رفتن به مطلب

داستان بی غیرتی مرد جدید خانه


behrooz

ارسال‌های توصیه شده


مرد جدید خونمون - 1
 

به نام خدا
سخنی از نویسنده: نمیخوام الان مثل خیلی از نویسنده های دیگه متن طولانی برای اول کار بنویسم اما چند کلام ضروریه. اول از همه بابت این تاخیر بیش از حد معذرت خواهی میکنم،دوم اینکه سایت دیگه مثل قبل نویسنده های خوب خودش رو نداره و کم پیش میاد داستان خوب توی سایت ببینیم،امیدوارم دوباره اسم هایی آشنا در نویسندگی رو ببینیم.به امید فردایی بهتر برای سایت کون باز!

مرد جدید خونمون

قسمت اَول:

بغض گلوم رو گرفته بود از اینکه تنها کسی از خانوادم برام مونده بود داشت از پیشم میرفت. توی چشماش نگاه کردم متوجه بغضم شد و آروم به سمتم اومد.بغلم کرد و آروم بهم گفت: داداش من بهت قول میدم برمیگردم، تا اون موقع مراقب مغازه و آیدا باش و سلام منو بهش برسون. سرمو انداختم پایین نفس سردی کشیدم. باشه ای گفتم و برای آخرین بار همو محکم بغل کردیم و از هم خداحافظی کردیم. وقتی سوار هواپیما شد یه نوتیف به گوشیم اومد.گوشیمو چک کردم دیدم آیداس و فهمیدم کلاسش تموم شده و باید برم دنبالش.خودمو به پارکینگ فرودگاه رسوندم و سوار ماشین شدم،حرکت کردم سمت آموزشگاه آیدا. بعد از حدود 30 دقیقه رسیدم و دیدم کنار خیابون منتظره. بوق زدم سوار ماشین شد. وقتی سوار شد خواستم خودم رو طوری نشون بدم که متوجه نشه اما آیدا خیلی باهوش بود. وقتی صورتمو چند لحظه مَکث کردُ به جلو خیره شد. خیالم راحت شد که ناراحتیم رو متوجه نشده.بعد از چند دقیقه توی راه پُرسید: هنوز ناراحتی از رفتنش؟.جا خوردم یه لحظه،با مَکث جواب دادم: نه خیلی راستش اون تنها کسی بود که از خانواده ام مونده بود. پوزخندی زد و زیر لب گفت: آره دیگه من که جزو خانوادتون نه بودم نه هستم.نفس عمیقی کشیدم و گفتم:عزیزم تو که خودت میدونی عزیزترین کَس من تو هستی و من به جز تو و داداشم کسی رو ندارم. خندید و گفت:بعله دیگه اَول داداشت بعد زنت.همیشه همینطوری بودی چه توی مهمونی چه توی جمع خانوادگی. سکوت کردمو و چیزی نگفتم،شاید حق با اون بود من خیلی کم توجهی کردم و ارزش زنمو پایین تر از داداشم میدونستم اَما داداشمم تنها کسی بود که از خانوادم برام مونده بود. ذهنم سخت مشغول شده بود توی راه سکوت حکم فَرما شُده بود. وقتی رسیدیم سریع از ماشین پیاده شد و در خونه رو باز کرد و رفت تو. فهمیدم حسابی از دستم ناراحته، منم ماشین رو پارک کردم و رفتم تو. لباسامو عوض کردم شروع کردم به آشپزی. بعد از حدود نیم ساعت شام آماده شد و اَز توی آشپزخونه آیدا رو صدا زدم و جوابی نشنیدم.بعد از چند ثانیه دوباره آیدا رو صدا زدم برای شام اما باز هم جوابی نشنیدم. بعد از کمی مکث رفتم جلوی در اتاق در زدم و در رو باز کردم. دیدم روی تختش دراز کشیده و چشم هاشو بسته. آروم خم شدم پیشونیش رو بوسیدم و روی لبه تخت نشستم. «فرشته من چش شده که جواب منو نمیده» بعد از چند ثانیه آیدا با سردی گفت: برو بیرون حوصلتو ندارم. آیدا جونم ببخشید خب امروز درگیر کارای رامین بودم میخواست از ایران بره، وگرنه خودت میدونی چِقَدر دوست دارم. نذاشت حرفم تموم بشه و با طعنه گفت آره بعد حتما بعد از داداشت. لبخندی زدم آروم خم شدم و یه بوس کوچیک از لباش گرفتم و گفتم:جوجه حشری من که نمیتونه از قلبم جدا شه. چیزی نگفت فهمیدم خودشم دلش میخواد. آروم خم شدم و شروع کردم به بو کردن گردنش. مثل همیشه بوی عطر همیشه‌گیش رو می‌داد.همزمان با دست راستم شکمش رو میمالیدم و آروم ناله میکرد. فهمیدم حسابی جواب داده، دستمو آروم رسوندم به سینه هاش و از روی لباس چنگ زدم. دیگه ناله هاش رسما تبدیل شده بود آه و کم کم بلند و بلندتر میشد. آروم لباسشو بالا دادم و نوک سینه هاش رو میمالیدم و فشار میدادم.
-ای شیطون باز که سوتین نبستی. +آههه،آرش تو که میدونی از سوتین متنفرم.
جوونی گفتم مشغول خوردن گردنش شدم آروم آروم اومدم پایین رسیدم به سینه هاش.
آیدا اندام فوقالعاده ای داشت و همیشه میگفت من روی اندامم حَساسم.
سینه های گرد و بزرگ و جمع و جورش باعث میشد بیشترتحرک بشم.
نوک سینه هاشو لیس میزدم سینه هاشو هم چنگ میزدم. آروم آروم اومد پایین تر و شلوارش رو به سرعت از پاش در آوردم. رفتم سمت شورتش و متوجه خیسیش شدم. حسابی خیس شده بود.اَز روی شلوارش بو کردم شورتش رو. بوی بهشت میداد. آروم از پاش در آوردم. و با ولع شروع کردم به خوردن کس آیدا. زبونمو توی کصش می‌کردم و در می‌آوردم.چوچولش رو حسابی میک می‌زدم و انگشت اولم رو کردم توی دهن آیدا تا شروع کنه به خوردنش.با دست چپم هم سینه شو چنگ میزدم. حدود 20 دقیقه مشغول خوردن کصش بودم که فهمیدم داره ارضا میشه . سریعتر کردم سرعتم رو و ناگهان توی دهنم ارضا شد. خودمم همون لحظه ارضا شدم. نفس راحتی کشیدم و شروع کردم از آیدا لب گرفتن. بعد از چند دقیقه لب گرفتن گفتم بیا شام بخور جوجه حشری و در جواب گفت:توی آموزشگاه شام خورده و لبخندی زدم و گفتم باشه فرشته خوب بخوابی.
برای بار آخر ازش لب گرفتم و از اُتاق اومدم بیرون و در بستم. میز رو چیدم و شروع کردم به شام خوردن. حین شام خوردن به این فکر میکردم چقدر خوش شانسم که آیدا زنم شده و از طرفی از این ناراحت بودم که نمیتونم با کیرم ارضاش کنم چون هم کوتاه بود هم زود ارضا بودم. با ناراحتی غذا رو تموم کردم و ظرف هارو جمع کردم و شستم. به ساعت نگاه کردم. تقریبا از ساعت 11 گذشته بود. آروم جوری که آیدا بیدار نشه درو باز کردم و دراز کشیدم. به این فکر افتادم که آیدا اینقدر اندامش خوبه چرا من اندامم رو بهتر نکنم اما حوصله این کارو نداشتم. توی همین فکرا بودم که خوابم برد. با صدای یه صحبت از توی هال بیدار شدم. صدای اول شناختم که ایدا بود، یکم دیگه که دقت کردم فهمیدم لیلاس. دوست صمیمی آیدا که از دبیرستان باهم بودن. به ساعت نگاه کردم فهمیدم ساعت دوازدس.چون روز جمعه این موقع بیدار می‌شدم ولی بقیه روز ها برای مغازه باید ساعت 7 بیدار میشدم. بعد از چند دقیقه بلند شدم وارد هال شدم. با لیلا سلام کردم و مستقیم رفتم توی دستشویی. صورتمو آب زدم و شنیدم که آیدا به لیلا میگفت چرا آقا حمید نیاوردی؟.حمید شوهر لیلا بود و خیلی ازش بدم میومد و چون نه اخلاق درستی داشت و خیلی مغرور بود.تمام غرورشم برمیگشت به بدنش که واقعا بدن خیلی خوبی داشت که هر دختری رو به راحتی جذب میکرد،دروغ چرا خودمم به بدنش حسودیم میشد. وقتی اومدم بیرون کنار آیدا نشستم، با لیلا احوال پرسی کردم فهمیدم نزدیک یک ساعتی هستش که اومده بعدش لیلا گفت:حمید باشگاه بود برای همین نتونست بیاد. آیدا نگاهی به من انداخت گفت یاد بگیر آقا حمید میره باشگاه و تو اینجا تا لنگ ظهر میخوابی.یه خنده ای که ضایع توری کردم برای اینکه بیشتر آب نشم بلند شدم گفتم میرم توی آشپزخونه چیزی بخورم گشنمه. توی راه شنیدم لیلا به آیدا گفت:آخه این شوهره تو داری؟نه کار درست حسابی داره،نه بدن خوبی،نه درآمد،نه قیافه،موندم تو این 3 ماهی که باهاش ازدواج کردی به امید چیش موندی.زنمم تنها چیزی که گفت این بود:چی بگم والا. بعدش دیگه نتونستم بشنوم.توش آشپزخونه تنها چیزی که میخوردم، تاَسف بود. اینقدر خجالت کشیده بودم که نمیتونستم برگردم پیششون و اینقدر موندم که لیلا گفت دیگه میخواد بره. فقط پاشدم همراهیش کردم و رفت. وقتی رفتم توی هال فهمیدم آیدا توی خودشه و فهمیدم به خاطر بدن بد من و ضایع شدنش جلوی لیلا ناراحته.به ناچار بهش گفتم یه باشگاهی برام پیدا کنه که برم اونجا،چون اطراف ما نه باشگاهی بود نه من وقتشو داشتم ولی به خاطر آیدا مجبور بودم از یه سری چیز هام بزنم تا بدنم رو ایده آل کنم.
خوشحال میشم نظراتتون رو بخونم!
پایان قسمت اَول…

نوشته: دختری از جنس شهوت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.