gayboys ارسال شده در 11 دی اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی وقتی که من دو تا شوهر داشتم! سلام به همه دوستان من سارا هستم همسر بهزاد . همون بهزادی که چند وقت پیش داستان وقتی من دو تا زن داشتم و همسرم دو تا شوهر را نوشت . بعد از اینکه داستان را بمن نشان داد واقعا از این همه جسارت او گرخیدم . چطور جرات کرده بود این داستان را برای همه بنویسد . هر چند همه اسمها عوض شده بود و بعضی جاهای داستان کمی عوض شده بود اما باز هم از اینکه میدیدم داستان زندگیم این طور در اینترنت و در یک سایت سکسی به تحریر آمده استرس زیادی گرفتم . اما بعد از اینکه استقبال دوستان و کامنتها را دیدم تصمیم گرفتم داستان را از طرف خودم هم تعریف کنم شاید برای دوستان این داستان عجیب زندگی ما از طرف من هم جذاب باشد . قبل از شروع به دوستان بگم که اگر برای جق زدن تشریف آوردید و حوصله داستان مفصل من رو ندارید همین الان داستان را ترک کنید و به یک خاطره دیگر بروید تا زحمت فحش نوشتن را برایتان کم کرده باشم . همچنین دوستانی که از داستانهای بی غیرتی خوششان نمی آید و با اینکه در یک سایت سکسی هستند اما هنوز غیرت و ناموس و اخلاق برایشان بسیار با اهمیت است . این دوستان هم نیازی نیست داستان را تا آخر بخوانند . اما اگر دوست دارید یک داستان عاشقانه و رمانتیک واقعی را با تمام جزییات اروتیک آن بخوانید حتما پیشنهاد می کنم داستان راکلمه به کلمه و تا به آخر بخوانید تا با حس خاطره هم داستان بشید . چون در کامنتها دیدم که تعداد افراد فرهیخته در سایت هم که علاقه به داستانهای اروتیک دارند کم نیست . سخن رو کوتاه می کنم و داستان را برایتان نقل می کنم : باورم نمیشه اون سالها رو پشت سر گذاشتم . سالهایی پر از استرس همراه با لذتی همراه با ترس مداوم . سالهایی که نصفش دعوا و جنگ بود و نصفش تجربه کردن بزرگترین لذتهای زندگیم و این که فکر نمی کردم زندگیم با بهزاد روزی به جایی برسه که خیلی راحت درباره سکس با یک مرد دیگه باهاش صحبت کنم و این موضوع برای هر دوی ما عادی تلقی بشه و اون هم سراغ یک زن دیگه بره . الان که سالها از اون موضوع ها می گذره می بینم که همه آن اتفاق ها دریایی بود که ما درون آن غرق شدیم و راه گریزی هم نبود . ابتدای زندگیمان را بهزاد خیلی کامل شرح داد . اینکه ما اول زندگیمون رو با عشق شروع کردیم اما سالهای بعد زندگیمون پر از جنگ و دعوا شد . با هم اختلاف سلیقه و فکر زیادی داشتیم و برای همین هفته ای نبود که یه دعوای درست و حسابی سر مسائل ریز و درشت نداشته باشیم . این داستان روی سکسمون هم تاثیر گذاشته بود . اون سکس های پر سوز و گداز اول های ازدواج و دوران آشنایی ، جای خودش رو به سکس هایی داده بود که از سر رفع تکلیف شده بود یا بیشتر مواقع اصلا نبود . من که تقریبا حس جنسیم رو نسبت به بهزاد از دست داده بودم و برای سکس و آغوش های شبانه لحظه شماری نمی کردم . سرم به کار خودم گرم بود و بهزاد هم تو شرکت خودش مشغول بود . تا این که این اواخر متوجه شدم بهزاد با دخترهای ریز و درشت هم می پره و با خیلی ها سر و سر داره . این داستان دیگه خیلی عصبانی ام کرده بود . نه میتونستم مچش رو بگیرم و نه میتونستم ثابت کنم . تنها راه این بود که با سردمزاجی و دوری از اون بیشتر تلافی کنم . کم کم حتی داشتم به فکر طلاق و جدایی می افتادم اما هنوز یه جای دلم به بهزاد گیر کرده بود و عجیب اینکه اون هم با وجود تمام این اختلاف ها من رو هنوز دوست داشت . واقعا اون همه روزهای عاشقانه قبل از ازدواج چی شد که به این روز افتاد . چنان تو کار و روزمرگی غرق شده بودیم که اون روزها به خاطره دوری تبدیل شده بودند . یک بار هم که حامله شده بودم فوری بچه را سقط کردم نمی خواستم به این وضعیت یک بچه هم اضافه بشه . بهزاد البته بسیار مخالف بود . اما من کار خودم رو کردم . این روزهای سخت همینطور جلو می رفت . من با یک شرکت تجاری مشغول به کار بودم و شرکت هر از چند گاه من رو که هم به زبان ترکی و انگلیسی تسلط خوبی داشتم به سفر ترکیه می فرستاد . دوره ای که هنوز این تحریم های لعنتی شروع نشده بود و می شد هنوز با کشورهای خارجی کار کرد . در ترکیه با اینکه زنهای زیادی مشغول به کار بودند اما هنوز هم دید سنتی نسبت به زنها سنگین بود مخصوصا اینکه اون شخص از ایران باشه . توی استانبول با مدیرهای زیادی جلسه داشتم و خیلی از اونها هم سعی می کردند که به من نخ بدن . من هم مثل همیشه با کسانی که به من نخ می دادند بسیار سرد برخورد می کردم . رویه ای که توی ایران هم با چنین مردهایی داشتم . همین اخلاقم باعث شده بود خیلی از موقعیت های کاری رو از دست بدم . اما برام مهم نبود . حاضر نبودم حتی اندکی جنسیتم رو قاطی کارم کنم . اما آن خلا رابطه خوب با بهزاد هم یه جایی توی دلم نشسته بود که نمی دانستم کجا سر باز می کنه . تا این که اون اتفاق ها افتاد . اتفاق هایی که مسیر زندگیم برای همیشه عوض شد و هیچ وقت به حالت قبل برنگشت . توی یکی از سفرهام تو استانبول با مدیر بازرگانی یک شرکت قرار ملاقات داشتم . ما تو این داستان او را امیر می نامیم ( تو داستان بهزاد اسمش احمد بود – من این اسم رو دوست ندارم ) که البته این اسم هم مستعاره. چون که اگه یه روزی اون اسم خودش رو توی اینترنت سرچ کنه و به این داستان برسه می فهمه راوی این داستان کیه ؟ توی دفترش منتظر نشسته بودم و خودم را با موبایل سرگرم کردم اما جناب آقای امیر که ظاهرا در دفتر خودش دبدبه و کبکبه زیادی هم داشت تقریبا نیم ساعت دیر اومد . خیلی از این وضعیت عصبانی بودم اما در موضعی نبودم که بخوام اعتراض کنم . بالاخره امیرخان تشریف آوردند . چهره اش به نظر بسیار خوشتیپ و با ابهت بود . اما همان قدر هم سرد . بدون اینکه توجهی به من کند به سراغ منشی ویکی دیگر از کارمندانش رفت و با عصبانیت نکاتی را به آنها یادآور شد . ظاهرا چند ناهماهنگی شده بود و باز بدون توجه به من داخل اتاقش رفت . این وضعیت من رو خیلی عصبانی تر کرد . با عصبانیت به سمت منشی اش رفتم و گفتم : چرا جلسه من رو با آقای امیر به ایشان یادآوری نکردید . منشی با خونسردی گفت : برای آقای مهندس چند تا کار پیش اومده . یکم دیگه صبر کنید الان شما رو می پذیرند . اگر به خاطر موقعیت شرکت نبود همون جا محل رو ترک می کردم . من خیلی مغرور بودم و چند بار هم این غرورم کار دستم داده بود . اما این دفعه مساله خودم نبود و اعتبار شرکت ایرانی در میان بود . این بود که دوباره صبر کردم و بعد از نیم ساعت بالاخره آقا لطف کردند و من رو پذیرفتند . سعی کردم عصبانیتم رو کنترل کنم . جلسه شروع شد و بدون اینکه خیلی به من نگاه کند شرایط شرکت شون رو برای قرارداد گفت و همزمان چند بار تلفن جواب داد و با منشی اش چند مورد را هماهنگ کرد . چهره اش هم همچنان بسیار سرد و از خودراضی . اما درخشش خاصی در نگاهش بود که از هوش بالایش حاکی می شد. دیگه به اینجام رسیده بود . ناگهان از کوره در رفتم و گفتم : ظاهرا شما برای وقت خانم ها خیلی ارزش قائل نیستید . می دانید من برای جلسه با شما از آن طرف دنیا آمدم ؟ وقتی این را گفتم سرش را بالا آورد و کمی مرا ورانداز کرد . انگار که تازه برای اولین بار بود که من رو می دید . با وجودی که همیشه توی جلسات موهایم را می بستم اما آن روز موهایم باز بود و کمی هم آشفته . برای اینکه بی خوابی ام رو هم جبران کرده باشم کمی رژ گونه مالیده بودم و آرایش سبک کرده بودم. صورتم هم از عصبانیت ظاهرا بیشتر گل انداخته بود نگاهی از تحسین به من انداخت و به زبان فارسی شکسته اما نسبتا روان گفت : شرمنده امروز کارها کمی گره خورده بود . اتفاقا من همیشه به خانم هایی که اینقدر حرفه ای به کارشون اهمیت می دهند خیلی ارزش قائل هستم . برام جالب بود که فارسی بلد بود . اما روم نشد بپرسم چه طور اینقدر فارسی رو خوب حرف میزنه . بعد انگار که بخواهد از دلم در بیاورد گفت . امشب در هتل آتلانتیک با تعدادی از تجاری که به کار شما هم مربوط هستند جلسه شام داریم . اگر دوست داشتید شما هم تشریف بیاورید . چه پیشنهاد جذاب و البته زیرکانه ای ! اما من آدمی نبودم که چنین پیشنهادی را به راحتی قبول کنم . گفتم : ممنونم آقای مهندس لطف دارید اما من ترجیح می دهم که قرارهای کاریم در محیطهای رسمی باشد . امیر شانه اش را از سر بی تفاوتی بالا انداخت اما سعی کرد پیشنهادش روی زمین نماند و گفت : البته درک می کنم . محیط کار برای خانمها متفاوت است . اما ما با تجاری از این دست معمولا در مکانهایی مثل رستوران های شیک دیدار می کنیم و این دیدارها قبل از اینکه گذراندن وقت باشد یک جلسه کاری محسوب می شود . کمی وسوسه شدم پیشنهادش رو قبول کنم . اما نه فقط به خاطر موقعیت کاری . یک چیزی ته دلم بود که دلم میخواست این آقای امیر مغرور را سر جایش بنشانم . چون حس کردم که اون برای رضای خدا نمی خواهد این کار را برایم انجام بده و کمی هم حس شیطنتش گل کرده . با خودم گفتم قرار کاریم رو پیش می برم و این آقا امیر را هم مثل همه تا لب چشمه می برم و تشنه برمی گردانم . کمی من من کردم و گفتم : باشه قبوله حتما خدمت میرسم . اون چهره سرد و از خودراضی جایش را به چهره ای ملایم با لبخندی خاص گوشه لبش داده بود . قیافه اش ظاهرا شبیه کسی نبود که می خواهد مخ من رو بزند و شاید هم کارش را خیلی خوب با زنها بلد بود اما من مردها را از خودشان هم بهتر می شناختم . پیش دستی کرد و گفت خوب پس من یک ساعت زودتر میام دنبالتان که از دم هتل سوارتان کنم .قبول کردم . موقع شام سعی کردم سنگین ترین و البته شیک ترین لباسم رو بپوشم . یک کت شلوار رسمی زنانه اما یقه پیراهنم رو کمی باز گذاشتم و خیلی سفتش نکردم . گفتم بزار یکم بیشتر کرم بریزم . البته خودم هم کمی هیجان داشتم که نمیدانستم از کجا اومده ؟ جلسه تجار برگزار شد و واقعا فرصت بسیار خوبی بود که من چند فرصت تجاری دیگه برای شرکت شناسایی کنم . اما واقعیت تمام زمان جلسه حواسم زیر چشمی به امیر بود و اون هم گاهی با لبخند به من نگاه می کرد . اما هیچ چیز از مصمم بودن چهره اش کم نمی شد . ولی هر وقت که بهم لبخند میزد ته دلم هری میریخت پایین . خلاصه اون جلسه تموم شد و من هم ارتباط خوبی با تاجرهای دیگه گرفتم . ضمن اینکه موبایل شخصی امیر رو هم همون شب تو موبایلم سیو کردم و اون هم موبایل من رو سیو کرد . پیش خودم گفتم احتمالا همین امشب بهم پیام میده . اما پیامی نداد . تا دو روز بعد هم پیامی نداد . عجب ! بابا این دیگه کی بود .هر مرد دیگه ای بود تا الان من رو پیامک بارون کرده بود . تا اینکه روز آخر یه پیام تشکر براش فرستادم بابت جلسه ای که اون روز برام ترتیب داده بود تشکر کردم و یادآور شدم که امشب به سمت تهران پرواز دارم . چند دقیقه بعد از فرستادن پیام تلفنم زنگ خورد . امیر پشت خط بود . سعی کردم عادی باشم . با آرامش تلفن رو برداشتم . بعد از احوال پرسی گفت که چقدر متاسف است که این قدر زود ترکیه را ترک می کنم و مرا قبل از پرواز برای نوشیدن قهوه به یک کافی شاپ دعوت کرد . از این جور دعوتها صدها مرد طی دوره کاری ام به من کرده بودند و من هیچ وقت قبول نکرده بودم . اما این دفعه با صدایی لرزان گفتم . باشه حتما خوشحال میشم . گفت میاد دنبالم . گوشی را گذاشتم. هیجان عجیبی داشتم . حسابی تیپ زدم اما نه خیلی سکسی . به خودم عطر زدم و ساعت مقرر جلوی هتل ایستادم . با یک ماشین بسیار مدرن آمد و کنار من ایستاد . سوار ماشین شدم . عینک آفتابی به چهره داشت داخل که شدم عینکش را برداشت و با من دست داد . بوی ادکلنش کل ماشین را برداشته بود طوری که عطر من جایی برای خودنمایی نداشت . به کافه رسیدیم . قهوه را خوردیم و صحبت به موضوعات غیر کاری رسید . اول پرسیدم . چطور اینقدر فارسی را خوب حرف می زنید . گفت مادرم کرد ایران است و من هم سالها به ایران رفت و آمد داشتم . زبان کردی را هم خوب مسلط هستم . گفتم ولی فارسی را خیلی بامزه صحبت می کنید . او هم لبخندی زد و گفت فکر کنم از ترکی حرف زدن شما بهتر باشه . هر دو خندیدیم . او پرسید متاهل هستید ؟ گفتم بله . کمی جا خورد ولی به روی خودش نیاورد . ادامه داد من هم متاهل هستم و یک پسر کوچیک هم دارم که خیلی دوستش دارم . خب بد هم نشد هر دو متاهل هستیم و دیگه دایره رابطه مان مشخص است . پرسید رابطه تان با همسرتان چطور است ؟ کمی مکث کردم نمی خواستم از بهزاد بد بگویم . گفتم بد نیست خوبیم با هم . گفت . جالبه که اجازه میده که شما تنها سفر کنید . گفتم . اون سرش به کارهای خودش گرمه و بدش نمیاد گاه گداری هم تنها باشه . کمی به چشمانم نگاه کرد و منظورم رو متوجه شد و گفت که این طور . پرسیدم : رابطه شما با همسرتان چطوره ؟ گفت : من ازدواج سنتی داشتم . با یکی از اقوام ازدواج کردم . همسرم اهل خانه داری و نگهداری از بچه است و من هم خب بیشتر در سفرهای کاری هستم . این را گفت و موضوع را عوض کرد . ظاهرا دوست نداشت خیلی درباره همسرش صحبت کنیم . بعد گفت : همیشه برای خانمهای خودساخته و مستقل ارزش زیادی قائل هستم . اما کمتر خانمی را دیدم که هم در کارش حرفه ای باشد و هم جذاب باشد . گونه هایم با گفتن این جمله سرخ شد . سرم را بالا آوردم و چند ثانیه توی چشمانش نگاه کردم . در مقابلم مردی را می دیدم قوی ، با اراده ، خوشتیپ ، جذاب که بلد بود با خانمها چگونه رفتار کنه . احساس کردم که خیلی نامحسوس داره مخم رو می زنه . اما من مقاومتی در برابر این رفتار نداشتم . دستهایم را روی میز گذاشتم . سرم را به صورت مایل چرخاندم ، موهایم به یک طرف افتاد . می دانستم که این کارها مردها را دیوانه می کند . این من بودم که داشتم از یک مرد دلبری می کردم ؟ چهره ای از خودم دیدم که تا به حال ندیده بودم . با لبخند گفتم : متشکرم . به ساعتم نگاه کردم و گفتم داره دیر میشه باید به پرواز برسم . وسایل را از روی میز جمع کردم و به راه افتادم . توی راه همش با هم صحبت می کردیم و گپ و گفتها خیلی خودمونی شده بود . اون دیگه من رو سارا خطاب می کرد اما من هنوز فامیلیش را صدا می کردم . وسایلم را از هتل جمع کردم . من را تا هتل هم بدرقه کرد . موقع خداحافظی نزدیک بود بغلش کنم اما خودداری کردم و فقط دست دادم . او هم چشمکی زد و گفت رسیدی تهران خبر بده . کل مسیر هواپیما به اون فکر می کردم . به محضی که رسیدم تهران قبل از اینکه به بهزاد خبر بدم که رسیدم فرودگاه به اون خبر دادم که رسیدم که تهران و اون هم برایم یک گل و یک قلب آبی فرستاد . من هم در جواب برایش دو تا قلب قرمز فرستادم . دلم هری ریخت پایین .الان من برای یک مرد غیر از شوهرم قلب فرستادم ؟ بهزاد به فرودگاه رسید . توی مسیر ساکت بودم اما برای رد گم کنی گاهی درباره مسائل متفرقه صحبت می کردم . بهزاد آنقدر باهوش نبود که متوجه تغییراتی در من شود و به این حالتهای من عادت داشت . توی تهران دیگه بخشی از وقتم به چت کردن با امیر می گذاشت . با اینکه خیلی صمیمی شده بودیم هنوز یک نوع احترام بین ما وجود داشت و دوست نداشتم این احترام خراب بشه . اون هم کارش رو خوب بلد بود و از یه حدی بیشتر پایش رو جلو نمی گذاشت. چند بار بهزاد متوجه شد که من دارم با شخص خاصی چت صمیمی می کنم و یک بار پرسید داری با کی چت می کنی ؟ گفتم با یکی از پارتنرهای کاریم . بهزاد گفت : پارتنر کاری و اون وقت موقع چت لبخند می زنی ؟ لحن بهزاد کمی جدی شده بود . از اون جایی که خودش استاد زیرآبی رفتن بود ظاهرا این حالت ها رو هم خوب می شناخت . موبایل رو گذاشتم کنار . چند لحظه فکر کردم . گفتم واقعیت اینه که تو مسافرتم با یه آقای مسنی آشنا شدم که حکم پدر رو برام داره . اون مقیم سوئد هست و گاه گاه به ترکیه سفر می کنه . گاهی با من توی چت درد و دل می کنه . عجیب که این توضیحات برای بهزاد قابل قبول بود و دیگه دنباله صحبت رو نگرفت . اما حس کردم بارقه ای از شک توی دلش افتاده . چت کردن های من با امیر ادامه داشت . اما سعی می کردم دیگه دور از چشم بهزاد باشه که دیگه شک نکنه . دیگه خیلی تو چت صمیمی شده بودیم . گاهی آخر صحبت هایم برایم قلب می گذاشت و من هم گاهی جواب قلبها رو می دادم . تا اینکه وقت مسافرت بعدی رسید . چمدانهایم رو که می چیدم قلبم از هیجان می تپید . اما نمی دانستم چه اتفاقی در استانبول منتظرم هست . همون لباسهای همیشگی رو توی چمدانم گذاشتم . اما دو سه تا لباس خوشگل هم برای قرارهای احتمالی انتخاب کردم. ته ذهنم این بود که قرارهای بامزه ای ممکنه با امیر داشته باشم . دیگه تهش همینه . اما بدون اینکه بدونم چرا روز قبلش رفتم و قرار اپیلاسیون گذاشتم. با خودم گفتم . این هم عادیه. من همیشه قبل از سفر اپیلاسیون می کنم . امیر تکست زده بود که میاد فرودگاه دنبالم . پس اینبار دیگه نگران سوار شدن تاکسی و مترو هم نبودم . برای لباس هواپیما هم بهترین لباسم رو انتخاب کردم . اما باز هم برای اینکه بهزاد شک نکنه . لباس هایم رو آخرین لحظه توی دستشویی فرودگاه عوض کردم . لوازم آرایشی که توی هواپیما مجاز بود برداشتم و تو هواپیما هم بیشتر به خودم رسیدم . اما سعی کردم که خیلی آرایش تابلو نکنم . گیت رو که رد کردم . از پشت شیشه امیر رو دیدم . از همیشه خوشتیپ تر شده بود . کت شلوار بسیار شیکی پوشیده بود و گل کوچکی به دست داشت . قلبم همینطور می تپید و همه بدنم گرم بود . وقتی به امیر رسیدم باهاش دست دادم گل کوچک را به من تقدیم کرد و با جسارت گوشه گونه ام رو بوسید . جسارتش برایم تحسین آمیز بود . هیچ وقت از مردهای خجالتی و معذب خوشم نمی اومد . اما امیر توی کارش حتی یک اشتباه هم نداشت . سوار ماشین امیر شدیم و شروع کردیم به گپ زدن . وقتی باهاش گپ می زدم همه چیز یادم رفته بود . کار ، اتفاقهای ایران ، بهزاد و همه روزمرگی ها و … امیر من رو به هتل رساند و گفت : خب برنامه ات چیست ؟ گفتم روزها که مشغول کار هستم و عصرها خلوت تر هستم . البته یکی دو تا قرار کاری هم عصر دارم . امیر گفت باشه . امشب هم برایت یه شام کاری چیدم و چند تا دیگه تاجر مهم رو هم دعوت کردم . خوشحال بودم که امیر باز هم یه شام کاری برام ترتیب داده بود اما ته دلم می خواست که اون من رو تنها به شام دعوت می کرد . خلاصه اون شب و قرار کاری هم گذشت و فرداش هم من جلسه های مهم کاریم رو انجام دادم . اما تمام روز به امیر فکر می کردم . نزدیکیهای غروب بود که که تکست امیر رو روی موبایلم دیدم و گفت امشب چه کاره ای ؟ نوشتم خالیم . گفت : با یه شام توی یه فضای عالی چطوری . گفتم موافقم . گل از گلم شکفت . رفتم حموم یه دوش گرفتم و لباسهایی که برای قرار کنار گذاشته بودم رو از چمدون بیرون آوردم . یک پیراهن خوشگل با یک دامن لاله ای که تا بالای زانوم میومد انتخاب کردم. پیراهن هم یکم از سینه هایم رو نمایان می کرد که عالی بود . موهایم رو هم سشوار نکردم . همون طور خیس یه خورده ژل زدم که وحشی به نظر بیاد . نمی خواستم مثل همیشه من رو رسمی ببینه . یه عطر عالی روی خودم خالی کردم و آرایش ملایمی کردم . اما بخش مژه و چشم رو حسابی مایه گذاشتم . میدونستم نقطه ضعف مردها چشم هاست . امیر اومد دم هتل و من رو سوار کردم . وقتی تیپم رو دید خیلی هیجان زده شد . کلی تو راه گپ زدیم و با هم شوخی کردیم . فکر کن اون امیر خشک و جدی تبدیل به چه آدم شوخ طبع و گرمی شده بود . انگار که توی قلب اون هم چراغی روشن شده بود . هر دو داشتیم بدون اطلاع همسرهایمان با یک فردی دیگری قرار می گذاشتیم که نمی دانستیم تهش چی هست ؟ جایی که امیر من رو برد جای واقعا قشنگی بود . نمای دریا و تنگه زیبای بسفر رو داشت و فضا نیمه روباز بود . موسیقی زنده برپا بود و بعضی از زوج ها در حال رقص بودم . یک میز با نمای عالی انتخاب کردیم و امیر سفارش مشروب داد . به من هم گفت تو مشروب می خوری ؟ شخصا خیلی اهل الکل نبودم ولی با خودم گفتم امشب شبیه که باید لبی تر کنم . گفتم آره یه شامپاین ملایم هم برای من بیاره بدم نمیاد . اون هم برای خودش ودکا سفارش داده بود . خلاصه کلی نوشیدیم و حسابی از خود بی خود شده بودیم که امیر دست من رو گرفت و به بخش رقص برد و شروع کرد با من رقصیدن . من خیلی رقص خارجی بلد نبودم اما تمام سعیم رو کردم که عالی برقصم . چند جا هم امیر که استاد رقص تانگو بود من رو به سمت خودش کشید و برای چند ثانیه کامل در آغوشش بودم . موزیک که ملایم شد . دست راستم را گرفت و دست دیگرش را به زیر کمرم برد و با من والس رقصید . چه رقصهای مزخرفی ! بعد از دی جی خواستم که یک آهنگ ترکیه ای شاد بگذارد و من هم تازه اونجا هنر خودم را رو کردم و کمی ایرانی و کمی هم لزگی رقصیدم . امیر بسیار به هیجان آمده بود و پا به پای من می رقصید . توی عمرم اینقدر گرمی و لذت رو تجربه نکرده بودم . واقعا از خودم بی خود شده بودم .اون هم منی که توی عمرم به زور به یک مرد غریبه حتی لبخند می زدم . تا نزدیک های ساعت یک شب اونجا بودیم . امیر که حسابی مست کرده بود و نمیتوانست رانندگی کند به یکی از دستیارانش زنگ زد که برای رانندگی بیاید . دستیارش آمد و ما را با همان ماشین امیر سوار کرد . دستیار ترک زبان بود و بسیار خونسرد و به ما کامل بی توجه بود . امیر صندلی عقب پیش ما نشسته بود و دستش را دور گردن من انداخته بود و من را که نیمه مست بودم را تقریبا بغل کرده بود . من خیلی توی خودم نبودم و مقاومتی نمی کردم . که ناگهان امیر خیلی آرام گوشه گونه و زیر گردنم را چند بوسه کوچک کرد . کمی جا خوردم . صورتم را آرام عقب کشیدم و به صورتش نگاه کردم و همینطور خیره ماندم . او هم مرا نگاه می کرد و چیزی نمی گفت . تا اینکه دستش را به زیر گونه ام برد و صورتم را آرام به خودش نزدیک کرد و از لبهایم بوسه ای کوتاه گرفت . تمام بدنم می لرزید . نمی دانستم چه کار کنم سرم رو پایین انداختم و سرخ شده بودم . هم دلم می خواست ادامه بده ، هم با وجود مستی از عواقب بعدش خیلی استرس داشتم . امیر به بوسه ها ادامه نداد. نزدیک هتل من رسیده بودیم. امیر گفت : می خوای به جای هتلت یه جای بهتر بریم ؟ من جوابی ندادم و امیر این را به نشانه رضایت گرفت . به ترکی چیزی به راننده گفت . من به خودم آمدم و گفتم : کجا ؟ گفت یه کافی شاپ دنج! گفتم : نه دیگه خسته ام . گفت : خب این کافی شاپیه که قراره خودم برات قهوه درست کنم . منظورش رو کامل نفهمیدم . چون مست بودم . گفتم شاید منظورش از این کافی شاپهای خیلی خودمانی هست . رسیدیم به یک برج زیبا و امیر من رو از ماشین پیاده کرد و دستم را گرفت و داخل ساختمان برد . برج بزرگی بود و کلی آپارتمان داشت . گفتم : کافی شاپ اینجا است ؟ گفت : آره . با وجود مستی تقریبا منظورش را فهمیده بودم اما باز هم خودم را به خنگی زدم . دستم را گرفت ، سوار آسانسور شدیم . داخل آسانسور باز هم من رو بغل کرد و موهایم رو بوسید . نه مقاومت می کردم و نه خودم کاری انجام میدادم . بالاخره به آپارتمان رسیدیم . امیر کلید انداخت و با هم به داخل یک آپارتمان شیک رفتیم . آپارتمان ساده ای بود که می شد اون رو هم دفتر کار حساب کرد و هم یک آپارتمان ساده مجردی . با تردید به آپارتمان وارد شدم و روی مبل نشستم و به شوخی گفتم : این همون کافی شاپیه که می گفتی ؟ اونم با خنده گفت آره . به سراغ قهوه ساز رفت و شروع به درست کردن قهوه کرد . توی موزیک پلیرش هم یک آهنگ زیبا پلی کرد . عجب محیط دل انگیزی ! . از روی مبل بلند شدم و مثل هم خانمهای فضول کمی آپارتمان را ورانداز کردم . مبلمان با اینکه ساده بود خیلی خوب دیزاین شده بود . همانطور که داشتم قدم میزدم گفتم : این جا رو خودت دیزاین کردی ؟ اون هم جواب داد : نه این آپارتمان مبله رو با وسایل اجاره کردم . از جا بلند شدم و کمی در آپارتمان قدم زدم . فضولیم گل کرده بود و درباره همه وسایلش سوال می پرسیدم . اون هم با حوصله همه اش را جواب می داد . مشغول ورانداز کردن یک تابلو روی دیوار بودم که ناگهان دیدم دستی از پشت من رو بغل کرد و همینطور از بالای سرم موهایم را بوسید . مقاومتی نداشتم . با دستانش کامل پهلوهایم را نوازش کرد و با آهنگ فاز رقص ملایم گرفت . همینطور که مرا از پشت گرفته بود آرام با هم میرقصیدیم که ناگهان با یک حرکت جسورانه من رو چرخاند اول دستم را به صورت کشیده دور کرد و بعد محکم به سمت خودش کشید و کامل من رو در آغوش کشید . عجب آدم کار بلدی ! دستش را به سمت کمرم برد . سرش روی شانه هایم بود . با دست گونه هایم رو دوباره مثل ماشین بالا برد و این بار با قدرت لبهایم رو بوسید . این بار نه تنها مقاومتی نکردم بلکه خودم هم دستانم رو به دور گردنش انداختم و من هم شروع به بوسیدن کردم . دیگه کاملا خودم رو رها کرده بودم . یه دو سه دقیقه ای بدون حرف هی همدیگر رو می بوسیدیم و بعد به صورت هم نگاه می کردیم . بعد من را کامل بغل کرد و با قدرت روی کاناپه انداخت . جیغ کوتاهی از هیجان کشیدم و با شیطنت بهش لبخند می زدم . دامنم یکم بالا اومده بود و سینه ام هم نصفه بیرون افتاده بود . امیر شروع کرد به بوسیدن گردنم و همینطور می آمد پایین تا به خط سینه ام رسید . ممه هایم را از قسمت بالا شروع کردن به بوسیدن و با دست از روی لباس لمسشان کرد . گرمایی به اندازه گرمترین روزهای تابستان به جانم افتاده بود . سعی کردم یه خورده ادای تنگها رو به صورت فیک در بیارم و دستش را از سینه ام دور کنم اما اون کاربلد تر از این حرفها بود و می دانست این حرکات فیک هستند و بیشتر هم خوشش می آمد و با حالت تجاوز گونه دستم را کنار زد و با حرکت بعدی لباسم را تا ناحیه گردن بالا زد و کرستم هویدا شد . با صدای بلند گفت : وای … هایییی …نه توروخدا نه . اما لبخند روی صورتم چیز دیگه ای می گفت . امیر شروع کرد از ناحیه نافم بوس کردن تا به کرستم رسید . هنوز سعی می کردم دستش را پس بزنم تا کرستم را در نیاورد . او هم متوجه شد که باید کمی آرامتر برود . اما جالب اینجاست که ته دلم این رو نمی خواستم و دلم می خواست اتفاقا وحشی تر رفتار کند ! دوباره به سراغ لبم آمد و شروع کرد با قدرت ازم لب گرفتن و وسط لب گرفتن بهم گفت : دوستت دارم . لبخندی از رضایت بهش زدم و چشمانم را ازش دزدیم و اون هم جسارت پیدا کرد و با دست کرستم را کنار زد و دستش به ممه هایم رسید و شروع به نوازش آنها کرد وقتی پستانهام رو گرفت قیافه ام حشری تر شد و با چشمانی خمار شده و آه و اوه گویان نگاهش کردم . اون هم من رو بلند کرد و با یک حرکت پیراهن و کرستم رو از تنم بیرون در آورد . وقتی یادم می افتاد که من یک زن شوهر دارم که همین چند روز پیش در بستر همسرم خوابیده بودم به جای شرم حشری تر شده بودم . احساس عجیب و دوگانه ای بود . حسی از اضطراب ، شرم ، هیجان ، عشق ، شهوت و لذت . اولین بار بود که توی تمام عمرم همچین حسی را تجربه می کردم . منی که از خانواده ای سنتی آمده بودم و به جز همسرم تا به حال با هیچ مردی تماس جنسی حتی قبل از ازدواج نداشتم . دیگه داشتم از شدت هیجان دیوونه میشدم که من هم کمک کردم دکمه های پیراهنش را باز کند . پیراهنش را باز کرد و هیکل نسبتا خوب با موهای متوسطش بیرون آمد . هیکل مردانه خوبی داشت و در مقیاسه با بهزاد واقعا عالی تر بود . وقتی آن هیکل سنگین مردانه اش را روی بدن ظریفم می انداخت دیگه هیچ چیز از جهان خارج رو احساس نمی کردم . امیر من رو خوابوند و سرش را به ممه هایم نزدیک کرد و شروع کرد با ولع آنها را خوردن و من هم با دست از بالا با موهایش بازی می کردم . همون طور که ممه هایم را می خورد دست را به زیر دامنم برد و رانم رو نوازش کرد و بعد از روی شورت کونم رو محکم با دست فشار داد . من هم به جز آه کشیدن کار دیگه ای از دستم بر نمی اومد . کاملا تسلیم شرایط بودم . امیر بعد از اینکه خوب از خجالت ممه هایم در اومد آروم سرش را به سمت رانها و شرتم برد . واقعا دیگه باورم نمی شد داره این اتفاق می افته و سعی می کردم با دست نگذارم سمت پایین بره . اول شروع کرد رانهایم رو بوسیدن و بعد دامنم رو کامل بالا داد و شورتم دقیقا روبروی صورتش قرار گرفت . از روی همون شرت متوجه خیسی داخل کسم شد و با لبخند یک بوسه کوچک اول روی کسم زد و بعد یک لیس کشیده و بلند از روی شرتم روی کسم کشید و من هم در جواب یک آه بلند از ته دل کشیدم . اون هم در جواب دست برد و شورتم رو کامل پایین کشید . و من هم با جیغ گفتم : .هییییییی نه امیر نه !!! تو رو خدا نه ! این بار اولی بود که من اون رو با اسم کوچک صدا می کردم . امیر گوشش بدهکار نبود . کس و کون لخت من حالا مثل یک بره در برابر صورتش بود و هیچ چیز نمی تونست متوقفش کنه . من را محکم از روی کاناپه بلند کرد و با خودش به سمت اتاق خواب برد من رو روی تخت انداخت . گفتم برق رو خاموش کن . اون هم اطاعت کرد و چراغ خواب را روشن کرد . شلوار خودش رو هم در آورد و به سمت کس من اومد کمی خودم رو عقب کشیدم اما اون دو تا دستش رو زیر کونم برد و کسم رو با قدرت به سمت دهنش برد و زبانش را تا ته توی کسم فرو کرد . از شدت شهوت جیغ کشیدم . با زبانش تمام شیارهای کسم را داشت لمس می کرد . پاهایم را بالا داد و سوراخ کونم رو هم لیس زد و دوباره سراغ کسم اومد و شروع به خوردن کرد . اینقدر کسم رو خورد که دیگه حس کردم ترشحاتی توی کسم باقی نمونده و همه رو امیر بلعیده . همزمان شروع کرد کلیتوریسم را لیس زدن و گاهی هم گازهای کوچکی از آن می گرفت . کس و کونم دیگه کامل در اختیارش بود و هر کاری که دلش می خواست با آن می کرد . عمرا اگه بهزاد بلد بود این کارها رو با من بکنه . همینطور که کلیتوریسم رو با ولع می خورد یکی از انگشت هایش را هم داخل کسم فرو کرد . باز هم ناله ام به فضا رفت . و بعد انگشت دوم را ته دسته توی کسم جا کرد . انگشتش را حرکت می داد و همزمان نقطه G را توی واژنم که انگار امیر جای آن را خوب می دانست لمس کرد . ناگهان لرزش وحشتناکی توی بدنم حس کردم . ناله ای خفیف کشیدم ، چند بار به خودم لرزیدم و مایعی لیز از من خارج شد . بله من ارگاسم شده بودم . ولی این ارگاسم با تمام ارگاسمهای زندگیم فرق داشت . امیر همونطور که دستش توی کسم بود لبانم رو بوسید . بعد دستش را بیرون کشید و با دستمال پاک کرد . من مثل گوسفند قربونی روی تخت افتاده بودم و نمیدونستم چه اتفاقی داره می افته . احساس کردم امیر از جایی کاندوم برداشته و در حال باز کردن آن است . فهمیدم که تازه به مرحله لذت بخش ماجرا رسیده ایم . اما تا اینجاش هم عالی عمل کرده بود . شرتش را درآورد . کیر بزرگش از اون بیرون افتاد . کاندوم را سر کیرش کشید . یک بالش زیر کون من گذاشت . پاهایم را بالا داد و به آرامی کیرش را داخل کسم گذاشت و شروع به تلمبه زدن کرد . من دیگه اینقدر ناله می کردم که شبیه به گریه به نظر می رسید . امیر با قدرت داخل کسم تلمبه می زد و مرتب میگفت دوستت دارم سارا . من هم در حالی که حجم کیرش تمام کسم رو پر کرده بود و توان حرف زدن نداشتم با صدای بریده گفتم : ممممنننننم دووووستتت دارم . وقتی این جمله را از من شنید تبدیل به آتش فشان شد و با قدرت بیشتری شروع به کردن کرد . چنان کیر و شکمش به کفلهایم می خورد که صدای آن تمام اتاق رو پر کرده بود . بعد با قدرت من رو از زمین بلند کرد و به حالت داگ استایل نشاند و دوباره شروع به کردن کرد . کیرش تو این استایل دوباره به نقطه جی برخورد می کرد و دو بار دیگه وسط کردن ارگاسم شدم . تلمبه های سنگین امیر محکم به کونم می خورد و کیر کلفت و بزرگش که با قدرت به کسم ورود و خروج می کرد . عجب موجود جنده ای از من بیرون آورده بود که تا اون روز خودم هم از وجودش بی خبر بودم . وسط کردن در حالی که آه و ناله می کردم هی برمی گشتم و نگاهش می کردم و با نگاه ملتمسانه از او می خواستم که محکم تر منو بکنه. همین طور به همین حالت یک ربع دیگه من رو خوب و حسابی کرد و وسطش هم با دست محکم به در کونم می زد و ناله من بیشتر به هوا می رفت . تا اینکه صدای بلند ناله امیر بلند شد. کاندومش را از کیرش جدا کرد و آبش را کامل روی کونم ریخت . مایع گرمی رو روی کونم احساس می کردم. کونم را پایین آوردم تا آب کیرش روی ملافه های نریزه . اونم که متوجه وسواسم شده بود دستمال آورد و کونم رو پاک کرد . همیشه میگن که توی سکس ممنوع وقتی آب طرف میاد اون وقته که حس گناه شروع می شه اما برای من این طور نبود. برعکس . بعد از مدتها حس زنده بودن می کردم . حس زن بودن و حس عشق بازی با تمام وجود . تو همون حالت چند بار کونم رو بوسید و آروم کنارم خوابید و شروع کرد صورتم رو نوازش کردن . خجالت می کشیدم توی صورتش نگاه کنم . اما اون دستش رو به زیر گونه ام برد و کامل من رو تماشا کرد و دوباره لبانم رو بوسید . بعد دستم رو گرفتم و به حموم برد . دوش دلچسبی با هم گرفتیم . حوله ای که از قبل آماده کرده بود به من داد . اگه می دونستم وضعیت این جوری میشه با خودم لباس زیر و اینها هم می آوردم . اما انگار همه وسواس هایم رو فراموش کرده بودم . بعد از خشک کردن خودم همون طور کون برهنه روی تخت افتادم و امیر را در حالی که فقط یک شورت پاش بود بغل کردم . عجب شبی بود ! قبل از خواب نگاهی به خودم کردم . تو چه وضعیتی بودم ؟ در حالی که کیلومترها دور از خانه و همسرم بودم اینجا در استانبول در بغل یک مرد نیمه ایرانی که خودش هم زن و بچه داشت لخت مادرزاد خوابیده بودم و احساس می کردم که آغوشش گرمترین و امن ترین آغوش دنیا است . توی دلم کمی حتی به همسرش حسودی کردم . اما بعد این احساس گناه سراغم اومد که نکنه دارم زندگی همسرش رو خراب می کنم .اما یادم افتاد با این وضعیت آپارتمان احتمالا من اولین زنی نیستم که روی این تخت خوابیده و من هم قرار نیست امیر رو از چنگ همسرش در بیارم . با همین فکرها در بغل گرم امیر خوابم برد . دم دمای صبح بود که ناگهان لذت فراوانی رو از سمت کسم حس کردم . کمی به خودم از لذت پیچیدم که دیدم بله ! امیر دوباره سراغ کسم رفته و با ولع داره اون رو می خوره . چه صبح به خیر به جا و زیبایی ! دو تا آه کوتاه کشیدم . امیر که دید از خواب بیدار شدم زبونش رو که تا ته توی کسم بود بیرون آورد و گفت : صبح به خیر عزیزم ! منم گفتم : این شیطون بدون من داری صبحانه می خوری ؟ اونم با خنده با حرارت بیشتری به خوردن کسم ادامه داد . بعد که خوب دلی از عذا در آورد خواست کاندومش رو در بیاورد و کیرش رو دوباره حواله کسم کنه . اما این دفعه نوبت من بود که یه خورده آتیش بازی کنم . رفتم به سمتش و در آغوشش کشیدم و حین لب گرفتن کیر بزرگش رو توی دستم گرفتم . این اولین برخورد دستانم با کیر امیر بود . دیشب فقط کسم زیارتش کرده بود . خوب که کیرش رو مالیدم . آهسته سرم رو پایین آوردم و با دو دست کیر امیر رو جلوی صورتم گرفتم . اول کمی با دست با کیرش ور رفتم . کیرش خیلی خوش فرم بود . به نظرم کلفتی و اندازه اش دقیقا همون بود که دوست داشتم . کیر بهزاد هم خوب بود اما درازی اش زیاد نبود و همیشه تو ارگاسم شدن به مشکل می خوردم . اما کاری که کیر امیر دیشب با کسم کرد تازه معنی ارگاسم رو فهمیدم . بوسه ای کوتاه از کیر امیر زدم و بهش نگاه کردم . امیر از این کارم هیجان زده شده بود . دستش را به سمت کونم برد و از پشت شروع کرد با کسم بازی کردن . من هم آروم لبانم رو به نوک کیرش نزدیک کردم و با آهستگی و لذت شروع به خوردن کیرش کردم . چقدر خوشمزه و گرم بود . این دفعه نوبت امیر بود که آه و ناله اش بلند شود . انگشتش را تا نصفه توی کسم کرده بود و من هم گاهی آه های کوتاه می کشیدم . دیگه کیرش توی دستم بود و داشتم حسابی ساک می زدم . اونم هم خم شد و سرش رو به طرف کوس و کونم خم کرد و من رو به حالت 69 درآورد . حالا اون داشت اون پایین کوس و کونم رو می خورد و من این بالا ساک می زدم . وای فکرش رو بکن . همین چند ماه پیش بود که خیلی اخمو توی دفتر کارش بودم و حالا اون داشت کسم رو می خورد و من داشتم کیرش رو ساک می زدم . من مرتب ساک می زدم و امیر هم لای کونم رو باز کرده بود و زبانش را ته ته توی کوسم کرده بود . بعد آرام انگشتش را روی سوراخ کونم گذاشت که آن را به درون کونم هدایت کند . با تکان دادن کونم به او فهماندم که این کار رو دوست ندارم . اما امیر ول کن نبود دستش را با دهانش خیس کرد و آرام سوراخ کونم رو مالید . این قدر لذتش بالا بود که دیگه بیخیال وسواسهای همیشگیم بودم . من که دیگه به سیم آخر زده بودم اینم روش . آخه من کجا و 69 کجا ؟ امیر همچنان لیس های کشیده به کوسم می کشید ، میخورد مک میزد گازهای کوچیک می گرفت و انگشتش هم تقریبا تا نصفه تو کونم بود . من چکار می کردم ؟ کیر بزرگش را توی دستانم گرفته بودم و با ولع ساک می زدم . تازه فهمیده بودم یک مرد چطور می تواند جنده درون یک زن را بیدار کند ؟ من چند بار وسط خوردن های امیر ارضا شدم ، جیغ زدم و ترشحاتم توی دهانش ریخت . من هم همچنان ساک می زدم و با دست دیگرم با خایه هایش بازی می کردم که ناگهان احساس کردم آب امیر دارد می آید . نمی خواستم آبش توی دهانم بریزد . انصافا دیگه این یکی را نبودم . دهانم رو فوری بیرون آوردم و کیرش را به سمت سینه هایم گرفتم و آب گرم امیر با فشار روی سینه ام ریخت و امیر فریاد بلندی کشید و به نفس نفس افتاد . ظاهرا خود امیر هم همچین مستی را در سکس تجربه نکرده بود . خب کوسی مثل من هم برای او خیلی زیاد بود . چند ثانیه تو همون حالت بودیم . اگه در خانه خودم بود سریع سراغ دستمال می رفتم که اسپرم ها روی ملافه های تخت نریزد . اما اینجا دیگه عین خیالم نبود . اسپرم های امیر قطره قطره از روی سینه ام روی ملافه ها و پای امیر می چکید و اون هم تخمش نبود و از این حالت لذت هم می برد . یک لحظه پیش خودم گفتم : چقدر خوب بود یکی از این اسپرم ها می رفت داخل واژنم و من رو از امیر حامله می کرد . چقدر دلم می خواست از این مرد بچه دار بشم . از این فانتزی احمقانه خنده ام گرفت و سریع از ذهنم بیرونش کردم . بالاخره از جا بلند شدیم . امیر باز دستم را گرفت و مرا به سمت حموم برد . اونجا هم کلی مرا بوسید و خورد و انگولک کرد و حسابی من رو شست . بعد هم گفت وسایلت رو از هتل بگیر و بیار اینجا و تا روز آخر همینجا باش ! من هم همین کار رو کردم . تا روز آخری که استانبول بودم همش کارمون همین بود . روزها و عصرها گردش و تفریح تو بهترین نقطه های استانبول و بهترین رستوران و کافه ها . شب ها هم بکن بکن های اساسی . اصلا یادم رفته بود که یه شوهر تو ایران منتظرم است . هر چند می دونستم که اون هم هیچ وقت نمی گذاره به خودش بد بگذره . یه جورایی توی دلم احساس تلافی می کردم به تمام اون تحقیرهایی که توی این سالها بهزاد به من داشت . با اون شرکت قرمساقش هرچی دختر بود ترتیب داده بود . حالا این به همه اونها در ! روز آخری که پرواز داشتم اصلا دلم نمی خواست امیر رو ترک کنم . توی فرودگاه توی بغلش گریه کردم و بوسیدمش . اون هم اشک توی چشمانش جمع شده بود . اما واقعیت زندگیمون این بود که هر دو توی رابطه دیگه ای بودیم که دل کندن ازش امکان پذیر نبود . مخصوصا اینکه اون بچه هم داشت . دیگه تمام ذهن و روحم متوجه امیر بود .اصلا نفهمیدم کی هواپیما پرید و کی رسید به تهران ؟ توی گیت فرودگاه وقتی پاسپورتم را برای مهر به مامور فرودگاه دادم کلا توی عالم دیگه بودم و وقتی مامور چند بار گفت که خانم بفرمایید پاسپورتتان متوجه نشدم . با سردی پاسپورتم رو گرفتم . ساکم رو تحویل گرفتم و به سمت درب خروجی رسیدم . جل الخالق . این همه سفر همین دفعه بهزاد باید میومد استقبالم ؟ بگو چرا چند روز پیش ساعت دقیق پروازم رو پرسیده بود . سعی کردم خودم رو خونسرد نشون بدم . بهزاد رو بغل کردم اما نگذاشتم که گونه ام رو ببوسد . گفتم زشته . بهزاد روزش بود و خوش اخلاق بود و مرتب تعریف می کرد . من هم سعی می کردم نگاهم رو ازش بدزدم و با لبخندی مصنوعی تایید می کردم . توی همون حالت جای زبون امیر رو روی کسم احساس میکردم .وقتی که یادم می افتاد چی تو این یک هفته تو استانبول بر من گذشت تمام وجودم پر از آتیش می شد . اما حالا بهزاد کنارم ایستاده بود . همون پسر خوشتیپ و جذابی که ۱۰ سال پیش عاشقش شده بودم اما الان ذره ای احساس از او در من نمانده بود . بهزاد آنقدر باهوش نبود که متوجه تغییر رفتار من بشه . چون من عادت داشتم که گاهی در سفر مودم عوض بشه . اما در روزهای بعد کم کم بهزاد متوجه تغییر حالت من شد . از دفعه پیش بیشتر . کم کم داشت بهم شک می کرد . اما من دیگر در پنهان کاری خیلی انرژی مصرف نمی کردم . یعنی اصلا هوش و حواسم به این حرفها نبود . فقط دنبال فرصتی بودم که با امیر چت کنم . باهاش دل و قلوه بدم و با هم لاو بترکونم . یکی از خوبی های امیر این بود که موقع چت واقعا با من چت می کرد و هول بازی در نمی آورد و هی نمی گفت عکس لختت رو برام بفرست . اما وسطش شوخی های جنسی بامزه زیاد می کرد که خیلی هم من رو حشری می کرد اما صداش رو در نمی آوردم . شرکتی که کار می کردم فعلا حالا حالاها قصد نداشت من رو به سفر کاری بفرسته و این داستان من رو نگران کرد . چه طور می تونم دوری امیر رو تحمل کنم . این موضوع رو با امیر در میون گذاشتم و اون هم خیلی ساده گفت : عیب نداره عزیزم خودم برات بلیط می گیرم که بیای ! من هم از خدا خواسته از شرکت چند روز مرخصی گرفتم و به بهزاد هم گفتم برای مسافرت کاری دوباره باید برم استانبول . بهزاد شکش باز هم بیشتر شد . به این زودی ؟ هزار تا بهونه آوردم و خلقم رو تنگ کردم . اصلا برام مهم نبود که چی فکر می کنه . گفتم همینیه که هست . نمی تونم که حرف شرکت رو زمین بندازم . میدونستم بهزاد از اون آدمهایی نبود که به شرکت زنگ بزنه و با شرکت چک کنه . اما برای اطمینان با منشی شرکت که دوست صمیمیم بود هماهنگ کردم که اگه بهزاد زنگ زد بهش چی بگه . هواپیما که از زمین حرکت کرد انگار دل و روح من هم باهاش پرواز می کرد . اون چند ساعت انگار برام یک سال گذشت . امیر توی فرودگاه مثل دفعه قبل منتظرم بود . اما این دفعه تا رسیدم خودم را در بغلش انداختم و او هم صورت من رو غرق در بوسه کرد . راننده شخصی امیر منتظرش بود . امیر جلوی راننده اش زیاد تابلو بازی در نمی آورد و رسمی تر بود اما کل مسیر دستش توی دستانم بود و مرتب فشار می داد و بهم لبخند می زد . دل توی دلم نبود که به آپارتمانش برسم . اما نمی خواستم خودم رو هم خیلی حول نشون بودم . وقتی به آپارتمان رسیدیم . من رو سیر بوسید و توی بدنش فشار داد . اومد لباس هایم رو در بیاورد که گفتم نه نه اول حموم . اون هم دستم رو گرفت و دو تایی رفتیم حموم . اما انتظارمون به بیرون حموم نرسید . توی همون حموم کوسم رو خورد . کیرش رو خوردم و من رو توی همون وان وحشیانه کرد . من هم فقط جیغ می زدم و فریاد . برای اولین بار توی حموم آبش رو روی صورتم ریخت . خب اونجا دیگه خیالش راحت بود . من هم چند قطره از آبش رو قورت دادم . چقدر مزه گس خوشمزه ای داشت . آناناس خورده بود ؟؟ این دیگه شد از اون جا عادت هر وقت سکس داشتیم نمی گذاشتم آبش هدر برود . یا توی دهنم می ریخت یا روی صورتم می ریخت و با اون برای خودم کرم زیبایی درست می کردم . این آب امیر بود . طلا بود . نباید که تو دستمال کاغذی هدر می رفت وقتی پوست زیبا و لطیف من هست چرا دستمال ؟ یک بار حتی با آب کیرش مسواک زدم . باورتون میشه ؟ کل وقتمون هم بیرون به تفریح کردن می گذشت و تو توی آپارتمان حداقل روزی دو بار سکس و بکن بکن داشتیم . دیگه کمر واسه امیر نگذاشته بودم . اون جا که معجون نبود اما طفلی روزی دو سه بار نوشیدنی های قوی می خورد تا بتونه از پس من بر بیاد . این رویای چند روزه هم تموم شد با کوس و کونی پاره پوره و خورده شده دوباره به تهران برگشتم . دوباره روز از نو روزی از نو ! شکهای بهزاد هی داشت بیشتر می شد و من هم هر روز به او بداخلاق تر و بی اعتناتر می شد که خیلی هم عمدی نبود . فکر و ذهنم جای دیگری بود و نمیتونستم دوتا عشق رو همزمان توی قلبم جا بدم . تا اینکه اون اتفاق ویران کننده افتاد . همان که بهزاد برایتان مفصل تعریف کرد . یکبار که حواسم نبود بهزاد به خانه آمده داشتم تلفنی با امیر دل می دادم و قلوه می گرفتم و اتفاقا چند بار هم وسط تلفن بهش گفتم دوستت دارم ! وقتی صدای بسته شدن در آمد دلم هری ریخت پایین . اول فکر کردم بهزاد آمده تو . سریع تلفن رو قطع کردم . اما بهزاد خانه نبود و فهمیدم که در خانه بوده و همه صحبتهای من رو شنیده و حالا هم رفته . هر چی تلفنش رو گرفتم یا رد تماس می داد یا جواب نمی داد . تا اینکه با صدای لرزان جواب داد و شروع به بد و بیراه گفتن به من شد . من هم که هیچ وقت اینجور موقع ها کم نمی آوردم زدم تو کانال انکار و خودزنی . اما انگار پازل های بهزاد تازه کامل شده بود و دلیل رفتارهای چند ماهه من رو فهمیده بود . حالا باید چکار می کردم ؟ خب راحت ترین کار این بود که از بهزاد جدا می شدم . اما مگر شدنی بود . جدا از خانه ای که به اسم دو نفرمان بود و کلی داستان دیگر . جواب خانواده ها رو چی می دادیم که فکر می کردند ما خوشبخت ترین زوج های دنیا هستیم ؟ دعواهای من با بهزاد شروع شد و تا پای جدایی پیش رفتیم . اما ته دلمان جفتمان راضی به این جدایی نبود .هر چی بود و هر بلایی سر هم آورده بودیم نمی دونم چرا یه جای وجودمان هنوز به هم گره داشت . بهزاد شاید همسر خوبی برایم نبود اما همیشه یک دوست خوب برایم بود . تا آن موقع هم که با هم دوست بودیم همه چی عالی بود از وقتی ازدواج کردیم این همه داستان بینمان شروع شد . قبل از اینکه بخواهیم هر اقدام جدی برای طلاق کنیم دل را به دریا زدم و گفتم همه چیز را به او بگویم و کار را یکسره کنم . خبردار هم شده بودم که توی این مدت هم بیکار نبوده و به یه زن دیگه هم روی هم ریخته و سکس هم داشته . واقعا همه چیز فقط برای ما زنها تابو هست ! قرار گذاشتیم . بهزاد خیلی مغموم بود ولی دیگه عصبانی نبود . گفت : این که من رو خر فرض میکنی برام خیلی سنگین تر از خیانتی است که بمن کردی . من هم فهرست بلند بالای خیانت هایش از جمله همین تیک و تاک آخری رو جلوی رویش گذاشتم که بداند او هم چندان تو این داستان معصومیت به خرج نداده . بهزاد گفت : خب قبول من هم آدم بد . اما بیا و همه چیز رو همینجا اعتراف کن که من از این حالت حماقت خارج بشم . من هم نامردی نکردم و سیر تا پیاز رابطه ام رو بدون جزییات سکس هایم برایش تعریف کردم . از تعجب چشمهایش گرد شده بود اما تسلطش را حفظ کرد . خلاصه توافق کردیم که باز هم به زندگی ادامه بدیم به شرط اینکه هر دو دست از خیانت برداریم . هرچند این داستان واقعا برایم دردناک بود اما باید واقعیت رو قبول می کردم . چند ماه گذشت و من حس کردم که بهزاد آدمی نیست که به قولش وفادار باشد اما باز هم من رابطه ام رو با امیر فقط در حد چت ادامه دادم و به او ماجرا رو گفتم . اون هم خیلی ناراحت و بی قرار بود اما واقعیت رو پذیرفت . ازدواج در جهان سوم یک شوخی ساده و حرف نیست . سکس هایم با بهزاد شروع شده بود و عجیب که سکسمان بسیار بعد از آن ماجراها بهتر شده بود . انگار وقتی فهمیده بودیم کوس و کون من و کیر و خایه اون دیگه آکبند و دست نخورده نیستند هیجان عجیبی بینمان افتاده بود . انگار که یک جنس جدید گیر آوردیم . هفته ای دو سه بار سکس داشتیم و همه هم با هیجان . یواش یواش وسط سکس درباره خیانت هایمان با هم شوخی می کردیم .مثلا اون می گفت کیر من رو دوست داری یا امیر ؟ منم با بدجنسی می گفتم معلومه که امیر ! و اینکه من بهش می گفتم کوس و کون من بهتره یا دوست دخترهام و اون هم هر دفعه اسم یکیشون رو می گفت و اونها رو توی بدن من مجسم می کرد . دیگه قبح و حیا کاملا بینمون ریخته بود . تا اینکه یه بار بهزاد وسط سکس از من خواست تا تمام جزییات سکسم با امیر رو برای اون تعریف کنم . جل الخالق ! این روی بهزاد رو دیگه ندیده بودم . البته شنیده بودم که بعضی از مردها بعد از خیانت دوست دارند با فانتزی سکس همسرشان با یک مرد دیگر لذت جنسی ببرند . کمی مردد بودم . اما مگه دیگه بالاتر از سیاهی رنگی هست . در حالی که سکس می کردیم هر دفعه بخشی از جزئیات سکسم با امیر را برایش توضیح می دادم . تازه خیلی هم آب و تاب میدادم و پیاز داغش رو زیاد می کردم . اما علاقه ای نداشتم خودم جزییات سکس او با دوست دخترهایش رو برای من تعریف کنه . اما انصافا وقتی خودم هم ماجراهای خودم و امیر را تعریف می کردم بسیار حشری تر می شدم و سکسم خیلی وحشی می شد . حتی او گاهی از من می خواست که وسط سکس او را امیر صدا بزنم و من کاملا اطاعت می کردم . دیگه همه چیز بین من و بهزاد عادی شده بود تا اینکه بهزاد آن روز آمد و عجیب ترین پیشنهاد زندگیش را به من کرد . او گفت : دوست داشتی هنوز هم با امیر در ارتباط بودی ؟ اولش فکر کردم ادامه فانتزی های جنسی است و گفتم : آره که دوست داشتم . دوست داشتم اینجا بود کیر بزرگش تو دهنم بود و خندیدم . امیر با لبخندی عجیب گفت : نه واقعا گفتم . مساله اینجاست که اگر بودن با او تو رو خوشحال می کنه و به خاطر اون حاضر نیستی از زندگی مشترکمون دست بکشی من هم مشکلی ندارم ! عجب ! عجب ! این دیگه آخرش بود . باورم نمی شد که بهزاد داره همچین پیشنهادی می کنه هر چند با شناختی که از روحیات بهزاد داشتم این داستان خیلی هم دور از ذهن نبود . اما حس زنانه ام چیز دیگری رو هم تشخیص داده بود . به او گفتم : نکنه این رو می گی که باز برای خودت مجوز پریدن داشته باشی ؟ امیر هم انکار نکرد و اعتراف کرد که با دختر جدیدی دوست شده که علاقه داره به عنوان پارتنر دوم در کنار خودش داشته باشه . خیلی جالبه خودش دوخته بود و خودش هم بریده بود . دوست نداشتم دوباره سر دعوا رو باز کنم . چون الان اون بود که باز یک طرفه قرارمون رو زیر پا گذاشته بود . امیر معتقد بود که حالا که کار رابطه مان به اینجا کشیده یه مدت روابط آزاد داشته باشیم و از زندگیمون لذت ببریم . بچه هم که نداشتیم و خیال بچه دار شدن هم در سرمان نبود . واقعیت اینکه من هم ته دلم بدم نمی آمد دوباره رابطه ام رو با امیر شروع کنم . الان یکی دو سالی بود که هیچ دیدار فیزیکی با هم نداشتیم . وقتی یاد سکس هام با امیر می افتادم تمام بدنم سوزن سوزن می شد . اما با وجود این هنوز به یک رابطه موازی بین بهزاد و یک زن دیگه هم تمام حسادت وجودم رو می گرفت . چقدر عجیب هستیم ما آدمها ! نمیخوام سراغ جزییات برم . بهزاد براتون کامل جزئیات رو تشریح کرد که چگونه توافق کردیم که دوباره رابطه های آزاد و موازی با پارتنرهای خارج از ازدواجمون داشته باشیم . یکی از شرط هایی که گذاشتم این بود که حتما آزمایش پزشکی بین بهزاد و پارتنرش و همینطور بین من و امیر داشته باشیم که بیماری وارد زندگیمون نشه و شرط دیگه این که دیگه پای هیچ زن و مرد دیگه ای به زندگیمون باز نشه . اون هم از خدا خواسته قبول کرد . من هم با خوشحالی به امیر پیام دادم و اون هم اینقدر خوشحال شد که گفت حالا که اینطوره به جای اینکه تو بیای ترکیه من میام ایران ! کمی نگران شدم . گفتم تو ایران کجا میخوای همدیگه رو ببینیم ؟ گفت : مشکلی نیست آپارتمان موقت اجاره می کنم . خلاصه مقدمات سفر امیر به ایران فراهم شد و من هم خوشحال کلی خوشگل کردم ، آرایشگاه رفتم . اپیلاسیون و هزار تا داستان دیگه حسابی و به خودم رسیدم تا اینکه یک روز قبل از رفتن پیش امیر ، بهزاد باز هم با یک پیشنهاد عجیب من رو غافلگیر کرد . -میشه از سکست فیلم بگیری که من هم ببینم ! درجا خشکم زد . این دیگه چه پیشنهادی بود ؟ نکنه می خواست از فیلم علیه ام سواستفاده کنه ؟ هر چند با شناختی که از بهزاد داشتم اهل این کارها نبود . اولش ب شدت مخالفت کردم . دوست داشتم حالا که آزاد هستم راحت برم و دوباره عشق بازیم رو با امیر بکنم . اما این کار باعث می شد که هر گونه حس راحتی از من دور باشه . اما بهزاد دست بردار نبود . انرژی عجیبی در بهزاد بود که تا اون موقع سراغ نداشتم . انگار سرتاپای وجودش خواهش شده بود . تقریبا یک روز سر این داستان با هم بحث کردیم و جواب من همچنان منفی بود تا اینکه آروم آروم نرم شدم . خب حالا که دلش میخواست سکس من رو ببینه چرا که نه ؟ من هم یه حس جدید پیدا کرده بودم که بدم نمی آمد سکسم توسط شوهرم دیده بشه . اما خودم اصلا دلم نمی خواست هیچ جزییاتی از سکس بهزاد با پارتنرهاش نه ببینم و نه بشنوم . یه راه حل خوب پیدا کردم . یه موبایل یدک داشتم . گفتم با موبایل خودم بهت تصویری زنگ میزنم تا تمام سکسمون رو آنلاین ببینی . نظرت چیه ؟ بهزاد از هیجان چیزی نمانده بود که برقصه . یعنی تا این حد فانتزی بی غیرتی برای بعضی آقایون لذت بخش بود و من نمی دونستم ؟ خلاصه روز موعود فرا رسید .امیر از فرودگاه رسیده بود و آپارتمان رو گرفته بود . لوکیشن رو برای من فرستاد تا بروم . یک لباس زیر سکسی با بهزاد انتخاب کردم . بهزاد در مورد همه لباسهایم نظر می داد . باورم نمی شد که شوهرم داره برای اینکه من برم به یه مرد دیگه برم اینقدر حوصله و وسواس نشون بده . خلاصه بهترین لباسهام رو پوشیدم و به سر قرار رفتم . زنگ رو زدم . احمد در را زد و به آپارتمان مورد نظر رفتم . جایی نزدیک خیابان فرشته بود . عجب آپارتمانی هم رزرو کرده بود . دیدم که در نیمه بازه آروم به داخل رفتم و ناگهان امیر با یک گل زیبا سورپرایزم کرد . گل را گرفتم و همونجا در آغوشش کشیدم . اینقدر هیجان زده بودم که نفهمیدم گل را کجا انداختم . فقط همدیگر رو می بوسیدیم . مرا به داخل کشید و روی مبل انداخت . نیم ساعتی در حال بوسیدن و خوردن همدیگر بودیم . دستهای امیر البته بیکار نبود . با یک دستش مرتب به کونم چنگ می زد و یک دستش سینه هایم رو می مالید . چند بار هم ممه ام را از کرست بیرون آورد و نوک سینه هایم رو مک زد . من هم فقط ناله می کردم و به بوسه هاش جواب می دادم . بعد نیم ساعت عشق بازی تازه وقت شد یکم باهم گپ بزنیم . شلوارم در اومده بود و با پیراهن نیمه باز و کرست نامرتب روی پاهایش نشسته بودم و اون برام از داستانها و ماجراهاش تعریف می کرد . دست آخر گفت : باورت میشه هنوز وقت نکردم دوش بگیرم . از روی پایش بلند شدم . امیر کون برهنه شد و به سمت حمام رفت . من هم فرصت رو مناسب دیدم . لباسهای سکسیم رو با دامن توری پوشیدم . آرایش کردم و بعد با موبایلم بهزاد رو تصویری گرفتم . بهزاد گوشی رو برداشت . وقتی من رو اونطور نیمه لخت دید چشمانش داشت از حدقه در می اومد اما خیلی هم هیجان داشت . به او چشمکی زدم و براش بوس فرستادم . انگشتم رو نزدیک لبم آوردم و هشدار هیس دادم . موبایل رو یک جای خوب بین کیفم که زاویه خیلی خوبی به تخت داشت جاساز کردم . امیر از حمام بیرون آمده بود . همانطور با حوله دور کمرش آمد تو . من به استقبالش رفتم و بغلش کردم . دیگه حواسم بود که دیگه از این جای ماجرا را بهزاد داشت تماشا می کرد . من هم هیجان عجیبی داشتم . همانطور امیر که داشت من رو می بوسید حوله از دور کمرش افتاده و کیر بزرگش بیرون افتاد . حتما بهزاد هم داشت کیر امیر رو میدید . امیر شروع کرد از من لب گرفتن و مرا روی تخت انداخت . من با هزار عشوه عقب رفتم . او هم هیکل سنگینش را روی من انداخت و باز هم شروع به لب گرفتن کرد . آرام آرام سرش را پایین آورد و ممه هایم را با شدت از کرستم بیرون کشید و شروع به خوردن کرد . اگر می دانست که همین حالا یک مرد دیگه که از قضا شوهر من است داره این صحنه ها رو میبینه شاید اینقدر شدت عمل به خرج نمی داد . اما من هم اصلا جلودارش نبودم . خوب که ممه هایم رو خورد آرام آرام سرش را به سمت پایین برد . نافم رو بوسید ته به کوسم رسید . کوسم رو آرام از روی شرت شروع کرد لیس زدن و بوسیدن . بعد آرام شرت و دامن توریم را پایین کشید و بالاخره لخت مادرزاد شدم . مثل عادت همیشه یک بالشتک کوچک زیر کونم گذاشت تا کوسم قشنگ سایز دهانش شود و شروع کرد آرام و با لیسهای کشیده کوسم را لیس زدن و خوردن . من هم آه می کشیدم و کم کم دیگه بهزاد و دوربین را یادم رفته بود . امیر لنگهایم را گرفت و به سمت بالا کشید و زبانش را تا ته کرد توی کوسم . دیگه ناله هایم به جیغ تبدیل شده بود اما هر چی جیغ می زدم امیر کارش را وحشیانه تر انجام می داد . در همون حال امیر دو انگشتش را لوله تفنگی کرد و کامل توی کوسم فرو برد . سرم را بالا آوردم و با نگاهی حشری و خمار در چشمانش ناله کردم . اونهم خندید و به کارش ادامه داد . وای باز یادم افتاد همه این صحنه ها را بهزاد داره نگاه میکنه . سکته نکنه خوبه وسطش . انگشتان امیر همچنان تا دسته توی کوسم بود و همزمان با شستش سوراخ کونم رو هم نوازش می کرد و با زبانش هم کوسم رو می خورد . بعد که حسابی از خجالت کوسم دراومد من هم به سمت کیرش حمله ور شدم و ساک های وحشیانه ای به کیرش زدم . کیرش را به چند روش می خوردم . لیس می زدم می بوسیدم تا ته توی حلقم بیرون می آوردم و بعد به سراغ خایه هایش می رفتم و خایه هایش رو می بوسیدم و می خوردم . اون همزمان با انگشت با کوس و کونم بازی می کرد . امیر یواش یواش کله اش را به زیر کوسم رساند و من رو به حالت ۶۹ درآورد و کوس و کونم رو مثل صفحه تلویزیون جلوی چشمش انداخت و در حالی که من کیرش رو میخوردم اونم هم با دست و زبان مشغول کوسم و کونم که بدجوری قلمبه شده بود شد . دوربین دقیقا روبروی کونم بود و بهزاد قشنگ می تونست تصویر خورده شده کوس و کونم رو خوب تماشا کنه . من هم برای هیجان بیشتر گاهی کونم رو تکون میدادم که بیشتر تو دهن امیر فرو بره . بالاخره بخور بخور تموم شد . امیر دوباره من رو روی تخت انداخت و برای اولین بار کیرش را بدون کاندوم توی کوسم فرو کرد . گفتم که قبلش آزمایش ها رو داده بودیم و دیگه خیالمون راحت بود . امیر لنگهایم را هوا داده بود و به شدت داخل کوسم تلمبه می زد . من هم که به جز آه و ناله کردن کاری از دستم بر نمیومد هر وقت که فرصت رو مغتنم می دیدم نگاهی به دوربین می انداختم و بهزاد را نگاه می کردم . هیچ کس به غیر از بهزاد متوجه آن نگاه ها نمی شد . با نگاهم بهش میگفتم عزیزم این همسر خوشگل تو هست که داره توسط یک مرد دیگه گاییده میشه . اونم مردی که علنا من شوهر دوم خودم میدونستم . امیر ده دقیقه ای من رو از جلو کرد و بعد محکم من رو به حالت داگ استایل درآورد ، این دفعه صورتم دقیقا مقابل دوربین بود . چشمکی به بهزاد توی دوربین زدم و لبخندی شیطنت آمیز بهش کردم و تا آنجا که می تونستم کونم رو به سمت امیر قنبل کردم . امیر هم به راحتی کیرش را تنظیم کرد و کیرش را داخل کوسم که کاملا خیس بود فرو برد و با شدت و توان بالا شروع به تلمبه زدن کرد . ضربه های سهمگین داشت از پشت به کونم می خورد و من هم با چهره ای که نمیتونستم پیش بینی کنم چقدر حشری است به دوربین نگاه می کردم و ناله می کردم . انگار امیر حس ششمش بیدار شده بود که باید از همیشه محکم تر من رو بکنه . امیر یک ربع دیگه من رو توی این حالت کرد و بعد ناله اش به هوا رفت . کیرش را از تو کوسم بیرون کشید و آبش را با شدت روی کونم پاشید . چند ثانیه به همون حالت موندیم . امیر آرام دستمال را از بغل دستش برداشت و آبش را از روی کونم پاک کرد . چقدر دلم می خواست الان اون آب توی دهن و لبهایم ریخته می شد . اما هنوز زود بود بهزاد رو با این شیرین کاری هام غافلگیر کنم . هرچند تا الان هم بزرگترین تابوی زندگیم رو انجام داده بودم. فکر کنید ! جلوی دوربینی که برای شوهرم روشن بود وحشیانه ترین سکس عمرم را انجام داده بودم . بعد از سکس امیر کمی من رو بغل کرد و ازم لب گرفت . نیم ساعت عاشقانه توی بغلش خوابیدم تا امیر به سمت حموم رفت و من رو هم صدا کرد که بیام . من هم آرام اول به سمت دوربین رفتم . بوسه ای برای بهزاد فرستادم و با او بای بای کردم و دوربین رو خاموش کردم . همون موقع بهزاد برام پیام داد : دوستت دارم جنده کوچولوی من ! از این پیغام خیالم راحت شد . من هم کون برهنه به سمت حموم رفتم و با امیر دوش حسابی گرفتم . نزدیک بود یه بار دیگه هم زیر دوش ترتیبم رو بده . خلاصه دوش دلچسب دو نفره را گرفتیم . لباس پوشیدیم و شروع به نوشیدن چای کردیم . موقع نوشیدن چای امیر خبر عجیبی بهم داد . گفت که بخشی از کارش به ایران منتقل شده و از این به بعد به جای اینکه من بروم به ترکیه او می تواند به ایران بیاید . عجب اتفاق خوشایندی . حالا که بهزاد رضایت داده بود لازم نبود برای عشق بازی با امیر این همه راه تا ترکیه بروم . امیر ادامه داد که این امکان را دارد که هر وقت که به ایران بیاید آپارتمان روزانه اجاره کند که من هم بروم پیشش . من هم با شنیدن این خبر بوسیدمش و بعد لباس پوشیدم و رفتیم بیرون که با هم بگردیم . امیر سه روزی تهران بود و من کل این سه روز یا بیرون باهاش در حال گردش و تفریح بودم و یا داخل آپارتمان مشغول دادن بودم ! تا اونجا هم که می تونستم که امیر نفهمه دوربینم رو روشن می کردم و از سکس هام فیلم می گرفتم که خوراک خوبی برای بهزاد داشته باشم . بالاخره روز پرواز امیر رسید . تا فرودگاه همراهیش کردم . موقع خداحافظی بغلش کردم . گونه من رو بوسید و در گوشم گفت : از این به بعد زود زود میام تهران . امیر از گیت رد شد و خداحافظی کرد . من ماندم تنها که حالا باید برمیگشتم پیش بهزاد . یا خدا ! واقعا نمی دونستم با چه رویی برگردم . با این همه جنده بازی که درآورده بودم تو این سه روز هم موبایلم رو خاموش کرده بودم . خیلی استرس داشتم . اما می دانستم که داستان پایان ناخوشایندی ندارد . سوار تاکسی شدم و تا رسیدم خانه انگار که یک سال گذشت . بین راه گوشیم را روشن کردم و به بهزاد پیغام دادم : شازده چطوری ؟ اون هم سراسیمه جواب داد خوبم عزیزم کجایی نگرانت بودم ! گفتم توی راه خونه هستم . اون هم نوشت خوش اومدی خوشگلم . واقعا این خونسردی بهزاد برام ستودنی بود . پیش خودم گفتم اگر میدانستم فانتزی بی غیرتی این قدر برای بهزاد هیجان دارد زودتر خودم را از دست این همه استرس رها می کردم . بالاخره به خانه رسیدم . کلید انداختم و رفتم تو . همین که رسیدم بهزاد پرید و بغلم کرد . من هم نامردی نکردم و حسابی بوسیدمش . بهزاد همون جا لباسهایم رو کند و من رو روی تخت انداخت و یه دور سیر من رو گایید . همون روز به امیر هم داده بودم و این هم شد یه رکورد که در یک روز به دو مرد مختلف کوس داده باشم . امیر با قدرت تلمبه می زد و می گفت :عجب جنده ای شده بودی خوشگلم . حالا کیر من رو بیشتر دوست داری یا کیر امیر ؟ من هم با فریاد می گفتم کیر جفتتون ! سکس که تموم شد نشستیم و با هم کمی گپ زدیم . درباره شرایط جدید زندگیمون . اون هم البته تو این دو سه روز بیکار نبود و حسابی با دوست دخترش سکس داشتند . حالا دیگه از داستان تئوری به شرایط عملی رسیده بود . من دو تا شوهر داشتم و اون هم دو تا زن داشت . عجیب اینکه با وجود این همه جنده بازی که با امیر کرده بودم هنوز هم به دوست دختر بهزاد حسادت داشتم . این حسادت زنانه که در وجود ما زنها است هم چیز عجیب غریبی است . اما بهزاد برعکس بود . اصلا حسادتی را حداقل به صورت ظاهری نشون نمی داد و من رو تشویق می کرد که با امیر سکس بیشتری داشته باشم به شرط داشتن ویدیو و عکسهای بیشتر . عکسها و ویدیوهایی که از سکس با امیر را گرفته بودم هم با هم نگاه کردیم . کلی خندیدیم و بعدش هم طبق معمول یک سکس عالی و دلچسب . زندگی دوگانه من تمام پازلهاش تکمیل شده بود . من دو تا شوهر داشتم . هر کدوم با عادتهای مختلفی که داشتن . توی غذا خوردن توی خوابیدن . توی تفریح و حتی توی عصبانیت و البته در سایز کیر . امیر هر چند وقت یکبار به ایران می آمد و من پیشش می رفتم و مثل یک همسر ازش پذیرایی می کردم . براش غذا می پختم . بهش حسابی میدادم و با هم به تفریح می رفتیم . اون هم هر دفعه برایم کادوهای گرون قیمت میخرید و بهترین عطر ها و لباسها را برایم می آورد . بهزاد هم هر چند وقت یکبار پیش دوست دخترش می رفت و حسابی با او سکس داشت . بهزاد از من می خواست که عکسها و فیلمهای سکسش با دوست دخترش را هم به من نشان بدهد و من برای اینکه به فیلمهای من حساس نشود با اکراه قبول می کردم . واقعا دیدن اون فیلمها هر چقدر برای بهزاد لذت بخش بود برای من عذاب آور بود و علاقه ای به دیدنش نداشتم . اون صحنه ای را هم که مدتها بهزاد دوست داشت ببیند را هم برایش فیلمبرداری کردم یعنی پاشیدن آب امیر روی صورتم و خوردن قطره های آبش . او هر وقت این صحنه را میدید جای قطره های آب امیر را روی صورتم می بوسید و چند بار خودش درجا روی صورتم جق زد و او هم آبش را روی صورتم ریخت . سکس های من و امیر هم هیچ وقت عادی نمی شد و هر دفعه عجیب تر هم می شد . یکی دو بار هم بهش کون دادم و گذاشتم آبش را هم کامل داخل کونم بریزد اما این صحنه ها را برای بهزاد فیلم نگرفتم چون دوست نداشتم به بهزاد هم کون بدهم چون همون کون دادنهایم به امیر هم خیلی درد داشته و ادامه پیدا نکرد اما من امیر همسر عزیز دومم را اینقدر دوست داشتم که حتی درد کون دادن به اون هم برایم لذت بخش بود . یک بار هم حامله شدم و واقعا نمی دونستم بچه برای کدوم یکی از شوهرهایم هست اما ریسک نکردم و سریع تا نطفه شکل نگرفته بود اون رو کورتاژکردم . این زندگی دوگانه تا چند سال ادامه داشت و البته روابط من و امیر بعد از چندی به سردی گذاشت چون اون به ایران نمی آمد و من هم به ترکیه نمی رفتم . اما دوستیمان برای همیشه ادامه پیدا کرد و هنوز هم دوستان بسیار خوبی برای هم هستیم و سالی یکی دو بار هم که شده سکس رو داریم . اما بهزاد قربونش برم اصلا رابطه اش را با دوست دخترش کمرنگ نکرده که هیچ هی هم پررنگ تر کرده تا اونجا که تصمیم داشت از او بچه دار هم بشود اما من بشدت مخالفت کردم و او هم پرونده این داستان را برای همیشه بست . این هم داستان من بود . اگر جزییات بیشتری رو یادم بیاید باز هم در یک داستان جداگانه می نویسم اما فکر میکنم تا همینجا هم خیلی برایتان نوشتم . سارا 👌 😍 نوشته: سارا لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده