minimoz ارسال شده در 8 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 8 ساعت قبل پیرمرد خوشتیپ زال سلام. داستانی که براتون روایت میکنم . پارسال برام آغاز ش شروع شد. عید ۱۴۰۲ ایام نوروز. سنم ۲۲ سال چهره گندمی دارم و تیپ ساده و معمولی. و چهره آروم و مظلومی دارم. پنجشنبه آخر سال وقت نکردم سر مزار پدرم برم. روز ششم عید بود . که تصمیم گرفتم به بهشت زهرا برم و سر خاک پدرم. فاتحه براش بفرستم. به مادرم گفتم . گفت خودت برو ما همه رفتیم. منم آماده شدن و خودمو به مترو رسوندم و سوار خط ۱ شدم. مترو خیلی خلوت بود. تو حال و هوای خودم بودم و با گوشی بازی میکردم. که تو یک ایستگاه . مردی تقریبا ۵۵ و یا ۶۰ سال با یه کت و شلوار ذغالی و خوشتیپ . وارد مترو شد و یه لحظه نظرمو به خودش جلب کرد . اون مرد زال بود و کلا موهاش و پوستش کاملا سفید بود و یه عینک تقریبا دودی هم داشت . و قد بلند و هیکل تقریبا تو پری داشت. کمی بهش نگاه کردم. و خوشتیپ بودنش برام خیلی جذاب بود. بلند شدم و به جلوی در رفتم تا نقشه مترو رو نگاه کنم . و با این بهانه بیام و دقیقا روبروش بشینم. و اومدم روبروش نشستم. تو ردیف صندلی من کسی نبود و برای طرف اون هم کسی نبود. نمیدونم چرا هی دوست داشتم بهش نگاه کنم . شروع کردم با موبایل بازی کردن و زیر چشمی نگاهش میکردم. پیرمرده دکمه کتشو باز کرد . و پاشو باز تر کرد . منم چون زیر چشمی نگاه میکردم . چشمم معمولا لای پاش میوفتاد. فکر کنم متوجه شد که من نگاهش میکنم . یه چند باری دستشو گذاشت لای پاش و لای پاشو خاروند. فکر کنم ایستگاه ترمینال جنوب رو رد کردیم . که مرده به من گفت . آقا پسر چند تا ایستگاه دیگه میرسیم بهشت زهرا. منم سرمو بلند کردم و گفتم . فکر کنم ۴ تا دیگه. چه صدای آروم و کلفتی داشت . بعد سرمو انداختم پایین و با گوشی ور رفتم. بلند شد اومد پیشم نشست و گفت . چه بازی میکنی . منم بازی هواپیما میکردم. گفت بازیش خوبه برای منم بفرست . منم حوصلم سر میره بازی کنم تو خونه. (خلاصه کمی حرف زد ) تا رسیدیم ایستگاه حرم مطهر. پیاده شدم و اونم اومد دنبالم و بیرون در ساختمان مترو گفت . تو کدوم طرف میری. منم گفتم قطعه ۷۴. گفت پس مسیرمون یکی است. منم میرم قطعه ۷۲ . پیاده شروع کردیم رفتن و اون گفت که میره سر قبر خانومش و منم گفتن میرم سر قبر پدرم. شروع کرد حرف زدن که زن خیلی خوبی بود و چطور مریض شد و که مرد و از این حرفا. و این که خیلی دوستش داشت. و بعد از مرگ مهری خانم اون چند بار زن صیغه کرده که تنها نباشه و هیچ کدوم مزه سکس با مهری رو بهش نداده و اون لذت و آرامشی که دوست داشته رو هیچ کدوم از اون زنهای صیغه ای بهش ندادن. و صیغه رو باطل کرده. و الان تنهاست. رسیدیم قطعه ۷۲ و اون رفت تو سر قبر یه خانم . و منم رفتم و با اون فاتحه دادم. و بعد خدا بیامرز گفتن . حرکت کردم برم . خدافظی کردم و دست دادم باهاش . که دستمو گرفت و ول نکرد و گفت بزار منم بیام . و دستم تو دستش بود . و گه گاهی فشار میداد . و دست گرمی داشت . منم خوشم اومد و دستمو نکشیدم. رسیدم سر مزار و نشستیم فاتحه خوندیم و کمی از این ورو اون ور حرف زد . و بلند شدیم که بریم . بهشت زهرا خیلی خلوت بود . و اون قطعه قدیمی هم که معمولا کسی نیست . شروع کرد حرف زدن . صداش خیلی گرم و مهربون بود و تن صداش دلنشین بود. گفت . اسمت چیه . اسممو گفتم بهش و اونم خودشو معرفی کرد . و دستشو گذاشت رو شونم . و همین که آروم قدم میزدیم که به طرف مترو بریم . پرسید . دوست دختر داری . گفتم نه . گفت خوب یدونه بگیر و نیازت برطرف کن. منم سرخ شدم و چیزی نمیگفتم. گفت تو جوانی . نیاز داری و شروع کرد از زمان شاه گفتن و نوجوانی های خودش. که دوست دختر داشت و هیچ موقع جق نمیزد و می داد دوست دخترش براش ساک میزد و یا کیرشو میمالید تا آبش بیاد . و میگفت که یه بار تو کون دوست دخترش گذاشت و اونم چون خیلی درد داشت . باهاش قطع رابطه کرد و دیگه دوستی شون قطع شد . و میگفت حتی میخواستم باهاش ازدواج کنم . ولی دیگه با من بهم زد و دیگه به نامه هام جواب نداد. ( نمیدونم چرا انقدر بی پروا و راحت صحبت میکرد و اصلا خجالت نمیکشید از این حرفهایی که به من تعریف میکرد) منم حقیقتا بدم نمی یومد و با جون ودل گوش میکردم و همش هم بهش میگفتم خب … و کیرمم سیخ شده بود و چند باری هم که ضایع نباشه . دستمو میکردم تو جیبم و از تو جیبم کیرمو سرشو میآوردم بالا و جا بجا میکردم. رسیدیم به مترو و سوار شدیم و تو مترو تلفنشو بمن داد و منم شمارمو بهش دادم . و اون تو ایستگاه امام خمینی پیاده شد . برام روز خوبی بود . و حس خوبی داشتم . رسیدم خونه . و شب شد و تو رختخواب همش فکر پیرمرده و حرفهای سکسی که در مورد زنش و دوران نوجوانی با دوست دخترش و رابطه هاش میگفت فکر میکردم و تو ذهنم مرور میکردم و برام مرورش شیرین و دلچسب بود . و کیرمم میمالیدم. دیدم نمیتونم طاقت بیارم . رفتم دستشویی و چون حسابی حشری شده بودم . جق زدم. و اومدم خوابیدم. صبح بلند شدم . کاری هم که نداشتم . دوباره رفتم تو رختخواب دراز کشیدم و رفتم تو رویا با مرور حرفهای پیرمرده. مرور اون حرفها منو حشری میکرد. دوست داشتم با پیرمرده حرف بزنم. گوشی رو برداشتم . و یه میسکال انداختم رو گوشیش. یه ۲ ساعتی گذشته بود و من رفتم بیرون برای مادرم خرید انجام بدم. که تو فروشگاه بودم که زنگ زد و منم خوشحال برداشتنم و شروع کرد حرف زدن و منم احوالپرسی کردم . و گفت که بهشت زهرا نرفتی . گفتم نه . فردا میرم . گفت پس رفتی به من زنگ بزن باهم بریم. فردا ساعت ۱۲ بود بهش زنگ زدم . و تو ایستگاه امام خمینی قرار گذاشتیم. تو اونجا که اومده بود . این سری یه کت و شلوار آبی کاربنی خوشرنگ پوشیده بود . و با دیدنش خیلی خوشحال شدم. و لبخند به صورتم اومد . باهم دست دادیم . و سوار شدیم . تو مسیر همش حرف میزد و منم گوش میکردم. رسیدیم به بهشت زهرا و سر قبرها رفتیم و فاتحه دادیم . و تو برگشت هم. آقا سبحان دستمو تو دستش گرفته بود . عین پدری که دسته بچشو گرفته و ول نمیکرد. و بعضی مواقع هم دستمو میمالید . حسم میگفت داره باهام بچه بازی میکنه . و شاید هم میخواد راضیم کنه . اما من که این کاره نبودم و تا حالا هم برام پیش نیومده بود. اما حرفاش و خاطره های جذابش منو تحریک میکرد. و باعث شده بود کیرم سیخ بشه. تو یه جا وایساد و سریع نشست و تقریبا جلوم . و کفششو در آورد و تکون داد . مثل اینکه تو کفشش سنگ رفته بود و سرشو بالا کرد و به جلوم نگاه کرد. و گفت :احسان تو جیبت چی گذاشتی باد کرده. و دستشو زد به جیبم و سر کیرمو گرفت . و منم قرمز شدم و خجالت کشیدم و گفت . مثل اینکه احسان کوچولو از خواب بیدار شده . و خندید. … ما تو متر و سوار شدیم . و تو مترو ازم خواست که بهش سر بزنم و اون تنهاست . پسرش که با زنش رفته مسافرت . و دخترشم که سر خونه زندگیشه. فردای اون روز بهم زنگ زد و آدرس خونشو داد و گفت تو مترو میام دنبالت و ازم خواست برم خونش . تو مترو امام خمینی پیاده شدم . و رفتم بیرون . دیدم بیرون ایستاده و منتظر منه. بهم دست داد و رفتیم طرف ماشینش . سوار ماشین سمند ش شدیم و رفتیم خونش . خونش یه حیاط قدیمی . دو طبقه بود رفتیم داخل . قشنگ پر گل و گلدون بود . گفت که پسرش ط بالا زندگی میکنه و اونم طبقه پایین . رفتیم داخل . و رفت تو اشپزخانه آب جوش گذاشت برای چای و یه دم حرف میزد . ومنم گوش میدادم. اومد رفت کت شو در آورد. و گفت ببخشید من لباس راحتی بپوشم بیام . بعد کمرشو باز کرد منم سرمو انداختم پایین و شلوارشو در آورد. گفت . من از زیر از این شلوار کاموایی ها میپوشم سردم نشه . زیر شلوارش از این شلوار تریکو های ضخیم که جذب اس پوشیده بود . کت و شلوارشو آویزون کرد و با زیر پیراهن و اون شلوار جذب اومد کنارم نشست. و شروع کرد حرف زدن و خاطره گفتم و دستشم رو پام بود و گه گداری میمالید . بلند شد رفت که چای بیاره . دیدم که برجستگی کیر و خایش کامل از رو شلوار جذبی که داشت مشخص بود . منم نگاهم بهش قفل شد . ناخودآگاه چشمم جلوش بود . تا چای رو از آشپزخانه آورد. و نشست کنارم و از تنهاییش گفت و بعد گوشیشو آورد و عکس چند تا از زن صیغه ایشو نشون داد و گفت که اینارو صیغه کرد بود . و بدرد نمیخوردن و داشت عکس گوشیشو ورق میزد که . یه عکس از کیرش اومد و دوباره سریع ورق زد و یه عکس هم اومد که یکی داشت ساک میزد. گفت . ببخشید . یه دفعه این عکس اومد . ناراحت که نشدی . گفتم نه . گفت این زنم ۶ ماه صیغه بود . خیلی خوب ساک میزد . دستشم رو کیرش بود و منم تو سکوت کامل گوش میکردم. و بعد دستشو زد به کیر من و دید که سیخه. تپش قلبم رفته بود بالا و احساس میکردن دهنم خشک شده . (پیش خودم گفتم چرا اومدم . این یارو دیوانس همش حرف سکسی میزنه و رعایت سنشم نمیکنه. در صورتی که دوست داشتم از این حرفا بشنوم و خودمم تحریک میشدم) و یه دفعه بدون مقدمه منو بغل کرد و لبشو گذاشت رو لبم و شروع کرد لبمو خوردن. و با دستشم کیرمو میمالید.منم بی اختیار چیزی نمیگفتم و یکم گردنمو لیسید . و منم شل شده بودم .و دستشو انداخت و زیپمو باز کرد و کیرمو در آورد و خم شد و کرد تو دهنش و شروع کرد ساک زدن . بعد سرشو آورد بالا. و گفت ببخشید .احسان جان . خواستم مزه ساک زدنو بچشی . ببینی چه حال میده . دیگه نری جق بزنی . منم لال شده بودم و نگاه میکردم . بعد سرشو آورد پایین و دوباره کیرمو خورد . چه حال وصف ناشدنی بهم میداد . و یه دفعه آبم اومد و ریخت تو دهنش . کامل که آبم خالی شد . بلند شد . و رفت دستشویی ابمو از دهنش خالی کرد و دهنشو شست و اومد آشپزخانه و چای با نبات آورد خوردیم و سکوت بود بینمون . کیرمو کردم تو شلوارم . احساس کردم خوابم میومد . گفتم خوابم میاد . رو مبل رفت کمی کنارتر و سرمو گذاشت رو رون پاش گفت بخواب . سرمو رو رون پاش گذاشتم و کمی چشممو بستم . و اما خوابم نبرد و فقط تو این حالت احسان آرامش کردم. و اونم سرمو نوازش میکرد. یه نیم ساعتی گذشت . آقا سبحان کیرش سیخ شده بود و وقتی تکون میداد سر منم تکون میخورد. گفت میخوای کیرمو ببینی. بهت هم میگم چیکار کنی دولت گنده شه. سرمو بلند کرد و شلوارشو کشید پایین . کیرش افتاد بیرون . یه کیر ۲۰ سانتی گنده با کلاهک قرمز قرمز . انگار سر کیرشو رنگ قرمز زده بودن . پوست کیرش سفید سفید بود و خایشم رنگ پوستش سفیدی که توش انگار صورتی داشت بود. دستمو گرفت و کیرش داد دستم . گفت چطوره خوبه .با سر گفتم آره. گفت . برام میمالی . شروع کردم براش مالیدن و جق زدن . و اونم منو نگاه میکرد. تا حالا کیر کسی رو دست نزده بودم . آقا سبحان هم چه کیر کلفت و دوست داشتنی داشت . احساس میکردم. دوست دارم با کیرش بازی کنم . یهدفعه آقا سبحان سرشو آورد پایینو لبشو گذاشت رو لبامو شروع کرد لبمو خوردن . و زبونشو میکرد تو دهنم . زبون شیرینی داشت و به منم حال میداد . کیرم دوباره سیخ شد . و آقا سبحان کیرشو گرفت دستش و سرمو گرفت و آورد پایین و کیرشو زد به لبم و گفت بخور . من واسه تو خوردم تو هم مال منو بخور . و فشار داد سرمو و کیرشو کرد تو دهنم که اوق زدم . و داشتم بالا میآوردم. بلند شدم رفتم اشپزخانه و دهنمو شستم و اومدم کنارش . گفت . کمی لیس بزن عادت میکنی . من به تو حال دادم تو هم به من بده . و دراز کشید رو کاناپه و گفت مشغول شو . منم کیرشو گرفتم دستم و شروع کردم لیس زدن کیرش از پایین تا بالا . و چطور بگم . احساس کردم خیلی خوشمزه میاد مزش برام و خجالتو گذاشتم کنار . و شروع کردم لیس زدن . واونم از سر کیرش آب شفاف میومد و آه آه هم میکرد و هی میگفت آفرین پسر ادامه بده. کمرمو خالی کن منم شروع کردم سر کیرشو خوردن و کلاهک کیرشو با زبونم تحریک کردن . که گفت . احسان همینطور که میخوری خایمو هم بمال. و منم هم میخوردم و خایشم میمالیدم. عجب کیر خوبی داشت . پیش خودم گفتم کاش کیر منم این اندازه بود . از تو دست گرفتنش و باهاش بازی کردنش خوشم میومد .که یهدفعه پاشو سفت کرد و آبش پاشید بیرون و رو موهای منم ریخت . و گرفت دستش و بقیش ریخت رو سینه خودش رو زیر پیراهنش. بلند شد وزیر پیرهنشو در آورد و منم رفتم سرمو پا کردم . بدن تو پری داشت . و کل مشمای سینشو زده بود . و سینش سفید سفید بود و وقتی دست میزدی و پوستشو فشار میدادی صورتی میشد. منو برد تو اتاق گفت لباستو در ار و خوشم که لخت شده بود و رو تخت دراز کشید و و منم لباس شلوارمو در آوردم. (نمیدونم چرا. هیچی نمیگفتم و هرچی میگفت گوش میکردم . ) منو بغل کرد و پاشو انداخت رو بدنم و کاملا زیرش بودم. و شروع کرد بدنمو نوازش کردن و مالیدن . و منم که کیرم سیخ شده بود. بعد بلند شد و اومد دوباره کیرمو خوردن . کمی که خورد . گفت تو هم مال منو بخور . اومدم بخورم . دیدم بوی آب دهن میده . گفتم . آقا سبحان میری بشوری. اونم رفت حموم و کیر د خایشو شست و اومد جلوم و دراز کشید رو تخت و کیرشم خوابیده و آویزان بود . و با اینکه کیرش خوابیده بود . بازم گوشتی و تپل بود . و کیرشو کردم تو دهنم و تو دهنم بازی میدادم . که کم کم حالتش عوض شد و کلفت شد و از تو دهنم زد بیرون و دیگه جا نشد . و شروع کردن لیس زدن . کمی که گذشت . آقا سبحان رفت دستشویی و اومد. گفت . احسان میخام تو مهمون یه کون سفید با سوراخ صورتی کنم . حسابی حالشو ببر . جلوم داگی شد و روغن داد دستم . گفت کیرتو بکن توش. میخوام مزه کون رو بچشی پسر. ببینی چه حالی میده. روغن رو زدم به سوراخ کونش و کیرمو هم کمی روغنی کردم . و اومدم بزارم تو کونش . راست میگفت. یه کون سفید جلوم بود با یه حلقه صورتی پررنگ .کیرمو تنظیم کردم و با یه فشار کم . کیرم کامل رفت تو کونش. و اونم وای پاره شدم . چقدر درد داره . و گفت تلمبه بزن . و منم راحت تلمبه میزدم تو کونش و اونم آخ آخ میکرد. پیش خودم گفتم کیرم راحت رفت تو . پس چرا این همش آخ آخ میکنه و میگه درد دارم . اما میگفت چون حال میده دردو تحمل میکنم . حالش به دردش. کمی که تلمبه زدم . گفت در بیار . و برگشت گفت . چطور بود .تو کون کن خوبی میشی کارتو خوب بلدی. گفت . حالا پاشو بدو دست شویی کونتو خالی کن و بشور . منم رفتم و دستشویی و خودمو تخلیه کردم و شستم. اومدم . آقا سبحان گفت قمبل کن . حالت داگی شدم و شروع کرد به کونم روغن زدن و انگشت کرد . که گفتم در بیار کونم سوخت . و احساس سوزش کردم . بعد بلند شد و منو هم بلند کرد و کیرشو روغن زد و از پشت گذاشت لای کونم و شروع کرد لا پایی زدن . و کمی زد آبش اومد و بعد سریع داگی شد رو تخت و گفت بکن تو . منم کردم تو کونش و تلمبه زدم و سریع آبم اومد و خالی کردم تو کونش . و بعد دو تایی ولو شدیم رو تخت . بعد کمی استراحت بلند شد و رفت و خودشو شست و به منم گفت پاشو خودتو بشور . و منم رفتم حمام و از کمر به پایینو شستم. بعد آماده شد و منم لباسامو پوشیدم . و زیاد حرف نمیزد . رفتیم سوار ماشین شدیم و بین راه تو جلوی ساندویچی واستاد و رفتیم داخل ساندویچ خوردیم . خیلی گشنم شده بود ساندویچ بهم چسبید. بعد گفت . چطور بود . خوب بود . گفتم . آره. گفت اولین بارت بود. بعد که تکرار بشه بیشتر لذت میبری. فکراتو بکن اگه دوست داشتی بیا باهم دوست باشیم. اما اگه هوس کردی باید سری بعد کیر منو تو شکمت جا ش بدی . که منم بتونم با تو حال کنم . خلاصه جلو مترو منو پیاده کرد و من سوار شدم و اومدم خونه . شب تو جام همش فکر اتفاقات امروز بودم و برام عین یه خواب بود و غیر قابل باور. و از طرفی هم حس غم و ناراحتی و به نوعی پشیمانی داشتم . و میگفتم که چرا من اینجوری شدم و چرا این کارارو کردم. (ببخشید سعی کردم خیلی خلاصه بنویسم و خیلی از گپ و گفت و کارها رو نگفتم . که شما خواننده عزیز که وقت گذاشتی و خوندی داستان من رو . حوصلت سر نره. ) اگه براتون جالب بود روزی که آقا سبحان تو کونم گذاشت رو هم براتون مینویسم) نوشته: احسان لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده