رفتن به مطلب

داستان سکسی کاکولد بیغیرت


arshad

ارسال‌های توصیه شده


کاکولد از فانتزی تا واقعیت
 

سلام اسم من مهساست ۳۸ سالمه و دانشجوی دکترای معماری هستم ۸ ساله ازدواج کردم و یه پسر ۷ ساله بنام کیان دارم ،سبزه و ریزه میزه ام و چون مامانم آرایشگاه داره همیشه ناخن های دست و پام فرنچ شده و آرایش مو ها ، مژه و ابرو هام مثل تازه عروسا میمونه ، شوهرم پژمان ۴۰ سالشه اونم مهندس معماره و با چند تا از دوستاش یه شرکت ساختمانی دارن و در آمد بسیار خوبی داره تپله و یکم شکم داره ولی قد بلند و جذابه ، شیک پوش و همیشه بوی عطرش همه رو مست می کنه ، ما سالها پیش توی دانشگاه با هم آشنا شدیم و دوست معمولی بودیم پژمان پسر بسیار با کلاس و سر به زیری بود و توی دوستی حتی یک بار هم سعی نکرده بود گولم بزنه یا منو ببره خونشون و نهایتا چند بار با تمایل خودم منو توی ماشین بوسیده بود و بعد از پایان دانشگاه از هم جدا شدیم ، چند سال بعد از طریق فیس بوک دوباره همدیگرو پیدا کردیم با پیشنهاد پژمان من برای کار به دفتر پژمان رفتم و … بعد از یک سال و نیم تصمیم به ازدواج گرفتیم ، شاید تا اینجای قضیه همه چیز خیلی عادی باشه ، اما جالبه بدونید در این یک سال و نیم که‌من توی دفتر پژمان کار می کردم تا تصمیم به ازدواج بگیریم هم پژمان زن داشت و هم من دوست پسر داشتم . توی این مدت دوستای خوبی شده بودیم ، شب های زیادی برای دور همی با همسرش به خونه من و دوست پسرم میامد یا اینکه مارو به خونشون دعوت می کردن ، حتی با هم سفر استامبول و تا دلت بخواد شمال رفته بودیم ، اون موقع پژمان همسر واقعا زیبا و خوش هیکلی داشت ولی همیشه عبوس و غمگین بنظر می رسید ، ده ماهی از شروع به کار من توی شرکت پژمان می گذشت و من هر روز از پژمان بیشتر خوشم میومد ، خیلی مهربون و جنتل من و دست و دل باز بود ، یه روز عصر پاییزی توی دفتر تنها شدیم و پژمان موضوع افسردگی همسرش و اختلافاتشون رو پیش کشید ، از حسرت ازدست دادن من و خاطرات گذشته گفت و نمیدونم چی شد دوتا مون به لب های همدیگه حمله کردیم ، اینقدر همدیگرو محکم بوسیدیم که لبهامون قرمز شد ، نفهمیدم پژمان چجوری بالا تنه منو لخت کرد ، یه لحظه عجیب ، پر از تردید بود ، راستش من با دوست پسرم توی رابطه جدی بودم و تقریبا رابطمون خوب بود ، دوست پسرم علیرضا بسیار خوش هیکل بود ، خیلی هم منو دوست داشت اما هیچ وقت این رو به زبان نمی آورد ، روابط جنسی بی نظیری داشتیم ، اما متاسفانه خانواده سطح بالایی نداشت و بد تر از اون معمولا خیلی مشروب میخورد و دائم شغلش رو عوض می کرد و نیمی از سال رو بیکار بود که همین باعث شده بود در ادامه دادن دوستیمون تردید کنم . همزمان که دستای پژمان برای اولین بار سینه هام رو لمس می کرد عذاب وجدان و شهوت داشت پارم می کرد
فقط یه چیزی رو هیچ وقت فراموش نمی کنم ، یه اتفاق عجیب افتاد که حداقل برای من غیر منتظره بود ، از شدت شهوت و بی اختیار کمربند پژمانو باز کردم و بلافاصله دستم رو بردم توی شورتش ، انگار که یه تشت آب یخ ریختن روی سرم ، کیر پژمان نصف علیرضا هم نبود ، در حالت سیخی نهایتا ۸-۹ سانت و باریک تر از علیرضا بود ، سعی کردم به روی خودم نیارم . زانو زدم و وانمود کردم که از دیدنش هیجان زده هستم ، هرچند واقعا تحریک شده بودم ،ولی با اون بلایی که همین دیشب علیرضا سرم آورده بود ، بعید می دونستم کاری از دست این فسقلی بر بیاد جالب اینکه تخم های بزرگی داشت ، خیلی بزرگ تر از تخم های علیرضا ،نا خود آگاه مغزم علیرضا و پژمان رو مقایسه می کرد ، بوی عطر مردونه پژمان داشت دیوونم میکرد کیرش کوچیک بود و تمامش توی دهنم جا میشد ، اون روزها انقدر جذب پژمان شده بودم که سایز اونجاش اصلا برام اهمیتی نداشت هنوز یک دقیقه نشده بود که پژمان آه بلندی کشید و تمام آبشو توی دهنم خالی کرد اونقدر غیر منتظره و زیاد بود که به سرفه افتادم و نتونستم قورتش بدم . در حالی که پژمان خجالت زده و معذب بنظر می رسید شلوار و شورتم رو با هم در آورد ،منو روی میز کارش نشوند ، پاهامو با دو دست گرفت بالا و شروع به لیسیدن کسم کرد ، یه حس رویایی داشتم، حس میکردم انقدر دوستش دارم که میتونم یک عمر باش زندگی کنم . اونقدر زبونش رو روی کلیتوریسم چرخوند و اونقدر از بدنم تعریف کرد تا بدنم شروع به لرزیدن کرد و عمیقا ارضاء شدم ،
اون شب وقتی برگشتم خونه از خودم و علیرضا خجالت می کشیدم به بهانه های مختلف از رابطه با علیرضا تفره رفتم . ولی یه جورایی دیوونه شده بودم ، لحظه ها رو میشمردم تا صبح بشه و دوباره پژمان رو ببینم حس می کردم مهربون ترین و جنتلمن ترین مرد دنیاست ، انگار نیمه گم شدم بود ، تنش برام صمیمی بود . مثل یه فرشته با حرفاش به من اتکا بنفس می داد و با تعریف و تحسینش دیوونم میکرد ، کاری که علیرضا هیچ وقت نمی کرد ، بلکه برعکس معمولا با حرفاش اتکا بنفسم رو از دست میدادم . وقتی پژمان حرف میزد من محو حرف زدنش می شدم و مثل یه دختر بچه قند تو دلم آب می شد .
فردا صبح زود بیدار شدم ، داشتم آرایش میکردم برم سر کار که که پژمان پیام داد امروز میخوام بیام دنبالت با هم بریم فشم . بازم قند توی دلم آب شد و نگاهی به علیرضا انداختم که در خواب سنگین بود ،آرایشم رو تکمیل کردم . کیفم رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…
دو سه ماه از این ماجرا ها می گذشت و هر روز منو پژمان بیشتر بهم وابسته می شدیم ، سکسم با علیرضا کمتر شده بود و حس میکردم علیرضا جدیدا همش سرش توی گوشیشه و یا تلفنش سایلنته ، یه روز پژمان گفت با همسرش توافق کرده که از هم جدا بشن ، خونه رو به همسرش انتقال داد و بصورت توافقی دادخواست طلاق دادن ، جدا شدن کاملشون شش ماهی طول کشید و توی همین مدت روابط منو علیرضا هم سرد و سردتر شد تا جایی که من تقریبا تمام وسایلم رو از خونه مشترکمون بیرون بردم و دیگه از هم جدا شده بودیم . توی این مدت هفته ای یکی دوبار عصر ها با پژمان توی دفتر تنها می شدیم ، پژمان با سرعت برق ارضا میشد و بعد منو با دهن ارضا می کرد ، این موضوع منو نگران می کرد ، حتی یه بار در موردش صحبت کردم ، ولی می گفت که از شدت علاقه به من و استرس و اینکه کسی سر برسه زود ارضا میشم و اگر با هم خونه مشترک و آرامش داشته باشیم به مرور موضوع حل میشه. ما تصمیممون رو برای ازدواج گرفته بودیم و حتی برای خونه جدیدمون چند تیکه وسیله هم خریده بودیم ، هر چند دوستام و خانوادم اصلا راضی نبودن ، تصور می کردم دوستام بخاطر وضع مالی فوق العاده پژمان حسودی می کنن و خانواده هم علاقه ما به همدیگه رو درک نمیکنن ، بالاخره سال ۱۳۹۴ ازدواج کردیم و من مثل هر دختری به آرزوی خودم رسیدم و لباس عروس ‌پوشیدم ، یه عروسی نسبتا مفصل گرفتیم و بلافاصله بعدش برای ماه عسل به استانبول رفتیم که اتفاق های عجیب از همونجا شروع شد …
هتلی که پژمان برای ماه عسلمون انتخاب کرده بود دقیقا همون هتلی بود که قبلا با علیرضا دوست پسر سابق من و گلناز ( همسر سابق پژمان ) رفته بودیم ، از اون جالب تر اینکه اتاقی که به ما دادن اتاق ۱۱۰۳ بود یعنی دقیقا همون اتاقی که منو علیرضا توی سفر قبلی توش بودیم . تصورم این بود که همه چیز اتفاقیه ، ولی راستش حالا شک دارم . حتما شما هم حدث می زنید ، چه فکر مشترکی از ذهن منو پژمان می گذشت ، (( عروس خانم قبلا روی همین تخت حسابی کس داده بود)) آخه من توی همین اتاق با یه مرد دیگه دوش گرفته بودم ، جلوش لخت شده بودم ، مست و پاره تو بقلش یه مرد دیگه تا صبح خوابیده بودم و صبح ها قبل از صبحانه وحشیانه ساک زده بودم و آب کیر علیرضا رو قورت داده بودم در حالی که شوهر آیندم توی چند تا اتاق اون طرف تر حضور داشت ، حالا منو شوهرم پژمان وسط همون اتاق ایستاده و اومده بودیم ماه عسل ، کارگر هتل چمدون هامون رو گذاشت توی اتاق و رفت بیرون ، همین که در بسته شد خجالت عجیبی همه وجودمو گرفت، برای چند دقیقه همین فکر های بامزه از ذهن هردومون گذشت و باز هم به لب های هم حمله کردیم ، ولی پژمان فیتیله رو کشید پایین و بطری شرابی رو که از فیری شاپ خریده بودیم از ساک در آورد و دو تا لیوان شراب ریخت ، لیوان ها رو زدیم بهم و پژمان گفت به سلامتی عشقمون که با چنگ و دندون به دستش آوردیم ، خدای من چقدر این جمله برای یه زن میتونه رویایی باشه ، دوتامون روبروی هم نشسته بودیم و با هر پیک کلی جمله های عاشقانه میگفتیم و لب های هم رو میبوسیدیم ، یواش یواش هردومون مست شدیم و می خندیدیم و بحث داشت به جاهای وخیم می کشید ، من لباسم رو در آورده بودم و با پوست سبزه و بدن تمام شیو شده و یه ست شورت و سوتین سفید روی تخت نشسته بودم ، مثل هر زوجی شوخی های فانتزی و سکسی بینمون رد و بدل می شد ، پژمان توی مستی شوخی های عجیبی می کرد که منو گیج می کرد ، گاهی منظورش رو نمی فهمیدم و گاهی هم سعی می کردم به روی خودم نیارم ، منو خابوند روی تخت هتل و شورتم رو از پام در آورد انگشتای پاهام رو که لاک سفید زده بودم یکی یکی بوس کرد و حتی حس کردم بعضی هاشون رو میک میزد وای که چه حس قشنگی بود ، علیرضا هیچ وقت برام چنین کاری نکرده بود . شروع کرد به بوسیدن و لیسیدن کسم ، حس می کردم برای اینکه زود ارضا نشه داره سعی می کنه اول منو آماده کنه و از این درک و شعورش خوشم اومد ، اما توی مستی همینجور که کسم رو میخورد و با یه دست با کیرش بازی می کرد و من در عالم رویا بودم یهو چیزی شنیدم که باورم نمی شد و برق از سرم پرید ، پژمان پرسید حالا من بهتر میخورم یا علیرضا … باورم نمیشد ، شوهرم توی ماه عسل در مورد سکس من با یه مرد دیگه میپرسه ، … شنیده بودم بعضی مرد ها با گفتن اینجور چیزایی برانگیخته میشن ، منم ضد حال نزدم ، گفتم معلومه که تو عزیزم ، دستپاچه و خجالت زده بودم و نمیدونستم باید چی بگم ولی نا خود آگاه توی حالت مستی و حشری از زبونم در رفت (( علیرضا با اون کیره کلفتش فقط خیلی خوب می کنه )) همزمان با این حرفم پژمان آه کشید و ریختن آب داغ و زیادش روی پنجه های پام رو حس کردم . بی اختیار زدم زیر خنده ، پژمان پریشون منو نگاه میکرد ، دستم رو روی صورتم گذاشتم و در حالی که می خندیدم گفتم عروس توی ماه عسل هنوز سوتینش باز نشده داماد کارش تمام شد ، پژمان در حالی که وانمود می کرد خندش گرفته تازه متوجه سوتین من شد و دوباره شروع کرد به توضیح اینکه از فرط دوست داشتن و هیجان و عشق زود اومده وگرنه تا یک ساعت هم تلمبه میزنه و از این حرفاااا … :))
مست و حشری و کلافه از ارضا نشدن ، نمیفهمیدم چی میگم ، یه شیطنت مرموز قل قلکم میداد ، دستمال رو از بالای تخت برداشتم و همینطور که آب پژمان رو از بین انگشت ها و روی لاک های پام تمیز می کردم با خنده گفتم : حجم آبت که بیشتر از علیرضاست بجاش اون طولانی میکنه بنظرم زوج مکمل خوبی بشین دستمالرو پرت کردم تو صورتش و دوباره خندیدم ، انگار که این حرفم پژمان رو دیونه کرده باشه به جون کسم افتاد و دیوانه وار شروع به لیسیدن و مکیدن کرد ، خودم سوتینم رو در آوردم و با یکی از دستام ممه هامو نوازش می کردم ، چشمام رو بسته بودم ، ناله می کردم و با موهاش بازی میکردم شاید ده دقیقه داشت کسمو میخورد داشتم ارضا میشدم که متوجه شدم دوباره سیخ کرده ، در تمام این ماه ها پژمان کمتر از تعداد انگشتان یک دست موفق شده بود کیرش رو بیشتر از یک دقیقه توی کس من تلمبه بزنه ، یکی دو دقیقه تلمبه زد و این بار آبش رو توی کسم خالی کرد ، اون ماه من پریود نشدم و وروجکمون سر و کلش پیدا شد !
سکس منو پژمان تو ماه های اول حاملگیم فرقی با قبل نداشت ، زود انزالی پژمان و بعدش لیس زدن کس و کون من ، حتی گاهی ادای ارضا شدن رو در می آوردم و بعدن زیر دوش یا وقتی که پژمان خونه نبود خود ارضایی می کردم ، در ماه های آخر حاملگی هم پژمان با بهانه مراقبت از بچه تقریبا هیچ کاری نمی کرد ، گاهی من دلم براش میسوخت و با دست یا دهن کارش رو راه می انداختم . و بعد جلوی چشماش خود ارضایی می کردم که البته خیلی هم براش تحریک کننده بود .
بعد از تولد کیان یه مدت کوتاه دچار افسردگی شدم و برای اینکه مامانم بتونه کمکم کنه یکی دو ماه خونه مامانم بودیم و یکی دو ماه هم مامانم خونه ما بود ،ولی پژمان واقعا با محبت و عشقی که به خرج میداد و گل و کادو هایی که هر روز برام میخرید حسابی کمک کرد تا خودمو پیدا کنم ، کیان بچه بی قراری بود ، پژمان پا به پای من تا صبح بیدار می موند و واقعا کمک می کرد ، دیگه نایی برای رابطه نمونده بود و به ندرت و شاید ماهی یک یا دوبار همون قصه همیشگی پیش میومد . اما من متوجه یه چیزی در رابطه با پژمان شده بودم . حرف از رابطه جنسی من با یه مرد دیگه حتی به شوخی و یا صحبت از روابط جنسی من در گذشته ، پژمان رو دیوانه وار تحریک می کرد ، مخصوصا در مورد رابطه من و علیرضا خیلی کنجکاو بود و به زود انزالیش دامن میزد ، حتی یه بار در مورد اینکه چجوری پردمو زدن پرسید که خیلی معذب شدم و خودش فهمید و حرف رو عوض کرد ، ۷-۸ ماهی از تولد کیان گذشته بود و بچه آروم تر شده بود و من استراحت بیشتری داشتم ، به خاطر همین به شدت حشری بودم و از نداشتن یه سکس خوب رنج می بردم ، گاهی با تصور علیرضا خود ارضایی می کردم و گاهی خواب می دیدم با یه مرد خشن سکس می کنم .
پژمان مشکل زود انزالیش رو پذیرفته بود ، مشاوره و دارو های پزشک هم تاثیری نکرده بود . داروهایی که باعث طولانی شدن مدت انزال می شد در پژمان ایجاد اختلال نعوظ می کرد ، یعنی دیگه نمیتونست دائم و طولانی سیخ کنه و دائم شل می شد ، هرچند با یه آلت شل کاری از دستش بر نمیومد ، حداقل باعث می شد دیر تر ارضا بشه و برای خوردن و ور رفتن با من مدت بیشتری بیدار بمونه و حداقل حرفای سکسی بزنیم و اورال سکس داشته باشیم
یه شب که توی تخت کنار پژمان خوابیده بودم آروم با موهاش بازی می کردم و در گوشش آروم گفتم ، یه چیزی بپرسم راستش رو جواب میدی ؟ آروم جواب داد حتما عزیزم ؟ همه شهامتم رو جمع کرده بودم و قلبم تند میزد ، چند ثانیه زبونم بند اومده بود ، در نهایت چشمامو بستم و در گوشش گفتم ، تو دوست داری یه مرد دیگه جلوی تو منو بکنه ؟
اینقدر پرسیدن این سوال سخت بود که صدام لرزید و حتی صدای خودم توی گوشم پیچید .
پژمان انگار که شوک شده باشه گفت معلومه که نه ، هیچ مردی اینو نمی پذیرد ، به جوابش اهمیتی ندادم ، همونطور که با موهاش بازی میکردم توی چشماش نگاه میکردم ، آروم چند بار پلک زدم و پرسیدم جونه کیان ؟ من قضاوتت نمیکنم ، خب شاید فقط یه فانتزی باشه … چند ثانیه به سقف خیره بود … پرسید تو همچین فانتزی داری ؟
خودش میدونست که این اول فانتزی خودشه ، بنابراین جوابی ندادم ، با موهاش بازی میکردم ، عاشقانه توی چشماش نگاه می کردم و آروم پلک می زدم
لبامو بوسید و با یه لبخند شیرین گفت خب اگر فقط در حد فانتزی و حرف باشه و تو هم دوست داشته باشی ، چرا که نه ؟ همه چیز که قرار نیست عملی بشه ، منو تو میتونیم توی ذهنمون یه شهر ممنوعه داشته باشیم که … پژمان یهو حرفش رو قورت داد ، پرسیدم که چی ؟ ولی جوابی نداد
همونطور که شورتم رو از پام در می آوردم توی چشماش نگاه کردم و بش گفتم ، میشه لطفا به خودت دست نزنی ؟ سرش رو به نشونه تایید تکون داد ، شورت توریم رو دادم دست پژمان ، این اولین باری نبود که جلوی پژمان خود ارضایی می کردم ، ولی اولین باری بود که میخواستم رسما حرف از یه مرد دیگه بزنم
در حالی که آروم با کیلیتوریسم بازی می کردم زانو هامو جمع کردم توی سینم و پرسیدم ، دوست داشتی امشب یه مرد کیر کلفت کس من رو جلوی چشمات به آتیش می کشید؟ ، پژمان نفس نفس میزد و با دست رون منو نگه داشته بود ، پرسیدم حالا دوست داری اون مرد رو خودت انتخاب کنی یا اینکه من انتخاب کنم؟ در حالی که سینه م رو نوازش می کرد با خجالت زیر لب گفت : تو انتخاب کنی … گفتم باشه ولی باید قول بدی دوست خوبی باشی براش و حسودی نکنی تازه باید به من کمک کنی براش آماده بشم … اهوم ؟ طفلکی زبونش بند اومده بود و صداش در نمیومد . راستی دوست داری اولین شبی که دوستت میاد تو در رو روش باز کنی یا من ؟ پژمان داشت سکته میکرد هیجان و اضطراب رو توی چشماش می دیدم ، پرسیدم راستی من چی بپوشم براش ؟ دوست داری زنتو خوشکل وشیک تحویل دوستت بدی ؟ لباسام رو تو انتخاب می کنی ؟ شرت و سوتینم ؟ دوست داری قبل از اومدنش خودت بدنمو رو شیو کنی ؟پژمان به نشانه تایید سرش رو تکون میداد ولی من حس می کردم باید همین امشب صحبت کنه ، من واقعا پژمان رو دوست داشتم ، واقعا دلم نمیخواست یه عمر با خوردن حرفش و سانسور خودش ، دائم خودشو از لذت و حس آزادی و راحتی محروم کنه ، پرسیدم کجامو براش شیو میکنی ؟ مکث کرده بود و با ناباوری و تردید توی چشمام خیره شده بود ، به زحمت جواب داد بین پاهاتو عشقم … اصرار کردم کامل جواب بده ، با خجالت گفت کستو عزیزدلم ، دوست داری برای یه مرد دیگه منو ببری آرایشگاه ؟ دوست داری خودت دستامون رو بذاری توی دست هم ؟ بعد از هر سوالی فرصت میدادم تا حتما جواب بده ، حس کردم داره دیوونه میشه دستمو بردم توی شورت پژمان ، با چند تا نوازش کوچیک آه بلندی کشید و به شدت ارضا شد و همزمان صدای گریه کیان سکوت خونه رو شکست .
این فانتزی اونشب متولد شد و هر چند وقت یک بار با یه داستان و ایده جدید تکرار می شد ، چند سال بود که روابط زناشویی ما اینجوری رونق پیدا کرده بود . روز ها که سر کار بود کلی تلفنی سر به سرش میذاشتم ، هروقت توی راه منزل میپرسید چیزی لازم نداری ، با خنده و شیطنت میگفتم ، یکی از دوستات رو به انتخاب خودت بیار لطفا :)) یا مثلا میگفتم کاندوم سایز بزرگ مون تموم شده ، برای خودتم قفل دودول بگیر لطفا … من معمولا بعد از پریودم خیلی حشری میشم ، مخصوصا توی اون روز ها حرف هایی میزنم که خودم بعدش خجالت می کشم ، مثلا یه بار پرسید شام چی داریم ، یهو گفتم شام پروتئینی داری ، علیرضا قراره بیاد جلوی چشمات حاضر کنه ، بریزه توی من ، داغ داغ بخوری . البته همیشه هم در مورد این فانتزی نبود ، گاهی کثافت کاری از این حرف ها رد می شد ، یه بار که پریود بودم تو راه خونه تلفنی ازم پرسید ، امروز که دیگه چیزی نمیخوای ، منم با خنده جواب دادم من که پریودم ، اگر دوستت رو میاری خودت باید بند رو آب بدی ، من فقط میتونم یکم آرایشت کنم حتما وازلین بگیر خطرناکه …، بیشتر وقتایی که پژمان زود ارضا میشد و من جلوی پژمان خود ارضایی می کردم همچین فانتزی هایی پیش می آمد . گاهی پژمان کس منو میخورد و من از روابط جنسیم با علیرضا و یا مردای دیگه می گفتم خلاصه طی چند سال همه تابو ها شکست و فانتزی کاکولد شدن پژمان برای هردومون جا افتاده بود ولی هیچ وقت این فانتزی از اتاق خوابمون فراتر نرفت ولی اخیرا به برکت اینستا گرام با چند تا پسر با شخصیت آشنا شده بودیم که گاهی ویس کال می کردیم
تا اینکه کرونا از راه رسید .
روز های تلخ قرنطینه و ماسک ، خبرهای بد … تا اینکه خبر کشف واکسن همه رو امیدوار کرد ، اما دریغ که در ایران هنوز خبری از واکسن نبود
تیر ماه ۱۴۰۰ خبر رسید توی ارمنستان واکسن آسترازنکا میزنن ، اما ظاهرا شرط این بود که باید ۱۰ روز در ارمنستان ساکن باشی . با پژمان تصمیم گرفتیم کیان رو به مادر من بسپریم و برای واکسن به ارمنستان بریم ، یه تور ۱۲ روزه به ایروان ، بدون برنامه های تفریحی …
هتل شیک و تمیزی بود ، با پژمان کلی مشروب های مختلف خریدیم و قرار بود با نبود کیان این چند روز رو حسابی استراحت کنیم ،
بر خلاف او چیزی که شنیده بودیم وقتی رسیدیم ارمنستان هوا حسابی گرم بود ، متاسفانه شاتلی که قرار بود از فرودگاه مارو به هتل ببره نیومده بود و کلی معطل شدیم ، در نهایت پژمان یه تاکسی گرفت و خودمون رو به هتل رسوندیم ، متاسفانه رزرو اتاق هم مشکل داشت و معلوم شده که اشتباه از تور لیدر ما بوده و اسم ما رو از لیست مسافر های تور جا انداخته بود ، پژمان خیلی عصبانی بود و منم دلم میخواست تور لیدرمون رو خفه کنم ، تلفنی با تور لیدر تماس گرفتیم ، پژمان داشت خیلی موادب با طرف صحبت می کرد که من از کوره در رفتم ، تلفن رو گرفتم و هرچی از دهنم در میومد بش گفتم ، به هر حال بعد از کلی معطلی قضیه حل شد و برای دلجویی از ما یه اتاق لاکچری و بزرگتر از اون چیزی که بوک کرده بودیم با یه ویوی بی نظیر به ما دادن .
اولین صبحی که برای صبحانه هتل رفتیم پایین ، یه پسر بسیار جذاب و خوش هیکل اومد جلو و خودشو معرفی کرد ، گفت اسم من فرهاد هست و تور لیدر شما هستم ، شماره تلفن ارمنستانش رو به ما داد و گفت هر کاری داشتید به من بگید ، من از حرف ها و پرخاش هایی که دیروز بش کرده بودم خجالت می کشیدم ، تقریبا هم سن با من و ایرانی ارمنی بود بر خلاف دیروز ، منو پژمان حس خوبی بش داشتیم ، با نمک و موادب و با انرژی و مثبت بنظر می رسید ، همش داشت می خندید و بازو های بزرگش نشون میداد که ورزشکاره ، قیافه و هیکل مردونه ای داشت ، و دل هر زن و دختری رو می برد . یه بار دیگه بابت دیروز از ما عذرخواهی کرد و خیلی زود از ما جدا شد و به سراغ بقیه مسافرای تور رفت .
عصر اون روز منو پژمان تصمیم داشتیم بریم بیرون و دوری توی شهر بزنیم ، من دوش گرفته بودم سشوار کشیدم و با شورت و بدون سوتین جلوی آینه آرایش می کردم و پژمان داشت تیشرتش رو میپوشید که شنیدیم انگار یکی در میزد . پژمان که آماده شده بود رفت در رو باز کنه ، فرهاد بود صداش رو شنیدم که میگفت قابل شما رو نداره ، اینو جهت عذر خواهی آوردم ، نا خود آگاه برگشتم و به طرف در نگاه کردم که خشکم زد ، پژمان در رو کامل باز کرده بود و یک لحظه با سینه های لختم با فرهاد چشم تو چشم شدم ، فوری دستم رو جلوی سینه هام گذاشتم به سمت دیگه اتاق فرار کردم تا دیده نشم ، وقتی پژمان در رو بست کلی سرش داد و بیداد کردم که تو میبینی من لختم ، چرا درو کامل باز کردی ؟ پژمان با لبخند گفت حالا که دنیا آخر نشده ، فرهاد یه بطری شراب آرمنیا ، توی یه سبد حصیری آورده بود ، کنارش دو شاخه گل سفید و چند شاخه گندم بود تا بابت اتفاق دیروز از ما دلجویی کنه . نفس عمیقی کشیدم رو به پژمان کردم و با عصبانیت گفتم ، تو که در رو کامل باز کردی خب میگفتی بیاد تو ، تا من حاضر می شدم یه شاتی باهم میزدین اولین بار بود که به بی غیرتی پژمان زخم زبون میزدم . پژمان که متوجه منظورم شده بود شراب رو گذاشت روی میز ، بغلم کرد و بردم توی تخت ، من مقاومت می کردم و نمی خواستم آرایشم خراب بشه ، شورتم رو در آورد و شروع کرد به خوردن کسم . خب فرهاد هم مثل اکثر مردا یکم فوت فیتیش داره ، انگشتای پاهام رو میک زد و سینه هامو حسابی لیسید ، مثل برق شلوارش رو کند و کیر فسقلی سیخ شدش رو تا ته فرو کرد تو کسم ، طبق معمول زیره یک دقیقه بیرون کشید و آبش از نافم تا پستونام و زیر گردنم پرت شد . باز هم من موندم و خماری و یه عالمه آب کیر و دریغ از یه رابطه کامل . لخت روی تخت خوابیده بودم و به دستمال اشاره کردم ، پژمان دستمال رو روبروی من گرفت و بعد لم داد کنارم ، شک ندارم هردو مون به یه چیز فکر می کردیم ، ولی اینبار یکم فرق داشت ، چند دقیقه ساکت تو بغل هم بودیم و پژمان منو میبوسید ، مشاور به من توصیه کرده بود هیچ وقت زود انزالی و مشکلات جنسی پژمان رو مستقیم به روش نیارم چون ممکنه بد تر بشه ، ولی من فکر می کردم از این بد تر دیگه قراره چی بشه ؟ چشمام پر اشک شده بود ، همراه با اشک چشمام یه خط از مواد آرایشی روی صورتم راه افتاد ، پژمان که متوجه این موضوع شده بود تند تر منو میبوسید و پشت سر هم میپرسید چی شده عزیزم ؟ چیزی شده ؟ من کار بدی کردم ؟ البته که من مطمئن بودم پژمان خیلی هم خوب میدونه چی شده و من از چی ناراحتم ، سال ها بود من یه ارضای جنسی طبیعی نداشتم ، سال ها بود من فقط با خود ارضایی نیازم رو بر طرف می کردم ، حس می کردم کلافگی این سال ها توی سرم جمع شده راستش رو بخواین هر زنی این رو میدونه یا اینکه در نهایت یه روز میفهمه ، ( (هیچ وقت یه مرد مهربون و با شعور و دست و دل باز با ناتوانی جنسی جای یه مرد معمولی رو نمیگیره ) ) قبول دارم مرد بودن با نر بودن فرق داره ، ولی هر چی باشه مرد بودن برای یه زن توی رختخواب تکمیل میشه ، باید زن باشی ‌ تا بدونی رابطه ضعیف یه مرد چقدر احساساتت رو پژمرده می کنه ، چقدر احساس ناکامی می کنی ، حس می کردم حق دارم این حرفارو به پژمان بزنم ، حتی این حق پژمان هم هست بدونه توی ذهن و روح زنش چی میگذره ، دلمو به دریا زدم آروم در گوشش گفتم ( پژمان من از این وضع خسته شدم ) و بلافاصله دوباره اشکام سرازیر شد ، برای چند دقیقه سرم رو روی سینش گذاشتم و اشکام بی اختیار سرازیر می شد ، یکم بعد پژمان بلند شد و دو تا لیوان ویسکی ریخت و آورد توی رختخواب ، نمیدونم چرا من لیوانم رو یک نفس سر کشیدم ، پژمان حسابی تعجب کرده بود ، لیوان رو از دست من گرفت و گذاشت بالای سر تخت ، همونطور که موهای منو نوازش می کرد مشروب خودشو میخورد ، لیوانشو از دستش گرفتم و تمام اونو هم سر کشیدم ، داشتم از خودم بیخود میشدم ، پژمان بدون اینکه حرفی بزنه برای خودش یه شات دیگه ویسکی ریخت و خلاصه ظرف یک ساعت بیشتر از نصف یه شیشه ویسکی تیچرز رو خالی کردیم ، هر دومون مست و پاره بودیم اونقدر که من از گفتن هیچ حرفی باکی نداشتم ، خیلی از حرفایی که اون شب بین منو پژمان رد و بدل شد رو یادم نمیاد ، ولی یادمه چراغ های اتاق خاموش بود و من داشتم کیر پژمان رو لیس میزدم که پژمان بی مقدمه گفت ؛ مهسا نظرت چیه برای یه بارم که شده عملیش کنیم ، میدونستم در مورد چی صحبت می کنه ، شاید فکر می کرد راهی غیر از این براش نمونده ، شاید هم داشت قند تو دلش آب می شد و شاید هردوتاش .پژمان در حالی که مو های منو نوازش می کرد بدون اینکه اسمی از کسی بیاره ، گفت ، قرار بود تو انتخاب کنی ، ولی حالا خودت باید بهش پیشنهاد بدی ، این کار واقعا از من بر نمیاد ، هردومون میدونستیم در مورد کی صحبت می کنیم . نوک سینه هام بیش از هر زمانی بیرون زده بود و قلبم تند تند میزد ، حس سرگیجه داشتم ، اولین باری بود که احساس میکردم واقعا داریم به صورت جدی برای این کار برنامه ریزی می کنیم ، این دفعه پای یه مرد واقعی در میون بود . شاید باید فیگور مخالفت می گرفتم و میذاشتم پژمان بیشتر اصرار کنه ، اما اینقدر توی این سال ها توی خیالمون رابطه با یه مرد غریبه رو تمرین کرده بودیم که احتیاجی به فیلم بازی کردن نمی دیدم ، حتی میتونستم رفتار پژمان رو در لحظه ای که با یه مرد غریبه عشق بازی می کردم پیش بینی کنم ، از طرفی نمیدونم چرا دلم برای این پسره ضعف می رفت ، صدای خش دار و مردونش ، صورت پر انرژی و بازو های کلفتش و از همه مهمتر اینکه کسی مارو اینجا نمی شناخت و احتمالا بعد از پایان این سفر هیچ وقت دیگه قرار نبود فرهاد رو ببینیم، حسابی وسوسم می کرد . پژمان روی گوشیش واتس آپ فرهاد رو باز کرد و روی عکسش زوم کرد . چقدر جذاب بود ، هم لبخند فرهاد و هم رابطه منو پژمان ، چند ساعت تو بغل هم در مورد این موضوع صحبت کردیم . یواش یواش مستی از سرمون می پرید هر دو خواب آلود شده بودیم ، ولی حالا بیشتر می فهمیدم واقعا داره چه اتفاقی میوفته ، شاید هردومون تصور می کردیم وقتی مستی از سرمون بپره همه چیزو فراموش می کنیم ، با پژمان قرار گذاشتیم فردا من تنها برم صبحانه ، هردو میدونستیم چرا .
صبح من زودتر از پژمان از خواب بیدار شدم ، شاید اتفاق های دیشب رو جدی نمی گرفتم ولی میخواستم واقعا پژمان رو امتحان کنم ، پژمان وانمود می کرد خوابه ، شاید خجالت می کشید با من چشم تو چشم بشه ، پیش خودم گفتم هرچی باشه امروز بله برون همسرتون با آقا فرهاده و توی دلم خندیدم . باور کنید اصلا از کاری که میکردم مطمئن نبودم و حدس میزدم که این سناریو بچه گانه هم یه فانتزیه ولی دوست داشتم بدونم پژمان واقعا تا کجا پیش میره .
موهامو بیگودی پیچیدم و یه آرایش خفیف کردم ، یه شلوارک سفید کوتاه با یه تاپ سبز که ممه هامو نشون می داد و صندل های جلو باز و لژ دارم که پژمان عاشقشون بود رو پوشیدم و از اتاق بیرون رفتم . از شانس بد توی رستوران هرچه چشم چرخوندم فرهاد رو نمی دیدم ، از تمام این حرفا که بگذریم واقعا دلم میخواست یه کوچولو باش صحبت کنم و از بابت اون پرخاشگری روز اول دلجویی کنم ، توی همین فکرا بودم که یه صدای آشنا از پشت فامیل پژمان رو گفت ( خانمه … ) چه لذتی داشت ، خودش بود ، پرسید تا حالا خوش گذشته ؟ همه چیز خوبه ؟ همسرتون صبحانه تشریف نیاوردن ؟
خانم ها خوب میدونن روبرو شدن با مردی که سینه های لختت رو اتفاقی دیده چقدر میتونه مضطرب کننده باشه ، مخصوصا اینکه اون مرد هربار که ببینتت داره به اون صحنه فکر می کنه ، با لبخند و لوندی جواب دادم تنبل خان هنوز خواب تشریف دارن ، دقیقا نگاه فرهاد به سینه هامو حس کردم ، گفتم راستی از هدیه جذابتون ممنونم ، خیلی خاص بود ، فرهاد جواب داد قابلتون رو نداره ، من از بابت اون اتفاق خیلی متاسفم ، نمیخواستم مکالمه قطع بشه ، گفتم راستی هر وقت سرتون خلوت شد ممنون میشم توضیح بدین منو پژمان چه جاهای دیدنی رو میتونیم ببینیم . در حالی که ظاهرا همه سالن رو زیر نظر داشت گفت خواهش می کنم صبحانتون رو انتخاب کنید میام سر میزتون صحبت می کنیم
تا اونجایی که ممکن بود صبحانه رو سبک و جوری که بشه با یه چنگال خورد انتخاب کردم . یکی از میز های گوشه و دور افتاده سالن رو انتخاب کردم و نشستم ، چند دقیقه بعد فرهاد با یه لیوان قهوه صندلی روبروی منو عقب کشید و خیلی جنتلمن پرسید ؛ اجازه هست ؟
گفتم بله حتما
پسر خوش صحبتی بود و از همه دری صحبت کردیم ، یه حس عجیبی درونم می گفت اونم از من خوشش اومده ، میدونستم دارم چه بلایی سر زندگیمون میارم ، حتی به کیان هم فکر می کردم ، ولی توی اون لحظات با این فکر که آخرین لحظه از این کار انصراف میدیم خودم رو آروم می کردم . در مورد میدون اوپرا و مشروب فروشی های دورش صحبت کرد و پیشنهاد داد شب با پژمان شام رو اونجا بخوریم ، پرسیدم حتما شما زیاد اونجا میرید ؟ گفت زیاد که نه ولی با بعضی دوستان و مهمون های ویژه . بلافاصله گفتم ، حالا ما مهمون ویژه حساب میشیم یا غیر ویژه ، لبخندی زد و گفت صد البته ویژه ، بلا فاصله گفتم پس خوشحال میشیم امشب اونجا ببینمتون ، پژمان هم دوست داره بیشتر با شما آشنا بشه ، بعد از کمی تعارف فرهاد قبول کرد که ساعت ۹ شب همدیگرو توی یکی از کافه های میدان اپرا ببینیم عذرخواهی کرد و برای کمک به یکی از مسافر های تور که تاکسی می خواست میز رو ترک کرد ، صبحانم رو نا تموم رها کردم و به اتاق برگشتم . وقتی رسیدم توی اتاق پژمان روی تخت نشسته بود و معلوم بود دل توی دلش نیست ، نگاه هیز و با حسرتی به سرتا پام انداخت که تا حالا هیچ مردی زن خودشو اینجوری دید نزده ، سعی میکرد خودشو خونسرد نشون بده ولی داشت از کنجکاوی می مرد . نمیدونم چرا ولی دوست داشتم یکم پژمان رو بازی بدم ، دوست داشتم اون بپرسه و من جواب بدم ، جلوی آینه ایستادم و موهامو حالت میدادم و آرایشمو چک می کردم که پژمان از پشت بغلم کرد و گردنمو بوسید ، در گوشم گفت : چی شد ؟ توی چشماش نگاه کردم و فقط گفتم شب ساعت ۹ میدان اپرا به صرف شام دعوتش کردم ،. پژمان با تعجب پرسید توی رستوران ؟ با خنده جواب دادم نکنه توقع داشتی توی تختمون باش قرار بذارم ؟ یه حسی بم میگفت اگر یه جایی جلوی پژمانو نگیرم شب توی همین اتاق فرهاد جلوی چشماش شورتمو در آورده … میدونستم تا شب نباید اجازه بدم پژمان کاری کنه و ارضا بشه ، برای اینکه حواسشو پرت کنم پیشنهاد دادم بریم پیاده روی ، ولی همچنان کرم داشتم ، جلوی یه داروخونه با خنده بش گفتم عشقم ممکنه یه بسته کاندوم سایز بزرگ بخری ؟ پژمان با تعجب پرسید ، حالا از کجا میدونی اینقدر بزرگه ؟ یه بسته کاندوم خرید و لی هرچی اصرار کرد بذارمش توی کیفم قبول نکردم ، البته کیفم واقعا کوچیک بود ولی لذت اینکه پژمان اون رو حمل کنه یه حس عجیبی داشت توی راه از پژمان در مورد لباس هایی که قراره شب بپوشم نظر میخواستم و البته که تو دلش قند آب می شد و حسابی دیونش می کرد . نقشه پژمان این بود که بعد از شام فرهاد رو برای ادامه به شرابی که خودش آورده بود دعوت کنیم تا با این بهانه بیاد اتاق ما ، و شرط من هم این بود که پژمان ‌ قرص زود انزالیش رو بخوره و تا آخرین لحظه حق نداره به خودش دست بزنه
شب ساعت هشت و نیم طبق برنامه با پژمان توی کافه نشسته بودیم من یه دامن مشکی تنگ و چسبیده کوتاه پوشیده بودم با کفش مشکی پاشنه بلند جلو باز و یه پیراهن سفید که دکمه های بالاشو باز گذاشته بودم جوری که یه کوچولو از سوتین و سینه هام معلوم باشه ، فرهاد رائس ساعت ۹ با یه بسته شکلات اومد ، اول دو سه لیوان شراب سفارش دادیم و بعد استیک خوک ، حس می کردم بجز شراب هیچی‌نمیتونم بخورم ، حرفامون گرم شده بود و گرمای شراب یواش یواش وجودمون رو گرفته بود یواش یواش همدیگرو به اسم کوچیک صدا می کردیم فرهاد مفصل از دوست دختر سابقش و اینکه چجوری از هم جدا شدن گفت ، پژمان با لبخند رو به من گفت ، فکر کنم منظور فرهاد جان اینه که دوستای خوبت رو رو کنی ، ظاهرا فرهاد به معماری و هنر علاقه داشت و حتی اطلاعات جالبی از معماری ارمنستان داشت آروم آروم مست شده بودیم و بعضی شوخی ها و خاطراتی که منو پژمان تعریف می کردیم مثبت ۱۸ بود ولی فرهاد خیلی باشخصیت فقط می خندید و از موضوع رد می شدیم ، یادمه من از بازو ها هیکل فرهاد تعریف کردم و اون با ذوق و هیجان و البته اندکی تعجب تشکر میکرد. پژمان در وصف خوش تیپی و جذابیت فرهاد گفت و اونم خیلی متین و با جنبه تشکر می کرد ، یهو پژمان یخ جمع رو شکست و ماجرای باز شدن در اتاق و لخت بودن من پای میز آرایش و دعوای بعدش بین من و خودشو یاد آوری کرد، فرهاد با خنده شیطنت آمیزی گفت ، نه بابا من که چیزی ندیدم ، لاله گوش فرهادو گرفتم و با لوندی گفتم آره جون عمت ، تو ندیدی ، منم باور کردم ، ساعت نزدیک ۱۱:۳۰ شب بود که من با هیجان گفتم من یه پیشنهاد دارم ، بریم هتل و شرابی که فرهاد آورده رو به سلامتی آشناییمون باز کنیم پژمان استقبال کرد ولی فرهاد یکم مردد بنظر می رسید ، پژمان میز رو حساب کرد و با ماشین فرهاد به سمت هتل حرکت کردیم ، توی راه آهنگ خانم گل ابی رو با صدای بلند گوش می‌دادیم هر سه تامون حال خوبی داشتیم، فرهاد و پژمان جلو نشستن و من عقب وسط صندلی . وقتی رسیدیم توی لابی هتل ، دم آسانسور از پژمان و فرهاد خواستم چند دقیقه وقت بدن تا من بتونم یکم اتاق رو مرتب کنم ، اون دوتا توی لابی نشستن و من رفتم توی اتاق . لحظات سختی بود ، این آخرین فرصت بود ، اگر فرهاد میومد توی اتاق قطعا کارم تموم بود و بند رو آب میدادم ، شاید زندگیم از هم میپاشید ، شاید کیان فرزند طلاق بزرگ میشد ، ولی توی مستی همه این فکر و خیالات مثل حباب بالای سرم می ترکید ، حس ماجراجویی با شهوت و هیجان و مستی قاطی شده بود . دیگه حوصله نداشتم قضیه رو کش بدم ، باید زودتر به فرهاد می فهموندم چی از سر منو پژمان میگذره ، جلوی آینه ایستادم و رژ لبم رو قرمز تر و پر رنگ تر کردم ، دامنم رو از پام در آوردم زیرش یه شورت توری ست با سوتینم پام بود ، پیراهنم به زحمت باسنم رو پوشش می داد ولی‌ موقع نشستن همه چیز معلوم می شد ، یکی دیگه از دکمه های پیراهنم رو باز کردم یکم از عطر بامب شل که اتفاقا پژمان برای تولدم خریده بود رو به دو طرف گردنم زدم ، نگاهی به حلقه ازدواجمون توی دستم کردم و با شورت و پیراهن منتظر صدای در نشستم . این چند دقیقه برام چند سال گذشت تا صدای کوبیده شدن درب رو شنیدم ، اگر مست نبودم توان باز کردن در رو نداشتم صدای پاشنه های کفشم توی مغزم می پیچید تق تق تق تق … و صدای دستگیره در ، فرهاد و پژمان با دیدن من توی اون وضع دهنشون باز مونده بود ، پشتم رو کردم به در و مستقیم رفتم روی صندلی نشستم ، فرهاد و پژمان سعی می‌کردن وانمود کنن همه چیز عادیه ولی‌واقعیت چیز دیگه ای بود ، پژمان مستقیم سراغ یخچال رفت و بطری شراب رو در آورد فرهادم با لبخند جذابش دقیقا روبروی من روی کاناپه افتاد عمدا پاهامو از هم فاصله دادم تا فرهاد بتونه شورتم رو ببینه و به چشمای فرهاد خیره شده بودم پژمان با شراب باز کن چوب پنبه بطری رو کند و گفت به سلامتی آشناییمون ، به سمت لیوان ها رفت که من با دستم علامت دادم که بطری رو به من بده ، بلافاصله با بطری یکم شراب خوردم و بطری رو به سمت فرهاد گرفتم . طفلکی فرهاد داشت دیوانه می شد ، گیج شده بود و فکر می کرد شاید خواب میبینه اگر میتونست درک کنه زنی که روبروش نشسته سال هاست یه کیر داغ و کلفت رو توی وجودش حس نکرده و شوهرش سال ها فانتزی کاکولد شدن رو تمرین کرده درک بیشتری از او وضعیت داشت ولی حیف که توضیح تمام این اوضاع توی اون موقعیت ممکن نبود فرهاد بطری رو گرفت و یکم شراب خورد با توجه به شخصیت فرهاد میدونستم با حضور شوهرم به این راحتی ها به نتیجه نمی رسیم ، شهوت تمام وجودمو گرفته بود ، بطری شراب چند بار بین منو فرهاد رد و بدل شد و یه جورایی پژمان رو از بازی کنار گذاشته بودیم ، با مستی و صدایی که شهوت در اون موج میزد رو به پژمان گفتم ؛ قند عسلم شما نمیخوای یه سرویس بری ؟ دیگه همه خوب میدونستیم که داره چه اتفاقی میوفته ، هزمان با پاشدن پژمان منم پاشدم و کنار فرهاد روی کاناپه نشستم و یکی از پاهامو روی پای فرهاد انداختم ، طفلکی از جاش جم نمی خورد حس کردم هنوز در مورد پژمان مطمئن نیست ، همونطور که توی چشماش نگاه می کردم دستم رو توی موهای پر پشت فرهاد بردم و آروم گفتم ، شوهرم با این موضوع مشکلی نداره عزیزم ، چند لحظه بعد محکم لبای همو بوسیدیم ، به فرهاد گفتم یادت باشه من شوهرم رو با تمام وجود دوست دارم . الان موضوع فقط خوش گذرونی و سکس هست و همین یک بار ، با انگشت اشاره آروم شورتم رو از روی کسم کنار کشیدم هر کسی میتونه حدس بزنه دیدن تیرگی اونجای یه زن متاهل چه بلایی سر یه مرد میاره ، میخواستم بش بفهمونم زودتر باید شروع کنه و شوهرم رو زیاد توی سرویس معطل نذاره ، فرهاد با اون سرشونه های بزرگ و بازو های کلفتش منو مثل پر کاه از روی کاناپه بلند کرد و برد روی تخت ، پراهنش رو در آورد و پرت کرد روی کاناپه ، وقتی صدای باز شدن در سرویس اومد کفش ها و شورت من روی زمین بود فرهاد منو روی لبه تخت خوابونده بود و با ولع کسم رو می خورد احتمالا پژمان از اون زاویه ای که از سرویس بیرون می اومد فقط کف پاهای زنشو می دید که دو طرف یک هیکل درشت بی قراری می کردن . منو فرهاد اصلا به پژمان نگاه نکردیم ، رفت و روی کاناپه نشست ، پژمان برای چند دقیقه شاهد میکیده شدن کس زنش و ناله های پر شهوت ما دوتا بود ، فرهاد سرش رو بالا آورد و شرع به باز کردن کمربندش کرد ، منم همزمان سوتین و پیراهنم رو جلوی پژمان روی زمین پرت کردم ، نگاهم رو برگردوندم که یهو چشمم به کیر شق شده فرهاد افتاد ، خدای من یه کیر سفیدو کلفت ، دراز و خمیده ، چشمام گرد شده بود و توی دلم غوغایی بود ، بی اختیار و با دهن باز رو به پژمان کردم ، یکی از کوسن های هتل رو توی بغلش گرفته بود و با نگاه پر از شهوت و نگرانش توی چشمای من نگاه می کرد ، مطمئنم بزرگی کیر پژمان و ظرافت و ریزه میزگی من صحنه بی رحمانه ای برای پژمان درست کرده بود ، سعی کردم حضور پژمان رو فراموش کنم کاملا لخت روی تخت هتل رو بروی کیر هیولای فرهاد زانو زده بودم و تنها حلقه ازدواجمون دستم بود ، تا اومدم به خودم بیام فرهاد با دستای بزرگ و قوی موهامو توی مشتش جمع کرده بود سرم رو به سمت کیرش می کشوند ،نا خود آگاه آهی کشیدم و کیرش رو بو کردم ، بعد از چند تا بوس از سر کیرش ، مجبورم کرد سرش رو بکنم تو دهنم ، خدای من نصفشم توی دهنم جا نمی شد ، حتی از کیر علیرضا هم بزرگتر بود ، فرهاد بی رحمانه کیرش رو تا ته حلقم فرو می کرد اما هنوز نصفش بیرون می موند و چند بار به سرفه افتادم ، بعد از چند دقیقه فرهاد هلم داد وسط تخت سعی می کردم در زاویه ای بخوابم که شوهرم لحظه فرو رفتن کیر فرهاد تو کسم رو ببینه ، فرهاد به پشت خوابوندم و پشت دوتا زانو هامو گرفت و لنگامو باز کرد ، منم دوتا دستم رو روی بازو های قوی و عضلانی فرهاد گذاشتم و معصومانه توی چشمای فرهاد نگاه می کردم . بالاخره اون لحظه بدون بازگشت رسید هرچند موقع خرید کاندوم هم قصدی برای استفاده از اون نداشتم ، ولی توی اون لحظه کلا کاندوم رو فراموش کرده بودیم ، کسم حسابی خیس شده بود و کیر کلفت فرهاد آروم آروم وارد کسم میشد ، ازبس کیرش بزرگ بود حس می کردم عضلات بدنم منقبض شده ، میدونستم الان لابی های کوچیک کسم چجوری کیرش رو بغل کرده و پژمان داره چه صحنه ای رو تماشا می کنه ، کیر فرهاد کسم رو کش می آورد و از زمانی که با پژمان ازدواج کرده بودم تا به امروز هیچ کیری تا این عمق توی کسم فرو نرفته بود ، قلبم داشت از سینم می پرید بیرون که دستای گرم فرهاد رو روی سینه هام حس کردم و بلافاصله لباش روی لبام قفل شد و تلمبه های سنگینش توی کسم شروع شد ، صدای فنر تخت هتل و برخورد عضلات بدن فرهاد به بدن من ، ناله های من و نفس های قوی فرهاد اتاق رو پر کرده بود ، باورم نمی شد فرهاد حداقل ۱۰ دقیقه بی وقفه تلمبه می زد و من توی این مدت حداقل دو بار ارضا شده بودم ، منو بلند کرد و فهمیدم که میخواد سگی بشینم ، قبل از اینکه سینه هامو به تخت برسونم راهی بجز چشم تو چشم شدن با شوهرم نداشتم ، پژمان شورت و شلوارش رو در آورده بود ولی کوسن هتل رو جلوی کیرش گذاشته بود و دستش زیر کوسن بود ، فرهاد موهامو می کشید و وحشیانه تا انتهای رحمم تلمبه می زد ، و سینه هام به جلو و عقب پرت می شد بعد از ۷ -۸ دقیقه من یه بار دیگه ارضا شدم که فرهاد نعره بلندی کشید ، منو پژمان به وحشت افتاده بودیم ، اخه من نه قرص جلو گیری می خوردم و نه وسیله جلوگیری داشتم ، ولی همه چیز اونقدر سریع اتفاق افتاد که فرصتی برای فرار من از زیر هیکل مهمونمون نمونده بود ، حس می کردم نصف یه استکان آب کیر توی رحمم فوران کرده ، کیرش هنوز توی بدنم بود و نفس نفس میزد ، پژمان بلند شد و اومد جلوی تخت ، خدای من شوهرم داشت چی کار می کرد ، به پشت خوابید و آروم آروم خزید زیر بدنم ، جوری که صورتش جلوی کس من و تخمای فرهاد رسید ، کیر نیمه راستش هم جلوی دهن من بود ، چند ثانیه طول کشید تا بفهمم داره چه اتفاقی میوفته ، باورم نمیشد ولی آروم آروم خودم رو آوردم پایین تا چوچولم به دهن پژمان برسه ، حس می کردم بجز چوچوله من داره تخمهای فرهاد رو هم میبوسه لذت عجیبی تمام وجودمو پر کرده بود و زانو هام و لگنم بی اختیار می لرزید، کیر پژمان رو نوازش کردم وسعی می کردم ببینم داره چیکار می کنه ، فرهاد آروم آروم کیرش رو از بدن من خارج می کرد … خدای من شوهرم داشت کیر یه مرد دیگه رو میلیسید . همین که کیر فرهاد کاملا خارج شد یه آب کیر سفیدش کش اومد و مستقیم ریخت تو دهنم پژمان ، و همزمان آب پژمان فوران کرد روی گردن و صورت من .
صدای جیش فرهاد توی دستشویی هتل و صدای لیس زدن کسم توسط فرهاد باعث شد دوباره ارضا بشم …

نوشته: مهسا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.