chochol ارسال شده در 10 بهمن اشتراک گذاری ارسال شده در 10 بهمن بهترین پارک آبی با چهار تا از هم دانشگاهی هام تصمیم گرفتیم اخر هفته بریم پارک ابی… دو تاشون ساکن همون شهر بودند و سه نفرمون از شهرهای مختلف خوابگاهی بودیم. کلا این اکیپ همیشه باهم بودیم و باهم دیگه خوش میگزروندیم. ساعت ۳ ظهر بود که رسیدیم ورودی پارک ابی. خیلی شلوغ نبود ولی خلوت هم نبود. البته از ساعت ۵ به بعد دوستام میگفتند خیلی شلوغ میشه. کتونی هام را تحویل دادم و دستبندم را تحویل گرفتم و وارد رختکن شدیم. چون اواخر فصل پاییز بود و هوا کمی سرد شده بود هممون با لباس زمستونی بودیم که مبادا در برگشت سرما بخوریم و به همین دلیل تعویض لباس هامون طول می کشید. کمدهامون کنار هم دیگه بود و بعد از گزاشتن وسایلمون داخل کمد ها شروع به دراوردن لباس هامون کردیم و بی مزه بازی و شوخی دوستام شروع شد. هرکدوم به هر روشی یه شوخی با دیگری میکرد و من هم ازشون کم نمیوردم و همه جوره تلافی میکردم و داشتیم باهم دیگه کیف میکردیم و پنج تا دختر ۲۰ تا ۲۲ سال سالن رختکن را رو سرمون گزاشته بودیم و همه بهمون نگاه میکردند. البته اینم بگم دوستام همشون برا خودشون دافی هستند و شاید فقط من توشون یکم ساده پوش و کم ارایش هستم. پالتو و شال و بولیزم را در اورده بودم و داشتم شلوار جینم را در میوردم که متوجه نگاه ثابت یک دختر به خودم شدم که تقریبا ۲۷ و ۲۸ سالی بهش میخورد و هیکل توپر و ورزشی داشت و یه ۱۰ سانتی از من قد بلندتر بود. البته اینجور نگاه ها برام عادیه به خاطر رنگ پوستم که سبزه و برنزه است ولی نگاه های این دختره بکم متفاوت برام بود. تنها دوست پسرم که البته الان ۳ ماهی میشه باهاش کات کردم همیشه بهم میگفت تو اگه بازبگر پورن میشدی اسکار بهترین رنگ پوست را حتما میگرفتی و به زبون ساده تر خَرم میکرد و چه عذاب ها که بعدا بهم نداد که ازش بگزریم بهتره… شلوارم را در اوردم و با یه شورت و سوتین ست لیمویی به سمت اتاقک تعویض مایو رفتم که دوستام با دیدن ست لباس زیرم دوباره شروع کردن به مزه و تیکه انداختن بهم. داخل که شدم پشتم را به در کردم و شورت و سوتین و جورابم را در اوردم و بعد چرخیدم که مایو ام را از آویز لباس بردارم و بپوشم که چشمم به همون دختر افتاد که دیدم به در چسبیده و داره از بالای اون در کوتاه رختکن بدن من را برانداز میکنه که وقتی باهام چشم تو چشم شدم یهو جا خورد و خودش را عقب کشید و صورتش را به سمت دیگه چرخوند. من همجنسگرا نیستم ولی تو دوران دبیرستان و دانشگاه چندباری با دوستام شیطونی کردم ولی همه اون ها با دوستای صمیمی ام بود و تاحالا به هیچ دختر یا خانم غریبه ای حس جنسی نداشتم ولی تو اون لحظه یه حس غریبی درونم جرقه خورد و بوی شهوت از اون دختر استشمام میکردم. مایو مشکی نارنجی دو تیکه ام را پوشیدم و بدون هیچ واکنشی اومدم بیرون و با دوستام با سر وصدا و عجله به سمت سرسره ها شروع به دویدن کردیم. چندتایی سرسره سوار شدیم و یه یک ساعتی از ورودمون میگذشت . رفتیم تو صف یکی از سرسره ها که کمی شلوغ بود و با دوستام گرم صحبت و خندیدن بودیم که احساس کردم یه چیزی از پشت داره به پاهام کشیده میشه. اولش توجهی نکردم و گفتم به خاطر شلوغیه. ولی کمی که جلوتر رفتیم دیدم انگار ریتم منظمی داره و وقتی برگشتم پشت سرم را نگاه کردم دیدم بله همون دختر خانمه که اونم داره با دوتا دوستاش صحبت میکنه و به ظاهر سهوا بدنش به بدن من می ماله. برگشتم و نگاهش کردم و وقتی با دقت به صورت و موهای دم اسبی و سینه های نسبتا بزرگش دقت کردم دیگه اون جرقه شهوت تبدیل به یک شعله شد و نفس هام کمی نامنظم شد. تاحالا چنین حالتی برام اتفاق نیوفتاده بود که با دیدن بدن یک دختر اینطوری داغ و دگرگون بشم. همینطور که داشتم به لب ها و سینه هاش نگاه میکردم صورتش را سمت من چرخوند و با یک لبخند خیلی شیرین و ملیح منا مجذوب خودش کرد و منم در جواب یک لبخند شیرین تر به اون تحویل دادم. دیگه مغزم کار نمیداد و هر لحظه منتظر بودم یه قسمت از بدنش به بدنم برخورد کنه و اصلا متوجه صحبت های دوستم که داشت پشت سر هم تعریف میکرد نبودم و فقط با خنده و تکان دادم سرم حرفاش را تایید میکردم. دیگه کم کم منم باهاش همراهی میکردم و سعی میکردم به بهانه ها مختلف بدنم را به بدنش بمالم. یه ۱۰ دقیقه ای دیگه باید منتظر میموندیم تا نوبتمون بشه و این صف برام لذت بخش ترین صفی بود که تاحالا توش ایستاده بودم. بعد از کات کردن با دوست پسرم خیلی وقت بود دیگه نه خودارضایی کرده بودم و نه دل و دماغ دیدن فیلم پورن را داشتم و این باعث شده بود تا هورمون های جنسی خفته ام تو این موقعیت تحریک بشند و به تلاطم بیوفتند. دختره هم که فهمید بود من داغ کردم دیگه راحت تر شده بود و با انگشت پاهاش پاشنه پام را نوازش میداد یا با سر انگشتای دستش به حالت قلقلک به روی دستم میکشید. من دختر سر و زبون داری هستم و از این نظر بین دوستام معروف ام ولی تو اون زمان هرجور میخواستم سر صحبت را باهاش باز کنم نمیتونستم. نمیدونم میترسیدم یا خجالت میکشیدم. بعد از چند دقیقه دیدم داره میزنه سر شونه هام و با یه لبخند ازم پرسید دانشجویی؟ من که یه لحظه هول کرده بودم گفتم _بله چطور؟ +اخه دیدم لهجه و رنگ پوستت به اینجا نمیخوره حدس زدم دانشجو باشی _اره دانشجو دانشگاه آزادم +چی میخونی ، ترم چند هستی؟ _حسابداری، ترم ۵ هستم +به سلامتی، موفق باشی _سلامت باشید +من شادی هستم _خوشبختم منم ملیکا هستم دستش را دراز کرد و منم باهاش دست دادم و دست دادنمون یکم از حالت عادی طولانی تر شد و تو این زمان کم با شست دستش روی دستم را نوازش کرد که یه حس دوستی و صمیمیت ازش دریافت کردم و بعد دستمون از هم جدا شد. _شما ساکن همینجا هست؟ +اره _برا تفریح زیاد اینجا میایید؟ +نه ، سالی یبار یا دوبار، اونم بیشتر برا استخر و سونا میاییم وگرنه سرسره هاش دیگه تکراری شدند _ولی خب برا ما که دفعه اولمونه جذابیت داره. پس حالا چی شده که اومدین تو این صف طولانی این سرسره؟ +این سرسره اش خیلی باحال وخوبه، هر دفعه بیام این سرسره را حتما میرم، البته ادم های تو صفش هم برام جذاب بودند ( همراه با لبخند) من دیگه چیزی نگفتم و فقط با ارتباط چشمی سعی کردم حسم را بهش منتثل کنم. تیوپ این سرسره هم مثل اکثر سرسره ها به صورت دونفره بود و ما چون ۵ نفر بودیم قرار گزاشته بودیم هر سرسره یکیمون با یه غریبه بیاد و تو این سرسره نوبت من بود و من فرصت را غنیمت شمردم و موضوع را به شادی گفتم و چون اون ها هم ۳ نفر بودند قبول کرد که باهم سوار بشیم. این سرسره سرعتی نبود و به صورت پیچ در پیچ و اروم حدود یک دقیقه ای دور کل سالن میجرخید و بعد میوفتادیم تو یک استخر. دوستام دوتا دوتا سوار شدند و داخل سرسره رفتند و نوبت ما که شد من جلو نشستم و شادی پشت سر من نشست و پاهاش را از دوطرف کنار من گذاشت. تو همون لحظه اول پاهاش و ناخن های زیباش با لاک مشکی توجه ام را به خودش جلب کرد و بی اختیار به جا دسته تیوپ پاهای شادی را محکم تو دستم گرفتم.شادی هم از پشت سر گفت ای جان پاهام را محکم بگیر که نیوفتی بِلَک جذاب و شروع به حرکت کردیم. اولش شروع کردیم به جیغ زدن الکی و نور سرسره تاریک و روشن میشد و شیب سرسره هم کم و زیاد میشد. یه جا سرعت تیوپ خیلی کم شد و سرسره تاریک مطلق شد و من شروع کردم به جیغ زدن که حس کردم دوتا دست رو سینه هامه و داره سینه هام را از روی مایو میماله. سریع جیغم بند اومد و فهمیدم که شادی دیگه طاقت نداره و خودش را هرجور بود به سینه های من رسونده بود. ولی چند ثانیه بیشتر طول نکشید که چراغ های رنگی روشن شد و سرعت تیوپ زیاد شد و شادی به عقب پرت شد و دستش از رو سینه هام جدا شد. شادی دیگه روش باز شده بود و تو سرسره داد میزد ملیکا تو خیلی جذاب و سکسی هستی و هی تکرار میکرد و من فقط گوش میدادم و لذت میبردم و چون هیچ کاری برای نشون دادن حسم نمیتونستم انجام بدم فقط کف پاهاش و انگشتاش پاهاش را با دستام میمالیدم و فشار میدادم چون لعنتی پاهاش خیلی خوش تراش و جذاب بود. بلاخره سرسره تمام شد و پرت شدیم داخل استخر. داخل استخر شادی سریع خودش را از پشت چسبوند بهم و گفت ملیکا بیا تا باهم بریم سونا و بعد از من جدا شد و گفت خیلی خوب بود دختر و رفت به سمت سونا. حالا من دوستام بالای استخر منتظرم بودند و من تو فکر اینکه چطور اون ها را بپیچونم. اومدم بالا و بهشون گفتم بچه ها من سرم تو این سرسره خیلی گیج رفت و میرم دستشویی و بعد هم یکم دوش اب سرد بگیرم و دوباره میام پیشتون. یکی از دوستام که خیلی با معرفته اصرار داشت که دنبالم بیاد که با هزار حرف و تعارف راضی اش کردم که با اونا بره. منم سریع راهم را کج کردم و رفتم به سمت سالن سوناها.شادی دم در سالن بخار منتظرم بود و وقتی منا دید خیلی خوشحال شد و گفت: +فکر کردم نمیای، نا امید شدم _پیچوندن دوستام خیلی کار سختی بود ولی موفق شدم +غیر از بدنت از زرنگی ات هم خوشم اومد _خب دیگه از چیام خوشت اومده خانم خوشگله +از اون زبون بازی ات هم خوشم میاد _زبون بازیم را باید در عمل ببینی (جفتمون زدیم زیر خنده) _خب حالا چکار کنیم عزیزم +دو نفر داخل سونا بخارند، دیگه باید بیاند بیرون _خب میریم داخل اون اخر میشینیم، تو سونا بخار که کسی کسی را نمیبینه +ای ناقلا مثل اینکه خیلی بی تابیاااا، بریم رفتیم داخل و دیدم دوتا خانم مسن همین اول کار نشستند و گرم صحبت کردن هستند. من و شادی رفتیم اون اخر سونا که حدود ۵ و ۶ متری فاصله با در ورودی داشت نشستیم. تا نشستیم شادی دستش را گزاشت روی رون هام و شروع کرد نوازش و مالیدن و هرزگاهی دستش لای پاهام میبرد ولی من هنوز جرات هیچ کاری نداشتم و فقط داشتم از نرمی دستای شادی لذت میبردم و از درون به خاطر شهوت و از بیرون به خاطر بخار داغ داشتم میسوختم. همینطور که داشت رونم را نوازش میکرد منم دستم را از پشت انداختم دور کمرش و شروع به مالیدن پهلوهاش و بازوهاش کردم تا چیزی که میخواستیم اتفاق افتاد و خانم ها از سونا رفتند بیرون و ما تنها شدیم. صورتم را سمت شادی چرخوندم و تو چشمای هم خیره شدیم که شادی یه دستش را گزاشت کنار صورتم و لبش را اورد جلو و یه بوس کوچک به کنار لبم کرد و اروم بهم گفت تو بی نظیری دختر، تو از این به بعد باید مال خودم باشی و بعد این جمله اش دیگه نفهمیدم چی شد و لب هامون تو هم گره خورد و شروع کردیم به لب گرفتن. من که چشمام را کامل بسته بودم و اصلا برام مهم نبود کسی میاد داخل یا نه. شادی لب هاش تزریق داشت و بازی کردن باهاشون خیلی لذت بخش بود. زبون هامون تو هم دیگه گره خورده بود و اینجا تازه داشتم زبون بازی اصلیم را براش رو میکردم. شادی دستش را از زیر مایو ام رسوند به سینه هام و شروع کرد مالیدن شون و با این کارش دیوونه تر شدم و لبهاش را گاز میگرفتم . بعدش چون اون مایوش یه تیکه بود من از روی مایو شروع به مالیدن سینه های بزرگ و سفتش کردم. از شدت شهوت و گرمای محیط دیگه نمیتونستم نفس بکشم ولی دلم هم نمیخواست این لحظات تموم بشه که ناگهان در سونا باز شد و ۴ و ۵ نفر وارد سونا شدند که ما سریع از هم جدا شدیم و بعدش از سونا خارج شدیم. حالا دوتا ادم داغ و شهوتی وسط پارک ابی با کص های خیس خیس نمیدونستیم چکار کنیم و نشسته بودیم رو یک نیمکت کنار ساحل مصنوعی. _شادی خیلی خوب بود، واقعا از خوردن لب هات کیف کردم. لب هات خیلی خوشمزه و هات بودند +تو فوق العاده ای ملیکا، تو عشقی ( از کنار من را بغل کرد و به خودش فشار داد) _کاش میتونستیم همینجا لخت میشدیم و تو بغل هم میخوابیدیم +اره فکرش را بکن تو پاهات را باز کنی و من زبونم را به اون کص داغت برسونم _وای شادی نگو داری دیوونم میکنی +بعدش تو بخوابی و من بشینم رو صورتت و کصم را بکشم روی لب هات _اخ گفتی. واقعا یعنی میشه (سرم را گزاشتم رو شونش) +اره عشقم، ولی باید تا فردا صبر کنی تا تو خونمون بهت خود واقعیم را نشون بدم و لذت واقعی را از بدن من ببری، الان هم بریم به دوستامون برسیم تا شک نکردند. فقط شماره ات را بگو حفظ کنم تا برم بزنم تو گوشیم… _حفظ کن ۰۹۳۵ نوشته: نور تاریک لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده