رفتن به مطلب

داستان سکسی بی غیرتی زوری


chochol

ارسال‌های توصیه شده


به زور بیغیرتم کردن - 1

سلام من یاسینم و این اولین داستان منه و اگه دوست داشتین بگید تا ادامش تو پارت های بعدی بزارم…(اسم ها به دلیل حفظ حریم شخصی تغییر کردند)

داستان برمیگرده به ۵ سال پیش وقتی کلاس نهم بودم…و تو فاز اکیپ و گروه و دعوا و اینا…
خب ناسلامتی بزرگ مدرسه بود و این قلدر بازیا حس خوبی بهم میداد…

همیشه هم به یه هفتمی گیر میدادم…اسمش سعید بود…یا در بوفه یا بیرون مدرسه همیشه هم کتک می‌خورد ولی زبون درازی داشت…یه سری فحش هایی میگفت که خودمم تا حالا نشنیده بودم…

بدبختی من از اوایل بهمن شروع شد…امتحانای دی تموم شده بود و مدرسه گیر داده بود برای دریافت کارنامه حتما باید اولیا باشه…من همیشه از زیر این کار ها قسر در میرفتم اما انگاری این دفعه نمیشه…چون میدونستم بابام تا 7 شب سر کاره و نمیتونه بیاد…

از طرفی هم دوست نداشتم مامان یا خواهرم پا تو اون فضای مدرسه بزارن…یه جورایی غیرتم اجازه نمی‌داد… چون خودم مامان بعضیا که میومدن نقشه کونشونو می کشیدم…بعضیا رو متلک مینداختم…تو شلوغی انگشت میکردم…یا با پسراشون تیکه مینداختم…مثلا میگفتم فلانی چه مامانی داریاااا…

همین سعید خودمون یه بار تو شلوغی اولیا و دانش آموزا تو دفترمون به بهانه اینکه مامان منم اومده رفتم داخلشون و از اون بین خودمو میچسبوندم به مامان سعید…رفیقمم علیرضا خیلی پایه بود هی میرفت برا سعید تعریف می‌کرد اونم حرص می‌خورد…

خلاصه انگار چاره ای نبود وقتی رفتم خونه و گفتم که قضیه چیه مامانم گفت که اصلا نمیتونم بیام و این داستانا و میخواد بره مجلس ختم یکی از فامیلا…

منم هی باهاش بحث میکردم( بابا چند دقیقه تو بیا زود برو اینا…) تو آشپزخونه بودیم و هی من اصرار میکردم اون رد…

چون مامانم چادری بود و میدونستم اون بهتره بیا مدرسه…همینطور وسط حرف خواهرم اومد تو سالن و گفت من میام…نگاهی بهش کردم و با اخم گفتم نه.اما مامانم باز تایید کرد که آره آبجی میاد و اینا…

منم هی میگفتم که محیطش مناسب نیست نیا…اما او جواب میداد:

-برو بابا لازم نکرده ادا غیرتی دربیاری فردا خودم میام…

منم که دیدم چاره ای نیست به ناچار قبول کردم و خدا خدا میکردم زنگ تفریح نیاد و به خودشم گفتم تایم کلاس ها بیاد که همه سر کلاس باشن کسی نبینتش…

خواهرم اسمش یاسمن 26 سالشه سینه 75 و بزرگ و کون گرد و روناش خیلی تپل بود…همچنین مجرد.

خلاصه فردا شد بعد از زنگ کلاس اول استرس داشتم…که وسط زنگ تفریح نیاد…
که نیومد دوباره بعد یک ساعت نیم زنگ تفریح دومم تو حیاط بودم و تقریبا مطمئن بود تایم کلاس اومده کارنامه رو گرفته…

سر شاد تو حیاط میرفتم و به مامانا نگاه میکردم و کیرمو می‌مالیدم.یه مدت گذشت حیاط داشت خلوت میشد از اولیا.و دو دقیقه دیگه زنگ کلاس آخر هم می‌خورد… تو همین حال یهو در مدرسه رو یکی زد…

درو که باز کردن…قلبم افتاد تو زانو هام و زانو هامو لرزوند…پیشونیم عرق کرده…خواهرم بود که وارد حیاط شد…اونم با این تیپ؟؟؟؟؟

شلوار جین که به روناش چسبیده بود با مانتو جلو باز کرمی که زیرش سارافون مشکی بود…
سینه هاش تو چشم میزد…نمیدونستم چیکار کنم…

نگاه تمام مدرسه به آبجیم بود…تمام نگاه ها به پایین تنه بود…چند نفری پچ پچ میکردن…چند نفری هم دستشون به کیرشون بود…

حالم بد بود نگاهم به سعید افتاد که داشت با نگاهش ابجیمو حامله می‌کرد… میخواستم برم جلو بکوبم تو فکش که علیرضا یهو سبز شد…

بم گفت:

-واییییی پسر اونجارو نگاه چه کونی داره خواهر کیه به نظرت…

تا خواستم یه چیز بگم زنگ کلاس خورد و همه رفتیم داخل…تمام طول کلاس ساکت بودم…

اصلا حواسم به کلاس نبود تا اینکه زنگ تعطیلی خورد…
تو راهرو داشتیم میومدیم و ب خیال خودم خواهرم رفته بود که یهو در دفتر مدیر یکی صدام کرد:

-یاسین!

برگشتم یهو خواهرمو پیش مدیر دیدم…علیرضا هم که مارو دید بهتش زده بود نمی‌دونست چی بگه و سراسیمه رفت…همینطور که کنار آبجیم بودم و داشت با مدیر حرف می‌زد نگاه مدیر رو سینه هاش میدیدم دوست داشتم با مشت برم تو دهنش…

بچه ها همه داشتن خارج میشدن که یهو یکی از کنارم رد شد یه تنه کوچیک زد…نگاهش کردم…سعید بود…یه نگاه به من کرد یه نگاه به خواهرم…
شستش خبردار شدن یه پوزخند ریز زد و رفت.

و تازه بدبختی های من از الان شروع شده بود…

شب وقتی رفتم خونه توی تخت خوابیده بودم…دیگه نمیخواستم به امروز فک کنم…ساعت حدود 1 نصف شب بود که صدای پیام تلگرام بلند شد…

از یه ناشناس که یه گیف فرستاده بود…وقتی بازش کردم. قلبم داشت تند تند میزد یه گیف سکسی بود که یه متن روش بود.(دوست داری آبجی خوشگلتو اینجوری ببینی)

قلبم اومد تو دهنم و هر چی فحش بلد بودم بارش کردم و اون هی گیف میداد…
دیگه خواستم بلاک کنم که فیلم فرستاد…

وقتی فیلمو باز کردم قلبم با سرعت بیشتری میزد…فیلم امروز توی مدرسه بود…یکی داشت فیلم می‌گرفت و با فاصله کم داشت پشت سر خواهرم تو حیاط مدرسه راه می‌رفت و زوم کرده بود رو کونش…سریع
بلاک کردم و گوشی رو گذاشتم کنار که یهو یه چیزی به ذهنم رسید

نکنه سعیده؟؟ آره خودشه فردا مادرشو میگام و خوابیدم تا فردا…

صبح وارد مدرسه که شدم یه راس سعید پیدا کردم و بردمش یه گوشه یه عالمه کتکش زدم و گفتم واسه من فیلم میفرستی آره…

اونم هی میگفت چه فیلمی دیوونه…

و هی میزدمش علیرضا که سر رسید گفت چی شده و جریانو بش گفتم اونم گرفت سعید و زد و یهو سعید گفتم…

-خواهرتو جندس چیکار من داری؟؟

دیگه خواستم بکشمش که جدامون کردم…

ادامه دارد…

نوشته: حسی

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 3 هفته بعد...


به زور بیغیرتم کردن - 2

این قسمت دنباله قسمت اوله حتما اول قسمت ۱ رو ببینید

(دوستان داستان با تمام جزئیات نوشته میشه و یهو سر اصل مطلب نمیرم اگه دوست داشتین بگید تا زود قسمت سوم رو بزارم)

بعد از اون جریاناتی که پیش اومد مدام سر کلاس اعصابم خورد بود و به پیاما دیشب فکر میکردم…تا اون لحظه مطمئن بودم کار سعیده…

علیرضا هم جفتم نشسته بود هی نگام می‌کرد و هیچی نمیگفت…

بعد از مدرسه رفتم خونه و وارد اتاقم شدم…تو خونه اصلا نگاه یاسمن نمیکردم یه جورایی انگار اینا همه تقصیر اون بود…حتی تو مدرسه هم زیاد سعید رو اذیت نمیکردم آخه انگار میترسیدم…فقط خدا خدا میکردم سریع نهم تموم بشه و وارد دبیرستان بشم که دیگه کسی اونجا خواهرمو نشناسه…

شب شد و من دوباره با اینکه اون اکانت ناشناس رو بلاک کرده بودم اما یه اکانت دیگه دوباره همون گیفا و حرفا رو فرستاد…بازهم به فش کشیدمش این بار گفت اگه همکاری نکنه فیلمو میفرستم تو گروه کلاسیت تا آبروت بره…یه کم تنم لرزید تو گروه تلگرامی کلاسمون شب تا صب چهار تا حشری ریخته بودن هی راجب کص و کون میگفتن…دیگه چه برسه فیلم برسه دستشون…

ترسیدم اما وا ندادم دوباره بش فش دادم و هی بش میگفتم سعید ننتو میگام فردا و اینا
که یهو گفت:(

-سعید کدوم خریه…؟

یه لحظه تعجب کردم…یعنی سعید نبود؟؟ پس کی بود؟؟

دوباره طرفو بلاک کردم…روز ها هی می‌گذشت و شب ها هی اکانت ناشناس میومد و منم هی بلاک…هر وقتم آبجیمو تو خونه میدیدم که دائم سرش تو گوشی بود تو دلم هی بش حرف میزدم…

حدود 1ماه و نیم گذشته بود و وسطا اسفند بودیم…یه شب که تو تلگرام تو گروه داشتم چت میکردم دوباره یه پیام پیوی برام اومد…بازم ناشناس.دیگه عادت کرده بودم خواستم برم باز حذف کنم که دیدم یه عکس از چت گذاشته

وقتی بازش کردم یه سکس چت بود که مخاطب طرف اکانت خواهرم بود خوب نگاش کردم…قلبم داشت میومد تو دهنم هی تو چت طرف میگفت:(

-یاسی جون کیرمو کجات بزارم؟؟

طرفم مقابلم هی می گفت بده بخورمش…عکس اکانت تو اسکرین شات رو نگاه کردم دقیقا عکس پروف خواهرم بود و اسم اکانتش هم با همون فونت بود…هی به خودم داشتم می قبولوندم که این چت فیکه و واقعی نیست و طرف فقط میخواد منو اذیت کنه…

تا اینکه دوباره پیام داد:

-میخوای عکسی یاسمن جون برام فرستاده بفرستم برات…؟

جوابشو ندادم خواستم بلاک کنم که یه عکس دیگه ارسال شد…

وقتی بازش کردم…دنیا رو سرم آوار شد…زانو هام داشت میلرزید و تپش قلبم بالا رفته بود…خودش بود…خواهرم با که با دو تا دستش تیشرتشو برده بود بالا و سینه هاش رو نشون داده بود و لباشم جمع کرده بود و به دوربین چشمک میزد…

درست همون لباس رنگ سفید که از آستارا خریده بود…درست توی اتاقش…ذهنم دیگه نمیتونست بهانه بیاره که اون خواهرم نیست

دوباره پیام داد

-پس چی شد آشناست؟؟

جوابشو ندادم خواستم بلاک کنم که زد به سرم و ازش پرسیدم:

-تو کی هستی؟؟

سریع جواب داد:

-بالاخره جواب دادی…یه آشنا که تو کفه آبجیته…اگه باهام همکاری کنی عکسا و فیلما هیچ جا درز نمیکنه

دوباره شروع کردم فحاشی و گفتم قرار بزار مادرجنده و اینا که بهم گفت:

-مطمئنی؟؟

گفتم آره
گفت:

-خیل خب خودت خواستی…

وآفلاین شد…

چند روزی ازش خبری نشد و منم بعضی اوقات یواشکی سر وقت گوشی آبجیم میرفتم اما چیزی پیدا نمیکردم…

دیگه باورم شده بود که اون عکس با هوش مصنوعی چیزی البته مجبور بودم باور کنم…

چند روز گذشت و نزدیک عید بود قرار شد مدرسه 5 عید وقتی یه یکم هوا گرم‌تر شده یه اردو بزاره پارک جنگلی و کمپ و از این مسخره بازیا خلاصه که من حال نمی کردم که برم اما چند تا از رفیقام و همچنین علیرضا به شدت اصرار میکرد که بیا خوش میگذره…

خلاصه منم قبولم کردم…روزها عین باد می گذشت تا رسیدیم به صبح 5 فروردین…
چیزامو از دیشب جمع و جور کردم و کردم و به سمت مدرسه رفتم که بعد از اونجا با اتوبوس میبردنمون پارک جنگلی یه 2 ساعتی راه بود…قرار بود ۴ روز اونجا باشیم…

تقریبا حدود 60 70 نفر بودن از همه پایه ها…
سوار اتوبوس ها شدیم و طبق معمول رفتیم اون ته رو با بچه ها گرفتیم نشستیم…دیگه سر و صدا تو راه شروع شد از شوخی مسخره و چرت با راننده تاااا تیکه انداختن به ماشینا بیرون از شیشه ماشین خلاصه گذشت و ۱ ساعت تقریبا گذشته بود یه چشمم افتاد به دو ردیف جلو تر سمت راست که سعید و رفیقش رضا که کیرشونو درآورده بودن و گوشی رو گرفته بودن جلو خودشون و تند تند داشتن میزدن به علیرضا گفتم:

-اون بدبختا جقیو نگا تو مسیرم دارن سوپر میبینن

علیرضا یه نگاه انداخت و خندید رفت سمتشون و یهو ترسوندنشون که دارید چه میکنید خجالت نمی‌کشید…

اونام خندیدن و علیرضا گفت:

-چی می‌بینید

رضا جواب داد برو اینجا واینستا میفرستم برات…

علیرضام اومد نشست سر جاش یه دو دیقه بعد صدا زنگ گوشیش اومد و گوشیشو باز کرد… یه فیلم و یه عکس از طرف رضا…

قشنگ 5 نفر اون پشت آماده باز کردن عکس بودن و به محض باز کردن عکس صدای جووون رفیقام و تپش قلب من با هم رفت بالا…

وای…دقیقا همون عکس بود…همون عکس با لباس سفید…که خوشبختانه صورتش خف کرده بود و زیرش نوشته بود(یاسمن جنده از وطنی های آینده دار)

دستو پام شل شده بود…از طرفی بقیه هی گوشی رو از دست هم میگرفتن و زوم میکردن رو ممه

علیرضا:اوففف عجب تیکه ایه دلم خواست
حسین:جونننن حال میده برا لا ممه ایی
شادمهر: حاجی پشمام چه خوبههه میخوامش قلبم داشت میومد تو دهنم که دیدم بچه ها درآوردن و شروع کردن به زدن و همچنین اون فیلمه از راه رفتن پشت سر آبجیم تو مدرسه رو پلی کرده بودن و میزدن…

کل اتوبوس خبردار شده بودن و عکس به سرعت پخش شد…چند نفر داشتن میزدن…چند نفر نگاه میکردن قربون صدقه میرفتن…چند نفر فقط از رو میمالیدن و این وسط انگار فقط من بودم عین چوب خشک وایساده بودم و عرق سرد از پیشونیم میومد…

علیرضا هم هی گیر داده بود که چرا تو نمیزنی حتی چند بار دستشو برد سمت کیرم هی اذیت می‌کرد هی پسش میزدم تا اینکه شق شد

شادمهر بهم گفت:

-داداش تو به سوراخ دیوار رحم نمیکنی چجور خودتو الان کنترل کردی؟؟

دیگه داشتن شک میکند که شروع کردم خودمو مالیدن که شک نکنن

حالم یه جوری بود نه اونطور که با پورن میزدم یه مدل دیگه انگار کیرمم داشت نبض میزد…

وارد پارک جنگلی شدیم…همونجایی که آرزو میکردم کاش وارد نمی‌شدیم…تمام بدبختی ها از همینجا شروع شد…از همینجا مسیر زندگیم عوض شد

همینجا بود که از قلدر مدرسه تبدیل شدم به یک…بی‌غیرت!

(ادامه دارد…)

نوشته: حسی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      کسی که جای پسرم بود   سلام اسم من پریسا هست 42 سالمه زود ازدواج کردم ک شوهرم دست بزن داره اصلا رابطع خوبی نداریم تو سکسم زود انزال سایز کوچیک ک اصلا رابطع نداریم مطمنم دوست دختر داره و برام مهم نی فقط ی پسر ۲۰ ساله دارم ک ب خاطر اون زیر ی سقفیم پوست سفیدی دارم کمر ساعت شنی دارم باسنمو چربی زده بودم سینه هامم 75 بدنم خیلی رو فرم بود همه همکارام روم چشم داشتن ی ۱ سال از اخرین رابطم گذشته بود ی رفیق بچگی دارم ک اونم پسرش هم سن پسرمه شوهرمو پسرم رفته بودن خونه مادر شوهرم برا جا به جایی من تنها بودم زنگ زدم رفیقم گف شوهر منم نیست بیا پیشم فقط امیر حسین هست ی کراپ سبز با لگ تنم بود روش ی مانتو پوشیدم خونش نزدیک بود رفتم پیشش ک امیر حسین بساط مشروب چیده بود گف بیا بشین پریسا نشستیم ۳ تایی خوردن رقصیدن خیلی سنگین پیک میریخت اهنگ گذاشته بودیمو میرقصدیم رفیقم ک اسمش مریم گف من میرم بخوابم به من گف تو بیا کنار من بخواب ک دیگ جا نندازم امیر حسینم تو اتاق خودش میخوابه گفتم باشه امیر گف مامان قرصتو بخور یادت نره خورد رف خوابید منو امیر باز خوردیم گوشیم زنگ خورد گفتم امیر من برم تو اتاقت تلفن حرف بزنم بعد میام گف باشه برو رفتم تو اتاق رو تخت نشستم به حرف زدن ک رفیقم ک ۵ مین دیگ میگیرمت قطع کرد تا زنگ بزنه دراز کشیدم رو تخت منتظر زنگ ک خوابم برد دیگ هیچی نفهمیدم ی ۲ ساعتی گذشته بود ک داشتم ی چی رو حس میکردم از پشت دیدم تو اتاق امیرم برقا خاموشه امیر پشتم پهلو به پهلو خوابه کیرش چسبیده به کونم اول جا خوردم ولی خوشم اومده بود خیلی وقت بود رابطه نداشتم اخه امیر هم سن پسرمه ولی کیرش معلوم بود خوش سایز بود بزرگ چون قد بلندی هم داشت گفتم بزار شل کنم کونمو دادم عقب تر ک ی جون ریز از امیر شنیدم فهمید بیدارم دستشو از پشت گذاشت رو کصم با دست میمالید خیس خالی بودم نفسام بلند شده بود گف پریسا این کونو جر میدم گفتم مامانت بیدار نشه گف قرص خورده بمبم بخوره بیدار نمیشه منو برگردوند سمت خودش لباشو گذاشت رو لبام سینمو میمالید وای چقدر خوب بود کراپمو دراورد ی سوتین زرد با شرت زرد داشتم افتاد ب جون سینه هام ک داشتم حال میکردم رف پایین لگمم از پام دراورد برقو روشن کرد گف جوون اومد لا پام شرتمو دراورد ی زبون کشید رو کصم ک اب رو اتیش بود وای خیلی وقت بود کسی برام نخورده بود جوری میخورد ک ۴ بار ارضا شدم اصلا دیگ نمیتونستم حرف بزنم اومد بالا دوباره لبامو خورد گف با لبای گوشتیت ببینم چیکار میکنی خودشم کامل لخت شد وایساد جلوم دو زانو نشستم چ کیری داشت ی کلفت ۱۹ سانتی جلوم بود عین گشنه ها کیر میخوردم اب دهنم پر بود رو کیرو تخماش گف دهنتو پر اب کنم با چشم بهش علامت دادم دهنمو پر اب کرد قورط دادم دراز کشیدم رو تخت از پشت چسبییده بود بهم تو بغلش بودم بدنمو میمالید سینه هام تو دستش بود گردنمو گوشمو زبون میزد منم تخماشو از پشت دستمو رد میکردم میمالیدم انگشتشو کرد تو کصم نالم در اومد انگشتم میکرد گفتم بکن امیر پامو داد بالا کیرشو گذاشت روش هل داد تو وای تاحالا همچین سایزی نرفته بود توم کصمو پر کرده بود اروم تلمبه ی پام بالا بود میکرد حسابی ک زودی ارضا شدم کشید بیرون دوتا پامو گذاشت رو شونش باز کرد سرعتش بیشتر کرد ک بازم ارضا شدم گف داگی شو داگی شدم مومو گرف تو دستش از کص میکرد اسپنک میزد دیگ جون داشتم انقدر ارضا شدم اومد جلوم کیرشو کرد تو دهنم خیسش کردم میدونستم چی میخواس دوباره رف پشتم گذاشت رو سوراخ کونم هل داد تو اومدم جیغ بزنم سرمو فشار داد به تخت شروع کرد گاییدن کونم داغی درد وجودمو گرفته بود موهام تو دستش بود اسپنک میزد کونم سرخ شده بود از اسپنکاش دوتا دستامو قفل کرد رو کمرم از کون میکرد ک با چند تا تلمبه محکم کل ابشو ریخت تو کونم با شرتم پاکش کرد لباسامو پوشیدیم تو بغل هم بودیم تا من رفتم سر جام اگ میخواید از سکسامون بازم بگم لایک کنید نوشته: پریسا
    • migmig
      ساک زدنم با ساپورت مامانم برای مرد سن بالا تو اتوبوس خالی   سلام به همه دوستان عزیز من ارسلانم ۲۳ سالمه قدم ۱۷۵ و وزنم ۸۰ از خودم تعریف نمیکنم واقعیت و میگم بدنم خیلی سفید چون ورزش میکنم اندامم مخصوصا پاهام و کونم عالین تقریبا از ۱۷ سالگی زنپوشی و با لباسای مامانم شروع کردم از ساپورت و شورت و جوراب گرفته تا پابند و لاک و کفش پاشنه بلند ولی اصلا رابطه نداشتم خیلی دلم میخواست ولی ترس و خجالت زیادی داشتم ولی دیگه این دو سال گذشته خیلی بهم فشار اومد دو بار ساک زدم ک اولیش افتضاح بود ولی خودم عاشق دومیش هستم و برای پارسال هستش ماجرا از اونجایی شروع شد که ما شهرستان عروسی دعوت بودیم و عروسی های ما آخرش مختلط میشه . آخر عروسی ک شد منم حسابی داشتم لباسای فامیل و دید میزدم ساپورتاشون کفشاشون پابنداشون و حسابی دلم میخواست که امتحان کنم چشمم خورد به مامان خودم دیدم ساپورت رنگ پا الماس دار مانند پوشیده وقتی دیدم تعجب کردم چون آمار همه ی لباساش و دارم و خونه خالی میشه میپوشم اما اینو تازه و برا عروسی خریده بود وقتی دیدم تصمیم گرفتم رفتیم خونه حتما بپوشم خلاصه شب تموم شد و فرداش خونه ی یکی از بستگان بودیم تصمیم گرفتیم ک برگردیم من رابطم با پسر خالم خیلی خوبه اونم اصرار کرد من بمونم و فرداش خودتم تنها با اتوبوس برگردم خانوادمم اوکی دادن و من موندم و بقیه رفتن عصر که شد مامانم زنگ زد و گفت یکی از ساک های لباس و جا گذاشته و من ببرم منم رفتم که ببینم خودش یا ن دیدم همون ساپورتی ک پوشیده بود و عاشقش شدم توی ساک یه فکری به سرم زد که برم تو اتاق بپوشمش از زیر و روشم لباسای خودم باش و همونجوری کل راه و برگردم پوشیدم و از روشم لباسای خودم فردا شد و پسر خالم منم رسوند ترمینال سوار اتوبوس شدم چون وسط هفته بود تقریبا اتوبوس خالی بود و منم رفتم نشستم ته اتوبوس ک کفش و جورابم و دربیارم و پاهام و با ساپورت ببینم و لذت ببرم اتوبوس راه افتاد و منم تنها نشسته بودم پاچه ی شلوارم دادم بالا و داشتم از دیدن ساپورتی ک دو شب پیش پای مامانم بود و حالا پای من لذت می‌بردم یه چیز تو پرانتز بگم من به خاطر باشگاه همیشه فول شیوم وسطای راه بودیم ک دیدم یه مرد تقریبا سن بالا حدود ۶۰ سالش میشد اومد و پرسید ک پاور بانک دارم یا ن منم گفتم دارم نشست پیشم ک بگیره منم اصلا حواسم به پاهام نبود یهو برگشت بهم گفت جوراب زنونه پوشیدی منم هول شدم گفتم پاهام زیاد عرق میکنه مجبورم بپوشم برگشت گفت مطمئنی فقط به همون دلیل منم خیلی حشری شده بودم گفتم این ک منو نمیشناسه بذار اگه شد یه حالی کنم برگشتم گفتم ن کلا به لباس زنونه و پوشیدنش خیلی علاقه دارم و اونم دیگه فهمید داستان چیه و درجا دستش و گذاشت رو رون پام و گفت فقط لباس پوشیدنشون و دوس داری یا بقیه کارایی ک میکننم دوس داری انجام بدی منم دیگه زدم به سیم آخر و گفتم همش و دوس دارم اینو که گفتم یه لبخند زد و دستم گرفت گذاشت رو کیرش و گفت ببینم چیکار بلدی بکنی منم گفتم اینجا میترسم کسی ببینه گفت هیچکی نمیاد اینجا و زیپ شلوارش و باز کرد و کیرش و آورد بیرون یه کیر ۱۶ ۱۷ سانتی کلفت که تا درآورد خیرش شدم و دستم و گرفت گذاشت روش و منم کم کم شروع کردم به بالا و پایین کردن کیرش چن دقیقه ای داشتم براش میمالیدم ک دیدم دستش و گذاشت پشت سرم و هدایتم کرد به سمت کیرش منم از خدا خواسته لبم و گذاشتم سر کیرش و شروع کردم به خوردن حسابی از بالا تا پایین کیرش و میخوردم و اونم دستش و از پشت کرده بود تو شلوارم و کونم و می‌مالید منم پیش خودم میگفتم پریشب فک میکردی ساپورت مورد علاقت پات باش و همزمان یه کیر خوشگل و کلفتم ساک بزنی و سرعتمو بیشتر کردم یه ۷ ۸ دقیقه گذشت ک دیدم زیاد داره تکون میخوره و سرم فشار میده ک دیدم یه چیز داغ داره پر میشه تو دهنم خواستم سرم و جدا کنم که دیدم داره سرم و فشار میده نمیذاره چند ثانیه گذشت و کامل تو دهنم ارضا شده بود منم سرم و آوردم بالا که کلی اسرار کرد که بخور منم خیلی حشری بودم همش قورت دادم که یه مزه تلخ و تندی داشت دوباره سرم گرفت گفت کیرم تمیز کن که منم دو سه بار از بالا پایین کیرشو ساک زدم و ولش کردم یه عالمه قربون صدقم رفت و شمارشو بهم داد که باهاش برای سکس کامل قرار بذارم و ۳۰۰ تومنم بهم پول داد و از پیشم رفت منم دیگه تو فضا بودم ک با ساپورت تو تنم و دهنم تونستم یه مرد و ارضا کنم و آبش بخورم آخر سرم مثل جنده ها پولم گرفتم و الانم خیلی دلم میخواد بهش برای سکس زنگ بزنم ولی میترسم از کون دادن حالا شایدم زنگ زدم معلوم نیست امیدوارم خوشتون اومده باش بوس بهتون ارسلان فمبوی. نوشته: arsalan  
    • mohsen
      عکس های سکسی و لخت داف خوشگل ایرانی 3/3 برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18