت حموم وقتی رفت حشری بودم رفتم از پنجره یه نیم نگاه بندازم ولی میترسیدم ببینه هر طور شد یه نگاه دو ثانیه ایی انداختم سریع رفتم پی کار خودم
اومد خونه رفت اتاقش بعد منم رفتم از قصد یه فیلم گذاشتم مثلا حواسم نیست صداشو زیاد کردم بعد سریع خودم صدا رو دادم پایین
خواهرم فهمید گفت خاک تو سرت خندید منم گفتم خب چیکار کنم مجبورم اونم گفت مجبور چی اسکل
گفتم خب تو این سن منم معلومه فکرم میشه اینا دیگه
بازم خندید و گفت گمشو‌برو بیرون
منم گفتم کی قراره بریم؟گفت عمو میاد دنبالمون مامانشون با عمه هم رفتن خونه مامان بزرگ الان گفتم باشه
میخواستم نزدیکش بشم ولی ترسیدم خیلی استرس داره اونایی که تجربه کردن میدونن
رفتم بیرون به خودم گفتم بهترین زمان الانه ولی میترسیدم شاید نخواد،دوباره رفتم تو اتاقش تا بتونم یکم ببینمش شاید تونستم نزدیک تر بشم درو باز کردم گفت باز چیه چیکار داری
گفتم هیچی حوصلم سر رفته گفت خب به من چه برو بیرون
دوباره اومدم بیرون رفتم با پیج فیک براش چندتا گیف فرستادم اونارو دید تو تلگرام یکم زد در حال نوشتن ولی دیدم بلاک کرد رفتم داخل دوباره سریع نشستم کنارش
گفت تو چته برو بخواب شب قراره بریم مهمونی دستمو گذاشتم همینطوری رو پاش گفتم ولش کن کی حوصله داره بدنش خیلی داغ بود سعی کردم دستمو ببرم سمت کصش ولی ترسیدم خیلی اون صحنه برام استرس داشت که اگه نخواد چی بره به کسی بگه چی یکم بردم بالاتر زیر چشمی نگاه کرد گفت چیکار میکنی منم هول‌کردم نمیدونم چیشد یهو گفتم فقط یکم بمالمش
اونم یهو مات موند گفت چی‌میگی
دوباره گفتم یکم بمالم برات فقط مالش
اون گفت گمشو نمیشه اسکل ما خواهر برادریم گفتم فقط مالش خب بین خودمون بمونه تو رو خدا گفت نه نمیشه بعد من همونجا کیرمو دراوردم همین که کیرمو دید روشو برگردوند اونطرف گفت برو بیرون زنگ میزنم بابا همچین چیزا بعد من خودمو انداختم بغلش گفتم بخدا بین خودمون میمونه فقط یکم بمالم ببینم چطوریه
اونم رفت تو فکر گفت باشه من اون موقع بیشتر غافلگیر شدم انگار به خر تیتاپ دادن😂
بعد از رو همون شلوار یکم مالیدم اونم یه جوری میشد ولی به رو نمیاوورد گفتم میشه شلوارتم در بیاری گفت بخدا یهو جملشو کامل نکرده بود در آورد یکم مو داشت ولی عجب سفید بودا دستمو کشیدم روش یکم خودشو به سمت بالا برد منم همین کارو تکرار کردم اونم یهو گفت خب دیگه بسه گفتم نه یکم دیگه بعد قبول کرد من داشتم میمالیدم اونم قیافش یه جوری میشد یهو همون حالت سکوت مامانم زنگ زد گفت عموت الان میاد دنبالتون آماده بشید ماهم سریع آماده شدیم رفتیم

نوشته: سجاد

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18