رفتن به مطلب

داستان دوست دختری که شوهر داشت


gayboys

ارسال‌های توصیه شده


دوست دختری که میخواست طلاق بگیره
 

من امین هستم و این داستانی که مینویسم برای ۶ ماهه پیش.
من سال ۸۹ یک دوست دختر داشتم که اسمش لیلا بود. یه دختر خونگی،‌آفتاب مهتاب ندیده و بسیار خجالتی. اون موقع که ما دوست شده بودیم این اولین تجربه دوستی هر دوتامون بود و تنها دغدغه ای که داشتیم این بود که بتونیم دو هفته یک بار بیرون بریم و ته تهش دستای همو بگیریم. لیلا دختر نسبتا لاغر و قد بلندی بود ( حدود ۱۷۳ ) و قیافه متوسطی هم داشت نه خوشگل بود و نه زشت. اون موقع از دوستی ما حدود یک سال گذشته بود که من به واسطه این حجم از صمیمیت دوست داشتم باهاش سکس داشته باشم ولی بخاطر شناختی که از شخصیتش داشتم هیچ وقت ازش نمیخواستم. تا اینکه یبار عصر تو یه جای خلوتی تو پارک شهرمون بودیم که خواستم لباشو بوس کنم. بهش گفتم چشماتو ببند و یهو لباشو بوسیدم ولی اینکار همانا و شنیدن کلی فحش و بد و بیراه و اینکه تو در مورد من چه فکری کردی همانا. اون شب اصلا با من حرف نزد و یه مدتی با من سرد بود که کم کم شعله علاقمون خاموش شد و رابطمون رو تموم کردیم.
من تو این سال ها اومدم مرکز استانمون و اینجا کار و زندگی میکنم .
۷ ماه پیش یه شب دیدم یه پیام تو اینستا برام اومد که یه پستی در مورد عشق اول و این چیزا بود. پروفایل رو چک کردم دیدم همون لیلاست. البته از اسم و فامیلش فهمیدم چون قیافش اصلا اونی نبود که من میشناختم. عکس رو باز کردم دیدم یه داف حق شده خدایی و خیلی نسبت به اون زمانا عوض شده بود. پیام رو لایک کردم و بهش ریکوئست دادم.
تو پیام نوشت که نمیتونه اکسپت کنه چون شوهرش در مورد من میدونسته و اگه ببینه من تو فالووراشم ناراحت میشه و این حرفا. منم که درک میکردم یه اوکی گفتم و اصلا هم انتظاری نداشتم باهاش چت کنم.
دو هفته که گذشته بود یه شب پیام داد که میخواست یه نصف روز بیاد شهری که من توش زندگی میکنم و اگه امکانش بود همدیگر رو ببینیم. اول اجتناب کردم چون میدونستم شوهرش به این کار راضی نیست حتی اگه یه ملاقات ساده باشه ولی بعدش که گفت میاد که بره دکتر گفتم حتما شوهرش گرفتاره و اینم روش نمیشه مستقیم بخواد ببرمش اینور اونور . بهش گفتم باشه.
اون روز رسید ،‌ من اون روز رو بخاطر تعویض پلاک مرخصی گرفته بودم و نزدیک ظهر بود که کارم تموم شده بود که گوشیم زنگ زد. جواب دادم ،‌لیلا بود. گفت که تو یکی از مراکز خرید و منتظره که من برم دنبالش. راه افتادم رفتم و حدود ۲۰ دقیقه بعدش رسیدم. بهش زنگ زدم و گفتم جلوی مرکز خریدم و اونم گفت که منم دقیقا اونجام. باورم نمیشد دختر خوشگل قد بلندی که چند متر اونورتر وایساده بود لیلا بود. رفتم بهش سلام کردم و چون میدونستم شاید ناراحت بشه حتی دستمو دراز نکردم که دست بدم. اون هم حالت نیمچه تعظیمی کرد و باهام احوالپرسی کرد. ازش پرسیدم کجا بریم گفت برو یه کافه خوب که میشناسی. بهش گفتم مگه نمیخوای بری دکتر که گفت صبح رفته و کاراشو کرده و الان چند ساعت دیگه قراره برگرده. گفتم باشه و رفتم یه کافه دنج که میشناختم. از قدیما و حال و احوال زندگیمون پرس و جو کردیم. کلی نوستالژی بازی که بعدش ازش پرسیدم واسه چی رفته بود دکتر که گفت منظورش کلینیک زیبایی بوده و برای کاشت ابرو یا همچین چیزی میخواسته بره که بهش گفتن امروز وقت نداریم و برای دو هفته دیگه بهش وقت میدن. خلاصه اون روز تو کافه گذشت و منم عین یه آدم روشنفکر بدون هیچ قصدی باهاش وقت گذروندم تا اینکه ببرمش ترمینال بلیط بگیره برگرده. تو راه برگشت گوشیش زنگ خورد . از مطب بود بهش گفتن که برای فردا یه وقت باز شده و اگه خواست میتونه فرداش بره. بهم گفت ببرمش هتل. منم از روی ادب اول تعارف کردم بیاد خونه خودم ولی بعدش که دیدم فکر بد میکنه اصرار نکردم.
از اونجایی که استان ما و مخصوصا مرکزش مذهبیه تو هیچ هتلی بهش اتاق ندادن چون کارت ملی و شناسنامه باهاش نبود و دلمونم نمی خواست بره یک مسافرخونه درپیت که خدا میدونه امنیتش چه اندازست. بالاخره بهش گفتم تو امشب بیا خونه من بمون من میرم پیش دوستم که گفت نه راضی نیستم و بذا برگردم همون دو هفته بعد بیام. به شوهرش که زنگ زد شوهرش پشت تلفن گفت امشب رو میرفتی خونه دوست دانشگاهت میموندی الکی کارتم نمی موند واسه بعد.با شوهرش که خداحافظی کرد ،‌به اون دوستش زنگ زد اونم گفت سرش شلوغه یکم دیگه زنگ میزنه. خلاصه یک و نیم ساعت گذشت و دوستش زنگ زد. تا این ماجرا رو به دوستش گفت اون گفتش که اونجا نیستن و رفتن برای یه کاری تهران. خلاصه قرار شد برگرده. دوباره رفتیم ترمینال ولی هیچ ماشینی نبود و همه رفته بودن. بالاخره با اصرار آخر من قرار شد بیاد خونه من ولی به شوهرش بگه که خونه دوستشه.
رسیدیم خونه ساعت ۱۰ شب بود تقریبا . من از بیرون دوتا پیتزا سفارش دادم. غذا رو آوردن و هر دو یه دل سیر خوردیم چون تو کافه هم فقط نوشیدنی زده بودیم. داشتیم حرف میزدیم که گفت باورم نمیشه سینگلی و تنها زندگی میکنی که منم از رابطه نافرجامی که داشتم و کلی چیزای دیگه بهش گفتم. مخصوصا اینکه الان خیلی وقت بود سینگل بودم. چون قدش اینا بلند بود براش یه شلوار سایز خودم و تیشرت اوردم که تنش میشد. پوشید و کلی مسخره بازی بابت تیپی که زده بود در آورد. بالاخره باید آماده خواب می شدیم. براش لحاف و تشک اوردم و جاشو انداختم که بخوابه خودمم رفتم تو اتاق.
چرخ تو اینستا و تلگرام و کم کم چشمام داشت سنگین میشد. چون ماه آخر زمستون بود و غیر از اتاقم تو خونه بخاری نبود. حدود نیم ساعت که گذشت دیدم در باز شد و لیلا بود که نتونسته بود بخوابه از سرما . گفتم من میرم اونور که گفت نه من رو زمین میخوابم. آخرش عصبی شدم گفتم تو امروز از من چیزی دیدی که احتمال بدی من بهت دست بزنم . کف گفت نه منم بهش گفتم خب تختم بزرگه یه گوشش تو بخواب یه گوشش هم من . که با اکراه قبول کرد. رومو کردم اونور و کم کم خوابم برد.
ساعت ۲ شب بود که یه نفس گرفت بغل گردنم بیدارم کرد. کلا من خوابم خیلی سبکه. چشمو باز کردم دیدم که من اومدم وسط تخت و لیلا هم روش به سمت منه ولی من پشت به اونه و خوابیده. یکم که رفتم اونور تر اونم تو خواب چرخید و پشتش به من شد.من رومو کردن سمت اون و خوابیدم. ولی حسی که نفسش دم گردنم داده بود به کل حشریم کرده بود و خوابم نمیومد. گفتم الکی برم دستمو بندازم دور شکمش که چیزی هم شد بگم تو خواب بوده و یه خورده هم اگه شد خودمو بمالم بهش.همین کارو کردم و اونم نفهمید.داشت دوباره خوابم میبرد که دوباره چرخید و این دفعه قشنگ لبش دو سانتی متری لبم بود و حرارتشو احساس میکردم. میخواستم فاصله بگیرم که اون بغلم کرد انگار که فکر کرده کنار شوهرش خوابیده.منم از فرصت استفاده کردم دست چپمو بردم زیر سرش و یه نفس عمیق از لای موهاش کشیدم. تا اینکارو کردم سرشو کشید بالا و تازه فهمیدم که بیدار بوده تمام این مدت و آٰوم لبمو بوسید. دیگه فک نکردم و منم بوسیدم . یه چند دقیقه که لب گرفتیم دستمو انداختم تی شرتمو در بیارم به طور کامل همراهیم کرد. سوتین رو زدم کنار و همزمان با لب گرفتن ممه هاشم میمیالیدم و اون هنوز چشماشو باز نکرده بود. من که با ممه هاش بازی میکردم اونم دست میکشید رو کیرم و منو حشری تر میکرد. آروم بهش گفتم که شلوارشو در میاره اونم اینکارو کرد. منم کشیدم پایین و رفتم سمت بالاش قرار گرفتم . شورتشو که دست زدم به طور کامل خیس بود. یذره با انگشتم ور رفتم و شورتشو هم کشیدم پایین. اونم مال منو کشید و کیرم کامل دستش بود. دوباره بوسیدم که خودش تنظیم کرد و کیرمو هل داد تو خودش. حدود دو سه دقیقه که تلمبه زدم آبم داشت میومد.کشیدم بیرون و دستمو گرفتم زیرش و رفتم سمت دستشویی اونم تو اون حالت موند. برگشتم دیدم چراغو روشن کرده و کامل لخت دراز کشیده جلو. خندید گفت چقد شلی که گفتم خیلی وقته سکس نداشتم و اینطوری شدم. کوچولو میوه و شیرینی آوردم خوردیم و قرار شد یه راند دیگه بریم که این راند بهترین سکس زندگیم بود.بدنشو بطور کامل از بالا تا پایین لیس زدم و اونم تا میتونست برای منو خورد. به حالت داگی در اوردم و شروع کردم تلمبه زدن ولی چون این بار دوم بود میدونستم خیلی دیر میاد.انقد کردمش که ارضا شد. گفتم دست نگه دار که گفت نه و ادامه بده. ادامه دادم بازم دو سه دقیقه گذشت ارضا شد. باز ادامه دادم که گفتم بریز رو کمرم ولی این لامصب نای اومدن نداشت. گفت چرا نمیشی که گفتم سخته برای بار دوم و البته یکم شل شدم. خندید و گفت اگه دوست داری میتونی آروم از پشت بکنی فقط آروم. گفتم دردت میاد که گفت زیاد به شوهرش داده منم از خدا خواسته با کمی تف سرشو لیز کردم و آٰوم کردم تو. اولش جا خورد ولی نذاشت در بیارم. ادامه که دادم نزدیک ارضا شده بودم که گفت بریز توش. با تمام وجود آبمو داشتم میریختم که اون اینبار بشدت لرزید و کمی جیشش اومد و ارضا شد. بعدش فهمیدم که فقط با کون دادن به ارگاسم کامل میرسه. خلاصه کارمون که تموم شد من خیلی پشیمون بودم چون شوهر داشت. بهش گفتم گفت که قراره طلاق بگیرن و تازه شوهرشم یه چند باری بهش خیانت کرده. با ماچ و لب بغل هم خوابیدیم که ساعت ۱۰ بیدار شدیم.میخواستیم بریم که به کارامون برسیم لیلا برگ آخرو رو کرد. همین که رفتیم دوتایی حموم اون زودتر برگشت که آماده شدنش طول میکشید. من که اومدم بیرون وسط خونه جلو زانو زد و کیرمو در اورد و کرد تو دهنش. من که هیچ وقت با ساک کسی ارضا نشده بودم بهش گفتم فایده نداره که توجه نرکد و ادامه داد . باورم نمیشد عین یه جنده تخصصی ساک میزد. همین باعث شد دوباره نزدیک اومدن بشم . که در اورد گفت تا قطه آخر بریز تو حلقم. همین حرف منو بیشتر حشری کرد. خوابوندمش بعدش مبل سه نفره و به صورت حرفه ای که دوستان بلند کردم تا ته حلقومش که نفسش داشت بند میومد و از چشاش اشک جاری شده بود. همینو که دیدم آبم اومد و ریختم تو حلقومش. با این حرکت اونم فهمید سکس خشن دوست دارم و خودشم بدش نمیومد که باعث شد بعدا ها چنان خشونتی تو سکس باهاش داشته باشم که باورش نمیشد. خلاصه از اون روز به بعد نزدیک ۱۰-۱۵ بار دیگه هم کردمش و حتی به درخواست خودش یکیو پیدا کردم که دو نفری از جلو و عقب جرش دادیم و اون هنوزم که طلاق نگرفته و حرفش دروغ بوده. اینم از داستان دختری که بخاطر بوسیدن کات کرد و الان شده جنده چند رانده و کونی حی و حاضرم

نوشته: امین

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.