رفتن به مطلب

داستان جنون همسر


arshad

ارسال‌های توصیه شده


جنون مطلق

 

بعد یه روز کاری خسته کننده حتی وقت نکرده بودم لباسامو عوض کنم و توی اتاق کارم پشت میزم نشسته بود و خیره به صفحه لپ تاپ تو فکر فرو رفته بودم که دستاش از پشت دور گردنم حلقه شد ؛ این دختر جنون من بود ، تنها کسی که نمیشد باهاش بد رفتاری کرد ، نمیشد اخم کرد ، این دخترو فقط باید بوسید . بازوشو گرفتم و کشیدم سمت خودم اینقدر جثه ی ریزی داشت که پرت شد تو بغلم ، اخمامو تو هم کشیدم و بهش خیره شدم ،به لباش که انگار صدام میزد که ببوسمش و به چشمای عسلی رنگش ، انگار از نگاه حریصم شرمش شد که سرشو انداخت پایین و خیره به حلقه دستم شد ، حلقه ای که خودش با اون انگشتای ظریف و کشیده تو دستم انداخته بود .
فشار دستامو دورش بیشتر کرد که ناله ای از بین لباش خارج شد ، دقیقا اینجا من به جنون رسیدم ، جنون تصاحب کردن دوباره ی قلب و روح و تنش .
خم شدم سمتش و لبامو چسبوندم رو گردنش ، از بین لباش که میلرزید اسممو زمزمه کرد :
_دامون!
به بوسیدن گردنش ادامه دادم
کی مثل من میشناختمش ؟
کی مثل من نقطه ضعفاشو میدونست ؟
این تن حاکم داشت ! مقتدر ، خونخوار ، هر کسیو که حتی فکر نزدیک شدن بهشو میکرد آتیش میزم .
لاله گوششو بین لبام کشیدم و محکم مکیدمش دستای ظریفشو گذاشت رو بازوهام و لبشو گاز گرفت که ناله نکنه . لبامو پیش بردم فکشو اینچ به اینچ بوسیدم ، لبامو رسوندم به لباش و مکث کردم ، من مجنون بودم باید اونم میشد ،نفسمو خالی کردم رو لباش ؛
لرزید
کوچولوی تو بغلی من تو رو فقط باید ستایش کرد !
لبامو چسبوندم رو لباش
لب پایینشو مکیدم و ازش جدا شدم
_دهنتو باز کن !
_دا… دامون… م…من
_هششش … باز کن !
لباش از هم فاصله گرفت و آروم دهنشو باز کرد
اگه الان حکم مرگم با این لب و دهن داده میشد حرومزاده بودم اگه بازم نمیبوسیدمش .
زبونمو فرو کردم تو دهن کوچولوش و با همه ی وجود بوسیدمش
دختر کوچولوی من حتی بوسیدنم بلد نبود فقط ادعاش میشد .
از ۱۹ سالگی که استخدامش کردم تا الان که ۲۲ سالشه و خانوم این خونه شده فقط منو مجنون کرده این بی تجربه ی سر به هوای من ، تنها کسی بود که تو روم وایساد ، که ناز میکرد ، دلبری میکرد ولی نه مثل بقیه همین کاراش منو با ۱۶ سال اختلاف سنی مجنونش کرده !
بلندش کردم دستاشو سفت دور گردنم حلقه کرد که نیوفته ؛
در اتاقو با ضرب باز کردم و با پا پشت سرم بستمش
آروم گذاشتمش رو تخت و ازش فاصله گرفتم .
لای چشمای خمارشو باز کرد و نگاهم کرد .
تنها چیزی که بین منو تنش فاصله انداخته بود یه تی-شرت لعنتی بود ، خم شدم روش و پایین تی-شرتشو گرفتم و درش آوردم .
لعنتیه سفید برفی من اگه این تن سفیدتو ارغوانی نکنم دامون نیستم بی شرف من !
انگار حرفامو از نگاهم خوند که لبشو گاز گرفت و مشغول باز کردن دکمه های پیرهنم شد ، با لذت مشغول تماشای همه عکس العملاش بودم
با کمک خودم پیرهنمو در آورد .
دستش که روی کمربندم نشست خیمه زدم روش و لبامو چسبوندم به گوشش زمزمه وار گفتم :
_حریص تر از اینی که هستم نکن منو همینجوریشم شاید زنده بیرون نری از این اتاق !
گستاخ شد مثل همیشه ، دستاشو گذاشت رو سینمو وادارم کرد که بشینم خودشم اومد تو بغلم نشست :
_میدونم منو نمیکشی دامون عاشقمی مگه نه ؟ دوسم داری دامون بگو ، بگو دوسم داری ؟
_دوست ندارم
صداش ضعیف شد دیگه گستاخ نبود از زور بغض میلرزید :
_نداری ؟
من سنگدل دلم نیومد بغض کنه ، این دختر با من چیکار کرده بود
_هششش … عروسک دوست ندارم ، من مجنونتم از دوست داشتن گذشته .
سرمو بالا آوردم و خیره به چشمای عسلیش شدم
خودشو کشید طرفم و لباشو چسبوند به لبم
دستمو بالا بردم و گذاشتم روی سینه هاش
تو دهنم ناله کرد ولی نزاشتم ازم جداشه
نوک سینشو بین انگشت شست و اشارم گرفتم و آروم فشار دادم
بازم ناله کرد و اینبار گذاشتم جدا بشه
خوابوندمش رو تخت و خیمه زدم روش از گردن زنجیروار شروع به بوسیدن کردم تا رسیدم به سینش
نوکشو تو دهنم کردم و مکیدم ، انگشتاش نشست تو موهام و نوازششون می کرد
ناله هاش قشنگ ترین موسیقی جهان بود برام حتی موسیقی باخ یا بتهوون هم اینقدر کلاسیک نبودن
از سینه های خوشگلش دل کندم و بوسیدم و بوسیدم تا رسیدم به اون بهشت کوچولوش
لعنت به همه پارچه های دنیا
شرتشو آروم در آوردم و خیره شدم به اون بهشت سفید رنگ با لبه های صورتی روشن
عاشق عطر تنش بودم بوی شکلات می داد ، نگاهش کردم پلکهاشو از شرم روی هم فشار میداد ،
نفسمو خالی کردم رو بهشتش که اروم ناله کرد پاهاشو به هم فشار داد
لبام که نشست رو بهشتش انگار بهش شک دادن
کمرش از خوشخواب تخت فاصله گرفت و دوباره کوبیده شد روی خوشخواب !
بهشتش از آب دهنم خیس شده بود ، میدونستم نزدیک به ارضا شدنشه
بیشتر مکیدمش و زبونمو فرو کردم تو اون سوراخ کوچولوی صورتیش که جیغ زد از لذت
ادامه دادم هنوز یه دقیقه هم نشده بود که با جیغ اسممو صدا زد و ارضا شد
بیحال رو تخت افتاده بود خودمو کشیدم بالا و کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم ، چن دقیقه بعد انرژیش برگشت
خیره نگاهش میکردم که اونم خیره شد تو چشمام و دستش نشست رو ته ریشم:
_نوبت توئه مرد اخموی من
_بخواب بچه من شروع کنم خسته میشی .
_داااااااامون من بچه نیستم
دستش نشست رو کمربندم
مانع نشدم ، میخواستمش اونم بدجور ، شلوارمو با کمک خودم در آورد و خیره شد به برجستگی زیر شرتم
_دامون دیدی همه دخترا آرزو میکنن پیتون ( نوعی مار ) شوهرشون بزرگ باشه
از اصطلاح پیتون و اون لحن بچگونش خندم گرفته بود ولی سکوت کردم که خودش ادامه داد
_ولی کاش پیتون تو نبود اخه من گناه دارم !
دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و لبام کش اومد که همین حرصشو در آورد و باعث شد بیاد روم و دقیقه باسنشو بزاره روی اون به قول خودش پیتون لعنتیه من
_هوووم
از هووومی که گفتم خوشش اومد چون شروع کرد برو حرکت دادن باسنش روی آلتم
شورتم از آب بهشتش خیس شده بود
تحمل این وضعیت دیگه داشت سخت میشد ،
کمرشو گرفتمو انداختمش رو تخت و اینبار من خیمه زدم روش
شرتمو در آوردم و بدون لحظه ای درنگ آلتمو وارد بهشتش کردم و جیغ بلندی کشید
دم گوشش زمزمه کردم :
_درد داره ، حقته دردونه ی دامون ، بسه هر چقدر دلبری کردی ، نگفتم دیوونم نکن با کارات
_تو خودکار دیوونه ای دامون من کاری نمیکنم عشـــقـــم
سرعت ضربه هامو بیشتر کردم این لعنتی هیچ وقت آدم نمی شد میدونستم فردا بهشتش به خاطر ضربه های شدیدم قرمز میشه و ملتهب ولی مگه میذاشت آروم باشم این دیوونه چشم عسلی !
حدود ۲۰ دقیقه ای بود که واردش کرده بودم اونم فقط ناله هاش اتاقو پر کرده بود ،
داشتم به اوج میرسیدم که سرمو کشید سمت خودش و آروم گفت دارم میام دامون ادامه بده ،
بیشتر وزنمو انداختم رو تنش و اونم با ناخونای بلندش پشتمو چنگ میزد از لذت ، با پیچیدن جیغش توی اتاق و فرو رفتن ناخوناش تو پوستم منم ارضا شدم تا قطره آخرو تو واژنش خالی کردم ؛
جفتمون تند تند نفس می کشیدیم و تنها چیزی که به گوش میرسید صدای نفسای بلندمون بود ، خوابیدم کنارشو کشیدمش سمت خودم
مثل دختر بچه ها تو بغلم جمع شد و سرشو گذاشت رو سینم و به دو دقیقه نکشید نفساش منظرم شد
از خستگی رو به مرگ بودم بعد دو روز نخوابیدن حالام این فعالیت بدنی منم تصمیم گرفتم بخوابم .
صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم و سریع صداشو قطع کردم که بیدارش نکنم
آروم از کنارش بلند شدم و بعد یه دوش و پوشیدن کت و شلوار ، یه یادداشت کنار تخت براش گذاشتم
« استراحت کن تا وقتی برمیگردم جوجو ، میدونم خستت کردم ، یه دوش بگیر و از پماد هایی که گذاشتم برات توی کشو استفاده کن توی همون کشو قرصم هست بردار بخور فعلا زوده مامان و باباشیم گستاخ چشم عسلی
مجنونتم ★جنون مطلق★من
دامون »

نوشته: LUCIFER

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.