رفتن به مطلب

داستان سکسی مامان سفید من


minimoz

ارسال‌های توصیه شده


مامان و نوحه خوان کاروان - 1
 

این خاطره بر اساس واقعیت هست
سلام به بچه های شهوتی سایت محبوب کونباز شاید کمی طولانی باشد ولی واقعیه
سالار هستم 33 ساله از اورمیه استان آذربایجان غربی و اولین بار هست که دست به قلم میشم قبلش همیشه میخوندم و بعدش تصمیم گرفتم ماجرای 14 سال پیش رو بازگو کنم، ماجرایی که میخوام بگم بر میگرده به عید سال 1389که اون موقع دانشجو مهندس مکانیک دانشگاه تبریز بودم و 21 سال داشتم و از نوجوونی علاقه بسیاری به زن های سفید سن بالا داشتم که امروزه با واژه مقدس میلف به نام آورده می شود و از همون نوجونی به دید زدن خانم های شیک پوش بزرگ تر از خودم علاقه داشتم که یکیش مادر خوشگل خودم و دیگری خاله خوشگل پرو مکس خودم بود اینم بگم که اصلا هیچ وقت به فکر سکس با مادرم نبودم ولی دوست داشتم همیشه اندام لختیش رو ببینم که اونم با توجه به مومنه بودن مامان جون کار تقریبا غیر ممکنی بود شاید تصادفی یکی دوبار موقع لباس عوض کردن ببینمش و تو خونه همیشه لباس های گشاد ولی شیک و مرتب و تقریبا گرون قیمت میپوشه من که پسرش هستم جلو من لباس عوض نمیکنه بر عکس خاله جونم سولماز که 44 سال داره و بارها پیش من به راحتی لباس عوض کرده چه بلوز باشه و چه شلوار و دیدن اندام سکسی خاله جون لذت بخش بوده پاهای خوش فرم و سفید همیشه اپیلاسیون شده که همیشه دلم میخواست ساق و رون خاله رو لیس بزنم، من همیشه تو فانتزیام کون سفید و گردش رو ماساژ دادم و ارضا میشدم سولماز همیشه به خودش میرسه لاک میزنه و بسیار لوند و جذاب هست با پوست بسیار سفید و اندام فوق العاده سکسی قد متوسط به بالا ممه های 75 با کمر باریک، رون های گوشتی تپل و کون گرد و قلمبه که دهن هر مردی رو به آب میندازه از جمله پدرم ستار خان که میدونم خاله جون کراش ایشون هست و فکر کنم تو دلش فحش میده که به جای سیمین کاش سولماز زنش میشد ، اسم مادرم سیمین 46 سال داره با اندامی معمولی و زیبا کمی شکم و پهلو داره ولی سکسی به نظر میاد قد متوسط ممه های 80 سر بالا و کون بزرگ و پهن با پوست گندمی (طلایی) جذاب و موهای همیشه رنگ شده قهوه ای مامانم یه خانم مذهبی و چادری و مومن ولی ضد انقلاب و آخونده با اینکه مذهبی هست ولی به سلامت و بهداشت اندامش خیلی میرسه که بر خلاف پدرم ستار که هیچ اعتقادی نداره و همیشه پی خوش گذرونی و مشروب با دوستاش هست پدرم معلم بازنشسته فیزیک دبیرستان های دخترانه اورمیه بود و تا قبل قانون مزخرف منع معلمان مرد برای مدارس دخترانه همیشه تو روزانه برای دخترا و تو شبانه برای خانم های بزرگ متاهل و طلاق گرفته درس میداد و بعد اجرای این قانون با 25 سال سابقه خودش رو بازنشست کرد و نرفت مدارس پسرانه، همیشه دوستام میگفتن پدرت خانم باز هست و من قبول نمی کردم ولی بعد یه مدت چندتا سوتی داد یه بار پسر عمه ام دیده بود که با یه خانم تو جاده بند دور دور میکنن و یه باری هم دوست هم پیاله پدرم چنگیز که پزشک رادیولوژی هست و سونوگرافی داره تو حالت مستی سوتی داده بود که پدرم یه خانم رو برای بررسی حاملگی به سونوگرافی آورده بود. تو زمان دبیرستان هم مامانم یه نامه عاشقانه به پدرم از طرف یه خانم تو دبیرستان شبانه پیدا کرده بود ولی به روی پدرم نیاورده بود نامه رو پاره کرده بود به منم گفته بود که اون موقع من زیاد عصبانی و غیرتی شده بودم که چرا پدرم خیانت میکنه به مامان خوشگل و خوش اندامم.
یه خواهر هم به اسم سودا دارم که 17 سال داره و پشت کنکور هست.
اسفند ماه من و مادرم برای تور زمینی سوریه ثبت نام کردیم و چون من پایان خدمت نداشتم کارهای اداری گذرنامه رو انجام دادم و قبل عید گذرنامه ام رسید دستم و اولین بار بود که مسافرت خارج از کشور میرفتم و حس خوبی داشتم، بعد 2 روز دید و بازدید عید بالاخره صبح روز 3 فروردین با اتوبوسی که پر از خانواده بود به همراه مداح حاج آقا صمدی نوحه خوان مسجد محل مادربزرگم و مرثیه گو مجالس زنانه که اکثر خانم ها از صداش خوششان میاد و همیشه تو عاشورا و تاسوعا تو دسته جات به نوحه هاش گوش میدن (یادمه همیشه وقتی که صمدی با دسته زنجیرزنی عاشورا و تاسوعا از جلوی خونه مادربزرگم میگذشتن همیشه چشمش به مامان و خاله ام بود دیوث) به طرف مرز بازرگان حرکت کردیم خواهرم قرار بود بره خونه مادربزرگم درس بخونه بابام هم با چنگیز و دوستش میرفتن رشت ویلای دوست چنگیز برا عرق خوری و احتمالا ویلا ژیلا بازی!
تازه گوشی آیفون 4 گرفته بودم از عکاسی جاده و مناظر لذت میبردم صندلی من و مامان ردیف اول بود و پشت سر ما هم حاج خانم زینب با دخترش زهره بودن، زهره ازدواج کرده بود و شوهرش اتفاقا ارزیاب مرز بازرگان بود میگفت راحت بدون بازرسی میریم و میاییم منم به فکر آوردن ویسکی بودم، اول من نشسته بودم و آرنجم به بیرون بود و هر ازگاهی میخورد به باسن خانم های اتوبوس هنگامی که میخواستن پیاده یا سوار بشن و فقط کون زهره سفت بود بقیه نرم، مامانم هم همکلام شده بود با زینب خانم، صمدی هم پیش کمک راننده بود و هر از گاهی نگاهی به مادرم می‌انداخت، از شهر های وان و شانلی اورفا گذشتیم و یه توقف کوتاهی تو قاضی آنتپ زیبا و مدرن داشتیم و شب رسیدیم مرز ترکیه و سوریه بعد چک کردن پاسپورت ها وارد سوریه شدیم که اون موقع یواش یواش اعتراض ها علیه بشار اسد ملعون شروع میشد و کاروان ما به نوعی آخرین کاروان بود دیگه هیچ کاروان زیارتی نیومد و جنگ داخلی شروع شد، نصفه های شب رسیدیم به حلب زیبا که بسی زیبا بود و یه جایی نزدیکش نگه میدارن (یه جای متبرک هست خونه یهودی یا مسیحی که بعدا مسلمان شده) موقع سوار شدن اومدم کنار پنجره تا خوب شهر رو ببینم و مامان هم بغل نشست قبل حرکت اتوبوس سیمین پا شد تا دستمال مرطوب خودش رو از کیف بالای سر برداره و تو تاریکی دنبالش میگشت صمدی هم تا دید سیمین ایستاده و دنبال چیزی هست به راننده گفت میرم از یخچال وسط اتوبوس آب بیاره موقع رد شدن قشنگ به کون سیمین مالید و مکث کرد طوری که سیمین شوکه شد و به جلو پرت شد بعدش صمدی با لحن ملایمی عذرخواهی کرد و مامان هم زیر لب فحشش داد بالاخره فرداش تقریبا بعد ظهر رسیدیم دمشق ورودی شهر صمدی اومد شماره همه رو گرفت تا تو وایبر یه گروه باز کنه ( اون زمان تلگرام و واتساپ وجود خارجی نداشتن و فقط تانگو لاین و وی چت و وایبر بودن) تا هر کی گم شد و یا مشکلی پیش اومد اطلاعی بده که انصافا کار خوبی بود منم میخواستم فقط شماره خودم رو به نمایندگی خانواده خودم بدم که صمدی مخالفت کرد و گفت همه اعضا باشن بهتره برای امنیت! هتل هم طرفای محله ضعیف زینبیه بود که حرم زینب بی بی هم اونجا بود، هتل تعداد زیادی سوییت داشت که هر سوئیت شامل سه اتاق با یه هال مشترک که تیوی هم اونجا بود یه آشپزخانه و سرویس بهداشتی مشترک، اتاق ما طبقه 2 بود و اتاق حاج خانم زینب طبقه 3 و صمدی هم طبقه 4 بودن، تیوی اتاق ماهواره مسیر عرب داشت و من اکثرا میزدم کانال MBC Persia که فیلم و سریال های خوبی (مخصوصا سریال پرطرفدار خاطرات خون آشام) با زیرنویس فارسی پخش می‌کرد. روز اول به حرم رفتیم روز دوم به بازار قدیمی و تاریخی حمیدیه اونجا مامان برا خودش یه بلوز مجلسی رنگ فیروزه ای با یقه تقریبا باز گرفت که هر کسی بپوشه قشنگ چاک ممه رو نشون میده رفت پرو کنه بعدش منو صدام کرد تا نظر بدم و تا دیدمش میخکوب چاک ممه های خوشگلش شدم و خودش هم متوجه شد و زود در و بست، چند مغازه پایین هم یه شلوار پارچه ای مدل راسته به رنگ کرم گرفت که رون و باسنش جذب شلوار میشد و خیلی صحنه شهوتی بود حتی کش شورت هم مشخص بود گفتم مامان کش لباس زیرت معلومه گفت باشه به تو ربطی نداره.
روز سوم به محله مسیحی نشین رفتیم و که تمیز و شیک بود و برند های خارجی اونجا بودن سیمین هم تو بازار با مانتو شیک و تنگ میگشت تا زانو بود و برجستگی کون به خوبی نمایان میکرد و صمدی هوس ران از فرصت استفاده میکرد و نگاه سیر میکرد (بالاخره بچه هم محل بودن و از جوانی میشناختش) تو محله مسیحی نشین یه مغازه مشروب فروشی بود منم از فرصت استفاده کردم رفتم یه قوطی آبجو هاینکین هلندی گرفتم قبل رسیدن دیدم صمدی با یه کیسه سیاه از مغازه خارج شد و منو ندید، شب بعد شام تو هتل مسئول کاروان گفت فردا تور یکروزه اختیاری بیروت لبنان هست هر کی میخواد بیاد اسم بنویسه هزینه هم 100 دلار هست (اون موقع دلار 1000 تومن بود، هی یادش بخیر) به مامان گفتم بریم گفت گرونه خواستی خودت تنها برو منم رفتم اسمم رو نوشتم موقع گذشتن از کنار صمدی شنیدم که به یکی میگفت قبلا رفته و اون ایندفعه نمیره من که شنیدم این حرف رو، کمی سست شدم و تردید کردم تو رفتنم این دو تنها میموندن و حس خوشایندی نداشتم از این موقیعت، خدایی از طرف مامانم مطمئن بودم ولی این صمدی یه مارمولکی هست برا خودش لذا همون لحظه منصرف شدم به مسئول کاروان گفتم نمیام رفتم پیش سیمین گفتم 100 دلار رو به جای اینکه بدم به لبنان فردا میریم از محله مسیحی نشین که برند های خوبی داره لباس خرید میکنم اونم خوشش اومد از حرفم (به خاطر پول خرج نکردن) طی آماری که گرفتم همه هم اتاقی مجاور صمدی و همه هم اتاقی های ما و همچنین زهره تنها میرفتن بیروت.
اومدیم تو اتاق آبجو میخوردم انصافا خیلی خوشمزه بود 5 درصد، سیمین گفت گوشی منو بذار شارژ گوشی رو ازش گرفتم دیدم تو وایبر اونیکی خاله ام سونیا پیام داده گفتم مامان تو هم که موقع شارژ کردن وایفای گوشی رو خاموش نمیکنی گفت یادم میره گفتم برای باتری ضرر داره رمزت رو بگو ببندمش رمز رو گفت وارد شدم دستم خورد رفت پیام های وایبر نا خود آگاه چشمم خورد به چت با صمدی بازش کردم دیدم
صمدی: ببخشید اون شب خوردم به شما و از این حرفا مامان هم گفته بود خواهش میکنم اشکالی نداره بعدش هم در مورد کیفیت سفر زیارتی پرسیده بود ، (دیشب هم ساعت 4 صبح کاروان رفته بود حرم من دیگه نرفتم خوابیده بودم صمدی اومده بود در همه سوئیت ها رو زده بود بعد در غیاب من بیشتر در کنار سیمین بود) بعدش نوشته بود دیشب خیلی حس خوبی بود با هم محله قدیمی تو شهر غریب فقط دوتاییمون … همین طوری کصشعر عاشقانه نوشته بود مامان هم فقط استیکر خنده گذاشته بود صمدی در جواب استیکر قلب و بوس مامان هم در جواب استیکر خجالت، بعدش پرسیده بود حاضری دوتایی تو شهر دست تو دست هم قدم بزنیم؟ ( فکر میکرد منم میرم بیروت) مامان که گفته نه! اولا هر دو متاهل و متعهد هستیم و دوما زشته میبینن از همسفران آبرومون میره! سوما سالار هم نمیره بیروت کنسل کرده، صمدی نوشته بود به نظر من زن و شوهر تو داخل مملکت تعهد خودشون رو حفظ کنن کافیه تو خارج از کشور چه اشکالی داره با کسی که خوشت میاد کنارش باشی با حفظ اصول! صمدی: من و تو الان خارج هستیم معلوم نیست زن من الان چکار میکنه و شوهر تو هم تو شمال! ما هم همسایه و هم محل قدیمی هستیم و همدیگه رو خیلی وقت پیش می شناسیم به زن و شوهر خود هم که خیانت نمیکنیم فقط فردا بعد ظهر رو با هم میگردیم اکثرا هم رفتن بیروت، جایی رو میشناسم اینجا که هیچ ایرانی اونجا رو نمیشناسه با هم میریم اونجا! گویا مامان هم قبول کرده بود چون میدونست منم میرم محله مسیحی نشین برای خرید فقط به شرطی که دست تو دست نباشن. ولی من شک داشتم که قضیه فقط به بیرون رفتن ختم بشه!
گوشی رو گذاشتم شارژ بعد با فکر های مختلط خوابیدم شب هم خواب های زیادی دیدم و یادم نیست، فرداش صبح بعد صبحانه اومدیم تو اتاق تا حاضر بشیم بریم اطراف هتل مامان گفت بعد ظهر میره پیش حاج خانم زینب تا تنها نمونه چون زهره دخترش رفته بیروت! دیگه مطمئن شدم خبرهایی هست! مغازه های اطراف حرم رو گشتیم هنگام گذشتن از جلوی لباس زیر زنانه گفت برم چنتا شورت برا خودم و سودا بگیرم منم پیشش رفتم گفت تو دیگه چرا میایی گفتم مامان جان ایران نیست که ناسلامتی خارج هستیم رفتیم داخل مغازه یه خانم فروشنده بود بعد دیدن چندتا مدل برا سودا دو سه تا نخی به رنگ صورتی و کرم گرفت برا خودش هم شورت مشکی گیپور دانتل گرفت که بسیار زیبا و سکسی بود دست زدم به شورت واقعا کیفیت عالی داشت مامان رو با این شورت تصور کردم کیرم شق شده بود گفتم فقط برا خودت میخری؟ پس خاله سولماز و سونیا چی؟ زندایی چطور؟ گفت عه راست میگی برا خاله هات بگیرم ولی زندایی گوه میخوره شورت این مدلی بپوشه، خلاصه برا سولماز جون هم دقیقا از این شورت های سکسی گرفت حالا تجسم کردن خاله سولماز با بدن سفید و سکسی تو این شورت مشکی خیلی قشنگ بود همچنان شق بودم، موقع حساب کردن دیدم شورت لامبادا هم هست گفتم مامان از اینا چی نمیگیری؟ یهو با یه لحن جالب گفت عاخه ذلیل مرده من کی از این شورت ها پوشیدم!؟ که بار دومم باشه گفتم راس میگی نمیپوشی ولی شاید خاله سولماز بپوشه تو مهمونی ها ( سولماز عروسی و مهمونی بیشتر میره و همیشه خیلی میرقصه یجوری رقاص فامیل هست رقص آذری عالی میکنه ولی با آهنگ های شاد معین بد جوری قر میده و دلبری میکنه) گفت مگه دیدیش؟ من گفتم نه بابا ولی فکر کنم برا مجالس بپوشه حالا یدونه برا خودت و یدونه برا خاله بگیر تو هم نگه دار تو عروسی من بپوش از این حرفم خوشش اومد شورت لامبادا هم گرفت رفتیم هتل برا ناهار رسیدیم هتل دیگه کسی تو سوییت نبود در اتاق رو باز میذاشتیم تیوی رو روشن کردم با گوشی مشغول بودم مامان هم اتاق بود اونم با گوشی مشغول بود بعدش رفت کنار کمد که به سختی میشد دید لباس هاش رو در آورد و با شورت و سوتین و حوله اش تو شونه که کس و کونش رو به سختی پوشش میداد از اتاق در اومد با عجله دوید به سمت حموم که مثلا من نتونم اندامش رو ببینم، دیدن اندام محشرش مخصوصا پاهای صاف و لختش از یه طرف حشریم کرد و اینکه داره برای قرار بعد از ظهر میره حموم ضربان قلبم رو بالا برد همین که صدای شیر آب اومد رفت بالای گوشیش تا ببینم چی پیام داده به صمدی نوشته بود به سالار گفتم بعد از ظهر پیش حاج خانم زینب میرم قبل اون میام یه سر بهت میزنم و با همدیگه از گذشته و جوانی صحبت میکینم و غیبت میکنیم! اونم در جواب گفته بود عالی میشه ریسک دیده شدن هم کمتر میشه. تا پیام رو دیدم دستام شروع به لرزش کرد و استرس گرفتم واویلا این داره میره حموم بعدش به بغل این پفیوز میره! میدونستم قصد مامان دادن نیست و اصلا تو فاز سکس و دادن نیست اگر خاله ام بود شک میکردم بهش ولی این بیچاره اهل این کار ها نیست ولی ولی ولی صمدی دیوث مگه میشه یه زن پیشش باشه و کاری نکنه مثل پدرم گرگ بیابون هست، گوشی رو گذاشتم جاش اومدم تو هال در فکر اینکه چکار کنم جلوش رو بگیرم و یا اینکه چطوری ببینم اینا چکار میکنن؟ بعد چند لحظه فکر پیش خودم گفتم اینا که تصمیم گرفتن همدیگه رو ببینن حداقل خودم از محل و ساعتش خبر دارم شاید هم کار به سکس نکشه فقط در حد صحبت باشه ولی باید اونجا باشم و ببینم چه خبره و چکار میکنن. یه ایده جالبی به فکرم رسید بعد ناهار برم پیش خانم نظافتچی که میومد اتاق ها رو تمیز میکرد ( و اکثرا اوقات به منم بیشتر نگاه میکرد تو رستوران و راه پله هتل) تا بهش بگم کلید سوییت مثلا خودمان رو گم کردم ازش کلید سوییت صمدی رو بگیرم چون شماره سوئیت ها رو نمیدوست که ما تو کدوم شماره هستیم یا صمدی تو کدومه. تو همین افکار بودم مامان منو صدا کرد گفت بی زحمت از رو تخت شورت مشکی که امروز خریده رو بدم به دستش منم گفتم همون لامبادا که گفت بیشعور مگه میرم عروسی ننه ام همون گیپور رو بده گفتم بپوش برا حاج خانم برقص بعدش گفتم آه بابا تو که رقص بلد نیستی خندیدم جواب داد مزه نریز پاشو بیار لختم بپوشم بریم ناهار دیره منم گفتم هر طوری که اومدی برگرد برو کسی که نیست منم نگاهت نمیکنم یه فحش آبداری داد و در حالی که حوله رو پیچونده بود دور ممه و کونش از حموم در اومد و رفت سمت اتاق قسمتی از انتهای کونش رو دیدم و حال به حال شدم گفتم سر به سرش بدارم رفتم دم در اتاق تا دید میام در و بست و گفت کجا میایی حیوون مگه نمیبینی لخت لختم گفتم اگه کمک خواستی تو پوشیدن شورت جدیدت کمک کنم که با خنده گفت سیکتیر. خلاصه رفتیم پایین رستوران چشم به صمدی کصکش افتاد که اونم موهاش تازه شسته شده بود معلوم بود تازه از حموم در اومده بعد خوردن ناهار رفتم پیش خانم نظافتچی و گفتم کلید سوییت رو گم کردم مال خودش رو به زحمت و التماس ازش گرفتم و گفتم عصر میام تحویل میدم بهت اومدم بالا از عمد تو اتاق دراز کشیدم خودم رو زدم به خواب میدونستم قراره لباس هم عوض کنه سیمین جون، اومد تو اتاق اول به گوشی نگاه کردش بعدش پا شد بلوز و شلواری که از بازار حمدیه رو گرفته بود انداخت رو تخت خوب نگاهشون کرد بعد دیدم دست انداخت دور شلوارش و اونو از پاش در آورد اوف چه پایی چه کون خوش تراشی با شورت گیپور مشکی دو برابر خوشگل جلوه میکرد شلوار کرم رنگ تازه رو پوشید تو آینه یه نگاهی به خودش کرد و چرخید کون خوش فرو رو دید بعد زوم کرد رو کونش منم دقت کردم دیدم سایه شورت دیده میشه کمی فکر کرد دوباره شلوار رو از پاش در آورد کیسه شورت هایی که امروز خریده بودیم رو در آورد و شورت لامبادا مشکی در آورد یه نگاهی کرد انداخت رو تخت و شروع به در آوردن شورت خودش کرد همین که خواست اینکار رو انجام بده کیرم شروع به بزرگ کرد و همزمان تپش قلب گرفتم منی که یه عمری میخواستم سیمین جون مامان خوشگلم رو لخت ببینم الان این فرصت به واسطه دیدار با صمدی محیا گشته پس باید از صمدی هم متشکر باشم، پشتش به من بود خم شد و شورتش در آورد حالا کون بزرگش در چند قدمی من بود و بوی کس و کون خامه ایش رو احساس میکردم خدا خدا میکردم که نگاه نکنه بهم خوشبختانه به فکر تیپ زدن بود شورت لامبادا رو برداشت و دوباره خم شد تا بپوشیه که کس غنچه شده اش رو دیدم که چشمک میزنه بهم میخواستم این لحظلات تموم نشه ولی بالاخره پوشید و محکم کشید بالا یه نگاه به آینه کرد و لبخند رضایت رو میشد دید خودش هم خوشش اومده بود بعد شلوار رو پا کرد و چرخید به کون مبارک هم نگاه کرد انگار نه انکار که زیر شورت باشه بعد بلوزش خانگیش رو در آورد با سوتین مشکی که تنش بود بلوز فیروزه ای جدید رو پوشید که واقعا ترکیب رنگشان عالی بود چاک ممه هم یه خوبی نمایان بود نشست رو میز تا سشوار بکشه به موهای رنگ شده قهوه اییش یا صدای سشوار مثلا از خواب بیدار شدم گفت ببخشید حواسم نبود دارم حاضر میشم برم بالا پیش زینب گفتم راحت باش منم حاضر بشم برم بازار زودی رفتم دستوشیی و شاشیدم و اومدم اتاق دیدم خانم داره هفت قلم آرایش میکنه از ریمل و رژ گرفته تا کرم و پنکک و خط چشم و … من لباسمو پوشیدم ازش خداحافظی کردم اومدم طبقه صمدی اینا کسی تو اون وقت ظهر تو سالن نبود آروم رفتم پشت در گوشم رو گذاشتم پشت در صدا نبود احتمال میدادم اتاقش باشه و داره حاضر میشه آروم و با استرس کلید انداختم و در و به آرومی کمی باز کردم نگاه کردم طبق انتظار حال خالی بود اومدم تو در رو به آرومی بستم صدای قلبم به وضوح شنیده میشد بهترین جا برای مخفی شدن حموم بود به آرومی و یواش گذشتم از جلوی در صمدی و خزیدم تو حموم که درش نیمه بسته بود و به دلیل اینکه داخل حموم تاریک بود از حال هیچ دیدی نداشت ولی عوضش مبل های حال به خوبی از اینجا دیده میشد، بعد 15 دقیقه انتظار صدای گوشی صمدی بود که پیام میومد بهش طبق حدسم مامان بهش گفته بود دارم میام در و باز کنه صمدی از اتاق خارج شد رفت سمت در باز کرد و پشتش منتظر لحظاتی بعد مامان وارد هتل شد و در رو بستن. با اومدن مامان بازم ضربان قلبم بلند تر شد کیرم یواش یواش بزرگ یه چادر گل گلی انداخته بود سرش فوق العاده زیبا شده بود مثل اینکه داشت میرفت عروسی غلیظ آرایش کرده بود بعد سلام و احوال پرسی، صمدی شروع به تعریف و تمجید از مامان کرد که انصافا فرشته شده بود صمدی دستش رو دراز کرد مامان بعد مکث کوتاه باهاش دست داد و نشست رو مبل صمدی هم با فاصله نزدیک پیشش نشست سیمین یه عطر خوشبو زده بود که فضا رو به شدت سکسی میکرد کمی بعد صمدی گفت هیشکی نیست راحت باش منظورش این بود که چادر رو در بیاره مامان گفت اینطوری راحت ترم صمدی پا شد رفت آشپزخونه یخچال رو باز کرد و دو قوطی آبجو 8 درصد ترکیه رو آورد گذاشت جلو میز و رفت از اتاق هم دو کاسه کوچک آجیل آورد گفت این نوشابه انرژی زا رو برا پیاده روی مون گرفته بودم حالا که نشد اینجا میخوریم مامان هم تشکر کرد گفت حالا که پیاده روی نمیریم لازم نیست بخوریم زحمت نکش صمدی هم زود بازش کرد و گفت دیگه بازش کردم نخوریم خراب میشه مامان هم ناچارا یه قلوب خورد گفت چه تنده این دیگه چیه صمدی هم گفت خارجیه بخور خودش هم میخورد بعدش کمی صحبت کردن و از این و اون گفتن بازم مامان با آجیل از آبجو خورد یواش یواش چادر مامان از سرش افتاد رو شونه هاش و چاک ممه خوشگل و شهوتیش معلوم شد نگله کردم دیدم کیر صمدی از شلوار خود نمایی میکنه حالت مستی رو میشد تو چهره مامان دید بازم از قدیم و زمان شاه و قبل انقلاب صحبت کردن که اون موقع هر دو جوون بودن کمی بعد مامان قوطی رو ته کشید مثل اینکه تشنه بود صمدی قوطی خودش رو هم تعارف کرد بهش اونم تشکر کرد و گفت با اینکه دهنی شده ولی میخورم چون بعد از ظهر چایی نخوردم تشنه ام اون یکی قوطی رو هم نوشید و تمومش کرد بعدش گفت خیلی گرمه برا همون پا شد چادر رو از خودش دربیاره همین که پا شد گفت وایی سرم گیج میره زود نشست صمدی گفت اثر نوشابه انرژی زا هست حالا که چادر رو انداخته بود کنار شهوت رو میشد در چشمان صمدی دید، مامان بازم گفت سرش گیج میره و گرمش هست صمدی گفت بیا تو تخت کمی دراز بکش تا حالت به جا بیاد اونم قبول کرد خواست پا بشه باز نتوست دستش رو تکیه کرد به شونه صمدی میگفت نمیتونم حرکت کنم ( بار اول بود که آبجو میخورد و مست شده بود) صمدی هم از فرصت استفاده کرد گفت اجازه میدی بغلت کنم بذارم رو تخت که اونم قبول کرد یه دستش رو از پاهاش گرفت و دست دیگه اش رو از سرش، آورد گذاشت تو اتاق روی تخت و سیمین به پشت دراز کشید، خودش هم بغل تخت نشست و یه نگاه شهوت آلودی به سر تا پای مامان انداخت کیرش رو از شلوار جابجا کرد بهش گفت سیمین احتمالا فشارت رفته بالا برا اینکه استفراغ نکنی بهتره پاهات رو ماساژ بدم اوکی؟ اونم با اکراه قبول کرده بود صمدی زود خودش رو به پای مامان رسید و شلوارش رو تا زانو داد بالا و شروع به ماساژ ساق زیبای مامان کرد خیلی خوب و حرفه ای ماساژ میداد و میگفت هر ازگاهی پاهای اقدس زنش رو هم اینطوری ماساژ میده منم از فرصت استفاده کردم از حموم بیرون اومدم هال و پشت در ایستادم تا کامل داخل اتاق رو ببینم کمی بعد بازم صمدی جویای حال مامان شد که بازم خانم خانمها حالش خوب نبود ایندفعه صمدی بدون اینکه چیزی بگه اومد بالاتر و یهو دستش رو گذاشت رو دکمه و زیب شلوار مامان و زود بازش کرد تا مامان بیاد چیزی بگه دو طرف دستش رو گذاشت کنار شلوار و خواست شلوار رو از تنش خارج کنه مامان گفت چکار میکنی اونم گفت بهتره دربیارمش تا رون هات رو هم ماساژ بدم وگرنه خدای نکرده فشارت میره بالا و سکته میزنی اونم بی خبر از همه چی قبول کرد شلوار رو کشید پایین و پاهای خوش تراش و خوش فرم و صیقل شده سیمین جون نمایان گردید یهو متوجه شد که کسش در معرض دید نامحرم هست زود تغییر موقیعت داد و به شکم خوابید غافل از اینکه بواسطه شورت لامبادا کون مبارک کاملا در معرض دید هست منم برا بار اول همچین صحنه ای رو میدیدم که به شکم خوابیده و کونش کاملا نمایان هست کیرم که دقیقا 16 سانت (نه کلفت و نه لاغر) هست شق شده بود و تو داخل شورت اذیت میشدم زیب شلوار رو کشیدم پایین و دادم بیرون تا راحت باشم تنها مزیت کیر من اینکه اصلا انحرافی نداره و موقع شق شدن صاف صاف می ایسته بدون کجی و زاویه.
صمدی با دیدن کون لخت و نرم مامان حشری شده بود و با اشتیاق و انرژی شروع به ماساژ پای مامان از مچ پا تا بالای رونش میکرد و نگاهش فقط به کون بزرگش بود هرازگاهی هم کیرش رو داخل شلوار جابجا میکرد کمی بعد هنگام ماساژ دادن دستش رو تا پایین کونش آورد و یه لمسی کرد که زود مامان یه آهی گفت و این حرکت باعث شد بیشتر تو حرکات بعدی بزنه طوری که لحظاتی بعد کامل با دو دست لمبرای کون سیمین جون رو فقط ماساژ میداد و کاری با پا نداشت سیمین هم میگفت بسه دیگه، صمدی هم رفت کنار گوش مامان و با حالت مجذوبی گفت بذار کمرت رو هم ماساژ بدم تا کامل بشه و انرژیت کامل بشه مامان ابتدا قبول نمیکرد ولی صمدی اونقدر زبون ریخت که بالاخره تسلیم شد و بلوزش رو در آورد باز به شکم خوابید ایندفه کمر رو از بالا تا پایین ماساژ میداد گویا سمین جون خوشش هم اومده بود هنگام ماساژ دست صمدی میخورد به سوتین سیمین و از عمد بیشتر میکرد بدون اجازه سگگ سوتین رو باز کرد که با اعتراض سیمین مواجه شد اونم زود گفت میبینی که تو کار ماساژ دخالت میکنه ولی بازم سیمین کوتاه نیومد و گفت بسه دیگه مثل اینکه تا لختم نکنی تمومش نمیکنی تا اینجا اومدی بسه مرسی دستت درد نکنه برو بیرون از اتاق تا لباسام رو بپوشم حالم تقریبا خوب شده صمدی انتظار نداشت که اینطوری گارد بگیره مامان، منم حال کردم با جوابش ولی صمدی کصکش روزگار بود و میدونست چطور کارش رو به جلو ببره باز زبون ریخت گفت عزیزم به خاطر خودته وگرنه من سو نیتی نداشتم در این حین هم با کیرش بازی میکرد سرش رو آورد نزدیک گردن مامان و شروع به بوسیدن و میکیدن گردن مامان کرد اونم شوکه شد اعتراض کرد چکار میکنی با زبونش شروع به مکیدن لاله گوش مامان کرد مثل اینکه نقطه ضعفش رو پیدا کرد یه آیی گفت مامان با دست مثلا میخواست مانع بشه ولی عملا هم قدرتش رو نداشت و هم اینکه لذت بخش بود براش اونم تو شرایط مستی صمدی رفت سراغ اون یکی گوشش بازم مامان یه آه کوچکی کشید و صمدی ایندفع با انگشتش کس مامان رو از عقب از رو شورت لمس کرد یه تکونی خورد و برگشت صمدی رو نگاه کرد چشماش خمار بود گفت دقیقا چکار میخوایی بکنی اونم گفت 30 ساله دوست دارم عاشقت هستم اون موقع میخواستم زنم بشی که نشد حالا یه امروز رو بیا زن وشوهر باشیم و از همدیگر لذت ببریم نگذاشت سیمین جواب بده لبش رو گذاشت رو لب مامان و شروع به لب گرفتن از همدیگر کردن صمدی راحت این دفعه از جلو با دستش کس مامان رو لمس میکرد چند دقیقه به همین منوال گذاشت تا سیمین به پشت دراز کشید و دستاش رو رو صورتش گذاشت مثل اینکه هنوز خجالت میکشید صمدی هم لبه های شورت رو گرفت اونم کمی باسنش رو داد بالا رو تا شورت رو درآورد یه بویی کرد گذاشت تو جیبش گفت اینم یادگاری تو به من سیمین هم خندش گرفته بود پاهای سیمین رو باز کرد و کس خوشگل سیمین جون دیده شد با لبه های کوچک و خوشگل گندم رنگ که آب داده بود و جون میداد برا لیسیدن و مکیدنش ولی صمدی از زانو شروع به لیس زدن و بوسه های ریز کرد و رسید به رون هاش اونا رو کامل لیس زد و در نهایت به بهشت مامان رسید موقع زبون زدن صمدی نفس هاش غیر منظم شده بود منم مثل اون و پیش آبم سرازیر شده بود ولی از ترس ارضا دست به کیرم نمیزدم چون زود انزال هستم. صمدی با دست راستش چوچول سیمین رو مالش میداد با زبونش پایین چوچول رو میخورد و با دست چپ هم ممه راستش رو از سوتین فشار میداد با این کار آه و ناله مامان شروع شد و صمدی با ولع زیادی میخورد بعد زبونش رو داخل کس مامان کرد و اونم از خود بی خود شده بود هم مست و هم اینکه یه نفر شهوتی کسش رو با تمام وجود می مکید چند دقیقه ای به همین منوال گذشت و صمدی چند سانت اومد بالا و ناف و اطراف رو لیس میزد سپس اومد بالاتر و سوتینی که از پشت باز شده بود رو کامل در آورد و ممه های خوشگل مامی نمایان شد با نوک قهوه ای و بدون هاله اطراف که بسیار زیبا بودن دهن من هم آب افتاده بود شروع به خوردن ممه های سیمین کرد و بعد خوردنش بازم بالا رفت و از همدیگه لب گرفتن موقع لب گرفتن صمدی شروع به کندن لباس هاش کرد بازم مامان خجالت کشید گفت بس نیست؟! صمدی هم گفت تازه اول کاره شورتش رو در آورد کیر تازه شیو شده دراز و لاغر داشت به سیمین گفت خودت هدایتش کن سیمین کیرش رو به دست گرفت گفت چه داغه صمدی گفت میخوام تف بندازی روش سیمن هم دستش رو آورد یه تف انداخت به کیر صمدی مالید و با پیش آبش قاطی شد و روون لغزان شد گذاشت دم کس سیمین چشم تو چشم هم نگاه میکردن یهو با فشار کامل هم کیرش رو داخل کس مامان کرد اونم یه جیغ کوتاهی کشید و لبش رو گزید گفت چه درازه از کیر ستار درزاتر هست یه جاهایی رو باز کرد تو واژنم که تا حالا باز نشده چند دقیقه همونطوری نگه داشت تا جا باز کنه بعد یواش یواش شروع به تلمبه زدن کرد اول با ریتم کم و مرتب بود بعدش شدت یافت و صدای تالاب تلوب شکمشان فضای سکسی اتاق رو پر کرده بود هر دو اوج لذت بودن و صدای ناشی از لذت سیمین هه جا رو برداشته بود در نهایت با جیغ کوتاه ارضا و شد و شروع به لرزش کرد و با دستاش کمر صمدی رو هم گرفت اونم نامردی نکرد و کیرش رو داخل کسش نگه داشت و شروع به لب گرفتن از سیمین کرد منم در اوج شهوت بودم صمدی از روی مامان پا شد و کیرش رو در آورد اومد روی سینه مامان و بین ممه هاش گذاشت کمی هم بین ممه ها عقب و جلو کرد مامان هم با دست دستش از بغل ممه هاش رو گرفته بود تو همین حین گفت چرا نمیاد؟ مال ستار تا الان دو بار اومده بود صمدی هم در پاسخ گفت قرص ترامادول خورده منم تا اون موقع فقط اسمش رو شنیده بودم و نمیدونستم همچین کارایی داره! بعدش کیرش رو از لای ممه ها در آورد رفت بغل سیمین جون به پشت خوابید کیرش هم کاملا ایستاده بود گفت با لب های غنچه اییت ساک بزن سیمین هم خم شد و کلاهک کیر رو با زبونش خیس کرد و سر کلاهک رو گذاشت داخل دهنش و شروع به مکیدن کرد ایندفعه آه و ناله صمدی بلند شده بود و کیف میکرد دست چپش رو زیر سیمین برد و کونش رو انگشت میکرد معلوم بود مثل من کون دوست هست با دست راست هم موهای مامان رو نوازش میکرد گفت من عاشق رنگ شرابی هستم جنده اقدس زنم رنگ شرابی نمیذاره تو اینجا شرابی رنگ کن تا قبل رفتن هم یه بار با رنگ شرابی حال کنیم مامان هم مشغول ساک زدن بود صمدی گفت بسه بیا بشین روش مامان بلند شد با دستش کیرش رو تنظیم کرد رو کسش و نشست و پشت به من بود منم کامل کونش ور میدیدم حالم خراب تر، اندکی که گذاشت با سرعت بالا و پایین میکرد و صمدی هم با دو دست ممه هاش رو گرفته خیلی خوب الا کلنگ بازی میکرد مامان مثل اینکه پوزیشن مورد علاقه اش بود خم شد از صمدی بوس بگیره سوراخ کون نمایان شد خدایا چه سوراخی یه سوراخ خوشگل و جم و جور که معلومه خیلی وقته کیر نرفته توش صمدی گفت سیمین جون قمبل کن که بد جوری میخوام از پشت کست رو کنم و سوراخ کونت رو هم ببینم سیمین هم خسته شد بود از بالا و پایین کردن زود به حالت قمبل در اومد سرش و داد پایین کون و کس اومد بالا صحنه اروتیک جالبی بود طوری زیبا بود که صمدی گفت اوووف چه صحنه ای زود از رو میزش گوشی رو در آورد و عکس گرفت به فکر منم رسید تا عکس بگیرم چنتا گرفتم که قیافه صمدی هم مشخص بود ولی تو هیچکدوم از عکسهای من و صمدی قیافه مامان مشخص نبود، مامان گفت زود باش بکن حالم بده اونم آروم آروم سر کیرش رو گذاشته بود دم ورودی کسش و بازی میکرد بعدش فشار داد و با سرعت نور تلمبه میزد و کون بزرگ مامان مثل ژله حرکت میکرد، منی که تا این لحظه خودم رو نگه داشته بودم دیگه از دستم در رفت و ارضا شدم و آب کیرم چند سانتی متر پرش داشت خیلی باحال بود مثل دوران بلوغ بود ارضام و میشه گفت جزو بهترین ارضاهای عمرم بود ( حتی بهتر از ساک زدن های چند تا دوس دخترم، راستش تا اون زمان کس وکون نکرده بودم و فقط ممه خورده بودم وساک زده بودن برام) مامانی که عاشقشم موقع کس دادنش اینطوری ارضا بشم. دیدم اونا هم در نهایت لذت و ارضا هستن که سر و صدای صمدی بلند شده و با تقه آخر کیرش رو نگه داشت داخل کس مامان و ارضا شد و موقع ارضا شدن به کون مامان اسپک میزد و لحظه ای بعد مامان هم برا بار دوم ارضا شد آه و اوخش خوابید، صمدی کیرش رو که قرمز شده بود درآورد و به پشت خوابید سیمین هم روش خوابید همدیگه رو بوس میکردن و صحبت میکردن، وقت رفتن بود کیر من همچنان بعد انزال شق ایستاده بود و سابقه نداشت اینطوری بشم زود با دستمال آب کیرم رو که روی موکت ریخته شده بود رو پاک و به آرامی بیرون رفتم.
فکرم پیش صحنه های سکس مامان و صمدی بود حالا من هم دوست داشتم اون اندام فوق العاده رو لمس کنم باید یه کارهایی میکردم …
ادامه دارد…
#زن_زندگی_آزادی

نوشته: سالار

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.