رفتن به مطلب

داستان سعید بی غیرت


kale kiri

ارسال‌های توصیه شده


داستان بی غیرت شدن سعید - 1
 

این داستانی که میخونید داستان خودم کردم که لعنت بر خودم باده. اسم من سعید ۳۲ سالمه با قد و هیکلی معمولی و البته کیری کوچیک و باریک و سیاه. از بچگی با هر پسری حال کردم کیرش از من بزرگتر بود هیچکس ندیدم کیرش از مال من کوچیک تر باشه از طرفی از بس حشری بودم انقدر جق زدم که زود انزالی گرفتم و خیلی سریع آبم میاد. اوایل جوانی من آدم غیرتی بودم اما با دیدن فیلمهای پورن و خوندن داستان های سکسی یواش یواش بیغیرت شدم. الان میخوام روند بیغیرت شدنمو با پشیمونی براتون تعریف کنم.
قبل از ازدواج من انقدر حشری بودم که مرتب دنبال جق زدن، فیلم پورن، همجنس بازی با دوستام، دختر بازی و سکس باهاشون، دید زدن زنای همسایه و فامیل و … بودم اما از طرفی روی ناموسام غیرتی اما یواش یواش فیلمها و داستانها اثر خودشون گذاشت، از یه جایی ب بعد من دنبال فیلمها و داستانهای کاکولدی بودم. گذشت تا در سن ۲۷ سالگی با یه دختر مذهبی به اسم عاطفه ازدواج کردم. عاطفه چادری با حیا و چشم و گوش بسته بود، حتی خیلی از اصطلاحات رایج نمیدونست مثلا وقتی برای اولین بار ازش پرسیدم میتونی برام ساک بزنی نمیدونست ساک یعنی چی!!
بعد از گذشت چند ماه تو دوران عقد شبهای جمعه که پیش هم بودیم با هم فیلم پورن و عکس میدیم و سکس میکردیم. چند باری ازم پرسید چرا کیر مردای تو فیلم انقدر بزرگه و مال تو انقدر کوچیک منم فقط ماست مالی میکردم اونم خیلی از سایز کیر و تایم کوتاه سکسم شکایتی نداشت چون تو دوران عقد فقط از کون میکردمش. یواش‌یواش اونم به دیدن فیلمها عادت کرد ودوست داشت، برخلاف من از مردای سیاه پوست و بدنای ورزشکاری خوشش نمیومد مردای سفید پوست با هیکل معمولی با کیری متوسط و سفید دوست داشت. بعد از عادت به فیلمها رفتم سراغ فانتزی، هر دفعه که میخواستیم سکس کنیم یه فیلم به انتخاب عاطفه می دیدیم و بعد تو سکس عاطفه خودش جای زن توی فیلم تصور می کرد، اوایل مخالف فانتزی بود اما بعدش می دیدم که با حال بیشتری میکرد و من نمی فهمیدم اون داره با مرد تو فیلم حال میکنه نه با من که شوهرشم!
یواش‌یواش باید کارای عروسی و جهاز برون میکردیم، فامیل ما بر خلاف خانواده خانمم مذهبی نیستن مثلا تو جمع های خانوادگی زنا همه سرباز هستند بعضیا با بلوز شلوار بعضیا با تاپ و شلوارک یا دامن هرکسی هر دفعه یه چیزی می پوشه و چشم همه سیره واقعا. دختر عموم برای لباس عروس یه مزون پیشنهاد داد که هم مدلاش خوبه هم قیمتش فقط زیرزمینی بود یعنی یه زن و شوهر تو خونشون لباس عروس میدوختن و اجاره میدادن، آدرس داد ما فردا عصر رفتیم یه زن و شوهر بودن که زن جلوی من با تاپ بندی مشکی که نصف بیشتر سینه های سایز ۸۵ یا نودش بیرون بود با یه ساپورت مشکی نازک که سفیدی کون و روناش با حجم کس‌ش توش راحت معلوم بود، عاطفه با دیدن زنه با این وضعیت جلوی من هنگ کرده بود. بعد از انتخاب مدل خانمم رفت برای پرو، شوهر اون خانم تو اتاق مشغول خیاطی بود خانمه به عاطفه گفت بالاتنه‌تو لخت کن صدام بزن به منم گفت کمکش کن و رفت عاطفه مانتو تاپ‌شو درآورد و با شلوار پارچه ای کشی تنگ تنگ وایساده بود خانمه را صدا کرد اونم تا اومد گفت چرا سوتین‌تو درنیاوردیُ خودش درآورد، حالا سینه های ۷۵ و سفید عاطفه خودنمایی میکرد. خانمه کمکش کرد تا لباس پوشید مدل دکلته بود قسمت سوتین لباس یه کم گشاد بود خانمه به عاطفه گفت اگه مدل لباس دوست داری بگم همین شوهرم برات تنگ کنه عاطفه از من پرسید خوبه زیاد لختی نیست منم چون یه کم بی غیرت شده بودم گفتم خوبه قشنگه اما خداییش لختی‌ترین لباس عروس‌شون بود.
(عاطفه مخصوصا این لباس انتخاب کرده بود تا روز عروسی خودی نشون بده جلوی همه بخصوص فامیل من که مرد و زن اونو تو این لباس میدیدن)
وقتی اوکی دادیم خانمه گفت تو با این لباس روز عروسی خیلی آنتن بلند خواهی کرد و خندید ماهم خندیدیم بعد شوهرش صدا کرد تا بیاد گشادی لباس ببینه منو عاطفه مونده بودیم چی بگیم چون کل دست و بازو و سینه و پشت کمر عاطفه لخت بود شوهر اومد خیلی عادی به عاطفه نگاه کرد بعد اومد جلوی عاطفه لبه سوتین لباس با دست گرفت کشید تا گشادی رو ببینه چقدر قشنگ سینه های عاطفه رو دید بعد پشت و بغل های لباس دید و گفت در بیار خانمه اومد لباس کمک عاطفه در بیاره اما مرده نرفت بیرون همونجا وایساد و از من پرسید نظرتون در مورد لباس قطعیه و حرف زد نرفت بیرون. لباس که از تنش اومد بیرون عاطفه با بالاتنه لخت جلو مرده بدون اینکه با دستش سینه هاشو بپوشونه خیلی راحت وایساده بود و مرد خیاط خیلی راحت دیدش میزد. بعد خانمه گفت بیایید بیرون یه نوشیدنی براتون بریزم بخورید تا لباس آماده بشه، ۴ تا لیوان شربت آورد و برد تو اتاق شوهرش بما گفت تشریف بیارید، منو عاطفه با بالاتنه لخت و شلوار تنگ تنگ رفتیم تو اتاق پیش شوهر خانمه نکته جالبش این بود عاطفه دقیقا نشست روبروی مرده که مشغول آماده کردن لباس بود بدون اینکه یه ذره حیا کنه و خجالت بکشه
واقعا من دختر به اون مذهبی که تو خونه جلوی پدر و برادرش روش نمیشد تاپ و شلوارک بپوشه را تو ۲ سال عقد به کجا رسونده بودم که حالا جلوی مرد غریبه با اون سرو وضع نشسته بود راحت راحت
بعد از آماده شدن لباس و پرو مجدد من کارت ملی خودم گرو گذاشتم اومدیم بیرون، تو ماشین که نشستیم به عاطفه گفتم تو چت شده گفت هیچی نگو فقط برو خونمون، وقتی رسیدیم منو برد تو اتاق خواب تزیینات روی تخت که برای جهیزیه چیدمان کرده بودن را کنار ریخت و بی مقدمه مشغول سکس شدیم
عاطفه آمپرش به ۱۰۰۰ رسیده بود یه جوری کیرم خورد که تا اومدم به خودم بیام آبم اومد و با کمال تعجب همه آبمو خورد(قبل از این بدش میومد آبمو بخوره) شلوارش کشیدم پایین شورت پاش نبود تا لای کسش باز کردم دیدم وای چقدر آب از کسش اومده با دستم کسشو مالیدم تا ارضا شد. یک ساعتی میمالیدمش.
بعد از اینکه حالش یه کم جا اومد برام تعریف کرد. خیلی براش هیجان انگیز بود که توسط یه مرد دیگه لمس شه دیده شه گفت هر بار که دست مرده به بدنش میخورده ناخودآگاه بدنش تکون میخورده و مرده فهمیده بود به عاطفه چشمک زده و بیشتر دستمالیش کرده یه بار که جلوش لخت نشسته بود با اشاره بهش گفته بود جوووون و دفعه آخر پرو هم تو یه فرصت که من حواسم نبوده بهش گفت خیلی بدن نازی داری خیلی سینه هات خوشگلن عجب کس و کون قلمبه ای داری عاطفه هم حسابی تحریک شده بود. عاطفه گفت مرده خیاط و خانمش خیلی خوش چهره و مودب و باحال بودن، از اینکه برای مرده جلوی زنش خودنمایی میکرده خیلی بهش حال داده بود گفت ای کاش میتونستیم باهاشون سکس کنیم تو جلوی من خانمه رو میکردی مرده هم جلوی تو منو میکرد بهش گفتم حالت اصلا خوب نیست که واقعا تو کف کیرش میخوام ببینم کیرش چه شکلیه، راستش منم از اینکه عاطفه اونجا خودنمایی کرده بود نه تنها ناراحت نبودم بلکه لذت میبردم تا روز عروسی هر شب پیش هم بودیم و هر شب به یاد اون روز سکس و حال کردیم.
عاطفه گفت مخصوصا لباس لختی انتخاب کرده تا روز عروسی چشم خانوما رو از حسادت و چشم مردا رو از شهوت دربیاره
ازم خواست تا پایه‌اش باشم تا هر کاری دوست داره انجام بده و مانعش نشم در جواب بهش گفتم منم میخوام تورو اندام تو به رخ مردا بکشم میخوام پُزِتو بدم چون عاطفه واقعا اندام خوبی داشت یه کم شکم داشت ولی بدن تپل و سفید و کس و کون بزرگ و قلمبه ای داشت که دل هر مردی رو میبرد.
اتفاقات روز عروسی و ادامه روند بی غیرتی خودم تا از دست دادن عاطفه را در قسمت های بعد براتون تعریف میکنم.

نوشته: سعید

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...


داستان بی غیرت شدن سعید - 2

این داستانی که میخونید داستان خودم کردم که لعنت بر خودم باده. من سعید ۳۲ ساله با قد و هیکلی معمولی و البته کیری کوچیک و باریک و سیاه هستم، در قسمت قبل داستان انتخاب لباس عروس برای خانمم عاطفه را براتون تعریف کردم امروز میخوام داستان عروسی مون و بی غیرتی خودم براتون تعریف کنم. برای فیلم و عکس رفتیم آتلیه ای که همون دختر عموم که آدرس مزون داده بود معرفی کرده بود. یه زن و شوهر لارج و باحال بودن به اسم مینا و حمید.
روز عروسی رسید ساعت ۶ صبح عاطفه را رسوندم آرایشگاه و خودم برگشتم خونه بابام یه چرتی بزنم تا مردم بیدار شن مغازه ها را باز کنند، بعد از انجام کارها ساعت ۱۲ رفتم دنبال فیلمبردار که حمید بود رفتیم خونمون تا از جهیزیه فیلمبرداری کنه، تو اتاق خوابمون عکس های عقدمون قاب کرده بودیم که تو همشون عاطفه با لباس‌ عقد‌کنون و بی حجاب بود موقع فیلمبرداری حمید از عکسها هم فیلم گرفت و خیلی برخورد کرد من از دیدن عکسهای بی حجاب زنم توسط حمید یه کم تحریک شدم بدتر از عکسها لباس خوابی بود که با یه شرت بندی روی تخت خواب گذاشته بودن برای تزئین😇 با دیدن لباس خواب زنم توسط حمید خیلی تحریک شدم. بعدش با حمید مستقیم رفتیم آرایشگاه دنبال عروس و حمید اومد تا بیرون اومدن عروس از آرایشگاه فیلم بگیره
رسیدم عاطفه اومد بدون شِنِل با همون لباس عروس لختی دکلته دستاش کامل باز پشت لباس تا کونش کامل باز سینه اش کامل باز به نحوی که ۶۰ درصد پستوناش کامل پیدا بود بین دو تا پستوناش هم چاک داشت تا بالای شکمش و خیلی زیبا کنار دو تا پستوناش تا پایین پیدا بود انقدر تحریک کننده بود که من که چندین لخت عاطفه رو دیده بودم شق کردم حمید هنگ کرده بود نمیدونست چیکار کنه از کجا فیلمبرداری شروع کنه.
انقدر اوضاع لباس عاطفه سکسی بود که داداشم اونجا بود و اومده بود دنبال زنش با دیدن عاطفه منو کشید کنار گفت به عاطفه بگو سینه شو بپوشونه، فیلمبرداری جلوی آرایشگاه تموم شد و عاطفه با همون سر و وضع نشست تو ماشین جلو و حمید صندلی عقب و راه افتادیم سمت آتلیه،
جلو آتلیه پیاده شدیم بریم داخل که تو پیاده رو یه پیرمرد همزمان با ما داشت رد میشد که عاطفه رو با اون سر و وضع دید، چشم برنمیداشت پلک نمیزد اصلا بی حیا وایساد به تماشا من با دیدن این صحنه خیلی شهوتی تر شدم و عاطفه و حمید هم متوجه پیرمرد شدن، وقتی رفتیم تو مینا با تیشرت و ساپورت مشکی چسبون که کون خوش فرمش و قالب کسش توش مشخص بود اومد به استقبال‌مون، تا عاطفه رو دید گفت به به سلام عروس خانم خوشگل و سکسی ما حمید در جوابش گفت همین الان لب در یه پیرمرد با دیدن این عروس خوشگل و سکسی ما ۲۰ سال جوان تر شد همه خندیدیم. اول نشستیم استراحت کردیم ناهار خوردیم و عکاسی شروع شد گرفتن ژست از ما عکسبرداری و فیلم از مینا و حمید، مینا برای درست وایسادن ما خیلی راحت دست منو میگرفت خودشو جای یکی از ما میذاشت تا حالت ژست بفهمیم که بهمین خاطر دو سه باری منو بغل کرد یا من بغلش کردم تو یه صحنه ای باید عروس منو از پشت بغل میکرد و میبوسید که چند باری انجام دادیم ولی اوکی نشد آخرش خودش در نقش عروس منو از پشت بغل کرد تا عاطفه متوجه بشه چیکار کنه عاطفه هم به شوخی بهش گفت تو که داماد بغل کردی بوسشم میکردی خب که مینا گفت کیو ترسوندی یه نگاه کرد به حمید و گفت با اجازه و اومد لپ منو بوسید
چه حالی داد واقعا
عاطفه بهش گفت بی ادب کم تربیت و همه خندیدیم.
کار آتلیه که تموم شد قرار داشتیم بریم یه خونه تاریخی تا اونجا هم عکس و فیلم بگیریم. راه افتادیم و رسیدیم به اول کوچه باریکی که بعد از یکی دو تا پیچ می رسید به اون خونه مینا به عاطفه گفت شنل نداری بندازی رو سرت اینجوری تو این محله راه بری یه مرد ببیندت خوب نیست که گفتیم نه و مینا گفت چاره ای نیست بلکه کسی تو کوچه نباشه که خوشبختانه نبود، سرایدار خونه تاریخی یه جوان افغانی بود که هم نگهبان بود هم نظافت میکرد اونجا رو تا درو باز کرد عاطفه رو دید خیره خیره به پستوناش نگاه میکرد از جلوی در کنار نمی رفت که حمید بهش گفت کجایی عمو برو کنار
یعنی از اول تا آخر این افغانی چشم از عاطفه برنمیداشت، عاطفه بهم گفت سعید ببین این افغانی چه دیدی میزنه زنتو داره منو میخوره با نگاهش، کیرش ببین برای من یه کم راست کرده نگاه کردم دیدم بله شلوارش قلمبه شده
جفتمون تحریک شده بودیم
افغانیه چهره زشتی نداشت سفید و خوب بود، عاطفه گفت این افغانی بدجور منو شهوتی کرده میخوام بیشتر براش خودنمایی کنم اجازه میدی گفتم باشه ولی چطوری گفت یه راهی براش پیدا میکنم، مشغول عکس و فیلم بودیم و افغانی مشغول تماشا که یهو عاطفه ازش پرسید دستشویی کجاست؟ اونم گفت طبقه پایین حیاط پشتی عاطفه بهش گفت بیا نشونمون بده دستشویی رسیدم دستشویی
من بودمو عاطفه و جوان افغانی
عاطفه پایین لباسش داد بالا تا شکم حالا پایین تنه سفید و سکسی‌ش با شورت لامبادی مشکی‌ش تو چشم بود افغانی داشت میمرد از هیجان وقتی پشتشو کرد به افغانی تا بره داخل دستشویی کون گنده‌ و سفیدش که بند شورتش رفته بود لای چاکش باعث شد افغانی کامل شق کنه و تابلو کیرش مشخص شد انقدر پررو بودن که نرفت وایساد تا بازم تماشا کنه و اصلا حواسش به کیرش نبود عاطفه بعد از دستشویی با همون حالت اومد بیرون و لباسش درست کرد ولی موقع رفتن قشنگ رونای خوش تراش‌شو با کون گوشتی‌ش به نمایش گذاشته بود و افغانی خرکیف از دیدنش. عاطفه یه جوری رفتار میکرد که افغانی را آدم حساب نمیکرد. البته مینا هم جلوی افغانیه رعایت نمی کرد، یه پیراهن مردونه کوتاه و تنگ پوشیده بود روی تیشرتش که دکمه هاش باز بود و حجم کسش و پستوناش مشخص بود با همون ساپورت، هروقت خم ميشد حجم کونش تو چشم بود شال‌شم که افتاده بود سر نمیکرد.
عکاسی و فیلمبرداری که تموم شد راه افتادیم سمت تالار
و افغانی موند تنها با صحنه های سکسی که دیده بود، تو کوچه موقع برگشت حمید گفت شک ندارم افغانیه با دید زدن این دو داف ایرانی الان مشغول جق زدنه مینا گفت خاک بر سر چشم بر نمی داشت یه سر کس و سینه های منو رصد میکرد تا خم میشدم محو تماشای کونم میشد که عاطفه گفت اگر تو انقدر دید زده پس وای به حال من مینا گفت تو رو که هرچی با نگاهش میخورد سیر نمیشد تو چلو گوشت بودی واسش من سالاد کنار غذا که همه خندیدیم. عاطفه گفت تازه نمیدونی که وقتی رفتیم دستشویی هموجور وایساده بود نگاه میکرد منم جلوش دامن لباس بالا زدم رفتم داخل دستشویی کل پایین تنه منو با یه شورت لامبادا دید خاک بر سر و قشنگ راست کرد واسم
مینا گفت راست میگی عاطفه گفت بله راحت با کیر شق شده وایساده بود تا آخر
من گفتم منم میبودم یه لحظه از شما دوتا داف درجه ۱ چشم بر نمیداشتم
به حمید گفتم شک نکن تا یه مدتی به یاد زنامون این افغانی جق خواهد زد.
با رد و بدل شدن این حرفا بین‌مون حسابی ۴ تایی شهوتی شده بودیم.
اینکه اون موقع انقدر راحت حرفای سکسی میزدیم و عاطفه بدون هیچ حیایی با اون وضع لباس جلوی حمید، تو خیابون جلوی پیرمرد و تو خونه جلوی افغانی خودنمایی میکرد خیلی جای تعجب داشت برای من، اینکه بعد از پرو لباس جلوی یه مرد غریبه با بالاتنه لخت راحت بود و الان هم اینطوری ار عاطفه که روزی دختر مذهبی و چادری بود بعید بود.
عاطفه مثل پرنده ای بود که از قفس رها شده بود، هرچی تو مجردی خودشو شهوتشو کنترل کرده بود الان با دیدن بی غیرتی من مثل آدمای عقده ای عقده گشایی میکرد.
نشستیم تو ماشین راه افتادیم سمت تالار مینا و وحید هم با ماشین خودشون اومده بودن تا تو راه از ما و ماشین عروس فیلم بگیرن، من به شدت از وضعیت عاطفه تو عروسی جلوی فامیلای خودش نگران بودم چون زناشون جلوی من ۱۰۰ درصد حجاب می‌داشتن و من نمیخواستم مرداشون زن منو تو اون شرایط ببین بهرحال پیرمرد تو خیابون و اون افغانی غریبه بودن و دیگه اونا رو نمی‌دیدیم.
فامیل ما همه ولنگ و واز بودن اما فامیلای زنم همه خشک مقدس
تو راه عاطفه گفت اون افغانیه خیلی حالا داد وقتی داشتم براش خودنمایی میکردم حسابی کسم خیس شد.
چون طولانی شد عروسی را در داستان بعد براتون تعریف میکنم.

نوشته: سعید

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


داستان بی غیرت شدن سعید - 3

سلام.
سعید هستم با غیرت سالیان گذشته و بی غیرت امروز
داستان انتخاب لباس عروس و آتلیه و عکاسی در خانه تاریخی را براتون تعریف کردم امروز میخوام داستان خود عروسی رو تعریف کنم.
ما با همون وضعیت لباس عروس عاطفه رسیدیم به تالار مهمونا تو محوطه وایساده بودن برای پیشواز ما
صحنه خنده داری بود یه تعداد خانمها با لباس مجلسی و کاملا بی حجاب که فامیلای من بود و یه تعداد خانوما با چادر رنگی یا مانتو بلند و روسری که فامیلای عاطفه بودن مردای فامیل عاطفه فقط مشغول چشم چرونی فامیلای من بودن چشماشون داشت از کاسه بیرون میاد بدبختا ما پیاده شدیم همه نگاه ها به ما بود به ما نه به اندام سکسی و لختی عاطفه بود با دیدن این صحنه خیلی حالم گرفته شد اصلا دوست نداشتم فامیلای عروس که خودشون یه تار موشون پیدا نبود شوهراشون عاطفه رو تو این حالت دید میزدن خلاصه سریع رفتیم قسمت زنونه و اون حالت تموم شد تو زنونه تا من بودم همه فامیلای عروس مثل مراسم ختم مرده با حجاب نشسته بودن رو گرفته بودن اما خانومای فامیل ما همه آزاد و راحت وسط میرقصیدن و مجلس مارو گرم کرده بودن این وسط یه صحنه دیدم کف بر شدم خواهر زنم که تا حالا با تونیک یا مانتو جلوی من می‌گشت حالا با لباس مجلسی که یقه اش از جلو و عقب باز بود و حلقه آستین بود میرقصید. اندام خوبی داشت و چاک سینه عالی از اون طرف دو تا زن داداشای عاطفه هم جلوی من بی حجاب بودن اونا رو قبلا یا با مانتو دیده بودم یا چادر زن داداش کوچیک تره سبزه و لاغری بود اما پستوناش سایز ۹۰ بود که تو لباسش مثل خورشید تو آسمون می‌درخشید راستش من عاشق پستوناش شدم با اینکه در کل مالی نبود.
نکته جالب اینجا بود که وقتی باجناق و برادر زنام اومدن تو زنونه واسه کادو دادن زناشون مانتو و روسری پوشیده بودن. مینا خانم فیلمبردار که خیلی با اون و شوهرش راحت شده بودیم ناراحتی من بابت چشم چرونی مردای فامیل عروس متوجه شده بود و تو تایمی که من مردونه بودم از زنای فامیل عروس که اون تایم بی حجاب بودن حسابی فیلمبرداری کرده بود طوری که بعدا فیلم من دیدم کپ کردم زنایی که تا اون موقع از نامحرم رو میگرفتن حالا تو فیلم با لباس های مجلسی اونم لختی من می‌دیدمشون. عاطفه یه دختر عمه داره که خیلی خشک مقدس نشون میده همیشه با چادر میگرده و از نامحرم رو میگیره اما تو فیلم موقعی که من تو زنونه نبودم با یه لباس پشت میز نشسته بود که یقه اش از لباس عروس هم بازتر بود بلندی لباس تا زیر خط کونش بود، راحت بهتون بگم فقط قسمت قهوه ای سینه اش پوشیده بود بدون سوتین با پستونای سفت و حالت دار از پشت میز بلند میشه بره سمت آخر تالار که مینا روش زوم میکنه آخ چه رونایی داشت همین طور که داره میره یه لحظه گوشی موبایلش از دستش افتاد روی زمین خم شد بردار که نگم براتون، این خانم به ظاهر مذهبی زیر اون لباس کوتاه حتی شرت هم نپوشیده بود و قشنگ با خم شدن و بالا رفتن لباسش کس و کون خوشگلش از پشت تو فیلم دیده میشه
مینا گفت جوری از فامیلای زنت فیلم گرفتم که تا اونا باشن عروسی رو با ختم مرده اشتباه نگیرن. انقدر مرداشون زنتو رو دید زدن که امشب تو سکس شون عاطفه رو بجای زناشون مجسم خواهند کرد، با این حرف مینا خیلی تحریک شدم، عروس با همه این کش و قوس هاش تموم شد و ما بوق بوق کنان رهسپار خونه شدیم برای دیدن جهیزیه توسط فامیل
مینا و حمید هم اومدن برای فیلم برداری، تو خونه دختر عموم که معرف مینا و حمید بود در گوشم گفت اگر مینا پیشنهاد داد تا بمونن و سکس شب عروسی‌تون را فیلمبرداری کنند قبول کن، بهش گفتم زشته گفت خیلی باحاله ما قبول کردیم و راضی بودیم، مطمئن باش لذت میبرید مینا و حمید پایه‌ن.
آخر شب که همه مهمونا رفتن ما و فیلمبردار تنها شدیم طبق حرف دختر عموم مینا پیشنهاد فیلمبرداری سکس شب عروسی‌مون داد عاطفه از طرفی هنگ بود از طرفی دوست داشت نهایتا قبول کردیم به شرطی که رم این قسمت را بعد از اتمام کار تحویلمون بدن و چون مینا و حمید سکس مارو میدیدن شرط کردیم بعد از ما اونا سکس کنن تا ما ببینیم و اونا هم قبول کردن.
بعد از آماده کردن دوربین ها و نور حمید گفت شروع کنید برید بیرون اتاق خواب دست همو بگیرید بیایید داخل و اول یه لب حسابی از هم بگیرید بعد بمن گفت عاطفه رو لخت کن حین لخت کردن گردن و گوشش رو بخور سینه هاشو بخور و همین جور کامل لختش کن منم انجام دادم تا هر دومون کامل لخت شدیم، یه صحنه بود من پشت عاطفه وایساده بودم و کس و سینه هاشو میمالوندم و حمید از جلو فیلمبرداری میکرد در گوش عاطفه گفتم حال میده اونم گفت اینکه جلوی حمید منو لخت کردی و داری می‌مالونی خیلی حال میده، مینا از اتاق رفت بیرون و بعد از چند دقیقه لخت مادرزاد برگشت حمید خیلی عادی برخورد کرد ولی من محو تماشای اندام زیبای مینا بودم، مینا اومد نشست یه گوشه و مشغول مالوندن کس‌ش شد.
بعد از ساک زدن و خوردن همدیگه عاطفه رو به پشت خوابوندم رو تخت پاهاشو دادم بالا تا برای اولین بار کس‌ش بذارم و پرده بکارتش پاره کنم، کیر کوچیک و باریک تف زدم گذاشتم در کس‌ش هل دادم راحت رفت تو تا ته کردم درآوردم دیدم از خون خبری نیست دوباره کردم سه باره کردم ضربه زدم ولی از خون خبری نبود، مینا با لحن شیطنت آمیزی به عاطفه گفت بله عاطفه گفت نه بخدا من تو مجردیم با هیچ پسری رابطه نداشتم شاید اصلا پرده ندارم یا حلقوی هست نمیدونم مینا گفت برو خودتی که عاطفه زد زیر گریه مینا گفت ناراحت نشو بابا حالا اگر قبل از سعید یکی دیگه کست گذاشته اشکالی نداره مال خودت بوده دوست داشتی بدی بعدش گفت یه چیز دیگه هم هست اگر پردت ارتجاعی باشه یا حلقوی با این دودول کوچیک سعید پاره نمیشه یه کیر میخواد مثل اژدر حمید و خندید
عاطفه داشت گریه میکرد با دست چونه‌شو آوردم بالا تو چشمای قشنگش نگاه کردم ازش پرسیدم تو تا حالا با پسری سکس داشتی گفت نه بخدا گفتم باشه پس دیگه گریه نکن
مینا گفت یه پیشنهاد میدم نه نگید تا خیال جفت‌تون راحت بشه پیشنهاد داد حمید یه بار کس عاطفه بذار تا اگر پرده حلقوی باشه یا ارتجاعی پاره بشه منو عاطفه همو نگاه میکردیم بدون اینکه جوابی بدیم که مینا به حمید گفت بکش پایین حمید کمربندش باز کرد شلوار و شورتش باهم کشید پایین کیر گنده اش که کامل شَق بود افتاد بیرون
وای عجب خرکیری بود،
یه کیر گندمی رنگ با سایزی دوبرابر کیر من
کلفت و بزرگ و خوردنی
واقعا کیر خوشگلی داشت با تخمایی بزرگ و با حال
اومد جلوی صورت عاطفه وایساد گفت نوش جونت عاطفه یه نگاه بمن کرد کیر حمید گرفت تو دست و شروع کرد ساک زدن حرفه ای میخورد تخماشو لیس میزد بعد از چند دقیقه حمید گفت یالا قمبل کن عاطفه لبه تخت قمبل کرد مینا واسش کاندوم آورد و کشید رو کیرش و گذاشت در کس‌ش هل داد تو، در چند مرحله کل کیرش کرد تو کس زنم عاطفه، واسه چند لحظه عاطفه چشاش گرد شد یه آی بلندی کشید سرش تو تشت تخت از درد فرو برد حمید کیرش کشید بیرون دیدیم بله خونی شده دوباره کرد تو چند باری تلمبه زد تا خوب پرده بکارت پاره شد.
به عاطفه گفت خانومیت مبارک باشه عزیزم.
من از اینکه عاطفه پرده داشت خوشحال بودم اما پاره کردنش توسط حمید باعث سرافکندگی من بود. مینا گفت دیدی پاره کردن پرده کیر میخواد نه دودول
داشت کیر منو مسخره میکرد
بعد از سرحال اومدن عاطفه ما دوباره شروع کردیم به ادامه سکس و حمید و مینا در حالی که لخت بودن فیلم برداری میکردن. حین سکس عاطفه در گوشم گفت باید کیرت بزرگ کنی تا کسم پر کنه، کیر حمید ببین خوابیده‌اش اندازه کیر راست شده توعه و همش نگاهش به کیر حمید بود
اینجا بود که از خودم حالم بهم خورد اعتماد به نفسم کامل از بین رفت کیرم خوابید و از کس‌ش در اومد.
حالا عاطفه کیر میخواست با مشت به تشت میکوبید میگفت منو بکنید
مینا به حمید گفت دوربین بذار کنار برو عاطفه رو بکن تا شب عروسیش خراب نشه حمیدم گفت ای به چشم و اومد طرف عاطفه
عاطفه نامرد بلند شد با ولع شروع کرد به خوردن کیر و تخمای حمید، خیلی حشری و حرفه ای میخورد، بعد از چند دقیقه حمید بهش گفت به شکم بخواب، حمید یه کاندوم دیگه برداشت کشید رو کیرش و رفت روی زن من کیرش کرد تو کس‌ش و خوابید روش و شروع کرد وحشیانه کردن
من مات تماشای سکس زنم با یه غریبه تو شب اول زندگی مشترکمون بودم، دیدن کس دادن زنم و صدای ناله هاش که داشت حال میکرد باعث شد شهوتی بشم و دوباره راست کنم
منو مینا فقط داشتیم تماشا می کردیم حمید به پوزیشن‌های مختلف زنمو کرد نمیدونم شاید ۲۰ دقیقه عاطفه رو کرد تا آبش اومد ولو شد روش.
کیر کوچیک من هنوز سیخ بود به حمید گفتم این نامردیه تو زن منو بکنی من هیچی حمید بی درنگ گفت خب تو هم مینا رو بکن
منم پریدم سمت مینا و شروع کردم به مالوندنش میخواستم مینا رو از لج عاطفه به ارگاسم برسونم حسابی مالوندمش و خوردمش.
مینا یه کاندوم کشید رو کیرم اما بخاطر قطر کم کیرم کاندوم شل بود مینا قمبل کرد و منم کردم تو کس‌ش چندتا تلمبه زدم که کاندوم جمع شد سر کیرم منم دیدم فایده ای نداره کاندوم انداختم کنار و شروع کردم به کردن شاید کلا سه دقیقه کردم آبم اومد و مینا موند تو خماری و کلی حرفای زشت بارم کرد مثلا بهم گفت خاک تو سرت که نمیتونی ۵ دقیقه کس بکنی با اون کیر بچه گونت برو بمیر
بعد وسایل‌شون جمع کردن و رم دوربین درآوردن انداختن رو تخت و رفتن
مینا بدون خداحافظی رفت ولی حمید عاطفه رو لخت بغل کرد بوسیدش و شماره موبایلش بهش داد تا فردا زنگش بزنه و با من خداحافظی کرد و رفت.
این وسط من کلی تحقیر شده بودم و عاطفه از همون اول با حمید اوکی شد برای سکس.
ادامه داستان بی غیرتم براتون تعریف خواهم کرد.

نوشته: سعید

ادامه...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


داستان بی غیرت شدن سعید - 4

سلام
سعید هستم که داستان های بیغیرتی روی زنم عاطفه را براتون تعریف کردم. تو این قسمت میخوام ادامه شو براتون تعریف کنم.
داستان کردن زنم توسط حمید فیلمبردار عروسی‌مون تعریف کردم همون شب حمید شماره عاطفه رو با یه لب ازش گرفت و رفت.
ما تا صبح بیدار بودیم. اول رم دوربین گذاشتیم تو رم‌ریدر کامپیوترم و فیلم سکس‌مون دیدیم هم سکس خودمون هم سکس عاطفه با حمید، تحریک شدیم و دوباره مشغول سکس چون دفعه دوم بود که میخواست آبم بیاد ارضا شدنم بیشتر طول کشید و عاطفه هم یه حالی کرد و ارضا شد، از اینکه تونسته بودم عاطفه رو ارضا کنم خیلی خوشحال بودم.
بعد از سکس دل هم خوابیدیم مشغول حرف شدیم
عاطفه گفت تو هم خوب میکنی ولی چون کیرت کوچیکه خیلی تو خودم حسش نمیکنم بهم گفت کیر حمید چون بزرگه تا نافش حسش میکرده و چون کیرش کلفت بوده تلمبه هاش خیلی حال می داده ازم خواست بهش اجازه بدم هرزگاهی بهش بده تا واقعا ارضا بشه گفت مطمئن باش بدون اجازت به کسی کس نمیدم یا باید حضور داشته باشی یا اگه نشد باشی باهات هماهنگ میکنم بعد برات تعریف میکنم
بهم التماس کرد تا سکس از عشق و علاقه مون جدا کنیم گفت من عاشق توام اما خب سکس با حمید بیشتر حال میده اما من عاشق حمید نشدم فقط به عنوان یه وسیله حال کردن بهش نگاه میکنم
گفت مثل شما مردا که میرید جنده پولی می کنید آیا عاشق اون جنده میشید؟ معلومه نمیشید فقط اونو وسیله میکنید و تو یه تایم ازش لذت می برید گفت منم به حمید یا هرکس دیگه ای به چشم یه وسیله نگاه میکنم نه مرد زندگی
گفت سعید تو مهربونی خوشگلی با اخلاقی خوش اخلاقی رفیق باز و خیلی چیزای بد نیستی و کلی خوبی داری و مهمتر از همه اینکه من عاشقتم گفت خب کیرت واقعا کوچیکه و فقط برای کردن کون خوبه و کلی حرفای دیگه زد و آخرش گفتم به حرفات فکر میکنم فعلا بخواب که خیلی خسته ایم.
اون خوابید و من به حرفاش فکر میکردم تا صبح پلک روی هم نذاشتم حوالی ساعت ۱۱ بود بیدار شد سر صبحانه پرسید فکر کردی بهش گفتم بله چند تا شرط دارم
گفت بفرمائید حضرت شوهر
گفتم شرط اول همون که خودت گفتی گفت چی گفتم گفتم بدون اجازه من حق نداری کس بدی ترجیحا من باید باشم و سکس سه نفره بکنیم، اگر نشد باید برام فیلم بگیری تا بعدا ببینم و اگر هم نشد فیلم بگیری باید بعدا با جزئیات برام تعریف کنی، گفت قبول
گفتم شرط دوم اینکه هر موقع خواستم باید خودمون سکس کنیم نمیشه با مرد دیگه ای ارضا بشی و نیازهای من یادت بره گفت قبول
گفتم شرط سوم اینکه کونت فقط برای منه پرید تو حرفم گفت چی گفتم حق نداری غیر از من به کس دیگه ای کون بدی فقط من کونتو میکنم با یه مکس گفت باشه قبول گفتم چیه دوست داری حمید کونتو بکنه گفت آخه کون دادن هم لذت خودشو داره ولی اگه خواست بکنه چی بهش بگم؟
گفتم بهش بگو کون نمیدم فقط کس و تحت هیچ شرایطی نذار کونت بذاره گفت باشه قبول
گفتم دست‌ بده قسم بخور شرطامو زیر پا نذاری
دست داد قسم خورد.
بعد از صبحانه رفتیم حموم تو حمام از حس و حال کس دادنش به حمید برام تعریف کرد و منم با شنیدن حالی که کرده بود دوباره شهوتی شدم و راست کردم، عاطفه گفت قرارمون این نباشه با هر بار تعریف کردن راست کنی و بخوایی منو بکنی و خندیدیم و تو حمام سرپا خم شد و از کون کردمش تا آبم اومد و ریختم تو کونش.
بعد غسل کردیم و اومدیم بیرون و رفتیم خونه مامانم.
شب عاطفه گفت زنگ بزنم به حمید ببینم فردا اوکی هست نگاهش کردم گفتم خیلی شهوتی هستی دیشب بهش دادی گفت چه کنم دلم کیرشو میخواد گفت باشه زنگش بزن بگو با مینا (زنش) فردا شب بیان خونمون
رفتیم تو حیاط تا جلوی مامانم اینا یه موقع تابلو نشه زنگش زد بعد از احوال پرسی عاطفه موضوع بهش گفت که برای خودش اوکی داد و گفت مینا فکر نکنم بیاد چون کیر من اصلا بهش حال نداده عاطفه بهش گفت گوشی بده مینا و به خودش گفت کیر سعید فقط برای کردن کون خوبه راحت میره تو و درد نداره و خیلی حال میده بعد از کلی حرف مینا قبول کرد که فردا شب با حمید بیاد.
فردا شب که حمید و مینا اومدن عاطفه همون لب در رفت جلو شلوار و شرت حمید درآورد و کیر خوابیده‌شو خورد و ساک زد مینا با تعجب گفت چه خبرته؟ مال خودته بابا؟ نگران نباش انقدر خواهد کردت که مثل من ازش فراری خواهی شد. عاطفه بی توجه چشماشو بسته بود فقط میخورد
منو مینا هم مشغول شدیم و مال همو خوردیم و از کون کردمش که خوشبختانه از کون دادن به من راضی بود، حمید تا تونست وحشیانه عاطفه منو کرد انقدر تک پوزیشن های مختلف کردش که وقتی آبش اومد کشید بیرون واژن عاطفه به قطر ۳ سانتی متر تقریبا باز بود.
چون حمید دیر ارضا بود عاطفه حداقل دو سه بار زیرش ارضا میشد.
عاطفه تشنه سکس با حمید شده بود.
کس دادن های عاطفه به حمید چند ماهی طول کشید بعضی وقتا ۴ تایی سکس میکردیم بعضی وقتا ۳ تایی و چند باری هم شده بود حمید و عاطفه با هم تنها سکس میکردن، گذشت تا اینکه یه بار عاطفه ازم خواست رضایت بدم حمید کون عاطفه رو بکنه منم چون این موضوع برام مهم بود و فقط میخواستم خودم کونشو بکنم اجازه ندادم و عاطفه به حمید گفت و حمید قهر کرد و به عاطفه گفته بود هر وقت اوکی شدید برای کون دادن زنگم بزن وگرنه کست گشاد شده و دیگه کردنش حال نمیده
بعد از گذشت بیش از ۴ ماه رابطه ما با حمید و مینا کامل قطع شد.
یه ماهی می گذشت که کسیو پیدا نکرده بودیم تا جایگزین حمید کنیم عاطفه هی به حمید پیام میداد و ازش خواهش میکرد تا بیاد و بکندش اما حمید روی کردن کون عاطفه پافشاری میکرد.
ترشحات زیر کس عاطفه و درد زیر شکمش باعث شد بره دکتر زنان و دکتر هم چک آپ کامل براش نوشته بود هم آرمایش هم سونوگرافی
برای سونوگرافی رفتیم مطب یه دکتر معروف که از قضا مرد بود من سرکار بودم که عاطفه زنگ زد و گفت منشی دکتر تو سیستم دیده که سونوگرافی پستانها، کبد، کلیه ها، مثانه و رحم و ضمائم از نوع واژینال براش ثبت شده، منشی بهش گفته بود سونو رو خود دکتر انجام میده میتونی غیر از واژینال اینجا انجام بدی واژینال بری پیش یه دکتر زن که عاطفه شهوتی میگه نه بابا همشو همینجا انجام میدیم منشی باز بهش میگه باید کامل لخت بشیاااا عاطفه هم میگه اشکالی نداره دکتر محرمه منشی بهش میگه محرمه یعنی چی؟ عاطفه میگه محرم هم نباشه با دیدن نازم محرم میشه منشی عصبانی میشه و بهش میگه خجالت هم خوب چیزیه
خلاصه برای اینکه اذیتش کنه نوبت آخر رو بهش میده.
عاطفه میشینه تو نوبت تا آخرین نفر میره تو
تو مطب فقط دکتر بوده با دستیارش و عاطفه، منشی هم میره خونه.
دکتر به عاطفه میگه خب خانم لباساتونو در بیارید بخوابید روی تخت
عاطفه هم لخت میشه و میخوابه روی تخت
اون روزا موهای بالای کسشو مدل دار میزد مدلی که گذاشته بود شبیه ریش بُزی مردا بود به صورت یه خط ۱ سانتی باریک و قدی، دکتر با دیدن مدل موی کسش بهش میگه چه با سلیقه عاطفه هم میگه قابلی نداره دکتر در جواب میگه باشه استفاده میکنیم و با دستش موهای کس عاطفه و خود کسش میمالونه
از سونوگرافی پستان شروع میکنه عاطفه گفت انقدر دسته دستگاه روی سر پستوناش برای سونوگرافی مالیده تا خوب تحریک شده بعد از پستان دکتر میره سراغ واژینال
پاهای عاطفه را باز میکنه تا میله دستگاه بکنه بکنه تو کسش که میبینه یه عالمه ترشحات از کسش اومده و خودشو خیس کرده
دکتر به عاطفه میگه شوهرت کجاست زنگش بزن بیاد عاطفه میپرسه چرا دکتر میگه خیلی ترشحات داری باید شوهرت بیاد بکندت تا ترشحات کم بشه عاطفه میگه شوهرم سرکار نمیتونه بیاد چون تو کف کیر کلفت بوده به دکتر میگه خودت یه کاریش بکن
دکتر به عاطفه میگه سرپا بشین عاطفه میشینه دکتر کیرش در میاره میده عاطفه تا براش ساک بزنه بعد از ساک لبه برانکارد می ایسته و خم میشه و دکتر اسپری میزنه به زیر کیرش که احتمالا تاخیری بوده و کاندوم و جلوی دستیارش میکنه تو کس زنم
عاطفه گفت شنیدی میگن دست بالای دست بسیار است همینه گفتم چی گفت دکتر خیلی محکم تر تندتر از حمید منو کرد کیرش هم خوشگل تر از کیر حمید بود، تو همون حالت سرپا جوری عاطفه رو میکنه که از شدت حال بدن عاطفه سست میشه و میوفته روی زمین دکتر با کمک دستیارش عاطفه رو بلند میکنن میذاره روی برانکارد و دوباره میکنه تا آبش میاد کیرش میکشه بیرون کاندوم درمیاره و کیرش میده دستیارش که اسمش هانیه بوده براش ساک بزنه
عاطفه حوالی ساعت ۱۱ شب بود که زنگم زد گفت بیا دنبالم جلوی مطب سونوگرافی
من که رسیدم دیدم عاطفه یواش یواش داره میاد بهمراه دکتر و دستیارش که خیلی خوشگل هم بود. بعد سلام و احوال پرسی عاطفه نشست تو ماشین و دکتر و دستیارش رفتن.
تو راه عاطفه برام تعریف کرد چه اتفاقی افتاده و چه کسی داده به دکتر.
دکتر بعد از چند دو سه هفته به عاطفه پیشنهاد داد منشی مطبش بشه که عاطفه با من مشورت کرد اوکی شد، دکتر منشی قبلی را بیرون کرد و عاطفه شد منشی جدید دکتر و همچنین شریک جنسی‌ش
الان چند ماهیه که منشی هست و آمار دکتر درآورده
عاطفه گفت دکتر منو هانیه فرستاد آزمایش ایدز و هپاتیت دادیم و وقتی مشخص شد جفتمون سالمیم هر دومون همزمان براش قمبل میکنیم چند دقیقه کس منو میکنه در میاره میذاره کس هانیه اونم بدون کاندوم
نکته جالبش اینه که هانیه از فامیلای دکتر هست و متاهل،
هانیه به عاطفه گفته بود شوهرش زود انزالی داره و نمیتونه اونو تامین کنه رفته با دکتر مشورت کنه برای درمان که دکتر راضی‌ش میکنه تا با هم سکس کنن و نیاز جنسی هانیه رو دکتر ارضا میکنه نه شوهرش.
عاطفه میگه هر زنی که میاد مطب تنش بخاره دکتر تا نکندش ولش نمیکنه
عاطفه میگه دکتر هرکسی میکنه طرف مشتریش میشه بازم میاد بهش میده میگه تازه زنایی هستن که دو برابر ویزیت پول میدن تا دکتر فقط بکندشون
واقعا داشتن کیر بزرگ و کمر سفت نعمتیه که من ازش محرومم.
تو این چند ماه که عاطفه منشی دکتر هست هم نیاز جنسی‌ش به خوبی تامین میشه هم بابت منشی گری حقوق میگیره.
دکتر یه خوبی که داره اینه که اهل کون نیست فقط کس دوست داره و پوزیشن داگی میکنه.
ادامه روند بیغیرت شدنم رو براتون تعریف خواهم کرد.

نوشته: سعید

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • poria
      بدن نمایی زن خوش هیکلش . تایم: 01:00 - حجم: 12 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • poria
      قسمت جدید فیلم دلبری و بدن نمایی دختر اسکینی وطنی (قسمت قبل) . تایم: 00:30 - حجم: 6 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • poria
      آنال سکس با خانوم گوشتی و حشری با کیر کلفتش و دیلدو تو پوزیشن داگی و دمر تا خایه تو کونش تلمبه میزنه و ناله میکنه . تایم: 07:40 - حجم: 49 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • poria
      عشق سعید و سیما   سلام من سعید هستم ۳۰ ساله ، لیسانس حسابداری دارم و توی یه شرکت خصوصی مشغول هستم خانواده چهار نفره من شامل پدر و مادرم و خواهر کوچیکترم سیما که ۱۸ سالشه و پشت کنکوره تجربی ما یه زندگی معمولی داریم از هر نظر معمولی ، چه خونه زندگی چه روابط داستان منو خواهرم سر یه موضوع اتفاقی شکل گرفت و به یه عشق شیرین تبدیل شد یه روز پنج شنبه من توی پذیرایی نشسته بودم و فوتبال میدیدم که سیما اومد اون گوشه مبل نشست ، یه بلوز و شلوار مشکی تنش بود ، منم گرم فوتبال بودم سیما به دسته مبل تکیه داد و پاهاش رو دراز کرد سمت من و سرش توی گوشیش بود نیمه اول بازی تموم شد و من برگشتم سمت سیما پاهاش رو جمع کرده بود و همچنان مشغول گوشی بود ولی یه چیز عجیب دیدم که مطمئن نبودم درست میبینم خشتک شلوار سیما پاره بود و متوجه نشده بود ، من با یه مکث کوتاه به خودم اومدم و گفتم سیما شلوارت پاره برو عوض کن این چیه پوشیدی یه دفعه مثل اینکه برق گرفته باشدش ، نگاه کرد تا اندازه یه کف دست شلوارش از روی درز پاره شده ، صورت سفیدش مثل لبو قرمز شد و یه جیغ زد و بعد هم با ناراحتی گفت چرا نگاه کردی و توی حالت اعصاب خوردی و گریه تند رفت سمت اتاقش بهش گفتم دیوونه من نگاه نکردم ولی حتما متوجه مکث ناخواسته من شده بود سیما یه دختر لاغر اندام با سینه های ۶۵ بود ، صورت کوچیک با گونه های برجسته ، کمر باریک و یک باسن گرد و خوشگل کوچیک به حرفم گوش نداد و گریه کنان رفت توی اتاقش و در رو بست یه جوری شده بودم ، توی حالتی که سیما لم داده بود ، دقیقا کس کوچیک و قشنگش از پارگی شلوارش پیدا بود بلند شدم رفتم پشت در اتاقش و در زدم ولی در رو بسته بود و جواب نداد ، گفتم سیما به جون خودت نگاه نکردم فقط دیدم پاره بهت گفتم عوض کنی ، داشت گریه می کرد و گفت آره جون خودت کلی نازش رو خریدم و کلی قربون صدقه اش رفتم ، گریه اش قطع شد ولی در رو باز نکرد نیمه دوم رو نگاه کردم ولی بیرون نیومد ، با خودم گفتم برم بیرون تا شب ،حتما از فکرش در میاد و خودش میاد بیرون رفتم یه دوری زدم و توی پارک کمی نشستم که گوشیم زنگ خورد و مادرم بود ، از خرید برگشته بودن و سراغ منو گرفتن ، منم اومدم سمت خونه و از سوپری یه کم لواشک و پاستیل خریدم که از دل سیما در بیارم وقتی برگشتم دیدم سیما توی آشپزخونه پهلو مامانه سلام کردم و پاستیل و لواشک رو گذاشتم سر میز صبحانه ، مامان رفت سمت حیاط خلوت و من رفتم نزدیک سیما ، سرش رو بوسیدم گفتم قهر مهر نداریم آبجی کوچیکه اینا مال شماست و رفتم سمت اتاقم شام رو خوردیم و سیما سعی می کرد نگام نکنه هم خجالت می کشیدم هم وقتی نگاش می کردم یاد اون لحظه می افتادم بعد شام یه کم با بابا و مامان تلوزیون دیدم ولی سیما توی اتاقش بود وقتی اونا رفتن بخوابن ،منم رفتم سمت اتاقم که پهلو اتاق سیما بود ،در زدم و رفتم داخل روی تختش به شکم دراز کشیده بود ، یه شلوار نرم خونگی پاش بود که چسبیده بود به بدنش ، با تمام لاغر بودنش ولی باسن خوش فرم و قشنگی داشت گوشه تخت نشستم و گفتم سیما چرا لوس بازی در میاری ، باور کن چیزی ندیدم نگام کرد گفت دروغ نگو قشنگ نگاش کردی گفتم دیونه من تا دیدم لباست پاره بهت گفتم که از خجالت سرش رو گذاشت رو کتابش و گفت نگو دیگه خم شدم و بوسیدمش و بهش گفتم مگه من جز تو کی رو دارم ، تو قلب منی هیچ وقت باهام قهر نکن سیما گفت قهر نیستم ، ازت خجالت می کشم گفتم دیونه از این فکرا بیا بیرون و درست رو بخون ، من برم بخوابم دم در برگشتم تا یه نگاه دوباره به باسن قشنگش بندازم که یه دفعه برگشت و چشم تو چشم شدیم ، موندم چی میخواد بگه که گفت واسه خوراکی ها ممنون شب بخیر گفتم و رفتم سمت اتاق ، خیلی خسته بودم و میخواستم بخوابم ولی هر کاری کردم خوابم نبرد یاد کس کوچیک و سفید سیما و کون قشنگش توی اون شلوار ، هی ذهنم رو بهم میریخت هندزفری گذاشتم و رفتم توی سایت های پورن ، یه کلیپ رو پخش کردم تا یه خواهر برادر بودن که رفته بودن هتل و اشتباهی تخت دو نفره براشون گذاشته بودن و آخر سر باهم سکس کردن توی تمام صحنه هی خودم و سیما رو تصور می کردم ، خود ارضایی کردم و آبم رو ریختم به دستمال از خودم بدم اومد ، رفتم دستشویی و اومدم بخوابم دیدم برام پیام اومده ، سیما بود نوشته بود جان من اونجام رو دیدی یه حسی شبیه چت کردن با دوست دختر بهم دست داد ، نمیدونستم چی جواب بدم دستم می لرزید ، گفتم سیما میدونی خیلی دوست دارم و نمیخوام بهت دروغ بگم آره یه لحظه دیدمش ولی چون شکه شدم مکث کردم و یه لحظه طول کشید به خودم بیام و بهت بگم سیما یه شکلک گریه فرستاد و نوشت دیدی گفتم نگام کردی بهش پیام دادم قربونت برم من از کجا میدونستم شلوارت پاره است ، سرم که اومد سمتت دیدم ، خب کور که نیستم ولی عمدی در کار نبود جواب نداد دوباره نوشتم سیما خیلی دوست دارم جون من قهر نکنی بازم جواب نداد یه شکلک ناراحتی با یه قلب و بوسه فرستادم و نوشتم شب بخیر کمی طول کشید یه پیام داد که شب بخیر با یک شکلک قلب روز جمعه رو خوابیدم تا حدود ده ، پا شدم تا همه بیدار هستن و مشغول کاراشون یه لقمه سرپایی خوردم و رفتم که دوش بگیرم ، توی رختکن زیرپوش سیما و مامان رو دیدم ، شیطون رو لعنت کردم و رفتم توی حموم ولی کیرم بیخیال نمیشد رفتم شورت سیما رو برداشتم و یه کم به کیرم مالیدم ، بوش کردم تمیز بود و بوی خاصی نداشت شورت رو گذاشتم سر جاش و زیر دوش به یاد سیما دوباره خود ارضایی کردم اومدم بیرون سیما رو جلو اتاق دیدم با لبخند بهم عافیت باشی گفت و تشکر کردم رفتم اتاقم ، ازش خجالت می کشیدم اگه می فهمید که به یادش جق زدم تا عمر داشت نگام نمی کرد گذشت و همه چیز عادی بود تا سه شنبه شب که فوتبال اروپا داشت ،مامان و بابا زود خوابیده بودن و من داشتم بدون صدا فوتبال لیگ قهرمانان میدیدم سیما اومد پیشم نشست و از بازی پرسید ، میدونست من بارسایی هستم یه کم سر به سرم گذاشت و گفت آخرش باز رئال مادرید قهرمان میشه ، یه کم بحث کردیم و یه ذره توی سر و کول هم زدیم ، گفتم مامان بابا خوابن ساکت ولی شیطنت می کرد و نمیذاشت بازی ببینم دستاش رو گفتم و هی ورجه ورجه می کرد به شوخی گفتم اینقدر جون نکن همین کارا رو میکنی خشتکت پاره میشه دیدم یه لحظه وایساد ، بعد حمله کرد سمتم و گفت خیلی خری گردنم رو می گرفتم موهام رو می کشید ، توی همین کش و قوس ها ،من که روی مبل نشسته بودم اون حمله می کرد ، اومد روی پام نشست دعوا توی سکوت و تلویزیون بدون صدا و مامان و بابا که خوابن نرمی کونش توی بغلم داشت منو باز یاد اون صحنه می انداخت ، وسط دعوا انگار همدیگه رو بغل کرده بودیم ، فایده نداشت و نتونستم خودم رو کنترل کنم ، کیرم بلند شده بود و به کونش میخورد سیما متوجه شد و دعوا رو تموم کرد از رو پا هام بلند شد ، وقتی میخواست بره قشنگ نگاه شلوارم کرد و برجستگی کیرم رو دید رفت سمت اتاقش و منم گیج بودم ، گفتم این سری دیگه قهرش حتمی ، رفتم دستشویی و یه آبی زدم تا خوابید و برگشتم نیمه دوم بود که دیدم سیما دوباره اومد ، نمیدونم شق بودنم رو ندیده بود یا خودش رو به اون راه زده بود گفت چند تا خوردین و گفتم کنکور کورت کرده ، یکی هیچ جلو هستیم که با کوسن زد تو سرم ، دوباره شروع شد و در کمال ناباوری دیدم سیما اینار خیلی سریع باز توی بغلم نشسته ادامه دارد… نوشته: سعید
    • poria
      شروع ضربدری من و خانمم ملیکا با ارشیا و سیاوش - 3   سلام. این قسمت در اصل قسمت دوم از این فصل هست و قسمتی که با شماره ی ۲ آپلود شده، قسمت سوم هست. یه بار اینو قبل از اون ارسال کرده بودم ولی نمیدونم چرا ادمین داستانهای من رو پس و پیش میکنه یا اینقدر دیر به دیر آپلود میکنه. در هر صورت دوباره ارسال کردم و بابت این جابجایی من از شما عذر خواهی میکنم. اما ادامه ی ماجرا: اون روز جمعه با بچه ها خدافظی کردیم و از خونه ی سیاوش رفتیم خونه ی پدر خانمم، ولی پدر خانمم نبود و با دوستاش رفته بودن مسافرت. مبینا هم در نبود باباش آزاد بود و با شلوارک و تاپی که بهش داده بودم اومد جلوی من. پیش مامانش برای اولین بار با من روبوسی کرد و نشستیم به صحبت کردن و بگو بخند. بعد از ناهار، ملیکا گفت من برم یه چرتی بزنم که مبینا هم باهاش رفت و در اتاق رو بستن. معلوم بود میخوان چکار کنن و مبینا هوس لز کرده بود. منم با مادر خانمم نشستیم و سریال مورد علاقه‌ش رو نگاه میکرد. بلند شدم و رفتم نشستم کنارش و دستمو انداختم پشت گردن و روی شونه هاش گفتم مامان حوصله داری یه کم حرف بزنیم؟     آره پسرم، ولی میشه بذاری بعد از سریال؟     نه، میخوام تا بچه ها نیومدن و تنهاییم حرف بزنیم. اینو که تا شب بازم تکرارش رو میذاره.     لبخند زد و چرخید سمت من گفت باشه بگو.     با همون دستم که پشت گردنش بود کشیدمش جلو، خودمم صورتمو بردم جلو دو تا بوس از لپ صورتش کردم گفتم قربونت برم مامانی… دستشو گذاشت روی رونم و گفت خدا نکنه عزیزم. بگو ببینم چی میخواستی بگی.     آها، میگم این دخترهای شیطون و خوشگل به خودت رفتن، نه؟ آخه بابا که آدم سختگیر و سرد و خشکیه.     خندید و گفت آره درست میگی‌. من کنار باباشون خیلی سختی کشیدم و همش منو تحت کنترل میگرفت. آخه خیلی زود ازدواج کردیم و منم که سنی نداشتم. نتونستم جوونی کنم و حسرتش به دلم موند‌. نمیخواستم اینا هم مثل من بشن و گفتم راحت باشن ولی بهشون یاد دادم هر کاری میخوان بکنن به من بگن.     حالا واقعا همه ی کارهاشون رو بهت میگن؟     آره.     ملیکا هم میگفت؟     آره، من از همه چی خبر داشتم و دارم. مثلا کجا میرن و چیکار میکنن.     حتی دوست پسر و این چیزا؟     خندید و گفت آره دیگه.     پس از ارشیا خبر داری؟     جا خورد و گفت کدوم ارشیا؟     دوست پسر ملیکا. همین همسایه تون. خودش بهم گفته.     واقعا بهت گفته؟     آره، همینجور از سیاوش.     خندید و گفت اونم گفته؟     آره، ما باهم راحتیم و چیزی رو پنهون نمیکنیم.     آفرین، خیلی خوبه. البته بهم گفته بود تو مرد خوبی هستی و اصلا بهش سخت نمیگیری ولی فکر نمیکردم تا این حد لارج باشی.     خندیدیم و گفتم بَده؟     نه پسرم، خیلی هم عالیه.     حالا شما بگو. شما به این خوشگلی و خوش اندامی چند تا دوست پسر داشتی؟     خندید و گفت باور کن هیچی. میگم که زود شوهر کردم. ۱۷ سالم بود اومدم خونه ی شوهر. ۱۹ سالم بود ملیکا رو شیر میدادم. حالا خودت بگو من اصلا میتونستم از این کارا کنم؟ اونم با این مرد سخت گیر.     ای بابا، اینقدر زنهای شوهر دار هستن که با وجود بچه، دوست پسرم دارن. مگه میشه تو با این خوشگلی کسی بهت گیر نده و مخت رو نزنه.     خندید و زد روی پام گفت ای شیطون. میخوای زیر زبون منو بکشی؟     دستشو گرفتم و بوسیدم گفتم نه به جان خودم‌. وقتی دو تا خواهر اینقدر شیطون و داغ باشن، مگه میشه مامانشون سرد باشه؟ مطمئنم شما هم خیلی شیطونی و حسابی داغی.     خندید و گفت حالا فرض کن باشم. میخوای بدونی که چی بشه؟     دلم میخواد دوست پسرت رو ببینم و بدونم سلیقه‌ت چیه. مطمئنم باید مرد قوی و خوش تیپی باشه. نه؟     بازم خندید و گفت برو بچه جان. از زبون من نمیتونی حرف بکشی.     مادر خانمم رو بغل کردم و بوسیدمش گفتم قربونت برم مامانی. عشقی به خدا ولی خیلی بدی. حالا به من اعتماد نداری؟ یعنی فکر میکنی من دهن لقم و به بابا میگم؟     نه عزیزم. ولی دلیلی نداره بخوام به تو حساب پس بدم.     ولش کردم و با حالت دلخوری نگاهش کردم و گفتم دمت گرم دیگه، دستت درد نکنه. چه حسابی؟ من میخوام باهم راحت باشیم تا منم بتونم مثل بچه ها بیام باهات درد و دل کنم و حرفامو بزنم. ازت راهنمایی بگیرم. بالاخره باید از یه جایی شروع کنیم و خجالت رو بذاریم کنار تا منم بتونم حرفهای خصوصیم رو بهت بگم.     به چشمهام نگاه کرد و حرف نمی زد تا بالاخره گفت یعنی ازت مطمئن باشم؟     من که بهت قول میدم راز داری کنم. اگه بد بودم که ملیکا حرفهاشو بهم نمیگفت. میگفت؟     نه خب درست میگی.     اومد بوسم کنه که سریع لبمو چرخوندم سمتش و لبشو بوسیدم. خندید و گفت ای شیطون.‌ بعد خودش لبمو بوسید و گفت باشه بهت میگم. ولی نگام نکن که خجالت نکشم‌.     تکیه دادمش به خودم و سرشو گذاشتم روی سینه‌م گفتم حالا بگو… یه دستشو کرد پشت کمرم و دست دیگه‌ش روی رونم بود.‌ گفت آره، دارم ولی اونجوری نیست که زود به زود همدیگه رو ببینیم. هفته ای یه بار.‌     سکسم میکنید؟     داخل رونمو فشار داد و گفت خیلی بدجنسی. انتظار داری اینم بهت بگم؟     آره خب. حتی دلم میخواد جزئیاتش رو هم بدونم.     سرشو بلند کرد و نگام کرد گفت که چی بشه؟     ملیکا هم از سکسهاش برام گفته. از شنیدن داستانهای سکسی خوشم میاد و یه جوری میشم.     لبخند زد و داخل رونمو دوباره فشار داد گفت یعنی داغ میکنی؟     خیلی، حسابی حشری میشم.     لبشو گاز گرفت و گفت حتی با کارای من؟     آره، دلم میخواد بدونم تو هم مثل ملیکا اهل فانتزی هستی یا نه؟ ما جفتمون لنگه ی همدیگه ایم.     یه چیزایی بهم گفته. حالا کاری هم میکنید؟     نه، فقط از گذشته‌مون میگیم و همدیگه رو حشری میکنیم، بعد یه حال توپ میکنیم که خیلی میچسبه.     دستشو میکشید داخل رونم و تا نزدیک کیرم میومد و برمیگشت. گفت چه خوب. کاش فرهادم اینجوری بود. مثل تو داغ بود و آزادی میداد.     دستمو گذاشتم زیر چونه‌ش و لبش رو بوسیدم گفتم به جاش دخترت از زندگیش لذت میبره. میخوای خودم کمکت کنم تا تو هم هر وقت دلت میخواد و هر مدلی که توی ذهنته حال کنی. هر کاری لازم باشه واسه‌ت میکنم. من خیلی دوست دارم مامانی.     به چشمام نگاه کرد و دوباره سرش رو گذاشت روی سینه‌م.     داشتم صورت و سرش رو ناز میکردم و گفتم حالا میگی؟     الان بگم و حالت بد بشه، چه فایده داره. میخوای بری سراغ ملیکا و اینجا ترتیبش رو بدی؟     نه، رفتیم خونه جرش میدم.     خنده ی ریزی کرد و دوباره داخل رونم رو فشار داد. منم فشارش دادم به خودم و موهاشو بو کشیدم و عطرش مستم کرد.‌ مادر خانم خوشکل و خوش اندامم که حدود ۴۷ سالشه و ظاهرش به چهل ساله ها میخوره و خیلی هم به خودش و بدنش میرسه، با اون بدن نرم و گرم و عطر تنش مستم کرده بود. اولین بار بود اینجوری و اینقدر طولانی بغلش کرده بودم و داشتم حشری میشدم. مخصوصا که داخل رونمو میمالید و فشار میداد. به بهونه‌ی آب خوردن رفتم کیرمو جابجا کردم که وقتی شق میشه بره کنار رونم و وقتی دستشو میذاره اونجا کیرم بیاد توی دستش. میدونستم که اونم باید مثل دخترهاش حشری باشه و اهل فانتزی. پس تقریبا خیالم راحت بود که بدش نمیاد و حتی شاید پا هم بده و بشه یه سیخی بهش بزنم.‌     دوباره نشستم کنارش و همونجوری بغلش کردم. گفتم حالا تعریف کن. از اولین باری که با کسی غیر از شوهرت بودی بگو.     سرشو که روی سینه‌م بود بوس کردم و دستمو کردم لای موهاش.     گفت من کلا دو تا دوست داشتم. نه اینکه باهم و همزمان باشه ها. اولی که از اینجا رفت، بعدش با اینی که الان باهم هستیم دوست شدم. اون اولی مال وقتیه که ملیکا حدودا چهار پنج سالش بود. به عنوان مسافر سوار ماشینش شدم و شروع کرد باهام حرف زدن. بعد شماره ش رو داد و گفت من کارم همینه. هر وقت که خواستی ماشین دربست بگیری و جایی بری، بگو خودم میام دنبالت. فقط نصف کرایه رو ازت میگیرم.     چرا؟     آخه دلم میخواد بازم ببینمت. اصلا دلم میخواد راننده ی شخصیت باشم.     خندیدم و گفتم آخه چرا؟     آخه خیلی خوشگل و نازی. همین که ببینمت و صدات رو بشنوم کافیه.     ولی من شوهر دارم، نمی بینی بچه رو؟     میبینم، من که نمیخوام کاری کنم و چیز بدی هم ازت نخواستم. فقط میخوام ببینمت. همین…     راستش ازش خوشم اومد. خوشگل و خوشتیپ بود.‌ سر و زبون خوبی هم داشت. چند بار بهش زنگ زدم و میومد دنبالم و منو میرسوند. همیشه باهام با احترام حرف میزد و با حرفها و شوخی هاش منو میخندوند. یواش یواش به دلم نشست و دیدم باهم خیلی دوست شدیم و حتی گاهی الکی بهش زنگ میزدم و میومد منو میبرد میگردوند و میگفتیم و میخندیدیم. تا اینکه یه روز یه جایی بوسم کرد و شروع کردیم لب گرفتن. دستمالیم کرد و خیلی حالم خراب شده بود. دستمو گذاشت روی چیزش و از حس کردنش و بزرگیش دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و شروع کردم به مالیدنش…     ( مادرخانمم همزمان داشت داخل رونم رو میمالید که کیرم شروع کرد به شق شدن و سرش رو با دستش حس کرد. همینطور کیرم درازتر میشد و کامل رفت زیر دستش. اونم بدون خجالت دست می کشید روش و به تعریف کردنش ادامه میداد… )     داشتم اونجاش رو میمالیدم و اونم اونجای منو میمالید.‌ بعد خودش از شلوارش انداختش بیرون و از دیدنش و بزرگیش تعجب کرده بودم. گفت مینا جون میخوریش؟     بدون هیچ حرف و جوابی، بی اختیار خم شدم و شروع کردم به خوردنش. هر چی میخوردم، بزرگتر میشد و خبری از ارضا شدنش نبود. دیگه فک و دستم خسته شده بود که خالی کرد و همه رو ریخت توی دهنم. با ناله و التماس گفت مینا، جون من نریزی روی شلوارم. همه رو نگه دار توی دهنت. سرمو که ول کرد، بلند شدم و همه رو از ماشین ریختم بیرون. سریع حرکت کرد و رفتیم یه جای دیگه ایستاد و گفت ممنون مینا. خیلی حال داد. هنوز باورم نمیشه تو به این خوشگلی برام ساک زدی.     منم هنوز باورم نمیشه این کارو کردم.‌ لطفا منو ببر خونه‌مون.‌     نمیخوای منم تو رو ارضا کنم؟     اینجا؟     آره، با دستم میمالمش.     داشتم فکر میکردم که گفت نکنه دلت میخواد منم برات بخورم؟     لبخند زدم که گفت من از خدامه ها. بریم خونه برات میخورم.     من که حالم خراب بود گفتم پس زودتر برو تا حسم نپریده.     رفتیم خونه خودمون و وقتی وارد شدیم بغلم کرد و برد نشوند روی مبل. اول لب گرفتیم و بعدش نشست جلوی پام. شلوار و شورتمو کشید پایین و گفت وای مینا چه چیز خوشگلی داری.     من: گفت چیز؟ چه بی ذوق.     خندید و کیرمو فشار داد گفت نه، من نخواستم اسمشو بیارم.     اوفففف مامان دستات چه داغه. بازم کیرمو بمال و تعریف کن.     دوباره کیرمو فشار داد و گفت پررو نشو. بچه ی بی تربیت.‌     خندید و منم خندیدم گفتم باشه بیخیال، بقیه‌ش رو بگو.     امید مال اونم همین قدی بود. یادش بخیر… وقتی شروع کرد بوسیدن و لیس زدن اونجام، داشتم از لذت دیوونه میشدم. باورت نمیشه، دو دقیقه ای ارضام کرد و تا اومدم به خودم بیام چیزشو فشار داد توش. وای داشتم میترکیدم ولی دلم نمیومد بگم درش بیار. فکر کنم یه ربع تمام به چند مدل ترتیبم رو داد و بارها منو به اوج رسوند و ارضام کرد. داشتم از لذت میمردم. چنان منو بغل میکرد که توی آغوشش آب میشدم. کلفتی و داغیش آتیشم میزد و زرت و زرت ارضا میشدم. بیحال افتادم و گفتم بسه، دیگه نمیتونم. گفت از پشت بکنم؟     وای نه، خیلی کلفته جر میخورم.     ولی از کونت معلومه که زیاد گاییده شده.     آره ولی مال شوهرم کوچیکتره. به این کلفتی نیست.     نترس، من کارمو بلدم. نمیذارم درد بکشی. به جون مینا اصلا نمیتونم از این کون گنده و قلمبه تو بگذرم.     خلاصه با چرب زبونی راضیم کرد و بعد از کلی لیس زدن و انگشت کردن پشتم، چیزشو کرد توش. باورم نمیشد به این راحتی بتونم تحملش کنم و این همه هم بهم لذت بده. چند دقیقه هم از عقب کرد و بازم ارضام کرد تا بالاخره خالی کرد و ولم کرد. گفتم برو تا کسی نیومده… اون رفت و من نیم ساعت اونجا افتاده بودم و نا نداشتم بلند بشم. ولی بهترین سکس و لذت عمرم رو برده بودم.‌ طوری که چند روز بعد دوباره ملیکا رو بردم خونه ی مامانم گذاشتم و زنگ زدم دوستم اومد. چند سال باهم بودیم تا زن گرفت و بعد از دو سال زنش بردش شهر خودشون. چند ماه حالم بد بود و افسردگی گرفته بودم تا اینکه با حمید آشنا شدم. اونم مرد خوبیه و خیلی دوسم داره. درسته چیزش به این کلفتی نیست ولی خوب بلده چکار کنه و خیلی بهم حال میده.     سرشو آوردم بالا و در حالی که هنوز کیرم توی دستش بود، لبشو بوسیدم و بی اختیار شروع کردم به خوردن لبهاش. کیرمو فشار میداد و اونم پا به پام لب میگرفت. دستمو لای موهاش و کنار صورتش می کشیدم و محکم بغلش کرده بودم. گفتم مامان یه چی میگم ولی فکر نکنی من آدم پست و هولی هستم… داشت نگاهم میکرد که ادامه دادم و گفتم میشه یه بار باهم باشیم؟     لبخند زد و کیرمو فشار داد گفت میخوای اینو بکنی توی من؟     حتی شده در حد لاپایی و یه ساک.     تو الان حالت خراب شده و نمیفهمی چی میگی. بعدش پشیمون میشی که با مادر زنت اینکارو کردی.     نمیشم. من خیلی دوست دارم.     منم دوستت دارم ولی نمیخوام بعدا فکر کنی مادر زنت جنده است و راحت زیرت خوابید.     نه عشقم، من غلط کنم همچین فکری بکنم. اتفاقا با این کار بیشتر عاشقت میشم. چون به خاطر من از خود گذشتگی کردی.     به ملیکا نمیگی؟     اگه تو بخوای نمیگم.‌     نمیخوام بدونه.     اوکی. بلند شو بریم خونه ی ما.     الان؟     آره دیگه. جفتمون الان حشری هستیم و میچسبه.     اول اینو نشونم بده.     کیرمو از شلوارم کشیدم بیرون و گفت واوووو همینه. خودشه. امید دقیقا همین شکلی بود.     پس بریم؟     اوفففف دهنت سرویس. بریم پسره ی دیوونه.‌…     لباس پوشیدیم و بی سر و صدا از خونه‌شون زدیم بیرون و راه افتادیم سمت خونه‌ ی ما. تمام مسیر دستشو گرفته بودم و انگار دوست دخترمو دارم میبرم خونه. با هم دنده عوض میکردیم و میخندید. همین که رسیدیم خونه، بغلش کردم و لب تو لب شدیم. کون گنده و تپلش رو چنگ میزدم و میمالیدم. ‌بالا پایینش میکردم و کیف میکردم. کیرمو گرفت و گفت امید زود باش کارتو بکن زودتر برگردیم.     بردمش داخل اتاق و لختش کردم. خودمم لخت شدم و همدیگه رو بغل کردیم.     امید چه بدن مردونه و خوبی داری. خوش به حال ملیکا. یه مرد تمام و کمال و مهربون گیرش اومده و خیلی واسش خوشحالم. راستش وقتی از تو و مهربونیات، از سکست و قدرتت واسم تعریف میکرد، واقعا دلم میخواست یه بارم که شده امتحانت کنم ولی هیچ وقت جرات نمیکردم عملیش کنم. الان که گفتی دلت میخواد با من باشی دلم قنج رفت و خیلی خوشحال شدم.     محکم بغلش کردم و گفتم قربونت برم عشقم.‌…     قد و هیکلش مثل ملیکاست.‌ فقط یه کم شکم داره که زیاد نیست.‌ کپلهاشم یه کم بزرگ شده ولی هنوز زیبایی و فرم کونش رو حفظ کرده و همش به خاطر ورزش و نظم توی رژیم غذاییشه.     خوابوندمش روی تخت و مثل یه دختر سکسی زیرم خوابیده بود و لب میگرفتیم. کیرمو عمود کرده بودم لای پاهاش و میمالیدم به کوسش. لب و گردن و سینه هاش رو خوردم و رسیدم به کوسش. عین کوس ملیکا تپل و خوشگل بود. چنان کوسی ازش خوردم که مثل مار به خودش میپیچید. انگشتهام رو توی کوسش میکردم و تلمبه میزدم. وقتی ارضا شد رفتم روش و خواستم بکنم توش که گفت صبر کن. بده بخورمش.     ای جووووون     روی زانو ایستادم و جلوی پام خم شد و شروع کرد ساک زدن. ساک زدن که چه عرض کنم، داشت کیرمو می پرستید. با چه لذتی میخورد و میمالید به صورت و لبها و چشمهاش.‌ بعد خودش خوابید و گفت بیا که دیگه طاقت ندارم.     من که دیشب دو بار خالی کرده بودم و انگار هنوزم اثر قرص توی بدنم مونده بود، یک ساعت تمام توی هر پوزیشینی که میشد از کوس و کون گاییدمش. کوسش تنگ نبود ولی گشادم نبود. کیرم کامل پُرش میکرد و معلوم بود که واقعا داره از کیرم لذت میبره. چنان آه و ناله ای میکرد که از شنیدن و دیدنش جیگرم حال میومد. چنان توی کوسش تلمبه میزدم و میکوبیدم که صورتش سرخ میشد و چشمهاش از حدقه میخواست بزنه بیرون. وقتی روی کیرم نشسته بود و کوسش رو بالا پایین و عقب جلو میکرد، چشمهاش از شهوت باز نمیشد و ناله میکرد. وقتی به حالت داگی کوسشو میگاییدم، کون تپل و گرد و قلمبه ی مادرزنم مثل دمبه میلرزید و موج میخورد. از دیدنش کیف میکردم و سیلی میزدم روش و میمالیدمش.‌ تکونش میدادم و میلرزوندمش. سینه هاش رو که گذاشت زمین کونش بیشتر پهن شد و مثل دو تا تپه ی گوشتی و گنده جلوی چشمم موج میخورد. چنان میکوبیدم توی کوسش که خایه هام کوبیده میشد به چوچولش. یادم نیست چند بار ارضاش کردم که دیگه بیخیال کوس داغش شدم و مشغول خوردن و لیس زدن کونش شدم. همینطور که دمر خوابیده بود، شاید ده دقیقه بود کونش رو میمالیدم و میخوردم و لیس میزدم.‌ زبونم راحت توی کونش میرفت و باهاش توی کونش تلمبه میزدم. کیرمو توف زدم و گذاشتم لای کونش و فشار دادم توی سوراخش که مثل کوسش کیرمو بلعید. اول داشتم کونش رو میلرزوندم و توش تلمبه میزدم. بازش میکردم و فشار میدادم توش. بعد دیگه کامل خوابیدم روش و شروع کردم به کمر زدن و بوسیدنش. قربون صدقه ی خودش و کونش میرفتم و میگاییدمش. بعد دستهامو کردم زیرش تا کوس و سینه‌ش رو بمالم. همزمان پشت گردن و شونه هاش رو میخورم و گاز میگرفتم.‌ دیدم اونم مثل دخترهاش به پشت گردن و کمرش حساسه و لذت میبره. وقتی ارضا شد، از روی اون کون گنده و نازنینش بلند شدم و گفتم قمبول کنه. دوباره کردم توی کونش و مثل یه اسب وحشی داشتم میکوبیدم توی کونش و تخته گاز میتاختم و میگاییدمش. هر چی بیشتر میگاییدمش، حریصتر میشدم. کونش که موج میخورد و میلرزید دیوونه ترم میکرد. آخرش روی زانو بلندش کردم و سینه هاش رو گرفتم و میکوبیدم به کون نرمش. بلندش کردم بردم جلوی میز آرایش و گفتم همینجا وایسا. دستاشو گذاشت روی میز و کونش رو داد عقب گفت بزن توش امید…     وای که چه حالی میداد. مخصوصا که خودشم کونش رو میکوبید به کیرم. از توی آینه بهش نگاه میکردم و با اون چشمهای مست و شیطونش نگام میکرد و لبخند میزد.‌ عرق مو درآورده بود ولی دلم میخواست یه ساعت دیگه هم طول بکشه و بیشتر بکنمش. همون موقع ملیکا زنگ زد و گوشیمو برداشتم. در حالی که آروم توی کون مامانش تلمبه میزدم گفت کجا رفتی؟     مامانت رو رسوندم خونه ی دوستش و اومدم خونه. نیم ساعت دیگه میرم دنبالش و میایم.     چرا رفتی خونه؟ میومدی اینجا سه تایی حال میکردیم.     نه بابا، اصلا حال سکس نداشتم. از قصد اومدم خونه.     خندید و گفت ای عوضی، فرار کردی؟ منم خندیدم و گفتم دقیقا جنده خانم. ولی به وقتش یه کوس و کونی ازت بکنم که به غلط کردن بیفتی.     من یا مبینا؟     فرقی نداره.‌ فعلا کاری نداری؟ میخوام تا مامانت زنگ نزده یه چرتی بزنم…     بعد از خدافظی، دوباره به گاییدن مامانش ادامه دادم و بعدش نشستم لب تخت و نشوندمش روی کیرم. بالا پایین میکرد و کونش روی کیرم پهن میشد. کونشو روی کیرم قر میداد و منم کوس و سینه‌ش رو میمالیدم. یه بار دیگه هم ارضا شد و دیگه آب منم داشت میومد که دراز کشیدم تا خودش آبمو بیاره. اونقدر روی کیرم قر داد و کون نرم و گرمش رو مالید به من تا آبم پاشید توی کونش. هنوزم ول نمیکرد و من ناله‌م در اومده بود. اونم میخندید و قر میداد. گرفتمش و چپش کردم روی تخت که کیرم ازکونش اومد بیرون و یه سیلی زدم پشت کونش گفتم حقی که مادر ملیکایی. خیلی شیطون و حشری هستی مامان مینا.     جوووون، بگو مامان مینا کیرم توی کوس و کونت. بگو جنده ی من باش تا بگم چشم.     یعنی بازم بهم میدی؟     آره که میدم. مگه میشه از این دوماد قوی و کیر کلفتم بگذرم. تو اراده کن تا بخوابم زیرت ولی باید مثل قبل جلوی بقیه احترامم رو داشته باشی ها.     اون که چشم ولی من دیگه نمیکنمت. فقط همین یه بار بود.     با تعجب گفت واقعا؟ یعنی خوشت نیومد و بهت حال ندادم؟     با خنده گفتم شوخی کردم. بغلش کردم و افتادم روش. بوسش میکردم و قربون صدقه‌ش میرفتم. اونم منو میبوسید و میگفت جوووون، دیگه باهمیم. دیگه کیرت مال منم هست.     آره عشقم، ولی مبینا رو هم باید بهم بدی.     بهت بدم؟ فکر کردی من خرم و نمیدونم یه چیزایی بینتون هست؟ صدای گوشیتم زیاده و شنیدم ملیکا چی گفت.     وای، شنیدی؟     بله، ولی باباش نفهمه ها. سکده میکنه.     چشم قربونت برم. خیالت راحت… مینا جون عشق منی. خیلی باحالی مامانی.     خندید و گفت بسه دیگه خودتو لوس نکن. بلند شو بریم…     بازم بوسش کردم و لب تو لب شدیم. بعد بلند شدم و دستشو گرفتم بلندش کردم. میزدم پشت کون گنده ش و میخندیدیم… رفتیم دستشویی و بعدش لباس پوشیدیم و راه افتادیم سمت خونه‌شون. توی آسانسور کیرمو گرفت و گفت امید عجب کیری داری پسر. بعد از مدتها لذت سکس واقعی رو چشیدم.     نوش جونت، منم خیلی حال کردم. با یه زن با تجربه و سکسی حال کردن خیلی عالیه. ممنون که قبول کردی باهم باشیم.     فداتم میشم داماد گلم. تو جون بخواه، کوس و کونم که قابلت رو نداره.     خندیدیم و رفتیم سوار ماشین شدیم. تا خونه گفتیم و خندیدیم… چه خوبه داماد و مادر زن رابطه‌شون خوب باشه و همدیگه رو دوست داشته باشن. مخصوصا که حالا بین ما سکس هم برقرار شده و از من و کیرم خیلی راضیه. درسته که سنش از من بیشتره ولی منم واقعا ازش لذت بردم و خیلی خوب بهم حال داد.     نزدیکهای خونه شون بهش گفتم حالا که دیگه باهم راحت شدیم راستش رو بگو. فقط با همین دو نفر که گفتی سکس کردی؟     آره عزیزم.‌ فقط یه بار از حمید خواستم یه آدم مطمئن پیدا کنه و دو نفری منو بکنن تا اینم تجربه کنم.     آورد؟     ‌آره، خیلی حال داد و دلم میخواست بازم تکرار بشه ولی حمید گفت نه دیگه نمیشه. من روی تو تعصب دارم و اون یه بارم فقط به عشق تو و واسه خوشحالیت قبول کردم.     واقعا همین یه بار بود؟     آره به جون بچه هام.     ولی مطمئنم بیشتر از هفته ای یه بار سکس میکنید.     خندید و گفت بعضی وقتها آره ولی اکثرا همون هفته ای یه باره اما درست و حسابی ها. تا دو بار آبشو نیارم ولش نمیکنم.‌     خندیدیم و گفتم رفیقت منو دیده؟     آره، میشناستت.     حیف شد، اگه نمیشناخت، منو به عنوان دوستت نشونش میدادی و دو نفری میکردیمت تا به اون لذتی که دلت میخواد برسی.     قبول نمیکنه وگرنه اون دوستش قابل اعتماد بود. آخه بنده خدا اصلا دیگه خودشو به من نشون نداد… ولی امید تو کسی رو سراغ نداری؟     دارم، میخوای؟     آره اگه ناراحت نمیشی.     ناراحت که میشم ولی به خاطر تو هر کاری میکنم تا خوشحال بشی و خوش بگذرونی.     جان من جدی میگی؟     آره عشقم. ردیفش کنم؟     وای امید تو خیلی خوبی، خیلی مهربونی.     فدات مینا جون.     فقط ماهی یه بار. خوبه؟     آره عشقم، هر وقت خودت بخوای.     تو ردیفش کن، من خبرت میکنم.     چشم ولی خونه ی خودتون نمیشه ها.     آره میدونم.‌ هر جا که خوبه منو ببر همونجا.‌     کیر کلفت میخوای یا معمولی؟     چون دو کیره میخواید بکنید معمولی باشه. میترسم دوتا کیر کلفت با هم اذیتم کنه.‌     تو هیچیت نمیشه. مطمئن باش.     خندیدیم و گفت چی بگم والا، هر جور خودت دوست داری. فقط دهنش قرص باشه و بعدا برام مشکل درست نکنه.     چشم خانمم، خیالت راحت. تو دیگه خانوم خودمی.     جوووون، تو هم آقامی. آقا کیر کلفته.     داشت میخندید که گفتم هاااا، قبلا اسمشو نمیاوردی و میگفتی چیز.     حالا چیزت مال خودمه و هر چی بخوام میگم. کیر خودمه، دسته بیلمه که باغچه ی مادرزنش رو بیل میزنه و آبیاری میکنه.     اووفففففف قربون باغچه‌ت مامان مینا. کیرم تو باغچه‌ت و کون طاقچه‌ت.     از خنده قهقهه میزد و میزد روی پای خودش. بعد منو نیشگون گرفت و گفت خیلی باحالی پسر. جیگرتو برم…     فدات خانمی. حیف وقت نداشتیم وگرنه باید یه بار دیگه هم میکردمت.‌     نه بابا خوب سیرم کردی. باور کن تا حالا یه نفس اینقدر طولانی حال نکرده بودم. تو فقط یه بار آبت اومد ولی اندازه ی سه چهار بار که حمید منو بکنه ارضام کردی.     فرهاد چند بار ارضات میکنه؟     اگه فقط از کوس بکنه میتونه دوبار ارضام کنه. البته زیاد بهم نمیچسبه. ولی خوب هر بار که میکنه حتما باید کونمم بکنه و بریزه توش. واسه همینه که نه قرص میخورم، نه لوله هامو بستم. همیشه آبشو توی کونم میریزه. حمیدم همینطور.     منم که ریختم توی کونت.     آره عشقم، تو هم بریز توی کونم. دیگه عادت کردم و تا کونم آب نخوره خارشش نمیافته.     خندم گرفت و گفتم هر وقت خارش گرفت بیا دامادت بخارونه واست.     ای جوووون، حتما میگم بهت. امروز که خوب گاییدیم. همیشه همینجوری بکن.     دیشب دو بار آبم اومده بود. واسه همین طولانی شد. همیشه که اینجوری نیستم.     فهمیدم قرص خورده بودی. ملیکا گفته یه وقتایی میخوای و یک ساعت یه کله میکنیش.     ای دختره ی عوضی، دهنش چفت و بس نداره ها.‌     عیب نداره، به غریبه که نگفته. به زیر خواب شوهرش گفته.     خندیدم و گفتم ای… شیطون.     ولی یه چی دیگه میخواستی بگی ها.     خندیدیم و گفتم بیخیال. خودت میدونی چه آتیش پاره ای هستی…     داشتیم می خندیدیم و وارد خونه‌شون شدیم.     دخترا گفتن چی شده؟     مینا: هیچی مامان، از دست امید تا اینجا روده بر شدم اینقدر خندیدم. پسرم خیلی بامزه ست…     وقتی رفت توی اتاقش لباس عوض کنه، مبینا منو بغل کرد و گفت ای نامرد، موقعیت به این خوبی بود و در رفتی. میومدی یه حالی میکردیم دیگه.     غصه نخور، فردا شب جرتون میدم.     خندید و گفت جوووون، تو جر ندی کی بده.‌     باهم حسابی حال کردین آره؟     اوففف چه حالی هم کردیم. مخصوصا وقتی مامانم نبود.     نوش جونتون. ملیکا اومد کیرمو گرفت و با یه لحن شهوتناکی گفت امشب استراحتش بده که فردا حال کنیم عشقم     ای به چشم…     خلاصه تا شب اونجا بودیم و واسه خواب رفتیم اتاق مبینا که اونم اومد روی زمین کنار ما خوابید و جفتشون رو بغل کردم.‌ حسابی لب گرفتیم، مخصوصا با خواهر زن خوشگلم.‌ بعد مثل یه عروسک نازنازی توی آغوشم خوابید.     صبح، صبحونه رو خوردیم و اونم تا مدرسه‌ش رسوندیم و رفتیم سرکارمون.‌     اون هفته طبق روال همیشه گذشت و دوباره پنجشنبه رسید. اما این پنجشنبه با هفته های قبل فرق داشت…     ادامه دارد… نوشته: امید بیخیال
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18