mohsen ارسال شده در 11 بهمن اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن عجیب اما واقعی یعنی واقعا من این کار رو کردم!؟اگر بقیه بفهمن چی میشه.کجا میتونم برم.سر اون چی میاد؟نکنه خودش بره بگه؟چرا انقدر راحت اتفاق افتاد؟چرا مخالفتی نمی کرد!؟ ذهنم پر از سوال شده و وجودم رو استرس گرفته.از یک طرف استرس این موضوع که کسی نفهمه.از طرفی هم لذت داره عقل و ذهنم رو دستکاری می کنه. امروز ۱۵ابان ۱۴۰۳ دارم این خاطره رو مینویسم.نمیدونم آخرش میره کنار خاطرات خوب یا بد.برای بعد از ظهر باهاش قرار مجدد دارم.نمیدونم قراره اینبار چه اتفاقی بیوفته.استرس این هم داره اذیتم می کنه.از ۱۰ابان که از اون خونه اومدم بیرون همه چی شروع شد.هنوز توی شوک هستم.اما شوک لذت بخشی هست.هر کس هم فهمید مشکلی ندارم.اصلا همه چی رو ول می کنم و میرم یه جایی که کسی نباشه. اینا همه به قرار امروز بستگی داره! چهارشنبه ۱۰ابان رفتم که طلاهای خانمم رو از مادرش بگیرم.شب مهمان بودیم.اخرین بار که رفتیم مسافرت طلاهای خانمم رو پیش مادرش گذاشتیم که جاشون امن باشه. سلام مامان +سلام افشین جان خوبی *ممنونم.آمدم طلاها رو ببرم. +صبر کن الان میارم.بیا داخل جلو در واینستا رفتم داخل و دیدم کسی نیست *تنهایین؟رویا اینا رفتن؟(رویا خواهر خانمم بود.خواهر بزرگه.یه خواهر دیگه هم داره به اسم الهام.خانم من بچه کوچیک هستش) +آره تازه رفتن.اونا هم شب دعوتن دیگه *به سلامتی از قبل یه اختلافاتی با خانمم داشتم که میدونستم از طرف مامانش و خواهرش داره هدایت میشه.از هر دو طرف سوتی دیده بودم.گفتم بذار از فرصت استفاده کنم و با مادرش صحبت کنم.اینطوری هم خودش رو جمع و جور میکنه.هم زندگی من شاید بهتر شد.زندگی زناشویی سختی دارم.همش دعوا و عصبانیت.حوصلم دیگه سر رفته از ایراد گیری خانمم. *مامان با هم صحبت کنیم!؟ +در مورد چی؟ *خودتون میدونین که اوضاعمون چطوره.گفتم با شادی صحبت کنین شاید قبول کنه و دست از این رفتارا و فکراش برداره.دیدین که چی میگه و چطوره رفتار میکنه.کلا همه چی از زندگیمون رفته.نه خوشیی نه هیچی.فقط دعوا و بحث داریم.حرف درستم که نمیزنه.فوری طوری حرف میزنه که فقط منو اتیش بزنه. +آره میدونم.دیدم.اخه من چی بگم بهش.شما خودت بگی بهتر نیست؟ یه لحظه به خودم گفتم چقدر نامردی،تویی که میگی با من چکار کنه. بعد نمیتونی بگه اون کارا رو نکنه. دلمو زدم به دریا و حرفمو زدم،حرفی که سالها روی دلم مونده بود.یعنی ۷سال؛از ماه اول ازدواجمون که پشت تلفن در حالی که تلفن روی بلندگو بود به زنم گفت نذار افشین تنها بره خونه مامانش.یادش میدن.این در صورتی بود که من کلا اگر اونجا میرفتم صبح بود و میرفتم وسیله برای کارم بردارم که همه سر کار بودن.از اونجا بود که فهمیدم دلیل بهانه گیری زنم چیه و از کجا اب میخوره.که بعدها فهمیدم خواهرشم کمک مادرشه و قشنگ زندگی منو اتیش زدن. *من یادمه شما بهش گفتین نذار تنها بره خونه مامانش.که شادی گفت من دارم گوش میکنم و شما یهو بحث رو عوض کردین.از اون موقع از شما دلخورم.فهمیدم رویا هم مثل شما داره شادی رو پر میکنه.چرا این کار رو میکنین!میدونین ما دیگه توی زندگیمون هیچ خوشیی نداریم!؟ +ولی شادی چیز دیگه ای میگه! *بله از نظر اون فقط خرید خوبه.وگرنه فقط بحث داریم.همین. +افشین جان از ازدواجتون ۷سال گذشته.چرا بچه نمیارین؟بازم بحث رو عوض کرد و از سر خودش باز کرد *بچه!؟مادر من با این اوضاع؟ما خودمون رو نمیتونیم تحمل کنیم،بچه بیاریم که اونم طفلی رو هم اذیت کنیم!؟ +یعنی میگی رابطتتون رو بهتر نمیکنه؟ *رابطه ای نداریم!ما از اسفند پارسال حتی سکس هم نداشتیم!!!(😐اصلا نفهمیدم چی شد حرف سکس رو زدم اصلا بدون مقدمه و هیچی!)البته ببخشید که انقدر رک گفتم. +نه اشکال نداره.ولی جدی میگی؟ *بله.شادی نمیخواد.همش طفره میره.منم دیگه سرد شدم. یه لحظه یاد صحنه هایی افتادم که قبلا دیدم.خیلی چیزای خاصی نبودن.اما ذهنم پیششون مونده بود.صحنه هایی که دیده بودم فقط دیدن خط سینه های مادر خانمم و دوتا خواهراش بوده.اما اخرین بار مقدار زیادی از سینه های مادرش رو دیدم.زمانی که امده بودن خانه ما و مادرش بعد از کمک توی شستن ظرفها اومد نشست روی مبل.منم روی زمین نشسته بودم و داشتم تعریف میکردم.وقتی که نشست.چرخیدم سمتش که با اونم صحبت کنم که یهو چشمام شد ۴تا.لباسش پوشیده بود،اما حین کار کردن یکی از دکمه های لباسش باز شده بود و حجم زیادی از سینه هاش معلوم بود.چون روی مبل ۳نفره نشسته بود رفتم کنارش که جای خالی بود نشستم و حین نشستن در گوشش گفتم دکمه پیراهنت بازه.ببندش ولی تابلو نکن. خیلی اروم نگاه کرده درستش کرد و آروم گفت چقدر هم معلوم بود.منم با یه لبخند گفتم همش بود!و دیگه چیزی نگفتم. این صحنه دوباره امد جلوی ذهنم.دیگه عقلم رفت و داغ کردم.بحث رو اروم کشوندم سمت سکس. *من ،منه جنس مذکر حتی سکس هم ندارم توی زندگیم دیگه چیزی که نیازه هر ادمه.فقط شدم حمال و خرج کن +اینطور نگو افشین جان.پیش دکتر رفتین؟ *بله پیش مشاور رفتیم ولی اتفاقی نیوفتاده. +خب شاید مشکل جنسی دارین!میتونین همو راضی کنین!؟شاید نمیتونی شادی رو راضی کنی. چشمام از تعجب باز شد که این دیگه چرا این حرف رو زد! *مگه فردای عروسی زنگ نزدی از شادی پرسیدی دیشب افشین چطور بود!؟جواب شما رو داد دیگه. +خب گفتم شاید اون مال اوایل بوده باشه! *میخواین از سکسمون بگم؟بگم اخرین بار که همون اسفند بوده ۲بار ارضا شد و کلی حال کرد و فرداش کلی صحبت کرد در موردش.ولی بعدا دیگه نخواست؟ +چی بگم دیگه *کلی از اندامش تعریف میکنم کلی شوخی میکنم هر طور بگین بهش میرسم.ولی اخرش بحث داریم. +افشین جان از اندامش تعریف زیاد بکن. *نیاز به توصیه نیست!خیلی اندامش رو دوست دارم.خیلی خوبه.مثل شما(بالاخره بحثم رفت جایی که میخواستم و خوب هدایتش کردم) +خنده ای کرد و گفت من کجا اندامم خوبه با این سنم.(۴۷سالشه) *خنده ای کردم و گفتم نفرمایید شما هم که عالی هستین!من یه ذره دیدم ولی کلی تحسین می کنم. +کجا دیدی اخه!؟ *خب دیگه +اهان اون شب رو میگی؟اون شب که چیزی معلوم نبود.ولی خوب شد گفتی.خوبیت نداشت جلو بقیه *اتفاقا خوب معلوم بود.ولی غیر از اون شب من زیاد دیدم +پس چشم تو هم خوب میچرخه *چرخیدن نیست.شما الانم خودتون رو ببینین!لباستون خوبه.ولی خب معلومه دیگه! یه نگاه به خودش کرد و لباسش رو مرتب کرد و گفت +وا چی معلومه!؟ *دیگه باید مثل من نگاه کنین.بخوام بگم که زیاده! +کجا اخه!؟ *یعنی بگم؟ +بگو ببینم *واقعا!؟ناراحت نمیشین!؟ +نه بگو ببینم. *باشه.به هر حال ببخشین.باید راحت بگم.ولی سینه هاتون رو ببینین.چقدر قشنگ امده جلو.قشنگ مشخصه با باشگاه خوب شکمتون رو صاف نگه داشتین و حالا پاها و باسن چون شلوارتون گشاده و همیشه پیراهن روی باسنتون هست خیلی مشخص نیست اما بازم تکوناش و حجمش مشخصه.ولی خب همیشه ممه بیشتر توی چشم هستش. به کوچولو لباسش رو کشید که حجم شکمش مشخص بشه و گفت +کوبابا.شکم دارم این همه هم باشگاه میرم. این کار رو که کرد سینه هاش بیشتر به چشم آمد.(مادر خانمم قدش کوتاهه.شاید ۱۶۰سانت باشه.اما انصافا شکمش یه ذره چربی داره.اما سینه هاش ۹۵هستش.اینو از روی سوتینش قبلا خوندم.پوست سفید و فوق العاده صاف.اصلا نمیخوره ۴۷سال داشته باشه) *شما به اون میگی شکم؟پس اونایی که چاقن رو چی میگین؟بفرما اینطوری هم میکنی ممه بیشتر معلوم میشه.منم که تشنه،بیشتر دلم میخواد و کار دست خودمون میدم. به لبخند زد و ادامه داد +واقعا اخه چی دارن اینا *راحت میگم،عالین.همه چی دارن.کاش میتونستم ببینمشون.عالیه.خیلی دوستشون دارم. +گیریم که ببینی،چکارشون میخوای بکنی؟ *دیگه اونش به من ربط داره.حسابی حال خودمو اونا و شما رو جا میاوردم.میذاری بگیرمشون؟ +واقعا میگی؟ *اره. کاملا واقعی. چند ثانیه که کم هم نبود به پایین نگاه کرد و سکوت کرد.بعد سرش رو بالا گرفت و گفت +اگر اینا راضیت میکنه بیا،برای تو *جدی میخوای بدی؟اذیت نمیشی؟ +اره بیا.تو کاری به اذیت نداشته باش. رفتم جلو و از روی لباس سینه هاش رو گرفتم.چقدر نرم بودن.حالا از روی لباس و سوتین بودن.یکیش توی دستم جا نمیشد از شدت بزرگی *ببینمشون؟ +ببین برای توئه. لباسش رو بالا زدم.وای سوتین مشکیی که قبلا روی تخت دیده بودم حالا توی تنش بود. سوتین رو دادم بالا و بدون اجازه و مقدمه نوک سینه راستش رو به دهن گرفتم و حسابی خوردم.بعدش اروم روی دسته مبل خوابوندمش و افتادم روش و بازم هر دوتا سینه رو تا میتونستم خوردم.نفساش تند شده بود.تمام سعیمو می کردم که وزنم روش نباشه که اذیت بشه و فقط لذت ببره.نمیخواستم پشیمون بشه.بعد از حدود ۱۵دقیقه سینه خوردن امدم کنارش روی زانو نشستم و مجدد سینه خوردم.اما این بار اون یکی سینش رو هم با دستم میمالوندم.هر چند ثانیه هم دستم رو می بردم پایین تر.هر بار که دستم رو پایین تر می بردم به شلوارش نزدیکش می کردم.بالاخره یه لحظه دستم رو بردم زیر کش شلوارش.یهو یه تکون خورد.نگاهش کردم و گفتم *اینجا قفلش باز نشده؟ +چرا بازه بلند شدم و شلوار و شورت رو با هم از پاش در اوردم وای چی میدیدم.شما بگین ذره ای افتادگی در عضلات مشخص باشه.انگار ۳۵سالش بود.پاهای خوش فرم و سفید.لای پاهاش رو باز کردم.یه کوس پف کرده که یه کوچولو لبه هاش بیرون بود.چون با دختراش رفته بود لیزر.اصلا مویی وجود نداشت.فقط یه کوچولو تیره بود.که اونم توی اون همه زیبایی بازم خوشگل بود و خودنمایی می کرد.بلندش کردم و روی مبل نشست و هم زمان کوسش رو مالیدم و ازش یه لب کوچیک گرفتم.لباسش رو در اوردم و سوتینش رو باز کردم.دیگه جلوش سر پا ایستاده بودم.بهش گفتم *میخوای ببینی شادی چی رو پس میزنه؟ +بده ببینم چیه این همه میگی خودش کمربندم رو باز کرد و از توی شورتم کیر۱۷سانتیه کلفتم رو در اورد.با دیدنش چشماش رو درشت کرد و گفت +چه بلند و کلفته!چقدر عالیه.خاک تو سرش که اینو از دست میده *خیلی بلند که نیست.ولی خب اره.کلفته.دیگه دست به مهره حرکته.باید بخوریش. +من که هنوز نگرفتمش. *بیرون که اوردیش! خندید و گرفتش دستش و با گفتن یه بیشعور پر رو شروع کرد از سرش لیس زدن.چه زبون داغی داشت.اروم از سرش لیس میزد و کم کم سرش رو میکرد توی دهنش.لباش رو میچرخوند دورش.منم بعد از سالیان سال سکس کردن دیگه کنترل کردن و این چیزا برام وجود نداشت.کمر سفتی دارم و مطمئن بودم حسابی قراره حال کنم و بهش حال بدم.بیشتر از ۵دقیقه بود که دیگه کامل داشت برام میخورد.حسابی با آب دهنش خیسش کرده بود.از ایستادن خسته شده بودم و لباسای بالاتنه خودم رو در آوردم و چون دو سال بود بدنسازی رو مجدد شروع کرده بودم و شکم بزرگم رو اب کرده بودم.یه نگاهی کرد و منو نشوند کنار خودش و به سینه و شکمم دست کشید و گفت +بالاخره آبش کردیا *بله دیگه.شد بالاخره هم زمان دستم رو کردم لای پاش و با دست راستمم که از پشت رد کرده بودم سینه راستش رو گرفتم و کوسش و سینش رو میمالیدم.به مبل تکیه داد و چشماش رو بست.هر چند لحظه وایمیستادم و ازش لب میگرفتم.با مالوندن کوس و ممه هاش از شدت لذت کمرش رو از روی مبل بلند میکرد. دست از کارم کشیدم و گفتم *تا آخرش بریم؟ با سر تایید کرد و بلندش کردم و رفتیم سر تخت به پشت خوابوندمش و سمت راستش دراز کشیدم و افتادم به جون ممه هاش.هوا ابری بود و اتاق حالت تاریکی خوشگلی داشت.خونه آروم و فقط صدای نفسا و گاهی اه کشیدنش شنیده میشد. همینطور که سینه میخوردم با دست راستم کوسش رو شروع کردم مالیدن و دست چپمو از زیر گردنش رد کردم و از بالا سینه چپش رو گرفتم و مالوندم.مدت زیادی نشد که دیدم داره شکم میزنه و آه بلند میکشه و یهو یه جیغ بلند کشید و به ارزش افتاد.کاری نکردم و بغلش کردم.حسش یه جوری بود.مادر زنمو بغل کرده بودم.خیلی ریز بود و جالب بود برام. بعد که اروم شد یه بوس ریز از پیشونیش کردم خودم رو کشیدم عقب و گفتم *این حالا شروعش بود.میخوای ادامه بدیم ببینی چی میشه؟ +ادامه بده ببینم چی توی چنته داری *فعلا که زورت تموم شد ولی باشه. افتادم روش و لب میگرفتم و سینه هاش رو میمالوندم.توک سینش که بزرگ هم بود رو بین انگشتام مالش میدادم و مجدد شروع کرد به بالا دادن کمرش.آروم اومدم روش و کیر سفتم رو روی کوسش بازی میدادم.خودشم کمک میکرد و با حرکت کمرش باعث میشد کیرم بهتر بازی کنه.بعد چند دقیقه لب گرفتن همزمان با لب گرفتن با دستم کیرم رو آروم توی کوس داغ و خیسش هدایت کردم.کمرش رو بالا داد و نگه داشت و آروم گفت +تو رو خدا یواش.خیلی بزرگه برای من. *میدونم خانم.چشم کیرم رو تا ته کردم بودم توی کوسش و نگه داشتم.لب گرفتن رو ادامه دادم و آروم بعد از چند لحظه شروع به تلمبه های کوچیک کردم.هر چند لحظه کیرم رو بیشتر بیرون میاوردم با هر بار میدیدم چقدر راحت میره داخل.کوسش گشاد نبود.بلکه به شدت خیس بود.تلمبه هام رو سریع تر کردم و شروع کردم به کوبیدن.صداش آخ و اوخش بالا رفته بود و لذت من بیشتر *اینطور خوبه؟ +اره.محکم بکن.همینطور بزن. از روش بلند شدم و نشسته تلمبه میزدم و رقص سینه هاش رو نگاه میکردم.نوک سینه هاش به خاطر شیر دادن به ۳تا بچه خب بزرگ بود اما یه صورتیه مایل به قهوه ای بود که خیلی این هاله صورتی قهوه ای بزرگ نبود و به شدت منظم بود. همینطور که صورتش و ممه هاش رو نگاه میکردم کشیدم بیرون و چرخوندمش و به شکم خوابوندمش و بالشی گذاشتم زیر شکمش که باسنش بیاد بالا و آروم لای پاهاشو باز کردم و از پشت کردم توی کوسش.حالا باسن سفت و خوش فرمش جلوم بود.خیلی تند تلمبه میزدم و به باسنش اسپنک میزدم.با هر اسپنک یه جیغ قشنگ هم میکشید.حسابی داشتم حال میکردم +افشین جر خوردم اروم.به خدا میسوزه افشین جون *باشه عزیزم.خودت میخوای بیای روم؟ +اره اره سریع خودش رو کشید بیرون و من خوابیدم و اومد خودش تنظیم کرد و نشست روی کیرم و کمی بالا و پایین کرد و خوابید روی من و شروع کرد اول ممه دادن و بعد لب گرفتن.ممه های نرمش روی سینم بود و حسابی داشتم حال میکردم.باسنش رو گرفتم و کمی باز کردم و شروع کردم سریع تلمبه زدن.به خاطر خیس بودن بیش از حدش خیلی لذت بخش بود.حسابی داشت جیغ میزد.برای این که دردش بیشتر نشه سریع نشست و خودش روی کیرم حرکت میکرد و بالا و پایین میشد.بالا و پایین شدنش رو سریع و محکم کرد و یهو دیدم یه آه بلند و کشیده از ته گلو کشید و افتاد روی منو شروع کرد لرزیدن.تند تند شکم میزد.با هر بار شکم زدن میدیدم دارم خیس تر میشم و هی میگفت جیش دارم افشین.افشین بکن منو. دوباره وقتی لرزشش افتاد شروع کردم تلمبه زدن.ولی دیگه خسته شده بودم.نزدیک نیم ساعت شده بود که داشتم تلمبه میزدم خوابوندمش کنارم و از پشت کردم توی کوسش.اروم تلمبه میزدم و قربون ممه ها و کوسش میرفتم و باسنش رو چنگ میزدم.پاش رو گرفته بود بالا و منم دستم رو گذاشتم روی کوسش و بازم شروع کردم مالیدن کوسش.به دقیقه نرسید که بازم جیغ کشید و لرزید و ارضا شد. کیرم رو بیرون کشیدم و نشستم جلوش *خوب حال میکنیا. +خیلی حال میده لعنتی.میخوره به ته کوسم و زود ارضا میشم.میدونی از کی بود سکس نداشتم!؟ *بله.بالاخره اون مرحوم خیلی ساله نیست. +خیلی قبل تر از اونم نداشتم. *خب بنده خدا جونی نداشته.بیچاره مریض بوده دیگه بازم جلوش نشستم و کردم توی کوسش و اینبار از همون اول تند تلمبه زدم که آبم بیاد.به رقص ممه های خوشگلش نگاه میکردم و نزدیک امدنم شد.بهش گفتم کجا بریزم که با جیغ و آه گفت تمومش رو بریز داخل.کیرم رو داخل کوسش نگه داشتم و تا آخرش ریختم توش.موقع ارضا شدنم متوجه شدم اونم برای بار چهارم ارضا شده و جیغ میزد و میگفت سوختم. از کوسش کشیدم بیرون و دستمال کاغذی دادم بهش که آبم نریزه روی تشک و خودمم تمیز کردم و خوابیدم کنارش. یه چرت کوچیک زدم و بعد که بیدار شدم دیدم خوابیده و لخت کنار منه. باورم نمیشد انقدر ساده سکس کرده باشم.اونم با مادر زنم. اروم بلند شدم و لباس پوشیدم و رفتم شب توی مهمونی اصلا نه طرفش رفتم و نه نگاهش کردم.فقط در حد سلام و خداحافظی.اما تابلو نکردیم که کسی شک کنه.۵شنبه هم که خونشون بودیم که من به بهانه سالن فوتبال نرفتم و فقط رفتم جلو خونشون که خانمم رو برداشتم که با مادر خانمم رو در رو نشم. شنبه بهم پیام داد +سر کاری؟ *بله.چطور؟ +کی وقت داری همو ببینیم؟ قرار رو برای امروز گذاشتیم. عصر میخوام برم اونجا.نمیدونم چه اتفاقی قراره بیوفته.اما اگر استقبال کنید هر اتفاقی که افتاد رو میام و براتون مینویسم. ۱۵ابان ۱۴۰۳ افشین نوشته: Emerald88 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده