dozens ارسال شده در دوشنبه در 10:48 اشتراک گذاری ارسال شده در دوشنبه در 10:48 استادی که یهو رنگ عوض کرد سلام این داستان ماله ترم قبله (اسامی فیکه) دانیالم ۲۴ ساله و دانشجو دانشگاه ما یه دانشگاه پسرانه ، کلا دختر نداره ولی چند تا استاد خانوم داره ، منم تجربه ی خوبی از استاد خانوم نداشتم چون یبار سر نمره یکیشون مشروط شده بودمو هرچقدر زنگ زدم نمرمو بالا نبرد ، انتخاب واحد ترم قبل بود دو تا درس تو چارتام بودن برا روز شنبه که فقط یه استاد برا هر دو درس معرفی کرده بودن و پشت سر هم بود از ساعت ۸ صب تا ۱۲ کلا طول میکشید از شانس منم استادش خانوم بود به اجبار انتخابش کردم ، دو هفته گذشته بود از ترم تازه رفتم سر کلاس ، اواخر کلاس اول که ساعت ۹:۳۰ تموم میکرد تا ساعت ۱۰ میرفتیم سلف یه صبونه ای بخوریم حضور غیاب کرد وقتی به اسمم رسید گفت دو جلسه غیبت داریو یه جلسه هم نیای حذفت میکنم ، با خودم گفتم کارم زاره گفتم باشه استاد ، از استادمون براتون بگم که یه زن مجرد ۳۸ ساله بود و اخلاق خیلی گندی تو کلاس داشت ، تا یه جینگی میشنید از کسی شروع میکرد ده دقیقه چسناله گفتن و هار میشد ، خلاصه ۵ ۶ جلسه گذشته بودم استاد ساعت ۸:۴۰ رسید ولی تو گروه تلگرامی اعلام کرده بود داره میاد پس کسی نره ، من دو جلسه قبلش یه ربع دیر کرده بودم سر کلاس نذاشت وارد شم ولی حضورمو بخاطر اینکه تو کلاس بعدی شرکت کرده بودم زده بود ، وقتی استاد ساعت ۸:۴۰ رسید و نشست سر صندلی من بهش گفتم استاد الان ما بودیم سر کلاس نمیذاشتین و اجازه ی ورود نداشتیم باز این هار شد و ۳ نمره منفی برام ثبت کرد ، زنگ که خورد رفتم صبونه اونروز هوا بارونی بود منم جزو ادماییم که زود سرمایی میشم صبونمو سریع رفتم خوردم هنو ده دقیقه به ساعت ۱۰ مونده بود رفتم سر کلاس دیدم در قفله با اینکه میدونستم استاد سر کلاس میشینه و جایی نمیره ، در رو زدم دیدم کسی جواب نمیده چند ثانیه گذشته بود میخواستم برگردم دیدم صدا قفل در اومد و باز شد و یکی از استادای مردمون که که دو ترم قبل ترش استاد خودمم بود با خوش و بش با استاد از کلاس ما بیرون اومد منم تعجب کردم چون وقتی در زدم کلا صدایی از کلاس نمیومد وارد که شدم استاد گفت در و نبندش و عصبانی به نظر میرسید و برگشت بهم گفت آرامشمو بهم زدی ، چند دقیقه وقت استراحت داریم اونم تو امروز ازم گرفتی، ازش معذرت خواهی کردم نشستم سر صندلی که دیدم رفت در رو بست و بعدش دوباره باز کرد گفت همین باز بمونه بهتره یموقع فکر دیگه میکنن و وقتی این حرفو زد با لبخند عجیبی که رو صورتش بود و با لحن خاصی گفت ،من که از شنیدن و دیدن این حرف و رفتار استاد تعجب کردم، گفتم هر جور صلاح میدونین ، همینجوری داشتم با گوشیم میچرخیدم گفت با دوست دخترت کم چت کن سر کلاسم میبینم که زیاد با گوشی ور میری ، گفتم استاد دوس دختر کجا بود و خندید گفت باشه تو راس میگی ، بعد گفت اینیستاگرام داری گفتم بله ایدیشو با ماژیک رو وایت بورد نوشت گفت فالو کن و منم فالو کردمش بعد ایدیشو پاک ، یکی دو دقیقه نگذشته بود که تایم کلاسش شروع شد و اون جلسه تموم شد ، شب تو اینیستا داشتم میپلکیدم که دیدم نوتیف پیام از طرف استاد اومد رفتم دیدم یه پست اینیستاگرامی برام فرستاده و منم پست رو لایک کردم حوصلم نکشید کلا نگا کنم چون تو ذهنم طبیعتا این بود که یه کسشر آموزشیه ، که بعد لایکم دیدم پیامی از طرفش اومد ، گفت بخواب کم با دوس دخترت چت کن ، گفتم با سلام استاد ، بخدا دوس دختر ندارم ، اونم خندید و گفت پست رو نگاه کردی ؟ که دیدم قراره ضایع بشم رفتم داخل پست که دیدم یه کلیپ عاشقونس ، گفتم بله استاد نگاه کردم ، گفت اینو فرستادم بفرستی برا دوس دخترت منم دیگه کفری شده بودم رابطه دو سالم با رلم تازه تموم شده بود کلا حال و حوصله ی رابطه نداشتم ، برگشتم گفتم استاد نکنه اینو یکی برا خود شما فرستاده ، خندید و برگشت گفت نه بابا منم عین خودت بی کس موندم ، من بازم جا خوردم چون قصدم از اون پیام این بود که هارش کنم نصف شبی ولمون کنه که دیدم خیر انگار استاد رفته تو فاز معنوی ، گفتم استاد چرا بی کس ، گفت جلسه ی اول بهتون گفتم که مجردم ، گفتم بله استاد یادمه ، که برگشت گفت از اول مجرد نبودم ، پرسیدم یعنی چی؟ گفت الان ۴ ساله طلاق گرفتم با همسرم ، منم یه ایموجی سر پایین فرستادم و گفتم متاسفم استاد ولی اگه فضولی نباشه میتونم بپرسم چرا ؟ برگشت گفت اینجا مجازیه کم استاد استاد بگو راحت باش با اسم کوچیکم صدا کن ، اسمش شیوا بود ، که منم گفتم چشم شیوا و دوباره رو سوالی که فرستاده بودم خودم ریپلای زدم و علامت سوال گذاشتم ، برگشت گفت بین خودمون بمونه ، گفت من و همسرم مشکل داشتیم و بچه دار نمیشدیم و مجبور به طلاق شدیم منم دوباره یه ابراز تاسف کردم ، بعد حرفو کشوندم سر کلاس که تایم استراحت مزاحمش شده بودم به قول خودش و ازش بابت اون معذرت خواستم ، خندید گفت عیبی نداره سر وقتش رسیدی ، دیگه اینجا بود که من فهمیدم این خانوم داره قشنگ میخاره ، گفتم شیوا جون مگه با استاد جعفری کاری داشتین میکردین که میگین سر وقتش رسیدی ، خندید و هیچی نگفت و گفت میره بخوابه دیگه ، بعد منم خوابم برد و فکرم فقط درگیر شیوا بود و تو دانشگاه راجب اینم با کسی حرف نزدم کلا ، که دوباره شب روز بعدش رسید و ایندفعه خودم یه کلیپ عاشقونه به شیوا فرستادم که یه دقیقه نگذشته بود دیدم پیامی بهم ارسال کرد ، دیدم که نوشته دانیال انگار اشتباهی بجا دایرکت دوسدخترت اینو برا من فرستادی ، منم برگشتم خندیدم و بهش گفتم نه شیوا جون اینو برا خودتون فرستادم نگین پس بی کس موندین که اونم خندید ، بهش گفتم خوب جواب سوالمو دیروز ندادین، گفت کدوم ؟ و قضیه آقای جعفریو یادآوری کردم ، که خندید گفت منو آقای جعفری تا سه ماه قبل داخل رابطه بودیم و اونروز اومده بود تو کلاس و یاد و خاطره ی دوران رابطمونو میخواست زنده کنه که منم بهش گفتم اینبار آخره و یه کمکی بهش کردم ، من که از شنیدن این حرف جا خورده بودم گفتم عجب ، گفت آره دیگه ،بعد بهش نوشتم شیوا جون من خوابم میاد ولی قبل خوابیدن اینو بهت بگم که اگه فردا بعد از ظهر اوکی باشی بریم باهم کافه اینروزا هوا بارونی هست یه قهوی تلخ لب پنجره ی کافه میچسبه که گفت باشه ولی ساعتشو فردا هماهنگ میشیم گفتم چشم و بعدش شب بخیر و خوابیدم و فردا با استرس و هیجان رفتم دانشگاه که ساعت ۲ ظهر اونروز کلاسام تموم میشد که دیدم یه پیام از اینیستا برام اومد که دیدم شیوا جون نوشته امروز ساعت ۶ عصر فلان کافه خوبه؟ گفتم زمانش خوبه ولی چون من دعوتت کردم بریم فلان کافه که خندید و گفت باشه ۶ میبینمت ،ساعت ۱۰ دقیقه مونده ۶ بود رفتم کافه دیدم هنوز نیومده و رفتم نشستم دور یکی از میزا که مشخص بود میز دیته ، چون کلا دوتا صندل بود کنار میز که دیدم پنج دقیقه بعد رسید ، منم یه شاخه گل گرفته بودم که همونجا بهش دادم و گفت مرسی چرا زحمت کشیدی ، گفتم کاری نبود که چی میل دارین ، گفت شیک نوتلا ، گفتم باشه سفارش خودمو و شیوارو رفتم به بارتندر گفتم و برگشتم سر جام کلی گفتیم و خندیدیم ، کم م داشت میشد ساعت ۷ که گفت میخواد بره ، بهش گفتم اگه امکانش باشه بار آخری نباشه که همو میایم بیرون از دانشگاه میبینیم ، گفت تازه امروز سه شنبس و این هفته یبار دیگه هم همو میبینیم به شرطی که اینبار مکانشو خودش بگه و منم قبول کردم ، شب شد و یخورده تو اینیستا حرف زدیم و کلیپ عاشقانه فرستادیم ، فردای اونروز چهارشنبه شب دیدم گفت که فردا وقتت خالیه گفتم اره شیوا جون گفت خونه ی من مجردیه اگه مشکلی برام نباشه برم خونشون و از بالکن خونش عکس فرستاد و گفت بارونم بگیره اینجا بیشتر از کافه میچسبه ، من که تو کونم عروسی شده بود گفتم چشم ، برگشت خندید و گفت یه ذره مقاومت میکردی حداقل که منم ایموجی خندرو فرستادم خلاصه لوکشینشو فرستاد بعد شماره هم دیگرو هم گرفتیم که فردا وقتی رسیدم محلشون زنگ بزنم در آپارتمانشو باز بذاره برم داخل ، خلاصه زمان موعود رسید و رفتم داخل آپارتمانش دیدم یه لباس خیلی شیک ولی به شدت باز پوشیده و موهای سیاه خوشرنگشو از پشت بسته و بهم گفت بیزحمت درم ببند گفتم چشم رفتم نشستم رو مبل ، گفت نمیای بالکن بریم ، گفتم نه همینجا خوبه ، یه چایی و یخورده میوه آورد گذاشت رو میز و یخورده هم تخمه ، گفتم تخمه برا چیه ، گفت دیدم نشستی اینجا روبرمون هم تلویزیونه نظرت چیه بشینیم فیلم ببینیم ؟ گفتم باشه که رفت فلششو آورد و به تی وی وصل کرد و گفت اگه فیلمیم خودت مد نظرت داری بگو دانلود کنما گفتم نه هرچی خودت دوس داری باز کن که گفت باشه دیدم رفت روی فایل ۳۶۵ روز که تو دلم گفتم امشب انگار قراره واقعا پنجشنبه شب بشه ، زد رو فیلم و فیلم شروع شد که کلا فیلمه شروع عجیبی هم ، همینطوری داشتیم نگاه میکردیم که دیدم رو مبل پاهاشو جمع کرد و سرشو آورد گذاشت رو شونم و پرسید اذیت که نمیشی منم دستمو انداختم دور گردنش و با یه لبخند گفتم نه عزیزم راحت باش ، پنج دقیقه بود که گذشته ببود کم کم شروع کردم بازشو ماساژ دادن که یهو یه صحنه ی لب تو فیلمه رسید که برگشتم طرفش دیدم خودشم به من زل زده ، اون یکی دستمو بردم زیر چونش یخورده بالا آوردمش آروم آروم رفتم رو لباش و شروع کردیم به مکیدنای لباس هم انگار رو ابرا بودم ، اینکه استاد دانشگام الان لباش تو لبامه و خط سینش جلو چشمام و خط کص تپلش از اون شلوار تنگش معلوم بود برام مثل یه رویا بود ، همینجور که داشتم لباشو میخوردم دستمو بردم سینشو مالیدم که یهو بلند شد هولم داد عقب جورس که کامل بچسبم به مبل و اومد نشست روم و پیراهنشو در آورد و اون ممه های ۷۵ خوشگلشو گذاشت جلو صورتم و شروع کردم به خوردنش و اونم تو اون حین با کونش کیرمو از رو شلوار میمالید بعدش بلند شد و دستمو گرفت و کشوندتم تو اتاق خوب و دوباره هولم داد و افتادم رو تخت و با لحن خیلی شیطانی گفت امروز قراره همینجوری فقط شل بمونی ، شلوارمو در آورد و شورتمو کشید پایین با دستش کیرمو گرفت بهم نگاه کرد و یه لبخند زد بعد آروم آروم سرشو برد نزدیکتر و شروع کرد به خوردنش چه ساکی میزد نگم براتون کیرم میخورد ته حلقش حال تو حال شده بودم که ساک زدنو تموم کرد بهم گفت دراز بکش رو تخت دراز کشیدم دیدم شلوارشو کشید پایین اون کص تپل بهشتیشو در آورد چهار دست و پا اومد رو تخت و نشست رو کیرم و بعد خودشو آروم بلند کرد و با دستش کیرمو جلو کصش تنظیم کرد روش بالا پایین شد ، من که دو سه دقیقه بود نگذشته بود میخواست آبم بیاد گفتم بلند شه بلند که شد اینبار من خوابوندمش و شروع کرد خوردن کصش و انگشتامو میکردم داخلش که همون دقیقه اول آبش اومد و بدنش به لرزه افتاد ، پاهاشو انداختم رو شونم و کیرمو تنظیم کردم شروع کردم تلمبه زدن که کم مونده بود آبم بیاد و بهش گفتم تشنت نیست گفت خیلی تشنمه با یه لحن نیازمندی گفت که دیوونم کرد سریع کشیدم بیرون سرشو آورد جلو آبمو ریختم رو صورتش و رفت خودشو تمیز کنه و اون شب هم موندم پیشش و تا صبح چهار بار سکس کردیم . امیدوارم که خوشتون بیاد نوشته: دانیال لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده