رفتن به مطلب

داستان آنال سکس زن شوهردار


chochol

ارسال‌های توصیه شده


خسته تر از اونی هستم که کون بدم
 

ساعت چهار نیم ساعت کاری من تموم شده بود. واسه یه زن بیست و هشت ساله کار کردن تو بخش بسته بندی یه شرکت به اندازه کافی سخت بود که موقع رفتن خونه حوصله زیادی واسش نمونده باشه. شوهرم یه مرد شکاک و زبون نفهم بود که از غیرت فقط گیر دادن به وضع ظاهر من رو بلد بود و انگار مسئولیت دیگه ای نداشت. صبح تا شب پای لپ تاپ تو خونه مشغول بورس بازی بود.خیال داشت پولدار بشه ولی خرج زندگی از همین کار من تامین می شد. و تقریبا هیچ درامدی شوهرم نداشت. فقط کلی ادعا. و حرف های قلمبه.
تقریبا ساعت پنج و نیم بود که سرویس شرکت من رو پیاده کرد. تو یه غروب پاییزی که ساعت شیش هوا تاریک میشد.فکر کردم بهتره اسنپ بگیرم تا زودتر برسم خونه. مشغول اسنپ گرفتن بودم که یه ماشین بوق زد. مسافرکش بود. گفتم انتهای ولیعصر . با اینکه یه کم بد مسیر بود و ته مسکن مهر به حساب میومد و هنوز شهرک کاملا ساخته نشده بود گفت بیا بالا. میدونستم حدود بیست دقیقه تا خونه راه هست. هندزفری رو گذاشتم تو گوشم و مشغول آهنگ گوش کردن بودم. هوا تقریبا تاریک شده بود. راننده یه مرد حدود سی و چند ساله تقریبا درشت هیکل بود که یه کم هم جلوی موهاش ریخته بود. با یه پیرهن چارخونه قرمز و مشکی و یه سمند سفید. که کاملا با هم جور بودن. من یه لحظه چشمام رو گذاشتم رو هم و غرق در اهنگ بودم. از خستگی سر شده بودم و توجهی به هیچ چی نداشتم. بعد از حدود ده پونزده دقیقه دیدم ماشین وایستاد. چشمام رو باز کردم. اینجا کجا بود. ترسیده بودم. چند تا ساختمون شبیه انبار یا گاراژ بود که به کوچه تنگ وسطش بود. شب شده بود و اونجا پرنده پر نمیزد. داد زدم. اینجا کجاست. چرا اومدی اینجا. و بی اختیار جیغ میکشیدم.
راننده با صدای مردونه کلفتش گفت. هرچی میخوای داد بزن. اینجا کسی صدات رو نمیشنوه. ترسیده بودم گوشی ام رو درآوردم که زنگ بزنم 110 ولی با چنان سرعتی گوشی رو از دستم قاپید که شوکه شدم. داد میزدم از جون من چی میخوای. گریه میکردم. التماس میکردم.
ولی راننده که بعدا فهمیدم اسمش احمده انگار آمادگی کامل داشت. انگار بلد بود چیکار کنه. خیلی با حوصله بود. اصلا داد نمیزد و منتظر موند تا من از نفس افتادم.
بعدش گفت. اگه بچه خوبی باشی به هردومون خوش میگذره.
من انقدر ترسیده بودم که نپرسم اگه خوب نباشم چی. ؟
از ماشین پیاده شد. اومد صندلی عقب کنار من. تا خواستم جیغ بکشم انگشتش رو گذاشت رو لب من و با صدای محکمش گفت. هیییس.
لال شدم. با دستش بازوی من رو گرفت و آروم گفت. نترس… از من نترس. قراره خوش بگذره.
دستش رو از پشت گردنم رد کرد و روی لاله گوشم میکشید. من همچنان ترسیده بودم ولی جرات داد کشیدن نداشتم. حدود یک دقیقه فقط با موهام بازی کرد. انگار هیچ عجله ای نداشت. بعد همون سمت دستش رو اروم آورد روی سینه ام. مجبور بودم یه کم گردنم رو خم کنم چون سنگینی دستش گردنم رو خسته کرده بود. یه کم بعد از اینکه سینه ام رو از روی لباس مالید. دستش رو اورد بالا و از یقه مانتو برد داخل. زیر مانتو تاپ داشتم و دستش هنوز روی تاپ بود نمیدونم چرا از ترس کنده شدن دکمه مانتو خودم دکمه بالا رو باز کردم. الان که یادش می افتم خنده ام میگیره. همچنان دستش روی سینه هام بود. من از بغل چسبیده بودم بهش. مثل همون وقتا که تو تاکسی مردا خودشون رو میماند بهت.
زبونم باز شد. شروع کردم به خواهش و التماس.
که تو رو خدا نکن. من شوهر دارم. گناه داره و گریه و این کارها که بازم با یه هیسس محکم من رو ساکت کرد. دستش رو از یقه تاپ برد داخل و از بالای سوتین رسوند به ممه هام.
سوتین سفت بود و دستش خیلی راحت نبود. سوتین رو کشید بالا و ممه هام از زیر سوتین افتاد بیرون . و باز هم مشغول دستمالی من بود. با اینکه هوای بیرون سرد بود. ولی بخاری ماشین و جنب و جوش احمد باعث شده بود گرم باشه. ممه هام یه کم عرق کرده بود و داغ داغ بود. ضربان قلبم بالا رفته بود و گیج بودم. دکمه های مانتو من رو کامل باز کرد و تاپ رو داد بالا. حالا شکم سفید من و ممه های بیرون افتاده از سوتین جلو چشماش بود. چراغ سقفی ماشین رو روشن کرد. انگار یه لحظه برق تو چشماش افتاد.
گفت جووون. چه ممه هایی. درسته تاریکه ولی خوشگلی شوون و خوش رنگیشون رو میتونم ببینم.
چراغ رو خاموش کرد و افتاد به مکیدن ممه ها.
اون ممه های هفتاد وپنج صورتی من رو جوری مک میزد و جوری فشار میداد که انگار اولین بارشه. توی اون جای تنگ جوری کمرش رو خم کرده بود و سرش رو رسونده بود به سینه های من که خنده دار شده بود. وقتی نوک سینه ام رو محکم مکید تو دهنش. ناخودآگاه موهاش رو چنگ زدم و به ایییی بلند. گفتم. سرش رو اورد بالا گفت نگفتم خوشت میاد. و باز مشغول مکیدن سینه هام شد. عین وحشی ها میخورد و فشار میداد. و گاهی دستش رو میکشید روی شیکمم و گاهی هم می برد بین پاهام. هر وقت دستش رو می برد بین پاهام من جفت پاهام رو به هم میچسبوندم تا مانعش بشم و با دستم جلوش رو میگرفتم. ولی زور یه مرد درشت کجا. زور یه زن شصت کیلویی کجا.
کاملآ لباس های بالاتنه رو دراورد. حالا فقط شلوار داشتم و سینه هام و بدنم لخت جلوی یه مرد حشری بود. دیگه مقاومت نمی کردم. داشت با تمام وجود دستمالی ام میکرد. ممه هام رو میخورد. گردنم رو فشار میداد. که من چنگ زدم تو موهاش و کشیدمش بالا. گردنش رو گاز گرفتم. و با اون یکی دستم کمرش رو چنگ میزدم. هنوز پیرهن چهار خونه تنش بود. دستاش زبر بود. بوی سیگار روی لباسش بود. و ته ریشش یه جوری بود. مرد بود. دستش رو برد سمت شلوارم. مقاومت نکردم. دکمه شلوارم رو باز کرد. از زیر شورت دستش رو رسوند به کوصم. خیس خیس بودم. هیجان داشتم. اومد انگشتش رو فرو کنه داخل. گفتم. بخورش. تا الان فقط من به حرف اون گوش میدادم. ولی از این به بعد اونم حرف گوش کن شده بود. شلوارم را تا زیر زانو پایین کشید و شروع کرد به لیسیدن. انگار زبونش هم زور داشت. داشت چشمام سیاهی میرفت. جونم از بدنم درمیومد. موهاش رو میکشیدم و صورتش رو فشار میدادم. دلم میخواست زبونش تا ته کصم میرفت. طاقت نیاوردم. کشیدمش بالا. کمربندش رو باز کردم. گیرش رو که سیخ شده بود گرفتم تو دستم.نوکش انگار خیس بود. تف کردم کف دستم و چند بار روی کیرش دست کشیدم. گفتم قرار بود به هردومون خوش بگذره. تو اون جای تنگ. هر لحظه دستت یا پات به به جا می خورد با چه مکافاتی اومد روم. کیرش رو چند بار مالید روی کسم. اروم فرو کرد. وای چه قدر بزرگ بود. چقدر کلفت بود. داشتم جر میخوردم. میدونستم کسی صدام رو نمیشنوه. جیغ کشیدم. اشک از چشمام داشت میومد. نامرد اهمیتی نداد. شروع کرد به تلمبه زدن. ده تا اولی فقط درد بود. جیغ میزدم و اون حشری تر میشد. تند تند داشت میزد. منم کم کم داشتم عادت میکردم. اونم دیوونه شده بود. تند تند و محکم جوری تلمبه میزد که تمام ماشین داشت تکون میخورد. انگشتش رو کرده بود توی دهن من. اب دهنم از گوشه لبم اومده بود روی صورتم. دیوونه شده بود همزمان شروع کرد لبهای من رو خوردن و فشار دادن گردنم. دیگه فقط داشتم لذت میبردم. رو آسمونها بودم. تو همین حین گفت. حالا نوبت کونت هست. یه تف انداخت روی کیرش که بچپونه تو کونم. گفتم. خسته تر از اونی ام که بخوام کون بدم. یه نگاه کرد و اروم دوباره کیرش رو کرد تو کوصم. شر شر عرق کرده بودیم. هم اون. هم من.
چند تا تلمبه محکم همراه چند تا کشیده اروم تو صورتم زد و آبش رو با تمام فشار ریخت رو سینه هام. خسته شده بود. خسته بودم. دیدم با گوشی اش یه عکس از سینه هام که روش آب ریخته بود گرفت. نور فلاش چشمام رو اذیت کرد. ولی انگار همه چیز تموم شده بود. میخواست کمک کنه لباس بپوشم که نذاشتم. گوشی ام رو بهم پس داد. و رفت پشت فرمون. بدون اینکه حرفی بزنه راه افتاد سمت خونه ما. من اروم اروم داشتم اشک میریختم. انگار دچار عذاب وجدان شده بودم. هم به من تجاوز شده بود. هم انگار راضی بودم. یه کوچه پایین تر پیاده شدم. دلم میخواست داد بزنم. تو خیابون گریه کنم. وقتی رسیدم خونه شوهر احمقم هنوز پای لبتاپ بود تو اتاق. من فقط گفتم من رسیدم. و مستقیم رفتم تو حموم. تا دلت بخواد زیر دوش گریه کردم. خسته بودم. خسته.
چند روز از این داستان گذشته بود. به هیچ کس حرفی نزده بودم. یه غروب سرد پاییز دیگه. منتظر اسنپ بودم. یه سمند سفید جلوم بوق زد. احمد
بود. من خسته تر از اون بودم که منتظر اسنپ بمونم.
تمام

نوشته: مهندس

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18