arshad ارسال شده در 14 بهمن اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن سکس با مامانم - 1 تلمبه هام محکم و محکم تر میشد و اون زیر سنگینی بدنم حتی توانی برای ناله کردن نداشت چه برسه به اینکه بخواد جلوی پسر پرانرژی و غرق در شهوتش رو بگیره تا تمام مرزها و تابو های مادر پسری شکسته نشه؛درست نمیدیدمش،عرق بدن هامون با هم ترکیب شده بود و لختی بدن هامون روحمون رو نوازش میکرد.با تموم وجود کیرمو داخل کس مامان عقب جلو میکردم و… گند زدم! چند وقتیه که به طور عجیب تو خواب ارضا میشم و به طور عجیب تر هربار پارتنر من داخل رویاهام مامان لیلاست! جمع کردن این گند کار سختی نیست اما شستن شورت بدون اینکه مامان دلیلش رو بفهمه کار محالیه،اونم برای پسری که بیست و یک ساله کار نکرده و همیشه همه چیز براش تامین بوده چه از لحاظ مالی چه از لحاظ کارهای شخصی! آروم از رخت خواب بیدار شدم و به عکس مامان و بابا و خودم روی دیوار اتاقم نگاه کردم حتی تو اون شرایط که شرتم خیس آب بود هم پاهای لخت مامان تو قاب عکس منو چند ثانیه ای خیره نگه داشت…تو اون عکس هممون زیبا بودیم اما مامان همیشه از قانون دیگر بهره میبرد.اگر بخوام ساده تر بگم شما برای مقایسه همیشه مسی و رونالدو رو کنار میزارید چون اون ها دست نیافتنی و دیگر هستند،مامان هم در این خانواده کوچک همین نقش رو داشت.زنی که هیچوقت هیچکس نفهمید چرا با بابام ازدواج کرد البته که دلیلش مشخصه!پول… به خونه یه سرکی کشیدم و متوجه شدم خداروشکر کسی خونه نیست و یه نفس عمیق کشیدم و رفتم حموم و دوش گرفتم و از شر کثیفی های شورت هم خلاص شدم؛خوابی که دیده بودم مدام تو سرم با کوچکترین جزئیات تکرار میشد و طبیعی بود که اگه کیرم دوباره بزرگ بشه. به آیینه قدی و بزرگ حمام نگاه میکردم و پسری رو میدیدم که هیچوقت متوجه نشدم از کی عاشق مامانش شد و پاسخ تمام سوالاتش در مامان خلاصه میشد؛برای من زنی زیبا بود که شبیه مامانم باشه،پورن استاری جذاب بود که شبیه ترین بدن به مامانو داشته باشه،اخلاق و چشم ها و طرز صحبتی جذاب بود که منو یاد مامانم بندازه! به خودم نگاه میکردم پسرک بیست و یک ساله و پر از شهوتی که عامل اصلی شهوتش هرروز جلوی چشماش راه میره،نوازشش میکنه،باهاش حرف میزنه،بغلش میکنه و حتی میبوسدش… ناخودآگاه دستم روی کیرم حرکت میکرد اما تو ذهنم خوابی که دیده بودم مرور نمیشد،برگشته بودم به دو سال قبل زمانی که اون عکس روی دیوار اتاق ثبت شد. آتلیه اشک در سرسبز ترین خیابان تهران اون شب شاهد حضور یک خانواده سه نفره برای ثبت خاطرات بود؛من و بابا و البته مامان!مامان با چند دست لباس اومده بود تا داخل هرعکس متفاوت تر از عکس قبلی باشه تا بعدها تو فامیل کسی بعد دیدن عکسا نگه همش تکراریه که… وارد شدیم و با یه استقبال گرم از جناب زمان و همسرشون رو به رو شدیم.جناب زمان مرد ۴۵ ساله مودب و خوشتیپی بودن که گویا سن براشون به جز یک عدد هیچ مفهوم دیگه ای نداشت و هنوز که هنوزه استوار و قرص و محکم ایستاده بودند و موهاشون رو از عقب بسته بودند،یه آدم واقعا درست که تک تک کلماتش به جونت میشینه و نگاه کردن بهش باعث میشه تو دلت بگی یعنی منم پیر بشم اینجوری میشم؟ و همسر دلرباشون ایران خانوم که مثل همیشه موهاشون رو رنگ کرده بودن و یکی در میون سفید و سیاه بود البته نه اینکه سیاه ها رنگ باشه!ایران سنی نداشت و ۴۰ سالش بود و این سن وقت سفید شدن مو نبود.ایران خودش موهاشو رنگ سفید میزد تا جذاب تر و شیطون تر از چیزی که بود به نظر برسه. قدش از مامان کوتاه تر بود،اگه مامان ۱۷۵ بود ایران قدش تقریبا ۱۶۵ بود.چشم و ابروی مشکی و موهای کوتاه و البته نه خیلی پسرونه با یه عینک بزرگ که کاملا طلق بود و دلیلی جز زیباتر کردن این کوره شهوت نداشت. چند سالی بود که برای عکاسی اینجا میومدیم،ایران دوست مامان بود و به واسطه مامان ما اینجا مشتری شده بودیم. ایران:چه عجب لیلا بانو!میگفتید گاوی گوسفندی چیزی بکشیم مامان:عزیز دلم این چه حرفیه ما که همیشه مزاحم هستیم ایران:چطوری امیرحسین جان خوبی شیطون؟ماشالا بزرگ شدی من:مرسی ممنونم شما خوب باشی ما هم خوبیم ایران به جوابم خندید و آروم نزدیک صورتم کرد صورتشو و گفت:هنوزم شیطونی… بعد این حرفا و حال احوال پرسی ها بابا و آقای زمان رفتن برای عکس های تکی و من و مامان و ایران هم رفتیم برای عکاس های تکی از من و مامان،حالا اینکه چرا من با بابا نرفتم داستانیه که مفصل… ایران:اووو ببین خانوم چند دست هم لباس آورده مامان:دیگه عزیزم کارت در اومده بعد تنها شدن شدن راحت تر و صمیمی تر حرف میزدن،ایران نورهای مخصوص عکاسی رو روشن کرد و مامان گفت:کجا لباس عوض کنم؟! ایران:خب معلومه همینجا…! مامان یکم شوک شد و بهم نگاه کرد اما انگار روش نمیشد جلوی ایران بهم بگه برم بیرون و منم آدمی نبودم که بخوام این موقعیت رو از دست بدم و از جایی که نشسته بودم تکون نمیخوردم… مامانم شالش رو باز کرد و انداخت روی صندلی کنارش زیر اون نور شدید که بهش میخورد حالا سفیدی گردن و سرخی گونه هاش سکسی تر از همیشه نشونش میداد.موهای قهوه ای و بلندش که با یه حرکت کوچیک کشش رو درآورد تا داخل عکس ها موهاش باز باشه و حالا تا نزدیکی های قوس بالای کونش رسیده بود. این قرار نبود پایان کار باشه!با باز شدن دونه دونه دکمه های مانتوش و پخش شدن صداش تو اون سالن کیر من داخل شلوار ذره ذره بزرگ تر میشد. عین تماشای پرده ی سینما نشسته بودم و به تماشای قشنگ ترین فیلم جهان مشغول بودم. یه شال سفید که در اومده بود یه مانتوی مشکی که داشت در میومد یه شلوار لی آبی روشن و یه کتونی سفید با جوراب سفید تمام موانعی بود که باید یکی یکی کنار میرفت تا مامان لیلا جلوی چشم های پسرش سفیدی بدنش رو به نمایش بزاره. بعد درآوردن مانتوش یه نیم تنه آبی تنش بود که پایین شکمش رو کاملا نشون میداد.یه پوست صاف و یه شکم کوچیک،دلم میخواست همونجا همه پی متوقف بشه و ساعت ها به همون قسمت کوچیک شکمش نگاه کنم. دستای مامان پایین تر رفت و دکمه شلوار لی رو باز کرد و همزمان پشتش رو به طرف من کرد نمیدونم شاید به خاطر اینکه متوجه شده بود که با چه ولعی دارم تماشاش میکنم برای همین خواست به خودم بیام و یا خودش خجالت کشید و خواست بهم نگاه نکنه ولی هرچی که بود عالی بود. آروم آروم شلوارش رو پایین میکشید و هربار قسمت کوچیکی از شرتش پیدا میشد و چی بهتر از این که پوست سفید مامان رو با یه شورت مشکی ببینی. نیم تنه به خودی خود انتهای کمر مامان رو لخت در اختیار چشمام گذاشته بود همون قسمتی که بار ها تو رویام بعد بیرون کشیدن کیرم کل آبم رو روش خالی کرده بودم.کمر مامان که یه گودی کمر کوچیک داشت و همین کونش رو برجسته تر کرده بود و پهلوهای گوشتی مامان که جای دست بینظیری بود برای کردن مامان لیلا. چقدر زیر نور روشن تر و جذاب تر شده بود بدنش!شلوارش پایین تر و پایین تر اومد تا بالاخره در اومد نگم براتون از زیبایی های این بدن… پاهای کشیده و تو پر که از سفیدی زیاد میشد رگ های سبز زیر پوست رو داخل هر نقطه از پاهاش پیدا کرد و کون خوش فرمش که کاملا به شورت چسبیده بود. لبه های بالای کونش به خاطر پایین اومدن شرت موقع درآوردن شلوار کاملا معلوم بود،دلم میخواست همون لحظه از پشت بهش بچسبم و تمام اون بدن رو با بوس و میک زدن سرخ کنم. ایران:لیلا!زن تو چرا روز به روز سفید تر میشی مامان بهش یه چشم غره رفت و گفت اینجا نباید یه رختکن داشته باشه؟ ایران:اون واسه غریبه هاست اینجا غریبه نیست که منو تو و امیرحسینیم مامان:هرچی آدم اینجوری معذب زیر این نور لخت بشه ایران:حالا برگرد از جلو هم ببینمت مامان بی اعتنا به حرفش نیم تنه رو پشت به ما درآورد و دیگه کامل میشد کمرش رو هم دید…از اون کمر هایی که هر چقدر پایین تر میای پهن تر میشه و میشه ساعت ها روشن خوابید و یهو برگشت! آب دهنم رو قورت دادم،مامان رو زیاد اینجوری ندیده بودم اما همون یکی دو بار هم که اینجوری تو خونه بود زیر همچین نور شدیدی نبود و همین کلی حشری ترم میکرد،سرمو آوردم پایین و از پاهاش شروع به نگاه کردنش کردم.پاهای قشنگی که تازه از جوراب دراومده بود و یکمی عرق کرده بود انگشت های کوچیک و لاک سفید خوردش پاهاش رو بی نقص تر میکرد و آروم آروم نگاهم بالاتر میرفت…قوزک و مچ پاش اونقدر تمیز بود و برق میزد که دوست داشتی ساعت ها بیفتی به جونشون و لیسشون بزنی! خط ساق ها و رون های سفیدش رو دنبال کردم و نگاهم رو آروم آروم بالاتر میآوردم،با هر حرکت مامان رون های گوشتی پاش به لرزش می افتد درست مقابل چشمام داشتم لرزش یکی از بهترین گوشت های زندگیم رو میدیدم!مامان لیلام سکسی تر از همیشه شده بود و تنها مشکل همون دوتا پارچه جلوی ممه ها و کس و کونش بود که نمیذاشت این اثر هنری کامل بشه…ممه های مامان از همون زیر هم فریاد میزدن که چقدر زیبا هستند و چقدر خوردنی!بالای ممه هاش کاملا معلوم بود و باید به همون قناعت میکردم… با مامان چشم تو چشم شدم،متوجه نگاه های سنگینم شده بود اما قبل اینکه حرفی بزنه؛چلیک! ایران از مامان عکس گرفت! مامان شوکه شد و گفت چه غلطی میکنی ولی ایران فقط میخندید!مامان بدون اینکه یادش باشه لخته رفت سمت ایران و شروع کردن به جون هم افتادن،مامان مدام میگفت واسه چی عکس گرفتی بیشعور و ایران میگفت دوست داشتم. با هر حرکت مامان لرزش رون ها و بدنش و بالا و پایین شدن ممه هاش تو اون سوتین بیشتر میشد و نگه داشتن خودم سخت تر،ایران گردن مامان رو محکم گرفته بود زیر بغلش و نمیزاشت سرش بالا بیاد،مامان مجبور به خم شدن شده بود و کونش دقیقا جلوی من قمبل شده بود. داشتن باهم میخندیدن و برای هم کری میخوندن اما من تمام حواسم صرفا برای تماشای کون و پاهای مامان صرف شده بود و تو اون حین چندباری که فرصت کردم کیرمو مالوندم. همه چیز داشت خوب پیش میرفت که ایران بهم نگاه کرد و لبخند زد.مامان یه سری جمله میگفت و میخندید و ایران رو تهدید میکرد اما از نگاه ایران به من مشخص بود که انگار نمیشنوه حرفای مامانم رو و تمام حواسش به منه!به گوشه چشم بهم فهموند که دوربین ثابت روی پایه رو نگاه کنم منم از جام بلند شدم و رفتم سمت دوربین…دوربین داشت ضبط میکرد!مامان لیلام با بالاترین کیفیت نیمه لخت و قمبل کرده در حال ضبط شدن بود،خندید و یهو به مامان گفت:الان ادمت میکنم و شروع کرد به اسپنک زدن به کون مامان؛شق…شق…شق!و قائله رو ختم داد. از هم جدا شدن و خندیدن،ایران گفت خب دیوونه اون عکس یدونه مثل همون همیشگی هاست دیگه گرفتم! همون همیشگی ها؟!منظور ایران چی بود مامان:آخه حالتم خوب نبود ایران:حالا چک میکنم ایران:خب آقا امیرحسین بیرون باش که دیگه ما کارا و عکس های زنونه داریم! اصن نمیفهمیدم چی داره میشه!عکسای زنونه؟ پس چرا هیچوقت چیزی نمیدونستم!یعنی مامان لخت عکس میگیره؟این عکسا کجاست؟! ذهنم پر از این سوال ها بود که صدای باز شدن در اومد! در اتاق عکاسی توسط آقای زمان باز شد و مامانم رو نیمه برهنه دید و در زمان حال در حمام باز شد مامانم منو برهنه دید که غرق در خاطره بودم و انگار ساعت ها تو حموم بودم… از حموم بیرون اومدم و خودمو خشک کردم،اگه براتون سواله که با ورود آقای زمان به اون اتاق چه اتفاقی افتاد فعلا باید منتظر بمونید! مامان:دو ساعته که من اومدم و تو داخل حموم بودی چیکار میکنی اونجا اخه من:هیچی داشتم فکر میکردم… مامان:تو حموم خیلی نباید فکر کنی تهش پشیمون میشی من:تیکه ننداز حالا داشتم خودمو میشستم مامان:از شرتت که شستی انداختی سر طناب معلومه!از کی تا حالا تو شرت خودتو میشوری؟والا تا اونجایی که یادمه محل دم و دستگاه جنابعالی رو یا من میشستم یا ماشین من:حالا این بار گفتم بشورم گیر نده دیگه مامان:اگه اینجوری کار میکنی که خدا کنه هر روز بیاد سرخ شدم با این حرفش و رسما و شرعا و عرفا خجالت کشیدم و مامان هم خیلی زود اینو فهمید و بحث رو عوض کرد اما خب باحال بود اینکه مامان داشت درباره اومدن آبم حرف میزد برای همین نمیخواستم بحث عوض بشه و با تموم خجالتم گفتم مگه واسه شما نمیاد؟ مامان نگاهم کرد و خندید گفت والا خیلی وقته نیومده اومد میگم سلام رسوندی! مامان خیلی ریز و سوسکی هم جوابمو داد و هم مثل همیشه یه تیکه ای به بابام انداخت ولی این بار تیکش از نوع جنسی بود و از نوع ارضا نشدنش توسط بابام… به هر حال جوابی نداشتم و بعد نگاه کردن به ساعت سریع لباس پوشیدم و رفتم بوتیک… بوتیک برای یکی از دوستام بود که با ۱۷ سال سن خیلی خود ساخته بود و از جیب باباش این بوتیک رو زده بود و من هم هرزگاهی میرفتم اونجا کمکش که تنها نباشه.چند ساعتی اونجا بودیم که مامان زنگ زد و گفت امیرحسین کلید نبردی منم دارم میرم بیرون کجایی بیارم برات که گفتم بوتیک میبینم خواستی بری سر راهت برام بیار. بوتیک شلوغ شده بود و پر از نوجوانهای بود که عاشق ست کردن های لباس های لش و زاپ دار بودن و اونجا بهترین پاتوق برای پیدا کردن لباس هایی که میخواستن بود.هیچوقت یادم نمیره چهره ها و تعدادشون رو…دقیقا ۹ تا نوجوون که حشریت از تمام وجودشون مشخص بود و میشد بوی شهوت رو از چند فرسخی شون احساس کرد.از اونایی که تشنه کس هستند و به هیچکس رحم نمیکنن و فقط آماده اند چیزایی که تو پورن یاد گرفتن رو سر یکی خالی کنن! مامان لیلا درست تو همون تایم اومد و در بوتیک رو باز کرد،نمیدونم چرا بیرون واینستاد و صدام کنه و خودش اومد. همزمان با صدای برخورد کتونی هاش روی سرامیک کف مغازه و پخش شدن بوی عطر زنونش داخل بوتیک نگاه پسرا یکی یکی برمیگشت سمتش و دهنشون آب می افتد…اونایی که پرو تر بودن اما به بهونه جا به جا کردن کیر و خایه هاشون داخل شلوار کیرشون رو با نگاه به مامانم میمالوندن.شلوار لی مامان کوتاه تر از اونی بود که بتونه مچ پای سکسیش رو پنهون کنه و تنگی شلوارش رون هاشو درشت تر از همیشه نشون میداد. اومد جلوم و سلام کرد و کلید رو گذاشت و گفت بابات میاد دنبالم میریم خرید شب باهم برمیگردیم،خواستم خداحافظی کنم که سریع تر بره که یهو مبین گفت سلام لیلا خانوم!خوبید؟خوش اومدید هیچوقت اسم مامان هاتون رو به دوستاتون نفهمونید… مامان:مرسی پسرم تو خوبی؟مبارک باشه عزیزم ببخش شیرینی نیاوردم ایشالا دفعه بعد مبین:خواهش میکنم خاله جان بهتر بازم میایید میبینمتون بعد کلی زبون بازی خداحافظی کردن بلاخره مامانم رفت و مغازه به حالت عادی برگشت ولی واقعا عصبی بودم و دوست داشتم همه اون پسرارو بگام تو همین افکار بودم که مبین دستشو کشید رو صورتم و آروم گفت: کیرم تو کس مامان لیلات! شوخی اینجوری زیاد داشتیم اما لحن اینبار مبین با همیشه فرق داشت و انگار از ته دلش این حرفو زد. درست مثل دو سال قبل و آتلیه آقای زمان و ایران خانوم که در باز شد و تو اون وضعیت مامان، آقای زمان وارد شد و خیلی عادی به مامان نگاه کرد و گفت هنوز آماده نشدی که! باورم نمیشد انقدر عادی بود و مامانم هم عادی تر برخورد میکرد…انگار نه انگار که من اونجا بودم برای هیچکدوم مهم نبود؛آقای زمان اومد کنارم دستشو روی سرم کشید و صورتشو نزدیک گوشم کرد و آروم گفت: لطفا بیرون باش عزیزم! و… صبور باشید و تا انتها بخونید و اجازه بدید داستان آروم آروم شکل بگیره… دو سال از اون روز و قصه هایی که تو آتلیه آقای زمان و ایران خانوم اتفاق افتاد گذشت و این سال ها اصلا به این موضوع فکر نکردم که واقعا اون روز چه اتفاقی افتاد و چه عکسایی گرفته شد… تمام جملات بالا یک دروغ بود!چطور میشه فکر نکرد؟! چطور میشه به این که چی بین مامان و اون زن و شوهر گذشته فکر نکرد؟!یعنی سکسی اتفاق افتاده؟کاملا بعیده!چرا باید وقتی من و بابا اونجاییم این ریسک رو انجام بدن؟پس این فرضیه کاملا رده…فرضیه دوم که محتمل تره اینه که مامان عکس های اروتیک گرفته و احتمالا از قبل هم میگرفته که انقدر عادی برخورد شد اون روز. اما سوال مهم اینه که چرا باید همچین عکسایی بگیره؟اون عکس ها کجاست که دو سال بعد از زیر و رو کردن خونه در زمانهایی که تنها میشدم پیداشون نکردم!و چطور میشه به یه آتلیه انقدر اعتماد داشت! فعلا باید بگذریم چون احتمالا شما دنبال یه سکس داغ در این داستان هستید و نه پاسخ سوالات من… و اما مامان…زن خوش چهره و نسبتا قد بلندی که همیشه سعی کرده اندامش رو فیت نگهداره و احتمالا شاید سخت نباشه حدس زدنش که باشگاه نمیرفته درست مثل اکثر مامان هامون… همیشه کم غذا میخورد و مدام جلوی آیینه تیشرت رو بالا می داد و به شکمش نگاه میکرد و تمام نگاه پسرش هم میشد دزدکی دیدن شکمش!همیشه کم آرایش میکنه در حد یه رژ و شاید همین سادگی صورتش بود که اونو جذاب تر میکرد. ساق های گوشتی و خوردنی پاهاش که در تمام این سال هایی که جلوم راه میرفته باز هم برام تکراری نشده و هنوزم وقتی خوابه از دیدنشون لذت میبرم. مامان:امیرحسین میخوام برم بیرون خونه رو بهم نریزی رو تخت به صورت دمر خوابیده بودم و پشتم به مامان بود من:مامان من بیست و یک سالم شده مگه بچم؟ همزمان با این جمله برگشتم و دیدم مامانم پشت به من و جلوی کمد دیواریه و شلوارکش رو پایین کشید! این اولین بار بود؟!قطعا نه چون از بچگیم جلوم لباس عوض میکرد البته به جز سوتین و شورت… پس چرا همیشه جذاب تر از دفعه ی قبله؟! هر بار بستگی داشت چقدر خوش شانس باشم و مامان چه شورتی پاش باشه اگه لبه دار بود باید با دیدن سفیدی پشت رون هاش خودمو سیر میکردم اما اینبار شانسم زده بود! یه شرت زرد که فقط خط بین کون مامان رو پوشونده بود…آب دهنم رو قورت دادم مامان بدون اینکه برگرده داشت دنبال شلوار میگشت مامان:معلومه که بچه ای دو دقیقه ولت میکنم خونه منفجر میشه… دستمو روی کیرم گذاشتم و از روی شرت میمالوندمش و چشمامو از روی کونش برنمیداشتم دو تا لپ کون تپل از کنار شرت بیرون زده بودن،با گوشیم چند تا عکس گرفتم و گوشی رو کنار گذاشتم نمیخواستم حرف رو تموم کنم تا شاید اینجوری دیر تر برگرده من:من اصلا از روی تخت تکون میخورم که بخوام خونه رو کثیف کنم؟ کیرمو آروم میمالیدم و به کونش خیره شده بودم به اون شرت لعنتی هم تو دلم فحش میدادم که اگه اونجا نبود میتونستم کون مامان رو کامل ببینم. حالا مامان در چند متری من قرار داشت و من داشتم کیرمو پشتش میمالوندم اما این برام کافی نبود… کیرمو از تو شورت اروم در اوردم و دوباره با گوشی عکس گرفتم جوری که کیرم و کونش تو یه قاب بیفتن مامان:واااای این شلوار من کجاست؟! بمب!مامان برگشت و چیزی که نباید میدید دید! هیچ فرصتی برای اینکه خودمو جمع کنم و کیرمو تو شرت کنم بهم نداد همه چیز کاملا سریع پیش رفت و تنها شانسی که آوردم این بود که گوشی دستم نبود… مامان:وا این چه وضعیه! من تقریبا به تته پته افتاده بودم نمیدونستم دقیقا باید چه غلطی کنم و چی بگم مامان:با تو ام میگم چرا انداختی بیرون؟! من:اع راستش دلم میخواد بکنمت مامان! خب حقیقتا این چیزی بود که دوست داشتم بگم ولی اینجا دنیای پورن هاب نیست و زندگی به صورت پورن هاب گونه پیش نمیره پس بهتره یکم بیاییم عقب و واقعیت رو بخونیم. مامان:با تو ام میگم چرا انداختی بیرون؟! من:هیچی بابا یه دقیقه اومدم ببینم زخم شده یا نه اخه میسوخت مامان:میسوخت؟کجاش میسوخت؟ من هیچی نبود توهم زدم فکر کنم مامان همچنان پاهاش لخت بود و داشتم از دیدن پاهاش لذت میبردم و نکته طلایی اینجا بود که من شوک شده بودم و کیر منم هنوز بیرون بود و مامان هم پرو پرو بهش نگاه میکرد. مامان:خب پس اگه کاری باهاش نداری بفرستش خونش جفتمون خندیدم و اونجا بود که فهمیدم هنوز بیرون مونده و سریع کیرمو کردم داخل و مامان برگشت و شلوارش رو پیدا کرد و همون پشت به من پاش کرد اما انگار تغییری تو حرکاتش احساس میکردم. همه چیز حوالی مامان کند شده بود و به طور غیر عادی ای شلوارش رو آروم آروم پاش کرد،یه پاشو داخل کرد…مکث!یه پای دیگش…مکث!یکم کشید بالا…مکث و یهو خم شد تا از زیر کمد دیوار جورابش رو برداره!چند درصد از آدما وسط شلوار پا کردن خم میشن دنبال جوراب؟! وقتی خم شد و شاید بیست ثانیه تو اون حالت موند تازه متوجه بزرگی کون مامان شدم!یه زن کاملا پخته که بدنش در اوج کوه شهوت و هوس قابلیت جذب هر پسر نوجوون و جوونی رو داشت…یه حجم کون بینظیر و رون های گوشتی که بهم چسبیده بودن و… شلوارشو که پوشید برگشت سمتم… هنوز فضا کمی خنده و شوخی داخلش از اتفاقی که افتاده بود مونده بود مامان با خنده گفت دیگه نمیسوزه؟! من:حالا انقدر بگو تا خجالت بکشم خب احساس راحتی کردم باهات تو بودی درآوردم نگاه کردم میتونستم صبر کنم بری بیرون مامان:کیر همه وقتی میسوزه بزرگ میشه؟! شوک،مات و مبهوت چیزی که شنیده بودم،بودم! اولین باری بود که مامان میگفت کیر…اصلا اولین باری بود که تو خونمون این کلمه رو میشنیدم! مامان لیلام که همیشه با لباش اسممو صدا میکرد همیشه با لباش میگفت بیا ناهار همیشه با لباش میگفت کجایی حالا با همون لبا گفت کیر! اما تو این لحظه این مهم نبود…در برهه ی حساس کنونی در خانه ای در خاورمیانه و در اتاقم مامانم به صورت کاملا تیکه وار بهم فهموند که چرا کیرت راست بوده! من:آقا چرا از این بحث نمی گذریم؟! مامانم خندید و گفت حالا حالا ها ولت نمیکنم لباس و مانتو رو برداشت و رفت اتاق بغلی،همیشه لباس هم جلو خودم عوض میکرد اما اینبار فکر کنم ناراحت شده بود و فهمیده بود… چند روزی از اون ماجرا گذشت… داخل تلگرام گاهی برای ارضا شدن تو گروه های مامان و اینجور چیزا میچرخیدم و عکس های مخفی بقیه رو نگاه میکردم…به طور کلی علاقه به مامان برای بعضیا بیماریه اما برای بعضیا یک عشق کامل به اولین زن و مهم ترین زن زندگیشونه و من کارشون یا بهتره بگم کارمون رو رد یا تایید نمیکنم. یه روز تو همین گروه ها بودم که یکی اومد پی وی و بعد سلام و اصل دادن و اینا گفت که بیغیرت رو مامانش و منم در اوج شهوت کاملا عقل رو کنار گذاشته بودم و گفتم منم دوس دارم با مامانم سکس داشته باشم… خب باید بگم گاهی زندگی به شما فرصت جمله دوم رو نمیده و در همون جمله اولی که میگید بگاتون میده! اون:مخصوصا اگر اون زن لیلا باشه! من رسما پشمام ریخته بود متوجه شدم که کسی که باهاش چت میکنم منو شناخته اون:خوبی امیرحسین؟! خاله ایرانم من:ایران خانوم؟!آتلیه؟ اون:آره عزیزم اوه اوه چه گندی زده بودم!صمیمی ترین دوست مامان چیزی رو فهمیده بود که هیچ جوره نمیشد جمش کرد! آب دهنمو قورت دادم یه نفس عمیق کشیدم و تا ده شمردم و بعدش متوجه شدم تمام این روش های روانشناسی کسشره!وقتی ریدید رسما نمیشه کاریش کرد گوشیم زنگ خورد! بدون فکر جواب دادم چون میدونستم جواب ندادن بدتره،خوبیش این بود که دوست صمیمی مامانم بود!بله بود تا دو سال پیش ولی بعدش نفهمیدم چی شد که دیگه رابطه نداشتیم باهاشون. من:بله ایران:خاله چرا جواب نمیدی من:ببخشید نتم قطع شد ایران:انقدر دلم برات تنگ شده فردا بیا پیشمون من:فردا؟!اع اه…اع… ایران:اع اع نکن فردا منتظرتم ظهر بیا ناهار من: فکر کردم فکر کردم فکر کردم…چشم! همون کوچه همون درخت ها و همون مغازه قدیمی که انگار فقط یه رنگ خورده بود…هنوزم برام جذاب بود اون مغازه کلی خاطره داخلش داشتیم! من:سلام… هیچکس جواب نداد و هیچکس نبود که جواب بده من:خاله ایران؟آقا داریوش؟ ایران:الان میام امیرحسین دو دقیقه آروم بگیر دارم عکاسی میکنم هوف!حداقل از صحبت هاش مشخص بود که فضا اونقدر ها هم بگایی نیست و احتمالا قراره با چندتا نصیحت کارو تموم کنه… بلاخره اومد… یه عینک جذاب دسته سبز یه لباس شلوار سبز و یه کفش مشکی،موهاش هنوزم کوتاه و پسرونه بود اما چشماش…چشماش هنوزم آدمو قورت میداد و بدنی که انگار نه انگار دو سال پیرتر شده!ممه هاش داشت لباسش رو جر میداد تا بیرون بزنه و گردن و بالای ممه هاش برهنه بود و رنگ شکلاتی تنش تورو مجبور میکرد صدها بار تمام اون قسمت هارو داخل ذهنت لیس بزنی! سکس با مامان و مامانم مال من شد و مامان لیلا همه داستان های منه خوشحالم که برگشتم حمایت فراموش نشه ۴۰۰ لایک شد ادامه میدم همدیگرو بغل کردیم و نسبتا هم طولانی شد این بغل کردن،از طرف اون برای این طولانی شد که دلتنگ بود و میخواست باهاش احساس صمیمیت کنم و از طرف من طولانی شد چون ممه هاش قشنگ چسبیده بود یه سینه هام مو داشتم از نرمی سینه هاش و دستایی که روی کمرش و پهلو هاش میکشیدم لذت میبردم. با صدای سرفه شوهرش داریوش به خودم اومدم و ازش جدا شدم… داریوش:به به آقا امیرحسین چرا یه سر به ما نمیزدی بی معرفت! من:ببخشید تورو خدا درگیر بودم… داریوش:اوکی حالا وقت برای حرف زیاده با ایران صحبت کن من باید برم زود برمیگردم رفت و منو ایران هم رفتیم تو اتاق مدیریت و همزمان تابلو باز است رو برگردوند و بسته است رو پشت در گذاشت!قراره بهم بده؟!معلومه که نه… ایران:خب امیرحسین…مامانت خوبه؟! بالاخره رسیدم به جایی که منتظرش بودم من:بله مرسی سلام میرسونه ایران:غلط کردی اون اگه بدونه اومدی پیش من کلتو میکنه چه برسه سلام برسونه من:نه بابا نگید…شما که صمیمی بودید ایران:صمیمی بودیم الان که نیستیم من:چرا چی شد؟ ایران:مفصل ولش کن ایران:خب پس دوس داری با مامانت سکس کنی؟! من:الکی بود اون خاله همینجوری حوصلم سر رفت تو گروه ها میچرخیدم ایران:با من راحت باش من:به خدا راست میگم ایران:حیف شد…کلی عکس از مامانت بود که بد نبودی ببینی ولی میگی دوست ندارم همونجا متوجه شدم که عکسایی که دو سال دنبالشون بودم رو میگه اما باید چیکار میکردم؟!اگه میگفتم آره آبروم میرفت اگه میگفتم نه عکسارو بهم نمیداد من:راستش دوس دارم ببینم عکسارو دو ساله کنجکاوم که مامانم چه عکسایی گرفت اون روز که من رفتم بیرون ایران:خب پس راستشو بگو من:راستش همونه که شما میدونید آره دوست دارم ایران:حقم داری مامانت کس خوبیه! خجالت کشیده بودم و سرخ سرخ بودم… ایران:بیا کنار من پشت میز بشین! یه صندلی خالی کنارش بود بدون حرف زدن بلند شدم و روش نشستم… شروع کرد سرچ کردن تو فایل هاش و اسم لیلا رو سرچ کرد و اولین آلبوم رو باز کرد! رمز داشت و رمزش رو وارد کرد و بمب… نزدیک ۴۰ ۵۰ تا عکس باز شد که قبل کلیک کردن روش و با همون فرمت کوچیک هم میشد فهمید که مامانم و لباس هم تنش نیست! صفحه مانیتور رو چرخوند سمت خودش و بهم گفت اعتراف کن اگه میخوای ببینی من:به چی؟! ایران:به جنده بودن مامانت!بگو مامانم جندست من:این چه حرفیه خاله زشته ایران:خفه شو و هرچی میگم گوش کن یا همین الان برو بیرون و حسرت دیدن عکسارو با خودت خاک کن با یه صدای آروم گفتم مامانم جندست ایران:نشنیدم؟!بلندتر بلندتر بلند تر از دفعه قبل گفتم مامانم جندست دوتا کلیک کرد و یه عکس رو باز کرد و مانیتور رو برگردوند… مامانم با یه شورت و سوتین قرمز روی مبل سلطنتی آتلیه نشسته بود و پاهاشو روی هم انداخته بود… رژ قرمز مکمل خوبی برای شورت و سوتینش بود و دیگه هیچی تنش نبود و کاملا لخت بود!حتی هیچ کفشی پاش نبود و قوس زیبای پاهاش و انگشت هایی که روی زمین به سمت دوربین خم شده بود و لاک قرمز خورده بود حتی تو همون لحظه هم کیرمو راست کرد!این زیبا تر از هر پورن و فیلم و عکسی بود که دیده بودم!میشد ساعت ها باهاش جق زد… ممه های مامان به بلوری ترین شکل ممکن نمایان بود و تنها چیزی که سوتین پوشونده بود نوک سینه هاش بود،تمام حجم ممه هاش با بالاترین کیفیت جلوم بود و داشتم از تماشاش لذت میبردم. مانیتور رو دوباره برگردوند…آب دهنمو قورت دادم من:میشه باز ببینم؟! ایران:میبینی مادر جندت رو چجوری تو عکس دلبری میکنه؟!تویی که پسرشی این عکس رو ندیده بودی اما ما دیدیم و هنوز هم میبینیم! ما؟منظورش از ما کی بود؟!یعنی… اینا مهم نبود دوست داشتم بقیه عکسارو ببینم پس دوباره خواهش کردم… ایران:شرط داره… من:چی؟! یکی از پاهاشو آورد بالا و روی پام گذاشت… ایران:درش بیار! من:چی رو؟! ایران:کفشامو توله سگ پشمام ریخته بود…نمیدونستم قراره چی بشه و از طرفی شهوت جلو چشممو گرفته بود اما نه شهوت برای زنی که جلوم بود شهوتی که حاصل دیدن عکس مامان بود… کفش هاشو دراوردم… ایران:لیس بزن جورابامو… بدون هیچ حرفی سرمو آوردم پایین ولی قبل رسیدن زبونم به جوراب هاش ایران:اینجوری نه بشین رو زمین بعد نشستم رو زمین درست زیر پاهاش ایران:بو کن اون یکی پاشو خودش از کفش درآورد و جفتشون رو بالا آوردم و با دستام گرفتمشون و عمیقا بو کشیدم ایران:بیشتر بیشتر نفسم بالا نمیومد و فرصت و نفس کشیدن بهم نمیداد و تند تند بو میکشیدم ایران:لیس بزن جوراب های سفید ایران که از صبح توی کفش بود بعضی جاهاش یکم سیاه شده بود و کمی عرق کرده بود زبونمو روش کشیدم و چند باری از انگشت ها تا مچ رو بالا پایین کردم… ایران:درشون بیار دستامو بردم سمت لبه جوراب هاش ایران:با دست نه با دندون توله سگ تعجب کردم و یکم برام سخت بود ولی چاره ای نبود و کامل سرمو پایین اوردم با دندون جوراب هاشو کشیدم و با بدبختی درشون آوردم و شروع به بوسیدن پاهاش کردم و تمام قسمت های پاهای کوچیکش رو پر از بوسه کردم. زبونمو از روی لاک های سفیدش شروع به حرکت دادن کردمو و تمام روی پاش رو خیس از آب دهنم کردم و حالا نوبت کف پاهاش بود.خودش پاهاشو بالا آورد تا کارم راحت تر پیش بره.کف پاهاشو بوسیدم و شروع به لیسیدن کردم ایران:بخور مادرجنده بخور توله سگ من من زبونمو لای انگشت های پاش میچرخوندم ایران:لیلا باید اینجا بود میدید پسرش چه بردگی میکنه انگشت هاشو یکی یکی تو دهنم میکردم و نگه میداشتم و زبونمو روش میکشیدم ایران:درست عین مامانت بلدی از زبونت چطور استفاده کنی! این جمله به کارم سکته داد و همه چیز رو متوقف کرد من:مثل مامانم؟!اونم این کارو کرده؟ ایران خندید و زیر چشمی نگاهم کرد با دستش دوباره یه دکمه رو زد و مانیتور رو برگردوند طرفم و بهم گفت همزمان نگاه کن و پاهامو بخور… مامانم با یه شرت خطی پشت به دوربین کنار آینه قدی ایستاده بود و از سوتین هم خبری نبود! پاهای ایران رو پر از آب دهنم کرده بودم و با ولع میخوردم… ممه های مامان پیدا نبود چون پشتش به طرف دوربین بود اما خط شرتش به قدری نازک و کوچیک بود که عملا تمام کونش رو میتونستم ببینم…کمر با چاله کوچیک کمرش که بالای لپ کونش بود و بهترین جا برای گرفتن دست به کمرش موقع کردنش بود… ایران پاهاشو حرکت داد و از دهنم درآورد من مات بدن مامانم داخل عکس بودم که کف پاهاشو روی صورتم گذاشت و مانیتور رو چرخوند… ایران:آره مامانت هم پاهامو خورده حالا بعد دو سال پسرش این کارو کرد برام اما این کافی نیست و خیلی کار داریم البته نه برای امروز… عکس رو عوض کرد و سمتم چرخوند…و چیزی که داشتم میدیدم نهایت چیزی بود که انتظارشو داشتم… کف سالن نشسته بود مامان پاهاش باز بدون هیچ پوششی!مامان کاملا لخت بود داخل عکس… یه لبخند کوچیک روی لباش چند سانت پایین تر ممه های هفتاد و پنجش داشت خودنمایی میکرد…هاله قهوه ای رنگ و نوک خوش فرم و درشتش با رنگی شبیه به قرمز و کصش!اولین بار بود که در تمام عمرم کصش رو میدیدم…مثل تمام بدنش سفید بود بدون هیچ مویی با لبه های گوشتی و بیرون زده و … ولی چرا؟!چرا این عکسارو گرفتن؟!فقط برای قشنگی و خاطره؟!فقط برای اعتماد مامان به دوست صمیمیش؟! از آتلیه بیرون زدم…تو راه مدام این فکرا تو سرم میچرخید و جوابی برایش پیدا نمیکردم انقدر ذهنم درگیر بود که متوجه نشدم شرتم خیس شده و آبم کی اومده…!فقط منتظر بودم زمان بگذره و فردا شب برم خونه ایران و شوهرش تا ببینم برای چی دعوتم کردن و قضیه این عکسا چی بوده… پایان قسمت اول نوشته: شایان واکنش ها : Ashkan33 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده