رفتن به مطلب

داستان گی عشق بازی


arshad

ارسال‌های توصیه شده


من و عشقم سیاوش

این داستان برمیگرده به پنج سال پیش وقتی18 سال ه بودم

از خودم بگم اسمم نیما قد۱۸۰ وزن ۶۰ ۲۲سالمه الان بدن فولاد

چون رزمی کار بودم تو محل همه ازم حساب می‌بردند

ما تو محل مغازه داشتیم

منو سیا همسایمون از بچگی باهم بودیم تا به سن بلوغ

رسیدیم کم کم بعضی حرفهای سکسی رو سیا پیش میکشید
از سیا بگم هم سن خودم بود وهم قد بدن سفت و لاغر
سکسی داشت مثلاً می گفت جق میزنی فیلم میبینی منم میگفتم آره خیلی صورت خوشگل و مامانی داشت باهم می‌گشتیم همه جا باهم بودیم خیلی دوستش داشتم داشتم دیوونه سیا میشدم ولی اصلا بروز نمی‌دادم
ماجرا از اونجا شروع شد که خانواده سیا رفتن روستا آخه هر سال وقت کشاورزی می‌رفتند روستا
سیا نرفته بود بخاطر کلاس جبرانی و اینا چون زیاد درس خون نبود منم از این اتفاق بی خبر بودم تا یه شب مغازه بودم اومد پیشم و گفت که نیما نمیدونم چه مه منم گفتم چی ؟
چی شده گفت که هیچی هیچی وای کلا رنگش پریده بود دستشو گرفتم سرده سرد بود گفتم چته سیا خواهشاً بگو اتفاقی افتاده؟گفت نه چیز مهمی نیست چند تا مشتری اومدن تا اونا و راه انداختم نیم ساعتی گذشت
بعدش سیا حرفو عوض کرد منم گفتم سیا چته چرا بهم ریختی گفت یه چیزی بگم پیش خودمون میمونه گفتم مگه منو نمیشناسی؟
ازم پرسید تا حالا عاشق پسر شدی ؟
برای چند ثانیه خشک شدم یاد پسر عموی خودم افتادم که چقدر عاشقش بودم
منم گفتم آره گفت میشه بگی در بارش منم داستان و گفتم
آخر داستانم
مکث کرد و گفت منم عاشق شدم بد جوری
پرسیدم عاشق پسر شدی ؟
گفتش آره
برام سوال بود چرا همچین حرفی رو به من میگه
که خودش سکوت رو شکست
گفت تو میشناسیش
روش نشد حقیقت رو بگه

وای پاهام شل شد نشستم رو صندلی

چن ثانیه نتونستم چیزی بگم وای اون همه عزیزی که تو چهره سیا بود و جذابیت زیادی که داشت
داشتم دیوونه میشدم
گفتم وای سیا اصلا باورم نمیشه چن مدت بد جوری
منم عاشق یکی شدم
ولی خب نمی‌تونستم بگم

گفتش که میخوای امشبو باهم باشیم

گفتم دوس دارم ولی چطوری نمیشه

گفت درستش میکنم یه خنده ایی کرد و که یه دفعه بابام اومد
حرفمان قطع شد اون رفت و من هم چون بابام اومده بود گفت که پسرم برو خونه
هیچی رفتم خونه جا انداختم خوابیدم
شاید ۳ساعتی خوابیدم که یکی بیدارم کرد بابام بود گفت پسرم بیدار شو سیاوش بنده خدا تنها تو خانه شون مونده
پدر و مادرش رفتن روستا خیلی ترسیده
از تنهایی ازم خواهش کرد که تو بری پیشش باشی امشب فردا خانواده ش
بر میگردن منم رفتم خونشون

وای سیا درو باز کرد رفتم تو خونشون اصلا تو خونه خودمون اینجوری احساس راحتی نداشتم
از دور همو بغل کردیم سفت همدیگرو که دیدم سیا داره اشک شوق می‌ریزه انگار چن سال همدیگرو ندیدیم زل زدم تو نگاهش ازم خجالتی کشید و باز بغلم کرد گفت دوست دارم امشبو بهت حال بدم
دوس دارم لذت بردن تو رو ببینم
نیما بدونه مقدمه بریم رو رختخواب دارم میمیرم از حشر

لباسامو درآوردم با رکابی و شلوارک خوابیدم اونم همینطور
وای بدن داغ سیا رو از پشت بغل کردم چیزی نگفت دیگه طاقت نیاوردم شروع کردم به خوردن گردن و گوشش سیا مثل خمیر شل شده بود تو بغلم و می‌گفت عاشقتم نیما عاشقتم
از بس تحریک شده بودم اصلا نمی‌دونستم چیکار میکنم فقط داشتم لذت می‌بردم

سیا گفت شلوارکمو بکش پایین وای کشیدم پایین درش آوردم مال خودمم در آوردم کیرم عین فنر از تو شلوارکمو پرید بیرون به پهلو خوابوندم از پشت آلت و گذاشتم بین دوتا پای عزیزش برایش لاپایی میزدم که گفت وازلین بزن خودش آمادش کرده بود رومیزی برش داشت داد بهم منم یه انگشت زدم بین پاهاش دوباره شروع کردم چه حالی میداد سر کیرم میخورد به سوراخش رد میشد اونم آه آه میکرد
زیر لب زمزمه میکرد منو بکن منو بکن میخوام کونی تو باشم نیما جان منم دستمو بردم از جلو آلتش رو گرفتم برایش جق میزدم که داشت پیش آبش نیومد پیشا بشو ساییدم به سوراخش بعدش انگشتش کردم پیش آب خودمو هم زدم بهش خیسی کونش رو احساس میکرد
آهی میکشید
اینقدر انگشتش کردم تا سوراخش باز شد دو انگشتم رفت داخل به راحتی دوباره وازلین زدم به سوراخش یه انگشت
بزرگ زدم به کیرم
هی میگفت
جان مادرت بزن جرم بده دارم میمیرم
گفتم چشم عشقم چشم گلم
سر آلت رو فشار دادم تو تنگ بود نرفت گفتم
حالتو عوض کنیم پاشو گذاشتم رو دوشم باسن شو بلند کردم
دوباره وازلین زدم آروم آروم فشار دادم تو یه آهی کرد رفت تو گفت که فقط آروم باش یواش بذار کم کم داغ کون سیاه داشت وازلین و آب میکرد منم آروم آروم عقب و جلو میکردم یک سومش رفت تو کشیدم بیرون یه تف انداختم سر آلتم دوباره فشار دادم تو رفت تو اولش سخت رفت بعدش لیز خورد با کمی فشار تا ته رفت سیا نفسش بند اومد گفت فقط آروم آروم یه عقب جلو کردم دردش زیادتر شد کشیدم بیرون دوباره تف زدم با وازلین کردم تو دیگه درد نداشت سیا گفت بزن نیما چشمهایش رو بست و آه آه دوباره شروع شد دستمو بردم برایش جق زدم واقعا داشت دیوونه میشد سیا
نزدیک پنج دقیقه تلمبه زدم ارضا شدم تو عشقم همه آبمو ریختم توش همزمان اونم ارضا شد آبش پاشید رو شکمم
لب گرفتیم تا کیرم کوچک شد داخل سیا بود کشیدم بیرون آبم ریخت بیرون
به پشت خوابیدم سیا تمام آبی که رو شکمم بود زبون میکشید و برام ساک زد که بعد ده دقیقه دوباره راست شد
گفت که نمیتونم دیگه درد دارم
روی شکم خوابید منم از پشت گذاشتم بین پاهایش
لا پایی زدم جان چه حالی میداد کون سفت و خوشگل سیا جلوم بود اصلا باور کردنی نبود که روی کون سیا باشم
ده دقیقه ایی لا پایی میزدم
گفت که اگه خواستی ارضا بشی بریز تو کونم
منم چن حرکت آخر رو با فشار تو کون ش زدم وای چه کون تنگی کیرم به زور تکان میخورد کل آبم رو ریختم تو کون ش
آه بلندی کشید گفت سوختم
کیرم رو نکشیدم بیرون اونم هی آه آه میکرد بعد چن دقیقه کیرم کوچک شد
گفت ممنونم که دعوت مو قبول کردی هردوتامون خندیدیم
خواستم بلند شم
سیا گفت لعنتی بلند نشو بخواب روم احساس امنیت میکنم وقتی روم خوابیدی
یک ساعتی روی پشت سیا خوابم برد
اونم اصلا وزن من و احساس نمی کرد اونم خوابش برده بود

وای وای چه حالی داد وقتی بیدار شدم دیدم کیرم خیسه خیسه روی کون سیاه
رفتیم حموم کمی دوباره حال کردیم
بعدش تو بغل هم تا صبح خوابیدیم

چندین بار با سیاه سکس داشتیم اگه خوشتون اومد
اومد اونا و هم میگم

نوشته: نیما

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.