رفتن به مطلب

داستان سکسی پسردایی خجالتی


gayboys

ارسال‌های توصیه شده


پسر دایی جذاب ولی خجالتی
 

مبینام
۱۸ سالمه
خونه ما با خونه داییم تو یه مجلس
از بچگی خونه هم رفت و آمد داشتیم
یه پسر همسن من دارن که خیلی کیوت و جذابه و من عاشقم
از بچگی دوسش داشتم و وقتی بازی می کردیم بهش میگفتم تو شوهرم باش
گذشت و گذشت
تو یه سانحه ای بابابزرگ و مامان بزرگم فوت شدن
مامان و داییم چون از بچگی خیلی همو دوس داشتن بدون دعوا درگیری ارث و بین خودشون نصف کردن و چون هیچ کدومشون به مال نیازی نداشتن همرو فروختن و به پول تبدیل کردن
بعد سالگردشون تصمیم گرفتیم برای سفر با همون پول بریم ترکیه
منم اولین بارم بود داشتم بال در میاوردم ک زنداییم اومد خونمون گفت بردیا(پسر داییم) نمیاد
من بهم ریختم
یه فکری زد به سرم
زنگ زد بهش و ازش خواستم بیاد
ولی گفت قراره برا کنکور بخونه و این سفر یک ماهه از درس و مشق عقبش میندازه
بعد کلی اصرار گفت دلیلی ندارم که بیام
شما بدون من برین خوش بگذره
منم خوب خیلی میخواستم اونم بیاد چون دوست داشتم همش با اون باشم
ولی اون کصخل نمیفهمید منم دیونه کرده بود😐😂
فردا ی فکری به سرم زد
دلو زدم به دریا
وقتی دیدم خونه خالیه همه رفتن برای کارای پاسپورت
زنگ زدم بهش گفتم بیاد خونه ما مامانم کارش داره
وقتی اومد داشت صدا میزد
عمع عمه
گفتم بیا تو
اومد گفت عمه کو
گفتم رفته بیرون گفت پس چرا گفتی بیام
بهش گفتم چرا نمیای بریم
گفت فک کنم قبلا بهت گفتم
اگه امکانش هست توهم بیا تو نیای حال نمیده مسافرت
نه مبینا نمیشه
منم چشمامو پر اشک کردم و دوباره ازش خواستم(تبحر دارم تو این کار)😂
بازم برگشت گفت چرا گریه میکنی
گفتم میشه توهم بیای خیلی دوست دارم توهم بیای😭
باز گفت نه
همین که گفت نه بی هوا پریدم تو بغلش بوسش کردم
لبشو ک بوس کردم این سرخ شد گیج شد نمیدونست چیکار کنه😂🤣
دوباره بهش گفتم میای گفت فکرامو میکنم
وقتی رفت فردا عمه گفت بردیا هم میخواد بیاد منم که داشتم بال درمیاوردم
بعد کلی ماجرا سوار هواپیما شدیم و رفتیم
هتل گرفتیم
هر شب با بردیا بیرون بودم بدون هیچ ترسی احساسمو بهش بیان کردم ولی اون هیچی نمیگفت
خانواده هامون هم به عشق و حال خودشون بودن مشکل من خواهر کوچیکه بردیا بود که همش باهاش بود شب شد
همه داشتن شام میخوردن زندایی گفت بردیا ببر خواهرتو بزار تو اتاق بذار بخوابه خوابش میاد خودتم بمون تا خوابش ببره ما هم یک ساعت دیگه میایم
منم گفتم منم با بردیا میرم وقتی خواهرش خوابید برمیگردیم که ماهم بستنی بخوریم
مامانم اول چپ چپ نگام کرد
ولی بابام براش مهم نبود
منم رفتم
وقتی خواهرش گذاشت رو تخت و برقا رو خاموش کرد
بعد یک ربع که مطمئن شد خوابیده گفت بریم که منتظر مان مامان اینا(خنگ چرا نمیفهمید من چی میخوام )🥲
وقتی اومدین از در بریم بیرون جلوشو گرفتم
بوسیدمش
اونم دیگه یخاش آب شد و شروع کرد مالیدنم وای ک من اون لحظه رو ابرا بودم🤗
بعد من خودم شلوارشو کشیدم پایینو تو حموم هتل براش خوردم و اون همچنان خجالت میکشید با اینکه کیرش تو دهنم بود . هیچی نمیگفت
بعد ۵ دقیقه اونم شروع کرد به مالیدنم
کلا بعد یک ربع کارمون تموم شد و رفتیم پایین
هر دو مون خوشحال و سرحال
کسی هم شک نکرد
فرداش همه باهم رفتیم ساحل و گشتیم دوباره شب که اومدیم هتل برا بردیا چشمک زدم
بعد به همشون گفتم من میرم بگردم
میخاستم برم اتاقم بعد بردیا هم به بهونه ای بیاد اتاقم
ولی اینجوری پیش نرفت
همین که من گفتم بابام گفت تنها کجا میری تو کشور غریب
بردیا میشه باهاش بری گم نشه
من بال در اوردم
با بردیا مستقیم رفتیم اتاق من
از پنجره اتاق دیدم بقیه رفتن تو شهر گمونم میرن یه چیزی بخورن ما میتونیم راحت باشیم
در همون جا بود که اولین سکسم رو با کسی که دوسش داشتم رقم زدم
یعنی هر فانتزی داشتم با بردیا انجام دادم ولی خوب نذاشتم از کصم استفاده کنه
بجز اون هر فکری کنین کردیم و تنها اتفاقی که از ته دلم دوسش داشتم هیچ وقت فراموشش نمیکنم همیشه
کاش بار ها و بارها اتفاق میوفتاد

نوشته: مبینا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18