رفتن به مطلب

داستان بردگی و سکس با زن شوهردار


dozens

ارسال‌های توصیه شده


بردگی تا سکس با خانوم کویتی

بچه‌ها این داستان یکم طولانی هستش اگه حوصله دارید بخونید.
سالها قبل من و دوتا خواهرم و مادرم تو روستا زندگی میکردیم پدرم تو درگیری روستا کشته شد به خاطر زمین کشاورزی یک دایی داشتم چند سال کویت زندگی میکرد وضعیت مالی خوبی داشت هر شیش ماهی یک بار میومد ایران برامون کلی کادو و پول می‌داد به مادرم یک روز به مادرم گفت میخوام امیر ببرم کویت کار کنه اونجا خوشبخت میشه و میتونه براتون پول بفرسته منم کمک میکنم کاراش انجام بده هواش دارم.
اون شب مادرم خیلی گریه میکرد می‌گفت امیر بچه هستش ولی قبول کرد با هزاران بدبختی که دایی باهاش حرف زد منم لباس هامو جمع کردم با دایی راه افتادم همراه با اشک و خون مادرم و خواهرام رفتیم سمت آبادان سوار لنج شدیم دایی بهم گفت هر وقت بهت گفتم قایم شو یک جای تو موتور خونه بهم نشون داد که اگه مامور ها آمدن بهت گفتم برو آنجا ولی دایی پاسپورت و ویزا داشت میخواست منو قاچاقی ببره کویت چند ساعتی رو دریا بودیم حالم بد شد ناخدا یک قرص داد به دایی گفت بهش بده بهم داد و گفت بخور منم خوردم خوابم گرفت تا صبح خوابیدم صبح شد دایی به زور بیدارم کرد گفت بریم از لنج پیاده شدیم عجب شهری بود به نام السبیه منم کیفم تو دستم بود دایی تاکسی گرفت رفتیم به فروانیه تو مسیر راجب این خانواده صحبت میکرد که چطوری باهاشون حرف بزنم و رفتار کنم یک زن و شوهر و دو تا بچه پسر و دختر بودن اسم مرده عثمان بود و زنش صلعه بود و دوتا بچه به نام بایرام و جمال داشت که هر دو هفت سال و هشت سال بودن رسیدیم از فروانیه ماشین گرفت از شهر خارج شدیم دو ساعتی تو راه بودیم رسیدیم به یک کاخ یا امارت دایی من هماهنگ کننده همه چیز بود آنجا منو برد پیش خانوم صلعه یک خانوم بسیار زیبا و لباس اندامی مشکی بلند کمر باریک با سینه های بزرگ که خط سینه هاش و نصف سینه هاش بیرون بودن که تقریبا بهش میخورد 36 ساله باشه با دایی سلام کرد دست داد بهش گفت اینم امیر بچه خواهرم که بهت قول دادم بیاد آمد جلو با یک لبخند زیبا سلام کرد با من دست داد به دایی گفت که عثمان رفته اروپا چند ماه دیگه میاد خودت به همه چیز حواست باشه.
مثل اینکه شوهرش یک ماه کویت بود چند ماه اروپا یک نمایندگی بزرگ داشت تو اروپا.
به دایی گفت امیر ببر همه جا خونه رو بهش نشون بده منم با دایی رفتم چندتا خانوم و آقا بودن معرفی کرد یکی هندی بود راننده بچه هاش یکی بنگلادشی بود راننده خود خانوم صلعه یک نفر مامور خرید خونه وارد خونه شدم با دایی وای خدا یک خونه دوبلکس بزرگ کلی آدم تو آشپزخونه و خونه برای غذا پختن و دایی کل خونه رو بهم نشون داد بهش گفتم دایی وظیفه من چیه ؟ گفت دایی بزار صلعه خانوم بگه رفتیم پیش صلعه خانوم بهش گفت وظیفه امیر چیه چه کاری باید انجام بده ؟ گفت فعلا ببرش یک اتاق بهش بده بزار امروز استراحت کنه بعد میگم یک خونه بود پشت این کاخ که کارگر ها آنجا زندگی میکردن که مال کشور های دیگه بودن مثل دایی و راننده ها و سرآشپز همون خونه هم بزرگ بود دایی یک اتاق داشت تقریباً بزرگ بود گفت دایی عزیزم همین جا کنار من باش تو اتاق خودم بخواب سعی کن از این خونه بیرون نری تنها اگر پلیس کویت گرفتت میفرستت ایران به چیزی دست نزنی تا بهت نگفتن گفتم چشم من استراحت کردم ولی حس دل تنگی اذیتم میکرد که از خانواده دور بودم دایی یکم باهام حرف زد که آرومم کنه ناخداگاه زدم زیر گریه دلم برای مادرم و خواهرم و روستا تنگ شده بود دایی بغلم کرد داشت آرومم میکرد در اتاق زدن دایی رفت در باز کرد صلعه خانوم بود دید دارم گریه میکنم آمد داخل منم سریع اشکامو پاک کردم بلند شدم دایی گفت به خاطر دل تنگی گفت میدونم اشکال نداره آمد بغلم کرد فارسی و عربی قاطی باهام حرف زد نگران نباش اینجا خونه خودته و هر وقت دوست داشتی میتونی بری و غیره دستم گرفت به دایی گفت این پسر رو من میخوام کنار من باشه کارهای شخصی منو انجام بده و هیچ کسی اجازه نداره کاری باهاش داشته باشه دایی گفت چشم خانوم من و خانوم رفتیم به سمت باغ به همون راننده بنگلادشی نمیدونم چی بهش گفت با انگلیسی حرف زد سویچ ماشین ازش گرفت رفتیم سوار ماشین شدیم من و صلعه خانوم یک دوری تو منطقه زدیم تو مسیر باهام حرف میزد آروم شدم برگشتیم سمت خونه یا همون امارت دستم گرفت رفتیم داخل اتاق خواب خودش وای نگم براتون اتاق خواب خانوم از خونه ما بزرگتر بود چه مجسمه های بزرگی تو اتاق خواب داشت تخت خواب دو نفره مثل این فیلم ها سقف داشت منو برد با پسر و دخترش آشنا کرد پای کامپیوتر و بازی حتی اتاق خواب بچه هاش از خونه ما بزرگتر بود به غیر اینکه چه چیزهایی اتاق خواب بچه هاش بود که هیچ وقت ندیدم صندلی میز کامپیوتر بچه هاش از خونه ما گرون تر بود کارم این بود که به مسائل شخصی خانوم باشم بیشتر کنارش بودم کار خواصی نداشت کارم سنگین نبود بیشتر تو اتاق خوابش کنارش بودم وقتی می‌خواست بره بیرون بهم میگفت بیا باهام یا میخواست لباس عوض کنه ازم نظر میخواست چه لباسی زیبا هستند یادم داد چطوری وقتی باهاش میرفتم بیرون خرید چطوری خرید کنم آخه دینار کویت بلد نبودم کم کم وقتی شوهرش نبود اروپا بود جلو من لباس عوض میکرد منم سرمو پایین مینداختم بدن خوبی داشت کون گرد سینه های بزرگ کمر باریک شوهرش عثمان از اروپا آمد نمیگم از اون مردها شکم گنده زشت بود نه بد نبود بهم گفت وقتی شوهر میاد تو برو به کار های دیگه برس کنار دایی خودت باش زندگی اون ها خیلی از نظر رفتاری با ما فرق داشت فقط به جرعت میگم موقع غذا خانواده کنار همدیگه بودن بیشتر اوقات بچه ها یا تو اتاق خودشون بودن یا راننده میبردشون کلاس وگرنه هر کسی سرش تو کار خودش بود شوهرش آمد و بیست روزی آنجا بود منم بهش معرفی کرد دایی مرد خوبی بود کلی بهم دینار کویت داد گفت بمون همینجا ما مراقبت هستیم کم کم به دوری خانواده عادت کردم کمک دست دایی بودم موقعی که شوهرش عثمان اونجا بودم خانوم یا با راننده می‌رفت یا با شوهرش اصلأ پشت فرمون ماشین نمی نشست منم توی این بیست روز با همه کارگرها و خدمه و سر آشپز و راننده ها آشنا شدم عثمان دوباره رفت به سفر اروپا دوباره خانوم منو صدا کرد رفتم پیشش دوباره روز از نو بیشتر کنارش بودم یک روز تو اتاق خواب بود یک لباس بلند جلو باز پوشیده بود زیرش یک شورت و سوتین مشکی تنش بود من خجالت کشیدم سرم پایین بود گفت میرم حمام بعد بیا کمرم برام دستمال بکش گفتم چشم خانوم وقتی میومد جفتم من قدم تا سینه هاش بود آنقدر قدش بلند بود البته منم 15 یا 16 سال بیشتر نداشتم آمد روبروم ایستاد با انگشت اشاره گذاشت زیر چونم سرم آورد بالا نگاه کرد تو چشمام خنده ای کرد منم لبخند زدم و رفت حمام بزرگی تو اتاق خواب داشت منم در حمام نشستم بعد از چند دقیقه صدا کرد امیر امیر در حمام باز کردم گفتم بله گفت بیا رفتم تو وان کف نشسته بود چه حمامی فقط تو فیلم ها میدیدم یک دستمال بود چقدر لطیف بود اشاره کرد و گفت اونو بزار تو دستت یک مایع خارجی بود گفت بریز روش منم انجام دادم بلند شد خیلی عادی بدنش لخت بود ولی بیشتر بدنش کف گرفته بود ولی کونش پیدا بود و مقداری از سینه های بزرگ و سفید نشست لبه وان گفت کمرم دستمال بکش منم رفتم جلو کمرش براش دستمال می‌کشیدم گفت محکم بکش دستم چپم گذاشتم رو شونش محکم کمرش کشیدم دستم همه جای کمرش بردم تازه حس کردم کیرم داره بلند میشه برای اولین بار شهوت تو وجودم رخنه کرده بود گفت کافیه دستمال گذاشتم کنار دستام شستم آمدم بیرون بعد از چند دقیقه خانوم یک حوله دورش پیچیده بود یک حوله کلاهی رو سرش آمد بیرون نشست کنار میز آرایشی سشوار درآورد کلاه حوله ای درآورد شروع کرد به سشوار کشیدن موهاش خوشک کرد بلند شد حوله از تنش درآورد من سرم انداختم پایین لخت لخت بود جلو من از تو یک کمد شورت و سوتین درآورد منم زیر چشمی نگاه میکردم شورت پوشید با سوتین رفت جلو آینه نشست زیر چشمی نگاه میکردم سینه هاشو تو آینه میدیدم کلی چیزای عجیب و غریب در میورد به بدن پاهاش و صورتش میزد بعد سوتین پوشید صدا کرد امیر بیا منم رفتم گفت از پشت ببند برام منم براش بستم بلند شد گفت یک لباس عربی مال رقص پوشید که رون های سفید و بالای سینه هاش پیدا بودن یک آهنگ عربی شاد گذاشت شروع کرد به رقصیدن منم نگاش میکردم اونم نگاه میکرد و میخدید گفت خوب میرقصم ؟ گفتم عالی اون روز تا شب کنارش بودم هرکاری می‌گفت انجام میدادم حس میکردم میخواد کاری بکنه یا چیزی بهم نشون بده متوجه رفتارش نشدم خیلی منو بغل میکرد و فشار میداد شب رفتم پیش دایی مثل همیشه بخوابم ولی تو فکرش بودم دایی آمد پیشم گفت دایی خانوم میگه به امیر بگو بیاد پیشم منم رفتم در اتاق خواب نیمه باز بود تا آمدم در بزنم در باز کرد با انگشت اشاره گذاشت رو بینیش گفت اوسسسسس با دست اشاره کرد یعنی بیا داخل رفتم داخل در قفل کرد گفت بیا کارت دارم یک لباس خواب تنش بود که اگه نبود بهتر بود یک تور تا رون پاهاش ولی نه شورتی نه سوتین سینه ها و کس و کونش پیدا دستم گرفت رفتیم رو تخت خواب نشست من ایستاده روبروش بودم سرم انداختم پایین گفت امیر یک کاری بهت میگم انجام میدی اگه انجام دادی برای همیشه پیشم میمونی و بهترین حقوق بهت میدم اگه انجام نمیدی به داییت میگم که از اینجا بری من اشکم درآمد گفتم نه خانوم هرچی میگی انجام میدم من به حقوق اینجا نیاز دارم برای خانواده خودم گفت خوبه و نباید به کسی بگی به هیچ کس حتی به داییت گفتم چشم گفت تازه خیلی ها آرزو دارند این کار رو انجام بدن تو دلم گفتم حالا چی میخواد براش انجام بدم خوابید رو تخت خواب گفت بیا نوک انگشتان پاهام لیس بزن منم رفتم براش لیس میزدم می‌گفت لیس بزن کم کم بیا بالا بدنش بوی خوبی میداد از پایین پاهاش شروع کردم تا رون پاهاش بالای کسش لیس زدم گفت آه پاهاش باز کرد گفت بخور برام کسش زبون میزدم چه بوی عطری میداد دو دستی سرمو گرفت و محکم دهنم و می‌مالید به کسش کونش رو از تخت بلند کرد و بالا و پایین میکرد و دهنم می‌مالید به کسش آه میکشید یک دفعه سرم سفت چشبون به کسش کونش رو هوا نگه داشت و لرزید و آروم شد با دست بهم اشاره کرد بیا کارت دارم رفتم آروم گفت هیچ چیزی به کسی نمیگی حتی داییت الان اگه گفت چیکار داشت بگو هیچ داشت زبان عربی بهم یاد می‌داد گفتم چشم خانوم گفت برو تو حمام صورتو بشور خشک کن بعد برو گفتم چشم خانوم دیگه سال ها کارم این بود وقتی شوهرش میومد من تو اون بیست روز یا یک ماه می‌رفتم شب ها تو اتاق خودم کم کم یاد گرفتم بعد از این کار میرفتم تو دستشویی خونه پشتی جق میزدم اولین بار که جق زدم آبم اومد چقدر خوشحال شدم و لذت بردم سالی یک بار قاچاقی با دایی میومدم ایران و برمیگشتم تا صلعه خانوم کارامو درست کرد که رفت و آمد قانونی داشته باشم وضعیت خانواده من خوب شد و برای خودم پس انداز کردم صلعه خانوم فقط دوست داشت کسش بخورم اجازه نمیداد انگشت بزنم می‌گفت فقط بخور دیگه 21 سالم شد هر شب هر شب کارم شده بود خوردن کس بعد جق زدن وقتی ارضا میشد آنقدر بی حال میشد که به زور حرف میزد بعد من می‌رفتم با خودم گفتم بزار ایندفعه ارضا شد من بکنمش شب شد طبق معمول رفتم پیشش دیگه خبری از لباس خواب نبود لخت بود از پایین پاهاش شروع کردم به لیسیدن و زبون زدن تا به کسش رسیدم شروع کردم به خوردن آنقدر براش خوردم ارضا شد دوباره بی حال شد زیپ شلوار باز کردم رفتم وسط پاهاش کیرمو مالیدم به کسش نگاه کرد دیدم چیزی نمیگه سرش رفت توش چشماش بست سرش کشید بالا کل کیرمو جا کردم داخل وای اولین بار بود کس میکردم تو اوج بودم گرم و داغ چقدر نرم و خیس بود نگاه سینه هاش کردم یکم عقب و جلو کردم تمام آبم خالی کردم داخل کیرم درآوردم لباس ها مو درست کردم رفتم سمت اتاق خودم دراز کشیدم هنوز تو فکرش بودم دوباره کیرم بلند شد رفتم دستشویی از تو فکرش که چطوری کردمش جق زدم آبم اومد رفتم خوابیدم صبح زود دایی گفت خانوم کارت داره گفتم باشه تو دلم ترس داشتم رفتم سمت اتاقش گفت بیا تو رفتم داخل جلو آینه داشت خودشو درست میکرد گفت بیا جلو رفتم گفتم بله خانوم بلند شد یک سیلی زد تو گوشم گفت اشغال چرا آبتو ریختی داخل هر وقت خواستی بعد از من سکس کنی آبتو داخل نریزی من وقتی آبم میاد خوابم میبره اگه اون موقع متوجه میشدم نمیزاشتم از این به بعد هر وقت خواستی انجام بدی داخل نریزی گفتم چشم ولی خوشحال شدم که رضایت کردن رو داد الان هفت ساله پیش خانوم کویتی هستم سالی یک بار میرم ایران و میام اونم موقعی که شوهرش میاد من میرم وقتی رفت من برمیگردم البته گاهی اوقات میادش من نمیتونم برم چون چند ماهی یک بار میاد و میره.
خدا رو شکر راضی هستم به این موقعیت.

نوشته: امیر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.