behrooz ارسال شده در دوشنبه در 12:43 اشتراک گذاری ارسال شده در دوشنبه در 12:43 خط قرمز اگر یه خودکار قرمز داشتی باهاش مینوشتی یا خط میکشیدی؟ این سوالیه که از خودم پرسیدم و جوابش رو زندگی کردم !!! تو این داستان که حقیقت لحظه ای هست و رویا گاهی و باور رنگی دارد و احساس نفس میکشد ، به زندگی طعم بودن میدهد ، خواندن کوچکترین واکنشی است که میتوان داشت. =-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-= مثل همیشه توی لباس خودم به حرکت افقی سرنوشتم ادامه میدادم ، سرکار و مغازه و جسمم . مدت زیادی بود که دوستی جدیدی نداشتم یعنی چند سال بود که راحت و تنها میزیستم ، البته راحت تر از این زندگی مرگ . “طفلکی مرد راحت شد” اجتماعی بودن تو خون و ذات ادمهاست ، پس تنهایی لازمه ی مرگه. من اما نه اینکه با تنهایی راحت باشم بیشتر از روی خستگی و تنبلی به تنهایی روی آورده بودم راستش حوصله ی تعامل رو نداشتم و دوستان و همکارانم رو برای کار انتخاب کرده بودم و نه معاشرت . به واسطه ی شغلم و فروشگاهم با مشتریان تعامل داشتم ولی گاهی که بنظرم میتونستم یکدومشون رو جدای از مشتری تحمل کنم ، به هزارویک دلیل معلوم و نامعلوم نمیتونستم کاری از پیش ببرم . اما اون روزو آن لحظه من واقعا به دنبال مشتری بوده ام و نه هیچ چیز دیگری . یک بانو با قدی بلند و آرامشی خاص وارد مغازه شد و من هم به رسم مشتری مداری که در این وضع خرابی بازار و مشتری نداری بسیار لبخندی بزرگ و حسی عمیق از نوع مهربانی به همراه حس همراهی نثار ایشون کردم و بعد از انجام امور ایشون راهی شدند و بمانند عده ی زیادی از مشتریان روز بعدی هم مشتری من بودند و من اینبار بخاطر اینکه احتمالا تونستم مشتری خوبی رو جذب کنم با شوق بیشتری کمکشون کردم . تو همین جلسه دوم با خودم گفتم وقتشه کمی صمیمی بشم و بتونم میخ مشتری مداری رو محکمتر بکوبیم . اسمشون رو پرسیدم . شهربانو ، چه اسم زیبا و خاصی ، واقعا همیشه به این فکر میکردم که چه خوبه معشوقه ام اسم خاص و منحصر به فرد داشته باشه . اما از شرایطش که لب گشود نا امید شدم . متاهل ، مادر ، شاغل . با درد و دل و صحبت بیشتر متوجه شدم که شیر زنی هست برای خودش و چه حیف ده سال دیر دیدمش و الان کاملا وقف خانواده خودش شده . مادر دو تا بچه بودن و شغلی رسمی و جدی و زیبایی که با این همه مشغله و تلاش به ارامشی با لحن نرم و مهربانانه و از همه جذاب تر ، موهای فرو پوستی گندمی ، به من آرزویی بخشید. از صحبت های سری دوم دیدارمون بسیار راضی بودم چرا که حس امنی براشون درست کردم و تونستم حسابی جذبش کنم که با خیال آسوده به مغازه ام بیاد و بتونم همیشه گزینه اول خریدش باشم. و چون کارت بانکی همراه شهربانو جان نبود می بایست بعد هزینه را برایم ارسال می کرد و به همین خاطر شماره من رو خواستند و بعدا هزینه رو پرداخت کردند و با پیامک به من اعلام کردند . از نوع تشکرها متوجه شدم که مشتری مداری خوبی انجام دادم. فردای آن روز که از باشگاه برای خرید به سوپر مارکت میرفتم ایشون رو با دستی پر و چهره ای خسته دیدم ، جلو رفتم و سلام کردم ، کمی جا خوردن و با گرمی پاسخ دادن خواستم کمکشون کنم اما قبول نکردن و بعد از احوال پرسی با همون خستگی به مسیرش ادامه داد. شهربانو متوجه یکی از کارایی که تو مغازه براشون انجام دادم نشدن و نمیدونستن که این هم هزینه داره ومن با احترام کامل تو پیامکی اینرو بهش گفتم . و بعد از متعجب شدن و شوخی کردن هزینه اونم پرداخت کردند . یک ماه گذشت و نیاز به تمدید اون برنامه بود و بخاطر انقضای مدت از کار افتاده بود . داخل واتساپ پیامی از شهرزاد جان اومد و خوش بشی کردیم و باز هم شوخی راجع به همون برنامه . در واقع از دریافت اون برنامه و پرداخت هزینه بابتش کمی ناراضی بود و ولی توی تعارف پرداخت کرد و باعث وجود ارتباط چتی ما شد. من خیلی مشتاق به ادامه صحبت ها بودم اما من با اون خودکار قرمز خطی دور رابطه با زن متاهل کشیده بودم و بخاطر همین خیلی عرض اندام نکردم و قصد مخ زدن و شروع رابطه دوستی نداشتم . اما شهربانو جان انقدر طناز و زیبا صحبت میکرد که واقعا نمیشد به پیاماش جواب نداد و هر بار که پیام میدادیم صورتم از طولانی بودن لبخندها بدرد میومد ولی همش به خودم میگفتم مراقب باش این خط قرمز توئه. خیلی طول نکشید تا توی چتها به اطلاعات شخصی هم دست پیدا کردیم و متوجه شدم که ۷ سال ازم بزرگتره این خانم بلند بالا و مهربان. با خودم گفتم شهربانوی مادر و متاهل که با من دوست نمیشه چون اصولا خانمها به اقایون کوچک تر از خودشون حس پیدا میکنه همین موضوع باعث شد با خیال راحت تری چت بکنم و خودمو محدود نکنم . به خودم اومدمو دیدم تقریبا هر روز و هر شب داریم به هم پیام می دهیم و حال همو لحظه به لحظه می پرستیم و از بحث های کلی رسیدیم به اینکه نهار و شام خوردی یا کجایی و در چه حالی ؟ موقعی که رفته بود مسافرت و توی مسافرت داشت با من چت میکرد به خودم گفتم پسر تو مطمئنی که خط قرمزت سر جاشه؟ هم به اراده خودم شک کردم و هم به درستی خط قرمز. یه شب که از سرکار اومده بودم خونه و داشتم باهاش چت میکردم هوس بستنی کردم و گفتم برم با شهربانو با هم بستنی بخوریم !!! اصلا انگار ذهن و جدان و همه چیم به خواب رفته بود و خط قرمز توی دنیای بیدار ها بود . به بانو گفتم و اون با کمی تعارف قبول کرد . ساعت ۱۲ شب از کار تعطیل می شد و تا 12:20 دقیقه فرصت داشت که بره خونه و کسی نفهمه دیر اومده یا نه ! دقیقا ساعت 12 جلوی محل کارش منتظرش بودم و اومد داخل ماشین نشست !!! و من مات و مبهوتش شدم ، آخه با لباس اداری خیلی جذاب و خوشگل بود و عطر ملایمش که به مشامم رسید به هرچی تنهایی و سکوت و راحتی و مرگ لعنت فرستادم و دلم میخواست انقدر محکم بغلش بکنم که یه تیکه از اون بهم برای همیشه بچسبه ! اما واقعا که عقل از سرم نپریده بود ، کمی هنوز مغز تو سرم بود و حتی تا زمانی که خودش دستشو جلو نیاورده بود من نمیخواستم حتی بهش دست بدم اما با دست دادنمون گرمی و صمیمیت دو چندان شد . بعد از خریدن بستنی رفتیم به جایی که از محل کارش دور باشه و کسی نبینتش. بانوجان نیاز به دستمال کاغذی داشت و دستمال هم روی طاقچه عقب ماشین بود و نزاشت که پیاده بشم و براش بیارم ، خودش رو کش و قوس داد تا دستش بهش برسه و من از دیدن بدن زیباش و داغش واقعا لذت بردم و جز معدود دفعاتی بود که از چشم چرونی لذت بردم و هنوز توی خاطرم مونده . وقتی که بستنی هارو خوردیم از عمد مسیر و گم کردم که دیرتر برسیم تا کمی بیشتر کنارم بمونه و همین فکرم باعث شد که آنچه که نباید و میباید اتفاق بیافته . دیگه خودکار قرمز رنگش تموم شده بود و فقط من موندم و قلبمو بانو جان و عشق . به یکباره بوسه ای گرم و نرم و آتشین به صورت من نشست و من گیج و مبهوت بودم و تپش قلبم به من میگفت این کار نباید بدون پاسخ بمونه و من هم با آغوشی ضعیف و مصنوعی پاسخ دادم. بعد از رسیدن به خونه بانو جان دچار عذاب وجدان شد و میخواست رابطمون رو شروع نشده تموم کنه و من هم بدون تعلل و فکر کردن به درستی یا نادرستی شروع به دلداری دادن و دلیل تراشیدن برای درست جلوه دادن رابطمون کردم و واقعا راضی کردنش کار سختی نبود. بانو چند سال تمام توی زندگی که عشق و محبتی نبود و واقعا از هیچ نظر راضیش نمی کرد مونده بود و اینکه به خودش برسه و دنبال راضی کردن قلبش باشه و دست از سرکوب احساساتش برداره خیلی براش اسون بود. ما روز به روز به هم نزدیکتر شدیم و تماس های تلفنی هم اضافه شد. بانو بخاطر شغل خودش و بابای بچه هاش ، صبحا که تو خونه بود تقریبا تنها بود عصر و شب هم که سرکار بود فرصت برای چت و تلفن مهیا بود . من ازش خواستم که بریم سینما و باهم فیلم طنزی که روی پرده بود و سری ۲ بود باهم ببینیم از کارش مرخصی گرفت و من هم با آمادگی کامل به دنبالش رفتم و براش شاخه گلی خریدم و وقتی به پارکینگ سینما رسیدیم مثل کودک آفریقایی که چند سال آب تمیز نخورده به دریا گونه اش حمله ور شدم و بوسه ای عمیق و طولانی داشتیم و واقعا لذتی وصف نشدنی در این لبهای گیلاسی بود که توی هیچ دسر و میوه و خوردنی دیگه ای نبود. تمام مدت دیدن فیلم با هم ارتباط داشتیم و انقدر برام عشوه های سکسی میرفت که من تمام مدت توی زجر بودم و وقتی فیلم تموم شد و به سرویس بهداشتی رفتم چند دقیقه زیر شکمم رو ماساژ دادم تا درد جانبی شق دردم آروم بشه و بتونم دوباره شلوارم رو بپوشم و بخاطر این درد همش فکر میکردم که باید برم دستشویی و این از طرفی آزارم میداد و از طرفی هیجان و لذت خاصی بهم میداد. بازهم برای بستنی خوردن براه افتادیم اما اینبار بستنی فروشی نزدیک خونه خودم رو انتخاب کردم. بانو جان اینبار با خوردن بستنی همون کاریو کرد که توی سینما میکرد و بعد از خوردن بستنی بازهم نیاز داشتم به دستشویی برم و سمت خونه رفتم و وقتی رسیدیم به خونه : -من میرم بالا دستشویی و شلوارم رو عوض کنم ، این تنگه و باعث میشه اذیت بشم. +باشه ، چقدر طول میکشه ؟ منو تو ماشین تنها نزار. -خیلی طول نمیکشه تا من میام یه رستوران انتخاب کن که بریم شام بخوریم. +شام بریم رستوران ؟ من خیلی گشنم نیست. -خب پس کجا بریم ؟ کافه ؟ +نمیدونم به اینجاش فکر نکرده بودم. -میخوای بیای بالا یه شام خوب برات بپزم دست پخت منم امتحان کنی ؟ +یعنی داری منو به خونت دعوت میکنی ؟ من و تو تنها تو خونت ؟ -خب من که گفتم بریم رستوران یا هرطور که راحتی! +خب میرفتیم رستوران همونجاهم میرفتی سرویس -حالا که اومدیم اینجا و خونه هم سر راه بود . من میرم بالا و سریع برمیگردم. +من اینجا تو ماشین تنها ؟! خیلی سریع بیاییا. -بانو جان ! میخوای بیای بالا؟ +باشه میام. -پس لطفا چند دقیقه بعد من بیا و اینم سوئیچ ، در ماشین قفل کن. وقتی رسیدم بالا و از دستشویی اومدم بیرون دیدمش که تو حال ایستاده و به من نگاه میکنه و من هیچ جا بغیر از چشماش رو نمیدیدم و به هیچ چیز فکر نمی کردم و با خیره شدن به چشمهاش بهش نزدیک شدم و محکم در آغوش کشیدمش و بوسه های محکمی به لبهاش زدم و مثل حلقه های زنجیر به هم وصل شده بودیم و مثل طناب به هم پیچیده بودیم و لحظه به لحظه به ولع و عطشمون اضافه میشد.اما من استرس سکس رو داشتم . آخه هیچ چیز از آخرین سکسی که کردم یادم نبود و همش میترسیدم از پسش برنیام ، نمیخواستم حس کنه من ضعیف هستم. فکر کنم نیم ساعتی بود که از آغوشمون گذشته بود و من واقعا زمان رو درک نمی کردم و همینطور اروم اروم به سمت تخت رفتیم ، اونجا بود که بدن گندمی و بالغشو با چشمام می دیدم و به خاطر جلوگیری از جذب بیشتر هیچوقت بدنش رو تصور نکرده بودم و واقعا دلم از رون های پهنش لرزید و لمسش خیلی لذت داشت . اما اون تشنه بود ، تشنه ی چشیدن من ! اونقدر با بوسه هاش و لبهاش پوست بدنم رو نوازش کرد که غرق در لذت شدم و واقعا نمیدونستم داره چی میشه !!! من به پشتم خوابیده بودم و موهای فر جذابش روی صورتم بود و با دستم کونش رو چنگ میزدم و اونارو از هم دور میکردم و سعی میکردم دستم رو از پست به منبع حرارت و داغی بدنش برسونم . اون لبها و سینه و گردنم رو با ولع میبوسید و چنان میک میزد که گاهی درد جای خودش رو به لذت میداد و از دیدن کبودیش باز هم لذت از درد زاده میشد. انقدر خیس شده بود که قبل رسیدن به کسش ، قطره هاش روی من میریخت و از شدت هورنی بودنش منم به شدت شهوت رو حس میکردم و به یکباره نیازش رو به زبون آورد . “من کیرتو میخام دوست دارم بره تو کصم ، کیرتو بمن میدی ؟” با دستش کیرمو تنظیم کرد و نم نم نشست روش ، تنگی و داغی کصش لذتی به کیرم داد که هرموقع بهش فکر میکنم بازم شهوت رو توی رگهام حس میکنم . اولین ورود همراه بود با آه و ناله و کج شدن چشمهاش ، به خودش میپیچید و بالا و پایین میرفت و من هم با دستام کونشو فشار میدادم و سینه هاش رو می بوسیدم بعد از چند دقیقه شل شد و خوب نمیتونست تکون بخوره و حس کردم نزدیک ارضا شدنش هست و خودم چندتا تکون بهش دادم و دیدم صداش بیشتر شد و فهمیدم که داره ارضا میشه ، خیلی سعی کردم که ارضا نشم و بکنمش ولی منم داشتم ارضا میشدم و نمیخواستم انقدر زود ارضا بشم ، برای همین توقف کردم با دستم مالوندمش ، دستمو از روی کصش برداشت و گفت فقط بکن ! منو بکن ! اما من نمیتونستم ، فقط کافی بود یک بار دیگه خودمو سفت بکنم برای کردنش تا آبم بره داخل کصش و اونچه که نباید بشه ، بشه. با ماچ و بوسه وقت خریدم و به کونش اسپنک میزدم تا حس ارضا شدن کمرنگ تر بشه که خودش شروع کرد به کس دادن و حسابی عقب جلو میکرد و من تمام ریلکس دراز کشیده بودم ، انقدر که صدا و آه و ناله اش سکسی بود واقعا نیازی به تکون خوردن برای ارضا شدن نداشتم . اما بلاخره افتاد روم و نفسهای عمیقی میکشید توی گوشش ازش پرسیدم که ارضا شده ؟ اونم گفت آره .{بعدا متوجه شدم این اولین ارضایی بود که موقع سکس واسش اتفاق افتاده . و دلیلشم بهم گفت } وقتی کیرمو دیدم ، یه مایع سفیدی دورش بود که اونو فقط تو فیلما دیده بودم و باز هم شروع کردیم به نوازش و بوسه ، دقایقی نگذشت که ازم خواست منم ارضا بشم و چون ارضا شده بود کصش اون تنگی و حرارت اولیه رو نداشت و به پوزیشین داگی تغییر حالت داده بود و اون رون های خوش فرمش حالا تو این حالت خیلی جذاب و خوب بودن و حسابی تصویر سکسی درست کرده بودن. منم به چند دقیقه تلمبه های سنگین و محکم ارضا شدم و ابمو ریختم روی کمرش و با دستمال خشکش کردم البته توی اون پاشش اولیه یکمی روی موها و سرش ریخت ، بخاطر همین یه حموم گرم و کفی هم رفتیم که انقدر طول کشید ساعت نزدیک 12 شب شده بود بدون خوردن شام باهم از خونه رفتیم و من رسوندمش به خونش و بعد از اون کلی تعریف از سکسمون کرد و البته باز هم عذاب وجدان داشت . تو ادامه رابطمون چند بار دیگه سکس کردیم که طولانی و خاص و داستان های خودش رو داره و هنوز هم با هم رابطه صمیمی و گرمی رو داریم. گاهی فکر میکنم که این رابطه ظلم خیلی بزرگی به خودم هستش و گاهی هم فکر میکنم که من تاثیر خیلی زیادی توی خیانت اون دارم و به بچه هاش و شوهرش فکر میکنم و گاهی هم از لذتی که با دوستیمون میبرم فکر میکنم ، واقعا نمیدونم چی خوبه یا بد ، ولی من بعداز چندسال تنهایی تونستم با یکی دوست بشم و اونهم با زیرپا گذاشتن خط قرمز خودم . نمیدونم پایان این رابطه چی میشه ؟ یه کات ساده یا یه کات سخت یا شایدم خون و خونریزی یا شاید زندان و شلاق !!! ولی اینو میدونم که اگر برگردم به شیش ماه پیش اون لبخند کوفتی رو نمیزدم اون شب جای بستنی ۴ اسکوپی از سر کوچمون بستنی چوبی میخریدم و میخوردم. اگر دوستداشتید میتونم قرارها و سکسای بعدی رو براتون بنویسم! جزئیات بیشتر رابطمون رو و حس و حالمون رو بیشتر بنویسم ! دلایل خیانت اون به شوهرش و دلایل زیر پا گذاشتن خط قرمزم ! خیلی چیزها برای گفتن هست . هیچکس از رابطه ی من خبر نداره و من تنها به شما گفتم که اونهم دلایلش مشخصه ! شاید بعدا ازش عکس یا فیلم گرفتم و اینجا گذاشتم(البته با اجازه خودش) همه ی نظراتتون رو میخونم. نوشته: سپهر . آموزش تماشای فیلم ها - آموزش دانلود فیلم ها - آموزش تماشای تصاویر . لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده