رفتن به مطلب

داستان بیغیرتی منو زن خوشگلم در مترو


migmig

ارسال‌های توصیه شده


من و همسر خوشگلم توی مترو - 1
 

سلام، یه داستانی اینجا خوندم به اسم من و همسرم در مترو. تاریخش ۱۴/ ۸ /۱۴۰۳ بود. خواستم زیر داستانش کامنت بزارم و بگم که منم یه همچین تجربه ای دارم و برام پیش اومده ولی دیدم کمی طولانی میشه، گفتم اصلا داستانش کنم. این شد که نوشتم و ارسال کردم.‌
من ۳۱ سالمه و خانمم ملیکا ۲۷ سالشه. یه زن خوشکل و زیبا با قد ۱۷۰ و کمر تقریبا باریک و کون واقعا برجسته که همیشه و همه جا جلب توجه میکنه. حتی توی فامیل هم چشم همه ی مردها و پسرها به کون خانممه و میبینم و میدونم چطور دید میزننش. مخصوصا که جلوی فامیل خیلی راحت تر و آزادتر از بیرون میگرده. برخلاف این کون گنده و گرد و قلمبه ی تابلویی که داره، سینه هاش چندان بزرگ نیست و سایز ۷۵ هست ولی با این حال گرد و سربالا هست و از روی اون تاپ یا تیشرتهای تنگی که میپوشه و مانتوی کوتاه و جلو بازی که داره، سینه هاش خوب خودشو نشون میده. الان که هوا خنک شده یه سویشرت کوتاه میپوشه و شلوار جین یا پارچه ای که کونش رو واقعا زیبا و چشم در بیار میکنه. هر کی میبینه غیر ممکنه برنگرده و باز نگاه نکنه یا دنبالمون راه نیافته و دید نزنه. تقریبا شبیه همون داستان، ما هم یه روز با مترو رفتیم بازار تهران برای خرید. اول که سوار مترو شدیم چندان شلوغ نبود و رفتیم وسط جلوی صندلی ها کنار هم ایستادیم و میله رو گرفته بودیم باهم حرف میزدیم. از هر ایستگاهی که می گذشتیم، شلوغ تر میشد و دیگه واگن کامل پر شده بود. یه پسره دو سه بار خودشو پشت خانمم جابجا کرد و معلوم بود داره هر بار کیرشو میماله به کونش. دید هیچ کدوممون واکنشی نشون ندادیم دیگه همون پشتش موند و تکون نخورد. دستش کنار دست ملیکا بود و کیرش رو چسبونده بود پشتش. البته نه به طور کامل و دائم.‌ یه برخوردی میکرد و یه کم میکشید عقب و دوباره تکرار میکرد.‌ نزدیک ایستگاه توپخونه که خیلی شلوغ شد، دیگه کامل چسبید بهش و تا موقع پیاده شدن جدا نشد. حتی تا جلوی در هم چسبیده بود بهش و پشت ما اومد. تمام مدتی که می گشتیم و خرید میکردیم دنبال ما لود و هر جا موقعیت بود میچسبید بهش. ملیکا اون روز یه شلوار نازک که ست سویی شرتش بود پاش بود و نرمی و چاک کونش رو راحت میشد حس کرد. خودمم چند بار پیش اومد چسبیدم پشتش و کامل برجستگی و نرمی کونش رو حس میکردم.‌ اصلا به پسره اهمیت نمیدادیم و منم به روی خانمم نیاوردم.‌ برام مهم نبود و گفتم چیزی از خانمم کم نمیشه. من اگه کلا آدم سخت گیری بودم نمیذاشتم خانمم اینطور باز بگرده. تنها چیزی که برام مهمه اینه که با کسی دوستی و رابطه نداشته باشه و بهم خیانت نکنه که واقعا نمیکنه. چون کارمون صبح تا غروب کنار همدیگه ست و با هم میریم و میام. جفتمون توی به شرکت کار میکنیم و همونجا باهم دوست شدیم و ازش خواستگاری کردم‌.‌ منم از نظر تیپ و هیکل و قیافه بد نیستم و به هم میایم، پس دلیلی نداره بخواد دنبال کس دیگه ای باشه یا به کسی پا بده. توی سکس‌مون هم مشکلی نداریم و همیشه دو بار ارضاش میکنم بعد آبم میاد. تازه اول با خوردن کوسش هم یه بار ارضاش میکنم و بعد میرم سراغ مالیدن و خوردن کونش که واقعا عالی و لذت بخشه.‌ ماهی یه چهار بارم از کون میکنمش که اونم خیلی عالیه و منو به اوج لذت میرسونه و خودشم کیف میکنه.‌ واسه همین با همون تیپ که از اول دیده بودمش و خوشم اومده بود، کنار اومده بودم و بهش کاری نداشتم. اونم از این آزادی سوء استفا ه نمیکنه.
خلاصه اون پسره اون روز ول کن ملیکا نبود و تا موقع برگشتن به مترو دنبال ما بود و از هر فرصتی واسه دست زدن به کونش یا چسبیدن بهش استفاده میکرد.‌ بعضی هاش رو میفهمیدم و بعضی ها رو هم نمی فهمیدم ولی همچنان وجودش رو حس میکردم. البته پیش اومد که افراد دیگه ای هم گذری یه مالیدنی کردن و رفتن.‌ این چیزا توی این دو سالی که از ازدواج و بیرون رفتن های ما می گذشت دیگه واسم عادی شده بود و توجهی نمیکردم. واسه خودشم انگار عادی بود و هیچ وقت واکنشی نشون نمیداد. موقع سوار شدن همون اتفاق که توی اون داستان افتاد برای منم پیش اومد و دستم پر بود و نتونستم خانمم رو بگیرم جلوی خودم. واسه همین با فشار مردم از هم جدا شدیم و می دیدم که چند تا مرد واسه چسبیدن به کون خانمم همدیگه رو هول میدن و میرن جلو. اما اون پسره که از اول بهش چسبیده بود برنده شد و پشت خانمم رفت و هولش داد برد سمت درب مخالف. منم خودمو فشار دادم برسونم بهش ولی نشد و ملیکا بین اون مردها که پشتشون به من بود و پسره که پشتش بود گیر افتاده بود.‌ نگام کرد و گفتم اینجام. صبر کن ایستگاه بعد خلوت میشه. یه مرده هم پشت زن خودش بود و زنشو رسوند به میله ی وسط و با هم میله وسط رو گرفتن.‌ دیگه نمیشد درست ببینم اون طرف چه خبره و فقط میدونستم ملیکا وسط چهار تا مرد و اون پسره گیر افتاده. ایستگاه امام خمینی یه عده پیاده شدن ولی اون مردها و زن و مردی که بین ما بودن پیاده نشدن و نشد بدم سمت خانمم‌. تازه بعد از پیاده شدن یه عده، یه عده ی دیگه ای ولی کمتر، سوار شدن و ایستگاه بعدی هم همینطور شد. بالاخره ایستگاه چهارم اون زن و مرده پیاده شدن و من خودمو رسوندم پشت اون مردها.‌ ملیکا رو صدا کردم و خودشو از وسط اونها رسوند به من.‌ ایستگاه بعدی خلوت شد و رفتیم به شیشه ی کنار در تکیه داد و منم جلوش بودم.‌ اون مردها و پسره هم پیاده شدن رفتن. رسیدیم به ایستگاه خودمون و افتاد جلوی من که تازه متوجه شدم و دیدم پشت شلوارش وسط کونش آبکیر ریخته و یه لکه ی بزرگ خیس شده و تا وسط رونهاش هم رفته پایین و خیس شده. شلوارش هم به رنگ کرمی براق بود که ست سویی شرتش هست و خیسی رو کامل نشون میداد. دیگه نمیشد حرفی نزد و گفتم ملیکا چی ریخته پشتت خیس شده؟ گفت نمیدونم، شاید از دست کسی آبی چیزی ریخته.‌ گفتم بد جایی هم هست. بیا این بلوزی که خریدی رو ببند پشتت.‌ از کیسه دراوردم و دادم بهش. آستینهاش رو گره زد و بست دور کونش تا از ایستگاه مترو رفتیم بیرون. اونجا دیگه یه ماشین دربست گرفتم تا جلوی خونه‌مون. شلوارش رو درآورد و انداخت توی ماشین رفت دستشویی. رفتم سریع دراوردم و پشتش رو بو کردم دیدم بله آبکیر ریخته روش. ولی خیلی زیاد بود، یه دایره ی بزرگ روی کونش تا وسط رونهاش رو از دو طرف خیس کرده بود. شاید آبکیر دو نفر بوده یا فقط اون پسره از شدت شهوت دو بار آبش اومده بود یا…‌
از اون اتفاق هیچ وقت حرفی نزدیم و چند روزی گذشت و دیگه بهش فکر نمیکردم تا اینکه اون داستان رو خوندم و این اتفاق دوباره برام زنده شد و تصمیم گرفتم خلاصه وار باهاتون به اشتراک بذارم.‌ شاید حتی در حد یه داستان کوتاه هم نباشه ولی خاطره ی جالبی بود.‌ الان که داشتم تایپ میکردم با خودم فکر کردم اون لحظه خانمم چه حسی داشته؟ اون پسره چه لذتی برده؟ قرار گرفتن خانمم بین چند تا مرد که کامل بهش چسبیدن و حتما حسابی مالیدنش اصلا بهش لذتی داده یا…‌؟ واسه همین تصمیم گرفتم دفعه ی بعد که رفتیم خرید بیشتر بهش دقت کنم و ببینم توی رفتار چهره ش تغییری به وجود میاد یا نه.‌ میخوام سعی کنم بازم توی اون موقعیت قرار بگیره و اینبار حواسم بهش باشه ببینم حس و حالش چطوریه.‌

نوشته: امید بیخیال

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


من و همسر خوشگلم در مترو - 2

 

باسلامی دیگر به شما اعضای محترم کونباز. مستقیم میریم سراغ ادامه ی ماجرا.
اونروز موقع ناهار خوردن در جواب سوال خانم، بله رو دادم و قبول کردم که فردا جمعه با مهرشاد و نیما یعنی همون دوتا پسری که توی بازار آشنا شدیم به همراه دوست دختراشون بریم سینما. البته گفتم فعلا همین یه بار رو بریم ببینیم چطوریه. خانمم خوشحال شد و گفت خوبه دو تا دوست غریبه داشته باشیم و گاهی باهم بریم بیرون و خوش بگذرونیم. خوبیش اینه که غریبه هستن و در حد همون بیرون رفتن و بگو بخند خوش میگذرونیم.‌ نگران چیزای دیگه هم نیستیم. نه؟
-مثلا نگران چه چیزهایی؟
-خب مثلا با همکارها نمیشه راحت بگی و بخندی. پررو میشن و میخوان سوء استفاده کنن یا نقطه ضعف بگیرن و زیراب بزنن. توی فامیلم نمیشه هر حرفی رو زد و هر کاری رو انجام داد. اون آزادی و راحتی رو نداریم. ولی با یه غریبه که فقط در حد بیرون رفتن دوست باشی، میشه جوانی و شیطونی کرد. دقیقا مثل دوران دانشجویی بچرخیم و خوش بگذرونیم.‌ قبول داری؟
-درسته، حرف حق جواب نداره. فردا میریم اگه خوش گذشت و دوست دختراشون از این گَنده دماغها یا لَش و لوش ها نبودن بازم باهاشون میریم بیرون. به کسی هم نگو که همچین دوستانی داریم.
-آره، به کسی نمیگیم.‌
بعد از ناهار و چایی خوردن رفتیم یه چرتی بزنیم و استراحت کنیم که ملیکا گفت حالا هر چقدر میخوای بخور و بخواب روی متکات. خندیدیم و لب گرفتیم بعد گفت امید خیلی دوست دارم، هر چی از زندگیمون میگذره بیشتر عاشقت میشم.
-منم همینطور خانم مهربون و خوشگل و سکسی من. خیلی خیلی عاشقتم.
دوباره لب گرفتیم که خیلی طولانی شد و رفتم سراغ گردنش و در همین حال سینه هاشم میمالیدم. شورتش رو از پاش درآوردم و شروع کردم به خوردن کوسش. عاشق این کوس خوشمزه و خوشگل شم. با جون و دل میخورمش و حسابی از خوردنش لذت میبرم. اونم خیلی کیرمو دوست داره و هر وقت ساک میزنه انگار داره کیرمو میپرسته. وقتی با کوس لیسی ارضاش کردم، مثل مار به خودش موج میداد و چرخید دمر شد. بدون معطلی رفتم سراغ کونش و اونقدر مالیدم و مکیدم و گازش گرفتم تا بالاخره رفتم سراغ سوراخ کونش. صورتمو کردم لای اون کون نرم و گرمش و با لذت تمام لیس میزدم و زبونم رو روی سوراخش می کشیدم و فرو میکردم توی کونش. همزمان دو انگشتی یا با انگشت شستم توی کوسش هم عقب جلو میکردم. ملیکا آه و ناله کنان کونش رو بالا پایین میکرد. اینقدر ادامه دادم و حال کردم که ملیکا ارضا شد. خودمم خیلی حشری شده بودم ولی نکردمش و گفتم باشه واسه شب. همونجوری وسط پاهاش خوابیدم و سرم رو گذاشتم روی کونش. جفتمون از خستگی خوابمون برد و فکر کنم سه ساعتی خواب بودیم که با صدای زنگ موبایل خانمم بیدار شدیم. مادر خانمم بود و گفت شام بریم خونه‌شون…
شب که برگشتیم یه سکس داغ و پر انرژی کردیم که طبق خواسته ی ملیکا اول کونش رو کردم و همزمان کوسش رو مالیدم تا ارضا شد. ‌بعد رفتم کیرمو شستم و اومدم یه بار دیگه برام ساک زد و از کوس گاییدمش. حسابی حال کردیم و بعد از ارضا شدنش همونجا خالی کردم. آخر شب بعد از نوازش و صحبتهای معمولی تا عاشقانه مثل دوتا مرغ عشق لب گرفتیم و توی بغلم خوابش برد.‌ فرداش جمعه بود و تا نزدیک ظهر خواب بودیم. دوش گرفتیم و صبحانه و ناهار رو یکی کردیم. عصر رفتیم سر قرار با بچه ها.‌ هر دو اومده بودن و دوست دخترهاشونم بودن.‌ دو تا دختر حدود بیست ساله از این عروسکهای ناف بیرون و امروزی.‌ خدایی از نظر چهره خوشگل بودن ولی به خوش اندامیه خانمم نبودن ‌یا شاید خوب بودن ولی مورد سلیقه ی من نبودن. چون خیلی لاغر بودن با کون کوچیک و رونهای باریک.‌ بر خلاف خانممم که رونهای پر و کون گرد و قلمبه ای داره و اندامش مورد سلیقه ی منه.
با هم سلام و احوال پرسی کردیم و ما رو به دوست دخترهاشون و بالعکس معرفی کردن.‌ دخترها با من و خانمم دست دادن و خانم منم با پسرها دست داد. رفتیم داخل سالن و هر کی با زوج خودش نشست و فیلم رو دیدیم. بعد رفتیم یه سفره خونه ی سنتی واسه قلیون و شام. کلی بگو بخند کردیم و خوش گذشت. بیرون سفره خونه موقع خدافظی، با پسرها یه طرف بودیم و گفتم دوستهاتون با مزه و خوشکلن ولی خیلی استخونی هستن. کونشون بهتون حال میده؟
خندیدیم و مهرشاد گفت جفتشون از عقب و جلو اپن هستند.‌ خیلی هم حشری و تنگ و تو بغلی اند. نیما گفت راستش ما باهم ضربدری و موازی و همه جوره حالی میکنیم. اگه دلت میخواد ردیف کنیم بیا تو هم یه حالی کن.
خندیدم و گفتم نه بابا من متاهلم. ملیکا بفهمه کونم پاره ست… همینجوری میخندیدیم و شوخی میکردیم که دخترها اومدن سمت ما و گفتن نامردا تنهایی میخندید؟ بگید باهم بخندیم. مهرشاد گفت بعدا براتون تعریف میکنیم. بریم دیگه که کلی کار داریم. هر کی زوج خودش رو بغل کرد و با هم یه کم حرف زدیم و قرار گذاشتیم واسه جمعه ی بعد و خدافظی کردیم…
شب موقع خواب ملیکا تشکر کرد و گفت امید بعد از مدتها یاد گذشته و دوران دانشجویی کردم و خیلی خوش گذشت. ممنون که قبول کردی بریم. به تو هم خوش گذشت؟
-آره عشقم، منم مثل تو یاد همون موقع ها افتادم. اگه دلت میخواد بازم باهاشون میریم.‌…
اون هفته رو مثل همیشه گذروندیم و مشغول کار و زندگی بودیم. چهارشنبه شب بود که مهرشاد زنگ زد گفت فردا بازار نمیرید؟
-چطور مگه؟
-همینجوری، خواستم بپرسم اگه میرید باهم بریم.
-صبر کن ببینم ملیکا چی میگه… عشقم مهرشاد میگه فردا اگه بازار میرید باهم بریم.
ملیکا: خریدی ندارم ولی اگه میخوای بریم یه چرخی بزنیم.
من: باشه مهرشاد، ساعت ۱۰ میایم ایستگاه شما. خوبه؟
-عالیه، میبینمتون…
پنج شنبه صبح رفتیم و دوباره چسبیدن ها و بغل کردن های خانمم توسط مهرشاد و نیما توی مترو و بازار تکرار شد. هوا خوب بود و ملیکا مانتوی جلو باز کوتاه که کمتر از نصف کونش رو پوشش میداد و شلوار پارچه ای گشاد که جنس لَخت و نازکی داره به رنگ سبز روشن یا همون مغز پسته ای پوشیده بود و بازم شورت نپوشیده بود. این شلوار رو که میپوشه قشنگ روی کونش میشینه و قلمبگی و چاک کونش رو به نمایش میذاره. مخصوصا اون روز که شورتم پاش نبود، موقع راه رفتن بالا پایین شدن و لرزش کونش بیشتر شده بود و حسابی خودنمایی میکرد و دیوونه کننده بود. مهرشاد و نیما که هفته ی قبل کت اسپرت و شلوار کتان پوشیده بودن، اینبار با سویشرت و شلوار اسلش بودن که داخل مترو گرمشون شد و سویی شورتشون رو درآوردن.‌ داخل واگن اول ملیکا کونش رو چسبونده بود به من و توی بغلم بود با مهرشاد و نیما که جلوش بودن حرف میزدیم. کون نرم و قلمبه ش با اون شلوار نازک و گشاد که شورت هم نداشت، انگار لُخت بود و کیرمو نیمه شق کرده بود و افتاده بود لای کونش. چند تا ایستگاه بعد که شلوغ تر شد نیما چسبیده بود جلوی خانمم و ملیکا بین ما تحت فشار بود. کیرم دیگه کامل شق شده بود. ملیکا دستش رو گذاشته بود روی شونه ی نیما و سرشو تکیه داده بود به من.‌ ایستگاه توپخونه که جمعیت زیادی وارد شدن و هول میدادن. رفتیم عقب تر و ملیکا چرخید سمت من. نیما هم در اثر فشار اومد کنارمون و مهرشاد پشت خانمم قرار گرفت. چشمهای خانمم دوباره مست شده بود و لپاش گل انداخته بود.‌ معلوم بود دوباره حشری شده. وقتی پیاده شدیم، بازوی منو گرفته بود و اون دوتا هم کنارش بودن تا رسیدیم نزدیک پله ها. اونجا شلوغ شد و مهرشاد چسبیده بود پشتش و نیما هم کنارش.‌ توی مسیر بازار و هر جایی که می ایستادیم یکیشون پشت خانمم بود و میچسبیدن بهش یا بغلش میکردن. تا ظهر چرخیدیم و گفتن بریم ناهار بخوریم. رفتیم توی صف رستوران مسلم ایستادیم که مهرشاد به خانمم گفت تا نوبتمون میشه میای با من بریم بازار طلا فروشها. ملیکا به من نگاه کرد و گفت با مهرشاد میرم و زود میایم.
-برو عشقم، مراقب باشید.
رفتن و من نیما توی صف بودیم که یه ربع بعد مهرشاد به نیما زنگ زد و گفت بره پیششون… اونم رفت و گفت نوبت رو از دست ندم تا بیاد. نزدیک بود نوبتم بشه که سه تایی برگشتن و ناهار خوردیم. برگشتیم ایستگاه مترو و دوباره اون شلوغی و چسبیدن آنها به خانمم داخل واگن رو شاهد بودم. تحت فشار وارد واگن شدیم و خانمم بین نیما که پشتش بود و مهرشاد که جلوش بود قرار گرفت و منم کنارش بودم. یه دستش روی شونه ی مهرشاد بود و دست دیگه‌ش توی دست خودم بود. ایستگاه توپخونه که جا باز شد، ملیکا چرخید سمت خودم و اون یکی دستش که روی شونه ی مهرشاد بود رو گذاشت روی شونه‌ی خودم.‌ مهردادم پشتش قرار گرفت. تا ایستگاهی که اونها قرار بود پیاده بشن حرف میزدیم و بازم توی چهره ی خانمم شهوت رو میدیدم. اصرار کردن بریم خونه‌شون قلیون بکشیم، گفتن به دوست دختراشون هم میگن بیان دور هم باشیم. ملیکا با لبخند و چشمهاش بله رو به من داد و گفتم باشه بریم… نگفته بودن که خونه مجردی دارن. یه آپارتمان کوچک چهل متری بایه اتاق خواب کوچک. یه تخت دونفره ی فلزی فرفورژه توی اتاق بود و یه دست مبل راحتی کوچک هم توی پذیرایی. یه خونه ی مجردی کوچیک ولی تمیز و مرتب. وقتی وارد شدیم نیما گفت برم اول چایی و زغال رو ردیف کنم. ملیکا جون اگه خسته ای برو توی اتاق دراز بکش تا چایی حاضر بشه.
ملیکا رفت داخل اتاق و دو دقیقه بعد بدون مانتو و روسری برگشت. البته روسریش که همیشه فقط دور گردنش افتاده بود و با نبودنش فرقی نداشت. رفت توی آشپزخونه و گفت آفرین چه با سلیقه و خوب و تمیز. از دوتا پسر مجرد بعیده.
خندیدیم و مهرشاد گفت البته دخترها هم کمک میکنن. مخصوصا میترا.
دوست دختر خودش رو میگفت. نیما گفت نخیر، فرنوش بیشتر کمک میکنه. میترا که همش توی اتاق خوابه… بازم خندیدیم و ملیکا اومد کنارم نشست…
چای خوردیم و قلیون میکشیدیم ولی خبری از دوست دخترهاشون نشد‌. نیما زنگ زد و گفت اینا چرا نیومدن؟ جواب تلفنم نمیدن. مهرشاد گفت کون لقشون. معلوم نیست کجا سرشون گرمه.
ملیکا گفت تنباکوی مسکو ندارید؟
مهرشاد: نه عزیزم، برم بگیرم؟
نیما: تو بشین خودم میرم. امید جون داداش تو چیزی نمیخوای؟
-نه، ممنون.‌
-اصلا بیا باهم بریم یه کاری هم باهات دارم.
-باشه، عشقم بشین الان میام.
واحدشون طبقه‌ی پنجم بود و آسانسور شونم خراب بود. رفتیم پایین و گفتم چکارم داشتی؟
-چیز بدی نیست، میخواستم باهات حرف بزنم. بریم توی راه بهت میگم.‌ راه افتادیم به سمت سر کوچه و گفت با دخترها صحبت کردیم و از تو خوششون اومده. قبول کردن که باهات باشن. یعنی سه تایی بکنیمشون.‌
خندیدم و گفتم بیخیال پسر، من زن دارم.
-داشته باشی، چه ربطی داره.‌ چی میشه یه حالی هم با اینا کنی؟ باور کن چنان حالی بهت میدن که دفعه ی بعد خودت میگی ردیفشون کنم.
-یعنی اینقدر؟
-آره والا. مخصوصا اینکه سکس گروپ یه چیز دیگه ست. هم به خود ما بیشتر از یه سکس معمولی حال میده، هم به اونها.‌ تازه ما دو به تک هم میزنیم.‌
-جلو و عقب باهم؟
-دقیقا. دوست داری امتحان کنی؟
-والا وسوسه‌م کردی ولی نمیتونم ملیکا رو بپیچونم. ما همیشه همه جا باهم میریم.
-هوومممممم خب من ردیف میکنم. باهم بیاید، من به یه بهونه ای میبرمش بیرون.‌ تو و مهرشادم باهاشون حال کنید. دفعه ی بعد میگم مهرشاد خانمت رو ببره بیرون و با خودم میکنیمشون.
-باشه، حالا تا اون موقع.
-کدوم موقع؟ همین امروز ردیفش میکنم. پیش ملیکا اصرار میکنم شام بمونید. تو هم قبول کن. دخترها رو میارم و همین امروز کارمون رو میکنیم.
-الان خسته ایم. بهتر نیست بذاریم واسه فردا؟
-هر جور خودت دوست داری. ولی شب جمعه میچسبه ها.
خندیدیم و گفتم باشه، بذار برگشتیم ببینم ملیکا قبول میکنه تا شب بمونیم یا نه؟
-ایول، حالا بریم واسش تنباکو بگیریم. رفتیم مغازه و تنباکو مسکو گرفتیم. اومدیم بیرون گفت صبر کن به مهرشاد زنگ بزنم و بگم که قبول کردی. بعد ببینم اگه واسه شام و پذیرایی چیزی لازم داریم بگیرم. حال ندارم دوباره اون پله ها رو بالا پایین کنم. زنگ زد و قضیه رو بهش گفت. مهرشادم گفت الان اِس میدم بگیر بیار.
منتظر شدیم تا پیامش اومد و باهم رفتیم از همون سوپرمارکت و یه میوه فروشی خرید کردیم و برگشتیم. فکر کنم حدود ۴۵ دقیقه شد که خانمم رو با مهرشاد تنها گذاشته بودم. وقتی رسیدیم جلوی خونه نیما گفت بازم کلید یادم رفت. زنگ زد و مهرشاد دیر آیفون رو برداشت. شاید ۳۰ ثانیه شد. درو باز کرد و نم نم رفتیم بالا تا طبقه ی پنجم. دیدم مهرشاد تنهاست و لم داده روی مبل. گفتم ملیکا کجاست؟
-هیسسسس، از خستگی خوابش گرفته بود گفتم بره توی اتاق بخوابه. فکر کنم خوابش برده.
وسایل رو گذاشتیم توی آشپزخونه و ولو شدم روی مبل. مهرشاد گفت دخترها گفتن ساعت ۶ میان. گفتم بهتر، الان خیلی خسته ام. اشکال نداره برم یه چرتی بزنم؟
-نه داداش، چه اشکالی، برو پیش خانمت.‌ ما هم اینجا یه چرتی میزنیم.
آروم در اتاق رو باز کردم و رفتم کنار ملیکا دراز کشیدم. اتاق خوابشون هیچ پنجره ای نداشت و تاریک و ساکت بود. ملیکا زیر پتو بود و منم رفتم زیر پتو. زود خوابم برد و وقتی بیدار شدم از سکوت و تاریکی اتاق فکر کردم شبه و یه لحظه فکر کردم خونه ی خودمونم. ملیکا پیشم نبود و تازه یادم افتاد کجام. بلند شدم رفتم بیرون و دیدم خانمم نشسته وسط نیما و مهرشاد مشغول قلیون کشیدن بودن. گوشی دست خانمم بود و سه تایی بهش نگاه میکردن.‌ با صدای باز کردن در اتاق سرشون چرخید سمت من و ملیکا گفت بیدار شدی عشقم؟ بیا که به موقع اومدی. قلیون چاق و آماده ست.
-ایول، برم دستشویی بیام…
داشتیم قلیون میکشیدیم که دخترها اومدن. با دیدنشون و فکر اینکه قراره این دوتا فنچ رو بکنم کیرم یه تکونی خورد.‌‌ بلند شدیم و با ملیکا باهاشون دست دادیم. یه ساعتی نشستیم به صحبت و بگو بخند که نیما گفت من برم یه چی واسه شام بگیرم بیام. ملیکا گفت ولش کن یه چیز ساده درست میکنیم.‌
-نه دیگه دیر شده و گرسنمه. اصلا بیا بریم باهم بگیریم و یه چرخی هم توی محله ی ما بزن.
خانمم به من نگاه کرد و گفتم اگه میخوای برو. یه هوایی هم میخوری… رفت توی اتاق مانتوش رو برداشت گفت عشقم چیزی نمیخوای بگیرم؟
-نه فدات بشم.
فرنوش سوییچ ماشینش رو داد به نیما و گفت با ماشین ببرش که یه دوری هم بزنید و برگشتنی بنزینم بزن.‌…
خدافظی کردن و رفتن. مهرنوش با لبخند اومد روی پام نشست و بدون هیچ حرفی لب ژل زده و برجسته‌ش رو گذاشت روی لبم. بی معطلی لب گرفتن ما شروع شد و میترا و مهرشاد باهم لب تو لب شدن.
مهرشاد بلند شد و گفت زود باشید تا ملیکا نیومده کارمون رو بکنیم.‌ دست دوست دخترش رو گرفت و گفت بلند شو امید.‌ بردش توی اتاق و من و فرنوشم رفتیم. سریع لخت شدیم و چهارتایی رفتیم روی تخت. جلوی مهرشاد روم نمیشد و شرتم رو در نیاوردم ولی فرنوش با لب و زبونش لبهام رو میخورد و کیرم رو شق کرد. سینه های کوچیک اما خوشگلی داشت که مکیدن و خوردنش خیلی حال میداد. کوس لاغر اما برجسته ای داشت که با مالیدنش زود خیس کرد و انگشت کردم توش دیدم راست میگفتن. کوس تنگ و خوبی داره. میترا داشت واسه مهرشاد ساک میزد و دیدم کیرش تقریبا اندازه ی کیر خودمه ولی نوک تیز بود. مال من کله ش از گردن کیرم بزرگتره.
رفتم سراغ کوس لیسی و دیدم فرنوش چه کوس صورتی و خوشمزه ای داره. حسابی خوردمش و چوچولش رو لیس زدم تا ارضاش کردم. مهردادم بعد از من کوس لیسی رو شروع کرده بود و وقتی فرنوش داشت واسه من ساک میزد، مهرشاد با کوس لیسی میترا رو ارضا کرد. کنار هم خوابیدن و پاهاشون رو دادیم بالا و شروع کردیم تلمبه زدن. وسط کار وقتی داشتم از فرنوش لب میگرفتم، مهرشاد گفت عوض کنیم؟ من رفتم روی میترا و کردم توی کوسش. اونم تنگ و خوب بود. خوابیدم روش لب میگرفتیم و گردنش رو میخوردم و تلمبه میزدم تا هر جفتشون ارضا شدن. فرنوش گفت مهرشاد دو به تک میخوام.‌ میتونی یا داری میای؟
-میتونم، قرص خوردم.
-امید تو چی؟
-من قرص نمیخورم ولی هنوز در حد یه بار ارضا کردنت میتونم ادامه بدم.
-خوبه، پس بیاید منو بکنید. کون میخوای یا کوس؟
دیدم کونش لاغره گفتم کوس بهتره.‌ گفت پس بخواب بیام روت… نشست روی کیرم و مهرشادم کیرشو کرد توی کونش. من تا حالا این مدلی یعنی دو به تک کسی رو نکرده بودم و نمیتونستم از زیر راحت تلمبه بزنم. البته این مدلی اگه خودش تنها بود خوب میکردمش، ولی چون مهرشاد پشتش بود راحت نبودم. تلمبه های ریز میزدم تا اینکه خودش شروع کرد جلو عقب شدن و کوبیدن کوسش به کیرم. منم کناره های کونش رو گرفته بودم و بیشتر جلو عقبش میکردم. چشمهایش از فشار لذت و شهوت باز نمی شد و بدجور آه و ناله میکرد. دو دقیقه ای ارضا شد و خوابید روی من. سرشو بلند کردم لب گرفتیم و گفت امید کیر خوبی داری ها. خیلی حال میده.‌
-تو هم کوس تنگ و کردنی ای داری.
میترا گفت نوبت منه. فرنوش خودشو کشید کنار و میترا اومد جاش. کیرمو تنظیم کرد و نشست روش. گفت آبت خواست بیاد اشکال نداره، بریز توش.‌
-ایول، عالی شد.‌
مهرشاد کرد توی کونش و اونم مثل فرنوش کردیم و همزمان با هم ارضا شدیم. آبمو توی کوسش خالی کردم و خیلی حال داد.‌ حسابی لب گرفتیم و مهرشاد رفت دستشویی کیرشو بشوره واسه کوس کردن. میترا بعد از اینکه حسابی لب گرفتیم از روی من بلند شد و شروع کرد به لیس زدن کیر و خایه‌م و ساک زدن تا دوباره کیرمو راست کرد. فرنوشم واسه مهرشاد ساک زد و گفت حالا امید از کون بکنه. نشست روی کیر مهرشاد و من رفتم پشتش. کیرمو کردم توی کونش و تا ته فرو کردم. خوبیه کون کوچیک و لاغر اینه که کیرت تا آخر میره توش. خیلی باحال بود و موقع گاییدنش، حلقه ی کونش رو دور کیرم میدیدم. یاد اون وقتا که دختر ها رو از کون میکردم افتادم. البته از وقتی با ملیکا دوست شدم و ازدواج کردیم دیگه با هیچ کسی رابطه نداشتم.
اینبار چون یه بار آبم اومده بود بیشتر کارم طول کشید و کون جفتشون رو حسابی گاییدم. جالب بود که با این بدن لاغر خیلی راحت دوتا کیر رو باهم ساپورت میکردن و این همه هم حشری بودن. شب بعد از شام که دخترها توی اتاق و ما توی پذیرایی بودیم، بچه ها گفتن نزدیک یک ساله که اینجوری میکنیم‌شون و عادتشون دادیم. حتی گفتن قرار ازدواج گذاشتن و میخوان بعد از ازدواج هم همینطوری ادامه بدن. باورم نشد و گفتم چرت نگید بابا.
نیما گفت به جان جفتمون جدی میگیم. ما باهم این حرفارو نداریم و میخوایم تا آخر عمر کنار هم باشیم. ما شبهایی که تنهاییم روی اون تخت لخت کنار هم میخوابیم.‌ یعنی تا این حد باهم راحتیم.
با تعجب نگاهشون میکردم و جفتشون گفتن باورت نمیشه؟
-چی بگم، حتما راست میگید دیگه. ولی اینا به درد ازدواج نمیخورن. خیلی لاغرند. زن باید نرم و کون گنده باشه.
مهرشاد: مثل ملیکا؟
-آره دیگه، سلیقه ی من اینجوریه.
-آره ما هم اینجوری دوست داریم. اینا هم اگه رژیم نگیرن چاق میشن. مادرهای جفتشون تپل و کون گنده اند. البته کونشون به خوش فرمیه ملیکا نیست. ناراحت نشی ها. به عنوان مثال و مقایسه گفتم.
-آره فهمیدم. ولی خب واسه تنوع خوبه که یه وقتایی این تیپی رو هم کرد.
نیما: ما مشکلی نداریم، اگه میخوای هر هفته بیا تا همین برنامه رو داشته باشیم.‌ پسر باحال و با معرفتی هستی و ازت خوشمون اومده، دوست داریم کنارمون باشی. دخترها هم که راضی هستن و خیلی از تو خوششون اومده. ما هم دوست داریم هفته ای یه بار تنوع داشته باشیم. خوبه که تو و خانمت آدمهای با کلاس و لارجی هستید. مثل خودمونید و اهل شکاک بازی و سختگیری نیستید.
-آره، ما راحتیم ولی در عین آزادی تا حالا به هم خیانت نکرده بودیم که امروز شما منو خراب کردید.
خندیدیم و نیما آروم تر از قبل گفت راستش اینا وضع مالیشون توپه، مخصوصا فرنوش اینا. واسه اینم هست که میخوایم باهاشون ازدواج کنیم.
ملیکا از اتاق اومد بیرون و حرفمون رو قطع کردیم. گفت امید بچه ها میگن امشب بمون پیش ما باهم بخوابیم.
مهردادم گفت آره بمونید. فردا جمعه ست و تا دیر وقت میشینیم بازی میکنیم و قلیون میکشیم.
گفتم اگه خودت دوست داری بمونیم. با خوشحالی گفت ایول و برگشت توی اتاق و دوباره در رو بست. دوباره صدای خنده هاشون میومد که مهرشاد گفت من برم یه کم سر به سرشون بذارم و اذیتشون کنم.‌ رفت توی اتاق و اونم در رو پشت سرش بست.‌ صدای خنده ها و جیغ های کوچک دخترها میومد. بعد صدای مهرشاد اومد که گفت آخ لامصب گاز نگیر.
چند دقیقه بعد فرنوش اومد و گفت نیما بیا با من بریم از خونه لباس بیارم. نیما گفت من حال ندارم، همین لباست خوبه دیگه.
فرنوش: امید تو میای بریم؟ شب تنها نمیرم بیرون.
-باشه بریم.
راه افتادیم و توی ماشین گفت دمت گرم امید جون، بازم تو…‌ دیدی چطوری حالمو گرفت و نیومد؟
-خب واجب نبود که، لباس میخواهی چکار؟ تو لخت شو بیا بغل خودم.
خندیدم و گفت جلوی زنت؟
-نه دیگه. خودمون تنها.
-دوست داری امشب ملیکا خوابش برد بیام کنارت بخوابم؟
-فقط بخوابی؟
-هر کار دلت خواست بکن. قول میدم صدام در نیاد و خانمت بیدار نشه…
ده پونزده دقیقه بعد رسیدیم جلوی خونه شون. یه ساختمون شیک و خوشگل بود که معلوم بود از اون لاکچری هاست.‌ گفت ما توی این ساختمونیم. میای بالا؟
-نه عزیزم، برو زود بیا.
تقریبا ده دقیقه بعد اومد و راه افتادیم، اما یه سمت دیگه رفت و جلوی یه آبمیوه فروشی ایستاد. گفت بریم یه معجون بزنیم که شب جون داشته باشی.
خندیدیم و رفتیم نشستیم و سفارش معجون داد.‌ تا حاضر شد و نم نم خوردیم و گرم حرف زدن شدیم دیدم نیم ساعته فقط اینجا نشستیم. گفتم بلند شو بریم تا ملیکا شک نکرده. خیلی دیر شد.
-نه بابا، اونا الان سرگرم حرف و شوخی و بازی هستن. اصلا نمیفهمن چقدر وقت گذشته. صبر کن یه آمار از نیما بگیرم خیالت راحت بشه.‌
زنگ زد به نیما و گفت ما داریم میایم چیزی لازم ندارید بگیرم؟… اوکی، الان میایم.
بلند شد و گفت بریم. بازی رو شروع نکردن تا ما هم بریم.
رفتیم سوار ماشین شدیم گفتم چه بازی ای؟
-ما گاهی ورق بازی میکنیم، گاهی بطری بازی میکنیم.
-ایول منم دوست دارم‌…
رسیدیم خونه و دیدم چهارتایی روی تختخواب نشستن و ورق بازی میکنن. رفتیم پیششون و فرنوش گفت میترا لباس آوردم.‌
-فعلا تو برو عوض کن تا این دست تموم بشه.
فرنوش رفت توی پذیرایی و چند دقیقه بعد با یه نیم تنه و شورتک اومد. خیلی ناز شده بود. بعد میترا هم رفت و با همون تیپ فرنوش اومد. ورقها رو جمع کردن و یه سینی و بطری گذاشتن وسط تختخواب تا بطری بازی کنیم…
ادامه دارد…

نوشته: امید بیخیال

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...


من و همسر خوشگلم در مترو - 3

با سلامی دوباره خدمت دوستان عزیز کونباز. ماجرا رو تا اونجا گفتم که قرار شد بطری بازی کنیم.
شروع کردیم و اول افتاد به دوست دختر نیما یعنی فرنوش و مهرشاد گفت لب بده. داشتن لب میگرفتن که من و خانمم به هم نگاه کردیم و لبخند زدیم. بعد افتاد به من و دوست دختر مهرشاد یعنی میترا گفت منم لب میخوام. به خانمم نگاه کردم و گفت بازیه دیگه، بده بهش. با میترا لب گرفتیم و بعدش
افتاد به خانمم و نیما کف دستش رو بالا پایین انداخت و گفت برگرد یه در کونی بزنم.‌ خانمم در حالی که میخندید، روی زانو بلند شد و پشت کرد به نیما گفت نامرد یواش بزنی ها، شلوارم نازکه.

    شانس آوردی به احترام امید نگفتم شلوارتو بکشی پایین بزنم.
    یه سیلی زد زیر کونش که باعث شد بالا پایین بره و ملیکا گفت اوخ سوختم و خندید،‌ ما هم خندیدیم و دوباره بازی رو ادامه دادیم.
    نیم ساعت یا بیشتر بود بازی می کردیم و همه ی جمع حتی مردها طبق حکم از هم لب گرفته بودیم. خانمم هم غیر از اون لب تو لب هایی که با مهرشاد و نیما رفت، با میترا و فرنوشم از هم لب گرفتن. از دیدن لب گرفتن خانمم با نیما و مهرشاد یه جوری شدم. انگار برام تحریک کننده بود. حتی لب گرفتنش با دخترها هم واسم باحال بود. هر سه تا خانم در کونی خوردن و سینه هاشون رو در حد بوق زدن فشار دادیم. بعد رفتیم توی پذیرایی قلیون بکشیم که خانمم جلوی آشپزخونه ایستاده بود و با میترا حرف میزدن. نیما زغال گذاشت و اومد از پشت خانمم رو بغل کرد و دستش دور شکمش بود با هم سه تایی حرف میزدن. منم رفتم میترا رو از پشت بغل کردم و گفتم بچه ها صبح بریم دربند؟
    فرنوش از اون طرف گفت بذار هفته ی دیگه که پنجشنبه جمعه بریم شمال ویلای ما.
    برگشتم گفتم ویلاتون کجاست؟
    محمود آباد.
    بریم، من موافقم.
    نیما خانمم رو هول داد طرف میترا و چسبیدن به هم. بعد سرشو از کنار سر خانمم آورد جلو و از میترا لب گرفت. منم با خانمم لب تو لب شدم که فرنوش و مهرشادم اومدن کنار ما. همه داشتیم از هم لب میگرفتیم و لب خانمها بین ما عوض میشد. میترا کیر مهرشاد رو گرفت و گفت بیا بریم که حالم خراب شد. مهرشاد خندید و گفت بیخیال شو، بذار واسه فردا.
    نمیکنی بدم نیما بکنه.
    بده، من دیگه حال ندارم. دست نیما رو گرفت و رفتن توی اتاق. فرنوشم باهاشون رفت و من و خانمم و مهرشاد نشستیم کنار هم روی مبل. ملیکا وسط بود که مهرشاد رفت زغال آورد و شروع کردیم قلیون کشیدن.‌ صدای آه و ناله و شالاپ شولوپ از اتاق میومد و ما هم بهشون میخندیدیم. گفتم دیوونه نرفتی سرت کلاه رفت. کیرشو از روی شلوارک نشون داد و گفت نگاه کن چه شقه، فکر نکنی نمیتونستم، دلم نمیخواست برم. زیاده روی خوب نیست. تو اگه میخوای جای من برو، البته اگه خانمت اجازه میده.
    خندیدم و گفتم نه داداش، من تمام زنهای دنیا رو با خانمم عوض نمیکنم.‌
    ملیکا بغلم کرد و شروع کرد لب گرفتن. بعد شلنگ قلیون رو از مهرشاد گرفت و می کشید دود میکرد توی دهن من و لب میگرفتیم. بعدش دو سه بارم با مهرشاد همین کارو کرد و گفت امید فردا دعوام نکنی واسه اینکه امشب با اینا لب گرفتیم.
    نه عشقم، منم با اون دوتا لب گرفتم. یه شبه دیگه.
    حالا که یه شبه اگه دلت میخواد برو بکنشون.
    خندیدم و گفتم بیخیال عشقم.
    کیرمو گرفت و گفت جون خودم جدی گفتم، برو حالتو بکن.
    نمیخوام. خودت هستی دیگه، چرا برم اون استخونی ها رو بکنم؟
    پس بیا خودمو بکن. من با سر و صدای اینا هوس کردم.
    باشه، صبر کن بیان بیرون.
    کیرمو میمالید و بازم لب گرفتیم و با مهردادم لب گرفت. مهرشاد گفت میشه واسه منم بمالی؟
    ملیکا کیرشو گرفت و گفت تو که نمیخواستی زیاده روی کنی.
    حالا دلم خواست. ناراحتی نمالش.
    ملیکا رفت پایین نشست جلوی پام و از روی شلوارک کیرمو بوس کرد و گفت درش بیار. لبخند زدم و خودش شلوارکمو کشید پایین شروع کرد ساک زدن. کیر مهرشادم با یه دست میمالید که مهرشاد شلوارکش رو کشید پایین. ملیکا کیرش رو گرفت و دوباره به مالیدنش ادامه داد. داشت واسه من ساک میزد که مهرشاد خم شد و ازش لب گرفت. بعد سرشو کشید طرف کیر خودش که ملیکا هم به من ‌نگاه کرد و بعد رفت واسش ساک زد.‌ حالا داشت کیر منو میمالید. بعد اومد واسه من ساک زد و دوباره واسه اون زد. اینبار که اومد سراغ کیر من، مهرشاد رفت پشتش و از روی شلوار کیرشو میمالید به کونش. دکمه ی شلوارش رو باز کرد و کشیدش پایین.‌ کونش افتاد بیرون و گذاشت لای کونش گفت داش امید ببخش، خیلی حالمو خراب کرده.‌ فقط یه لاپایی میزنم.‌
    ملیکا گفت از کون بهش بدم؟
    هیچی نگفتم و فقط لپش رو گرفتم و لبخند زدم. مهرشاد فهمید و به کیرش توف زد و فرو کرد توی کون خانمم. ملیکا یه آه کشید و به چشمام نگاه میکرد.‌ دوباره ساک زدن رو ادامه داد و مهرشادم شالاپ شالاپ می کوبید توی کونش. ملیکا همچنان واسم ساک میزد و گاهی هم آه میکشید و نگام میکرد و کیرمو میمالید. گفتم بیا بشین روی کیرم. بلند شد کیرمو با کوسش تنظیم کرد و نشست روش. مهرشاد دوباره کرد توی کونش و منم از زیر میزدم توی کوسش. پاهام رو زمین بود و راحت بودم. ملیکا آه و ناله میکرد و منم سینه هاش رو میمکیدم و میخوردم‌. گلوش رو میخوردم و لیس میزدم. چند باری هم لب گرفتیم که توی همون حالت لب گرفتن ارضا شد. نیما با صدای آه و ناله ی ملیکا اومد بیرون و ما رو توی اون وضعیت دید.‌ اومد پشت مدیکا و گفت مهرشاد برو کنار.‌ کیرشو کرد توی کون خانمم و دوباره شروع شد. اینبار با نیما دوتایی کردیمش و میترا و فرنوشم لخت اومدن بیرون. از من و ملیکا لب میگرفتن و حسابی داشتم حال میکردم. که دوباره خانمم ارضا شد. نیما جاشو داد به مهرشاد و بازم کردیمش که اینبار من و خانمم باهم ارضا شدیم و خالی کردم توی کوسش. نیما خواست بکنه که گفتم من خالی کردم. ملیکا رو بلند کرد و گفت روی مبل زانو بزن. کرد توی کونش و تنهایی شروع کرد به گاییدنش. میترا نشست جلوی من و کیرمو ساک میزد که گفتم نه دیگه نمیتونم. اومد ازم لب گرفت و نشست توی بغلم. مهرشاد رفت کیرشو شست و اومد فرنوش براش ساک زد و دوباره راستش کرد.‌ نیما هنوز داشت کون خانمم رو می گایید و با ضربه هاش کون و رونش موج میخورد و میلرزید.‌ خانمم گاهی آه و ناله کنان به من نگاه میکرد و گاهی سرشو تکیه میداد روی پشتی مبل و ناله میکرد. مهرشاد نشست کنارش و گفت بیا روی کیرم.‌ نیما ولش کرد و ملیکا رفت روی کیر مهرشاد و جاش کرد توی کوسش. نیما هم رفت پشتش و دوتایی شروع کردن به گاییدنش. توی این مدلی گاییدن خیلی وارد بودن و حسابی داشتن خانمم رو میگاییدن و به هر یه تاشون خوش میگدشت و حال میکردن. سینه های خانمم با ضربه هاشون جلو عقب میشد یا توی دشت و دهن فرشاد در حال مالیده شدن و مکیده شدن بود.‌ کونش با ضربه های نیما موج میخورد و آه و ناله ی هر سه تاشون بلند بود.‌ انگار داشتم فیلم پورن زنده می دیدم و دیدنش بدجور حال میداد. توی همین حالت دو بار خانمم رو ارضاش کردن که دیگه خانمم بی حال افتاده بود توی بغل مهرشاد. نیما چند تا دیگه تلمبه زد و خالی کرد توی کونش. چند تا بوس از شونه هاش کرد و رفت روی اون یکی مبل ولو شد. مهرشاد خانمم رو به پشت خوابوند روی مبل تا مدل لنگ در هوا بکنتش. میترا اومد روی این یکی پام نشست و سر خانمم روی اون یکی پام قرار گرفت.‌ مهرشاد پاهاشو داد بالا و کیرشو کرد توی کوسش. شروع کرد تلمبه زدن و منم سر خانمم رو نوازش میکردم که میترا خم شد باهاش لب تو لب شد بعد بلند شد با من لب تو لب شد. کیرم دوباره جون گرفته بود و میترا نشست جلوی پام ساک میزد. کیرم شق شد و همزمان سر میترا و سینه ی خانمم رو دست میکشیدم.‌ فرنوش اومد با من لب تو لب شد و گفت بیا بریم توی اتاق راحت حال کنیم. سر خانمم رو گذاشتم روی مبل و بوسش کردم. به مهرشاد گفتم قرص خوردی آبت نمیاد؟
    آره، میخوای بهت بدم؟
    نه من طبیعی حال میکنم.
    با میترا و فرنوش رفتیم توی اتاق و خوابیدم وسطشون. از هر دو لب میگرفتم که باهم رفتن پایین و شروع کردن ساک زدن. نوبتی ساک میزدن یا یکی ساک میزد و اون یکی خایه هامو یا شکممو لیس میزد. میترا نشست روی کیرم و فرنوش اومد لب میگرفتیم که گفتم بشین روی صورتم. اولین بار بود تنهایی با دوتا زن همزمان حال میکردم. از بالا کوس میخوردم و از پایین کوس میکردم. هر دو ارضا شدن و جاشون رو عوض کردن. بعد جفتشون رو دمر خوابوندم و یکی یکی از پشت کوسشون رو می گاییدم. کون کوچیک و لاغر این خوبی رو داره که گاییدن کوس از پشت توی این حالت راحته و تا دسته میشه توش جا کرد. دو بار غروب اینها آبمو آورده بودن و الانم که توی کوس خانمم آبمو خالی کرده بودم، دیگه آبی واسه اومدن نداشتم و حسابی گاییدمشون. بعد از کوس‌ یکی یکی از کون کردمشون و آخرش اون یه ذره آبی که برام مونده بود رو خالی کردم توی کون فرنوش.‌ دیگه بی حال افتاده بودم روش که فرنوش گفت خوابت برده؟
    نه ولی داره میبره.
    از روی من بیا پایین وسط بخواب.
    صبر کن برم دستشویی و بیام.
    بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون.‌ دیدم خانمم روی مبل چهار دست و پاست و نیما داره از پشت میکنه و از جلو هم واسه مهرشاد ساک میزنه. گفتم شما هنوز کارتون تموم نشده؟
    نیما گفت امشب ملیکا واسه ما و اون دوتا مال تو.‌
    عشقم تو میزونی؟ اذیت نمیشی؟
    نه، خوبم.
    یعنی داری حال میکنی؟
    آره خیلی.
    آخه اینا قرص خوردن و هر بار که میکننت آبشون دیر میاد.
    عیب نداره، حالا که گفتی یه امشبه، پس بذار درست و حسابی حال کنیم و خوش بگذرونیم.
    لبخند زدم و گفتم آره گفتم یه امشبه ولی نگفتم شب آخر تونه که. قراره هر هفته مثل الان، شب جمعه ها بیایم و خوش باشیم. پس نمیخواد به خودت فشار بیاری.
    واقعا؟ ایول امید جونم.
    فدات. من برم دستشویی و برم بخوابم.‌ شما هم زودتر بخوابید و خودکشی نکنید…
    رفتم دستشویی و وقتی برگشتم دیدم نشسته روی کیر مهرشاد و دارن دوتایی میکننش. رفتم یه لب ازش گرفتم و شب بخیر گفتم که مهرشاد گفت منو بوس نمیکنی؟
    از اون و نیما هم یه لب گرفتم و گفتم شب شما هم بخیر…رفتم وسط میترا و فرنوش خوابیدم و بغلشون کردم. از اونا هم لب گرفتم و گفتم شبتون بخیر عروسکهای من…
    خوابیدیم و فرداش نزدیک ظهر بود که بیدار شدم. اما اون دوتا هنوز خواب بودن. رفتم توی پذیرایی دیدم خانمم وسط نیما و مهرشاد روی زمین پتو انداختن و خوابیدن.‌ یه دست و یه پاش روی مهرشاد بود و بغلش کرده بود، نیما هم از پشت بغلش کرده بود. بیدارشون کردم و گفتم تنبلها بلند بشید لنگ ظهره ها.
    خانمم صبح بخیر گفت و بلند شد نشست گفت ساعت چنده؟ مامانت گفته بود ناهار بریم اونجا.
    پس بلند شو دوش بگیریم و بریم. ساعت یازده و نیمه. پسرها هم بلند شدن و نیما گفت شما برید دوش بگیرید تا من صبحونه رو حاضر کنم…
    یکی یکی رفتیم دستشویی و با خانمم و مهرشاد رفتیم داخل حموم. حمومشون کوچیک بود و کنار هم ایستاده بودیم. مهرشاد گفت تو خودتو بشور منم ملیکا رو میشورم که دیرتون نشه… در حالی که داشت کوس و کون خانمم رو جلوی چشمم می شست، ملیکا همسر خودشو شامپو میزد. بعدش که من داشتم سرمو شامپو میزدم مهرشاد کیر منم صابون زد و داشت کیر و خایه‌م رو میشست.‌ ملیکا هم کیر و خایه ی اون رو می شست. کارمون که تموم شد سه تایی از هم لب گرفتیم و از دو طرف سینه های خانمم رو خوردیم. ملیکا گفت اینم شیر صبحانه تون. خندیدیم و رفتیم بیرون دیدم نیما سفره انداخته روی زمین و صبحونه رو آماده کرده. دخترها هم دو طرفش نشسته بودن و هر سه هنوز لخت بودند. ما هم خودمون رو خشک کردیم و همونجوری لخت رفتیم نشستیم. سریع چندتا لقمه خوردیم و بلند شدیم لباس بپوشیم که فرنوش گفت صبر کنید لباس بپوشم خودم میرسونمتون…
    راه افتادیم و گفتم بریم خونه ماشینم رو بردارم. وقتی رسیدیم ملیکا بهش گفت بیا بریم بالا لباس عوض کنیم، یه چیزی هم بهت بدم ببر واسه بچه ها.‌… فرنوش با ما اومد بالا و خانمم یه بطری خانواده از شراب هام رو بهش داد و گفت برید امروز به یاد ما بخورید.
    دمت گرم دختر، کاش میگفتی دیشب میاوردیمش و با هم میخوردیم.‌ اتفاقا خودمم خونه مشروب دارم. نمیدونستم میخورید وگرنه میاوردم.
    عیب نداره. به جاش هفته ی دیگه که رفتیم شمال میخوریم.
    لباس عوض کردیم و هر دو از فرنوش لب گرفتیم و رفتیم پایین. با فرنوش خدافظی کردیم و گفتم آخر هفته میبینمت.
    هوووو کی تا آخر هفته طاقتش میاد. دو سه روز دیگه میام پیشتون. دلم واسه ملیکا جون تنگ میشه. ملیکا گفت قدمت روی چشم، ما معمولا غروب از سرکار میایم خونه.‌ هر وقت دوست داشتی بیا… خدافظی کردیم و رفت.‌ ما هم راه افتادیم سمت خونه‌ی بابام. ملیکا گفت امید هنوز باورم نمیشه دیشب اون کارها رو کردیم.
    منم همینطور، هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز همچین کاری کنیم.‌
    منم، ولی خیلی خوش گذشت، نه؟
    آره عشقم. خیلی جالب بود.‌ دیشب با دوتا پسر دیگه زن خودمو شریکی کردم. بعد تو با اون دوتا پسر حال کردی و تا صبح وسطشون خوابیدی، منم با دوتا دختر حال کردم و وسطشون خوابیدم. کارهایی کردیم که هیچوقت فکرشم نمیکردم.‌
    ناراحت نیستی؟
    از چی؟
    از اینکه به اونها دادم.
    اگه جور دیگه ای بود و بی خبر از من اینکارو کرده بودی خیانت حساب میشد و خیلی ناراحت میشدم.‌ یا از غصه دق میکردم یا حداقل طلاقت میدادم، ولی الان هیچ کدوم خیانت نکردیم. هر دو باهم اینکارو کردیم و لذتش رو بردیم. پس ناراحت نیستم.
    درسته، منم هیچ وقت نمیتونستم تو رو با زن دیگه ای ببینم.‌
    ولی یادت باشه زیاده روی نکنیم و همیشه کنار همدیگر و با اطلاع هم اینکارو کنیم.‌ فقطم با اینها. اوکی؟
    باشه عشقم، خیالت راحت. راستش اولش خوب شروع نشد و ناراحت بودم. یعنی عذاب وجدان داشتم ولی آخرش خوب تموم شد.
    یعنی چی؟ واسه چی عذاب وجدان داشتی؟
    برگشتیم خونه بهت میگم.‌ الان وقتش نیست.
    باشه گلم، شب صحبت میکنیم.
    فدات بشم عشقم، امید باور کن خیلی دوست دارم و بی حد و اندازه عاشقتم.‌ یه وقت فکر نکنی با اونا خوابیدم یعنی تو رو دوست ندارم یا از سکس با تو راضی نبودم.‌ فقط یه تنوع و خوش گذرونی بود.
    میدونم عشقم. خودت میدونی که منم خیلی عاشقتم و بدون تو نمیتونم زندگی کنم. منم مثل تو همین حس رو دارم و درک میکنم چی میگی.‌ منم فقط واسه تفریح و خوشگذرانی اینکارو کردم.‌ وگرنه توی قلب من هیچ کسی نمیتونه جای تو رو بگیره. اونا هم واسه خوش گذرونی اینکارو کردن. یه وقت گول حرفاشون رو نخوری و فکر نکنی عاشقتن. فقط میخواستن به بدنت برسن. ما هم همین جوری باهاشون برخورد میکنیم و حالمون رو میبریم.
    میدونم چی میگی. خیالت راحت که توی قلب منم هیچ عشقی جز عشق تو نمیتونه باشه و هیچ مردی جای تو رو نمیگیره‌. پس نگران نباش.
    نیستم، خیال من از تو راحته. فقط خواستم بگم که بیشتر مواظب باشی و گول قربون صدقه رفتن و دوسِت دارم گفتنشون رو نخوری…
    رفتیم خونه ی بابام و عصر هم رفتیم خونه ی پدرخانمم تا شب اونجا بودیم.‌ برگشتیم خونه و روی تختخواب ملیکا توی بغلم بود و بعد از لب گرفتن گفتم خب حالا تعریف کن، چه عذاب وجدانی داشتی؟
    آها، میگم ولی قول میدی ناراحت نشی؟
    آره عشقم، هر چی هست و نیست با خیال راحت بگو و خودت رو سبک کن.‌ دیگه هر چی میخواست بشه شده.
    آره خب ولی اینا که میگم به قول خودت بیخبر از تو بوده و خیانت به حساب میاد.
    با کسی غیر از نیما و مهرشاد؟
    نه، با همینا.
    پس اشکال نداره، بگو عشقم.
    باشه، پس بذار از یه هفته قبل از آشنایی با اینها شروع کنم. اون روز که موقع برگشتن از بازار توی مترو دورم شلوغ شد و بین‌مون فاصله افتاد.
    آها فهمیدم، سه هفته پیش رو میگی.‌
    آره دقیقا.‌ اون روز وقتی داشتیم میرفتیم سمت بازار، یه پسره توی مترو خودشو میمالید و میچسبوند به کونم. منم مثل همیشه محلش ندادم تا خودش گورشو گم کنه. اما نرفت و تا ایستگاه آخر ول کن نبود.‌ اولش کلافه بودم و میگفتم پس کی میخواد پیاده بشه بره، آخه یه سره کیر شقش رو میمالید به کونم و فشار میداد لای کونم. قضیه طولانی شد و یواش یواش با حس کردن کیرش لای کونم که واسه من شق شده بود، منم حالم خراب شد و کونم به خارش و وول وول افتاد. توی بازارم یه سره دنبالمون بود و هر جایی که شلوغ میشه یا می ایستادیم، چسبید پشتم. تمام مدت کونم به وول وول افتاده بود و کوسم خیس شده بود. برگشتنی هم توی مترو با هول دادن مردها و همون پسره، بینمون فاصله افتاد و بین چند تا مرد گیر افتادم.‌ اون پسره هم از پشت چسبیده بود به من و کیرشو فشار میداد لای کونم. حتی انگشتهاشو میکرد لای کونم و تا سوراخ کونمو می خاراند. اون مردها هم از روبرو و بغل چسبیده بودن به من و حالم بدتر و بدتر میشد. از کوسم آب راه افتاده بود و یکیشون پررو پررو دستشو گذاشته بود روی کوسم و میمالیدش. بعد کیرشو فشار میداد به کوسم.‌‌ اینقدر حالم خراب بود که قدرت اعتراض نداشتم. دستامو گرفته بودن و گذاشته بودن روی کیرشون. کیر اون پسره هم از پشت رفته بود لای کونم و قشنگ داشت لای کونم تلمبه میزد. فهمیدم کیرشو درآورده که اینجوری راحت رفته لای کونم‌. آبش که اومد خیس شدن شلوارم رو حس کردم.
    پس اون خیس شدن شلوارت مال آبکیر اون بود؟
    متاسفانه آره.
    واسه همین بود اون روز انقدر حشری بودی و تا رسیدیم خونه گفتی کونم کیر میخواد و بکنش.
    آره دیگه، خیلی حالم خراب بود. راستش اون کارها خیلی بهم لذت داده بود. واسه همین هفته ی بعد شورت نپوشیدم که اگه دوباره همچین اتفاقی پیش اومد کیرش رو بهتر حس کنم.
    خندیدم و گفتم ای دختره ی حشری. خودشم خندید و گفت چکار کنم خب، خیلی حال داد و بدجوری تحریکم کردن.
    اشکال نداره، فقط همین بود؟
    آره، واسه اون روز همین بود و باعث شد بازم دلم بخواد که این کار تکرار بشه و بعدش با اون حال حشری و خراب بیایم خونه تا تو منو جر بدی.
    آره اون روز انقدر حشری بودی که منم خیلی حشری کردی و خیلی بهم حال داد.
    آره، سکس داغ و باحالی شد.‌ هفته ی بعدشم که این دوتا توی مترو شروع کردن و مثل همون پسره یکسره میچسبیدن به کونم. منم که شورت نداشتم کیر شق‌شون راحت میرفت لای کونم.‌ بازم اون حس و حال اومد سراغم و واسه خودم کیف میکردم. هر چی بیشتر میگذشت بیشتر حشری میشدم و کونم بیشتر خارش می گرفت به وول وول می افتاد. توی بازار که دیگه کونمو داده بودم عقب و خم شده بودم روی میز اون حجره. هر چقدر دلشون میخواست میمالیدن به کونم و کیرشون رو فشار میدادن لاش. داشتم کیف میکردم و دلم میخواست همونجا یه کیر میرفت توی کونم و حسابی میخاروندش. آب کوسم راه افتاده بود و از داخل رونم تا پایین رفته بود و قشنگ حسش میکردم. وقتی کامل چسبیدن به کونم و شروع کردن حرف زدن و مخ ما رو کار گرفتن، دلم نمی خواست ازم جدا بشه و میخواستم بیشتر کیرشون رو حس کنم. دیدی که هی جاشون رو عوض میکردن و هر دفعه یکیشون سر تو رو گرم میکرد و اون یکی کیرشو فشار میداد لای کونم. اونجا که تو و مهرشاد رفتید و با نیما تنها موندم دیگه راحت شد و کیرشو محکمتر فشار میداد به کونم و مثل یه مرد که زنشو بغل کرده باهام رفتار میکرد. اینقدر کیرشو مالید و فشار داد به کونم که آبش اومد و من حسش کردم. بعد مهرشاد اومد و اون رفت. مهرشادم خودشو با خیال راحت خالی کرد و بعد اومدیم پیش تو. جفتشونم قربون صدقه‌م میرفتن و از خوشگلی و بدن و کونم تعریف می کردن. شمارشون رو هم دادن بهم.‌ برگشتنی هم جلوی خودت چسبیده بودن به کونم. کیرشون رو کرده بودن لای کونم و تلمبه های ریز ریز میزدن. چند بارم جلوی خودت دستشون رو تا ته کردن توی کونم. حتی حواست نبود کوسمم فشار دادن. اونقدر حالم خراب بود که داشتم از شهوت میمردم و منتظر بودم زودتر برسیم خونه و بِکِشمت روی خودم.
    که همین کارم کردی. اون روز هم چه حالی دادی و خیلی لذت بردم.‌
    آره، منم خیلی حال کردم و راحت شدم. اما تا اینجا پیش زمینه ی حرفهام بود که بدونی چی شد کار به اینجا کشید و منی که تا حالا بهت خیانت نکرده بودم، حاضر شدم به اونها بدم و باهاشون بخوابم. اصل مطلب از اینجا به بعد شروع میشه.
    باشه عشقم، هرچی هست بگو…
    ادامه دارد…

نوشته: امید بیخیال

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.