رفتن به مطلب

داستان بی غیرتی سکس ضربدری من و همسرم در سفر


gayboys

ارسال‌های توصیه شده

قشم با همسرم

اسم من احسانه اسم زنم هم سحره من 35 سالمه و زنم 27 سالشه داستان از این لحظه که می خونیدش برمیگرده به 4 ماه پیش حدود های مرداد 1403 من شغلم آزاده و زنم هم کادر درمانه از عید امسال میخواستیم بریم مسافرت یعنی از بس فکر کار و وام و اجاره و خرج و مخارج مثل همه ی زندگی های دیگه رفته بود رو مخمون که میخواستیم برا 2-3 روزم شده خوش باشیم و مقصد مون هم با مشورت قبلی قشم بود یعنی هر دومون دوس داشتیم بریم اونجا من که راحت بودم و زنم بالاخره مرخصی گرفت و بلیط گرفتیم برا کیش تا از اونجا با لنج بریم قشم و چقدر ساحل قشم با اون ماسه های رنگی و دره های خوشگل اش قشنگ بود شب که شد با هم رفتیم از هتل بیرون تو جزیره گشتیم و تا کنار ساحل رفتیم نور ماه کامل رو موج های قشنگ دریا یه حس و حال دیگه ی رو بهمون داد یهو همو بغل کردیم و لب رو لب شدیم و 2 -3 دقیقه تو این حال بودیم نگو یه زن و شوهر دیگه اونجا بودن ما رو دیدن و زدن زیر خنده اومدن طرف ما من و سحر یکم خجالت کشیدیم تا به ما رسیدن گفتن تو رو خدا ببخشید فقط از دور که دیدم به هم گفتیم اینا همو بغل میکنن و میبوسن به ثانیه نکشید شما لب رو لب شدید خلاصه که بعد کلی خوش و بش فهمیدم که از اهالی همونجا بودن و اونجا زندگی میکنن و یه رستوران کوچیک غذایی دریایی دارن اسم مرده احمد بود و زنش زکیه از ماه 15 سال بزرگتر بودن و خیلی خونگرم خواستیم که خداحفظی کنیم زنش گفت فردا ناهار یه سر به رستوران ما بزنید ما هم به رسم معمول نه زحمت نمیدیم و این حرفا رد و بدل کردیم تا بالاخره قرار شد فردا بریم برا ناهار اونجا، فردای اون شب منو سحر رفتیم و رستورانشون رو پیدا کردیم ما رو تحویل گرفتن و با هم خوش و بش کردیم و ناهار برامون هواری میگو آوردن خیلی خیلی خوشمزه بود و بعد ناهار گفتن ما خونمون هم بومگردیه اگر دوست داشتید بیاید خدمت شما باشیم ما هم دیدیم چقدر زن و شوهر مهربونی هست گفتیم خیلی هم عالی و شب رو رفتیم خونه ی اونا یه دختر قشنگ به اسم سمانه داشتن که 16 سالش بود و یه پسر به اسم یاسر که 5 سالش بود کلی شب رو تا نیمه شب گفتیم و خندیدم تا که احمد و زکیه گفتن بریم یه ساحل قشنگ و خلوت ما از خدا خاسته حاضر شدیم زکیه به سحر گفت مایو هم بردار من برگام ریخت که مگه اینجا دبی هستش که احمد نذاشت حرف از دهنم در بیاد که بابا شب ساعت 12 اونم اونجا تو این فصل گرما کسی نیس پس راحت باشید رفتیم و رسیدم یکم عکس دور آتیش بعدش زکیه به احمد گفت میرم تو آب که سحر به من نگاه کرد منم تایید کردم که به زبون آورد منم برم و من گفتم برو عزیزم و پرید رو هوا رفتن یکم اون ورتر مایو پوشیدن همونجا هم رفتن تو آب و صدای شوخی و خنده اشون می اومد ما هم با احمد حرف میزدیم پرسیدم چند سالته و گفت خودم 46 سالمه و زنم 37 سالشه و 17 سالش بوده با زن اش ازدواج کرده و از زندگیش که با رستوران میچرخه و همه چی که رسیدم به اینکه بعد 20 سال وقتی به پای زنش دست میزنه انگار به پای خودش دست میزنه و زنش براش عادی شده و منم باهاش همدردی کردیم و کلی خندیدم که دیدیم زنهامون دارن میان من بی اختیار به زکیه نگاه کردم بدنش سبزه بود سبزه ی تیره سینه های درشت ولی نه افتاده با پاهای تو پر و کون بسیار بزرگ با پوست ساف که یهو احد گفت برا من تکراری شده اما فکر کنم نه برا تو از خجالت آب شدم و رسیدن پیشمون و زنم شالشو پیچید دورش و راستش کیرم بلند شده بود نه به خاطر زکیه به خاطر دید زدن احمد سفیدی بدن زنم و سینه های دخترونه اش و پای کشیده اش و کون کوچیک و خوشفرمش احمد رو جذب کرده بود برگشتم دیدم احمد داره زکیه رو میبوسه و لب میرن و منم سحر رو بوسیدم احمد دستشو از پشت کرده بود از کنار مایو تو و در نتیجه با نور آتیش میتونستم کس سبزه و کونشو دید بزنم منم زده بود به کله و داشتم بدن سحر رو میمالیدم عمدا مایو سحر رو یکم زدم کنار تا احمد ببینه همین کارا کافی بود حس کاکلدیم گل کنه حسی که 20 ساله تو وجودم به زور ساکتش کردم چشم احمد به کس سفید سحر افتاد و آب دهنشو قورت داد منم حسم چند برابر شد و با دستم لایی کس اش رو باز کردم تا سوراخ صورتی کس زنمو راحت ببینه دیگه کافی بود احمد که دهنش مثل خودم خشک شده بود با لکنت گفت بریم خونه هیپچی نگفتیم پاشدیم و سحر هم ساکت بود رسیدم خونه بچه هاش اون طرف حیاط خونه اش خواب بودن و ما هم هر کدوم فقط با زنمون حال میکردم و لباس تنمون کم کم داشت کم میشد تا اینکه رسیدم به یه شرت به هم نگاه کردیم اول احمد شرت زنشو در آورد وای با اینکه بدنش سبزه بود ولی صاف بود صورت قشنگ جنوبی و سینه های 80 و شکم معمولی و نه افتاده کس اش سیاه و پای تو پر و قد 170 دلم رفت برا زنش.

اما من هم شرت سحر رو کشیدم پایین سحر من یه دختر که اصلا بهش نمیخورد زن باشه صورت دخترونه با سینه های 70 و شکم صاف و بدن سفید و کون برچسته ولی نه بزرگ قد 175 پریدم رو سحر مبهوت بود کس آب انداخته بود هردومون حس گیجی و پشیمونی و حشریت و ترس داشتیم نمیدونم چی بود ولی شورتم رو کشیدم پایین کیر معمولی بلند شده بود برا هردمون تا حالا راضی کننده بود یه کیر سربالا 14 سانتی با کلفتی که دستم وقتی دورش حلقه میشد انگشتام به هم میرسیدن تا برگشتم دیدم کیر احمد تو دست زکیه اس انگار اسپری گاز فندکه وای خیلی تحقیر شدم چون از مسیر نگاه زنم فهمیده بودم احمد لخت شده و نگاه زنم جوری بود بین شهوت و ترس و جذب شدن به سایز کیر احمد که نگاهش با فرو کردن کیرم تو کس برگشت سمت من و سکوت اتاق با آه و اوف سحر تموم شد و احمد که جلوی ما بود پاهای زنشو داد بالا و من کامل داشتم میدیدم سوارخ کس و کونشو احمد پشتش رو کرد به من و کیرش و گذاشت دم سوراخ کس زنش و فرو کرد کیرش انقدر گنده بود که تا کامل بره توش زمان برد و زنش داشت زیرش میلرزید باورم نمیشد که زنش ارضا شده باشه و داشت تلمبه میزد منم داشتم تو کس سحر تلبه میزدم که احمد چرخید سمت من و گفت فقط یه جمله:

عوض کنیم؟

این جمله دیگه نذاشت این حس کاکلدی و که به زور از زنم پنهون کردم دیگه پنهون بمونه و فقط بدون جواب از تو کس زنم کشیدم بیرون و همین برای احمد کافی بود کیرش رو که حداقل 20 سانت میشد کشید بیرون و گرفت دستش زنم مات و مبهوتیش به اشک تبدیل شد اما احمد اومد پاهاشو داد بالا هیچی نمیگفت منو زکیه هم نگاه میکردیم کیرشو گذاشت دم کس سحر سیاهیه کیر احمد در مقابل سفیدی کس زنم باعث شد تا نزدیکی ارضا شدن برم زنم چشماشو بست و احمد کیرشو آروم آروم فرو کرد تو انگار کس زنا فقط برا کیر بزرگ آفریده شده زنم با کسش داشت تموم کیر احمد رو می بلعید و همزمان بدنش میلرزید تا اینکه تا ته رفت تو کسش و همزمان زنم یه جیغ کوچک زد و ارضا شد و احمد شروع کرد به تلمبه زدن و منم رفتم رو زکیه پاهاشو داد بالا و وقتی افتام روش کیرم سر خورد رفت توش زکیه با منو بوسید و فقط میگفت بریز توش بریز توش منم داشتم رفت و امد کیر احمد رو تو کس زنم میدیدم انقدر کس اش باز شده بود که سوراخ کس چسبیده بود به سوراخ کونش اون صحنه باعث شد آب بی غیرتیم خالی شه تو کس زکیه و چون کیرم کوچکتر بود از بغل کس زکیه ریخت رو فرش و احمد هم داشت میگفت داره میاد و پاهای زنم دور کمرش حلقه بود من و سحر تو این 7 سال زندگیون تا حالا نذاشته بود بریزم توکس اش اما اصلا به احمد توجه نمیکرد و همراه با لرزش کونش رو از زمین بلند کرد و بیشتر به احمد چسبید و احمد هم با یه آه بلند ارضا شد تو کس سحر و من دوباره با این صحنه در حالی که کیرم دستم بود ارضا شدم و کیر احمد در حالی که خوابید از کس زنم در اومد و اسپرماش تا سوراخ کون زنم سرازیر شد.

آره من با کس دادن زنم ارضا شده بودم و یاد سکس های توی خوابگاه هم با اکبر افتاده بودم که همیشه آبش رو تو کونم خالی میکرد کیرش دقیقا اندازه احمد بود…با احمد رفتیم حیاط و با پله ها رفتیم پشت بوم بهش گفتم کیرت خیلی خوبه و گفت دوستش داری و من باز بدون جواب کیرشو خوردم و بهم گفت برگرد برگشتم خم شدم و با دستم به سوراخ کونم که 5 سال بود کیر ندیده بود تف رسوندم و احمد هم با تمام وجودش بغل ام کرد و کیرش و آروم فرو کرد توم و کیرم رو با دستم بازی میدادم با تلبه هاش تا اینکه ریختم جوری ریختم که انگار روحم از سر کیرم بیرون اومد چون کیرش تا ته تو کونم نبض میزند که ته کونم میریخت بهش گفتم این قسمتو به زنم نگه و قبول کرد و تا 3 روز که اونجا بودیم زنمو هر شب میکرد و میریخت تو کسش و منم درست بعدش میرفتم رو سحر و با داغی آب احمد کس زنمو میکردم تو کسش خالی میکردم چند بار شد که بدون اطلاع احمد زکیه رو تو انباری کردم و ریختم تو کسش و چندین با تو همون انباری احمد کونمو باز کرد.

برگشتیم شهرمون و الان سحر 5 ماهه حامله است و من نمیدونم بچه ی که میاد قراره شبیه احمد باشه یا من شاید مسخره باشه ولی حتی از هم شماره هم نداریم…. اما بازم میخوام این اتفاقات تکرار شه مخصوصا نبض کیرش تو کونم

نوشته: احسان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18